۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

شکست حزب سوسیالیست فرانسه شوکی تازه به یک رویکرد کهنه!
تقی روزبه


شکست سنگین حزب سوسیالیست فرانسه گرچه با توجه به روند تشدیدبحران اقتصادی و بیکاری، وافت محبوبیت  فرانسوا اولاند که او را به رئیس جمهوردارای کمترین محبوبیت(25%) در طی یک نسل  آنهم در زمانی کمتر از دوسال پس از کسب قدرت سیاسی تبدیل کرده بود، امرغیرمنتظره ای نبود. با این همه آن چه که در انتخابات محلی-بویژه مرحله دوم- رخ داد از نظرشدت و ابعادخود غافلگیرکننده بوده و نشان از عمق بحران و بی اعتمادی دارد. تاکتیک دوقطبی کردن جامعه و بسیج فضای سیاسی علیه راست افراطی هم که گاهی در گذشته ها پاسخ می داد، فایده ای نداشت و حزب حاکم در بیش از 550 شهرفرانسه در برابررقبا شکست خورد. رسانه ها آن را تنبیه حزب سوسیالیست و اولاند و سیاست های آنها توسط مردم نامیدند. شکستی که هم چون  یک تکانه سیاسی، نقطه عطف تازه ای در آرایش صحنه سیاسی جامعه بحران زده فرانسوی و چرخش آن بسوی راست را رقم زد. حتی به دوسال اول حاکمیت "سوسیالیست ها"هم نیازی نبود تا راست شکست خورده دوره قبلی که خود سرمنشأاصلی بحران بشمارمی رود باردیگرسربلند کند و به عنوان بازیگراول واردصحنه سیاسی کشوربشود. علاوه بر آن این روند موجب تقویت موقعیت راست افراطی و ضدخارجی جبهه ملی (شبه فاشیست ها) گردید که با بیش ازهزارنماینده و اداره 15شهر وارد شهرداری های مختلف به عنوان یک حزبی دارای پایگاه سیاسی در سراسرفرانسه گشت. برخی ناظران سیاسی از احتمال یک زلزله سیاسی  درآینده نزدیک و ناشی از پیروزی مهم این حزب افراطی فرانسه در انتخابات پارلمانی اروپا (احتمال کسب 20 تا 25% آراء و تعداد 20 تا 25 نماینده پارلمانی اروپا توسط حزب یک مخالف این اتحادیه و پی آمدهای آن در داخل و خارج فرانسه) سخن می گویند. تحولات ناشی از شکست سنگین و بقولی تاریخی انتخابات شهرداری ها هم چنین کفه موازنه قوا بین گرایش های داخل حزب سوسیالیست را از میانه  به سودجناح راست آن تغیبرداد. نخست وزیرسابق مسئولیت این شکست را پذیرفت و فرانسوا اولاند نیز مدعی شد که پیام فرانسویان راشنیده است و بلافاصله وزیرکشورفرانسه را که  برخی رسانه ها وی را "سازکوزی سوسیالیست ها" نامیده اند و فردی باب طبع راستها و ضدخارجی ها به شمارمی رود به نخست وزیری برمی گمارد. مجموعه این تحولات برای زحمتکشان و تنگدستانی که سیاست نئولیبرالیستی و ریاضت اقتصادی زندگی آنها را هدف گرفته است، دارای پی آمدهای منفی و درعین حال درس های بزرگی است. امتناع سبزها از ائتلاف با دولت جدید و انتقاد و سرزنش نیروهای چپ از این تحولات و کژدیسی سران حزب سوسیالیست از پیام مردم فرانسه را باید از نخستین پی آمدها دانست. بدیهی است که  در یک محاسبه ساده از سود و زیان  سیاست های دوسال گذشته، بازندگان اصلی این شکست زحمتکشان و چپ ها باشند، نه به دلیل تضعیف نفوذ و یا رانده شدنشان از دایره قدرتی که برای ایجادتحول در اوضاع بیهوده  به آن دخیل بسته بودند که به واقع خود موهبتی است  برای نقدسیاست های معطوف به قدرت در دوسال گذشته و پرداختن به ریشه ها، بلکه  بدلیل شکست راهبردمطعوف به قدرت و سرخوردگی و خدشه واردشدن به اعتمادکارگران و زختکشان به عنوان مهمترین سرمایه اشان. نه فقط این تحولات نشان می دهد که تا چه اندازه سوسیال دموکراسی از درون تهی و بی رمق شده و با طناب  پوسیده آن نمی توان به چاه رفت، بلکه تأییداین واقعیت که اکنون عملا مدتهاست یک حزب شبه فاشیستی به عنوان حزب سوم و تأثیرگذارجای چپ سنتی فرانسه را که از دیرباز دارای تشکیلات و سنت نیرومندی بوده گرفته است. البته هرشکست اگرنابودمان نکند،  همانطورکه اشاره شد درعین حال می تواند به معنی بوجودآمدن فرصتی  باشد برای نقد وبازبینی سیاست های حاکم و فاصله گرفتن از آن گونه سیاست ورزی مألوفِ به حضوردرقدرت و ورود چپ به متن واقعی مبارزه طبقاتی و تجدید سازماندهی برپایه راهبردها و کنش رادیکال و در راستای تقویت جنبش های اجتماعی ضدسرمایه داری. در حقیقت نقد و واکاوی ریشه ای این شکست و اجتناب از تقلیل آن به خطاهای موردی و خرده تاکتیک ها،  نقدی ناظر برکل سیاست و پایه های نظری و عملی استراتژی های فرسوده و شکست خورده  و درعین حال جان سختی که دیرزمانی است که این چپ را زمین گیرساخته و به بخشی از ضمائم بازتولید سرمایه داری تبدیل کرده است. چنین نقدی  باید  بتواند موفق به یافتن عوامل و دلایلی شود که از یکسو منجربه نفس تازه کردن بورژوازی مهاجم و نئولیبرال در اوج بحران می گردد و از سوی دیگرموجب پراکندن صفوف کارگران و زحمتکشان و نیروی های چپ وضد سرمایه داری، و لاجرم  بیرون کشیدن چاشنی انقلابی اعتراضات جامعه می شود.             درنگ بر تجربه مثبت و منفی جنبش ها و از جمله تحولات فرانسه در برهه های گوناگون همواره واجداهمیت بوده است. از اینرو به سهم خود در طی مقالات متعددی به ویژه درسال های اخیر تحت عناوینی چون انتخابات فرانسه و چپ گروگان گرفته شده  و یا توهماتی که بنام چپ رادیکال پراکنده می شود، و این پرسش که براستی از "مرکولاند" تا "مرکوزی" چقدر راه هست؟! و... به آن پرداخته ام. طبعا پاسخ پرسش این بود که راه درازی نیست و توهم پراکنی نکنید!. اکنون با اطلاق عنوان طنزآمیز"سارکوزی سوسیالیست" به نخست وزیرجدید، وهمگن ترشدن چهره سارکوزی و اولاند و سوسیال دموکراسی و نئولیبرالیسم و ریاضت اقتصادی و ریاضت رشد دیگرحتی آن فاصله نه چندان زیاد هم رنگ باخته است و اهمیت اتخاذ یک استراتژی واقعا چپ و مستقل بازهم بیشترشده است. اساس آن نقدها از منظرچگونگی چرخه بازتولید سیستم سرمایه داری و نقش مدعیان چپ در آن و تبدیل شدنشان به  بخشی از روند بازتولیدسازوکارهای سیستم بحران زده حاکم و لو در شکل منتقددرونی آن استوار است. فراموش نکرده ایم ادعای این چپ مدعی رادیکالیزم در زمان روی کارآمدن اولاند را که چگونه با توهم پراکنی خود پیرامون این "سوارکاربه گروگان گرفته شده" تمامی سرمایه و اعتبارسیاسی خود را دودستی تقدیم او کرد:
وقتی آقای ملانشون-به نمایندگی ازجبهه چپ- بلافاصله پس از برگزاری انتخابات دوراول درمیان هواداران خود درپاریس می گوید" من از شما تقاضا می کنم ششم مه، بدون این که در مقابل (رأی خود) چیزی بخواهید، برای فراهم ساختن زمینه شکست سارکوزی درنگ نکنید ، گویی برای پیروزی خود من در انتخابات شرکت می کنید"، نه  فقط بروشنی  گروگان بودن جبهه چپ توسط جناح رفرمیستی را به نمایش می گذارد، بلکه نشان میدهد که او جریانات حامی اش چنان نسبت به مقررات این بازی فی الواقع باخت باخت آشنا که نیازی به تصمیم گیری از طریق مشارکت عمومی و گشودن بحث در بدنه برای تصمیم گیری حول  چنین موقعیت هائی نمی بینند. گوئی که میلیونها رأی دهنده به شخص وی رأی داده اند ونه به مطالبات و خواستهائی که اکنون باید از آنها بگذرند! درهرحال جمع کردن ناراضی ترین لایه های اجتماعی جامعه و ریختن سخاوتمندانه آن  درسبد حزب سیوسیالیست  در برابر مترسکی بنام  سازکوزی، بخوبی سترونی این چپ و پیوندش با چرخه سیستم و مشارکت حتی فعالش در بازتولید بورژوازی دستخوش بحران  را به نمایش می گذارد.
برطبق برخی از این توهم پراکنی ها ادعا می شدگویا با پیروزی اولاند و حزب سوسیالیست، سلطه سیاسی نمایندگان کلان سرمایه داران، نئولیبرالیسم وسرمایه مالی(دوران سرکوزی) با چالش های بزرگی روبرو می شود و گویا مصاف بزرگی درپشت صف آرائی جدید و قدیم جریان دارد که آینده و سرنوشت اروپا را رقم خواهد زد و حزب سوسیالیست فرانسه به رغم سوابق راستش، زیرفشار انتظارات رأی دهندگان، وخامت بحران و فشاراحزاب چپ رادیکال، اینک در یک حالت بینابینی قرارگرفته و ناگزیراست که یک سری از شعارهای چپ رادیکال را  پیش به برد و برای انجام قول و قرارهای انتخاباتی خود با کلان سرمایه داران و نمایندگان اصلی آن ها (آلمان وانگلیس و...) درگیرشود. باید در انتظار یک اصطلاک جدی که سرنوشت آینده اروپا را رقم خواهد زد بود...  من خیلی خوش بین هستم.
اینک که تحولات فرانسه و شکست سنگین سوسیالیست ها و حامیان آنها، بررسی دلایل و پی آمدهای آن را به طوراجتناب ناپذیر در دستورکار کارگران و زحمتکشان و فعالین و کنشگران سیاسی –طبقاتی قرارم می دهد، لازم است یک بار دیگر به شماری از مؤلفه های اصلی چنین نقدی به پردازیم:

الف- سیاست ورزی از نوع درون سیستمی
برای مشروعیت بخشیدن به این نوع از سیاست ورزی درون سیستمی، ادعا می شد و می شود که شرکت در انتخابات کشورهای آزادسرمایه داری، از دوران مارکس و انگلس تا دوران لنین و تا امروز قاعده بازی در بین احزاب چپ و رادیکال بوده است، بدون این که لحظه ای به نتایج وعواقب بیش از یک قرن و نیم این نوع بازی، حتی اگرتوسط آن ها مطرح شده باشد اندیشیده شود!. در حالی که مجازبودن استفاده از پارلمان و یا تربیون کارزارانتخاباتی، آن هم به عنوان یک تاکتیک فرعی  برای افشاگری و تقویت صف مستقل جنبش کارگری درجهت تقویت موقعیت خود، هیچ قرابتی با دخیل بستن به شرکت در ساختارقدرت و تبدیل شدن آن به قاعده بازی که منجربه تضعیف موقعیت کارگران و شهروندان می گردد ندارد. وقتی سخن از تاکتیک فرعی می شود، به معنی تأکید برتاکتیک اصلی  بیرون از پارلمان و در متن جامعه بوده  و درخدمت هدف درهم شکستن ماشین دولتی (صرفنظر از اینکه از آن چه می فهمیده اند) و نه مشارکت در قدرت بوده است. درسیاست ورزی معطوف به حضور در قدرت و دخیل بستن به آن برای ایجادتغییر، هیچ سخنی درمورد مشی و تاکتیک مستقل چپ انقلابی گفته نمی شود چراکه خوداین نوع سیاست ورزی به جای آن نشسته است. گوئی  توده های مردم و استثمارشوندگان سرنوشتی جزتبدیل شدن به  نیروی فشار برای این یا آن حزب جهت کسب قدرت ندارند و این درحالی است که آشکارا نبض مبارزه طبقاتی بیرون از پارلمان ها زده می شود و حتی پارلمان ها بدلیل تبدیل شدنشان به ابزارسیاست بورژوازی موردخشم و اعتراض جنبش های اعتراضی قرارمی گیرند. کشش بی وقفه برای حضوردر ساختار قدرت ، بجای درهم شکستن سروری قدرت بیگانه هیچ قرابت ماهوی با باروح رهائی بخش آرمان چپ و جنبش های انقلابی ندارد و همین تفاوت بزرگ توضیح دهنده مسخ ماهیت این جریانات و بی اعتنائی گرایش های سنتی نسبت به اخگرسوزان نهفته در جنبش های جدید است. و بهمین دلیل این گرایش ها بیش از آن که اپوزیسیون نظام و منتقد کلیت سیستم باشند در نقش اپوزیسیون درونی سیستم و بخشی از سازوکارهای آن، و خواسته و ناخواسته در نقش سترون سازی مبارزه طبقاتی ظاهرمی شوند. سودای تصرف قدرت بیگانه شده و یا مشارکت در آن (درون سیستمی) و دخیل بستن به آن به عنوان اهرم تغییر، بجای نقدقدرت،  مبارزه ضدسیستمی و زیرفشارقراردادن نظم طبقاتی توسط جنبش های اجتماعی  با هدف درهم شکستن ماشین قدرت، خصلت نمای عمده این "چپ" است

ب- لحظه بینی و بی اعتنائی به فرایند چرخه تولید و بازتولید اقتدار بورژوازی
سرمایه داری بدون مشارکت کارگران و زحمتکشان در چرخه بازتولیدخود درهمه حوزه ها، اعم از سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک حتی یک روزهم قادربه تداوم حیات خود نیست. علاوه برآن بطوراجتناب ناپذیری در مقاطعی بدلیل انباشت بحران ها دستخوش عدم تعادل و تکانه های حاد و بالقوه سرنوشت سازی می شود. دراین مقاطع بحران سیاسی و بحران بی اعتمادی مردم به سیستم به اوج خودمی رسند که فراهم کننده فرصت های تاریخی گرابنهائی برای خیز و تعرض جنبش های ضدسرمایه داری است. با این وجود درطی ده ها سال شاهدبوده ایم که چگونه بورژوازی با انواع ترفندها و مانورها، با جلب مشارکت کارگران و زحمتکشان و مشخصا بخش های مهمی از نیروهای مدعی چپ، این فرصت ها را سوزانده و با پراکنده کردن صفوف آنها و کانالیزه کردن اعتراضاتشان به سمت سازوکارهای درونی خود و از جمله به کیسه این یا آن فراکسیون خود قادربه عبور از این بحران های سهمگین شده است.
بازتولیدموقعیت بورژوازی دچاربحران که بندنافش با کارو ارزش اضافی و استثمارگره خورده است، بدون تمکین و همراهی مولدین واقعی ثروت و قدرت یعنی کارگران و استثمارشوندگان و کنش گری شهروندان درهمه عرصه ها ممکن نیست. درعرصه سیاسی که موضوع  این نوشته است سوای قهر و زورمستقیم به عنوان عامل اصلی حفظ اقتدار که البته کاربرد آن محدوده ها و دشواری های خود را دارد، از رقابت های انتخاباتی و چرخش قدرت سیاسی در میان احزاب هم چون موج شکنی برای کنترل امواج نارضایتی عمومی بهره می برد. در این رابطه تناوب و گردش کارگزاران اجرائی بین جریانات راست و یا جریانات با برچسب چپ و سوسیالیسم عملا به ابزارمهمی برای کنترل منازعات طبقاتی و نجات نظام از نارضایتی های انباشته شده، رازوارگی "دموکراسی" و وانمودکردن آن به عنوان حاکمیت مردم برسرنوشت خود می گردد. در کشورهای مرکزی سرمایه داری نقش سوسیال دموکرات ها بویژه در طی چندین دهه اخیرِتعرض نئولیبرالیستی، جز خدمت بی ریا و تمام عیار به سرمایه داری برای گذر از بحران ها و کنترل امواج نارضایتی عمومی نبوده است. در این گونه صف آرائی های انتخاباتی معمولا دو حزب اصلی راست وشبه چپ وجود دارند که ضمن داشتن برخی اختلافات در شیوه ها و حداکثر درآهنگ پیشبردسیاستهای مشترک، اما در حفظ نظام و نجات آن از بحران اتفاق نظردارند. درحقیقت سیاست اصلی و جهت گیریی کلی همواره توسط راست ترین جناح های سرمایه دیکته می شود، و در کناریک حزب باصطلاح چپ بزک شده و بزرگ،  طیف رنگارنگی از سازمانها  و احزاب کوچکتر درهر دوسو وجود دارند که  معمولا در اتئلاف و همسوئی و بده وبستان با جریانات نزدیک به خود برای به دست آوردن سهمی از کیک قدرت، سیاست ورزی می کنند.

ج- نقش چپ در فرایند چرخه بازتولید نظام سرمایه داری
درست در زمانی که اعتمادعمومی به سیستم درحال فروریختن است، و امکان پرده برداری از چهره رازورزانه "دموکراسی نیابتی" فراهم می شود، این چپ با داغ کردن معرکه اتنخابات و شرکت در بازی بهرحال باخت باخت و ورود به صحنه بازی در نقش متحدین اقماری، به نجات سیستم می شتابد.
نتایچ این نوع سیاست ورزی اما این سؤال را در برابرهرکنشگرضدسرمایه داری مطرح می سازد که آیا براستی این اولاند و اولاندها هستند که  اسب تروای چپ و جنبش اعتراضی در رخنه به صفوف سرمایه داران  محسوب می شوند یا  یا  برعکس این "چپ رادیکال و  ضدسرمایه داری" هستند که به اسب تروای بورژوازی  برای رخنه در صفوف جنبش و  متشتت کردن صفوف آن تبدیل می شوند؟! پاسخ به این سؤال امروزه با نگاهی به تجارب صورت گرفته نباید چندان دشوارباشد و بحران اخیرفرانسه نیز در کنه خودپاسخی قاطع و گزنده به این سؤال است: اگر به جای قرارگرفتن در خارج از چرخه بازتولیدسیستم به مثابه کنشگر ضدسرمایه و دارای مشی مستقل و حضور درآنجا که نبض مبارزه طبقاتی می طپد، بخواهیم از میان دوگانه های موجودی چون چون سارکوزی یا اولاندها، اوباما ها یا رامنی ها برگزینیم همیشه در همان جاده ای خواهیم راند که بورژوازی خواهان است.

د- چپ با کدام استراتژی؟
چپ برای خروج ازاین گرداب تباه کننده چه می تواند بکند؟. قبل ازهرچیزبه عنوان پیش شرط هرگونه استراتژی مستقل او باید درس های لازم ازتجربیات سترون وشکست خورده گذشته مبنی برمشارکت(مستقیم وغیرمستقیم) در ماشین قدرت را به امیدتحول جدی در وضعیت  فرابگیرد. هیچ چیز بیش از این آموزه تا مغزاستخوان رسوخ کرده جامعه طبقاتی  و احزاب متعلق به آن را که گویا  وظیفه حزب و سازمان و یا جنبش طبقه کارگر مبارزه  برای کسب قدرت سیاسی است، بیانگرمسخ شدگی چپ و حل شدگی آن  در سیستم نیست. چپ تاجامعه طبقاتی دائراست کارکردی جز مبارزه علیه قدرت و ازمنظرضدقدرت و نه دست بدست کردن کردن آن، ندارد. نباید فراموش کرد که در جوامع طبقاتی مقوله قدرت اساسا در قدرت بیگانه و جداشده از مولدین و صاحبان واقعی آن وجود خارجی دارد. با یگانگی سوژه و قدرت و بازگشت قدرت به منشأ اصلی خود، مقوله قدرت طبقاتی وبیگانه شده و البته سرکوبگر (ازجمله نهادی بنام دولت) بلاموضوع می شود. آن چه که دربهترین حالت دموکراسی نمایندگی و غیرمستقیم خوانده می شود، با استناد به تجارب تاریخی، معنائی جزتفویض قدرت به بورژوازی و سلطه گران نداشته و ندارد. قدرت وقتی واگذارشد، علیرغم همه شرط وشروط های حقوقی و اغواکننده اش، غیرقابل کنترل وسرکوبگر می شود. برعکس تحقق قدرت اجتماعی، وحدت جامعه وقدرت بیگانه شده، چیزی جز "خودگردانی" کارگران و زحمتکشان و زائل شدن"قدرت بیگانه شده"نیست. چپ به مثابه بخش فعالی از جنبش ضدسرمایه داری وظیفه ای مهم تراز بارورساختن نظری و عملی خودگردانی به مثابه تنها بدیل سرمایه داری ندارد.  
تنها در پی دست شستن از تصرف ماشین دولتی و حرکت در مسیردرهم شکستن آن است، که راه برای استراتژی رهائی بخش گشوده می شود.
در بیان دیگر، سوسیالیسم به معنای اجتماعی کردن توأمان ثروت و قدرت  جدا و بیگانه شده ازکف مولدین است. تجربه کلان قرن بیستم ثابت کرد که نمی توان تولید و ثروت متعلق به جامعه را بدون اجتماعی کردن قدرت و به نیابت ازآنان ولو با خلوص نیت کامل وانقلابی و با عناوین و توجیهات گوناگون، متحقق ساخت. برعکس حاصل چنین فرایندی، پس از فرونشستن گرد وخاک، به جز بازتولید نظام مزدوری واستثمار، وعروج یک هیولای سرکوب گر برفراز جامعه نخواهد بود.

نتیجه:
آنچه که بخش وسیعی ازمدعیان چپ را آچمزومجاب به شرکت در چرخه بازتولید سیستم می کند، همانا افسون رئال پلتیک است که با منطق گزین بین بدوبدتر، به جای دبنال کردن مشی مستقل به گزینه که  بورژوازی درمقابلش قرارداده مبادرت می کند. بدبختانه پیدایش راست افراطی براین افسون شدگی افزوده و سبب می شود که حتی چپ ها از ترس مرگ خودکشی کنند وآراء خود را-بدون هیچ ناراحتی وجدان و چشم داشتی- حتی به کیسه امثال سارکوزی ها و شیراک ها بریزند!در حالی که اگر چپ  گریبان خود را ازاین افسون شدگی برهاند، بستروافق های دیگری برای حرکت پدیدارمی شود.
اجازه دهید یک لحظه درنزد خود بدترین سناریو را به تصویربکشیم: فرض کنید که راستهای افراطی به جای شیراک ها وسازکوزی ها و اولاندها قدرت را در دست بگیرند.آنگاه چه می شود؟ اگر بورژوازی با چهره واقعی تر وکمترروتوش شده مانند خانم ماری لوپن سکاندارهدایت ماشین قدرت بشود، تازه آغازبحران مضاعف در نطام است. چراکه مبارزه طبقاتی را بشدت تشدیدکرده و صحنه بازی و  صف آرائی های سنتی بورژوازی را بهم ریخته و ناخواسته فرصت می دهد که جنبش کارگری و چپ درسیمای رادیکال تری به  صحنه بیایند. در جهان امروز یعنی عصرجهانی شدن وعصرارتباطات واطلاعات، نقش آفرینی دولت –ملتهای از نوع هیتلری که بخواهد جهان را به توپره بکشد تمام شده است و حضورشان به مثابه سکاندارقدرت، جزاختلال در انباشت سرمایه نخواهد بود. علاوه براین لوپن ها وامثال او چه خواهندکرد که جناحهای دیگربورژوازی آن را انجام نمی دهند و یا نخواهند داد. برعکس آنها نیز از فوبیای مهاجرت سودخواهند جست، منتها سنجیده تر و لاجرم موفق تر از امثال لوپن ها. برخی ادعاهای دیگرچون خروج از حوزه یورو نه فقط ممکن نیست، بلکه  بحران را در فرانسه سراسری می کند. بنابراین راست افراطی حتی اگر به قدرت برسد و اگراصرار براهداف خود داشته باشد، کاری جزکندن گورخود نخواهد داشت و وجودش حاصلی جز تشدیدشکاف های درونی اردوگاه سرمایه نخواهد داشت. آن چه مهم است افشاء این راست و نیز سایرفراکسیون های کمپ بورژوازی است که نتوانند مطالبات فاشیستی و ارتجاعی این جریان را به نام کارگران و زحمتکشان جا بزنند. چنانکه بی بی سی در گفتاری پیرامون پی آمدهای موفقیت جبهه ملی فرانسه در انتخابات اخیرشهرداری ها و شانس بازهم بیشترآن در انتخابات پارلمانی اروپا از احتمال تبدیل شدن آن  حزب کارگری که  گویا می تواند جایگزین حزب کمونیست فرانسه گردد سخن به میان آورده است!*
مهم آنست که رقابت ها وصف آرائی های درون کمپ بورژوازی نتواند استراتژی مستقل و معطوف به تقویت جنبش طبقاتی را تحت الشعاع خود قراربدهد. بگذار ما نیروی خود را-هرمقدارکه باشد- برای اهداف و مسیرمستقل خود بکارگیریم و بذرهای خود را نه در خاک شوره زارآنها  بلکه درزمین متعلق به خودمان ودر خدمت مبارزه طبقاتی ییافشانیم. اگر روزی کارگران وزحمتکشان وهمه شهروندان ناراضی از سیستم  تصمیم بگیرند، حرکت مستقل خود را انجام دهند وبه آنها و سایر مدافعان سیستم رأی ندهند و ازبازی در بساط آنها و چرخه بازتولیدشان سرباززنند، آنگاه ابتکارعمل از دست بورژوازی خارج شده و به اردوی مقابل منتقل می شود. اما این رویدادهم در یک روزدرخشان آفتابی اتفاق نخواهد افتاد بلکه راه آن ازهم اکنون توسط رادیکال ترین کنش گران و نیروهای ضدسرمایه داری هموارمی شود. چپ اگربخواهد نقش مؤثری در بسیج نیروهای ضدسیستم داشته باشد، آن را تنها می تواند حول استراتژی وتاکتیک مستقل جنبش طبقاتی و پیرامون خواسته ها ومطالبات واقعی آن انجام بدهد. وبراساس همین نیروی مستقل ومطالبات مستقل است که می تواند تأثیرمثبتی برروندهای جامعه بگذارد، به افشاء و مهاراقدامات و سیاست های ضدانسانی راست ترین و ارتجاعی ترین نیروها همت به گمارد و برای تحمیل مطالبات واقعی مردم به طبقات حاکمه فشاروارد کند و برای رسیدن به اهداف خود از شکاف های درونی اردوی بورژوازی به سودتقویت جبهه مقاومت مردمی و درخدمت تقویت مشی مستقل خود سودجوید، بدون آنکه نیازی به مشارکت در بساط آنها و گرفتن سهمی از قدرت داشته باشد.
2014-04-07-  18.01.1393


نگاه کنید به گفتگوهای رادیو همبستگی و رادیو وتلویزیون برابری با ر.بهروزفراهانی پیرامون انتخابات فرانسه

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/2012/05/blog-post_24.html#more

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/2012/05/blog-post_31.html#more

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/2012/09/blog-post.html#more

*- بی بی سی: بسیاری از تحلیلگران می گویند جبهه ملی به صورت حزب جدید طبقه کارگر در می آید و احتمال دارد جای حزب کمونیست سابق را بگیرد. حزب کمونیست در دهه ۱۹۶۰ یک حزب سوم واقعی بود که احزاب اصلی راست و چپ فرانسه را به چالش می طلبید.
         

هیچ نظری موجود نیست: