اندر پرونده ي سياه كودتاي 28 مرداد
1332
دينسالاران و ديو انسالارن
(يا دداشت هائی پي رامون سلسله ي پهلوی(5
دينسالاران و ديو انسالارن
(يا دداشت هائی پي رامون سلسله ي پهلوی(5
بخش
نخست
در بامداد 25
مرداد كه پيچ راديو را پيچاندم؛ نخستين خبر اين بود : كودتاي شاه عليه دولت ملي
شكست خورده بود، و عاملان آن دستگير شده بودند. در ميان دستگير شدگان گارد شاهنشاهي
تحت فرمان فرمانده شان نصيري افسري بود بنام پولاد دژ كه بعد معلوم شد از افسران
رده ي بالاي سازمان افسري توده بود، و قطعا اوست كه خبر كودتا را از طريق سازمان به
مصدق رسانده بود. خبر بعديِ آن روز فرار شاه به سمت بغداد همراه با همسرش ثريا
پهلوي و خلبانش خاتم بود.
شادي با نگراني
همراه بود. در طول آن روز تدراك براي تظاهراتي عظيم در ميدان بهارستان انجام گرفت.
در غروب آن روز ميدان بهارستان از جمعيت مملو بود و از يك سو به خيابان هاي شمالي،
جنوبي، به سوي سر چشمه و دروازه دولت سرازير مي شد واز ديگر سوي به سمت ميدان
مخبرالدوله و به خيابان اكباتان. جاي ايستادن و نفس كشيدن نبود. پس از چندي رهبران
جبهه ي ملي، شايگان، حسيبي والخ بر بالكن دفتر روزنامه ي كشور ظاهر شدند. در آن
ديگر سوي پرچم هاي سازمان هاي پيشخوان حزب
در اهتزاز بودند. شعار مرگ بر شاه تمام فضا را براي ساعت ها اشغال كرد.
گهگاهي هم شعار جمهوري دمكراتيك از سوي هواداران حزب توده بلند مي شد. در اغار حسين
فاطمي را نمي شد در بالكن ديد. بعد ها دانسته شد كه ديگر رهبران جبهه ي ملي مي
خواستند مانع از سخنراني فاطمي شوند، مبادا سخنان سخت بر ضد شاه بگويد. اما او
سرانجام توانست به روي بالكن ظاهر شود، و در دَم با حضورش به عنوان تنها يار جدي
مصدق همه تظاهركنندگان را به هيجان در آورد. سخنراني پر شور او در روزنامه ي
باختر امروز و بسيار جاهاي ديگر به چاپ رسيده است و نيازي به اشاره ي بيش
ازين ندارد. از جله شعار هايي كه داده مي شد، محاكمه ي قاتلان افشار طوس بود.
آن شب همه با
خيال راحت به خانه باز گشتند، گويي خطر رفع شده بود! اما نه. در 28 مرداد كودتاي
ديگري، ظاهرا بدون اطلاع دولت ايزنهاور، اما به دست ماموران سيا و اينتليجنس سرويس
و دستياران ايراني شان، انجام گرفت. مي گويم ظاهرا چون بنا بر يك سند بايگاني دولت
آمريكا (تلگرامي از ژنرال بِدِل اسميت، رييس سيا در زمان ترومن كه همراه كيم روزولت
براي كودتا به ايران رفته بود و پس از شكست 25 مرداد خود را با عجله به بغداد
رسانده بود و از آنجا به واشنگتن مخابره كرده بود ) اين رييس پيشين سيا به اين
نتيجه رسيده بود كه «پيغام ضميمه خود توضيح اش را دارد و وضعيت ايران را در يك
خلاصه بر شما روشن خواهد كرد. اين حركت [كودتا] شكست خورد بخاطر سه روز تاخير و
تزلزل ژنرال هاي ايراني دست اندر كار، كه طي آن مصدق ظاهرا از همه ي آنچه كه داشت اتفاق مي افتاد با خبر شد.
در واقع، اين [كودتا] يك ضد كودتا بود، شاه در چارچوب قدرت قانوني خود فرماني داير
بر عزل مصدق صادر كرده بود. آن پيرمرد آن را نپذيرفت و پيامبر (سرتيپ نصيري) و هر
كسي ديگري را كه مي توانست دسنگير كرد. اكنون ما ناچاريم نگاهي كُلا تازه بر وضعيت
ايران بيفكنيم و شايد كه خو را با مصدق جمع و جور كنيم (كنار بياييم) به اين منظور
كه آنچه را كه مي توان در آنجا نجات دهيم. با جرات مي توان گفت كه اين به معناي يك
كمي دشواري بيشتر با بريتانيايي هاست.» (15 اوت 1953، يادداشت از بغداد به رياست
جمهور، USNA, 000736, vol. 12/2؛ سند مورد ذكر، كه بايد گزارش مفصل قضيه باشد، به دلايل «امنيتي»
همچنان سري مانده است و دردسترس نيست.
نه فقط دولت
مصدق و مردم ايران ايران از برنامه ي كودتا، حتي از چند روز پيش، آگاه بودند، كه
چند ماه پس از كودتا مصدق در دادگاه سندي عنوان كرد كه طي آن تيمسار آزموده،
دادستان نظامي، خود طي آن لفظ كودتا را بكار برده بود. اين كه بدل اسميت يا پس از
انقلاب كيم روزولت يا ديگران از آن به عنوان «ضد كودتا» نام بردند هيچ تغييري در
اصل كودتا ايجاد نمي كند، و ادعاي «قيام ملي» از جانب شاه و انصارش البته مضحك تر
از اين است كه به آن در اين شرح مختصر بپردازيم. از همان فرداي آن رويداد خسران بار
همه عناصر جدي از كودتا براي واژگوني دولت ملي سخن گفتند. حتي مجله ي ساتِردِي
ايونينگ پست يكسال بعد كودتا را، هرچند از زبان خود سيا، به رخ شاه و انصارش
كشيد. اين تنها منبع نيم رسمي غربي است كه تا انقلاب از كودتا صحبت كرد، كه مورد
ذكر ايرانشناس فقيد ريچارد كاتم (كه خود مستقيما از كودتا خبر داشت) قرار گرفت. اين
«افتخار» نصيب ايرانشناسان آمريكايي، انگليسي و اصولا غربي است، در عين اين كه در
ستايش «پيشرفت» هاي ايران بسيار قلم خسته كردند، اما چنان مهر سكوتي بر لب نشاندند
كه گويي، عليرغم اظهارات مصدق در دادگاه، مقاله ي مجله ي پست، كتاب دو عامل
پيشين سيا بنام هاي وايز و راس در اوايل سال هاي 1960 گويي واقعا به روايت شاه و
انصارش در 28 مرداد يك «قيام ملي» مصدق را ساقط كرده بود!
از پس از
انقلاب بسياري از رويداد 28 مرداد سخن به اقرار (اما نه بدون تحريف متنفعانه) گفته
اند يا آن را تحليل كرده اند. كيم روزولت خاطرات خود را به نام ضد كودتا
بلافاصله پس از فرار دوم شاه منتشر كرد. دونالد ويلبر، باستانشناس آمريكاييِ متخصص
ايران و افغانستان، مولف كتاب ايران مدرن كه طي آن همواره از 28 مرداد
بعنوان «قيام ملي» ياد كرده بود، در خاطرات خود، منتشره به سال 1986، با انتشار
نامه ي سپاسگزاري دالس از خود كوشيد «كِرِديت» كودتا را به نام خود ثبت كند.
كريستفر وود هاس از اشراف زادگان بريتانيا و عامل انگليسي كودتا در خاطرات خود نيز
از آن سخن مي راند، اما با پرده پوشي بسيار..(Something Ventured, 1982)
بهترين كار تحقيقاتي توسط مارك گازيوروفسكي، دانشگاهيِ جوانيِ دست پرورده ي كاتم،
بسال 1987 منتشر شد كه به فارسي هم ترجمه شده است. برايان تَپينگ نيز كتاب
افشاگرانه اي در اين مورد نشر داده است كه فيلم آن نيز از تلويزيون انگستان پخش شد.
مصطفي علم هم كتاب فاضلانه اي در مود نفت نوشته است (Oil, Power, and Principle) كه طي آن به كودتا پرداخته است. مهمترين سند مربوط به اين كودتا
گزارش دونالد ويلبر است كه سه سال پيش توسط نيويورك تايمز در اينترنت
منتشر شد و بفارسي هم به دو ترجمه در آمده است، كه عاري از تحريفات نيست و البته
نقط نظر يك جاسوس سيا است با همه ذهني گري هايي كه در آن معمول مي شود. اما با
تحليل و حاشيه نويسي هاي فاضلانه بر آن قابل استفاده خواهد بود ( نه چنانكه
«مورخ»خواب آشفته ي نفت در جلد سومش تحت عنوان گفته ها و نا گفته
ها، از قول دونالد ويلبر، كيانوريِ بد نام، و شمس قنات آبادي مُعمم و همكار
كودتاچيان، دكتر حسين فاطمي، قهرمان مبارزه با نفوذ انگستان در ايران، را به جاسوسي
براي بريتانيا متهم مي كند.
هنوز بايد
تاريخ بيست و هشتم مرداد با تحليل و باز سازي و با توجه به اوضاع و احوال فرهنگي،
اقتصادي، زمينه هاي تاريخي آن و نيز اوضاع بين المللي نوشته شود، همچون كه بايد
تاريخ مشروطيت را بنحو جامعي نگاشت. تا شايد گرهي ازين كلاف سر در گم تاريخ ايران
ما باز شود.
اما اين همه
مانع از آن نمي شود كه ما در اين مختصر به پرونده ي سياه اين كودتا نبپردازيم و
نشان دهيم كه كودتايي شده است و چرا موفق شد.
برنامه ي كودتا
از زمان پرزيدنت ترومن ريخته شده بود، اما ترومن با آن مخالفت مي كرد و مي كوشيد به
بريتانيا فشار بياورد كه با مصدق و خواست هاي ملت ايران كنار بيايد. ترديدي نيست كه
اين «خيرخواهي»، چون گربه أي كه بخاطر خدا هرگز موشي نمي گيرد، انگيزه هاي خود را
داشت. يكي از مهمترين اين ها جلوگيري از نفوذ كمونيسم و شوروي از طريق يك حكومت ملي
در ايران بود و دو ديگر بيرون كشيدن منابع نفت از چنگ رقيب و در عين حال رفيق تضعيف
شده اش، بريتانيا. اما ترومن زير
فشار شوراي بين المللي اطاق هاي بازرگاني ايالات متحده يعني اتحاديه سرمايه
داران آمريكا قرار داشت كه با اصل ملي كردن نفت در ايران، همچون سال ها پيش در
مكزيك، مخالفت مي ورزيدند و توجيه (ظاهر الصلاحي از موضع سرمايه دارانه ي خود) مي
كردند كه ملي كردن نفت در ايران «تصاحب بدون توجه به فرآيند قانوني و تجاوز به
پيمان هاي امضا بين المللي» بود. ازين رو، تمايندگان سرمايه داري آمريكا به ترومن و
وزارت خارجه آمريكا در پشت پرده فشار مي آوردند كه از پرداخت كمك اقتصادي يا قرضه
به مصدق پرهيز كند تا دولت ايران را تسليم به قبول شرايط شركت نفت انگليس بكند.
(USNA,
888.10/12-751) در
برابر فشار شركت هاي نفتي آمريكايي نيز كه به دولت متبوع خود براي دفاع از حفظ
«اصالت قراداد» هاي بين المللي، وزارت خارجه آمريكا در زمان ترومن، در عين تاييد
نقطه نظر مخالفت با ملي كردن، اظهار مي داشت كه «مخالفت موثر» با اين امر در ايران
«دشوار» بود. معاون وزارت خارجه ي آمريكا جورج مك گي به آنان متذكر مي شد كه ملي
كردن نفت توسط مصدق آغاز شده بود و نه حزب توده، كه در اصل با آن مخالف بود و از
اعطاي قرارداد مشابهي به شوروي (ميسيون كافتارادزه در 1944) دفاع كرده بود. مذاكره
ي نماينگان شركت نفتي با مسئوولان وزارت خارجه ي آمريكا نشان مي دهد كه تا چه حد
جنبش ملي ايران جدي گرفته مي شد و مقابله با آن آسان به نظر نمي رسيد. مك گي گفت كه
دولت آمريكا «متقاعد» بود كه بايد با ملي كردن نفت ايران به نحوي «كنار آمد».
(USNA,
788.00/9-1451)
پس از شكست حزب
كارگر در انتخابات كه به ملي كردن نفت ايران بسيار بستگي داشت و نيز شكست دمكرات ها
در انتخابات آمريكا در جو جنگ سرد و جنگ گرم كره و همچنين رشد مكارتيسم در خود
آمريكا، عوامل ديگري بر صحنه ي شطرنج بين المللي ظاهر شدند. اگر تا پيش ازين دمكرات
هاي آمريكا موفق شده بودند حزب كارگر را از پياده كردن نيروهاي مسلح خود در ايران
منصرف كنند، اكنون بريتانياي چرچيل توانست به آساني دولت جمهوريخواه
آيزنهاور-نيكسونِ متمايل به شركت هاي نفتي را به سرعت قانع كند و برنامه ي كودتا را
در دستور كار قرار دهند. انگليسيان ارز فرداي ملي كردن نفت شديدا كوشيدند تا همه
هواداران خود را بر ضد نهضت ملي در همه جا بسيج كنند و سازمان دهند -- در دربار، در
ميان مجلسيان، روزنامه نگاران، زمينداران بزرگ، تجار واردكننده («بورژوازي»
كمپرادور)، برخي سران قبايل، روحانيون، ارتشيان، و نيز اوباش جنوب تهران («لومپن
پرولتاريا». با رشد و انكشاف جنبش ملي، بر فعاليت هاي عوامل بريتانيا در همه جا
افزوده شد. بايگاني بريتانيا، با اين كه تا حدي «مُنَزه» شده است، مملو است از
گزارش هايي است پيرامون ملاقات هاي محرمانه بين كارمندان سفارت و اينتليجنس سرويس
(چون سام فاله و زهنر) با ديوانسالاران (مجلسيان، درباريان، سياستمداران)، و
سنديكاليست هاي درباري الخ، كه پرداختن به آن ها ده ها كتاب لازم دارد و متاسفانه
جامعه ي روشنفكري ايران از آن ها غفلت كرده است. در ميان اين عناصر، نام اسدالله
علم، جمال امامي، خواجه نوري، طاهري، اسدي، سيد ضياء طباطيايي، قوام السلطنه،
انتظام، ابتهاج، برادران رشيديان، برخي ملايان يا رابطان آنان، و حتي جاسوس پيشين
المان هيتلري در ايران شاهرخ و نيز دكتر متين دفتري (داماد مصدق) به چشم ميخورد.
ملاقات هاي سفارتيان با شاه و يا گزارشات سيد ضياء از ملاقات هايش با شاه به منظور
تدارك سقوط مصدق، يا كوشش براي بازگرداندن اشرف پهلوي براي تقويت روحيه ي باخته ي
شاه، همه نشان مي دهند كه ابعاد اين تدارك براي براندازي دولت ملي و سركوب جننش
مردمي چقدر وسيع بودند.
و البته آيت
الله كاشاني و ديگر اسلاميون بر قطار نهضت ملي سوار شدند تا از آن «نمد» براي خود
كلاهي بدوزند. اگر كاشاني خود را نزد خارجيان رهبر بلا منازع، نه فقط ايران، بلكه
همچنين دنياي مسلمان معرفي مي كرد از روي جاه طلبي بود. از همين رو به محض اين كه
دانست نخواهد توانست جاي مصدق را در افكار عمومي ايران يا كشور هايي كه تحت تاثير
نهضت ايران بودن بگيرد فريب وعده هاي دربار و آمريكاييان را خورد. اين كه مصدق به
سفارشات او را براي سوء استفاده از مقامات و مناسب دولتي (و مسلما لُفت ليس) بي
اعتنا بود دانسته است و نقش مهمي در دشمني با نهضت ملي بازي كرد، تا حدي از همكاران
نزديك دربار شد، و ملاقات هاي مخفي با ماموران سفارت آمريكا انجام مي داد. كاشاني
در نوامبر 1951، يعني در همان اوايل دوران مصدق، با سفارت آمريكا تماس برقرار كرد.
او ادعا كرد كه مسلمانان هند و آفريقاي شمالي پيرو او بودند. او كه به قول خودش يك
عمر با بريتانيا مبارزه كرده بود تا سر انجام از ايران اخراج شده بودند، حال شاهد
به هدر رفتن كوشش هايش با «خطر» كمونيسم بود. او كه سازگاري بين اسلام و كمونيسم
نمي ديد به آمريكاييان ياد آور شد كه براي جلوگيري از پيشرفت كمونيسم كمك كنند و
ايران را از آن «خطر» نجات دهند. در اين را مسلمانان به كمك آمريكا نياز داشتند. او
مي خواست كه يا آمريكا به ايران كمك اقتصادي كند يا از حقوق ضايع شده ي ايران دفاع
كند. معلوم نيست او به چه عنواني اين تماس هاي مخفي را مي گرفت در حالي كه مملكت هم
نخست وزير داشت و هم وزير خارجه كه علنا با آمريكاييان مذاكره مي كردند؟
(USNA
788.00/11-1251)
او در 24 ژوئيه
1952، يعني پس از پيروزي مردم بر قوام و باز گشت مصدق به صدارت، از همكاري سفارت
آمريكا با بريتانيا براي استقرار قوام اظهار نارضايي كرد، اما اظهار داشت كه هنوز
در مورد نارضايي خود با كسي صحبت نكرده بود، زيرا هنوز معتقد بود كه مي توانست با
آنان همكاري كند و دوست باشد. او افزود كه اگر او با حزب توده نزديك شده بود. ازين
رو بود كه مي خواست آنان را ببلعد و قدرتشان را خنثي كند. (توجه شود به تفاوت اساسي
او با مصدق كه از روي مرام آزاديخواهي فعاليت حزب توده را مانع نمي شد، با اين كه
آن حزب شب و روز زشت ترين دشنام هايي را به او مي داد كه هرگز نه به شاه داده بود
نه به نوكران شناحته شده ي بريتانيا، چون سيد ضياء و جمال امامي!) كاشاني گفت كه
اگر عليه حمايت آمريكا از قوام علنا موضع گيري نكرده بود بخاطر حفظ «دوستي» با آن
دولت بود. (USNA 788.13/7-2452).
مسلما همه ي اسناد تماس هاي محرمانه در دسترس تاريخشناسان و مورخان نيست، اما مقاله
فاضلانه ي گازيوروفسكي بر اساس تحقيقاتش روشن مي دارد كه كاشاني هم از جمله كساني
بود كه از آمريكاييان براي حمايت از كودتا وجوهي دريافت كرده بود. باز بنابر تحقيق
گازيوروفسكي، كاشاني از حزب توده هم
وجوهي دريافت كرده بود ( متن ترجمه ي فارسي غلامرضا نجاتي، صص 51 و60). اين هم
گزارش شده است كه كاشاني هم از طريق تماس با حزب توده و هم با آمريكاييان قصد داشت،
با كمك به سقوط مصدق، بر مسند نخست وزيري تكيه بزند. بلاي جاه طلبي كه چون سرطان
سياسيون ايران را خرده است همچنين از جمله حسين مكي و مظفر بقايي را به همكاري با
دشمنان مصدق، ارتجاع و آمريكا و بريتانيا كشاند. يك گزارش محرمانه ي ديگر مامور
ايتليجنس سرويس، زهنر، از «شايعات محكمي» سخن مي گويد كه كاشاني با شاه به «تفاهمي
روشن» رسيده بود. اين شايعه را زهنر با اين نكته تاييد مي كند كه روز پيش اش شنيده
بود كه كاشاني از (جهانگير) تفضلي مدير ايران ما خواسته بود كه «از حمله به
سلطنت [شاه] خودداري كند» چه «حال كاشاني با شاه كار مي كرد.»
(Dated 8 January 1952; FI 248/1541)
همكاري كاشاني
در آغاز موجب حمايت ظاهري فداييان اسلام از نهضت ملي نيز شد. اما آنان برنامه ي
ديگري داشتند. برنامه «انقلابي» آنان كه نخستين بار پس از انقلاب 57 علني شد از
سازماندهي جديد كشور طي يك طرح اسلامي سخن مي گويد. اما در اين برنامي سخني از
جمهوري اسلامي نمي رود. اصولا اسلامگرايان همواره دين و سلطنت را دو نگين يك انگشتر
مي دانستند. از همين رو در ماده ي 13 برنامه ي فداييان اسلام سخن از پاكيزه كردن
دربار مي شود نه برچيدن آن (اطلاعيه اي از برنامه ي انقلابي فداييان اسلام،
ص 51). آنان شاه را «به منزله ي پدر خانواده» مي شناختند : «آري شاه بايستي پدري
كند تا پدر و پادشاه باشد»! تفكر سلطنتي اينان نه فقط در برنامه كه در عمل هم ديده
شد. فداييان اسلام با بالاگرفتن كوشش هاي بريتانيا براي سرنگوني مصدق و سركوب نهضت
ملي به دست نشانده ي با سابقه بريتانيا و از مشاوران مهم شاه جلب شدند. چنانكه
زهنر، فرستاده ي اينتليجنس سرويس، در يكي از گزارشات محرمانه اش، كه در بايگاني
بريتانيا موجود است (ترجمه فارسي اين سند در سال 1983 در گاهنامه ها ي
جمهوري، شماره 2 نشر يافت FO 248/1548 -.)
اذعان مي كند، فداييان اسلام براي بريتانيا و در ضديت با مصدق كار مي كردند. اين
همكاري عمدتا متوجه سرنگوني مصدق بود. نظر علني آنان داير بر مخالفت با بريتانيا
مانع از همكاري سري شان با دولت فخيمه از طريق سيد ضياء نبود. آنان دشمن خارجي
«كافر» را بر مصدق لاييك (عرف گرا) ترجيح مي دادند. چنان كه در گزارش زهنر آمده
است، تنفر آنان از مصدق لاييك در مورد عدم اجراي قوانين شرع آنچنان بود كه «وظيه» »
يافتند كه بنابر خواست امپرياليسم، كه از طريق سيد ضياء به آنان ابلاغ مي شد،
«خائنين جبهه ملي از ميان بردارند.» چنانكه دانسته است، عامل اولين اقدام در اين
زمين جوان ناداني بود بنام عبد خدايي كه به قصد كشت به حسين فاطمي تيراندازي كرد
(او پس از پيروزي قشريون نماينده نخستين مجلس اسلامي شد). همين برنامه را نيز براي
قتل مصدق داشتند كه در 9 اسفند 1331 با بست نشستن مصدق در مجلس خنثي شد. اما همينان
به اين كاري نداشتند كه سيد ضياء سر سپرده بريتانيا بود؛ آنچه براي ايشان اهميت
داشت « برنامه ي اسلامي» عامل كودتاي 1299 و روي كار آورنده ي رضاخان بود. از همين
رو بود كه فداييان اسلام تا يكسال پس از كودتا مورد حمايت دربار بودند. پس از
دستگيري رهبران فداييان اسلام به دستور مصدق، اين سازمان علنا در يك مصاحبه ي
مطبوعاتي اعلام كرد كه براي آزادي «رهبر»
شان (نواب صفوي) به «دربار» رجوع كرده بودند، يا به عبارت درست تر، از مصدق
به شاه شكايت برده بودند. «دولت كنوني [مصدق] مديون [نواب] صفوي است. اگر او آزاد
نشود عكس العمل ما چنان خواهد بود كه جهانيان در شگفتي خواهند شد ( به نقل از گزارش
انگليسي سفارت آمريكا، 18 ژانويه 1352 --USNA 350.
Iran ).
اين تهديد مصدق به قتل بود. در 26 فوريه 1952 سفير فرانسه از تهران گزارش داد كه از
نواب صفوي در زندان «بسيار خوب پذيرايي مي شود.» رييس شهرباني، دست نشانده ي دربار،
سر لشگر كوپال، كه همكار رضا خان بود
و بهنگام جنگ بعنوان يكي از عمال آلمان دستگير شده بود. در روز 21 فوريه يك هيات از
فداييان اسلام را در شهرباني «با احترام پذيرفت.» كوپال به مدعوين اش گفت كه او
دستگيري فداييان را كه طبق «دستور» (مصدق) انجام داده بود/ اما به آن ادامه نخواهد
داد و به آنان اطمينان داد كه ضارب فاطمي «هيچ سر افشا كننده» اي را در مورد منبع
تهيه اسلحه (سيد ضياء يا اينتليجنس سرويس؟) افشا نكرده بود. (Coulet
– Robert Schuman, 26 Feb. 1952, Iran, dossier 14) در همان گزارش صحبت از سبدهاي ميوه اي مي رود كه از طرف دربار
براي نواب صفوي به زندان ارسال مي شد!
علاوه
بر فداييان اسلام، دربار و عُمال دشمنان خارجي نهضت با برخي از مُعَمَمان تماس
داشتند، كه البته سابقه اي كهن دارد. بايد به ياد آورد نامه ي شيخ فضل الله نوري را
در آستانه ي مشروطيت به وزير مختار بريتانيا در خدمتگزاري به دولت فخيمه (براي
رونوشت آن نگاه كنيد به همايشگاه زير: http://www.iranebidar.com/) يا نامه ي علامه طباطبايي در سال 1920 به سفارت فخيمه در مورد اين
كه حال كه امام جمعه ي مسجد سپهسالار فوت كرده بود «به رييس الوزراء و وزير دربار
اشعار فرماييد» كه انتصاب او را به سمت امام جمعه ي آن جا «اشعارفرمايند».
(FO248/1321) آنان كه در مورد دوران مصدق خوانده اند مسلما نام آيت الله
بهبهاني را در ارتباط با سازماندهي مخالفت با نهضت ملي، بويژه در حادثه 9ي اسفند 1331 شنيده اند.
0
در
گزارشي كه يك سال پس از كودتا از كنسولگري آمريكا به واشنگتن ارسال شد، حجت
الاسلامي بنام ملا سعيد محمد تقي ثبت (؟) آشتياني (كه خود را ملايي تحصيل كرده و
مخالف خرافات مذهبي معرفي ميكرد و با نظر مساعد به ملا شيخ محمد كرماني و شيخ محمد
تقي شريعتي بمثابه عناصر «ليبرال اسلامي» مي نگريست)، به كنسول آمريكا گفت كه آيت
الله قمي و آيت الله احمد خراساني ( يا كفايي، بايد همان باشد كه در آستانه ي
انقلاب در يك تصادف اتوموبيل فوت كرد وعزايش را هواداران خميني در مشهد گرفتند)، از
ملايان بسيار «مرتجع» مشهد بودند و در ضديت با كمونيسم بسيار ساعي، و نيز مورد
حمايت بريتانيا. بنا بر قول آشتياني، آيت الله خراساني كه برادر سناتور كفايي بود،
نقش مهمي در «قيام» 28 مرداد ايفا كرده بود. آشتياني از حجت الاسلام ديگري ياد مي
كند بنام شيخ احمد شاهرودي (چه نسبتي با رييس كنوني قوه ي قضاييه؟)، كه در زمره ي
«نادانترين و مرتجعترين ملايلان مشهد» بود. او همراه آقاي قمي جزو كساني بودند كه
براي تحميل حجاب و بستن سينماها مي كوشيدند، يعني موادي كه مورد نظر هم سيد ضياء و
هم فداييان اسلام بودند.(Tehran to Washington, Consulate dispatch, 21 Sept. 1954, USNA
888.413/4-655)
همكاري
مذهبيون قشري با دربار و بريتانيا را نيز مي توان از شماره هاي نبرد ملت،
ارگان فداييان اسلام، در فرداي 28 مرداد ديد، كه در يك شماره تصويري از مصدق و
فاطمي در حال فرار به درون سفارت شوروي و در شماره هاي ديگري شاه و زاهدي را بعنوان
«ناجيان» ملت كشيده بود.
(در
ادامه ي اين بخش، از برخي جزئيات تدارك كودتا سخن خواهد
رفت)
خسرو شاكري
(زند)
(Cchaqueri@yahoo.com)
پاريس، 25
مرداد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر