خاطرات خانه زندگان (۴۵)
چرا ما به چیزهایی که توجه میکنیم، توجه میکنیم؟
چرا ما به چیزهایی که توجه میکنیم، توجه میکنیم؟
در قسمت پیش ضمن اشاره به صحبتهای یک زندانی عادی که با هم در بهداری زندان مشهد بودیم و بخشی از خاطرات شاد و غمین مربوط به شکری (شکرالله پاکنژاد)، از «لحظات بودن» و به قول ویرجینیا وولف Moments of Being یاد کرده و گفتم بخشی از وجود رازآمیز هر کدام ما با خاطراتمان عجین شده، تنها باید آن خاطرات محبوس را از بندی که در واقع قسمتی از خود ماست آزاد کنیم و صدایش را بشنویم.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
تفکر در گذشته، گذشته نیست
شکرالله پاکنژاد براستی معلمی فرهیخته بود. او بود که به من آموخت تفکر در گذشته، گذشته نیست، مربوط به حال است و وقتی بیاندیشیم گذشته برایمان اکنون میشود.
میشد از هر دری با وی سخن گفت حتی اگر با نظرگاه سیاسی یا فلسفی وی هیچ سازگار نبود.
بردباری شگفتی داشت. نه تنها در برابر آزارهای دشمن به بیراهه نمیافتاد، جفای دوست را هم تحمل میکرد. شاید هر زندانی دیگری جای او بود با گیردادنهای زندهیاد سعید سلطانپور کفری و نا امید میشد، اما او واکنشی جز سکوت و وقار نداشت.
...
در زندان اوین بند شماره یک (بالا) سعید پیش دیگران از جمله اصلان اصلانیان، احمد هوشمند، محسن یلفانی، ناصر کاخساز، و...با جار و جنجال متعرض شکری شد که گویا وی نخواسته با نفرات «صلیب سرخ» که به زندان آمده بودند حرف بزند. ترسیده و خودش را از چشم آنها قاییم کردهاست!
واقعش به شکرالله پاکنژاد که یکی از جانانهترین دفاعیههای زندانیان سیاسی را در دادگاه نظامی ارائه داد، ترس و محافظه کاری نمیچسبید اما سعید دست بردار نبود...
این رفتار از سعید سلطانپور، از آن زندانی خوشنام و خوب که سال ۵۴ در بند ۴ در زندان قصر شجاعانه روبروی سرهنگ زمانی ایستاد و با دفاع از حقوق زندانیان عملاً ابهت او را شکست، انتظار نمیرفت. انتظار نمیرفت که تحکم لازم با زندانبان را در برخورد با دوست هم تکرار کند.
در شأن آن انسان خوب نبود که هوا برش دارد و خودش را مرکز و محور همه چیز بداند و با طعنه به این و متلک به آن، های و هوی کند. آنچه را گفتم دوستان سعید که در زندان با او بودهاند بگویند یا نگویند، اطلاع دارند.
دو روز بعد از برخورد سعید، شکری که شاهد زندان در زندان بود، تمام تلاشش را کرد تا از آن بند برود و رفت...
...
در آن بند هادی جفرودی، منوچهر نهاوندی، اکبر ایزدپناه، احمد نوقانی، رحیم بنانی، حسن سحرخیز، فریدون شایان، سبزه علی جمال... و منوچهر سلیمی مقدم (که برای ساواکیها نقاشی میکشید و با گروه سپاس آزاد شد) هم بودند. بعدها آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، آیتالله لاهوتی، آیتالله انواری، اکبر هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، شیخ مهدی کروبی، عبدالمجید معادیخواه، و... نیز در همان بند ساکن شدند.
زمینه چینی فتوای روحانیون زندان که به مبارزین و مجاهدین اشاره داشت، مربوط به همین بند است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
افطار شد اما به آنها نان ندادند
متاسفانه روحیه عمومی برخی از زندانیان گیردادن و تخظئهکردن دیگران بود. سال ۵۷ در زندان اوین، در ماه رمضان یکبار نوبت کارگری به بچههای خوب فدایی افتاد. آنان به این بهانه (یا دلیل) که زندانیان مذهبی کیسههای پلاستیکی پر از نان را باز نکرده و به اصطلاح هوا نداده بودند (که باید انجام میشد) افطار که شد نان به آنها ندادند. (متاسفانه آنچه میگویم واقعیست)
یکی از بچهها که زندانی خوب و نازنینی هم بود روی کیسه پر از نان نشسته و بلند نمیشد. تأکید میکرد به آنها نان نمیدهیم، نان نمیدهیم. بعد از حدود نیم ساعت او و دوستانش با پادرمیانی محسن یلفانی و چند نفر دیگر که گفتند حتی اگر با آنان اختلاف نظر دارید یا خطایی کردهاند، این برخورد شایسته نیست، راضی شدند به زندانیان روزه دار نان بدهند و این در حالی بود که در بیرون گروههای مذهبی کنترل جنبش را در دست گرفته و دیگران ایزوله میشدند و دو ازاریها نمیافتاد.
یکبار در زندان قصر مرافعه زندانیان از بگو مگو به زد و خورد هم کشیده شد و آقایان علی طلوع، بهروز خلیق و شاهدینی که در قید حیاتهستند چند و چون آن را میدانند...
برخوردهای ناخوشایند البته فقط از طرف زندانیان غیرمذهبی نبود.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
«ایوُن توسا» و آیتالله منتظری
در اواخر سال ۵۵ یک روزنامهنگار بلژیکی (ایوُن توسا Yvon Toussaint) از طرف «جامعۀ بین المللی حقوقدانان دموکرات»
AIJD - Association Internationale des Juristes Démocrates
به زندان اوین آمده بود تا پای صحبت ۸ تن از زندانیان سیاسی بنشیند و از زبان خودشان آزاری را که در زندان دیدهاند بشنود. انجمن بین المللی حقوق دانان دموکرات مرکزش در بروکسل (بلژیک) بود و تنها انجمنی بود که در آن حقوق دانان اروپای شرقی و روسیه هم، عضویت داشتند.
ایوُن توسا مدتها در روزنامه بلژیکی Le Soir (عصر) که قدمتش به سال ۱۸۸۷ میلادی میرسید و از محبوبترین روزنامههای فرانسوی زبان در بلژیک است مینوشت و در مقطعی ویراستار و سردبیر روزنامه مزبور هم بود.
زمانی که ایوُن توسا به اوین آمد، ازغندی (منوچهری) و دیگر بازجویان ساواک صحبت ۹ نفر از زندانیان سیاسی را میکردند ولی نامبرده با ۸ زندانی مصاحبه داشت.
نرمی براهنی
محمود دولت آبادی
ویدا حاجبی
آیت الله منتظری
ناصر رحمانی نژاد
سعید سلطانپور
محسن یلفانی
عزیز یوسفی
همان ایام روزنامه Le Soir à Bruxelles بخشی از مصاحبۀ ناصر رحمانی نژاد، محسن یلفانی و سعید سلطانپور را منتشر نمود.
(ایوُن توسا چهارشنبه ۲۸ می۲۰۱۴ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت و جسدش را سوزاندند.)
...
ایوُن توسا از آیتالله منتظری پرسیده بود آیا شما شکنجه شدهاید و ایشان به زبان انگلیسی پاسخ داده بود:
I can't answer to this question.
(نمیتونم به این سئوال پاسخ بدم)
کسانیکه آنجا بودند از جمله منوچهری (ازغندی) بازجو، بلند بلند خندیده بودند. این روایت هم هست که ایشان گفته:
I cant answer about past tense.
(نمیتونم در مورد گذشته جواب بدهم)
...
شکرالله پاکنژاد از آیتالله منتظری به نیکی یاد مینمود. تعریف میکرد یکبار که صحبت از حکمت متعالیه ملا صدرا شد گفتم آقای منتظری فلسفه صدرایی برای ۴ قرن پیش است و ما نمیتوانیم برای همه مشکلات کنونی، از متن این فلسفه و حکمت متعالیه، به راه حل برسیم.
ایشان مهربانانه گفت «و ما ادراک ملاصدرا؟ و ما ادراک حکمت متعالیه؟» (تو چه میدونی که ملاصدرا کیست و حکمت متعالیه چیست) فلسفه صاحب قدر است و نباید بدون اشراف کامل به ساحت آن دست درازی کرد. مغز و جوهرهای که در فلسفه صدرایی است، عین شدن است...
شکری میگفت برخلاف آیتالله طالقانی که رجلی سیاسی-مذهبی است، آیتالله منتظری رجلی مذهبی-سیاسی است.
شکرالله پاکنژاد از نویسندگان و هنرمندانی که به زندان افتاده بودند (ناصر رحمانینژاد، محسن یلفانی، محمود دولت آبادی...) با احترام زیاد یاد میکرد. کتاب سیر حکمت در اروپا را در اوین با ناصر رحمانی نژاد خوانده بود...
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
ایران امپریالیسم منطقه؟!
سال ۱۳۵۴ تقی شهرام کتابی با عنوان «ایران امپریالیسم منطقه و تحلیلی بر روابط ایران و عراق» نوشته و «تمایل به اعمال زور و ارتجاع…» را امپریالیسم سیاسی خوانده بود. وی با اشاره به روم برده دار، جنگهای ناپلئون، نظام سرمایه داری بریتانیا که گویا مطابق با نظریه ی لنین در کتاب «امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری» پیش میرود، امپریالیستی بودن حکومت شاه را برجسته کرده بود. در رابطه با کتاب مزبور چند نفری دستگیر شده بودند و شکری از آنها کلیت کتاب را شنیده بود و به آن اشراف داشت. با خنده و طعنه میگفت امپریالیستی بودن حکومت شاه، عجب تحلیل ماه و دقیقی تقی شهرام کردهاست! مو هم درزش نمیرود.
...
۱۸ بهمن سال ۵۵ (حدود سه ماه بعد از جانباختن بهرام آرام) روزنامه اطلاعات کلیشهای از یاداشتهای وی را منتشر نمود که سراسر عبرت بود. در زندان وکیل آباد مشهد کیهان و اطلاعات آرشیو میشد و از سالهای دور جلد شده داشتیم. دستخط کلیشهشده بهرام آرام در روزنامه اطلاعات خیلی ریز چاپ شده بود و تا جایی که میشد قرائت کرد، همه، از جمله شکری خوانده بودند. او میگفت اوج سردرگمی و ندانم کاری را میشود در همین یاداشتها دید.
...
لطفالله میثمی در مورد یاداشتهای بهرام آرام که با عنوان «اعترافات بهرام آرام، رهبر مارکسیستهای اسلامی»روزنامه اطلاعات منتشر نمود، گفتهاست چند نفری که در زندان به دستخط بهرام آشنا بودند خط او را تأیید کردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
سال پُر ابتلاء ۱۳۵۵
سال ۵۵ سال پر تلفاتی بود. گویی همانطور که «توماس هنری هاکسلی» Thomas Henry Huxley در مورد انتخاب طبیعی بر سر زبانها انداخت، دندان و چنگال طبیعت هم در آن سال پر از قربانی، خون آلود بود.
از شهادت حمید اشرف و سایر ضرباتی که سال ۵۵ ساواک به فداییان زد و از جانباختن دکتر هوشنگ اعظمی در همان سال میگذریم. در
به ریز آن اشاره کردهام.
اینجا فقط به شماری از تلفات مربوط به مجاهدین (در سال ۵۵) و ضربات هولناکی که ساواک زد میپردازم. وقایعی که به نوعی به شهرامیزم و بهرامیزم حاکم بر سازمان هم مربوط میشد.
...
روزهای ۱۱ و ۱۲ فروردین سال ۵۵ دو تن از مرتبطین بهرام آرام ـ که شغل یکی از آنها٬ به نام حسن ملک، معمار بود، دستگیر میشوند.
۲۳ فروردین ۵۵ دو نفر دیگر دستگیر شدند و از آنان هم سر نخهایی به دست آمد.
۲۴ فروردین ۵۵ یک عضو علنی مرتبط با جریان تقی شهرام دستگیر شد و در پی بازجوییهای معمول٬ یک شاخه پنج نفری از دانشجویان دانشگاه تهران کشف و اعضای آن در فاصله روزهای ۲۴ تا ۲۸ فروردین ۵۵ دستگیر شدند. سپس از وابستگان به آن شاخه دانشجویی هفت نفر دیگر هم در تهران و اصفهان٬ به دام افتادند.
اول اردیبهشت ۵۵ با خیانت محمد توکلی خواه که با گشتیهای کمیته مشترک همکاری نزدیک داشت و حتی یک ماشین در اختیار خودش بود و با اسلحه به شهر میرفت و برمیگشت، در خیابان امیریه تهران٬ سه عضو مخفی سازمان، مهدی موسوی قمی، طاهره میرزاجعفر علاف (همسر تقی شهرام) و جمال شریف زاده شیرازی کشته شدند.
(محمد توکلی خواه وابسته به جریان تقی شهرام بود)
با پیگیری رد اتومبیل فولکس واگن به جای مانده از عوامل ترور سه مستشار امریکایی در ۶ شهریور ۵۵، ساواک به یکی از اعضای مخفی سازمان به نام حسن آلادپوش رسید. ۱۱شهریور ۵۵، حسن آلادپوش طی درگیری کشته شد.
۱ مهر ۵۵: مهدی میرصادقی عضو مخفی و شاید عضو مرکزی سازمان طی درگیری در خیابان قزوین تهران با سیانور خودکشی کرد.
۶ مهر ۵۵: محمد حسین اکبری آهنگر و همسرش سرور آلادپوش در جریان گشتهای محمد توکلی خواه شناسایی و مورد حمله مأموران قرار گرفتند و هر دو جان باختند.
۸ مهر ۵۵: نرگس قجر عضدانلو، عضو مخفی سازمان، در خیابان شاهپور شناسایی و با سیانور خودکشی کرد.
۱۸ مهر ۵۵: مجتبی آلادپوش طی درگیری کشته و علیمحمد بیاتی دستگیر شد.
۲۲ مهر ۵۵: علیرضا الفت پس از درگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۲۵ مهر ۵۵: سیمین تاج جریری عضو مخفی سازمان کشته شد.
۳۰ مهر ۵۵: اکرم صادق گورکلوری، با سیانور خودکشی کرد.
۲ آبان ۵۵: محمدرضا باب احمدی پس از دستگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۸ آبان۵۵: محمد حاج شفیعیها در محاصره مأموران اقدام به خودکشی کرد.
۲۰ آبان ۵۵: محمدرضا آخوندی عضو مخفی سازمان در تیراندازی دستگیر و سپس در مهر ۵۶ اعدام شد.
۲۵ آبـان ۵۵: با کمک محمد توکلی خواه، بـهرام آرام شناسایی و در پی جنگ و گریز در زمینی محصور گیر افتاد و پشت مـقداری آجـر و مصالح ساختمانی سنگر گرفت. بعد از حدود یک ساعت تیراندازی متقابل٬ سرانجام با انفجار نـارنجک خودکشی کرد.
۱۱ آذر ۵۵: محمدصادق (مجید) لغوی عضو مخفی از سال ۵۰، در یکی از کوچههای خیابان شاهپور، شناسایی شد. او پس از درگیری نظامی، با سیانور خودکشی کرد.
۱۲ آذر ۵۵: فاطمه فرتوک زاده طی انفجاری در حوالی خزانه بخارایی کشته شد.
۱۴ آذر ۵۵: حسن ابراری تیرباران شد. او یکسال جلوتر به کمک وحید افراخته به دام افتاده بود.
۱۵ آذر ۵۵: فاطمه تیفتکچی در حوالی خیابان ایران با مأمورین درگیر و کشته شد.
۲۷ آذر ۵۵: هایده محسنیان در تیراندازی متقابل جان باخت.
۱۱دی ۵۵: محمدرضا تفکری در تیراندازی متقابل کشته شد.
۱۴ دی ۵۵: لیلا زمردیان (همسر مجید شریف واقفی) درحالیکه بر اثر تیراندازی مامورین ساواک مجروح شده بود، با سیانور خودکشی کرد.
۲۷ دی ۵۵: محمد الفت پس از درگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۲۹ دی ۵۵: مهدی فتحی از عناصر شاخه نظامی پس از درگیری، با سیانور خودکشی کرد.
۲ بهمن ۵۵: احمد جلالیکوار در محاصره ماموران، با سیانور خودکشی کرد.
۷ بهمن ۵۵: حسن گودرزی در اصفهان در درگیری کشته شد.
۱۶ بهمن ماه ۵۵: فریبرز لبافی نژاد٬ صادق کرد احمدی و همسرش زهـرا نجفی در یک مصاحبه تلویزیونی مسائل تازه ای را طرح میکنند...
۱۸بهمن ۵۵: محبوبه متحدین (همسر حسن آلادپوش) در تیراندازی مأموران کشته شد.
۸ اسفند ۵۵: علی اکبر نبوی نوری، عضو قدیمی و باسابقه سازمان طی درگیری متقابل کشته شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
حسن هرمزی و اندیمشک
قبل از پرداختن به یاداشتهای بهرام آرام که بهمن ۵۵ منتشر شد، به واقعه دیگری که در همان ماه و همان سال روی داد اشاره کنم.
ششم بهمن سال ۵۵، محل استقرار حسن هرمزی (اندیمشکی)، غلامحسین صفاتی دزفولی و مهدی هنردار در اصفهان لو رفته و آنان در محاصره نیروهای ساواک و شهربانی قرار گرفتند. غلامحسین صفاتی دزفولی و حسن هرمزی در آن درگیری کشته شدند و مهدی هنردار زخمی و دستگیر گردید و بعدها شنیده شد وی نیز بر اثر شکنجههای سخت جان باختهاست.
...
در مورد حسن هرمزی اندکی را که میدانم میگویم. پدر وی مهاجر و کارگر حمل و نقل بار در انبار توشهِ راه آهنِ اندیمشک بود و مادرش که به خاطر رنجهای زندگی درب و داغون بود، زود درگذشت. بعد از آن حسن مجبور به کار در راه آهن اندیمشک شد و نتوانست به درس و مشق برسد. او سواد کلاسیک زیادی نداشت اما بسیار با معرفت و باشعور بود و در کنار امثال محمود رحیم خانی با دردها و نابسامانیهای اجتماع آشنا شد. محمود رحیمخانی، آن انسان نازنین را خیلی دوست داشت و با وی عیاق بود.
حسن هرمزی در آغاز گرایش به حجتیه و فعالیتهای ضد بهایی داشت، به ورزشهای رزمی و مشت زنی هم میپرداخت. بویژه به بکس علاقمند شد و میخواست چریک بشود.
وی با محمود رحیم خانی، محمود خادمی، رضا ایراهیمی نژاد، محمود جلیل شبستری و غلامرضا سرداری (که سال ۵۵ در درگیری جان باخت) هسته مهاجرین خلق ایران را ایجاد کرده و میخواستند به مجاهدین نزدیک بشوند اما ضربات سال ۵۴ در سازمان همه چیز را بهم ریخته بود و آنان جریان تقی شهرام را نپذیرفتند. غلامرضا سرداری که یک پایش در مجاهدین و پای دیگرش در گروه مهاجرین بود نقش رابط را داشت.
...
حسن هرمزی همراه با محمود جلیل زاده شبستری و محمود رحیم خانی قصد ترور یکی استاد یهودی دانشکده علم و صنعت (که با سفارت اسرائیل روابط ویژه داشت) را داشتند که به مشکل برمیخورند و عملیات به سرانجام نمیرسد.
محمود جلیل زاده شبستری زمان شاه اعدام شد. او و محمود رحیم خانی هر دو زندانی پیش از انقلاب بودند. زمان شاه از اندیمشک چند نفر دیگر هم زندان بودند. ناصر رحیم خانی، محمد رحیم خانی، «داود صلحدوست»، غلامحسین بهادر، اسحاق عیدی گماری، همچنین مختار شلالوند و محمود خادمی...
۸ اسفند سال ۱۳۵۷ محمود رحیم خانی با دوست نزدیکش محمود خادمی از تهران به اندیمشک برمیگشتند (در حوالی اراک و توره) در حادثه غریبی ماشین شان منحرف شده و در شیب کنار جاده واژگون میگردد. در این حادثه محمود رحیم خانی جان به جان آفرین میدهد. محمود خادمی هم به شدت زخمی میشود.
...
از اسناد بجا مانده چنین برمیآید که حسن هرمزی بعد از آنکه او و دوستانش نتوانستند به مجاهدین وصل شوند، با برادران صفری دزفولی و سید احمد آوایی (گروه منصورون) نزدیک شده است. حسن هرمزی بچه اندیمشک بود.
حالا که صحبت از اندیمشک شد یادآوری کنم که سال ۵۷ قبل از انقلاب، خبر رسید که یک نفر در آن شهر در برخورد با نیروهای ساواک خودش را منفجر کرده و در کوچهای نزدیک سازمان آب و برق اندیمشک که چندان با گاراژ لوان تور فاصله نداشت، تکه پاره شدهاست. میگفتند وی مرتبط با تیمی از فداییان (یا یک گروه دیگر مارکسیست) بود. ابوالقاسم گندمی هم که گرایش به فداییان داشت و جان باخت، اندیمشکی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر