۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

"حضرت اشرف" احمد قوام،
گرده اى از سرگذشت


خسرو شاكري، استاد بازنشستهء تاريخ (مؤسسهء تحقيقات عالى علوم اجتماعي، پاريس)

بخش نخست
به علت بلند ى مقاله، در اينجا تنها بخش نخست آن، پيرامون زندگى سياسى قوام تا پايان نخستين جنگ جهاني، منتشرمى شود. در ادامه ى اين گَرده، به زندگى سياسى قوام تا پايان حيات او — دوران نخست وزيرى اش پس از كودتاى اسفند 1299، نخست وزيرى اش طى جنگ جهانى دوم و بلافاصله پس از آن، و سرانجام، دوران ناكامى كاملش در تيرماه 1131 — خواهيم پرداخت.
اين مقاله در آخرين شماره ى نـگـاه نــو (تهران، ارديبهشت 1386) به چاپ رسيده است

در آمد
ملهم از حال و هواى ايران، در دو دهه اخير ى برخى به فكر "احياى" پاره اى از سياستمدارانى ايران افتاده اند كه، نه تنها در سراسر عمر خود جز زيان براى مردم ميهن ما چيزى به ارمغان نياوردند، كه آنچنان به دسترنج دهقانان فقير و ستمديده ى ايران و ثروت هاى طبيعى كشور دست انداز ى كردند كه اعقابشان هنوز با آن ثروت هاى بيكران در فرنگستان در ناز و نعمت مى زييند. شناخت اينكه انگيزه چنين قلم زنانى چيست كاريست به نوبه ى خود علمى و مستنلزم شناخت عميق محيط زندگي، نوع ترتبيت، آمال و آرزوى هاى برنياورده، و عقده هاى آنان، امرى كه از حيطه اى كه اين نوشته در چارچوب آن نگاشته مى شود — سرگذشت نويسى (بيوگرافى) — برون است. نويسنده ى اين سطور به اين حيطه از كار تاريخى بى علاقه نبوده است و آن را جزئى لاينفك و ضرورى از تاريخ اجتماعى مى دانم. از همين رو، در كتبى كه در مورد تاريخ ايران در سده ى بيستم ميلادى نشرداده ام همواره كوشيده ام گرده اى از سرگذشت بازيگران قضيه ى مورد مطالعه را به دست دهم. روشن است كه نگارش سرگذشت تمام بازيگران پهنه ى سياست و فعاليت هاى اجتماعي، فرهنگي، و اقتصادى ايران در سده ى بيستم ميلادى امرى است بس دشوار و نيازمند كار دستجمعي، كه تحقق آن، البته، در ميان ما ايرانيان آسان نمى نمايد. يكى از طرح هايى كه اين نويسنده سال ها مورد توجه داشتم همين امر بود و، ضمن پژوهش در منابع گوناگون و به زبان هاى مختلف قدرت هاى استعمارى حاكم در ايران پيرامون مسائل تاريخ اجتماعى ايران، به امر پژوهش پيرامون "شخصيت" هاى تاريخى ايران پرداختم. افزون بر گرده ى سرگذشت هايى كه در كتب منتشر شده آورده شده اند، يا كتب در دست انتشار آورده خواهند شد، طرحى نيز در سال 1999 تنظيم شد در مورد صد و يك تن از آنان كه، نه فقط در تاريخ صد سال ايران تأثير گذاشته اند، بل خواستار تغيير جامعه بودند، يا مى خواستند، به لحاظ منافع شخصى خود، از ايجاد تغيير جلوگيرند؛ در ميان اين سياسيون افرادى نيز بودند كه، برغم ميل خود براى حفظ وضع موجود سياسى و اجتماعي، ناچار، و زير فشار مخالفانى كه خواهان تغيير در جامعه بودند، دست به تغييراتى در جامعه زدند كه وضع موجود را با شتاب هرچه بيشترى دستخوش تغيير (نه ضرورتاً ترقى خواهانه) ساخت. برخورد دو جريان موافقان و مخالف تغيير آن ديناميسمى را به وجود آورد كه هيچ يك از آن دو رسته را ميسر نيفتاد تا بنا بر ميل خود بر آن مهار زنند و تغييرات را در جهت خواست هاى خود برانند. نگونبختانه، با اينكه قسمت اعظم اين گرده ى سرنوشت ها به نگارش در آمدند، گرفتارى ها تدريس، پايان دادن پژوهش هاى پيشين، و نيز بيمارى مانع از اتمام پروژه شده اند. چند نسخه ازين طرح در اختيار چند متخصص ادبيات قرار گرفت تا از كمك و همكارى آنان براى نگارش گرده هاى پيرامون اديبان بهره مند شوم. حال، نظر به توجهى كه اخيراً به برخى ازين "شخصيت" ها داده شده است، درست آن ديدم كه گرده هايى را كه نسبتاً آماده اند در اختيار خوانندگان قرار دهم. اينك يكى از آنان:

احمد قوام، تنى از رسته ى نخست است كه تاريخاً خواهان تغيير اساسى در جامعه نبودند، و تنها در جهت بهبود وضع خود از راه دست اندازى به ثروت هاى طبيعى و دسترنج مردم، بويژه فقيرترين و ناتوانترين آنان، يعنى دهقانان، تلاش مى كردند.
احمد قوام فرزند دوم ميرزا ابراهيم خان معتمد السلطنه و برادر اصغر وثوق الدوله، بود. پدر او به بركت ازدواجش با خواهر امين الدوله به وضعيت بسيار مساعدى دست يافته بود. بنا بر سرويس اطلاعاتى بريتانيا (India Office and Records:L/P&S/20/227) معتمد السلطنه مدت زمانى رئيس دفتر ماليه ى آذربايجان (مستوفى) بود، سمتى كه در سال 1896 به فرزند ارشدش حسن وثوق سپرد. او پس از سال ها كار چون مستوفى خرده پايى در آذربايجان، در سال 1902 عنوان "شاهزاده شعاع السلنطه وزير فارس" را كسب كرد (پيشين). بنابر منابع فارسي، جدّ مادرى قوام حاج ميرزا محمد خان مجدالملك سينكي، پدر امين الدوله صدر اعظم مظفرالدين شاه، بود. بنابر همين منابع، از سوى پدري، او از اعقاب محمد تقى آشتيانى قوام الدوله بود كه در عصر فتح على شاه وارد خدمت حكومتى شده بود (مستوفي، ج 1، ص ، 93، ج 3 ص 276؛ بامداد، ج 1، 99-94، ج 3، صص 286 و 324؛ صفايي، صص 8-7).
در نَسَب يابى "بزرگان" ايران غالباً، به لحاظ اعطاى يك لقب به افراد از خانواده هاى گوناگون و در دوران هاى مختلف، اين اشتباه پيش مى آيد كه بعد ها نويسندگان سهل انگار و سَرسَرى-كار اصل و نسب ها يكى را به حساب ديگرى بگذارند، و ازين طريق موجبات اختلال در تاريخ را فراهم آورند. از همين رو، برخى چون مستوفي، بامداد، و، به تبعيت آنان، صفايي، قوام را از نسب قوام الدوله دانسته اند. اما، بنابر گزارش اطلاعاتى بريتانيا (L/P&S/20/227)، كه بايد به لحاظ دقتى كه استعمار در مورد كارگزاران خود به خرج مى داد و نيز نزديكى به آنان معتبر دانسته شود، قوام الدوله لقب ميرزا محمد على خان، متولد 1847، فرزند قوام الدوله اى بود كه از شغل مُنشيگرى سفارت فرانسه آغازيده بود و در 1897به سمت وزارت خارجه رسيد. قوام الدوله پسر در 1898 به وزارت گمركات رسيد، به سمت حسابدار وزارت جنگ منصوب شد، و در 1901 متهم به شركت در توطئه اى شد. او پس از تحقير در ملاء عام به خارج از پايتخت تبعيد شد. در 1903 پس از سقوط امين السطان، وى به تهران بازگشت و در فوريه 1905، كمتر از يك سال پيش از آغاز جنبش مشروطيت، به مقام وزير لشگرى رسيد و در سال هاى 1907 و 1908 براى مدت كوتاهى وزارت ماليه را به عهده داشت. 2
در مورد ثروت اندوزى از طرق نامشروع در خانواده ى معتمد السلطنه ("نام زنگى نهند كافور!" 3 ) بسيار نوشته اند. ما به يكى دو مورد از آن ها اشاره مى بريم. در 1909، مأموران اطلاعاتى بريتانيا حقوق سالانه ى پدر قوام و وثوق را به هنگام مستوفيگرى در آذربايجان پنج هزار تومان ثبت كردند. املاك وى در تهران در آن سال صد هزارتومان ارزيابى شد. اما حقوق او چون مأمور حاكم فارس در تهران به ده هزار تومان در سال بالغ مى شد، كه وجه بسيار عظيمى به حساب مى آمد.4 همو و هم دو پسرش، حسن و احمد، شهره ى اين بودند كه از بيت المال ثروت هنگفتى به هم زده بودند.
گزارش اطلاعاتى بريتانيا (LP & S/20/223)، كه قوام را از ,دوستان, خود به حساب مى آورد، نيز او را به ارتشاء متهم مى ساخت.

او در 1910 وزير جنگ، در 1911، وزير داخله، و در 1914 وزير ماليه بود، و در آن هنگام پول هنگفتى جمع كرد.

مورگان شوستر آمريكايى (صص 210و 214) كه درخدمت مجلس دوم براى سروسامان دادن به وضعيت ماليه ى ايران بود در مورد پدر قوام مى نويسد:

در طرز تلقى وزير خارجه وثوق الدوله و برادرش وزير داخله قوام السلطنه من متوجه سردى مشخصى شدم، با اينكه اين دو تا پيش ازين نسبت به من برخوردى دوستانه داشته بودند. اين تغيير برخورد هنگامى رخ داد كه آنان دريافتند كه من آقاى لـُكـُفر (Lecoffre) را به تبريز اعزام داشته بودم تا در مورد تقلبات و سوء استفاده هاى مالى اى كه طى يك سال پيش از ورودم به تهران و از آن پس روى مى داده بود تحقيق كند. در آمد هاى ايالت آذربايجان به مقدار يك ميليون تومان برآورد شده بود. با اين همه، طى ماه ها پيش از آنكه من قبول مسؤوليت كنم، و طى تمام تابستانى كه من خزانه دار كل بودم، بنابر گفته ى پيشكار [آذربايجان] حتى يك شاهى هم براى دولت اخذ نشده بود. اين امر از آن رو حائز اهميت بود كه تابستان فصل خوبى براى جمع آورى ماليات هاست. از طريق اطلاعات خصوصى مطلع شدم كه مستوفى [آذربايجان] ثروتى براى خود به هم زده بود، و دولت مركزى در تهران، و از جمله خزانه دار كل، را به استهزا گرفته بود. اينكه او خود را در امان مى ديد شايد ازين رو بوده باشد كه وى پدر دو وزير نامبرده بود: وثوق الدوله و قوام السطنه. اينكه ايشان، پس از اطلاع از مأموريت آقاى لـُكـُفر به تبريز، ناگهان نسبت به من خصومت ورزيدند شايد از همان رو بوده باشد.
در ايران دسيسه چينى آنقدر گسترده و منافع شخصى آنقدر بزرگ اند كه بسيار براحتى مى توان ديد كه چگونه اين دو وزير حتى نسبت به قبول التيماتوم [1911] روسيه گرايشى مثبت داشتند كه ... يكى از مواد آن عبارت بود از "بركنار كردن فورى آقاى لـُكـُفر از خدمت نزد دولت ايران. "

چون ايرانفروشى برادرش وثوق الدوله به انگليسيان طى عقد قرارداد 1919، كه بنابر آن ايران تحت الحمايه ى بريتانيا مى شد، يكى از موارد مشهورتر چپاول هاى اوست، نياز پرداختن به ديگر موارد فساد او را مرتفع مى سازد.
احمد قوام در سال هاى پيش از مشروطيت و در عهد مبارزه براى حكومت قانون "دبير حضور" و سپس "وزير حضور" نام داشت، يعنى منشى امين عين الدوله صدر اعظم شديداً مستبدى بود كه، به علت فشار هاى غير قابل تحملش، نهضت مشروطه زائيده شد. در اين س مَت بود كه وى در پيگرد مشروطه خواهان شركت فعال داشت. نمونه ى بسيار شناخته شده ى آن توسط ناظم الاسلام كرمانى (ج 2، صص 1-100؛ و كتاب نارنجي، ص 268) آورده شده است. در زمانى كه سيد جمال اصفهاني، از مشروطه خواهان مبارزه رده ى اول، تحت پيگرد عين الدوله قرار داشت و توسط مشروطه خواهان ديگر پنهان شده بود، دبير حضور، قوام، با كمك جاسوس خود مجد الاسلام، كه ظاهراً از مشروطه خواهان بود، به خفاگاه وى پى برد و آن را به عين الدوله گزارش كرد. در واقع در اين زمان وى نقش رئيس پليس سياسى عين الدوله ى مستبد را ايفا مى كرد.
پس از انقلاب مشروطيت او لقب قوام السلطنه را اختيار كرد (بامداد، ج 1، صص 96-99). تا پيش از اينكه "عمله ى " دفتر صدر اعظم مستبد شود، او نخست از پيشخدمتان دربار ناصرالدين شاه بود و از 1314 قمرى چند سالى هم منشى دايى خود امين الدوله در حكومت آذربايجان شد. پس از اينكه دايى او به صدارت عظما رسيد وى را دبير حضور خود ساخت، شغلى را كه وى بعد ها در زمان عين الدوله، سلطان عبدالمجيد ميرزا، تا سقوط او و استقرار مشروطه ادامه داد (بامداد، ج 6، ص 94).
اينكه آورده اند قوام به دليل خوشنويسى اش فرمان مظفرالدين شاه را تحرير كرد (از آن فرمان دو نسخه به دو خط مختلف وجوددارد!) -- چه درست، چه نادرست -- موجب شده است برخى عوام ناآشنا با تاريخ مشروطيت قوام را عنصر موثرى در جنبش مشروطه بدانند. چنانكه آورديم، راستى اينست كه در آن سال ها قوام معروف به "دبير حضور" در خدمت استبدادى بود كه ايران مشروطه را مديون اوست. حتى بدين معناى منفى نيز ميرزا احمد دبير حضور در مشروطه نقشى نداشت. ناچيز بودن نقش او در ميان "شخصيت" هاى سياسى كشور ازين نيز استباط مى شود كه گزارش اطلاعاتى مأموران بريتانيا به سال 1909 (L/P&S/20/227) از وثوق الدوله به عنوان نماينده ى مجالس نخست و دوم ياد مى كند، و حتى از پيشينه ى پدر او معتمد السلطنه، كه "شخصيت" مهمى نبود، سخن مى راند و، چنانكه ديديم، از درآمد و ثروت اوسخن به ميان مى آورد، اما از احمد دبير حضور، قوام بعدي، ذكرى نمى كند، چه او از افرادى نبود كه كوچكترين تأثيرى سياسى در وضع مملكت داشته بوده باشد، مگر در پيگرد مشروطه خواهان. در آثار كلا سيك و جدى پيرامون مشروطيت، چون نوشته هاى آدميت و كسروي، سخنى از دبير حضور نمى رود. تنها ناظم الاسلام كرمانى (بخش 1، ج. 1، ص 101) به هنگام تشريح پيگرد سيد جمال واعظ ازو به نام منشى عين الدوله ياد مى كند. ازو همچنين به عنوان عضو كميسيون احكامى نامبرده مى شود (پيشين، بخش دوم، ص 495)، كه پس از فرار محمد على شاه با عضويت مشروطه خواهان تشكيل شد، و برادر او وثوق هم در آن عضويت داشت. اين هم از آن دسته "راز" هاى رايج جامعه ايران است كه چگونه وثوق الدوله اى كه حتى كوچكترين نقشى در مقاومت عليه محمد على شاه نداشت، و از سوى حكومت آزاديكُش وى در امن و امان بود – امرى كه براى ديگر نمايندگان مجلس منحله ى اول صادق نبود – توانست به عضويت هيأت مديره ى جريان هاى پيروز بر محمد على شاه وارد شود و برادر اصغر خود، عمله ى استبداد تا آخرين لحظه، را نيز به كميسيون احكام آن، چون تخته پرشى به معاونت وزارت بعدي، وارد سازد. يكى ديگر از طرقى كه او خود را لانسه كرد ورود به حزب جديدالتأسيس دمكرات بود، كه اعضاى انشعابى سوسيال دمكرات هاى ارمنى ايران تشكيل دادند (شاكري، پيشينه ها، فصل 7).
پس از بركنارى محمد على شاه، در كابينه ى سپهدار اعظم، كه وثوق را به سمت وزير ماليه منصوب كرد، سردار اسعد بختياري، از جمله فاتحان در رأس قدرت جديد، قوام را به سمت معاونت وزارت جنگ برگزيد (كتاب نارنجي، ج 4، ص 111؛ دولت آبادى مى نويسد معاونت وزارت ماليه، ج 4، ص 269). سپس، وى در كابينه ى مستوفى الممالك در ژوئيه 1910/ تير 1289 به وزارت جنگ رسيد. آنگاه در كابينه بعدى سپهدار اعظم در تير 1290/ژوئن 1911 مسؤول وزارت عدليه شد. پس از آن در كابينه ى بعدى صمصام در آذر 1290/نوامبر 1911 – در بحبحه ى اجراى التيماتوم روسيه -- در اثر فشار مجلسيان منتظر الوكاله ى مجلس سوم، سمت وزارت داخله به او داده شد. در اين سمت وى مجرى قانون جديد انتخاباتى شد، كه در آن نسبت به انتخابات قبلى تغييراتى به وجود آمده بود، از جمله تغيير انتخابات غير مستقيم به مستقيم در اوضاع احوال كشورى كه آمار درستى نداشت (كتاب آبي، ج 6، ص 33-1430). اين انتصاب برغم ميل نخست وزير صورت گرفت كه، به دليل قرارگرفتن در آستانه ى انتخابات مجلس سوم و نزاع قوام با او، نمى خواست قوام را به سمت وزارت داخله منصوب كند، اما اكثريت مجلس منتظرالوكاله اين انتصاب را به او تحميل كرد (كتاب آبي، ج 6، صص 443-1443).
جالب اين است كه در اين زمان كه روسيه دومين التيماتوم خود را به ايران داده بود وزراى كابينه صمصام، از جمله برادران وثوق و قوام، سعى داشتند تن دادن به تهديد روسيه را، كه با زور سرنيزه ابلاغ مى شد، به مجلسيان بقبولانند، التيماتومى كه عامه ى مردم، بويژه در آذربايجان و گيلان، با آن مخالفت ورزيدند و با خون خود در مقابل آن ايستادند. براى اينكه مجلس التيماتوم روس را بپذيرد، صمصام قوام را مجدداً به سمت وزير داخله و حكيم الملك را به وزارت ماليه منصوب كرد (كتاب آبي، ج 7، صص35-1532، 1548). يكى از مواد التيماتوم اخراج مورگان شوستر بود و دو وزير برادر، بعد از روسيان، از همه در بركنارى شوستر ذينفع بودند. سرانجام، دو سال بعد، در 1914/1293، او به مقام وزارت ماليه ى دست يافت كه طى اداره ى آن، به قول دوستان انگليسى اش، پول كلانى به جيب زد (LP & S/20/223؛ شجيعي، ج 3، صص 61، 75، 83، 84، 89، 92؛ كتاب آبي، ج 4، صص 855 و 906).
خلع سلاح ستارخان و مجاهدين. يكى از "خدمات" قوام در اين زمان شركت فعالانه ى وى در خلع سلاح ستارخان و مجاهدين اش بود كه قصه ى غمناك آن را كسروى نوشته است. تنها نكته اى كه بايد به اين قصه افزود اين است كه خلع سلاح ستارخان و يارانش، كه مدافع مشروطيت بودند، تحت اين بهانه صورت گرفت كه بعضى به نام مجاهدين به برخى عمليات غيرقانونى دست مى زدند. خلع سلاح به دستور مستقيم دو دولت ذينفع بريتانيا و روسيه ى تزارى صورت گرفت. سفير بريتانيا در سن پترزبورگ در ماه هاى فوريه و مارس 1910 گزارش داد كه چون ستارخان و باقرخان ,مزاحم, مردم مى شدند، وى به وزير مختار روسيه در تهران دستور داده بود تا دولت ايران را به اين تشويق كند كه "در اقدام براى مطيع ساختن فورى ستارخان و باقرخان هيچ اهمالى نكند، و اگر دولت ايران اين كار را نكند خود دولت روسيه دست به اين اقدام خواهد زد. " دولت بريتانيا نيز در 13 مارس 1910 طى تلگرافى در حمايت از خواست دولت روسيه از دولت ايران خواست كه ستارخان و باقرخان را از تبريز "دور سازد،" يعنى تبعيد كند. سرانجام، آنان را به باغ اتابك در تهرا اعزام داشتند و در آنجا اقدام براى خلع سلاح آنان به عمل آمد. چون نيروهاى دولتى تحت فرمان يفرم خان يا از عهده ى اين كار بر نمى آمدند يا مايل به اين كار نبودند، 320 تن از همان قزاقانى كه كودتاى عليه مشروطيت را انجام داده بودند مأمور اين كار شدند. سر انجام، مجاهدين محاصره شدند وخلع سلاح شدند كه طى آن ستارخان مجروح شد، و در اثر همان جراحت جان سپرد. بدين سان، با ازبين بردن مجاهدين و فدائيان، دولت روسيه در حمله اى به منظور تحميل التيماتوم خود به مجلس براى اخراج مستشار آمريكايى مورگان و نيز بستن مجلس، براحتى توانست مقاومت مردم مبارز گيلان و آذربايجان را درهم بشكند. قوام در اين امر به عنوان معاون وزير جنگ سردار اسعد بختيارى نقشى كليدى ايفا كرد؛ از همين رو، چند ماه بعد، در تابستان، به مقام وزير جنگ ارتقاء يافت.
روشن نيست كه وى طى سال هاى نخستين جنگ جهانى به چه كارى مشغول بود. در سال 1916 از پيوستن به كابينه ى برادرش خوددارى كرد، بنابر شايعاتي، ازين رو كه در زمان جنگ وثوق حامى بريتانيا و متحدانش بود. اما چنين امرى مانع از آن نشد كه سمت والى خراسان را از سوى كابينه ى صمصام السلطنه، ولينعمت اش در سال هاى دست يابى به قدرت، بپذيرد و در سال 1920/1299 نشان فراماسونرى عالى ترين لژ امپراتورى بريتانيا را دريافت دارد. (بنگريد به متن2 كه در زير چاپ شده است. )
نخستين وزيرى قوام. مخالفت والى خراسان قوام با رئيس دولت كودتا، سيد ضياء (دولت آبادي، ج 4، ص 239)، كه منجر به دستگيرى او توسط كلنل پسيان شد از روى مخالفت او با سيد ضياء به عنوان دست نشانده ى بريتانيا نبود، بلكه همانند مخالفت همه ى صاحبان مكنت در ايران بود كه ازو در هراس بودند، چه اعلام كرده بود كه مى خواست بر اموال بادآورده ى آنان چنگ اندازد (دولت آبادي، ج 4، ص 247). از همين رو، هم بريتانيا و هم رضا خان خواستار آزادى دستگير شدگان بودند. تنها كسى كه از روى ميهن دوستى و دمكراتيسم با سيد ضياء در افتاد دكتر مصدق بود، كه تاريخش بسيار شناخته شده است و نيازى به تشريح ندارد. پس از دستگيرى او توسط كلنل محمد تقى خان پسيان و اعزامش به زندان در تهران، قوام با مداد نامه اى به روى كاغذى كاهى خطاب به وزير مختار بريتانيا نوشت، و از وى طلب كمك كرد. متن اين نامه كه در زير (1) به چاپ مى رسد در خدمت او به منافع بريتانيا آنقدر گوياست كه نيازى به تشريح ندارد
پس از اينكه رضا خان شريك نا برابر خود سيد ضياء طباطبايى را مرخص كرد، با مأمور اطلاعاتى بريتانيا سرگـرد گْــْر ى (Grey) مشورت كرد و ازو پرسيد: "چه كسى بايستى نخست وزير آينده شود؟" گرى برادر وثوق، احمد قوام، را پيشنهاد كرد، كه گرى گفت "بسيار خوب مى شناسم" و "مطمئن" بود كه، اگر كسى مى توانست ادامه ى كار مشاور مالى بريتانيا در ايران، آرميتاژ سميت (Armitage-Smith)، را تأمين كند، قوام مى بود. اما گرى به رضا خان گفت كه قوام در زندان تهران بود. ديكتاتور نظامى جديد رضا خان اظهار داشت كه او را بلافاصله آزاد خواهد كرد، و سپس او را به مقام نخست وزيرى منصوب كرد. نامه ى عاجزانه قوام از به وزير مختار بريتانيا در تهران اثر "مثبت" خود را گذاشت و او را به صدرات اعظم رساند.
1
نامهء قوام السلطنه به وزير مختار بريتانيا در تهران
پس از دستگيرى و زندانى شدنش توسط كلنل
محمد تقى خان پسيان*

فدايت شوم، پس از عرض ارادت و تأسف از اينكه از سعادت ملاقات محروم هستم، زحمت افزا مى شوم. قريب 50 روز است كه بدون هيچ گونه تقصير و گناه خودم را در حبس، و كسان و بستگانم قسمتى در مشهد محبوس و قسمتى متفرق، تمام اموال و علاقه، حتى اثاثيهء منزل كه همراه بوده است ضبط و غارت شده. يقين دارم كلنل پريدكس شرح حال و گزارشات مرا در ايام حبس كاملاً به عرض نرساند، زيرا از داخل محبس و طرز فشار و سختى مأمورين البته بى اطلاع بوده است. اجمالاً از بيشرفى و بى احترامى آنچه ممكن بود نسبت به من و خانواده ى من فروگذار نشد و فعلاً بعد از تحمل صدمات و مشقات يك هفته است وارد طهران و در عشر آباد محبوس هستم و با كمال حيرتى كه از اين پيشآمد دارم اين مختصر را به جناب مستطاب عالى عرض مى كنم هر چند ممكن است بفرماييد مداخله در امور داخلى ايران نخواهيد فرمود ليكن نظر به درستى و روابط صادقانه و صميمانه كه در اين سه سال با مأمورين دولت فخيمه داشته و در هيچ موقع از حفظ منافع آن دولت كوتاهى نكرده ام و از طرف ديگر هم تصور نمى كنم اقدام جناب مستطاب عالى در اين مورد حمل بر مداخله شود زيرا آن چه بدون جهت و دليل بر من وارد شده است جز بر اشتباه و عدم تحقيق محلى [حمل] نمى تواند كرد و در اين صورت اقدام جناب عالى براى رفع اشتباه است نه براى مداخله. اين است [كه] با كمال اميدوارى از مراتب شفقت و خيرخواهى جناب مستطاب عالى مسئلت مى كنم اقدام مؤثرى در جبران و اصلاح اين احوال كه اساس زندگى مرا به كلى پاشيده است بفرمائيد كه زودتر به منزل خود رفته باتوجه و مساعدت عالى ترتيبى در زندگانى من داده تا بلكه بتوانم با خانواده و بستگانم از ايران مهاجرت نمايم و از اين احسان و شفقت جناب مستطاب عالى مادام العمر رهين امتنان و تشكر باشم.
خواهشمندم اين مكتوب در خدمت عالى محرمانه بماند و هر اقدامى مى فرمائيد مستقيماً از طرف خودتان باشد زيرا در صورتى كه معلوم شود در اين حال با جناب عالى مكاتبه كرده ام بيشتر بر فشار مأمورين و گرفتارى من افزوده خواهد شد.
با ارادت سرشار احترامات فائقه را تقديم مى دارم.
احمد قوام
[اواسط مه 1921]
*) منبع: اصل خط قوام با مداد در آرشيو وزارت خارجه ى بريتانيا: (FO 248/1346)
2
نشان فراماسونرى قوام السلطنه*

دكوراسيون شماره 113
از دبير عاليترين Order امپراطورى هند به فرستادهء مخصوص ماژستهء بريتانيا و وزير مختار در دربار ايران.
سپتامبر- مورخ 17 اكتبر 1920
عاليجناب
من از طرف جناب استاد بزرگ (گراندماستر) عاليترين لـژ امپراطورى هند [بريتاناى كبير] مأموريت دارم [مطالب زير را] از براى تحويل به جنابعالى احمدخان قوام السلطنه (K.C.I.E.) والى خراسان براى شما ارسال دارم.
(1) نشان شواليه فرماندهء لـُژ: (Knight Commander of Order)
(2) ميثاقى حاوى شرطى از براى استرداد مقتضى نشان كه من بايد پيرو بخش 16 مقررات لـُژ بخواهم از طرف او [قوام] امضا شود، مگر آنكه شما عدم لزوم آن را توصيه كنيد.
(3) رونوشتى از مقررات لـژ.
(4) يادداشتى پيرامون اطلاعات مربوط به عمل دكوراسيون لـژ ستارهء هند (Star of India) و امپراطورى هند و مدال از طرف اعضاى شخصى [غير نظامى] اين لژ و حاملين اين مدال ها.
(5) رسيد لطفاً درخواست مى شود.
(6) بايد تقاضا كنم كه گزارشى در بارهء تشريفات اعطاى اين نشان براى ثبت به من فرستاده شود.
(7) بايد درخواست كنم كه از آن جناب [قوام] تقاضا شود كه به هنگام تميزكردن نشان براى پرهيز از صدمه [به آن] از دقت دريغ نفرمايند.

با اخترامات فائقه
دبير عاليترين لُـژ امپراطورى هند [بريتانياى كبير]


*) FO 248/1350.xK 2059

ادامه دارد...

 اين نوشته بر كتب و اسناد زير هم مبتنى است:
احمد بشيرى (به كوشش)، كتاب آبي، گزارش هاى محرمانه ى وزارت امور خارجه ى انگليس در باره ى انقلاب مشروطه ى ايران، 8 جلد، تهران 1363؛ كتاب نارنجى. گزارش هاى سياسى وزارت خارجه ى روسيه ى تزارى در باره ى انقلاب مشروطه ايران، به كوشش احمد بشيري، تهران1367؛ ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيدارى ايرانيان، 3 بخش، تهران 1346؛ يحيى دولت آبادي، حيات يحيي، 4 جلد، تهران 1361؛ زهرا شجيعي، نخبگان سياسى ايران ...، 4 جلد، تهران، 1372؛ مهدى بامداد، شرح حال رجال ايران ...، 6 جلد، تهران، 57-1347؛ ابراهيم صفايي، وثوق الدوله، تهران 1374؛ عبدالله مستوفي، شرح حال زنگانى من، يا تاريخ اجتماعى و ادارى ى دوره ى قاجاريه، 3 جلد، تهران 1360؛ زهرا شجيعي، نخبگان سياسى ايران ...، 4 ج، تهران، 1272؛ خسرو شاكري، پيشنه هاى اقتصادى-اجتماعى جنبش مشروطيت و انكشاف سوسيال دمكراسى در آن عصر، تهران، 1384.

India Office and Records )L/P&S/20/1227; LP & S/20/223; L/Mil/17/15/23; L/P&S/20 C 207; George P. Churchill, Biographical Notices of Persian Statesmen and Notables, September 1909, Calcutta (Government of India), 1910. Military Report on Tehran and Adjacent Provinces of N.W. Persia, including Caspian, Littoral, General Staff of Mesopotamia, 1920, Calcutta 1922 George P. Churchill, Biographical Notices of Persian Statesmen and Notables, September 1909, Calcutta (Government of India), 1910. Military Report on Tehran and Adjacent Provinces of N.W. Persia, including Caspian, Littoral, General Staff of Mesopotamia, 1920, Calcutta 1922; W. Morgan Shuster, The Strangling of Persia, New York, 1912; E. Browne, The Persian Revolution, 1905-1909, London, 1910; C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920-1921. Birth of the Trauma, University of Pittsburgh, Pittsburgh, 1995
------------------------------
1: حسن خان وثوق در س لك مشروطه خواهان در آمد و هم به مجلس اول و هم مجلس دوم راه يافت. او حتى از اعضاى هيأت مديره بود، با اينكه كوچكترين نقشى در نهضت مقاومت عليه محمد على شاه نقشى نداشته بود.
2: نبايد قوام الدوله را با قوام الملك چهارم در اين عصر اشتباه كرد. در مورد خانوده ى قوام الملك ها بنگريد به : (IOR, L/P&S/20/ 227). همچنين بنگريد به دانشنامه ى ايرانيكا (“Ebrahim Kalantar,” Encyclopaedia Iranica, N.Y., 1998, VIII, pp. 66ff.).
3: اين ضرب المثل ازين روست كه نام يكى سلاطين مملوك مصر در سده ى پانزدهم ميلادى كافور (كه سفيد رنگ است) بود و خودش زنگى.
4: براى درك بُـعد اجتماعى اين در آمد و ثروت كافى است به برخى از قيمت ها و مواجب كارمندان اشاره بريم: در سال گزارش بالا توسط مأمور اطلاعاتى بريتانيا (1909)، قيمت يك خروار (300 كيلو) گندم چهار4 تا پنج تومان؛ يك من نان 5،75؛ برنج صدرى كيلويى 25،5 قران؛ گوشت كيلويى 1،3 قران؛ و نيز حقوق ساليانه ى يك فراش 120 تومان، يك معلم مدرسه 300 تومان، يك معاون كلانترى 144 تومان، يك حسابدار 360 تومان، رئيس كلانترى 720 تومان، يك نماينده ى مجلس 1200 تومان بود. خواننده مى تواند با اين مقايسه به تفاوت بين درآمد پدر قوام و كارمندانى ازين دست پى ببرد. بنگريد به مجيد پور شافعي، اقتصاد كوچه. پول ملي، هزين هاى زندگى و دستمزد ها در دو سده ى گذشته، تهران 1385.
5: كتاب آبى (ج 5، ص 1205) او را در كابينه ى سپهدار به عنوان وزير ماليه معرفى مى كند.
6: ٍSir Arthur Nicolson to Sir. E. Grey, Persia No. 1, Further Correspondence respecting the Affairs of Persia, London, 1911, pp. 24, 26, 27, 33, 77; & C. Chaqueri, La Social-Démocratie en Iran, Florence, Nouv. Ed., 2000, pp. 310-11.
7: اصل اين متن در (FO 248/1350, xk 2059) به دست آمده و ترجمه آن براى نخستين بار پس از انقلاب در كتاب جمعه 1357 منتشر شد.
W.G. Grey, “Recent Persian History,” Royal Central Asiatic Society 13, 1926, p. 37.

هیچ نظری موجود نیست: