۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

ملاحظاتی در باره ی کتاب ِ «کلاغ و گل سرخ» نوشته ی مهدی اصلانی


سعید حسینی



نگران ِ نهاد ِ [قدرت] بودن، نگرانی که سرانجام در زندان
به تمامیت ِ خود می رسد، به مانندِ [مناسبات ِ موجود] در
درمانگاه، پیشی بر نگران ِ سوبژه بودن دارد، سوبژه ای که
به مانند ِ اُبژه اداره می شود. ت. و. آدورنو[1]

نوشتن در باره ی خاطراتِ زندان، صرفنظر از اینکه، آیا نویسنده در بازگوئی آنچه بر او در زندانهای جمهوری اسلامی گذشته است، موفق بوده یا نه، عملی است شایسته ی تحسین. چراکه نوشتن در باره ی درد و رنج خود، به معنی زنده کردن ِ عذاب های گذشته است، به معنی درگیری دوباره با تجربه های نه چندان خشنود ِ خود در گذشته. امّا نوشتن در باره ی گذشته، هنگامی که به هدفِ کار بر روی ِ گذشته، یا به هدف ِ "پرداختن به گذشته" انجام می گیرد، می تواند هم برای نویسنده و هم برای خواننده گان ِ نوشته ی او، درنگ یا تأمل ِ انتقادی را به ارمغان آورد. کتاب ِ «کلاغ و گل سرخ» یکی از این کوشش ها است. نوشته ی پیش روی، ملاحظاتی بر این کتاب است. به علت هائی که در زیر از آنها سخن خواهم گفت، این نوشته به ناگزیر از "معرفی کتاب"، به معنی مرسوم و معمول آن، کمی فراتر می رود.
I.
موضوع ِ کانونی کتاب ِ «کلاغ و گل سرخ»، خاطراتِ نویسنده ی آن –مهدی اصلانی – از زندان های جمهوری اسلامی در فاصله ی سال های 1363 تا 1367 است، لذا آن، در ِ مجموعه ی "خاطره نویسی زندان" قرار می گیرد. امّا این کتاب، در عین حال در دو مورد با بسیاری از کتاب های خاطرات ِ زندان، کاملاً همگون نیست، یا به بیان دیگر تفاوت دارد.
مورد ِ نخست اینکه، نویسنده پیش از بازگویی سرگذشت ِ خود در زندان های رژیم اسلامی، ابتدا در «فصل اول کتاب» که آن را می توان درآمدی آتوبیوگرافیک بر موضوع ِ کانونی کتاب دانست، خواننده را با «شناسنامه ی» یا «ریشه های» اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود آشنا می سازد. اگرچه این آشنایی متأسفانه بسیار کوتاه و فشرده است، امّا خواننده می تواند از دریچه ی باز شده، نگاهی به منظره ی دنیای پیش از دستگیری و زندان ِ نویسنده انداخته و با فراز و فرود آن آشنا گردد. بنابراین، خواننده به موجب ِ این آغاز ِ خوب، با مهدی اصلانی زمانی آشنا می شود که هنوز کار از کار نگذشته است. هنوز او، بعد از مدّت ها در به دری، به خاطر ِ ارتباط اش با جریان ِ انشعابی "سازمان فدائیان (اکثریت)" – جریان ِ موسوم به «پیروان کنگره ی 16 آذر» – به چنگال ِ رژیم نیافتاده است. خواننده زمانی با او آشنا می شود که او هنوز در آن روز لعنتی، با «رسول» – یکی از خویشاوندان ِ مادری او – برای پس دادن ِ ماشین ِ قراضه ی «هیلمنی» که «علی مشهدی» آنرا «تا دسته [به او] چپونده بود»، نرفته است که «سر ِ چهارراه ِ گُل کار نواب» دستگیر بشود، سر از «کمیته ی مرکزی بهارستان» در بیاورد و سپس پای او به «زندان کمیته ی مشترک» کشیده شود. خوشبختانه، نویسنده با این بازگویی کوتاه از گذشته ی خود بسنده نمی کند و درفصل های بعدی کتاب هم، گه گاهی گریزی به خارج از زندان می زند و خواننده را با انسان ها، مکان ها و رویداد هایی آشنا می سازد که آنها به دنیای پیش از زندان او – به دوران ِ کودکی، نوجوانی و جوانی او –تعلق دارند؛ مثالاً آنجایکه او از «امیل»، «مریم»، «کافه رادیو»، «عفت قابله»، «ابی قُراض»، «سید هاشم دعانویس» واز همه مهمتر از «داش امیر» سخن می گوید.
نویسنده در مقدمه کتاب می گوید که «بارها تا پای حذف ِ کامل ِ» فصل ِ اول پیش رفته، چراکه آن را «آغاز خوبی برای "خاطراتِ زندان"» نمی دانسته است. امّا سرانجام «احساس» او به حذف ِ این فصل رای نمی دهد (ص 2). در اینجا باید به انتخابِ «احساس» نویسنده احسن گفت، چراکه نویسنده با این انتخاب، اتفاقاً گامی، هر چند کوتاه، در رفع یکی از کاستی هائی "خاطراتِ زندان" برداشته است. در بسیاری از کتابهای خاطراتِ زندان، خاطره گویان متأسفانه خواننده گان ِ علاقمند و پژوهشگران ِ اجتماعی را با هزاران پرسش تنها می گذارند. از خواندن ِ خاطرات ِ زندانی که دارای این کاستی هستند، خواننده یا بسختی یا هیچگاه دستگیرش نمی شود که مثلاً، خاستگاه و موقعیت ِ اجتماعی زندانی چیست؟ او چند ساله است و به چه نسلی تعلق دارد؟ او برای چه به مسائل ِ سیاسی علاقه مند شده و چرا او به مانند هم نسلی هایش مثلاً به دنبال کسب و کار نرفته است؟ یا انگیزه ی پیوستن ِ زندانی به اپوزیسون چه بوده و چرا او از میان جریان های گوناگون ِ سیاسی و ایدئولوژیکی به جریان ِ چپ گرایش پیدا کرده است؟ و ... از آنجائیکه "خاطرات"، هم بیان کننده ی ِ تجربه های شخصی یک فرد ِ مشخص و هم (بصورت با، یا بی واسطه) بیان کننده ی تجربه های اجتماعی او، بعنوان ِ عضوی از یک نسل و یک قشر ِ اجتماعی مشخص، می باشد، لذا یکی از وظایفِ اجتماعی خاطره نویسان، به نظر من، فراهم کردن ِ مواد ِ لازم و ضروری برای پژوهش های تاریخی، سیاسی، جامعه شناسیک، روانشناسیک و غیره، می باشد. (حال صرفنظر از اینکه، اساساً بازگویی ِ « بخشی از زندگی ی غارت شده» و تأکید بر هویت و فرّدیت ِ خود در خاطرات ِ زندان، درواقع اعتراض به مناسبات ِ اجتماعی و سیاسی موجود و بنیاد های ایدئولوژیکی آن و بالاخره نقدِ نگاه ِ نهادِ سرکوبگر ِ زندان به زندانی هم، است).
مورد ِ دوّم اینکه، نویسنده برای بازگویی بخشی از سرگذشت ِ خود، خود را کاملاً مقید به یک زبان و یک فُرم ِ خاص نکرده است، بی شک، این تنوع ِ دلنشین، در زبان، فرم و بالاخره بافت ِ کتاب ِ «کلاغ و گل سرخ»، انتخاب ِ آگاهانه ی نویسنده ی آن، مهدی اصلانی، است. امّا اگر بخواهیم در کنار توضیح ِ ادبی برای این انتخاب و نگاه ادبی به کلّ ِ کتاب ، نگاهی، کم و بیش، جامعه شناسیک به مقوله ی "خاطره گویی" و "خاطره نویسی" بیاندازیم، بنظر می رسد که خاستگاه ِ اجتماعی نویسنده و تجربه های (البته اجتماعی) امّا بیشتر سیاسی و فرهنگی او، از انقلاب 57 به این سو، بی تأثیر در تنوع ِ زبان، فرم و بافتِ کتاب نبوده اند.
مهدی اصلانی دریکی از محلات ِ جنوب ِ غربی تهران – سه راه اکبر آباد – بدنیا می آید. خانواده او دارای شش پسر، امّا بدون دختر است و او فرزند آخر یا «تَه تغاری» آن. زندگی در "خانواده ی مردانه" و رشد و نمو در محیطی سنّتی یا نیمه سنّتی که وجه مشترک ِ تمامی محله های جنوبی و بخشاً شرقی تهران است، و بالاخره دست و پنچه نرم کردن با محدویت های مادی، به خاطر ِ تعلق داشتن او به طبقه ی پائین یا اقشار ِ پائینی ِ طبقه ی متوسط، بستر ِ اجتماعی و فرهنگی نویسنده را تشکیل می دهند. زندگی در چنین محیطی، یعنی آشنایی با تنش ها، گسست ها، پیوند ها و بالاخره وابستگی های اجتماعی، فرهنگی، عاطفی و اخلاقی به و با اعضای خانوده و «بچه های محل». بزرگ شدن یا، بقول نویسنده، «قد کشیدن» بر بستر چنین مناسباتی، انعطاف در رفتار و زبان را ناگزیر می سازد؛ فرد یاد می گیرد، از کُدهای رفتاری، رمزگشایی کند، بر اصطلاحات و ژارگون های مرسوم، تسلط یابد و آنها را به موقع بکارگیرد. بدون این توانایی ها ، بدون بکارگیری استادانه و بموقع ی این ابزارهای متنوع ِ زبانی و رفتاری، بسختی می توان در محیط های درهم ریخته ی سنّتی و نیمه سنّتی از پس ِ "آدم های هفت خط" برآمد.
اماّ محیط ِ اجتماعی و فرهنگی نویسنده ی دست نخورده باقی نمی ماند. نویسنده، جوانی بیست ساله است که انقلاب سر می رسد و او به مانند بسیاری از هم نسلان خود، از همان اوایل ِ سال 1357 «در خدمت ِ انقلاب» در می آید. در همان سال ِ سُربی پنجاه و هفت است که «دو نام ِ پُرجاذبه ی فدایی و مجاهد به موازاتِ یک دیگر، همه گیر و ملکه ی ذهن ِ هم نسلانِ ِ» او می شود. او امّا به «سازمان چریک های فدایی خلق» می پیوندد یا به قول خود زیر ِ نام ِ آن قد می کشد. همانطور که می دانیم، انقلاب ِ 57، رژیم ِ دیکتاتوری شاه را واژگون می کند و بر ویرانه های آن، رژیم ِ دیگری پا می گیرد که رهبر آن، از جنس ِ"امامان ِ معصوم" اند، رهبری که چهره ی نتراشیده اش را، خلق ِ "فرهنگ ساز" و "بسیار بسیار متمّدن ِ ایران زمین" در ماه می دید. امّا تکان های سیاسی انقلاب، بدون پس لرزه ها و َترَک های اجتماعی نبود. با انقلاب، روند ِ جا به جایی در بافتِ طبقاتی جامعه آغاز می گردد و روابط شخصی و اجتماعی افراد با یکدیگر، دست خوش تغییر میشوند. انقلاب جایگزینی ِ ایدآل ها، ارزش ها، الگوها ی جدید را، به جای جهان نگری قدیم آسان و بخشاً ناگزیر می سازد، یا جای گرفتن ِ تنش زای آنها را در کنار یکدیگر ممکن می گرداند. بالاخره یکی دیگر از پی آمد های اجتماعی انقلاب، َُشل شدن ِ برخی از مرزها و موانع ی فرهنگی و اجتماعی بود که آنها اقشار اجتماعی را از هم جدا می ساختند. (هرچند دو پدیده ی آخری، عمری گذرا داشتند، امّا آنها، در سازماندهی سیاسی، در جدال های اجتماعی و ایدئولوژیکی بین ِ حاکمان ِ جدید و نیروهای اپوزیسیون، در دهه ی نخستین ِ انقلاب، دارای نقش ِ تعیین کننده ای بودند).
جوانی نویسنده ی «کلاغ و گل سرخ» با این تغییر و تحولات گره می خورد، یا بقول او، به کانون ِ این تحولات َپرتاب می شود. محیط اجتماعی و فرهنگی او گسترده تر می شود، رفتار و زبان ِ او یک دستی نسبی خود را از دست می دهد، «بچه های محل» دیگر تنها "دم خوران" و "هم پیاله ای های" او نیستند، و بالاخره الگوها و قهرمانان ِ زندگی او، دیگر به برادر ِ جوانمرگ اش «حسین تایتان»، این «تیغ دار» با معرفت ِ مَحَل، به «خان دایی»، و از همه مهمتر، به «داش امیر» محدود نمی شود. نویسنده ی کتاب دیگر "سیاسی" شده، در محیط ها و محافل ِ فرهنگی "مدرن" رفت آمد میکند، با آدم های با کلاس و بسیار مودبِ "طقبه ی مدرن ی متوسط ِ شهری"، با روشنفکران و کنشگران ِ قدیم و جدید ِ چپ، نشست و برخاست دارد، با کسانیکه زبان و رفتار ِ خاص خود را دارند، برای هر چیزی تحلیلی ویژه ارائه می دهند، اهل ِ دعوا و سر ِ گذر را« ُقرُق» کردن ، نیستند، هیچگاه از زبان آنها فحش های "خواهر و مادری"، یا "دَری وَرَی هایی" از این دست، جاری نمی شود و خلاصه آنها، با هر نوع "لمپنیسم" چه در "تئوری" و چه در "عمل" مرزبندی ِ سفت و سختی دارند. حضور ِ فعال در چنین محیط هایی، توانائی ها و پیش شرط های دیگری را می طلبد که برای فراهم کردن آنها، باید شبانه-روز تلاش کرد، به ویژه آنکه، مسئله ی دفاع از "دستاورد های ضد امپریالیستی انقلاب" در میان است، و "رهایی طبقه ی گارگر" بعنوان یکی از وظایف مبّرم در دستور کار قرار دارد.
کسانیکه آن سال های پر شور و هیجان را تجربه کرده، و خود از نسل پنجاه و هفت اند (منظور در اینجا، تنها آن بخشی از این نسل است که به جریان های گوناگون اپوزیسون می پیوندد)، می دانند که «در خدمت انقلاب» در آمدن در آن زمان، به معنی دویدن ِ تمام وقت یا نیمه وقت برای ایده آل های اجتماعی و اهداف ِ سازمانی بود. از آنجایی که کنشگر ِ سیاسی چپ، باید فردی "روشن"، "پیشرو" و "پیشگام" توده ها می بود، او باید، پیش از هر کاری، بقول آن موقع ها، دائماً در "بالا بردن ِ سطح ِ مطالعاتِ" خود می کوشید، تا بتواند "دانش طبقاتی" را به "توده های رنج و کار" انتقال دهد. یک کنشگر ِ سیاسی، باید شب و روز می خواند و می گفت و می نوشت و از هر دری "فاکت" جمع می کرد و می آورد، تا در بحث های پایان ناپذیر ِ خود با هواداران ِ سازمان ِ رقیب، مغلوب نگردد، تا هر آینه که او در مقابل ِ سوال ِ معروف "رفیق! راستی آخرین تحلیل چیه؟" قرار می گرفت، بتواند پاسخی " ُشسته-ُرفته" بدهد که "مو لای َدرزَ اش" هم نرود. از نسل دهه ی بیست که بگذریم، بنظر می رسد که پنجاه و هفتی ها را باید تنها نسلی دانست که عمدتاًً بخاطر ضرورت و جو ِ سیاسی-فرهنگی حاکم در آن چند سال، تقریباً به همه ی حوزه های فرهنگی و علمی سَرَکی کشیده و نوکی زده اند؛ به موسیقی و ادبیات،به تئاتر و سینما، به فلسفه وجامعه شناسی و اقتصادی، به تاریخ ِ جنبش های کارگری، آزادی بخش و چریکی در آفریقا، در آمریکای لاتین یا خاور ِ دور. اگرچه این شیوه ی به اصطلاح افزودن بر دانسته ها، از سطح فراتر نمی رفت و خود زندانی هزار و یک جزم ایدئولوژیکی بود، امّا برای رشد ِ اجتماعی و فرهنگی نسل ِ پنجاه و هفت، دارای دستاورد های گوناگونی بود، از آنجمله انعطاف پذیر شدن ِ زبان ِ این نسل و تواناتر شدن ِ قدرت ِ رسانه ای آن. این پدیده نزد ِ کنشگران ِ سیاسی و فرهنگی آن موقع که ریشه در طبقات ِ پائینی جامعه دارند و پس از انقلاب در دو محیط ِ نسبتاً متفاوت ِ حضور ِ اجتماعی داشتند، بنظر بیشتر به چشم می خورد. این افراد، با پدیده ی "ناهم زمانی" تاریخی واجتماعی، شدیدتر از دیگران درگیر بوده و هستند. پدیده ای که آن یکی از ویژه گی های ساختاری جوامع ِ در حال ِ گذار است.

.II
کتاب ِ «کلاغ و گل سرخ» را می توان از نظر بافت (زبان، فرم) وموضوع ِ محوری، با کمی دست و دل بازی، به دوبخش بزرگ تقیسم کرد؛ به "بخش ِ تحلیلی-تاریخی" [2] و به "بخش ِ آتوبیوگرافیک-داستانی" [3].
بخش ِ تحلیلی-تاریخی خواننده را با شناسنامه ی سیاسی نویسنده ی کتاب آشنا می کند؛ با "سازمان چریکهای فدایی خلق"، با وضعیت و موقعیت آن بعنوان مهمترین و بزرگ ترین تشکل ِ چپ، پس از انقلاب 57، با مواضع "سازمان فدائیان (اکثریت)" و بالاخره با جریان انشعابی آن موسوم به «پیروان کنگره ی 16 آذر»، جریانیکه نویسنده تا زمان دستگیری هوادار آن بوده است. در اینجا زبان و نگاه ِ نویسنده، زبان و نگاه ِ یک کنشگر سیاسی است که گذشته ی سیاسی خود را، بدون امّا و اگر، به نقد می کشد. او با بکارگیری زبان و نگاه ِ تحلیلی، برای خواننده تشریح می کند، که چگونه سازمان فدائیان (اکثریت) با درک ِ ایدئولوژیکی از "مبارزه ی ضد امپریالیستی" و چسبندگی ِ روز افزون به "اردوگاه سوسیالیسم"، مدافع ِ َپر و پا قرص "خط امام" می شود، به حمایت بی چون و چرا از جمهوری اسلامی می پردازد و سرانجام با همکاری با دوایر امنیتی و پلیسی رژیم اسلامی، جهت سرکوبِ "گروهک های آمریکایی و ضد ِ انقلاب"، «توده خور» شده و به نوکر بی جیره و مواجب ِ دستگاه جنایت کار رژیم اسلامی تبدیل می شود. اگر چه نقد ِ نویسنده ی کتاب، در اینجا، متوجه ی کّل ِ سازمان فدائیان (اکثریت) است، امّا او معماران اصلی ِ سقوط و انحطاط ِ سیاسی و اخلاقی این سازمان را، رهبریت و کادرهای بالای آن، به ویژه «دو تفنگ دار» آن، یعنی جمشدی طاهری پور و فرخ نگهدار، می داند. نویسنده ی کتاب در این اینجا، از فرصت استفاده کرده، به مسئله ای اشاره می کند که متأسفانه کمتر مورد توجه قرار گرفته و آن اینکه «خوشبختانه سیاست ِ رسمی ی رهبری ی اکثریت در بخش هایی مهم از بدنه ی سازمان راه نمای ِ عمل قرا نگرفت» ( ص.56). این گفته ی نویسنده ادعای پوچی نیست، بلکه واقعیت دارد. کم نبودند، کسانی از هواداران ِ گمنام ِ این دو تشکیلات که تن به ذلت ندادند، ازهمکاری با دوایر پلیسی و امنیتی رژیم تن زدند – حال خواه به خاطر رابطه ی دوستی، آشنایی، فامیلی یا همدرسی و همکاری، خواه بخاطر عمل به وظیفه ی انسانی و اخلاقی خود. این عمل آنها، البته جلوی فاجعه را نگرفت، امّا بر تعداد قربانی آن کمی کاست. لذا به همان مقدار که باید عمل ِ انسانی این افراد را تقدیرکرد، به همان شدت هم باید استفاده ی ابزاری از آن را، بتوسط رهبران دیروزی و امروزی این دو تشکیلات تقبیح کرد. کاری که البته نویسنده هم، در کتاب خود به آن عمل می کند.
در رابطه با موضوع ِ طرح شده در این قسمت، لازم می بینم بر دو نکته تأکید کنم: نخست اینکه نویسنده ی کتاب، نه بعنوان فردی نادم، بلکه بعنوان منتقد، نه از موضع ِ راست و ضد ِ چپ که امروز نزد بسیاری ُمد شده، بلکه از موضوع ِ چپ و با وفاداری به پرنسیب های انسانی و اخلاقی، گذشته ی سیاسی خود را به چالش می کشد. نکته ی دوم اینکه، نویسنده چه در این بخش و چه در بخش ِ اصلی کتاب، بصورت ِ مستقیم و غیر مستقیم بر افسانه ای خط ِ بطلان می کشد که آن چند سالی است، از سوی نیروهای راست و ضد چپ، از سوی لیبرال های ِ بیسواد ِ وطنی، دائمان تکرار و تبلیغ می شود، منظوردر اینجا، همان آیه ی شریفه ی: "همه ی جریان های چپ ها از رژیم ِ اسلامی دفاع کردن" می باشد. خدمت ِ این خانم ها و آقایان بی حوصله و تنبل باید عرض کرد که جریان های چپ، تنها شامل ِ حزب توده و سازمان فدائیان (اکثریت) نمی شدند و نمی شوند.این دوجریان، چه از نظر مواضع در جنبش ِ چپ و چه از نظر تعداد ِ اعضاء و هواداران خود در مقایسه با جمع ِ کل ِ اعضاء و هواداران ِ تمامی سازمان های دیگر ِ چپ، در اقلیت ِ کامل قرار داشتند.
در قسمت ِ پایانی بخش ِ تحلیلی-تاریخی کتاب، نویسنده به کندو کاو ِ علل ِ چرایی کشتار ِ زندانیان ِ سیاسی در تابستان و پائیز ِ سال ِ 1367 می پردازد. بعنوان ِ یک پژوهشگر ِ غیر حرفه ای، امّا ُپر وسواس و حساس، او می خواهد دریابد که آیا این کشتار، از سوی خمینی و دوایر امنیتی و پلیسی رژیم، از پیش طراحی شده بود، یا اینکه عوامل متعددی، از آنجمله اوج ِ بیماری خمینی و احتمال ِ مرگ او، موقعیت ِ ضعیف و وخیم ِ رژیم در جبهه های ِ جنگ، حمله ی نیروهای ی مسلح سازمان مجاهدین خلق به چند شهر مرزی در غرب کشور (عملیات «فروغ») و غیره، در آن نقش ِ کلیدی داشته اند. نویسنده، تنها بدنبال ِ پاسخ ِ این پرسش نیست. او همچنین می خواهد بداند، که تعداد ِ کسانیکه در آن دو فصل ِ سیاه به جوخه های مرگ فرستاده شده، «خاورانی» گردیدند، شامل چند نفر می شدند. از نظر او آمارهایی که تاکنون از سوی افراد و جریانهای مختلف ِ سیاسی انتشار یافته اند، یا چندان دقیق نیستند، یا بخاطر ِ اهداف ِ سیاسی و تبلیغی ( به مانند آمار های منتشر شده از سوی سازمان مجاهدین خلق) اغراق آمیز اند. برای یافتن ِ پاسخ به دو پرسش ِ فوق، نویسنده به تکاپو می افتد .او به گفته ها و شنیده ها، به اسناد و برخی از رویداهای پیش و پس از تابستان و پائیز 1367 رجوع می کند، سعی می کند برای خواننده برخی از مفاهیم را روشن کند و خوانش دیگری از رویدادهائی بدست دهد که با کشتار 67 ارتباط دارند. از نظر او این فاجعه بدون برنامه ریزی قبلی نبوده و با تأئید و حکم ِ خمینی صورت گرفته است. با نقد ِ آمارهای منتشرشده از سوی سازمان مجاهدین خلق و با منظور کردن ِ آمارهایی که سازمان های دیگر، تاکنون از کشته شدگان خود، در آن سال سیاه، منتشر کرده اند و بالاخره مقایسه ی آنها با آمارهای حاصل از پژوهش های خود، سرانجام به این نتیجه می رسد که تعداد ِ اعدام شده گان در تابستان و پائیز 1367، شامل 3700 نفر می شود. البته، همانطور که خود ِ نویسنده هم خاطر نشان می سازد، این آمار، هنوز متأسفانه آمار ِ قطعی اعدام شدگان ِ آن سال نیست (ص. 438- 444). در اینجا مایلم، هم زبان با نویسنده ی کتاب، به پدیده ای اشاره کنم که آن متأسفانه در فرهنگ سیاسی ما سنّت ِ دیرینه دارد.. منظور در اینجا همان پدیده ی اغراق در تعداد ِ قربانیان است. اغراق در تعداد ِ زندانیان، شکنجه شده گان و بالاخره اغراق در تعداد ِ اعدامیان به هر هدفی که صورت می گیرد، نگاه ِ ابزاری به قربانیان و معامله با رنج آنها است و لذا عملی است شدیداً ضد اخلاقی. حتماً نباید هزاران انسان شکنجه شده و اعدام گردند، تا ما آنچه را که رخ داده است، "جنایت" یا "فاجعه" بدانیم، بلکه با اولین انسانی که شکنجه می شود، با اولین انسانی که اعدام می گردد، جنایت انجام گرفته و فاجعه بوقوع پیوسته است. متأسفانه تاریخ ایران در این مورد "خودکفا" است. سرکوب و نابودی فیزیکی دگراندیشان، کنشگران ِ قومی و اقلیت های دینی،( بر خلاف ِ باور ِ جریان های سلطنت طلب) نه از فردای به قدرت رسیدن ِ رژیم اسلامی آغاز گردید و (بر خلاف ِ باور ِ جریان های اصلاح طلب حکومتی) نه از فردای دوم خرداد 1376. سرکوب و کشتار ِ دگراندیشان، تولید وباز تولید ِ این فاجعه، یکی از بخش های جدائی ناپذیر، یکی از ویژه گی های ِ ساختاری ِ تاریخ ِ تاکنونی ایران است، چه پیش و چه پس از انقلاب.

بخش ِ آتوبیوگرافیک-داستانی کتاب به بازگویی سرگذشت ِ نویسنده از نخستین روز ِ دستگیری در پائیز ِ سال ِ 1363 تا روز ِ آزادی او در زمستان ِ سال ِ 1367 می نشیند. نویسنده برای ارتباط با خواننده و همراه کردن او با خود در سفر به گذشته، در سفر به دوران ِ زندان، خود را تنها مقید به یک فرم ِ مشخص ِ زبانی و بافت ِ مشخص ِ نوشتاری نکرده است. حتی آنجائی که کتاب به بافت ِ رمان بسیار نزدیک می شود، یا خاطره گوئی، بافت و فرم ِ رمان را کاملاً می پذیرد، خوشبختانه کتاب به یک گونه ی یا ژانره ی مشخص از رمان وفادار نمی ماند. این ابتکار ِ نویسنده، از بخش ِ داستانی کتاب، کولاژی ساخته، مملو از عناصر ِ ژانرهای گوناگون ِ رمان، شعر، اصلاحلات و تمثیلاتِ مرسوم در ژارگُن ِ جنوب شهر ِ تهران. این تنوع، به نظر من، یکی دیگر از نقاط ِ قوت کتاب است، چرا که آن، بخش ِ آتوبیوگرافیک-داستانی کتاب را از یکنواختی معمولی که ما از کتابهای دیگر ِ خاطرات ِ زندان می شناسیم، در آورده و فضائی صمیمی بین خواننده و خاطره گو ایجاد کرده است.
امّا آنچه مربوط به موضوعات ِ مطرح شده یا بازگو شده در این بخش میشود، نخست باید گفت، از آنجائیکه نویسنده ی کتاب با هزاران تن از زندانیانی که در دهه ی شصت دستگیر شده اند، هم سرگذشت و هم سرنوشت بوده و هست، بنابراین، در یک نگاه کلی، کتابِ «کلاغ و گل سرخ»،به مانند کتاب های دیگر ِ خاطرات ِ زندان، به خواننده، از شکنجه های جسمی و روانی در طول ِ اقامت در زندان، از روابطِ نه چندان ساده ی زندانیان با یکدیگر،از شک و تردید ها، از بیم ها و امید های زندانی، از لحظات ِ کوتاه شادی و بالاخره از تأملات و درنگ های زندانی در باره ی زندگی ِ گذشته اش، وضعیتِ کنون و آینده اش، خبر می دهد. امّا در عین حال در این بخش، لحظات و مواردی وجود دارند که آنها، هم از نظر روانی-اجتماعی، هم از تاریخی-سیاسی، دارای اهمیت ویژه ای هستند.
یکی از این موارد، آنجایی است که نویسنده نخستین بازجویی اش را، در زندان ِ «کمیته ی مشترک»، بازگوئی می کند. او برای ما می گوید که چگونه «برادران» و «حاجی آقا های» جانی او را به تخت می بستند و با ریتم ِ نوحه ها و مرثیه های مذهبی-سیاسی، ازآنجمله نوحه ی معروف ِ زمان ِ جنگ، «مَمَد نبودی ببینی شهر آزاد گشته»، کابل را برکف ِ پاها ی او فرود می آوردند. او می نویسد: «در این سمفونی ی نکبت، فاصله ای وجود داشت که با قطع ِ صدای ِ مداح و صدای سینه زدن ِ تعدادی بسیار هم راه بود. بازجویان و کابل زن ها طوری ضربات ِ کابل را بر کف پا فرود می آوردند که تلاقی ی دست ها بر روی سینه، توام با فرودِ کابل بر کف ِ پا نوعی هارمونی ایجاد می کرد» (ص. 99). یکی دیگر از این موارد آنجایی است که نویسنده ی کتاب برای ما از مقرارتِ ویژه و سخت ِ زندان، یا از رژیم حاکم در زندان، و تأثیر آن بر کنشهای فیزیکی و روانی زندانی سخن می گوید. او در این رابطه می نویسد: «در همه ی زندان های اسلامی، مبنای زمان، اوقات ِ شرعی بود. نگهبان های زندان بر اساس ِ ساعاتِ شرعی، زندانی را به توالت می بردند (...) صبح ِ شرعی، ظهر ِ شرعی و اذان ِغروب (....) ما به ناچار، مانند ِ سگ های آزمایش ِ [انعکاس ِ] شرطی ی پاولف، با شنیدن صدای اذان به ادار وادار می شدیم» ( ص. 111). همانطور که می دانیم، نه کابل زدن ِ زندانی (تا سر حد ِ بیهوشی و به قیمت ِ جراحت های عمیق بر کف پاها و بر پشت ِ زندانی) و نه وجود ِ مقررات ِ غیر انسانی در زندان (تا سر حد ِ سلب ِ نخستین ِ حق ِ طبیعی انسان، یعنی سرکوب ِ کُنش ِ آزاد و فروکاستن کنش ِ زندانی به واکنش شرطی) اختراع ِ رژیم جمهوری اسلامی اند. کابل زدن بعنوان دردناک ترین ودرعین حال «جواب ده ترین» شیوه های شکنجه، در زندان های ایران، دارای سنّت ِ دیر پائی است و سلب ِ حقوق طبیعی انسان در زندان و پدیده ی "ازخود بیگانگی"، اساساً خود ناشی از سیستم یا رژیم حاکم بر زندان است. امّا، به نظر من، آنچه که دو مورد یاد شده را قابل تأمل و درنگ می کند، حضور ِ بی واسطه ی عنصر ِ ایدئولوژی در روابط و مناسبات ِ دستگاه سرکوبگر ِ زندان است. شکنجه گر با خواندن ِ نوحه های مذهبی-سیاسی و آوردن ِ نام ِ برخی از امامان ِ شیعه، به عمل ِ ضدِ انسانی خود مشروعیت می دهد و دستگاه سرکوب گر ِ زندان با نفی ِ زمان ِ فیزیکی یا "سکولار" و قرارد دادن ِ «اوقاتِ شرعی»، بعنوان "زمان ِ رسمی"، به جای آن، تنها به باور ایدئولوژیکی، تنها به وظیفه ی دینی و به "رسالت تاریخی" خود عمل می کند. روابط و مناسبات ِ قدرت در زندان، جدا از روابط و مناسبات ِ قدرت در خارج از زندان نیست. امّا فقط در زندان، این مناسبات، ایدئولوژی و سیاست حاکم بر آنها، خود را به بیواسطه ترین و عریان ترین شکل به نمایش می گذاردند. سرگذشتِ زندانی در زندانهای جمهوری اسلامی، بنوعی سرگذشتِ "ناصری"،در شعر "مرگ ِ ناصری" سروده ی زنده یاد احمد شاملو است. در اینجا زندانی ، نه تنها محکوم به تحمل ِ تمامی عذابهای "زمینی" است، عذاب هائی که دیکتاتورهای متعارف یا "سکولار" بر مخالفین خود إعمال می کنند، بلکه همینطور محکوم به تحمل ِ تمامی عذاب های "الهی" است، عذاب هائیکه به عقیده ی نماینده گان ِ زمینی ِ "حکومت ِ الله"، عمل به آنها، از "واجبات ِ شرعی" است.
همدستی ِ مذهب با سیاست، دین با دولت رژیمی را می آفریند که آن، تنها به سرکوب ِ سیاسی مخالفان اش بسنده نمی کند. اهداف این نوع رژیم ها، نابودی کامل ِ هویت ِ زندانی و "تربیت" او وبالاخره هدایت ِ همه ی شهروندان "به راه راست" است. نهادِ زندان، به ویژه در این نوع ِ رژیم ها، تنها "بازداشتگاه"، به معنی متعارف آن نیست، بلکه در عین حال "درمانگاه" است.
نویسنده ی کتابِ "کلاغ و گل سرخ"، ماهیتِ این نوع رژیم ها را، یا بطور مشخص ماهیت ِ رژیم اسلامی را، با رجوع به "گنجینه ی بسیارغنی" فحش های ایرانی، بدرستی در یک فحش خلاصه می کند؛ در فحش معروف ِ «جاکش». این فحش تنها فحشی است که آن، در بخش آتوبیوگرافیک-داستانی کتاب، بارها تکرار می شود و تقریباً هر بار آنجائیکه مخاطبان یا موضوع ِ سخن ِ نویسنده، هم بندیان، دوستان و اقوام ِ او، رژیم ِ جمهوری اسلامی، عوامل ِ این رژیم، دستگاه ِ پلیسی و امنیتی آن و بالاخره زندان و مناسبات ِ حاکم بر زندان، هستند. به نظر من انتخاب ِ این فحش، انتخاب بجائی است. چراکه اساساً، هیچ فرق ِ گوهری بین نگاه یک جاکش و نگاه دولت های دیکتاتوری (و آن هم از نوع مذهبی آن) به انسان وجود ندارد. در هر دو نگاه، انسان سوبژه ای آزاد نیست که دارای اراده ی آزاد و حق انتخاب، دارای حق تعیین سرنوشت خود باشد، بلکه او در هر دو نگاه، اُبژه ای بیش نیست؛ اُبژه ای که، یا به مانند کالا، برای ارضای لّذت ِ جنسی "متقاضیان" ، فروخته می شود، یا به مانند شیئی بی اراده و بیمار (و بدین خاطر خطرناک) برای او تعین و تکلیف می شود که به چه شیوه، زندگی و چگونه فکر کند، تا بلای جان ِ نهاد های قدرت نشود. در نهادِ زندان و در مناسبات ِ حاکم بر آن، این نوع نگاه به انسان، به کامل ترین ِ شکل ِ خود میرسد، لذا در آنجا، به شدید ترین و ضد انسانی ترین شکل، عمل می کند. با این توضیح ِ کوتاه، شاید قابل بخشش باشد که استثناً، ادب ِ دست و پاگیر شرقی را زیر پاگذاشته و بقول آلمانی ها، "بچه را به اسم اصلی اش صدا کرده" وبلند بگویم: روابط و مناسبات ِ قدرت در "ایران اسلامی"، همانا روابط و مناسباتِ جاکشی است.

.III
کتاب ِ «کلاغ و گل سرخ روایت ِ چشمی است که از منقار ِ کلاغ ها گریخته است تا رازِ سکوت ِ عاشقان بگوید» (مهدی شیدا، ص. 8). این کتاب در نگاهی وسیع تر وکلی تر، بیان بخشی از داستان ِ یک نسل است، نسل ِ پنجاه و هفت. نسلی که زندگی سیاسی-اجتماعی اش با خروش تود ه ها، در سالهای سربی پنجاه و شش/پنجاه و هفت، آغاز می شود و در فردای انقلاب، به دو جبهه تقسیم می گردد، به جبهه ی مخالفان و به جبهه ی موافقان ِ رژیم ِ اسلامی. این انشعاب ِ درون نسلی، سر انجام در دهه ی شصت، به صف آرائی قطعی پنجاه هفتی ها در مقابل یکدیگر منجر می شود و آن را به یکی از خونین ترین انشعابات ِ درون نسلی در تاریخ ِ معاصر ِ ایران تبدیل می کند. در یک نگاه ریز و مشخص، کتاب ِ«کلاغ و گل سرخ»، در واقع، سرگذشت آن بخش از پنجاه و هفتی هاست که در مقابل رژیم اسلامی می ایستد و به خاطر این جسارت ، یا کاملاً از صفحه ی روزگار محو می گردد، یا بعد از سال ها زندان، با تن و روحی رنجور و شکسته به زندگی به اصطلاح عادی بر می گردد و یا مجبور به ترک ِ کشور می شود. این پرسش که چرا این بخش از پنجاه و هفتی ها، به جریان های اپوزیسون، به ویژه به اپوزیسیون ِ چپ، می پیودد و به مانند ِ هزاران نفر از بچه محل ها و همکلاسی ها و هم دانشگاهی های خود، مرید ِ عقیدتی-سیاسی "امام خمینی" و رژیم اسلامی او نمی شود، هنوز پاسخ کامل خود را نگرفته است، چراکه هنوز پژوهش ِ چند جانبه و جدی در باره ی این نسل آغاز نشده است. کتاب «کلاغ و گل سرخ» را می توان یکی از نخستین کوشش های، هرچند ناکافی، امّا موفقی دانست، برای فراهم آوردن ِ مواد ِ لازم و ضروری برای پژوهش در باره ی نسل ِ پنجاه و هفت.

مهدی اصلانی: کلاغ و گل سرخ
(با درآمدی از بهروز شیدا)
ناشر: مجله ی آرش
چاپ نخست، آلمان، تابستان 1388
444 صفحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1) Theodor W. Adorno: Minima Moralia, Reflexion aus dem beschädigten Leben, Frankfurt a. M. 1962, S. 151.
2) این بخش شامل، بخشی از «فصل اول» (ص. 24-62)،«فصل ششم» (277- 283)، «فصل هشتم» (ص. 325-356) و «فصل آخر» (ص. 369-398)، همرا با پیوست های «شماره دو» و « شماره سه » (ص. 408-412)، پیوست های «شماره هفت» و «شماره هشت» (ص. 436-444) می شود.
3)این بخش شامل ِ فصول «دوم» تا «پنجم» (ص. 65-273)، «فصل هفتم» (ص. 289-321) و «فصل نهم» (ص. 360-365) می شود.

هیچ نظری موجود نیست: