۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

"شاهِ ما خمينى است"!
شاه همان خمينى است

از: خسروشاكرى
www.roshangari.com


در سوم اكتبر 1978 روزنامه نگار لوموند از تهران گزارشى فرستاد تحت عنوان «شاه ما خمينى است» («Notre chah, c'est Khomeyni» -- اين مقاله در شماره ى ويژه دوسيه [پرونده] نوامبر 1978 نيز چاپ شد)
Khomeini
ژان گيراسِ لوموند گوينده ى اين شعار را حجت الاسلام موسوى (كدام؟ اردبيلي، خوئِينيهاء يا تبريزي؟) معرفى مى كند. گيراس او را «خمينيستى دو آتشه» اى مى شناساند، و از قول او مى نويسد آيت الله خمينى ? تنها رهبر واقعى اپوزيسيون است. هيچ سياستمداري، از هر گرايشى كه باشد، نمى تواند اين را زينت خود بداند كه با او از در مخالفت در آيد، بدون آن كه هواداران خود را از دست دهد. سخنان و دستور هاى او رفتار همه ى حركت هاى مخالفان را تعيين مى كند. ? گيراس مى افزايد كه شب قبل (دوم اكتبر) روزنامه ى كيهان -- كه پس از فرار امير طاهري، زير نظر عنصر رخنه اى حزب توده، هاتفى منتشر مى شد ( كه خود بعد ها توسط رژيم خمينى به قتل رسيد) -- عكسى از خمينى چاپ كرد كه تيراژ روزنامه را به يك ميليون رساند و «اهالى تهران>> نسخه هاى آن را به 300 ريال (يعنى سى برابر قيمت) از يك ديگر مى قاپيدند. بنابر گفته ى فرستاده ى لوموند «اهال تهران» فرياد مى زدند «رهبر ما خمينى است؛ شاهِ ما خمينى است!» حجت الاسلام «توضيح مى دهد كه مردم خمينى را دوست دارند، چون دارند از دست شاه بالا مى آورند.>> براى آنان «پيرمرد نجف به سمبل طرد شاه و مقاومت در برابر استبداد مى ماند.»
گيراس همچنين از قول يك «روشنفكر» كه مى كوشيد «خونسردى خود را حفظ كند» مى آورد كه شعار خمينى «به طور عام مقبول است، اگر چه به دلايل تاكتيكي، برخى از رهبران اپوزيسيون بر آن اند كه در لحظه ى كنونى اين [شعار خمينى براى طرد شاه] به هيچ وجه مناسب نيست. تحليل هاى اجتماعى و سياسى او ساده انگارانه اند و به سختى مى توان آن ها را پذيرفت. او جز رَفتن شاه چه مى تواند بخواهد؟ هيچ! [اما] ايجاد يك حكومت اسلامى در ايران غير قابل تصور است.» !!!
نگونبختانه، به وارونه ى خام ذهنى «روشنفكران» و به شكرانه ى ابن الوقتى بسيارى از آنان و رهبران سياسى غير اسلامي، كه يا مهر سكوت بر لب نشاندند يا فعالانه از خمينى حمايت كردند، حكومت اسلامى نه تنها قابل تصور كه متحقق نيز شد. اما در اين سال هاى اخير هر روز بى اعتبار تر، به نحوى كه رُفتن آن خواست عمومى است.
اكنون به نظر مى رسد كه اين ضربه ى هولناك بر پيكر جامعه ى ايران درس عبرتى نشده است چه باز برخى از «روشنفكران» كه در ميان حاميان و حتى مُشرف شدگان به محضر، حتى دستبوس، خمينى بودند به دنبال «چهره ى نمادين» ديگرى راه افتاده اند، هر چند او جذبه (كاريزما) ى خمينى را نداشته باشد. اين موسويان جديد، بر خلاف تظاهرشان به وارونه، به خوبى مى دانند كه حكومت سلطنتى و حكومت اسلامى دو روى يك سكه اند، و، چنان كه مخالفان جنبش آزادى خواهى در ميان ملايان از اواخر حكومت ناصرى تا مشروطيت مى گفتند، سلطنت و دين «دو نگين يك انگشتر اند»، يعنى انگشتر استبداد. اين عقيده را اينان در رفتار ابن ااوقتانه ى خويش نيز به اثبات مى رسانند.
نگاهى به رفتار مستبدانه ى پادشاهان، بويژه شاهان پهلوي، و حكومت اسلاميِ خمينى و جانشينان وى نيز به نيكى مسلم مى كند كه اين دو نوع حكومت در ماهيت يكى اند و موسوى حق داشت بگويد كه «شاه ما خمينى است». جابجايى دونگين در انگشتر از قدرت دستى كه آن را «زينت» خود ساخته است به هيچ وجه نمى كاهد. اين هر دو «نگين» خود را «سايه ى خدا» خوانده اند و بنام او حكومت رانده. اين هر دو0«نگين» «سايه» و «روح» خدايند، «روح الله» اند.
تجربه ى ميهن ما از تاسيس سلطنت پهلوى به اين سو به روشنى آشكار ساخته است كه، اگر در گذشته يكسانى استبداد با تصوير «دو نگين در يك انگشتر» نمادين مى شد، امروز مى توان گفت كه استبداد «مدرن» يك روح است در دو قالب.
شاه همان خمينى است و خمينى همان شاه؛ چه «شگفت است با قادرى پارسايى.» (فرخى)

خسرو شاكرى (زند)
پاريس، اول تيرماه
1382

هیچ نظری موجود نیست: