مبارزان نسل تازه، با توجه به شرایط جامعه، برای حزبی با رنگ و نشان کمونیستی شانس زیادی نمیدیدند؛ آنها برای نفوذ وسیع در جامعه، به نوعی فعالیت جبههای و همکاری با افراد و جریانهای غیرکمونیست گرایش داشتند. در سطح جهانی نیز اتحاد شوروی (سابق)، تنها کشور سوسیالیستی جهان، در پیکار با فاشیسم به اتحاد با قدرتهای غربی روی آورده بود، و در همه جا، از اروپای غربی تا چین، کمونیستها در ائتلاف با احزاب و گروههای «ملی» جبهههای ضد فاشیستی تشکیل داده بودند.
بدین سان تشکیل حزبی مترقی با شرکت عناصر «ملی» زیر رهبری کمونیستها، با خواست و برنامه «اتحاد شوروی» همساز بود. گفته میشود که مقامات اتحاد شوروی به «دوستان» خود در ایران فرمان یا «اندرز» داده بودند که از تشکیل جریانی جداگانه با برچسب کمونیستی صرفنظر کنند و با سایر «نیروهای ملی و مردمی» همکاری نشان دهند.
پایهگذاری حزبی دموکراتیک و مردمی
درباره گردهماییهای اولیه برای تأسیس حزب، گزارشهای متفاوتی وجود دارد. ظاهرا طی جلساتی در هفتم، دهم و هفدهم مهرماه ۱۳۲۰ گروهی پایهگذاری شد و به پیشنهاد ایرج اسکندری «حزب توده» نام گرفت. گفته میشود که جلسه هفتم مهر که نزدیک ۳۰ نفر در آن شرکت کردند، بیشتر برای آشنایی بوده است.
بیشتر کسانی که در تاریخ حزب توده کنکاش کردهاند، پایهگذاران را به طور عمده از سه گروه دانستهاند:
- اکثر «گروه ۵۳ نفر» که به همراه دکتر تقی ارانی از سال ۱۳۱۶ به زندان افتاده بودند. بیشتر این افراد در دهه سوم زندگی خود بودند، اما برخی نیز بسیار جوان بودند؛ برای نمونه احسان طبری در زمان دستگیری دانشجویی ۲۱ ساله بود و در زمان آزادی از زندان و تأسیس حزب تنها ۲۵ سال داشت.
- گروه دوم کمونیستهای قدیمی بودند که گاه در زندان با گروه ۵۳ نفر برخورد داشتند، مانند جعفر پیشهوری، رضا روستا، عبدالصمد کامبخش و آرداشس (اردشیر) آوانسیان. آنها ارتباط مستقیمی با گروه ۵۳ نفر نداشتند و به مناسبتهای گوناگون، بیشتر در همکاری با ارگانهای وابسته به شوروی، گرفتار شده، به زندان یا تبعید افتاده بودند.
- گروه سوم، چند شخصیت سرشناس «ملی» مانند سلیمان میرزا و شمس زنجانی، که کمونیست نبودند، اما به گرایشهای چپ و علاقه به اتحاد شوروی شهره بودند.
در نشست هفتم مهرماه سلیمان محسن اسکندری معروف به «سلیمان میرزا»، از رجال متجدد و آزادیخواه و عموی ایرج اسکندری، موافقت کرد که رییس یا «صدر حزب» باشد. در جلسهای به تاریخ دهم مهر، با حضور بیش از هشتاد نفر از تلاشگران، حزب رسمیت یافت.
احتمال میرود که یک هفته بعد، یعنی در جلسه ۱۷ مهر بود که اساسنامه و مرامنامه حزب به تصویب جمع رسید. گفته میشود که اساسنامه حزب را جعفر پیشهوری، کمونیست با سابقه و صدر بعدی «فرقه دموکرات آذربایجان»، تهیه کرد و مرامنامه حزب را پیشهوری و ایرج اسکندری به اتفاق نوشتند.
نخستین برنامه حزب سرشتی مردمی و دموکراتیک دارد و بر چند نکته تکیه میکند: دموکراسی، با هدف جلوگیری از بازگشت «دیکتاتوری رضاشاه»، استقلال ملی به معنای مبارزه با استعمار، دفاع از زحمتکشان با هدف ریشهکن کردن فقر و محرومیت. حزب خود را جریانی اصلاحطلب، پایبند به مبارزه مسالمتآمیز و موازین قانونی معرفی میکند.
از آغاز برخی از عناصر مارکسیست از تشکیل چنین جریانی ناخرسند بودند. آنها خواستار حزبی کمونیستی با تعاریف مشخص لنینی بودند که اصل محوری آن «مبارزه طبقاتی» است. به علاوه آنها خواهان رابطهای نزدیکتر با «کمونیسم بینالملل» بودند.
«اتحاد شوروی: دژ سوسیالیسم»
انقلاب اکتبر به رهبری لنین، با برچیدن رژیم تزاری و برقراری نظامی سوسیالیستی، مژده داده بود که ظلم و بیداد را برای همیشه ریشهکن کرده و قدرت زحمتکشان را بر زمین مستقر ساخته است. «حکومت شوراها» با لغو تمام قراردادهای غیرعادلانه روسیه با ایران، همدلی بیشتر روشنفکران و رجال آزادیخواه ایران را برانگیخته بود. پایداری خیرهکننده ارتش سرخ در برابر ماشین نظامی هیتلر نیز بر حیثیت و جاذبه شوروی افزوده بود.
در فضای پرامیدی که با سقوط رضا شاه پدید آمده بود، برای بیشتر روشنفکران ایرانی هواداری از اتحاد شوروی نه تنها با علایق ملی هیچ تضادی نداشت، بلکه با آن همسو نیز بود. به باور آن روز آنها، شوروی در پیکار با استعمار و استثمار، در کنار ملتهای ضعیف و ستمدیده قرار داشت.
اما کسان دیگری نیز به صفوف حزب توده وارد شدند که شوروی را قبلهگاه «انترناسیونالیسم پرولتری» میدانستند. برای آنها، به پیروی از لنین، «منافع ملی» امری ارتجاعی و «خردهبورژوایی» بود. آنها حزب توده را تنها «شاخه ایرانی کمونیسم بینالمللی» میدیدند و برای آن جز پیروی از سیاست و عمل اتحاد شوروی وظیفهای نمیشناختند.
لنین همیشه از «رسالت بینالمللی» کمونیستها سخن میگفت. او کمونیستهای همه کشورها را به جدایی از احزاب سوسیال دموکرات «ملی» و پیوستن به «کمینترن» تشویق کرد. جانشین او استالین، سراپا در سیاست تنگ ناسیونالیستی فرو رفته بود، اما از احزاب کمونیست سایر کشورها انتظار داشت که شعبههای گوناگون «کمینفرم» باشند، که به زعم او: «وظیفه مبرم آنها دفاع از دژ پرولتاریای پیروزمند است.»
از همبستگی تا وابستگی
برداشت دوگانه از «انترناسیونالیسم» به گفته ایرج اسکندری، سرچشمه دو سیاست متفاوت بوده است، «دو سیاست که کاملا تمام تاریخ حزب را تحتالشعاع قرار داده است». (خاطرات، چاپ ایران، ص ۵۹۰) همین نزاع گاه آشکار و اغلب پنهان بود که سرنوشت حزب را رقم زد، آن را از حزبی بزرگ و مردمی به جریانی بدنام و بیریشه بدل ساخت.
اسکندری دو برداشت از انترناسیونالیسم را چنین توضیح میدهد: «از اول ایجاد حزب، دو خط موازی هم وجود داشته است: یکی خط کامبخش است و نام دیگری را میگذاریم خط رادمنش. من خودم را هم جزو خط رادمنش حساب میکنم... ما شوروی را به عنوان اولین کشور سوسیالیستی، کشور لنینی، کشوری که به انقلاب جهانی کمک میکند، بالاخره کشوری که بزرگترین نقش را در مبارزه ضد امپریالیستی عظیمی که در مقیاس جهانی بازی میکند، تلقی کردهایم. ولی اینکه هرچه شوروی میگوید درست است، ما هیچوقت آن را قبول نکردهایم. نه رادمنش قبول کرد و نه من. من این را صریحا به شما میگویم.» (خاطرات، چاپ ایران، ص ۳۷۲)
بزنگاههای تاریخی
حزب توده در دو مرحله از تاریخ معاصر ایران نقشی برجسته ایفا کرد: از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و از آغاز ۱۳۵۸ تا پایان ۱۳۶۱. در این دو مرحله به کلی متفاوت، حزب به دهها اکسیون سیاسی و اجتماعی دست زد. در حزب هزاران روشنفکر و کارگر و نظامی گرد آمدند که بیشتر آنها هدفی جز خدمت به جامعه نداشتند. از دستاوردهای بزرگ حزب در نوگرایی جامعه، پیشرفت فرهنگی و بالا بردن آگاهی سیاسی ستایش میشود. اما نکته اساسی این است که این حزب در بزنگاههای تاریخی همواره در راهی متضاد با منافع مردم ایران گام برداشت، و علت آن چیزی جز این نبود که حزب «در تحلیل نهایی» منافع اتحاد شوروی را بر منافع ملی برتری میداد.
شوروی و «منافع استعماری»
با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم و خروج تدریجی نیروهای متفقین از ایران، اتحاد شوروی در بیرون بردن نیروهای خود از شمال کشور، جدیت نشان نمیداد. در برابر اعتراض دولتمردان ایران، که طبق توافق کنفرانس تهران (۱۹۴۳) خروج نیروهای شوروی را تا مارس ۱۹۴۶ خواستار بودند، حزب توده که تا حد زیادی به برکت حضور شوروی رشد کرده بود، به ادامه اشغال کشور اعتراضی نداشت.
شوروی با تعلل و اهمال در ترک ایران، دو هدف اصلی را دنبال میکرد: نخست آنکه امیدوار بود، در بخشهایی از ایران، پیش از همه در آذربایجان، پایگاههایی وابسته به خود تأسیس کند، و دیگر آنکه با اعمال فشار بر دولت مرکزی امتیازات مادی کسب کند.
سیاست حزب توده در آغاز سمتگیری «ضد استعماری» آشکاری داشت. روزنامه «رهبر» ارگان کمیته مرکزی حزب در ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ در سرمقالهای نوشت: «ما دوستی خود را چه با بریتانیا و چه با شوروی، مشروط به یک شرط میکنیم، و آن اینکه این دولتها منافع خود را در حدود منافع ملی ما، در حدود ارتقا و سعادت عمومی ما حفظ کنند... ما هر روز که احساس کنیم همسایه شمالی ما برخلاف تصور ما میخواهد در ایران منافع استعماری برای خود فرض نماید، یا قصد داشته باشد که رژیم خود را به زور بر ملت ایران تحمیل کند، یا بخواهد ایران را منضم به خاک خود سازد، ما با این روشها سخت مبارزه خواهیم کرد.»
تشکیل و تحمیل «فرقه دموکرات»
زمامداران شوروی حمایت از «جنبش آزادیخواهی آذربایجان» را وظیفه انترناسیونالیستی خود میدانستند. میرجعفر باقروف، رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی که بعدها به اتهام «خیانت» تیرباران شد، آشکارا از آزادی «آذربایجان جنوبی» سخن میگفت. به نوشته یک منبع روسی: «در ششم ژوئیه ۱۹۴۵ دفتر سیاسی کمیته مرکزی اتحاد جماهیر شوروی قرار محرمانهای صادر کرد تحت عنوان: تدابیر لازم در مورد سازماندهی جنبشهای جداییخواهانه در آذربایجان جنوبی و سایر شهرهای ایران.»
برای پیشبرد این سیاست، تشکیل «فرقه دموکرات» در آذربایجان پیشبینی شده بود. اسناد نشان میدهد که برنامه سیاسی فرقه، نظامنامه داخلی، چارچوب تشکیلاتی و حتی ترکیب رهبری آن در مسکو تنظیم شده بود.
مقامات اتحاد شوروی به حزب فشار آوردند که سازمان ایالتی نیرومند حزب در آذربایجان منحل شود و اعضای آن به فرقه بپیوندند. اعضای کمیته مرکزی حزب که از اهداف واقعی و پنهان فرقه آگاهی داشتند، با این خواسته مخالفت کردند. آنها در نامهای مخفیانه به سران اتحاد شوروی، مخالفت خود را با اقدامات فرقه ابراز داشتند.
در نامه سران حزب آمده است: «ابراز تنفر محافل آزادیخواه و حتی چپ از فرقه دموکرات آذربایجان ادامه دارد. با وجود اینکه اتحاد شوروی به اصل تمامیت ارضی ایران احترام میگذارد، تشکیل فرقه دموکرات و ادامه سیاست آن به محبوبیت شوروی در ایران لطمه میزند... سیاستی که اتحاد شوروی در دو هفته اخیر اتخاذ کرده است، جنبش مردمی را مورد تهدید قرار میدهد... اکثر این اقدامات غیراصولی در آذربایجان بدون اطلاع کمیته مرکزی حزب توده و بدون مشورت با آن صورت میگیرد. یکی از بزرگترین ضربهها به حزب توده همین دخالت نمایندگان اتحاد شوروی است که در اکثر موارد با استفاده از قدرت خود به اعتبار مسوولان حزب ما آسیب میزند.»
به رغم این دیدگاه و سیاست روشن، نه تنها سازمان ایالتی حزب در آذربایجان یکسره در اختیار فرقه قرار گرفت، بلکه به همت و ابتکار افرادی مانند عبدالصمد کامبخش، برخی از نیروهای موثر حزبی از سراسر ایران برای یاری به «فرقه» اعزام شدند.
همین ترفند سالها بعد به گونهای دیگر پیاده شد. در نشستی به نام «کنفرانس وحدت» که در سال ۱۳۳۹ برگزار شد، اتحاد شوروی، عدهای از رهبران «فرقه» را به کمیته مرکزی حزب وارد کرد، هرچند بیشتر سران حزب با این تصمیم مخالف بودند. ایرج اسکندری در اینباره گفته است: «با آمدن فرقه در داخل حزب، کمیته مرکزی ما به تدریج ماهیت اصلی خود را از دست داد. کم کم وضعش به جایی رسید که آن حالت استقلال نسبی که اعضای آن داشتند و شخصیتی که دارا بودند، کم کم از آنها گرفته شد.» (خاطرات ص ۳۰۸)
امتیاز نفت شمال
اتحاد شوروی، به ویژه در سالهای جنگ جهانی دوم، در پی منابع تازه سوخت و انرژی بود. در برابر امپراتوری بریتانیا که ذخایر نفت جنوب ایران را زیر کنترل داشت، اتحاد شوروی بر آن بود که در شمال ایران مزایایی انحصاری کسب کند. در شرایط حضور «ارتش سرخ» در ایران، کارشناسان شوروی از نیمه سال ۱۹۴۳ عملیات گستردهای را برای کشف ذخایر نفتی در شمال ایران شروع کرده، به دنبال کسب امتیاز بودند.
در همین دوران نخستین تلاشها برای ملی کردن صنعت نفت به ابتکار دکتر محمد مصدق شروع شد. در میان اعضای حزب، که بیشتر آنها افرادی میهندوست بودند، کمتر کسی با این خواست ملی مخالفت داشت. رضا رادمنش، یکی از رهبران اصلی حزب، از «منع اعطای هر امتیازی به بیگانگان» سخن گفته بود. ایرج اسکندری در خاطرات خود میگوید: «موقعی که آمریکاییها در سال ۱۳۲۳ با دولت ساعد مشغول مذاکره برای به دست آوردن امتیاز نفت بودند، رادمنش از طرف فراکسیون هشت نفری توده، مخالفت حزب توده را با اعطای هرگونه امتیازی اعلام داشت. ولی پس از آمدن کافتارادزه (معاون وزارت خارجه شوروی) و طرح مسئله امتیاز نفت شمال از طرف این دولت، حزب توده و فراکسیون مجلس به دفاع از امتیاز پرداخت.» (خاطرات، ص ۲۹)
یکی از رساترین صداها در این میان از آن احسان طبری بود که آشکارا از اعطای امتیاز به شوروی دفاع کرد. او نوشت: «باید معترف باشیم که شوروی در ایران منافع جدی دارد. باید به این حقیقت پی برد که مناطق شمالی ایران در حکم حریم امنیت شوروی است.» (مردم برای روشنفکران، آبان ۱۳۲۳)
با سیاست زیرکانه احمد قوام، اتحاد شوروی در دستیابی به هر دو هدف شکست خورد و ننگ این اقدامات برای حزب توده ماند. با حمله ارتش، در آذربایجان هزاران نفر کشته شدند، بیشتر سران و فعالان فرقه به شوروی گریختند. با عقبنشینی نیروهای شوروی، بساط فرقه به سرعت فرو ریخت. این ماجرا حزب را به بحرانی عمیق فرو برد که سرانجام آن انشعاب و جدایی بود.
کارشکنی در برابر مصدق
با رشد نهضت ملی به رهبری مصدق، حزب توده از هیچ کارشکنی و توطئهای علیه دولت او باز نایستاد. حزب دستکم تا مقطع قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بیرحمانه به مصدق و سیاست او حمله میکرد. حزب توده، ماهیت دولت مصدق را «بورژوا لیبرال» ارزیابی کرده و آن را «جاده صاف کن امپریالیسم آمریکا» دانسته بود.
دشمنی حزب با مصدق نیز، علاوه بر تحلیلهای خام ایدئولوژیک، تا حد زیادی از سیاست اتحاد شوروی برمیخاست، که به تجربه دریافته بود از دولتی با بنیادهای ملی نمیتواند امتیاز بگیرد. مصدق در مورد مخالفت با امتیاز شیلات سرسختی خود را در این امر نشان داده بود. او به دولت شوروی پیام داده بود که میتواند مانند یک خریدار عادی برای خرید نفت ایران اقدام کند و با دولت قرارداد ببندد، اما تا وقتی او بر سر کار است هرگز به شوروی امتیازی داده نخواهد شد.
برخی از پژوهشگران بیعملی و عدمتحرک حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد را ناشی از توافق ضمنی شوروی با کودتا دانستهاند. هر انگیزهای که در میان باشد، حزب توده که مدعی بود «هر کودتایی را به ضد کودتا بدل میکنیم»، تماشاگر خونسرد وقایع آن روز باقی ماند.
یکی از پژوهشگران معتقد است که حزب توده در اساس آن ارزشی را برای دولت مصدق قائل نبود که در ۲۸ مرداد بخواهد خود را به زحمت و نیروهای خود را به خطر اندازد. تازه بعد از کودتا و آشکار شدن ابعاد وحشتناک آن بود که حزب به ارزش دولت مصدق پی برد، و سعی کرد بیعملی خود را توجیه کند، یا با تحریف واقعیات، اعمالی را به خود نسبت دهد که هرگز انجام نداده بود. (عبدالله برهان، کارنامه حزب توده، جلد دوم، برگهای ۱۴۸ تا ۱۷۶)
تسخیر کامل رهبری حزب توده
مقامات اتحاد شوروی برای تسخیر کامل حزب و تبدیل آن به آلت دست خود، به دو شگرد دست زدند: نخست تقویت عناصر طرفدار شوروی در داخل حزب تا آنجا که این افراد رهبری را به طور کامل قبضه کنند. شگرد دیگر آنها کنار زدن افراد نسبتا مستقل و با شخصیت در رهبری بود.
در اولین کنگره (۱۳۲۳) مارکسیسم - لنینیسم، جهانبینی حزب شناخته شد. با این گام، عناصر دستآموز میتوانستند به نام تماس با «کمینترن»، با ارگانهای اطلاعاتی شوروی «همکاری» داشته باشند.
پس از نیمه بهمن ۱۳۲۷ که بیشتر اعضای برجسته رهبری حزب، ایران را ترک کردند، زمام امور به دست کسانی افتاد که برای استقلال حزب ارزشی قائل نبودند.
با کودتای ۲۸ مرداد و نابودی تشکیلات حزب در ایران، بخشی از رهبری که از سرکوب جان به در برده بود، در «بلوک شرق» مستقر شد. در دوران دراز مهاجرت، بسیاری از رهبران و کادرهای حزب، اگر روزگاری آرمان و ایمانی داشتند، رفته رفته به کارمندان حقوقبگیر ادارات شوروی بدل شدند.
با طرد یا انزوای عناصر نسبتا مستقل، حزب توده به صورت یک حزب تمامعیار استالینی در آمد: حزبی هوادار «دیکتاتوری پرولتاریا»، و مخالف آزادی و حقوق بشر به عنوان «ارزشهای بورژوایی». حزب طی چندین دهه در هر فرصت وفاداری خود را به ایدئولوژی، تاکتیکهای تبلیغاتی و خط مشی «احزاب برادر» اعلام میکرد.
ایرج اسکندری در اینباره توضیح میدهد: «آن جریانی که از همان ابتدا در حزب، از زمانی که کامبخش وارد حزب شده بود، به وجود آمده بود، آن جریان روز به روز قوت و قدرت بیشتری پیدا کرد؛ آن جریان از یک خطی حرکت میکرد که به کلی با نظرات و خطی که من داشتم، و تا اندازهای رادمنش هم تعقیب میکرد، منافات داشت...» (خاطرات، چاپ ایران، ص ۲۸۱)
پلنوم شانزدهم حزب که در کوران انقلاب ضد سلطنتی سال ۱۳۵۷ صورت گرفت، آخرین نشانههای استقلال حزب توده را نابود کرد. بابک امیرخسروی در اینباره گفته است: «در آستانه انقلاب بهمن که بازگشت حزب توده به کشور به واقعیت تبدیل میشد، دستگاه رو به فساد شوروی به فرد کاملا مورد اعتماد و فرمانبر و در عین حال کاردانی احتیاج داشت تا در رأس حزب قرار بگیرد و سیاست و منافع و نیازهای وی را بیکم و کاست دنبال کند... کیانوری برای چنین مأموریت و مسوولیتی مناسبترین فرد بود... بدین سان مقامات شوروی با شتاب و با زیر پا گذاشتن همه موازین اخلاقی و حتی اساسنامه حزب توده ایران، با کارگردانی یک مهره سرسپرده دیگر، غلامیحیی دانشیان، ترتیب برانداختن اسکندری و دبیر اولی کیانوری را فراهم کردند.»
نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب پس از انقلاب، به مدت چهار سال تمام امکانات و تبلیغات حزبی را به سوی سیاستی سوق داد که تمام برخوردهای داخلی و کشمکشهای واقعی را به «مبارزه با امپریالیسم آمریکا» کاهش میداد. این سیاست اگر برای مردم ایران هیچ سودی نداشت، برای رقبای جهانی امریکا بسیار سودمند بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر