فراز و فرود یک نهضت؛فرقه دموکرات آذربایجان/ دفتر دوم / بخش اول
محمود طوقی
محمود طوقی
برای فهم هرچه بیشتر فراز و فرود فرقه دموکرات لازم است نگاهی اجمالی داشته باشیم به سه گزارش :
۱-گماشتگی های بد فرجام ؛ سروان حسن نظری از افسران فرقه
۲-ما و بیگانگان ؛ دکتر جهانشاهلو از رهبران فرقه
۳- فرقه دموکرات ؛ عمیدی نوری روزنامه نگار مستقل
شاهد از غيب: خاطرات سروان حسن نظرى
سروان حسن نظرى در سال ۱۳۷۱، بخش اول خاطرات خود را به نام «گماشتگى هاى بدفرجام» نوشت. او مى خواست بخش دوم آن را نیز بنويسد كه اجل مهلتش نداد و متأسفانه ديده ها و شنيده هايش به خاك سپرده شد. ديده ها و شنيده هايى كه بر روى هم بخشى از تاريخ نانوشتۀ كشور ماست.
نخست ببینیم سروان حسن نظری چه تحلیلی از شکست فرقه دارد؛
اشتباهات تاكتيكى و استراتژيكى فرقه
۱-فريب نيروها
بازى هاى ماهرانۀ قوام يك خوشبينى بى پايه در همۀ رده ها به ويژه روشنفكران بهوجود آورد.
رهبران جنبش، جز انگشت شمارى، خود را براى مبارزۀ انتخاباتى آماده مى كردند.
۲-باور به كمك شوروى.
۳- خروج مستشاران شوروى از ارتش فرقه.
۴- گرفتن سلاح هاى داده شده از ارتش فرقه توسط روس ها.
شش آتشبار توپ، مسلسلهاى ضد هوايى و تانكها و زره پوشهاى داده شده، پس گرفته شد و ارتش فرقه با چهار توپ و چهار تانك سبك فرسوده و مشتى برنو در مقابل ارتش شاهنشاهى تنها ماند.
۵-مرخص كردن ۱۴۰۰ فدايى زنجان با سلاح توسط ژنرال پناهيان.
۶- فرستادن نيروها از ميانه به تبريز و كاهش نيروهاى دفاعى قافلانكوه از ۵۰۰۰نفر به ۱۹۰۰ نفر.
۷- بى توجهى به آرايش نيروهاى ارتش در بخش جنوبى روستاهاى نوروزآباد، جمال آباد و بنى كند.
۸- صف آرايى هيجده گردان پياده، سه گردان زرهى، چند يگان توپخانه و ۲۰۰۰ تفنگچى فئودال ها در برابر ۱۹۰۰ مدافع قافلانكوه.
۹- بى توجهى رهبران فرقه به گشودن جبهۀ دوم در گيلان.
۱۰- مخالفت روس ها با گشودن جبهۀ دوم.
۱۱-درك غلط ژنرال پناهيان و حمله ارتش از مراغه به جاى حمله از ميانه.
۱۲- كشته شدن سرگرد قاضى اسدالهى.
۱۳- بى توجهى به ديناميت هاى زير پله اى ارتباطى و تعويض نكردن ديناميت هاى شش ماه پيش.
۱۴- بى دفاع بودن مواضع قافلانكوه در برابر حملات هوايى.
۱۵-نساختن سنگرهاى دفاعى در۶۰كيلومترى تبريز كه بعد از قافلانكوه دومين سنگر دفاعى بود.
درك راست، درك درست
سروان نظرى پابه پاى خاطراتش دو درك درون حزب و فرقه را در كنار هم نشان مى دهد. درك راست و درك اصولى.
درك راستى كه عاملين آن كامبخش نفر دوم رهبرى حزب و يا شايد رهبر واقعى حزب توده وسرهنگ سيامك نفر اول سازمان نظامى حزب حامل آن بودند .
اما اين گونه نيست كه اپورتونيسم راست تمامى تاروپود حزب و فرقه را از آن خود كرده باشد؛ بلکه درك اصولى نيز در مقابل اين درك خود را نشان مى داد اما متأسفانه راه به جايى نمى برد. حاملين اين درك در اين روايت سروان گل محمدى، سروان نظرى و سرگرد قاضى اسدالهى هستند.
موضع سرهنگ سيامك
«پس از بستن قراردادهايى ميان قوام السلطنه و پيشه ورى، حكومت مركزى براى نشان دادن حسن نيت هيئتى را به سركردگى سرهنگ ابواسحقى به زنجان فرستاد. سرگرد سيامك نيز در شمار اين هيئت بود.
آقاى اسدالهى و سروان استاد محمد گل محمدى كه همواره به روند كارها با شك و ترديد مى نگريستند با من سرگرد سيامك را به گوشه اى كشانديم و نظر وى را جويا شديم. او نيز با شيفتگى هرچه تمامتر گفت: كار دست امريكايى هاست. آنها شاه و قوام را مجبور به سازش با پيشه ورى نموده اند. دولت مجبور شده كه اين رفرم ها را پذيرفته و انجام دهد وانگهى خود شوروى ها توسط مظفر فيروز معاون قوام السلطنه همواره از رفتار و انديشه هاى نخست وزير آگاهى دارند و قوام نمى تواند به مانورهاى مزورانه دست زند.
سروان گل محمدى كه از ما مسن تر و دنياديده تر بود پرسيد: فكر نمى كنيد كه خود شوروى ها هم براى منظورهاى خاصى با قوام كنار آمده باشند! و سيامك پاسخ داد كه گمان نمى رود شوروى ها، نيروهاى دمكراتيك را در ايران تنها بگذارند.»
موضع كامبخش
«كامبخش در يكى از كوپه هاى واگن درجه يك تنها نشسته بود. به محض ديدن ما بلند شد و ما را بغل كرد و پس از تعريف و تمجيد از كارهاى ما گفت: قوام بالاخره مجبور شد جنبش دمكراتيك در آذربايجان و كردستان و همچنين خواسته هاى منطقى مردم را بپذيرد و سه وزير توده اى را به كابينه اش فراخواند. جنگ دوم جهانى و پيروزى شوروى ها تعادل جهانى را به نفع سوسياليسم به هم زده و ديگر ارتجاع ايران نمى تواند، خودسرانه به هر اقدام ضدمردمى دست بزند... درجات شما را شاه به رسميت خواهد شناخت. از قول من به همه افسران توده اى بگوييد كه طبق تصويب نامه كميته مركزى حزب، بايد عضويت در فرقه دمكرات آذربايجان را بپذيرند... در انتخابات دوره پانزدهم مجلس نيز ما برنده هستيم، هرچند كه ممكن است اكثريت كرسى ها را به دست نياوريم ولى با ديگر احزاب پيشرو مى توانيم به تصويب قانون هاى مترقى در مجلس كمك كنيم و كشور را از وضع ناهنجار اقتصادى و اجتماعى نجات دهيم.
قاضى اسدالهى گفت: رفيق كامبخش فكر نمى كنيد كه گذاشتن سرلشكر رزم آرا در رأس ستاد ارتش مقدمه اى براى عمليات نظامى عليه آذربايجان و كردستان باشد؟... بهخصوص كه رفقاى شوروى تمام آن سلاح هاى مدرن مانند توپخانه، تانك و مسلسلهاى ضدهوايى و غيره را از ما پس گرفته و با خود برده اند...!
كامبخش با لبخندى پاسخ داد: همين اقدام شوروى ها نشان آن است كه آنها اطمينان كامل دارند كه دولت ايران به چنين كار ابلهانه اى دست نخواهد زد... مگر شوروى ها خوابيده اند كه شاه و قوام فرمان حمله به آذربايجان و كردستان را صادر كنند؟... نه چنين چيزى هرگز رخ نخواهد داد!!... و با ما خداحافظى كرد و ترن نيز پس از چند دقيقه به راه خود به سوى ميانه ادامه داد…!»
اين، اُس و اساس درك راست در حزب توده و فرقه بود؛ امريكا معتقد به رفرم در ايران است. شاه و قوام به رفرم تن داده اند. شوروى اجازه نمى دهد ارتش به آذربايجان حمله كند.
درك درست سروان گل محمدى
«در پايان ماه عسل بين تهران و تبريز، دكتر سلام اله جاويد در بازگشت از تهران به قافلانكوه نيز سرى زد. من در آنجا با چند نفر افسر فدايى به پيشوازش رفتيم و سنگرهايى را كه پس از تخليۀ زنجان ساخته بوديم، به وى نشان داديم. او مى گفت كه فرمان استاندارى را از «اعليحضرت» دريافت كرده و بودجه يك ماهه «نگهبانان آذربايجان» را كه نهصد هزار تومان است، به وى پرداخت كرده اند... اين سنگرها هم ديگر لزومى ندارد... اكنون بايد از راه مسالمت آميز خواسته هاى دمكراتيك را به كرسى نشاند. پس از انتخاب نمايندگان مجلس دوره پانزدهم، نمايندگان فرقه، حزب توده و ساير سازمان هاى مترقى، خواهند توانست تقاضاهاى مردم را در قوه مقننه به تصويب برسانند... همان گفته هاى كامبخش و پيشه ورى و بسيارى از رهبران كه آشكار بود سرچشمه واحدى دارند...!
پس از رفتن دكتر جاويد، استاد محمد (سروان گل محمدى) كف دستش را به گونه راستش زده و با لهجۀ گیلانی گفت: «ماژورجان، اوستا ممد بيميره، بازام او روسان اَمَرِه بو فروختده!» (ماژورجان، استاد محمد بميره، باز هم روس ها ما را فروختند!)... «در انقلاب گيلان هم اوشانه كار اَجوربُ!» (در انقلاب گيلان هم كارشان همين جور بود).
گفتم: اوستا جان، امروز با ۲۵سال پيش فرق دارد و شوروى ها اكنون به يكى از بزرگترين قدرت هاى جهان تبديل شده اند و ديگر محال است كه بگذارند حكومت هاى ارتجاعى در تهران هر جور كه دلشان خواست رفتار كنند!؟ گرگ باران ديده اى مانند قوام السلطنه نيز اينرا درك كرده و براى ايجاد حسن تفاهم، به مسكو رفته و با سفير شوروى موافقت نامه اى امضا كرده كه آغاز دگرگونى در ايران مى توانند باشند.
پاسخ استاد محمد اين بود كه به زودى خواهيم ديد!!»
درك درست: جبهۀ دوم
همانطور كه در حزب توده اين گونه بود، در فرقه نيز درك درست، نه در رهبرى فرقه بلکه تحلیل رده هاى دوم رهبرى، یعنی تحلیل فرماندهان گروهان ها و گردان هاى فدايى بود.
پايه و اساس اين درك كه ما از آن با ياد و خاطره سروان استاد محمد گل محمدى، خط استاد محمد ياد مى كنيم بر سه محور استوار بود:
۱- اتكا به نيروهاى خودى و دلخوش نبودن به كمك هاى شوروى؛
۲- بى پايه بودن تمامى قراردادها و وعده وعيدهاى قوام؛
۳-باز كردن جبهۀ دوم و به خطر انداختن تهران.
علت باز كردن جبهۀ دوم، زمينه هاى عينى آن بود. سروان نظرى در مورد اين امكان چنين مى نويسد: «در روزهاى پايانى آبان ۱۳۲۵، جوانان چندى از بندر انزلى، رشت و رضوانرود به ديدن ما آمده و از ما درخواست اسلحه نمودند تا با سازماندهى دسته هاى مسلح، سربازخانه هاى رشت و ميان پشته (در انزلى) را كه پس از بيرون رفتن سربازان شوروى هنوز آمادگى كامل نداشته خلع سلاح نموده و مانع آن گردند كه ارتش شاهنشاهى از راه آستارا به اردبيل نيز بتواند به آذربايجان تجاوز نمايد».
اما اين طرح دو مشكل اساسى داشت:
۱- نخست مخالفت ژنرال پناهيان رئيس ستاد ارتش فرقه.
پناهيان كه در اثر توطئه اى عليه ژنرال آذر به جاى او نشسته بود فاقد ويژگى هاى لازم براى رهبرى يك ارتش انقلابى بود. پناهيان بر اين عقيده بود كه «اگر رفقاى شوروى به ما كمك نرسانند، ارتش ايران در عرض دو ساعت به تبريز مى رسد».
پناهيان نه به يك جنگ آزادىبخش ملى باور داشت و نه به يك جنگ بدون كمك شوروى. پس اولين مخالف اين طرح پناهيان بود كه اينكار را عملى نمى دانست.
۲- مشكل دوم، روس ها بودند كه مخالف گسترش نهضت به ديگر مناطق بودند.
پيشه ورى خود با اين طرح موافق بود. اما براى عملى شدن اين طرح امكانات و فرمان لازم بود.
در همين حين سرهنگ قاضى اسدالهى كه يكى از فرماندهان اصلى اين طرح بود در بازديد از خط مقدم گلوله خورد و به شهادت رسيد.
با اين حال سروان نظرى و سروان گل محمدى و بقيه تصميم مى گيرند طرح را اجراء كنند، اما يورش ارتش طرح شبيخون به ارتش را كه قرار بود در تاريخ ۲۰ آذر انجام شود ناكام گذاشت و فرصت گشودن جبهه دوم از كف رفت.
مرگ پيشه ورى
بعد از عقب نشينى فرقه به شوروى و خروج ۸۰ هزار نفر از آذربايجان، پيشه ورى باقراوف را متقاعد كرد كه اجازه دهد با سازماندهى فدائيان، عمليات پارتيزانى در ايران آغاز شود. به همين منظور دو اردوگاه در حاجى كندى گنجه و ديگرى در حاشيۀ شهر شكى (نوخا) برپا شد.
ماشين حامل پيشه ورى در بازديد نهايى از اين دو اردوگاه، به نرده هاى پلى در جادۀ كيروف آباد ـ يولاخ به شدت آسيب ديد و در بيمارستان درگذشت. همراهان او غلام يحيى دانشيان و قلى اوف نيز آسيب هايى ديدند اما مليكيان راننده او آسيب جدى نديد.
مرگ پيشه ورى براى دستگاه امنيتى و حزبى آذربايجان شوروى مى توانست سرانجام بدى داشته باشد، خاصه كه استالين پيشه روى را از نزديك مى شناخت.
پس با يك پرونده سازى مرگ پيشه ورى به گردن مليكيان، رانندۀ او افتاد و مليكيان متهم به جاسوسى براى انگليس شد.
بعدها كسانى چون دكتر جهانشاهلو، على شميده سعى كردند، مرگ پيشه ورى را بهمغضوب شدن پيشه ورى توسط باقراوف منتسب كنند.
اما طبق روايت سروان حسن نظرى كه در دادگاه باقراوف و سرلشكر يمليانوف رئيس ك.گ.ب آذربايجان شوروى حضور داشته است و ديگر شواهد، مرگ پيشه ورى ارتباطى با ك.گ.ب نداشته است.
غفلت از يك نكته
آنانى كه بعدها سعى كردند مرگ پيشه ورى را به ك.گ.ب نسبت دهند از درك يك نكتۀ اساسى غافل بودند. پيشه ورى در ساعت ۱۷ در ۱۳۲۶ در بيمارستانى در باكو به علت خونريزى داخلى يا به قول دكتر جهانشاهلو مسمويت نمرد.
پيشه ورى در بيست و يكم آذر سال ۱۳۲۵ در ايران كشته شده بود. تير خلاص را روس ها به او زدند.
وقتى كه روس ها در فرقه كودتا كردند و با عزل و تبعيد پيشه ورى نهضت آذربايجان را بدون رهبرى به زير چكمه هاى ارتش و فئودال هاى خونخوار رها كردند پيشه ورى نيز مُرد. مرگ يك رهبر سياسى، يك مرگ سياسى است.
پيشهورى از آذر ۱۳۲۵، يك مردۀ سياسى بود كه جسد او را روس ها دست بهدست مى كردند.
بیشك روس ها از همان روز در پى خلاصى از دست پيشه ورى بودند. روس ها بدشان نمى آمد پيشه ورى تصادف كند و يا به مرگ ناگهانى بميرد. آن ها ديگر به وجود پيشه ورى نيازى نداشتند. آن ها قرارداد تصويب نشدۀ نفت شمالى را در جيبشان داشتند و حضور پيشه ورى و وجود پيشه ورى سنگ بزرگى در راه مناسبات آن ها با ايران بود.
به همين خاطر اردوگاه هاى فداييان با توطئۀ خودِ روس ها منحل شد و فرقوى ها در شوروى به ملتى بى نام و نشان تبديل شدند و روس ها ديگر اجازه ندادند فرقه حضورى زنده و ملموس داشته باشد.
به اين تعبير مى شود گفت روس ها پيشه ورى را كشتند، اما تصادف جادۀ كيروف واقعاً يك تصادف بود. همين.
روايتى مجهول؛ خاطرات دكتر جهانشاهلو افشار
۱- كتاب «ما و بيگانگان، نوشته دكتر جهانشاهلو افشار توسط انتشارات ورجاوند در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسيده است.
۲- این كتاب مقدمه اى دارد به امضاى دكتر سيروس ايزدى؛ زيرآن تاریخ ۱۳۷۵نوشته شده است كه روشنگر اين فاصلۀ پنج ساله نيست.
۳- این مقدمه، در مجموع مقدمۀ بى ربطى است و هيچ سنخيتى با كتاب ندارد. این حاوى چند اطلاعات غلط است. نخست آنكه دكتر افشار به دستور كميتۀ مركزى حزب توده براى كنترل فرقۀ دمكرات به آذربايجان نرفت. او خود مسئول كميتۀ حزبى شهر زنجان بود و فرقه تلاش بسيار كرد تا او را به فرقه ملحق كند. كافى بود كتاب خوانده مى شد.
۴-هيچ كس فكر نمى كند كه پيشه ورى، ابراهيم عليزاده و رضا روستا جزء ۵۳نفرند.
۵- پيشه ورى به جرم جاسوسى براى شوروى دستگير نشد. «اسناد فعاليتهاى كمونيستى در زمان رضاخان»، از انتشارات سازمان اسناد ملى گوياى اين امر است كه پيشه ورى در رابطه با حزب كمونيست ايران دستگير شد و تمامى پروندۀ پيشه ورى كه در اين كتاب چاپ شده است اشاره اى به جاسوسى ندارد.
۶-كشتن پيشه ورى توسط باقراوف بدون دليل و مدرك، جرأت بسيار مى خواهد كه احتمالاً دكتر بهروزى دارد. اما اين ادعا دليل محكمه پسندى ندارد.
۷-از بقيۀ مقدمه مى گذريم. اما ذكر يك نكته بى مورد نيست. گويا در ايران رسم است كه آدم هاى بى اطلاع، خاطرات ديگران را كتابسازى كنند و بیآنكه به خود زحمت مطالعۀ كتاب را بدهند، براى خالى نبودن عريضه مقدمه اى هم بنويسند.
۸-اين كتاب در سال۱۳۵۱نوشته شده است. زمانى كه افشار از شرق كمونيستى بهغرب سرمايه دارى مهاجرت مى كند. اما مقدمه افشار كه نشاندهندۀ آماده شدن چاپ كتاب است مربوط است به سال۱۳۶۱.
۹-آنگونه كه كيانورى در خاطراتش ذكر مى كند، افشار به خاطر عشق به اعليحضرت همايونى تاريخ كتابش را از۲۵۰۰ شروع كرده است. تاريخى كه شاه از سال ۱۳۵۵ به بعد شاه علم كرد تا نسبت خود را به كورش برساند اما امواج اعتراضى مردم او را به عقب نشينى واداشت.
۱۰-از خاطرات افشار كه از عضويت خود در ۵۳نفر شروع مى شود و به دستگيرى و زندانى و آزادى و عضويت در حزب توده ختم مى شود مى گذريم تا به فرقۀ دمكرات برسيم كه بحث مورد نظر ماست.
روايت افشار از فرقۀ دمكرات
روايت افشار را از تشكيل فرقه گام به گام پى مى گيريم و در جاهايى كه لازم است تأمل بيشترى مى كنيم.
افشار در ارديبهشت ۱۳۲۴، به عنوان مسئول كميته حزبى به زنجان مى رود. وی با نفوذ خانوادگي اش مى تواند تشكيلات حزب را در زنجان گسترش دهد.
در مهرماه از تشكيل فرقه مطلع مى شود. پنبه اى، مسئول حزب در ميانه، به او مراجعه مى كند و از او مى خواهد تا تشكيلات حزب را در زنجان به فرقه ملحق كند. بعد از پنبه اى، رئيس دژبان روس نیز با افشار ملاقات مى كند و از او مى خواهد به فرقه ملحق شود. اين بار نيز افشار مخالفت مى كند. بعد زين العابدين قيامى فرماندار و استاندار تبريز و همرزم خيابانى به او مراجعه مى كند و از او مى خواهد به فرقه بپيوندد افشار باز هم مخالفت مى كند.
در فاصلۀ ملاقات رئيس دژبان روس ها در زنجان، و قيامى با افشار، افشار به تهران مى رود و نظر رهبرى حزب را جويا مى شود. رهبرى حزب از او مى خواهد كه به فرقه نپيوندد. بعد از قيامى، سرهنگ ولى اف به ملاقات او مى آيد و از او مى خواهد به فرقه ملحق شود، كه افشار نمى پذيرد. و دوباره به تهران مى رود و حزب از او مى خواهد كجدار و مريض رفتار كند تا اوضاع روشن تر شود.
بعد از مدتى، كنسول شوروى در قزوين با او ملاقات مى كند و از او مى خواهد كه بهفرقه ملحق نشود، و در واقع نظر وزارت خارجۀ شوروى را به او ابلاغ مى كند.
بعد از كنسول روس، سرهنگ ولى اوف و قيامى مجددا با او ملاقات مى كنند و از او مى خواهند به فرقه ملحق شود.
افشار به تهران مراجعه مى كند، و اين بار حزب به او دستور مى دهد كه به فرقه ملحق شود.
دو نكتۀ مهم
افشار به دو نكتۀ مهم اشاره مى كند:
۱-نخست مخالفت اوليۀ حزب با الحاق تشكيلات حزبى به فرقه
در پيوستن صادق پادگان مسئول كميتۀ ايالتى حزب توده در آذربايجان به مذاكرات پيشه ورى ـ شبسترى و تشكيل فرقۀ دمكرات، دو مسئله دخالت داشت: یکی جاذبه هاى فرقه، دیگری دخالت مأمورين سياسى آذربايجان شوروى.
مسئلۀ زبان و كسب حقوق ملى در كنگرۀ اول حزب توده هم توسط توده اى هاى آذربايجان بازتاب هايى داشت. اما حزب توده به دو دليل به اين مسأله نزديك نشد.
نخست آنكه حزب توده يك حزب سراسرى و فراگير بود و نمى توانست وارد مسائل منطقه اى شود، دوم آنكه حزب به مبارزات طبقاتى و دمكراتيك باور داشت و مسئلۀ زبان و قوميت هاى زبانى نمى توانست نخستين آماج هاى مبارزاتى اش باشد. اما فرقه روی مسائلى انگشت میگذاشت كه حزب توده در كنگرۀ اول خود از زير بار آن شانه خالى كرده بود.
مسئلۀ زبان به حدى براى آذرى هاى حزب توده اهميت داشت كه در نخستين كنگرۀ ايالتى كه در سال ۱۳۲۳ در تبريز برگزار شد، نمايندگان، خواستار رسمىشدن زبان آذرى منزلۀ زبان دوم در آذربايجان شدند، چنان که در كنفرانس دوم حزب كه در سال ۱۳۲۴ در تهران برگزار شد احمد حسينى نمايندۀ آذربايجان از سخن گفتن به زبان فارسى سرباز زد.
پس، اين گونه نبود كه كنسول شوروى در آذربايجان و يا رئيس كماندانت (دژبان) تبريز دستور بدهد مسئولين حزبى، دمكرات شوند. جاذبه هاى فرقه براى آذرى زبان ها بسيار بود. ضمن آنكه مسئولين سياسى ـ نظامى شوروى كه بيشتر آذرى بودند نفوذ معنوى و ايدئولوژيك بسيارى بر توده اى ها داشتند. به خصوص زمانى كه مطرح مى شد «رفيق استالين» هم به تقويت فرقه تأكيد دارند.
نگاه كنيم به مخالفت هاى اوليۀ رهبران حزب توده كه حتى منجر به نوشتن نامه اى اعتراضى به رهبران مسكو شد. اما وقتى همه به سفارت فراخوانده شدند و نامۀ رفيق استالين مبنى بر حمايت از فرقه خوانده شد، تمامى رهبران حزب توده عقبنشینی كردند و تقصير را به گردن ايرج اسكندرى كه حامل نامه بود انداختند.
حذف عمومى جاذبه هاى فرقه و وارد نشدن به اين مبحث، براى آن است كه نشان داده شود در تشكيل فرقه روس ها دخيل بوده اند.
دوگانگى در سياست روس ها
افشار به درستى بر دوگانگى در سياست روس ها تأكيد مى كند. روس ها از ابتدا تا انتها در رابطه با فرقه سياستى دوگانه داشتند.
ـ جناح باقراوف كه در آذربايجان شوروى مستقر بودند در تحليل نهايى دنبال اتحاد دو آذربايجان بودند. پس، از اين زاويه به فرقه نگاه مى كردند. اين جناح از طريق بريا به استالين وصل مى شد.
جناح مولوتف، كه از همان ابتدا نگاهش برخلاف جناح باقراوف كه يك نگاه وحدت گرايانه بود، نگاهى نفتى بود.
اين جناح نيز سرانجام توانست نظر خود را به استالين تحميل و استالين را با خود همراه كند. نفت شمال در برابر فرقۀ دمكرات.
باركش غول بيابان
كيانورى در كتاب خاطراتش از حسن نظرى و جهانشاهلو افشار بدين گونه ياد مى كند:
«حسن نظرى از افسران سازمان نظامى حزب بود كه به اتحاد شوروى رفت و سپس ما او را به اتفاق عده اى ديگر، از جمله عنايت اله رضا به چين فرستاديم. اما نمى دانم در چه زمانى به ساواك مربوط شد و كار او چنان بالا گرفت كه به يكى از عناصر مهم ساواك و سازمان امنيت آلمان غربى تبديل شد تا حدى كه ساواك براى او در آلمان نمايندگى و تجارتخانه درست كرد. او از اين طريق متمول شد. حسن نظرى همان كسى است كه عنايت اله رضا و نصرت اله جهانشاهلو را به ساواك مربوط كرد و براى آنها گذرنامه گرفت. پس از انقلاب به اتفاق خانمش در ايران بود. ما مطلع شديم و در پى آن بوديم كه وى را به مقامات مسئول معرفى كنيم. ولى او فرار كرد[1].»
سروان حسن نظرى در كتاب «گماشتگى هاى بدفرجام اش»، دستکم در جلد اول آن، كه اكنون در دسترس ماست در بخشى از تاريخ كه او خود شاهد آن بوده، روايتى قابل قبول ارائه می دهد.
مهم نيست كه او به خدمت ساواك درآمده است و در آلمان كارش فروختن آدم ها به ساواك ايران بوده است. صحت و سقم اين مسائل نه در حيطۀ اطلاعات اين قلم است و نه در محدودۀ كارى اين كتاب. مهم این است که او در پى آن نيست كه توبه نامه اى براى ساواك بنويسد؛ دروغ به ريش تاريخ ببندد. و همه چيز را به لجن بكشد.
اما خاطرات دكتر نصرت اله جهانشاهلو افشار از الفباى روايت تاريخى به دور است. كمى تاريخ، كمى تحليل، كمى اطلاعات غلط، كمى نقد تئوريك ماركسيسم و در آخر باركش غول بيابان.
اما قبل از آنكه به فاكت هاى افشار برسيم؛ سپس آنها را آناليز كنيم تا ببينيم که آیا روایتش با پروسۀ واقعى رويدادهاى تاريخى همخوانى دارد؛ بايد يك نكته را به تمامى منتقدين چپ گوشزد کنیم.
نقد چپ، روايت دروغ تاريخ نيست، لجن مال كردن آرمان هاى مردم نيست. و به طور كلى نقد چپ، شاه و قوام و ساواك و جانوره هايى از اين دست نيست. نقد چپ، بهروزى مردم است. آنجايى كه عملكردهاى احزاب چپ، مردم ما را براى رسيدن بهدمكراسى و عدالت دور كرده است، آنجا نقد اصولى چپ است. چپ را بايد از اين زاويه نقد كرد. وگرنه چگونه مى توان از زاويۀ شاه و قوام و همۀ آنانی كه كوچكترين ترديدى در نوكری انان برای بيگانگان نداریم، پيشه ورى را متهم به بيگانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر