۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

یادی از سالهای درد : عزیز پاک نژاد






عزیز پاک نژاد

در 28 مین سالگرد شهادت شکراله پاک نژاد (شکری)، جای او را در این روزهای پر از خشم و خروش قیام جوانان انقلابی خالی می بینم. از قیام بهمن 57 بیش از 30 سال میگذرد و یک بار دیگر شعله های خشم جوانان و مردم میهنمان در مقابله با ددمنشی های این یکی رژیم فروزان گشته و میروند تا آن را هم به تاریخ بسپارند. «شکری» کمی قبل از قیام بهمن 57 بعد از تحمل حدود 10 سال اسارت و شکنجه، توسط مردم از زندان شاه رها شد و بلافاصله با تمام قوا به جریان قیام پیوست. کمتر از سه سال بعد توسط رژیم آخوندها در سکوت به شهادت رسید. قتلی به خونسردی. مطلب زیر را برای گرامیداشت یاد و خاطره او در اینجا میاورم. «شكري» , برادري كه من شناختم چهل سال زندگي شكري از بدو تولد تا لحظه شهادت, بجز خاطراتي نه چندان روشن از دوره هاي كودكي و نوجواني و دوره كوتاه زندگي پربارش بعد از انقلاب 1357, چيز ديگري را برايم تداعي نمي كند. در دوره كودكي همواره برادر بزرگتر بود و من تا بياد دارم همه چيزش از ديد من بايد تقليد ميشد. بايد هرچه ميگفت, بخصوص با مهرباني و دلسوزي هميشگيش, به گوش جان بشنوم. چون ميفهميدم كه جز آن خطاست. وقتي عصباني مي شد من ناراحت مي شدم, اما لحظه اي ديگر, او همان بود كه هميشه بود. بزرگتر كه شدم, راهي را كه انتخاب كرده بود, همان راهي يافتم كه بايد ميرفتم. بنابراين همان راه را در پيش گرفتم. اين كار ساده نبود. من ديگر خودم نبودم. برخورد با من, برخورد با او بود. معلم زبان انگليسي هميشه به من بيست مي داد. از دبير ادبيات نمره هيجده مي گرفتم و از معلم انقلاب سفيد, يازده. هراتفاقي كه در شهر مي افتاد, جزء اولين كساني كه به ساواك برده مي شد, من بودم. از وسط كلاس درس مي آمدند و مرا مي بردند و بعد از چند سئوال و جواب و تهديد و ارعاب, ولم مي كردند. ساواك فكر مي كرد, چون برادر او هستم حتما ريگي به كفش دارم. در پادگان لشكرك, به دستور گروهبان وظيفه يي كه او را مي شناخت, به همين دليل, ارشد گروهان شدم و چندي بعد توسط سرگروهبان ديگري, به دستور ركن دو, به همين دليل, از نگهباني دادن معاف شدم. چون به من, كه برادر او باشم, ارتش شاه اعتماد نداشت. در زندان اوين كه بودم, بازجويان او هم, براي ديدن من آمدند. به همين دليل بيشتر از حد معمول شلاق خوردم, ولي در عوض چند ساعت بعد, در سلول انفرادي, به همين دليل مورد لطف يكي از نگهبانان, كه به گفته خودش مريد شكري بود و براي ديدن او تقاضاي انتقال به زندان قصر را داده بود, قرار گرفتم. او برايم يك پاكت سيگار «اشنوويژه» آورد, از خيام شعر خواند و از خواهرم, كه در يكي از سلولهاي بغلي بود, خبر آورد و به من آمادگي داد. در اواخر سال 1353, در اعتصاب غذاي بند يك و هفت, زندان شماره يك قصر, در مخالفت با انفرادي كردن غذاي زندانيان, وقتي مرا براي صرف جيره شلاق به زير هشت بردند, سروان حبيبي, معاون سرگرد زماني رييس زندان, باز به همان دليل مرا از جمع جدا كرد و بعد از نواختن كشيده يي مصلحتي به زير گوشم, مرا به بند فرستاد. در بند شش زندان قصر, بازهم به همان دليل، توسط «حاجي عراقي» و «آخوند انواري» و چند نفر ديگر از اين نوع, به خوردن ناهار و «نوشيدن كوكاكولا» دعوت شدم...... چون در زندان شاه بعضی از «خارج از کمون» ی ها غذا را خود درست می کردند و نوشابه هم از فروشگاه میخریدند. کاری که بقیه نمی کردند. اين حرفها را بازگو كردم تا روشن كنم دنياي شكري و آدمهاي متنوعي كه در آن بودند, به چه شكل و تا چه اندازه تحت تاثير او بودند. هركسي از زعم خود شد يار «او». من به اين گونه برخورد ها با بي تفاوتي مي نگريستم. اما خود او نظر ديگري داشت. ديد او درمورد آدمها و برخورد با آنها كاملا متفاوت با اين سهل انگاري طبيعي و ساده انگاري مكانيكي در برخورد با شخصيت انسانها بود. با نگاهي تيزبين و صميمي اعمال و رفتار آدم ها را زير نظر مي گرفت. گاهي دچار شور و شعف, و گاهي تعجب مي شد . در برخورد با آدمها سعي بر تغيير آنها نداشت. اما اگر كسي را خيلي دور از خود ميديد, از او دوري نمي كرد. در ايجاد رابطه دوستي با انسانها از بالا برخورد نمي كرد. بسيار زودجوش بود. اين خصوصيت يعني نگاه او به آدمها به عنوان يك واقعيت خارج از ذهن, كار را برايش بسيار سخت مي كرد. روزي از روزها در سال 1358 با عيان تر شدن ماهيت اصلي تازه به قدرت رسيدگان, بعد از تاكيد چندين و چند باره به ما در مورد كنترل و حساس بودن در ادامه روابط با دوستاني كه در جريان و غليان انقلاب, آشنا شده بوديم, وقتي شنيد كه فلان كس خانه ما را پيدا كرده و به ديدن ما آمده, در حالي كه از خشم خودش را مي خورد, با لحني غمگين كه تا اعماق وجودم تاثير گذاشت گفت: «ما عادت نداريم به كسي بگوييم چه بايد بكند». لابد منظورش اين بود كه از گفتن اين حرفها هم پشيمان است. يا شايد منظور ديگري داشت. ارزش گذاري سهل و ساده و تعارفهاي سرفرشي برايش معني نداشت. حساس بود و در نتيجه زود رنج. اما هميشه خود را كنترل مي كرد و زود رنجيش به جاهاي باريك نمي كشيد. سلامت نفس, راستگويي و رك گويي, مهرباني و رقت قلب, انسان دوستي , پرخاشگري در مقابل شلختگي , و از همه مهمتر داشتن اراده براي تحقق بخشيدن به چيزهاي تجربه نشده و.... گفتن و نوشتن اين حرفها در مورد او, برايم ساده نيست. چون مايل نبود كسي از او در هر قالبي, تعريف و تمجيد بكند. امااين حرفها تعريف نيست. بيان واقعيت وجودي اوست. ته ذهنم را كه مي گردم مي بينم, برادرم بود و او را با خونسردي كشتند. من مانده ام در تلاش براي روز حقيقت و عدالت و جزاي قاتلين او و ديگراني كه در اين راه پرپر شدند. زندگي سياسي شكري, مسيري كه شكري در زندگي سياسي خود طي كرد مسيري مستقيم نبود. به همين دليل برداشتهاي او در بيشتر موارد همه جانبه بود. مطلق گرايي در اندوخته ها ي فكري او جايي نداشت. هر فكري اول به محك تجربه براي او مادي مي شد. بنابراين نمي توانست در يكجا آرام و قرار گيرد. به نظر من اگر چه شكري با گروه فلسطين و دفاعياتش در بيدادگاه هاي شاه, به مردم شناسانده شد, اما تحولات فكري او در مسير مبارزاتش با دو نظام ضد مردمي شاه و شيخ, نه از گروه فلسطين شروع شد و نه به جبهه دمكراتيك ملي ايران, ختم گرديد. ممكن است به دلايلي اين طور فرض شود كه شكري در دو نقطه از زندگي سياسي خود, وارد تشكيلات مشخصي شده باشد, پس مي بايست اين دو نقطه را آغاز و نقطه ختم كارنامه سياسي او در اين زمينه دانست. و يا اينكه تشكيل «گروه فلسطين» را همان اعتقاد به «قهر انقلابي» و تشكيل «جبهه دمكراتيك ملي ايران» را نقطه مقابل آن دانست. به شهادت همان مسيري كه طي كرد و به شهادت نوشته ها و گفته هايش اين فرض را نبايد جدي گرفت. زندگي سياسي شكري جدا از انديشه هايش در مورد رهايي انسانها نبود. او مدتي پيش از فكر تشكيل گروه فلسطين, و راه گشايي از طريق مبارزه مسلحانه برعليه رژيم شاه, در جريانات سياسي ديگري شركت داشت. شروع كار سياسي او با «سازمان دانشجويان جبهه ملي» آن زمان بود. بعد از آن بدليل پويايي فكري وبلند نظري نسبت به مردم و حقوق و آزاديهاي آنها, به كنكاش هايش ادامه داد و به تفكرات جديدي رسيد و خود را وارد فعاليتهايي كرد كه با افكار تازه اش همخواني بيشتري داشت. اعتقاد پيدا كردن به مبارزه مسلحانه برعليه ديكتاتوري شاه, براي او دست آورد جديدي در عرصه مبارزه سياسي بود. اين دست آورد چيزي نبود كه از اول با آن شروع كرده باشد. آنرا در پروسه اي بسيار سخت كشف كرد و در جهت كار بست آن به فكر ايجاد تشكيلاتي همگون افتاد. چنين تحول فكري نمي تواند در هر پيچ ساده يا سخت در يك فرد مبارز, به ظهور برسد يا خاتمه يابد. بخصوص زماني كه شروع كار به اين صورت رقم خورده باشد. تاكيد و تمايل من به اين كه جريان تحولات فكري شكري را به مدت زماني طولاني پيش از تشكيل «گروه فلسطين» مربوط كنم, از اين ناشي مي شود كه معتقدم شكري اگر چه بعنوان يكي از پايه گذاران مشي مسلحانه در سال 1348 به بعد چهره نمود, اما قبل از آن هم هويت سياسي خاص خود را داشت و همچون بسياري ديگر از يارانش كه بدست رژيم شاه و يا شيخ به شهادت رسيدند, مسيري را طي كرده بود كه در حافظه تاريخ مبارزات مردم ايران جايگاهي مشخص دارد. او بعد از رسيدن به اين ضرورت اقدام به تشكيل يك گروه براي عملي ساختن آن نمود. باز هم بايد تاكيد كنم كه نام « فلسطين» بعدا به گروهي كه او تشكيل داده بود, منتسب شد. اما هدف و مشي ي كه اين گروه اعلام و در پيش گرفته بود, از قبل از اين نامگذاري, مشخص و معلوم بود. بعد از تحمل سالهاي شكنجه و زندان, تا به امروز, چيزي كه حاكي از تحولي فكري مبني بر رد اصل مبارزه مسلحانه برعليه ظلم و ديكتاتوري بعنوان آخرين راه حل, در او بوده باشد, يافت نمي شود. اعتقادش به اين مقوله را در دفاع بي وقفه اش از مبارزات خلقها بعد از انقلاب, بخوبي مي توان ديد. سفرهاي مكرر او به مناطقي از ايران كه درگير مبارزه مسلحانه با نيروهاي سركوبگر رژيم خميني بودند از قبيل كردستان , تركمن صحرا, خوزستان,... براي حمايت ازآنها, شاهد ديگري از اعتقادش به اين روش قاطع در قبال ديكتاتوري و سركوبگري بود. حمايت همه جانبه اش از مبارزه «سازمان مجاهدين خلق ايران» در مقطع 30 خرداد 1360 بعد از اعلام مبارزه مسلحانه بر عليه رژيم خميني توسط اين سازمان, بخوبي اين نظر را تاييد مي كند. اعتقاد به بكارگيري قهر انقلابي در مقابل جباران چنان با وجودش عجين شده بود كه در همان مراحل اول انقلاب كه سخت در تكاپوي كارهاي سياسي و جمع كردن نيروهاي مترقي به گرد هم بود, مرتب تكرار مي كرد كه جاهايي و خانه هايي را دوراز چشم ديگران براي روز مبادا حفظ كنيد. همچون روز روشن ميدانست كه در زماني نه چندان دور اختناق حاكم مي شود و مبارزه مسلحانه را به نيروهاي انقلابي تحميل خواهد كرد. خود را براي آن روزها هم آماده مي كرد. در زمينه تشكيلاتي هم او كسي نبود كه به يك شكل سازماني معين و مشخص و غير قابل تغيير براي مبارزه اي اين چنين سهمگين برعليه رژيمي اين چنيني, قانع باشد يا خود را در چنبره هاي يك تشكيلات كه فعاليتي ندارد, اسير نمايد. زماني كه به فكر تشكيل «جبهه دموكراتيك ملي ايران» افتاد و با همفكرانش به آن حيات بخشيد, به گفته خودش, هدف اوليه او عمدتا گردآوردن دو سازمان «چريكهاي فدايي خلق ايران» و «مجاهدين خلق ايران», در زير يك سقف براي كار مشترك بود. محور عمده اين فعاليت ها در جهت ممانعت از قدرت گيري ارتجاع از يك طرف و از طرف ديگر, تحقق آزاديهاي دمكراتيك به عنوان پيش شرط تحول و پيشرفت همه جانبه در ايران انقلابي آن زمان, بود. در اين زمينه به شركت سازمانها و گروه هاي مترقي ديگر در اين جبهه براي اين اهداف خوشبين هم بود. اما زماني كه بر او معلوم گرديد كه دو سازمان اصلي مورد نظرش براي اينكار آمادگي ندارند, ديگر برايش درجا زدن معني نداشت. از آن تاريخ به بعد به فكر ديگري افتاد. محتواي تلاشهاي بي وقفه او براي تشكيل «شوراي ملي مقاومت ايران» به عنوان آلترناتيو رژيم حاكم, با اصل قرار دادن سرنگوني مسلحانه اين رژيم, از اين پويايي فكري در عمل سياسي حكايت دارد. تحول فكري و تحول در عرصه عمل انقلابي, براي او ايستا و منجمد نبود. او هيچ چيزي را براي خود مطلق نمي كرد. بنابراين مدام در حال جوشش و خروش و متاثر از پديده هاي اطرافش بود. او آزاد انديش بود اما «آزاد انديشي» برايش حرفه نبود. او آزاديخواه بود و آزادي را براي همه ميخواست. در دفاعياتش در بيدادگاه هاي شاه اين مقوله را با صداي بلند فرياد كرد. وقتي صحبت از آزادي مي كرد با تمام وجود به آن اعتقاد داشت. در رفتارش و كردارش و در همه وجوهات زندگيش آن را گرامي مي داشت. جزيي از وجودش بود هركس با او صحبت مي كرد نسيم آنرا حس مي كرد. كارنامه سياسي شكري داستان رنج و شكنج قهرماناني است كه براي سعادت مردم ايران كوشيدند و به شهادت رسيدند و راهشان را ديگران ادامه دادند. اين كارنامه محدود به اين زمان و آن زمان نيست و لحظه اي پايان مي يابد كه رهايي مردم ايران تحقق يافته باشد. يافته هاي فكري شكري حاصل يك زمان مشخص نبود. دوره اي طولاني از مبارزات مردم ايران و جهان را در برداشت. احاطه او به مسايل و واقعيت هاي جاري مبارزه, ناشي از اتفاق و حادثه نبود. استحكام نظري او و قدرت انطباقي كه در تلفيق تئوري انقلابي با عمل سياسي, از خود نشان مي داد, بر پايه واقعيت هاي جامعه شكل گرفته بود. اين واقعيت ها, بصور مختلف با شخصيت او عجين شده بودند. اهميتي كه به شخصيت سياسي و درك فردي افراد مي داد, او را كمك مي كرد تا بهتر خود را توضيح دهد. مثلا يكي از خصوصيات برجسته و معروف شكري در برخورد با مسايل سياسي, احترام به نظر ديگران در كار مشترك بود. شكري كسي نبود كه در عرصه كار سياسي به كسي چيزي را ديكته كند. او در اين كار وسواسي عجيب داشت. شايد يكي از علل انتقاد بعضي از همراهان مبارزش به او كه «چرا به ما نگفتي؟» از همينجا ناشي شده باشد. اعتقاد نداشت كه سازمانهاي سياسي بايد روشها و خط و خطوط خود را از او بگيرند. همان خصلتي كه متاسفانه در بسياري از افراد به شكل يك بيماري مسري رشد كرده و به طور رايگان همه جا گفته مي شود. «همه با من» را بشدت رد مي كرد و براي اين بود كه همواره به دنبال عقايد متفاوت و جمع كردن همه جور تفكر آزاديخواهانه زير يك سقف بود. به مثال زير توجه كنيد: در «كانون زندانيان سياسي» كه بعد از انقلاب تشكيل شد و دبير اول آن بود, روزي از روزها در يك جلسه هماهنگي به دنبال نمايندگان حزب توده مي گشت. اطرافيان از هر دسته و مرام, شلوغ مي كردند كه براي چي؟ جواب داد: براي اينكه حزب توده زنداني سياسي داشته و الان فعاليت دارند. بنابراين جايش در اين جمع كه «كانون زندانيان سياسي» است, خالي است. ميگفت بودن آنها در اينجا و مقابله با خط و خطوط سياسي آنها و كارهايي كه ميكنند امري است كه هم ممكن است و هم مفيد. شما نترسيد كه به اين دليل, خط و خطوط سياسي با هم قاطي شود. اين تجربه هاست كه در عرصه هاي ديگر نيز تاثير مي گذارد. استاد عملي «ائتلاف» بود. در منطق «چپ» معتقد به مبارزه جبهه اي، مقدم بر مبارزه حزبي بود. بنابراين در زمينه ائتلاف با نيروهاي مترقي هيچ مشكل ذهني نداشت. او هم اين حرف را كه «در انقلاب دمكراتيك بايد هر نيرويي را در جبهه خودش تقويت كرد», قبول داشت و به آن عمل مي كرد. پس در يك ائتلاف همواره دنبال حلقه گمشده يا ناپيدا مي گشت. هميشه طرحي نو و راهي جديد را پيشنهاد مي كرد. بي باك و پرشور, در عرصه انقلاب ميدويد. اين خصوصيات به او اين توانايي را داده بود كه چشم خود را روي واقعيت جامعه و واقعيت انسانها نبندد. با نظراتي كه انحرافي ميدانست مقابله مي كرد, اما صاحبان آن نظرات را محترم مي داشت. اخلاق سياسي او متاسفانه در ميان جمع مخالفين و سازشكاران نه تنها خريداري نداشت, بلكه به شدت تخطئه مي شد. اين وضعيت و اينكه هر كس ساز خود را مي نواخت, كار او را در جهت اهدافي كه دنبال مي كرد, غير ممكن مي ساخت. فكر مي كنم اگر دوره استقرار آزاديهاي ناشي از انقلاب بهمن, طولاني تر مي شد, شايد رعايت يك فرم انساني تر از اخلاق سياسي و اخلاق اجتماعي حداقل در ميان سياسي هاي آن زمان رشد بيشتري مي يافت و مثلا رفتار و كردار كساني مثل شكري در عرصه مبارزه را به داشتن «نگاهي رمانتيك از درك و دريافت واقعيت اجتماعي», تعبير نمي كردند. او انساني حساس بود. او «رمانتيسم انقلابي» را در جو انقلابي حاكم بر جامعه ايران به نوعي مايه تحرك خود ميدانست, «...اقرار می کنم که تحت تأثیر رمانتیسم انقلابی ملت کرد هستم. تاریخ مبارزه کردها را بخوانید، آدم وقتی در کردستان است خود را در یک جو حماسی می بیند که نمی تواند خود را از تأثیر آن کنار بکشد. با این همه من مسئله کردستان را دقیقا" از دیدگاه انقلاب ایران می بینم...» اما هيچگاه سربر بالين ننهاد با اين فكر كه همه چيز خود بخود درست مي شود و رهايي انسانها با آرزو كردن, حاصل خواهد شد. عمل او در هر مقطع از مبارزه قهرمانانه اش اين را نشان مي دهد. همانگونه كه مقاومت دليرانه اش در شكنجه هاي قرون وسطايي دو نظام شاه و شيخ. او هميشه سخت ترين و پرهزينه ترين راه ها را براي رساندن مردم به مقصودشان انتخاب مي كرد. چرا كه از سختي راه آگاه بود و ناليدن از سختي راه را مقدمه كنار گذاشتن مبارزه مي دانست. شكري نه تنها از آگاهي و احاطه ي قابل ملاحظه اي نسبت به مسايل جاري برخوردار بود بلكه در پيشبيني حوادث هم «شمي» قوي داشت. به همين دليل هميشه با «تحليل مشخص از شرايط مشخص» وارد كار مي شد و مجبورت مي كرد مسايل را روي ميز گذاشته و از حاشيه روي بپرهيزي. در پيشبرد امر انقلاب, از به كارگيري اين دو دريغ نمي كرد. به دليل اعتقاد و اراده قاطعي كه براي رهايي مردمش داشت, فكر توقف و چانه زدن بر سر منافع مردم با هرحكومت يا دسته و جماعتي را برخود حرام مي دانست. هميشه در پي يافتن راهي براي رسيدن به سرمنزل مقصود بود. به طور مثال شكري در جريان انقلاب بهمن یکبار در مقابل خط دارودسته بازرگان به نوعي از خميني حمايت كرد. كه جريان آنرا خود او در گفتگو با عاطفه گرگين در سال 1358, توضيح داد. این مصاحبه که در عین حال دیدگاه های سیاسی و تئوریک شکری را تا اندازه ای روشن می کند، در لینک زیر موجود است. نظر و اراده شكري بر پيشبرد مبارزه براي سرنگون كردن ديكتاتوري شاه بود. شكري هيچگونه توهمي به خميني و اعيان و انصار و مقاصد ارتجاعي و پليدش نداشت. اما همچنان كه خودش مي گفت, «ما وحدت را بدون تضاد نمی بینیم، هم چنانکه تضاد را هم بدون وحدت نمی نگریم.». براي روشنتر شدن نظر شكري در مورد شخص خميني به موردي اشاره مي كنم كه چند روز قبل از اين ماجرا در جريان آزادي او از زندان مشهد و در بين راه اتفاق افتاد: «... در راه بازگشت, در نزديكي آمل شاهد جشن و شادي مردم به مناسبت رفتن شاه بوديم. از ماشين پياده شديم. روزنامه يي را كه با تيتر درشت نوشته بود: «شاه رفت» در دست داشت و آن را بدون توجه به اطراف مي خواند. يك لحظه آن را برزمين گذاشت و در عين حال كه انگشت شست دست چپش را رو به هوا گرفته بود و با شست دست راستش نوك آن را نشان مي داد, گفت: «خميني در اين لحظه به اوج رسيده است از چند لحظه ديگر شروع به پايين آمدن مي كند». من نه به عنوان برادرش بلكه به عنوان يك ناظر, هيچ نوع «ايده آليسمي» در خط و خطوط مبارزاتي شكري نمي بينم. برعكس در تمامي كارها و اقداماتي كه صورت داد, در حد توان, واقعيت هاي جامعه بسيار پيچيده ايران را مد نظر داشت. در آن كارها خطي روشن از فكري روشن و توانايي شگرفي در پيشبرد اعتقاداتش، مشهود است. يكي از همبندانش در زندان اوين كه روزهاي آخر را در كنارش گذرانده است, تعريف كرد كه: شكري از اينكه خبر دستگيريش توسط فاشيسم مذهبي حاكم بر ايران مخفي مانده, اظهار ناراحتي و افسوس كرده است. من به عنوان برادرش يا رفيقش يا هركس ديگرش به دليل عدم درك اين ضرورت, هرگز خودم را نخواهم بخشيد. نه اينكه فكر كنم اين مي توانست در سرنوشت او در چنگال اين رژيم خونخوار تغييري بدهد. اما ......و اين غم بزرگ را با خود تا به آخر همراه خواهم داشت.
http://www.iranliberty.com/nukes/modules.php?name=News&file=article&sid=5505

هیچ نظری موجود نیست: