۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی،
ساواک شاه و روزنامه کيهان
بخش دوم
*****
مطالبی در باره
تاريخچه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی
( افشاگری در باره تحريف تاريخ از سوی جاسوس ساواک و نويسندگان کيهان چاپ تهران)
 
من در بخش اول اين نوشته  توضيح دادم که  گردانندگان کيهان چاپ تهران با کمک يک جاسوس ساواک  برمحور يک سری اتهامات و دروغ پراکنی عليه « کنفدراسيون جهانی »  ــ  سازمان دانشجوئی که در مقطع کنونی وجود ندارد ــ  و برخی از فعالين  و مبارزين مخالف نظام جمهوری اسلامی ، که در زمان حيات « کنفدراسيون جهانی » از اعضاء و هواداران  آن تشکيلا ت بودند،  و برخی از آن افراد در مقطع کنونی سياست و عملکردهايی بر عکس و متضاد با سياست  و عملکرد های دوران کنفدراسيون دارند ــ ، تبليغاتی براه انداخته اند، آنهم در رابطه با پيوند دادن فعاليت کنونی اين افراد به دوران عضويت آن ها در « کنفدراسيون جهانی » ،  تا از طريق اين جعل سياسی و ايجاد جوّ ضد کنفدراسيونی و دامن زدن به آن جوّ  ـ بر پايه سليقه و خواست خود ـ برای جنبش دانشجوئی ايران  در دوران  رژيم  وابسته به امپرياليسم شاه  تاريخچه تنظيم کنند و در نتيجه  چنين جلوه دهند که مبارزات  آن « اتحاديه ملی » در خدمت اهداف و منافع  ساواک شاه و بيگانگان بوده است. 
همانطور که در بخش اول اين نوشته توضيح دادم، من وظيفه خود می دانم که با کمک گرفتن از اسناد و مدارک و حتی خاطرات شخصی  خودم بعنوان يکی از فعالين و دبيران کنفدراسيون جهانی، (8) به افشاء دروغ ها و اتهامات مطرح شده از سوی  «ائتلاف شوم » جاسوس ساواک و گردانندگان کارخانه « تواب سازی »  کيهان چاپ تهران برهبری آقای حسين شريعتمداری در باره «کنفدراسيون جهانی » ، بپردازم.
ولی همچنين ضروريست متذکر شد که افشای سياست تبليغاتی گردانندگان کيهان چاپ تهران و دروغ های جاسوس ساواک و توضيح  در باره چگونگی فعاليت ها و مبارزات دفاعی کنفدراسيون جهانی  در مقابله با سياست و عملکرد های سرکوبگرانه  رژيم وابسته به امپرياليسم شاه از سوی من، نبايد چنين تلقی گردد که من بر اين نظرم که  به عملکرد و سياست های اتخاذ شده از سوی کنفدراسيون جهانی و  يا اعضاء و فعالين آن تشکيلات  اصولا اشکال و ايرادی وارد نبوده و نيست. بنظر من مبارزات و فعاليت های دوران کنفدراسيون دارای نقائص ، اشکالات و کمبودهای زيادی  بوده اند. اما آن کمبود ها و نقائص ذره ای از اهميت مبارزات آن سازمان عليه  رژيم  وابسته به  امپرياليسم محمد رضا شاه پهلوی و افشای سياست و عملکرد استعمارگران جهانی نمی کاهند!
 ولی اين نيز  واقعيتی است که کمبودها، نقائص و اشکالات موجود در رابطه با فعاليت های دوران کنفدراسيون جهانی تا اندازه زيادی در رابطه با  کمبود تجربه مبارزات دمکراتيک و اطلاع نداشتن و آشنا نبودن  به تمام ارزش های تشکيل دهنده نظام دمکراسی ، بود. بسياری از ما ــ از جمله من ( منصور بيات زاده ) ــ  با مشکلات و کمبود های معرفتی  روبرو بوده ايم  ( و هنوز هم در بسياری از مسائل هستيم)، که آن کمبودها در بعضی موارد ، بد فهمی ، دامن زدن به راديکاليسم کاذب و رقابت های غير اصولی و بی جا و در نهايت  «چپ روی »  را با خود بهمراه داشته اند. 
البته ترور و سرکوب آزاديخواهان در وطنمان ايران و بی توجهی کامل به حقوق ملت از سوی رژيم وابسته به امپرياليسم شاه ، حتی غير قانونی اعلام کردن کنفدراسيون جهانی و تهديد اعضای آن تشکيلات  به سه تا  ده سال زندان در دامن زدن به آن وضع و راديکاليزه کردن جوّ سياسی در آن زمان و حتی فاصله گرفتن ما از خواست تحقق حاکميت قانون در سالهای آخر فعاليت دوران کنفدراسيون جهانی بی تأثير نبوده است.
با گذشت زمان و پيداشدن و ظهور سازمانهای کمونيستی  و گروه های طرفدار مبارزات چريکی و مسلحانه با گرايش های مختلف از جمله « مائوئيستی» و رقابت خصمانه بين گروه ها سبب شده بود که برخی از اين گروه بخاطر تحميل نظرات  و اهداف خود به دگرانديشان و مخالفين نظری ، حاضر نبودند قبول کنند که فرق است مابين يک «سازمان دانشجوئی»  که «هويت » يک « اتحاديه ملی » را با خود حمل می کند، يعنی در برگيرنده اعضائی می باشد که طرفدار نظرات و عقايد متفاوت و حتی ايدئولوژی های متضاد هستند و آن افراد در آن تشکيلات را ، فقط يکسری مسائل مشترک صنفی و ميهنی بهم پيوند می دهد و نه مسائل ايدئولوژيکی و يا مبارزات مسلحانه با سازمان دانشجوئی وابسته به يک حزب سياسی مشخص که  جنبه سازمان «جوانان» و يا « هوادار »  آن حزب را دارد که از لحاظ اهداف و ايدئولوژی با يکديگرهمنظر می باشند.مابين اين دونوع سازمان دانشجوئی  ــ « اتحاديه ملی» و «سازمان هوادار» يک حزب و يا سازمان سياسی ــ تفاوت ماهوی وجود دارد. زيرا  سازمان دانشجوئی «هوادار»  يک حزب مشخص  هيچگاه نمی تواند  دارای مشخصات يک « اتحاديه ملی »  باشد، يعنی پذيرش تمام محصلين و دانشجويان صرفنظر از وابستگی ايدئولوژی  و مسلکی  آنها . بی توجهی به اين مسائل  از سوی افراد و فراکسيون های سازمانی شناور که در طول زمان بوجود آمدند، که برخی از آنها بعدأ قصد داشتند تا «ايدئولوژی » و يا « مشی مسلحانه » مبارزاتی را به کنفدراسيون تحميل کنند. در حقيقت  تاکيد بر کسب « هژمونی» سياسی، کمک به انشعاب در درون کنفدراسيون نمود.
 سازمانيکه اشتباهات و تماميت خواهی برخی از اعضايش کمک به داغان شدن تشکيلات يکپارچه و متحدش نمود، نمی توانست خالی از عيب و نقص باشد.
همچنين نبايد فراموش کرد که عده زيادی از اعضاء و فعالين کنفدراسيون پس از پايان تحصيلات خود به وطنشان ايران بر می گشتند تا در داخل وطن به زندگی خود ادامه دهند .اکثرأ آنعده از دانشجويان که درصفوف کنفدراسيون جهانی  با مسائل سياسی ـ اجتماعی آشنائی پيدا کرده بودند، در پيشبرد امور جامعه با موفقيت بيشتری روبرو می شدند.
حال در اين نوشته به روشنگری در باره « شيوه کار» گردانندگان مؤسسه روزنامه کيهان تهران می پردازم ، تا روشن کنم که هدف اين مؤسسه ــ کارخانه « تواب سازی » ــ ، از بر پا کردن اين نوع خيمه شب بازی و جعل اسناد ومدارک ،  ادامه کوشش های گذشته در جهت « پرونده سازی»  برای فعالين و نيروهای مخالف و دگرانديش است.
 
الف ــ ادعاهای دروغ جاسوس ساواک شاه و نويسندگان کيهان چاپ تهران در باره چگونگی تشکيل کنفدراسيون جهانی و حاکم شدن ايدئولوژی «مائوئيسم » از بدو تأسيس بوسيله سازمان انقلابی حزب توده  ، به «کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی»
 
جاسوس ساواک  در رابطه با چگونگی پيدايش و تأسيس « کنفدراسيون جهانی » در پاسخ  به سوال نويسندگان کيهان مبنی بر :
هژموني كنفدراسيون را چه گروه هايي به دست داشتند؟
بدون در نظر گرفتن فعاليت های عده ای از دانشجويان در سال 1339( 26 تا 29 فروردين 1339 برابر به 15 تا 18 آوريل 1960 ) در هايدلبرگ که باعث تأسيس تشکيلاتی بنام « کنفدراسيون اروپائی » شد و فعاليت عده ای از دانشجويان ايرانی در هشتمين کنگره سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا در شهر ايپسيلانتی ـ ميشيگان در 29 اوت تا دوم سپتامبر 1960 و صف بندی عده ای از ايرانيان در آن کنگره در مقابل سفارت ايران و اردشير زاهدی و چگونگی تشکيل اولين کنگره کنفدراسيون جهانی در پاريس در سال 1962 و دومين کنگره در لوزان در سال 1963 که به « کنگره وحدت » معروف شد و ادامه آن فعاليت ها که بيشتر بر محور مسائل «ميهنی»  دور می زدند، می گويد:
« تشكيل كنفدراسيون همزمان بود با تشديد اختلاف بين احزاب كمونيست اتحاد شوروي و چين، رشد مائوئيسم در بين دانشجويان ايراني و پيدايش جنبش «چپ نو». به همين دليل مي توان گفت كه هژموني كنفدراسيون از بدو تأسيس در اختيار سازمان انقلابي و رهبري آن به دست مهدي خان باباتهراني قرار گرفت. وي توانست با نفوذي كه در بين اعضاي حزب توده در اروپا پيدا كرده بود و پيشينه انقلابي كه براي خويش ساخته بود، بسياري از اعضاي حزب توده را به سوي سازمان انقلابي جذب كند.» (9)
در رابطه با محتوی نقل قول بالا بدون اينکه خواسته باشم به مبارزات و فعاليت های سياسی دوستمان  مهدی خانبابا تهرانی در خارج از کشور کم بهاء دهم و يا  نقش او را بعنوان يکی از پيش کسوتان جنبش مائوئيستی ايران در نظر نگيرم  و يا فعاليت و کوشش های  آنعده از اعضا ء  و هواداران « سازمان انقلابی حزب توده ايران » در سازمانهای وابسته به « کنفدراسيون جهانی » ــ   که بسياری از آنان همچون زنده يادان هوشنگ اميرپور، فرامرز وزيری، بهرام راد، آذر هوشنگ توکلی،  محمود بزرگمهر، عباس برخوردار...  افرادی فداکار و دلسوز به جنبش دانشجوئی بودند ــ  ، را ناديده بگيرم ؛ ويا نخواهم به اين موضوع صحه بگذارم که بسياری از فعالين سياسی  در طول روند مبارزات  در آنزمان تحت تأثير نظرات و عقايد چپ ، از جمله « انديشه مائوتسه دون»  قرار گرفته بودند ، که اين خود باعث شده بود تا بسياری از هواداران آن سازمانها و گروه های مائوئيستی ، که در سازمانهای دانشجوئی وابسته به کنفدراسيون فعاليت داشتند ، البته نه بعنوان عضو يک گروه مائوئيستی يا يک گروه چپ طرفدار مبارزات چريکی ، بلکه همانطور که در بخش اول اين نوشته نيزاشاره کردم ، بعنوان فرد و با «هويت شخصی خود ». ولی عضويت آن افراد و رقابت آنها با يکديگر سبب شده بود تا  مواضع کنفدراسيون راديکالتر و چپ تر از گذشته شود.
هر کس که  نخواهد اين واقعيت ها را بپذيرد ، حتمأ بايد سازمانها و گروه های سياسی « مارکسيست ـ لنينيست »  که  اکثرأ بعنوان جريانات «مائوئيستی» در آن مقطع تاريخی فعاليت داشتند را ناديده بگيرد. عملی  که تحريف تاريخ خواهد بود . همچنين بايد متذکر شد که طرفداران انديشه مائوتسه دون  تنها در «سازمان انقلابی حزب توده ايران» ( سازمان انقلابی) فعاليت نداشتند. سازمانهای ديگری از جمله سازمان «توفان» نيزبوجود آمده بودند. اتفاقأ طرفداران گروها و سازمانهای مائوئيستی در رقابت شديدی با يکديگر بسر می بردند، يکی از اختلافات ما ( طرفداران جبهه ملی ـ جناح کارگر، بخشی که خود را «چپ مستقل » می ناميد ) با طرفداران «سازمان انقلابی » و گروه مائوئيست معروف به « کادرها» در کنفدراسيون  در اين رابطه بود که اين دو گروه ، بخصوص «کادرها » با شرکت طرفداران « سازمان مارکسيستی لنينيستی توفان» ـ سازمانی که احمد قاسمی ، دکتر غلامحسين فروتن  و عباس سغائی از رهبران آن محسوب می شدند ـ در رهبری فدراسيون و کنفدراسيون، مخالف بودند. اما ما بر اين امر تاکيد داشتيم که تمام جريات سياسی که اعضاء و طرفدارانشان  در کنفدراسيون جهانی فعاليت دارند، بايد در هيئت دبيران بنحوی شرکت داده شوند.
سازمان توفان بر اين نظر بود که حزب توده ايران در دوران استالين، حزب طبقه کارگر ايران بوده است ، سازمان انقلابی و « کادرها» با آن نظرات مخالف بودند، اگرچه آن موضوع هيچگونه ربطی به کنفدراسيون نداشت و يا طرفداران « سازمان انقلابيون کمونيست » که در ايالات متحده آمريکا برهبری افرادی همچون سيامک  زعيم، حميد کوثری ، محمد امينی ، فريدون علی آبادی ، حميد شوکت ... تأسيس شده بود ، آن گروه خود را طرفدار « صدر چين »   و  « راه چين » می دانستند.
 « سازمان انقلابيون کمونيست »  بعدأ با ائتلاف با برخی از اعضاء گروه فلسطين از جمله حسين رياحی ، « اتحاديه کمونيستهای ايران » را تأسيس کردند. اين سازمان مائوئيستی نفوذ زيادی در سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا کسب کرد. ولی هيچ يک از اين گروه های مائوئيستی نقشی مثبت و يا منفی در امر تأسيس «کنفدراسيون جهانی» نداشته اند ، چون در هنگامی که کنفدراسيون تأسيس شد، آن سازمانها هنوز تأسيس نشده بودند و اصولا در آن مقطع تاريخی از «جنبش مائوئيستی» در ايران خبری نبود. در حاليکه در روند مبارزات « کنفدراسيون جهانی»  فعاليت های گروه های مائوئيستی و طرفداران مبارزه مسلحانه ( طرفداران سازمان فدائيان خلق، سازمان مجاهدين خلق و سازمان پيکار...)  تأثير بزرگی در اتخاذ مواضع  چپ و راديکال درکنفدراسيون جهانی  داشته اند. همچنين طرفداران آن گروه ها در داغان شدن تشکيلات  « کنفدراسيون جهانی » بعنوان يک تشکيلات واحد دانشجوئی بی تقصير نبوده اند.
با توجه به توضيحاتی که رفت، بنظر من (منصور بيات زاده ) مطالبی که نويسندگان  کيهان چاپ تهران  به نقل از يک جاسوس ساواک در رابطه با  چگونگی شکل گرفتن تشکيلات کنفدراسيون و  نفوذ هژمونی سازمان انقلابی « ازبدو تأسيس » بر کنفدراسيون تبليغ کرده اند ، گفتاری دروغ  و بی پايه  و اساس می باشند.
در نقل قول از گفتار جاسوس ساواک شاه، می خوانيم:
« هژموني كنفدراسيون از بدو تأسيس در اختيار سازمان انقلابي و رهبري آن به دست مهدي خان باباتهراني قرار گرفت. »
 تا آنجائيکه من اطلاع دارم چنين ادعای بی خردانه ای  را نه شخص « مهدی خانبابا تهرانی»  و نه «سازمانی انقلابی حزب توده»  مطرح کرده اند، بلکه چنين ادعای پوچی  تنها می تواند محصول فکر افرادی توطئه گر، متقلب  همچون نويسندگان تماميت خواه « روزنامه کيهان چاپ تهران» ، معروف به « تواب سازان » باشد که با پيش انداختن يک جاسوس ساواک شاه، نظرات ماليخوليائی خود را بعنوان تاريخچه «کنفدراسيون جهانی »  قلم زده اند؛  بدون اينکه به اين مسئله توجه داشته باشند که  قبل از تشکيل « کنفدراسيون جهانی » در  ديماه 1340 ( ژانويه 1962 )، در بسياری از شهرهای دانشگاهی اروپا و آمريکا، سازمانهای دانشجوئی وجود داشته اند که اکثرأ فعاليت های فرهنگی را دنبال می نموده اند و حتی  بسياری از آن سازمانهای دانشجوئی  در تماس و همکاری با سفارتخانه های ايران جشن های عيد برگزار می کرده اند و در آنزمان کمتر خود را با مسائل و خواست های سياسی مشغول می نموده اند.
برای اولين بار در اروپا  13 نفر، بنمايندگی از سازمانهای دانشجوئی در انگلستان، فرانسه و آلمان غربی (9ـ آ) در شهر هايدلبرگ در آلمان غربی در آوريل 1960 ( 26 تا 29 فروردين ماه 1339 برابربا 15 تا 18 آوريل 1960 ) بدور هم گرد آمدند تا « کنفدراسيون محصلين ايرانی در اروپا»  راتأسيس کنند. اکثريت نمايندگان آن نشست از طرفداران جامعه سوسياليست های ايران ـ  گروه طرفدارخليل ملکی ـ  بودند و برخی نيز از طرفداران حزب توده ايران. آقای دکتر منوچهر هزارخانی ـ يکی از فعالان جامعه سوسياليست ها ، آن نشست را بنا بر خواست و تمايل سازمان دانشجويان پاريس و همفکران سياسی خود ــ در اثر تماس های شخصی خود سازمان داده بود. در آن تجمع 13 نفره در شهر هايدلبرگ  ، مهدی خانبابا تهرانی  که در آنزمان در سازمان دانشجويان ايرانی در شهر مونيخ  آلمان فعاليت داشت ،همچون بسياری از فعالان ديگرآن مقطع تاريخی در اروپا حضور نداشتند.
 در اين رابطه همچنين ضروريست خاطر نشان کرد که اگر پشتيبانی و حمايت اکثر فعالان سياسی در خارج از کشور، صرفنظر از وابستگی گروهی و مسلکيشان نبود، به سادگی امکان پذير نمی شد،  يک سازمان جهانی همچون «کنفدراسيون جهانی» را شکل داد.
هدف از  گردهمآئی  هايدلبرگ ، همانطور که در « بيانيه » اولين کنگره «کنفدراسيون اروپائی» آمده است، عبارت بود از:
«  هم آهنگ کردن تمام دانشجويان و محصلين ايرانی در اروپا و انجمن ها، سازمانها و اتحاديه های محلی ايشان بصورت يک کنفدراسيون بمنظور ايجاد و حفظ و استواری روح همکاری بين ايشان در فرنگ و آگاهانيدن بيشتر آنها به حقوق و وظايف صنفی خويش و تدارک  وسائط تشکيلاتی بمنظور ارتباط با همه محصلين ايرانی و مطالعه در شرايط کار و چاره جوئی در باره مسائلی که بر قشر دانشجو و تحصيل کرده طبق منافع ميهنی ما مطرح است.» (10)
اما نويسندگان «تاريخچه جعلی کنفدراسيون» در هنگام تنظيم نظرات جاسوس ساواک، اصولا به اين مسئله توجه نکرده اند که برای تشکيل« کنفدراسيون جهانی » در مرحله اول وجود « فدراسيون سازمانهای دانشجويان ايرانی»  در کشورهای مختلف ضرورت دارد ، که آن نيز در گروی بهم پيوستن تعدادی از سازمانهای شهری در هر کشوری می باشد. اولين قدم  در اين راه در فروردين ماه 1339 ( آوريل 1960 ) در شهر هايدلبرگ، با برگزاری اولين کنگره کنفدراسيون اروپائی در آن جهت برداشته شده بود. که بعدأ  در کنگره  دوم  که در لندن (16 تا 19 دی ماه 1339 برابر با 5 تا 8 ژانويه 1961)  برگزار شد، در جهت دامن زدن به آن خواست، کوشش های فراوانی مبذول شد.
کنگره لندن  طی پيامی خطاب به دانشجويان در دانشگاههای ايران وپشتيبانی  از مبارزات آنها که مجددأ شکل گرفته بود ، فعاليت هائی در جهت برقراری  رابطه و پيوند بين دانشجويان ايرانی نمودند. در آن پيام  می خوانيم :
«... ما با علاقه فراوان همه کوششهای شما را برای احيای مبارزات صنفی و ايجاد اتحاديه های دانشجوئی در ايران دنبال ميکنيم و مفتخريم که نسل جوان ايران  در همه شرايط از کوشش خود باز نمی ايستد . بدين سبب بود که کنگره ما در قطعنامه خود از دولت خواست تا هرچه زودتر موانع راه ايجاد تشکيلات صنفی در دانشگاه ايران را از ميان بردارد.» (11)
همچنين کنگره لندن طی پيامی در پاسخ به پيام « انجمن واحد دانشجويان ايرانی مقيم آمريکا »  تاکيد کرده  بود که :
 « همآنگونه که در پيام خود خطاب به کنگره ما نوشته بوديد، خواهيم کوشيد تا همراهی و همگامی ما با شما روز بروز بيشتر، عميقتر و دامنه دار ترگردد.» (12)
هيئت دبيران منتخب دومين  کنگره کنفدراسيون اروپائی در لندن (منوچهر ثابتيان، محسن رضوانی  ، حميد عنايت، مهرداد بهار و ژيلا سياسی  فعاليت هائی در جهت گسترش دامنه آن تشکيلات و پيوستن ديگر تجمعات دانشجوئی در کشورهای اروپائی ، ايالات متحده آمريکا و حتی ايران  در دستور کار خود قرار داده و از تمام سازمانهای دانشجوئی در داخل و خارج از کشور برای شرکت در سومين کنگره کنفدراسيون اروپائی در پاريس دعوت بعمل آورده بودند.
در ايالات متحده آمريکا از سال 1952 در بعضی از شهرهای دانشگاهی آن کشور، سازمانهای دانشجوئی ايرانی وجود داشتند و می توانستند  از کمکهای مالی سفارت ايران در آمريکا و مؤسسه «دوستان آمريکايی خاورميانه »  (13) برخوردار شوند ، بشرط اينکه در امور سياسی شرکت نکنند!!
در هشتمين گردهمآئی سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا در ايپسيلانتی ميشيگان ، در 29 اوت تا دوم سپتامبر 1960 که 170 دانشجوی ايرانی از 25 ايالت شرکت کرده بودند ، علی محمد فاطمی به رياست کنگره انتخاب می شود ، همينطور افراد ديگری از جمله محمد نخشب ـ فعال سياسی  حزب مردم ايران و تئوريسين انجمن سوسياليست های خداپرست ــ  بعنوان سرپرست کميته ها انتخاب می شوند. در آن کنگره اردشير زاهدی  سفير ايران  نيز حضور داشته است که در باره کودتای 28 مرداد 1332  صحبت می کند وهمچون شوهر خواهرش  آقای داريوش همايون ، آن کودتای امپرياليستی را ، « قيام ملی » می نامد، امری که با مخالفت برخی از حاضرين در جلسه روبرو میشود. در آن گردهمآئی  صادق قطب زاده و محمد نخشب درباره  موضوع کودتای 28 مرداد سال 1332 سخنرانی می کنند و پرده از ماهيت ارتجاعی «قيام ملی » بر می دارند. در واقع با روشنگری و افشای ماهيت رژيم حاکم بر ايران ، کمک به  شکل دادن يک نهاد دانشجوئی مخالف دولت کودتا محمد رضا شاهی می نمايند.
 در آن کنگره هيئت رهبری جديد انتخاب می شود که عبارت بودند از:
صادق قطب زاده، منصور صدری ، مجيد تهرانيان، کيوان طبری و علی محمد فاطمی بعنوان رئيس.
قطعنامه سال 1960 کنگره ايپسيلانتی دانشجويان ايرانی، برعکس اصول آن سازمان که بر اصل طرح نکردن مسائل سياسی تاکيد داشت، در آن سال کاملا سياسی شد و تقريبأ مواضعی همچون مواضع جبهه ملی ايران و سازمان دانشجويان دانشگاه تهران اتخاذ کرد. در قطعنامه صحبت از اين امر شد که « در سالهای اخير سياست های کلی دولت، چه در داخل و چه در خارج خساراتی جبران ناپذير بر ملت وارد کرده است» و خواستار « تأسيس دولتی ملی بر اساس دموکراسی»  شد و همچنين بر امر « برای تحکيم استقلال کشور و مبارزه عليه هرنوع نفوذ بيگانه چه شرق و چه غرب، دولت بايد به مبارزه عليه فقر، اختلاف طبقاتی و نابرابريهای اجتماعی اولويت بخشد»  تاکيد نمود و بر پايه  تز« موازنه منفی»  دکتر مصدق ، آن کنگره در زمينه سياست خارجی صحبت از اتخاذ سياست « عدم تعهد مثبت » مبتنی بر« شرايط مشترکی که باعث پيوستگی ما با کشورهای آسيايی آفريقايی و اعضاء کنفرانس باندونگ»  هست نمود.
با توضيحی که رفت سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا تولد جديدی پيدا کرد.
همچنين نبايد از خاطر دور داشت که سه نفر از آن هيئت رهبری  منتخب کنگره ايپسيلانتی در آمريکا، صادق قطب زاده ، مجيد تهرانيان، علی محمد فاطمی  باتفاق  فرج اردلان  و  حسن لباسچی  بعنوان اولين هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی  در کنگره پاريس  انتخاب شدند. (14)
دانشجويان دانشگاه تهران در سال 1339 ، بعد از کودتای امپرياليستی 28 مرداد 1332 ، مجددأ خود را سازمان داده بودند  و حتی از سوی آن سازمان برای برگزاری بزرگداشت  روز 16 آذر ( روز دانشجو ) کميته 5 نفری  بنام  آقايان هوشنگ کشاورز، حسن پارسا، حبيب الله پيمان ، هاشم صباغيان  و ذوالنور  انتخاب شده بودند (15) که آن  «کميته»  در 16 آذر 1339 موفق به برگزاری تظاهراتی در دانشگاه  تهران شد، همان تظاهراتی که يکی از سخنرانانش زنده ياد  بانو «پروانه فروهر»  بود. در آن رابطه آقای حسين شاه حسينی می گويد:
اولين‌بار در سال 1339 كه خانم پروانه فروهر ـ كه خدا رحمتش كند ـ سخنراني كرد، سكوت دانشگاه شكسته شد و رسماً شانزدهم آذر روز دانشجو ناميده شد.(16) 
«سازمان دانشجويان دانشگاه تهران  ـ وابسته به جبهه ملی ايران » طی پيامی به امضاء آقای ابوالحسن بنی صدر، مسئول ارتباطات و روابط  خارجی ،  پيوستن آن سازمان به « کنفدراسيون دانشجويان و محصلين ايران » را اعلام  می دارد تا  از آن طريق « کنفدراسيون» بتواند بعنوان يک « اتحاديه ملی »  در سطح جهان عليه قانون شکنی ها و پايمال شدن اصول قانون اساسی مشروطيت  از سوی رژيم شاه و در دفاع از خواست هائی از جمله  آزادی دکتر مصدق  و برگزاری انتخابات آزاد فعاليت کند، چون رژيم محمد رضاشاه پهلوی  از فعاليت های  دانشجويان ايرانی، همچون فعاليت های سازمانها و  احزاب سياسی  در ايران جلوگيری کرده  و اجازه نمی داد که اين سازمانها در داخل ايران ، فعاليت های علنی در چارچوب قانون اساسی مشروطيت داشته باشند.(17)
با توضيحاتی که در رابطه با رئوس بعضی از مسائل رفت ، اگرچه محتوی نوشته های مندرج در کيهان چاپ تهران که نقل از گفتار يک جاسوس ساواک می باشد ،  کوچکترين رابطه ای با تاريخچه مبارزات « کنفدراسيون جهانی » ندارند ، ولی افشاگری در مورد  آن گفتار، علاوه بر  پرده دری از چگونگی  «شيوه کار»  گردانندگان آن روزنامه که بر پايه  دغلکاری ، دروغ و اتهام و تهمت پايه گذاری شده است ــ  متأسفانه چنين افرادی در تعيين سياست هيئت حاکمه  جمهوری اسلامی همچون سياست انرژی  هسته ای دولت احمد نژادی نقش بزرگ  و تعيين کننده دارند ــ ، همچنين اين امکان را بمن ميدهد تا گوشه هائی از تاريخچه مبارزات «کنفدراسيون  جهانی » را بيان کنم و به چگونگی روند سياسی شدن خواست تشکيل يک «سنديکای دانشجوئی» که پايه اوليه آن « تشکل »  در شهر هايدلبرگ ـ المان  در سال 1339 ( 1960 ) گذاشته شد ، ولی در روند مبارزه به يکی از معروفترين «تشکيلات دانشجوئی  ضد امپرياليستی، ضد استبدادی و ضد ديکتاتوری درجهان»  تبديل گرديد، تشکيلاتی  که تا قبل ازانشعاب و تکه تکه شدنش ، بيشتر ين کوشش های خود را بر خواست های «ملی »  مبذول می داشت، بيان نمايم.
 
ب ــ حال ببينيم چرا آن  گفتار جاسوس ساواک که گردانندگان کيهان تهران بر پايه آن  يک کارزارسياسی عليه کنفدراسيون و برخی از فعالين سياسی در خارج از کشور بپا کردند ، کاملا دوروغ  می باشند!
 
در زمانيکه اولين کنگره کنفدراسيون جهانی در پاريس تشکيل شد ، ديماه 1340 ( 11 تا 15 دی 1340 برابربا 1 تا 5 ژانويه 1962 ) ، اصولا سازمانی بنام « سازمان انقلابی حزب توده ايران »  وجود نداشت که در آن مقطع تاريخی برهبری مهدی خانبابا تهرانی ، هژمونی آن سازمان  مائوئيستی (انديشه مائوتسه دون) را بر « کنفدراسيون ...» تحميل کند. چنين ادعائی از سوی  نويسندگان روزنامه کيهان تهران و «جاسوس ساواک »، شباهت زيادی به مثل معروف « خسن و خسين هر سه دختران مغاويه اند » دارد.
 در زمان تشکيل اولين کنگره کنفدراسيون جهانی در پاريس در ديماه 1340 (ژانويه 1961 ) ، همانطور که اشاره رفت ، سازمانی بنام « سازمان انقلابی حزب توده ايران » وجود نداشت ،  چون هنوز کسی از اعضاء حزب توده  در آنزمان تحت تأثير نظرات حزب کمونيست چين، يعنی انديشه مائونسه دون، انشعابی  در حزب توده ايران انجام نداده بود.
 در اينجا ضروريست متذکر شد که « جلسه تدارکاتی » جناح ناراضی حزب توده  در سال 1343 در شهر مونيخ منعقد می شود که افراد شرکت کننده در آن جلسه عبارت بودند از:
کوروش لاشائی، بيژن حکمت ، محسن رضوانی، منوچهر بوذری، مهدی خانبابا تهرانی، ثريا ثرياپور، پرويز نعمان، حسن زاده، عطا حسن آقا کشکولی، خسرو صفايی، مدنی  و  حسن قاضی.
در همان جلسه تدارکاتی مونيخ تمام شرکت کنندگان تصميم می گيرند که از رهبری حزب توه (کميته مرکزی) ببرند. در آن جلسه مهدی خانبابا تهرانی و محسن رضوانی به عنوان مسئولين تدارکات برگزاری کنفرانس اول انتخاب می شوند. ولی « مهدی خانبابا تهرانی نتوانست در کار تدارک کنفرانس شرکت کند، زيرا بلافاصله بعد از جلسه مونيخ برای کار در بخش فارسی راديو پکن به چين رفت.» و «سازمان انقلابی حزب توده ايران »  معروف به « سازمان انقلابی »  اولين کنفرانس خود را در آذر ماه سال 1343  در شهر تيرانا پايتخت کشور آلبانی  با حضور افرادی از جمله : خسرو صفائی، بيژن حکمت، کوروش لاشائی ، محسن رضوانی، علی صادقی، منوچهر بوذری، کاشی، سيروس نهاوندی ، بيژن چهرازی  تشکيل می دهد. در آن کنفرانس  محسن رضوانی ، کوروش لاشائی، بيژن حکمت و بيژن چهرازی  بعنوان اعضای هيئت اجرائيه انتخاب می شوند. و همانطور که قبلا اشاره رفت مهدی خانبابا تهرانی در آنزمان در چين بسر می برده و با بخش فارسی راديو چين همکاری می کرده است. (18)
واقعيت های  تاريخی  بيانگر اين امر هستند  که « سازمان انقلابی  حزب توده » بخاطر زمان تأسيش، که مدتها بعد از زمان تأسيس کنفدراسيون بوده است، اصولا نمی توانسته  است هيچگونه رابط ای با «تأسيس کنفدراسيون جهانی  »  در سال 1340 ( ژانويه  1962 ) داشته باشد.
وانگهی گيريم که «سازمان انقلابی و رهبرش مهدی خانبابا تهرانی» ، آنچنانکه ائتلاف « جاسوس ساواک و نويسندگان کيهان تهران» مدعی شده اند « کنفدراسيون جهانی » را تأسيس کرده است، در آن حال، کدام  اشکالات و ايرادی می توانست  متوجه تاريخچه کنفدراسيون جهانی گردد، اگر بنا می بود، مصوبات و گزارش کنگره ها و عملکرد هيئت دبيران و واحد های محلی و فدراسيون ها ، معيار قضاوت باشد؟
من ( منصور بيات زاده) در دوران  حيات کنفدراسيون جهانی بعنوان يک « مصدقی» در جناح مخالف با گروه های مائوئيست قرار داشتم و در مبارزه و رقابت «مصدقی ها و چپ های مستقل » با  « گروه های مائوئيست » سهيم بودم ، بنظر من هيچ گونه ايراد و انتقاد اضافه تر از آنچه  که به « کنفدراسيون جهانی »  وارد است ، نمی توانست به علت شرکت « مائوئيست های سازمان انقلابی »  در آن بر فعاليت های کنفدراسيون وارد باشد. چون هيئت دبيران ـ صرفنظر از اينکه چه افرادی بودند ـ موظف بودند بر پايه مصوبات کنگره ها عمل کنند. حيف که مهدی خانبابا تهرانی بخاطر فعاليتش در راديو پکن ــ که در آنزمان در نزد بسياری از ايرانيان، بخصوص گروه های مائوئيست، مقام بالائی محسوب می شد ــ  امکان پيدا نکرد تا بعنوان دبير فدراسيون و يا دبير کنفدراسيون جهانی از سوی  نمايندگان کنگره های فدراسيون و يا کنفدراسيون انتخاب شود، که بطور حتم در صورتی که  کانديد می شد انتخاب می گرديد ، که در نتيجه بار مثبت تاريخچه کنفدراسيون غنی تر از آنچه که هست، می شد.
اتهامات و دروغهای جاسوس ساواک شاه عليه کنفدراسيون جهانی و مهدی خانبابا تهرانی که بقلم نويسندگان کيهان تهران تحرير شده است، در واقع تکرار برخی از  اتهامات دوران شاه  است که  در آنزمان بقلم آقای دكتر ملك زاده ميلاني ( دکتر عباس ميلانی) بنابر دستور ساواک ( پرويز ثابتی)، تحت عنوان « اسرار فعاليت های ضد ايرانی در خارج از کشور »  تحرير شده بود که خلاصه هائی از آن نوشته در برخی از روزنامه های  آنزمان ايران، از جمله همين روزنامه « کيهان » که از سوی  آقای حسين شريعتمداری لوطی خور شده است، در دوران شاه به چاپ رسيد.
[نوشته آقای دكتر ملك زاده ميلاني (دکتر عباس ميلانی ) را می توان از طريق آدرس لينکی که در پانويس آمده است در روی سايت اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران، مطالعه نمود.] (19)
در مطالب مندرج در کيهان تهران  به نقل از ادعای جاسوس ساواک شاه همچنين می خوانيم  که « دستگاه امنيتي ايالات متحده آمريكا، سيا » با مهدی خانبابا تهرانی  « تماس برقرار مي كند».  ائتلاف ساواک شاه و نويسندگان کيهان تهران برای سنديت بخشيدن به اين «اتهام » ، به  « بخشنامه داخلی  رهبری جبهه ملی»  به امضاء « فرهاد سمنار» ، اشاره کرده است. در روزنامه کيهان می خوانيم :
« فرهاد سمنار از اعضاي هيأت دبيران و رهبران جبهه ملي طي بخشنامه اي محرمانه به اعضاي جبهه ملي توصيه كرده بود كه با استفاده از اين مورد، تبليغات وسيعي را عليه مهدي تهراني به راه بيندازند» (20)
ولی « ائتلاف جاسوس ساواک شاه و گروه تواب سازی کيهان » برای خوانندگان  خود توضيح نداده است  که آن  بخشنامه محرمانه « عضو رهبر جبهه ملی ـ فرهاد سمنار»  چه نتيجه ای با خود در آنزمان بهمراه داشته است و کجا و چه نوع روشنگری و تبليغاتی عليه مهدی خانبابا تهرانی از سوی جبهه ملی انجام گرفت؟!!
ولی چون اين امکان وجود دارد  که روزی  نوشته انحرافی مندرج در کيهان چاپ تهران  از سوی همپالکی های کيهانی بعنوان سند مورد استفاده قرار گيرد، من توضيح زير را بعنوان فردی که بمدت دو دوره،  حدودأ 30 ماه يکی از اعضاء هيئت اجرائی جبهه ملی ايران ( ارگان رهبری جبهه ملی)  در اروپا و پس از تأسيس سازمان جبهه ملی ايران در خاورميانه ، بعنوان  عضو هيئت اجرائی جبهه ملی در هر سه قاره آمريکا، اروپا و خاورميانه بوده ام ، اگرچه امروز با آن سازمان (جبهه ملی )  هيچگونه رابطه تشکيلاتی  بعنوان عضو ندارم و نمی توانم از طرف آن سازمان ( يا سازمانها ) صحبت کنم ، ولی در رابطه با مسئوليت سابقم ، ضروری می دانم  بدينوسيله اعلام دارم که: آقای فرهاد سمنار در آن مقطع تاريخی مورد بحث در  جبهه ملی ايران در اروپا و يا خارج از کشور عضو  نبوده است، چه رسد به اينکه او عضو رهبری (هيئت اجرائی) آن سازمان باشد. چنين ادعائی  از سوی جاسوس ساواک و نويسندگان روزنامه کيهان تهران ، کاملا غلط  و بی اساس می باشد.
 زنده ياد فرهاد سمنار پس از اينکه « گروه کارگر»  از سوی عده ای از اعضاء و فعالين  جبهه ملی ايران در اروپا ، از جمله  محمود راسخ افشار، منوچهر صالحی، جعفر صديق و من ( منصور بيات زاده ) تأسيس  شد ، از طريق تماسی که با محمود راسخ افشار داشت ــ هردو در فرانکفورت زندگی می کردند ــ به عضويت  آن گروه درآمد. البته فرهاد سمنار به دکتر مصدق علاقه داشت و من برای اولين بار در جلسه بزرگداشتی که  در شهر کلن در سوگ مرگ مصدق برگذارشده بود  و او در آن جلسه بزرگداشت شعری از خود را در باره دکتر مصدق رهبر فقيد نهضت ملی ايران خواند با او آشنا شدم. از آن تاريخ ببعد  او با طرفداران دکتر مصدق در فعاليت های کنفدراسيون جهانی همکاری نزديکتری پيدا کرد. او در دو دوره بعنوان کانديد «جبهه ملی ايران»  برای سمت دبيری کنفدراسيون جهانی معرفی و از سوی نمايندگان کنگره  آن تشکيلات  انتخاب شد.
در باره « جبهه ملی ايران» و گروه «کارگر»  تا آنجائيکه فعاليت آنها به مبارزات «کنفدراسيون جهانی » مربوط می شود ،در بخش های بعدی اين نوشته اشاره خواهم کرد.
 اما برعکس ادعای نويسندگان روز نامه کيهان تهران و جاسوس ساواک ، در زمان تأسيس کنفدراسيون جهانی ، سازمانی بنام « جامعه سوسياليست های ايران در اروپا » فعاليت داشت ، که نقش بزرگی در برگذاری موفقيت آميز کنگره  پاريس ايفا نمود. همچنين  تشکيلات تازه تأسيس شده « جبهه ملی ايران »  در« کنفرانس اشتوتکارت» ، نقش تعيين کننده ی  و مهمی را در کنگره پاريس بعهده داشت  و « حزب توده ايران » اگر چه فعاليت های  خود را بعد از کودتای 28 مرداد 1332  تازه  در خارچ از کشور شکل  داده بود ولی همانطور که قبلا اشاره رفت ، متأسفانه رهبری آن حزب ( کميته مرکزی ) نتوانست در کنگره نقش مثبتی داشته باشد، چون بطور مستقيم در تصميم گيريهای آن رويدادها در کنگره از نزديک شرکت نداشت و عده ای  از طرفداران آن حزب بدون صلاح ديد آن حزب ، محل کنگره را ترک کردند.
من بر اين نظرم که مبارزات دانشجويان ايران در دانشگاه تهران، همانطور که  خود آن مبارزين نيز در پيامشان به دومين کنگره کنفدراسيون جهانی در لوزان اشاره کرده اند ـ در رابطه با کنگره لوزان به متن آن پيام اشاره خواهم کرد ـ ،  در شکل دادن  و تعيين سمت و سوی  خواست ها و اهداف «کنفدراسيون جهانی»  نه بصورتی که در سال 1960 در شهر هايدلبرگ ، آنچنانکه عده ای از فعالان ايرانی  در دستور کار خود قرارداده بودند و در دومين کنگره در لندن بر آن تاکيد داشتند، يعنی  تأسيس يک « سنديکای دانشجوئی» ، همچون سازمان دانشجويان فرانسه ، معروف به « اونف»، بلکه يک سازمان دانشجوئی که  بخشی از فعاليت هايش، بر محور يکسری  از خواست های « سياسی و  ملی  و ضد استعماری و ضد ديکتاتوری » باشد، نقش بزرگی داشتند.
با تمام احترامی که برای فعالين جنبش دانشجوئی در آن مقطع تاريخی قائلم، من بر اين نظرم که اگر مبارزات دانشجويان دانشگاه تهران در سالهای 1339 و 1340 در ايران شکل نمی گرفت، بهيچوجه «کنفدراسيون جهانی »  نمی توانست دارای آن هويتی گردد که بعد از تأسيس  کسب کرد.  برای صحت اين گفتار می توان مصوبات کنگره هايدلبرگ را با مصوبات کنگره پاريس و يا کنگره های بعدی مقايسه کرد و به اين موضوع توجه نمود که روند مبارزات و فعاليتها، بر محور يکسری  از خواست های صنفی ، سياسی و ملی  و حتی مسائل بين المللی و ضد امپرياليستی  دور می زد ، که نقش محوری و تعيين کننده ای  در خط مشی « کنفدراسيون جهانی » پيدا کرده بودند.
در سومين کنگره کنفدراسيون اروپائی  در پاريس ، که در اسناد کنفدراسيون جهانی از آن ، بعنوان «اولين کنگره کنفدراسيون جهانی ـ اتحاديه ملی »  ياد شده است ، مابين طرفداران «جامعه سوسياليست های ايران ـ در اروپا» ـ طرفداران خليل ملکی ـ  و  «جبهه ملی ايران»  که هر دو جريان خود را از ادامه دهندگان « راه مصدق » می دانستند، با طرفداران « حزب توده ايران»  در رابطه با بعضی از مسائل سياسی و تشکيلاتی  در کنگره اختلاف  پيش آمد.
يکی از مسائل مورد اختلاف، عضويت « کنفدراسيون جهانی» بعنوان « اتحاديه ملی  دانشجويان ايرانی » در «اتحاديه بين المللی دانشجوئی»  و « کنفرانس بين المللی دانشجوئی »  بود.
هيئت دبيران منتخب دومين کنگره « کنفدراسيون اروپائی »  در لندن خواستار اين امر شده بودند که کنفدراسيون جهانی بعضويت هر دو سازمان بين المللی در آيد، (21) با وجود اينکه سازمان دانشجويان دانشگاه تهران ـ طرفدار حزب توده ــ « توسو » ــ ، عضو «اتحاديه بين المللی دانشجوئی » بود. 
 اما طرفداران جامعه سوسياليست های ايران در اروپا  و جبهه ملی ايران  بر اين نظر بودند که «کنفدراسيون» با پيوستن سازمان دانشجويان دانشگاه تهران ـ وابسته به جبهه ملی ايران به آن ، تنها تشکيلات دانشجوئی است که دانشجويان ايرانی را در جهان نمايندگی میکند و در واقع « اتحاديه ملی» است؛  تا زمانيکه سازمان دانشجويان دانشگاه تهران وابسته به حزب توده ايران ـ «توسو » ـ حاضر نشود قبول کند که  « کنفدراسيون جهانی » ، بعنوان « اتحاديه ملی » ، تنها  تشکيلات دانشجوئی ايران است که دانشجويان ايرانی را در سرتاسر جهان نمايندگی می کند و حاضر نشود  «صندلی نمايندگی دانشجويان ايران» را  در «اتحاديه بين المللی دانشجوئی » در اختيار « کنفدراسيون جهانی »  قرار دهد ، کنفدراسيون جهانی از عضويت در  آن « اتحاديه » امتناع  خواهد کرد.
ــ در هنگام تشکيل کنگره کنفدراسيون در پاريس، حزب توده ايران در دانشگاه تهران هيچگونه فعاليتی نداشت و در واقع  نماينگان « توسو» که در رابطه با فعاليت های  دانشجوئی در قبل از کودتای 28 مرداد 1332 برای شرکت در يکی از جلسات مربوط به « اتحاديه بين المللی دانشجوئی » بخارج از کشور رفته بودند ، بعد از کودتا و سرکوب نيروهای سياسی از جمله حزب توده از سوی رژيم کودتا، مجبور به اقامت در خارج ازکشورمی شوند ،  هنوز خود را نمايندگان دانشجويان دانشگاه تهران محسوب می کردند و حاضر نبودند بنفع کنفدراسيون از عضويت خود در « اتحاديه بين المللی » استعفا دهند ــ.
در رابطه با آن وضع سياسی بود  که  « کنفداسيون جهانی »  فقط عضويت در  « کنفرانس بين المللی دانشجوئی » که اکثر سازمانهای دانشجوئی کشورهای غرب و همچنين برخی از کشورهای جهان سومی در آن عضويت داشتند، را پذيرفت.
در اين باره در بخش های بعدی  اين نوشته توضيحات  بيشتری خواهم داد.
يکی ديگر از مسائل مورد اختلاف کنگره پاريس ، در رابطه با اعتبارنامه نماينده سازمان دانشجوئی شهر برلين بود. سازمان برلين بر پايه اساسنامه تصويب شده در کنگره کنفدراسيون اروپائی در  لندن چون تعداد اعضايش بيشتر از پنجاه نفر نبود فقط حق داشت يک نفر  نماينده به کنگره پاريس اعزام دارد. (22)
 طرفداران حزب توده مدعی بودند که  آقای آذر هوشنگ توکلی ،نماينده سازمان برلين می باشد؛ برعکس آن ادعا ، طرفداران جبهه ملی مدعی بودند که آقای  حيدر رقابی  (23)  منتخب آن سازمان است.
اختلافات  در مورد پذيرش اعتبار نامه نماينده سازمان برلين از سوی نمايندگان کنگره  که کدام يک از افراد فوق نماينده برلين هستند بالا می گيرد، سرانجام اختلاف  فيمابين سبب می شود تا منوچهر ثابتيان و محسن رضوانی که باتفاق حميد عنايت  سه نفر از دبيران کنفدراسيون اروپائی  منتخب کنگره لندن در سال 1961 بودند و تدارکات  برگزاری کنگره پاريس را بعهده داشتند و تا پايان تصويب اعتبار نامه های نمايندگان اعزامی به کنگره  پاريس و انتخاب هيئت رئيسه دائمی  کنگره از سوی نمايندگان  کنگره، رياست کنگره را نيز بطور موقت بعهده داشتند، محل کنگره را ترک می کنند و بيان می دارند که«کنگره برای مدت  نامعلومی به تعويق می افتد.». ترک کردن محل کنگره از سوی  منوچهرثابتيان و محسن رضوانی ،  سبب شد تا نمايندگان و ناظرين طرفدار حزب توده ايران به حمايت از آن دو نفر ، جلسه اولين کنگره « کنفدراسيون جهانی»  را ترک کنند ، مهدی خانبابا تهرانی نيز جزو آن افرادی بود  که محل کنگره را ترک کردند.
مهدی خان بابا تهرانی نيز در کتابش ( نگاهی از درون به جنبش چپ ايران )  می نويسد  که ترک کنگره ، هيچگونه ربطی به  تصميم گيری از سوی حزب توده و رهبری  آن حزب نداشته است.(24)
  طرفداران جامعه سوسياليست ها و جبهه ملی و آنعده  ديگر از نمايندگان کنگره پاريس  که خواستار ادامه کار کنگره بودند در محل کنگره  باقی می مانند و مدعی می شوند که اکثريت نمايندگان اعزامی در کنگره حضور دارند. (امری که بعدها حزب توده در جزوه « ما و کنفدراسيون » عکس آن نظريه را مطرح کرده است و مدعی شده است که اکثريت نمايندگان، کنگره را ترک کرده بودند.)
کنگره پاريس با انتخاب هيئت رئيسه ( علی شاکری [ زند]، بعنوان  رئيس و دکتر علی امين نماينده ماينس ، بعنوان معاون ) بکار خود ادامه می دهد ، يعنی مصوبات و خط مشی  کنفدراسيون و همچنين اساسنامه کنفدراسيون  و قطعنامه های مورد نظر خود را تصويب می کند.
  آقايان فرج اردلان ، مجيد تهرانيان ، علی محمد فاطمی ، صادق قطب زاده  و حسن لباسچی که هر پنج نفر از طرفداران جبهه ملی ايران بودند بعنوان هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی انتخاب می گردند. چون دبيران منتخب کنگره پاريس همگی ساکن ايالات متحده آمريکا بودند، محل دبير خانه کنفدراسيون به ايالات متحده آمريکا  منتقل می شود.
در زير به متن پيام کنگره کنفدراسيون جهانی در پاريس خطاب به دکتر محمد مصدق  اشاره می کنم، به اين اميد که نويسندگان و تحليگران روزنامه کيهان  چاپ تهران و کارخانه « تواب سازی » توضيح دهند که کدام يک  از بخشهای اين پيام در رابطه با برقراری «هژمونی مائوئيستی» بر « کنفدراسيون جهانی »  می باشد؟!
 
متن پيام اولين کنگره
 کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی
 به دکترمصدق
« سردار پير ، سر از زانوی انديشه بردار و خروش فرزندانت را بشنو که با سينه هائی مالامال از اميد بفردای پيروزی نام تو را ميبرند. ای دهقان سالخورده تاريخ ما. کاش می توانستی ديوارهای قلعه ای را که در آن بزنجيرت کشيده اند بشکافی و بيرون آيی تا بچشم خويش ببينی از بذری که در مزرعه انديشه ها کاشته ای نسلی روييده است که جز به جهاد نمی انديشد و جزء براه تو گام نمی گذارد. وتو آنگاه ميديدی نهضتی را که تو رهبری کردی و او ترا پرورش داد امروز دارای فرهنگی غنی است. فرهنگی که صفحاتش با خون نگاشته شده است و داستانش داستان شکنجه ها، زندانها، اسارت ها و محروميت هاست. امروز نسلی که پس از هشت سال پيکارش ولوله در جهان انداخته  از اين فرهنگ الهام ميگيرد. ما نيز هزاران فرسنگ دور از ديار عزيز و ياران دلير خويش راه مقدس همين نسل را دنبال می کنيم و بی آنکه لحظه ای بمنافع خويش و حتی به حيات خويش بيانديشيم دست اندر کار نبرد با پليدی و تاريکی هستيم و امروز در برابر همان دشمنانی که از چپ و راست بر تو می تاختند ايستاده ايم و می خواهيم در کوشش ملت خود بسوی روشنائی سهم شايسته خويش را داشته باشيم. نام تو امروز نه تنها فضای وطن ما را گرم می دارد بلکه انسانهای بيگانه ای را که امروز ما در زير آن بسر ميبريم با روح و دل ما آشنا ساخته است. زيرا هر کجا که می گذريم سخن از تو است و پيکار مقدس تو. ما به تو اعلام می کنيم که براهی که رفته ای وفاداريم. نام تو محک آزادی و شرف ماست و شيرازه اتحاد و پيوند ما. ما به تو اعلام می کنيم که دوش بدوش ياران تو می جنگيم و از شکنجه و کشتار خصم نمی هراسيم.
ما به تو اعلام می کنيم بنائی را که پی ريخته ای می سازيم. جهادی را که آغاز کرده ای بپايان می بريم و ديوارهای استبدادی را که شکافتی فرو می ريزيم. ما به تو اعلام می کنيم که همگام با ملت خويش  بپا خاسته ايم تا شب سياه  ملک خويش را به صبح کشانيم. استعماری را که تو مجروح کردی بميرانيم و در راه تو و در پی تو شرف و آزادی ملت خويش را از چنگال دژخيمان مردم خوار و غلامان جانثار رهائی بخشيم و زنجيرهای گران را از پای تاريخ وطن خود برداريم
درودهای گرم و آتشين فرزندان وفادار خويش را بپذير.»(25)
 
ادامه دارد ـ [برای مطالعه بخشهای ديگر اين نوشته از آدرس لينکهائی که در پايان اين نوشته ذکر شده است استفاده نمائيد]
دکتر منصور بيات زاده
دوشنبه  ۱۶ بهمن ۱٣٨۵ -  ۵ فوريه ۲۰۰۷
 
 
پانويس:
8 ـ  زمانيکه من ( منصور بيات زاده) درسال 1338 (21 ارديبهشت 1338 برابربا 11 ماه مه 1959) برای تحصيل به شهر ماينس ـ آلمان غربی ، آمدم. در آن شهر سازمان دانشجوئی وجود داشت که در رابطه با کمک های امدادی به دانشجويان تازه وارد فعاليت داشت ، همچنين با دريافت کمک های مالی از سفارت جشن عيد برگزار می نمود. برخی از اعضاء سازمان روابط خوبی با مسئول امور دانشجوئی سفارت، آقای عزيزی داشتند و آن جناب  نيز تحت عنوان بررسی امور دانشجوئی چند  بار به ماينس آمد. چند سال بعد نيز يک بار آقای اردشير زاهدی سفير سيار که مسئوليت امور دانشجوئی را بعهده داشت به انجمن ماينس آمد. در آنزمان يکی از فاميل های او در انجمن ماينس عضو بود و فعاليت داشت و مدعی دفاع ازحزب طبقه کارگر. من در آن جلسه ای که اردشير زاهدی به ماينس آمد، در جلسه شرکت نکردم. البته در آنزمان يکی از خواست های فدراسيون آلمان، کنفدراسيون جهانی و انجمن شهری به رسميت شناختن سازمانهای دانشجوئی در داخل و خارج از کشور از سوی مقامات دولتی بود.
من در چندين سال اول بعنوان يک عضو ساده در جلسات شرکت می کردم. در اولين تظاهراتی که  در ماينس بخاطر اعتراض به دستگيری  و محاکمه مهندس بازرگان، آيت الله محمود طالقانی ، دکتر يدالله سحابی و ديگر اعضای سازمان نهضت آزادی ايران در دادگاه نظامی برگزار شد، شرکت کردم. برگزاری چنان تظاهراتی در خيابان های شهرماينس برای بسياری از عابرين تماشائی بنظر می رسيد، بسياری از عابرين می ماندند و کنجکاو بودند برای چه آن تظاهرات ترتيب داده شده است. چون برای مردم شهر ماينس آن تظاهرات پديده جديدی بود.
در چندين مرحله به عضويت  هيئت کارداران سازمان ماينس در مجمع عمومی آن سازمان انتخاب شدم. انتخابات بصورت کتبی و مخفی انجام می گرفت . چند باربعنوان  نماينده سازمان ماينس در شورايعالی فدراسيون آلمان و همزمان شورايعالی کنفدراسيون انتخاب شدم. همچنين بعنوان نماينده سازمان ماينس در کنگره های فدراسيون ( فرانکفورت، کارلسروهه، ارلانگن، گوتينگن، ماينس) و کنفدراسيون جهانی ( کنگره های ششم، هفتم، نهم، دهم، يازدهم، سيزدهم) شرکت داشتم . در کنگره فدراسيون در گوتينگن و کنگره کنفدراسيون در کلن ( کنگره نهم ) از سوی نمايندگان کنگره ها  بعنوان نايب رئيس کنگره انتخاب شدم. يک دوره دبير انتشارات و فرهنگی و يک بار دبير تشکيلات فدراسيون آلمان و يک دوره نيز دبير انتشارات و تبليغات کنفدراسيون جهانی . در زمانيکه  مسئوليت « امور دفاعی » کنفدراسيون به بخشی از وظائف هيئت دبيران تبديل نشده بود، يک دوره افتخارمسئوليت اداره  آن «کميته» را بعهده داشتم. همچنين در بعضی از سمينارهای پيش کنگره کنفدراسيون جهانی  اداره جلسات سمينار را بعهده داشتم  و پس از انشعاب در کنفدراسيون در چندين دوره در «کنفدراسيون معروف به مرکزيت فرانکفورت» جزو هيئت دبيران بودم . باتفاق هوشنگ امير پور بعنوان نمايندگان کنفدراسيون در شانزدهمين کنگره فدراسيون آمريکا در سال 1968  در شهر برکلی شرکت داشتم و برای آشنائی با وضعيت حاکم بر سازمانهای دانشجوئی در آمريکا به چند شهر از جمله لوس آنجلس، شيکاگو، نيويورک ... مسافرت کردم.
 روشن است که در اغلب تظاهرات ، اعتصاب غذاها و يا سمينارهای کنفدراسيون جهانی و فدراسيون آلمان شرکت داشته ام ...
 توضيح مسائل فوق را ضروری دانستم تا برای خوانندگان اين نوشته  روشن باشد، فردی که به دفاع از هويت و مبارزات کنفدراسيون جهانی برخاسته و  نوشته های مندرج در روزنامه کيهان تهران  را تبليغاتی پوچ که  بر پايه دروغ و جعليات از سوی کيهانيهای تهران و جاسوس ساواک تدوين و تنظيم شده اند، ارزيابی می کند و بيان می دارد که آن جعليات کوچکترين رابطه ای با تاريخچه کنفدراسيون  جهانی ندارند ، در چه رابطه ای با « کنفدراسيون جهانی » و فعاليت های آن سازمان قرار داشته است.

9 ـ آ ـ
 بعد از جنگ جهانی دوم و شکست آلمان هيتلری، سرزمين آلمان به دوبخش  تحت نفوذ اتحاد جماهير شوروی (شرق ) و کشورهای ايالات متحده آمريکا، انگليس و فرانسه (غرب ) تقسيم شده بود.
10 ــ به نقل از بيانيه کنگره « کنفدراسيون اروپائی»  که مطالب آن با دست نوشته شده است. در آن کنگره منوچهر ثابتيان ( انگليس)، منوچهر هزارخانی ( فرانسه)، روح الله حمزه ای(آلمان غربی) بعنوان مسئولين موقت تعيين می شوند تا کنگره لندن را برگزار کنند.
11 ــ به نقل از پيوند ، ارگان فدراسيون دانشجويان ايرانی در آلمان غربی و برلن،شماره 4، دی 1339، ژانويه 1961 ، صفحه 234 .
12 ــ به نقل از پيوند ، ارگان فدراسيون دانشجويان ايرانی در آلمان غربی و برلن،شماره 4، دی 1339، ژانويه 1961 ، صفحه 235 .
13 ــ  « دوستان آمريکايی خاورميانه » ،
American Friends of The Middle East
مؤسسه است که در سال 1951 در شهر ماديسون ـ ويسکانسين تأسيس شده بود . ولی اين نهاد يک «سازمان پوششی» بود که مخارج و هزينه آنرا سازمان بين المللی «سيا» اداره می کرد.
14 ـ  به نقل از نامه پارسی ، سال دوم شماره 1، دسامبر 1961 صفحات 53 و 54. همچنين
متين ، افشين ، ترجمه ارسطو آذری ، کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور 57 ــ 1332 ، چاپ اول ، بهار 1378 ، صفحات 86 تا 96 .
15 ـ متين ، افشين ، ترجمه ارسطو آذری ، کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور 57 ــ 1332 ، چاپ اول ، بهار 1378 ، صفحه 112
16 ــ شانزدهم آذر، قلب تپنده جنبش دانشجوئی ، گفت و گو با حسين شاه حسينی ـ از فعالان نهضت ملی، به نقل از سايت اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران
17 ـ متين ، افشين ، ترجمه ارسطو آذری ، کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور 57 ــ 1332 ، چاپ اول ،بهار 1378 ، صفحات 129 و 130
 18 ـ مرتضوی ، باقر ، سياووشان ، يادواره جان باختگان حزب رنجبران ايران ، صفحات 11 تا 13
19 ـ  اسرار فعاليت های ضد ايرانی در خارج از کشور، گزارشی کوتاه از 15 سال تلاش دشمنان ايران و گروههای مختلفی که بوجود آوردند . نوشته آقای دكتر ملك زاده ميلاني (دکتر عباس ميلانی )
به نقل از سايت اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران.
21 ـ  متين ، افشين ، ترجمه ارسطو آذری ، کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور 57 ــ 1332 ، چاپ اول ،بهار 1378، صفحه 130
22 ـ  اساسنامه کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی در اروپا ،
1 ـ  کنگره : کنگره عمومی عاليترين مرجع صلاحيتدار کنفدراسيون ميباشد و از نمايندگان سازمانهای دانشجوئی ايرانی مقيم اروپا از طريق فدراسيونها تشکيل می شود.
تعداد نمايندگان شرکت کننده دارای حق رأی در کنگره از طرف هر واحد کنفدراسيونی به نسبت اعضای آن واحد بطريق زير ميباشد:
واحد هائی که تعداد اعضاء آن تا 50 نفر است دارای يک رأی  و آنهائيکه تعداد اعضايشان بيش از 50 نفر است به مقياس هر 50 عضو اضافی دارای يک رأی بيشتر ميباشد.
تبصره 1 ـ بواحد هائی که تعداد اعضاء بيشتر از پنجاه نفرشان مقياس 50 را پر نميکند با داشتن بيشتر از 25 عضو اضافه بر مقياس نيز حق يک رأی اضافه تعلق ميگيرد.
به نقل از نامه پارسی، دوره دوم، شماره اول، آذر 1340، دسامبر 1961 ، مصوبات کنگره پاريس .
23 ـ حيدر رقابی ، که با نام مستعار « هاله » شعر می گفت. شعر معروف « مراببوس» ، يکی از سروده های مرحوم رقابی است.
24 ـ به نقل از شوکت، حميد. نگاهی از درون به جنبش چپ ايران: گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی ، ساربروخن، آلمان: انتشارات بازتاب، صفحات 23 ـ 322 .
25 ـ  به نقل از مصوبات کنگره پاريس.

هیچ نظری موجود نیست: