دو خطای بزرگ تاریخی عباس میرزا که هرگز جبران نشد - بخش دوم
سه شنبه ۹ شهريور ۱۴۰۰ - ۳۱ اوت ۲۰۲۱
بهزاد کشاورزی
(این مقاله نخستین بار در اولین شمارۀ نشریۀ سپهر اندیشه منتشر شده است)
احکام جهاد در دورۀ دوم جنگ های ایران و روس
قرارداد گلستان بر طبق اصول بین المللی « استاتو کوئو »[۱]( وضع موجود ) منعقد شده یود. این امر بدان معنی بود که: آن مقدار از سرزمین هائی که در زمان عقد قرارداد در اختیار ایران باقی مانده بود، متعلق به ایران بماند و مناطق فتح شده نیز از آنِ روسیه باشد. قرار بر این گذاشته بودند که در فرصت های بعدی مرز دقیق فیمابین را معین کنند. همین نامعلوم بودن اوضاع دقیق مرزها، سبب شده بود که حکومت ایران از این عهدنامه تخطی کرده و ادعای غبن بنماند[۲]. همچنین به نظر می رسد که عباس میرزا به علت شکست های فاحش فوق، خود را در مقابل پدر و برادران و مردم ایران و حکومت های اروپائی تحقیر شده می پنداشت و به هر دری می زد تا بلکه بتواند با پس گرفتن سرزمین های از دست داده، شرف و آبروی بر باد رفتۀ خود را بازیابد. و به همین دلیل، برای اینکه وی بهانۀ لازم را برای جنگ دیگری با روسیه داشته باشد، به فراهم ساحتن دورۀ دوم احکام جهاد اقدام کرد. احکام دورۀ دوم جهاد، موجب شد که بار دیگر مردم کوچه و بازار به حبهه های جنگ هجوم آورده و نظم و دیسیپلین آنجا را به هم بریزند. علاوه بر آن – به طوری که در سطور آینده خواهیم دید – این اقدام عباس میرزا موجب گردید که گروه فراوانی از ملایان به بهانۀ اعلام جهاد از سرزمین های خود در عتبات کوچ کرده و به ایران آمده و در کشور ما ماندگار شدند. و این امر خود بعد ها سبب ایجاد مشکلات فراوانی در ایران گردید. لیکن تاریخ نشان داد که نه تنها این امر مشکلی را حل نکرد، بلکه یک بار دیگر موحب شکست فاحش قوای ایران شده و انعقاد قرارداد تحقیر بارتر « ترکمنچای » را به دنبال داشت.
رضاقلی خان هدایت در مورد علت صدور دورۀ دوم احکام جهاد نوشته است که:[۳] «...به اطلاع زمامداران کشور چنین رسانیدند که عوامل روسیه در برخی از مناطق مفتوحه، از جمله در گنجه و شیروانات و قراباغ دست تعدی بر عِرض و ناموس مسلمانان دراز کرده اند » نویسنده بلافاصله و به وضوح مداخلۀ عباس میرزا را در پخش این شایعه تأیید کرده و می نویسد:
« همانا کارگزاران دربار حضرت ولیعهدِ کامکار که بنا بر بعضی مصالح، راضی به مصالحه نبودند نیز در این باب تقویتی نمودند.»[۴]
پیداست که چنین شایعه ای به وسیلۀ عوامل عباس میرزا به اطلاع ملایان عتبات رسیده است تا آنان حکم جهاد دیگری صادر کنند و این امر بهانه ای برای شروع مجدد جنگ ها گردد. محمدتقی سپهر در ناسخ التواریخ به وضوح به این مطلب اشاره کرده و نوشته است:
« این حدیث [ شایعۀ دست درازی روس ها به ناموس مسلمانان در مناطق مجزّا شده از ایران ] به دست بعضی از چاکران نایب السلطنه، که از مصالحه با روسیان دلگران بودند، گوشزدِ آقا سید محمد اصفهانی، که ساکن عالیات عتبات بود، گشت ...»[۵]
با این رفتارِ عباس میرزا، علمای شیعه، به عنوان « نایبان امام » از عتبات به ایران سرازیر شدند:
« ... علمای ایران که بر حسب مذهب اثنی عشری، خود را نایب امام و مجتهد انام می دانستند، از دیار عرب و عجم به همهمه و دمدمه در آمدند که: اگر پادشاه ایران در این باب مسامحه و مغاطله کند، تکلیف ما، که مروجان دین مبین و حامیان شرع حضرت سید المرسلینیم، آن است که بالاتفاق با همۀ عوام و خواصِ اهل آفاق، موافقت ورزیم و مرافقت جوئیم و با سرداران دولت روسیه راه محاربت و مضارعت پوئیم، اگر مغلوب شویم و مقتول آئیم عواقب ما بخیر و منزل و مرجع ما بهشت عنبر است و اگر غلبه کنیم مآل کار ما بر تحصیل منویات خواهد بود.»[۶]
سید محمد اصفهانی ( ملای عتبات ) چون از موافقت پادشاه در مورد صدور احکام جهاد مطمئن نبود، لذا معتمدی از سوی جمع ملایان به حضور پادشاه فرستاده و نظر او را در این باب جویا شد. احتمال بر این است که فتحعلی شاه نظر مساعدی برای شروع جنگ های دورۀ دوم نداشته است، لیکن بخاطر پرهیز ار نا رضایتی مجتهدین، ناگزیر با این امر موافقت کرده است. زیرا که هدایت در این باره ادامه می دهد:
« حضرت شهریارِ دانش شمارِ قاجار ... از قواعد علمای اسلامیّۀ اثنی عشریّه مفصلآ اطلاعی کامل داشت . دانست که مجتهدین اسلام، خود را نایب امام و پادشاه عهد را در آن کیش نایب مناب از جانب خویش همی شمردند و اگر جز این باشد عوام را برانگیزند و طرح فساد ریزند و بر حسب قانون ملت به سلطان عهد بدین علت طغیان گزینند ... »[۷]
به دنبال موافقت شاه، تعداد فراوانی از ملایان ساکن عتبات با کبکبه و دبدبه راه ایران در پیش گرفتند و و پس از صدور جهاد در کشور ما سکونت اختیار کردند:
«... روز جمعه، هفدهم این ماه ( ذیقعدۀ ۱۲۴۱ق/۲ تیر ۱۲۰۵ش)[۸]، عالی جناب سلالة الاطباب، آقا سید محمد اصفهانی ... با فضلای عظام: حاجی محمد جعفر و آقا سید نصرالله استرآبادی و حاجی سید محمد قزوینی و سید عزیزالله طالش و بسیاری از علما و فضلای هر بلد وارد اردوی خاقان صاحبقران [ در چمن سلطانیه ] شدند ... پس از روزی دو، جناب حاجی ملا عبدالوهاب قزوینی و حاجی ملا احمد نراقی و جمعی از علما در رسیدند ... »[۹]
این جمع در سلطانیه اجتماع کرده و هر یک احکام جهاد برای جنگ با روسیه صادر کرده و لزوم اجرای آن ها را بر همۀ مسلمانان از پادشاه گرفته تا رعیت واجب الاطاعه اعلام کردند.
مرگ آلکساندر اول تزار روسیه.
یکی از علل مهم اصرار حکومتگران ایران به شروع جنگ دوم با روسیه، وفات تزار قدرتمند روسیه الکساندر اول پاولویچ[۱۰]بود ( ۲۳ دسامبر ۱۷۷۷ تا ۱ دسامبر ۱۸۲۵م). اندکی قبل از شور و غوغای صدور احکام دوم جهاد، تزار فوق – که با شکست دادن نیروهای ناپلئون، سوئد، عثمانی و ایران، به صورت یکی از قدرتمند ترین پادشاهان اروپا و دنیا درآمده بود- به ابدیت پیوست. برادر او به نام نیکولای اول[۱۱] از تاریخ (۱ دسامبر ۱۸۲۵ تا ۲ مارس ۱۸۵۵) سلطنت کرد. هرچند که او به اندازۀ برادرش از اقتدار نظامی برخوردار نبود، لیکن جانشین و صاحب همان تشکیلاتی شده بود که برادرش داشت و به آسانی می توانست به همراهی ژنرال های قدرتمند و کار کشته اش، پوزۀ کشورهای شکست خورده و تحقیر شده ای همچون ایران را به خاک بمالد. سعید نفیسی در این باره می نویسد:
« احتمال بسیار می رود که بی خبری ایشان [ فتحعلی شاه و ولیعهد ] از اوضاع روسیه و از سیاست جهان در آن روزگار، این اندیشه را در ذهن ایشان جای داده باشد که چون الکساندر امپراطور بزرگ روسیه در گذشته است، رخنه در کار دربار تسارها خواهد افتاد و جانشین او نیکلای اول توانائی غلبه بر ایران را نخواهد داشت و می توانند نواحی از دست رفته را پس بگیرند.»[۱۲]
و به همین دلیل، عباس میرزا مدام در حال تقویت نیروهای خود در مرزهای روسیه بود.
در دوران حیات الکساندر پاولوویچ، ژنرال یرمولوف[۱۳] از طرف وی به عنوان بازرس کل مرزهای جدید – پس از قرارداد گلستان – انتخاب شده بود. یرمولف در نتیجۀ حضور دائمی اش در مرزهای ایران و روس، از اوضاع تحرک نظامی ایران باخبر بود و گزارش های فراوانی در این مورد به دربار روسیه فرستاده بود. لیکن تزار مقتدر، هرگز از مخیّله اش نمی گذشت که کشور ضعیف و شکست خوردۀ ایران دست به یک چنین حماقتی بزند.
منشیکوف سفیر صلح تزار
نیکولای اول پس از جلوس بر تخت پادشاهی، ابتدا در نظر داشت که با ایران روابط دوستانه برقرار سازد[۱۴]. و به همین دلیل در ( ۳ بهمن ۱۲۰۴ش/۲۳ ژانویه ۱۸۲۶م ) در صدد شد که پرنس منشیکوف[۱۵] را که از خاندان متشخص دربار بود، به سفارت فوق العادۀ ایران بفرستد[۱۶]. ( حدود چهار ماه بعد )، منشیکوف در روز سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۲۰۵ه – ش / ۲۰ ژوئن ۱۸۲۶ جهت انحام مأموریت خویش به سلطانیه رسید[۱۷]. مأموریت وی این بود که ضمن تقدیمِ نامۀ دوستانۀ تزار خطاب به شاه، و اهداء مقادیر زیادی هدایای گرانبها به وی[۱۸]، خبر درگذشت آلکساندر اول پاولویچ را به اطلاع امنای حکومت ایران برساند. شاه در آن تاریخ در اقامتگاه تابستانی خود (چمن سلطانیه ) سکونت داشت. ( ورود سفیر به سلطانیه چند روز قبل از تجمع ملایان در آن مکان جهت صدور فتاوی جهاد بر علیه روسیه انجام شد. ) خبر ورود سفیر روس به ایران، دو نوع عکس العمل از سوی سران کشور داشت:
اولآ: این امر عباس میرزا را – که در نظر داشت به هر وسیله ای که شده جنگ دومی باروسیه آغاز نماید – از اینکه منشیکوف ممکن است پادشاه را از جنگ منصرف سازد، نگران کرد و لذا سفیر روس، تازه به تبریز رسیده بود که عباس میرزا در چمن سلطانیه به دیدار پدر شتافت و رأی او را از قبول صلح با روسیه بهم زد[19].
هدایت در این باره می نویسد:
« حضرت نواب مستطاب نایب السلطنه در روز جمعه دهم شهر ذیقعدة الحرام ۱۲۴۱ق ( ۲۶ خرداد ۱۲۰۵ش ) در چمن دلکش سلطانیه به حضور شاهنشاه ... در رسید و التفات های بسیار دید.»[۲۰]
ثانیآ شرفیابی سفیر « صلح » در اذهان آنان چنین تصور شد که تزار جدیدِ روسیه، به علت ضعف و ناتوانی نظامی به انجام صلح با ایران روی آورده است. این تصور (واهی) زمانی شدت یافت که سفیر از سوی تزار اعلام کرد که دولت روسیه حاضر است قسمتی از ناحیۀ تصرف شدۀ طالش را به ایران باز گرداند[۲۱]. و به همین دلیل، هم شاه و هم نایب السلطنه، تصمیم بر این گرفتند که سفیر صلح روسیه را دست خالی باز گردانیده و به هر ترتیب جنگ با آن کشور را از سر گیرند. و این نهایت حماقت و ساده اندیشی آنان بود!! به هر حال، منشیکف شش روز بعد از ملاقات نایب السلطنه با شاه:
« ... شانزدهم ذیقعده ( اول تیر ماه ) در حضرت شهریار بار جست و مکتوب امپراطور را برسانید و تخت بلوری که به هدیه داشت پیش گذرانید ... بالجمله بعد از تقبیل سدۀ سلطنت، سفیر روسیه مراجعت کرد...»[۲۲]
و – به طوری که در صفحات پیش نوشتیم – چند روز بعد از ملاقات سفیر با شاه، گروه ملایان برای صدور احکام جهاد به چمن سلطانیه سرازیر شدند و پس از شور فراوان چنین نهادند که:
« ... باید حضرت صاحب قَران [ پادشاه ایران ] با دولت بهیّۀ روسیه ترک مصالحه و مدارا کند و لازم است و واجب شرعی که عداوت و منازعت آشکار سازد، چه بر ما معلوم شده سلوک اهالی آن دولت در بلاد متصرفۀ قره باغ تعرض به عِرض و ناموس و تمسخر بدین و آئینِ اهالی اسلام والا مقام به نحوی است که در شریعتِ ما ننگ و مایۀ نزاع و جنگ و تکلیف پادشاهِ ایران و تمام اهل اسلام و ایمان در جهاد با روسیّه است و تمامت فقها و علما که بحسب مذهب، پیروی ایشان بر پادشاه ایرانِ عهد لازم بود، فتوی دادند و مجلّه نگاشتند که این امر یعنی جهاد بر پادشاه و همۀ مسلمانان واجب است و مسامحه در این باب کفر و ضلالت ... »[۲۳]
در این میان سفیر روسیه با تعجب و حیرت از این رفتار ملایان در شگفت بود. و به هر وسیله ای متشبّث می شد تا مأموریت خود را به پایان رسانده و صلح بین دو کشور را تخقق بخشد:
« ... سفیر روس چندان که سخن از درِ صلح راند و همی گفت وقت آن است که کس به حضرت امپراطور گسیل دارید تا او را تهنیت جلوس گوید و از بهر پادشاه گذشته تعزیت فرماید، سخنان او را نیز وقعی نگذاشتند...»[۲۴]
سفیر تا آنجا از چنین تصمیمی در حیرت بود که در خواست ملاقاتی با اجتماع ملایان کرد تا بلکه بتواند آنان را از این دیوانگی! باز دارد. او حتی تقبل کرد که به او فرصت دهند تا برگشته « روسیان را از حدود ایران باز دارد »!!؟ لیکن محتهدان در پاسخ گفتند:
« ... در شریعت ما با کفار ار درِ مهر و حفاوت[۲۵] سخن کردن گناهی بزرگ باشد، اگرچه روسیان از حدود ایران بیرون شوند هم، جهاد را با ایشان واجب می دانیم »[۲۶]
بدین ترتیب ملایان تازه وارد، سند بدبختی و زوال کشور ایران را امضاء کردند. این زوال، دو جنبه داشت: یکی: جنگ با روسیّه و شکست فاحش دیگری از آنان که نتیجۀ آن، قرارداد ترکمنچای بود که هنوز پس از دویست سال مردم ایران ذلت این حقارت را در دنیای قرن بیست و یکم با خودش یدک می کشد و از آن تاریخ به بعد بود که مملکت ما در سرازیری بدبختی قدم گذاشت و هرگز در بین ملل دیگر اندامش راست نگردید. ابراهیم تیموری در مورد قدرت مأموران روسیه و مداخله در امور ایران ( پس از قرارداد ترکمنچای ) می نویسد:
« مأموران روسیه در این کشور [ ایران ] دارای قدرت و اختیارات زیادی بودند و در کلیۀ شؤن مملکت ما دخالت های ناروائی می کردند و کسی را هم یارای مقاومت در مقابل آنان نبود و مخصوصآ به موجب صورت مجلسِ پذیرائی مأموران سیاسی مورخ دهم فوریۀ ۱۸۲۸ م منضم به عهدنامۀ ترکمانچای برای نمایندگان سیاسی روس احترامات و تشریفات قائل شدند تا همیشه به واسطۀ اهمیت و « جلال و جبروت » آنان، رُعب و هراسی در دل ایرانیان باقی بماند.»[۲۷]
همچنین مؤلف فوق – در همان صفحه - از قول « اورسل »[۲۸] فرانسوی در کتاب خود به نام « قفقازیه و ایران » آورده است:
« پادشاه حقیقی ایران آن شاهی نیست که در ارک تهران زندگی می کند، بلکه آن مرد سیاستمداری است که در حوالی ارک نزدیک بازار منزل دارد یعنی وزیر مختار روس»!
جنبۀ دوم آن جهاد، ماندگار شدن ملایان در ایران و پیش کشیدن « شیعۀ اصولی » که از پایه های آن اجتهاد و تقلید و نیابت امام زمان بود. نتیجۀ چنین اوضاعی آن شد که یکصد و پنجاه سال یعد کشور ما را به نام حکومت اسلامی صاحب شدند.
البته گناه تمام این رفتار بی خردانۀ شاه و ملایان، به گردن عباس میرزا بود که به خاطر غرور شخصی و جبران حقارت خویش از نتیجۀ قرارداد گلستان، کشور ما را به هزل و حضیض و ناتوانی و بدبختی سوق داد و ایرانی هنوز که هنوز است، در آتش این خود خواهی می سوزد و می سازد!
ادامه دارد
_______________________________
[۱] - statu quo
[۲] - نفیسی، همان، ج۱، ص ۲۵۴.
[۳] - تاریخ روضة الصفای ناصری، ج۹، ص۶۴۱.
[۴] - همان بالا.
[۵] - لسان الملک سپهر، ج ۱ و ۲، ص۳۵۷.
[۶] - هدایت، روضة الصفای ناصری، ج۹، ص ۶۴۱.
[۷] - همان بالا، ص ۶۴۲.
[۸] - ۲۳ ژوئن ۱۸۲۶.
[۹] - همان، هدایت، همان گذشته، ص ۶۴۵.
[۱۰] - Alexandre Pavlovitch Romanov
[۱۱] - Nicolas 1er
[۱۲] - نفیسی، همان گذشته، ج2، صص ۱۰۵ – ۱۰۴.
[۱۳] - Yermolof
[۱۴] - به گمان ما این امر در نتیجۀ تلاش حکومت ایران بود که بلافاصله بعد از قرارداد گلستان، مدام از طریق فرستادگانی درخواست بازبینی آن قرارداد را می کرد و گرنه بزرگترین کشور قدرتمند دنیای آنروز، چه نیازی به دوستی کشور شکست خوردۀ ما می توانست داشته باشد؟
[۱۵] - ًAlexandre Serguéevitch Menshikov (۱۷۸۷ – ۱۸۶۹)
[۱۶] - نفیسی، همان، ج۲، ص ۱۰۸.
[۱۷] - در آن تاریخ فتحعلی شاه در چمن سلطانیه ییلاق کرده بود ( نفیسی، همان، ج۲، ص ۱۰۹)
[۱۸] - این تخت را الکسندر باولویچ [ الکساندر پاولویچ ] بهر شاهنشاه پرداخته بود، چون او نماند، برادرش نیکولا بعد از جلوس بر سریر پادشاهی همان تخت را ارسال داشت ...» ( سپهر، همان، ص ۳۵۸.)
[۱۹] - نفیسی، همان، ج۲، ص۱۰۹.
[۲۰] - روضة الصفای ناصری، ج۹، ص ۶۴۴. و نیز ن – ک: محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، ( سلاطین قاجاریه )، ج1، ص ۳۵۸ به بعد.
[۲۱] - نفیسی، همان گذشته، ج۲، ص ۱۰۹.
[۲۲] - سپهر، نلسخ التواریخ، ج۱، ص ۳۵۸.
[۲۳] - هدایت، همان گذشته، ج۹، ص ۶۴۶.
[۲۴] - سپهر، ناسخ التوایخ سلاطین قاجاریه، ج۱، ص ۳۵۹.
[۲۵] - حفاوت = مهربانی کردن.
[۲۶] - سپهر، همان گذشته.
[۲۷] - عصر بی خبری، ص ۲۴۰.
[۲۸] - orsolle
احکام جهاد در دورۀ دوم جنگ های ایران و روس
قرارداد گلستان بر طبق اصول بین المللی « استاتو کوئو »[۱]( وضع موجود ) منعقد شده یود. این امر بدان معنی بود که: آن مقدار از سرزمین هائی که در زمان عقد قرارداد در اختیار ایران باقی مانده بود، متعلق به ایران بماند و مناطق فتح شده نیز از آنِ روسیه باشد. قرار بر این گذاشته بودند که در فرصت های بعدی مرز دقیق فیمابین را معین کنند. همین نامعلوم بودن اوضاع دقیق مرزها، سبب شده بود که حکومت ایران از این عهدنامه تخطی کرده و ادعای غبن بنماند[۲]. همچنین به نظر می رسد که عباس میرزا به علت شکست های فاحش فوق، خود را در مقابل پدر و برادران و مردم ایران و حکومت های اروپائی تحقیر شده می پنداشت و به هر دری می زد تا بلکه بتواند با پس گرفتن سرزمین های از دست داده، شرف و آبروی بر باد رفتۀ خود را بازیابد. و به همین دلیل، برای اینکه وی بهانۀ لازم را برای جنگ دیگری با روسیه داشته باشد، به فراهم ساحتن دورۀ دوم احکام جهاد اقدام کرد. احکام دورۀ دوم جهاد، موجب شد که بار دیگر مردم کوچه و بازار به حبهه های جنگ هجوم آورده و نظم و دیسیپلین آنجا را به هم بریزند. علاوه بر آن – به طوری که در سطور آینده خواهیم دید – این اقدام عباس میرزا موجب گردید که گروه فراوانی از ملایان به بهانۀ اعلام جهاد از سرزمین های خود در عتبات کوچ کرده و به ایران آمده و در کشور ما ماندگار شدند. و این امر خود بعد ها سبب ایجاد مشکلات فراوانی در ایران گردید. لیکن تاریخ نشان داد که نه تنها این امر مشکلی را حل نکرد، بلکه یک بار دیگر موحب شکست فاحش قوای ایران شده و انعقاد قرارداد تحقیر بارتر « ترکمنچای » را به دنبال داشت.
رضاقلی خان هدایت در مورد علت صدور دورۀ دوم احکام جهاد نوشته است که:[۳] «...به اطلاع زمامداران کشور چنین رسانیدند که عوامل روسیه در برخی از مناطق مفتوحه، از جمله در گنجه و شیروانات و قراباغ دست تعدی بر عِرض و ناموس مسلمانان دراز کرده اند » نویسنده بلافاصله و به وضوح مداخلۀ عباس میرزا را در پخش این شایعه تأیید کرده و می نویسد:
« همانا کارگزاران دربار حضرت ولیعهدِ کامکار که بنا بر بعضی مصالح، راضی به مصالحه نبودند نیز در این باب تقویتی نمودند.»[۴]
پیداست که چنین شایعه ای به وسیلۀ عوامل عباس میرزا به اطلاع ملایان عتبات رسیده است تا آنان حکم جهاد دیگری صادر کنند و این امر بهانه ای برای شروع مجدد جنگ ها گردد. محمدتقی سپهر در ناسخ التواریخ به وضوح به این مطلب اشاره کرده و نوشته است:
« این حدیث [ شایعۀ دست درازی روس ها به ناموس مسلمانان در مناطق مجزّا شده از ایران ] به دست بعضی از چاکران نایب السلطنه، که از مصالحه با روسیان دلگران بودند، گوشزدِ آقا سید محمد اصفهانی، که ساکن عالیات عتبات بود، گشت ...»[۵]
با این رفتارِ عباس میرزا، علمای شیعه، به عنوان « نایبان امام » از عتبات به ایران سرازیر شدند:
« ... علمای ایران که بر حسب مذهب اثنی عشری، خود را نایب امام و مجتهد انام می دانستند، از دیار عرب و عجم به همهمه و دمدمه در آمدند که: اگر پادشاه ایران در این باب مسامحه و مغاطله کند، تکلیف ما، که مروجان دین مبین و حامیان شرع حضرت سید المرسلینیم، آن است که بالاتفاق با همۀ عوام و خواصِ اهل آفاق، موافقت ورزیم و مرافقت جوئیم و با سرداران دولت روسیه راه محاربت و مضارعت پوئیم، اگر مغلوب شویم و مقتول آئیم عواقب ما بخیر و منزل و مرجع ما بهشت عنبر است و اگر غلبه کنیم مآل کار ما بر تحصیل منویات خواهد بود.»[۶]
سید محمد اصفهانی ( ملای عتبات ) چون از موافقت پادشاه در مورد صدور احکام جهاد مطمئن نبود، لذا معتمدی از سوی جمع ملایان به حضور پادشاه فرستاده و نظر او را در این باب جویا شد. احتمال بر این است که فتحعلی شاه نظر مساعدی برای شروع جنگ های دورۀ دوم نداشته است، لیکن بخاطر پرهیز ار نا رضایتی مجتهدین، ناگزیر با این امر موافقت کرده است. زیرا که هدایت در این باره ادامه می دهد:
« حضرت شهریارِ دانش شمارِ قاجار ... از قواعد علمای اسلامیّۀ اثنی عشریّه مفصلآ اطلاعی کامل داشت . دانست که مجتهدین اسلام، خود را نایب امام و پادشاه عهد را در آن کیش نایب مناب از جانب خویش همی شمردند و اگر جز این باشد عوام را برانگیزند و طرح فساد ریزند و بر حسب قانون ملت به سلطان عهد بدین علت طغیان گزینند ... »[۷]
به دنبال موافقت شاه، تعداد فراوانی از ملایان ساکن عتبات با کبکبه و دبدبه راه ایران در پیش گرفتند و و پس از صدور جهاد در کشور ما سکونت اختیار کردند:
«... روز جمعه، هفدهم این ماه ( ذیقعدۀ ۱۲۴۱ق/۲ تیر ۱۲۰۵ش)[۸]، عالی جناب سلالة الاطباب، آقا سید محمد اصفهانی ... با فضلای عظام: حاجی محمد جعفر و آقا سید نصرالله استرآبادی و حاجی سید محمد قزوینی و سید عزیزالله طالش و بسیاری از علما و فضلای هر بلد وارد اردوی خاقان صاحبقران [ در چمن سلطانیه ] شدند ... پس از روزی دو، جناب حاجی ملا عبدالوهاب قزوینی و حاجی ملا احمد نراقی و جمعی از علما در رسیدند ... »[۹]
این جمع در سلطانیه اجتماع کرده و هر یک احکام جهاد برای جنگ با روسیه صادر کرده و لزوم اجرای آن ها را بر همۀ مسلمانان از پادشاه گرفته تا رعیت واجب الاطاعه اعلام کردند.
مرگ آلکساندر اول تزار روسیه.
یکی از علل مهم اصرار حکومتگران ایران به شروع جنگ دوم با روسیه، وفات تزار قدرتمند روسیه الکساندر اول پاولویچ[۱۰]بود ( ۲۳ دسامبر ۱۷۷۷ تا ۱ دسامبر ۱۸۲۵م). اندکی قبل از شور و غوغای صدور احکام دوم جهاد، تزار فوق – که با شکست دادن نیروهای ناپلئون، سوئد، عثمانی و ایران، به صورت یکی از قدرتمند ترین پادشاهان اروپا و دنیا درآمده بود- به ابدیت پیوست. برادر او به نام نیکولای اول[۱۱] از تاریخ (۱ دسامبر ۱۸۲۵ تا ۲ مارس ۱۸۵۵) سلطنت کرد. هرچند که او به اندازۀ برادرش از اقتدار نظامی برخوردار نبود، لیکن جانشین و صاحب همان تشکیلاتی شده بود که برادرش داشت و به آسانی می توانست به همراهی ژنرال های قدرتمند و کار کشته اش، پوزۀ کشورهای شکست خورده و تحقیر شده ای همچون ایران را به خاک بمالد. سعید نفیسی در این باره می نویسد:
« احتمال بسیار می رود که بی خبری ایشان [ فتحعلی شاه و ولیعهد ] از اوضاع روسیه و از سیاست جهان در آن روزگار، این اندیشه را در ذهن ایشان جای داده باشد که چون الکساندر امپراطور بزرگ روسیه در گذشته است، رخنه در کار دربار تسارها خواهد افتاد و جانشین او نیکلای اول توانائی غلبه بر ایران را نخواهد داشت و می توانند نواحی از دست رفته را پس بگیرند.»[۱۲]
و به همین دلیل، عباس میرزا مدام در حال تقویت نیروهای خود در مرزهای روسیه بود.
در دوران حیات الکساندر پاولوویچ، ژنرال یرمولوف[۱۳] از طرف وی به عنوان بازرس کل مرزهای جدید – پس از قرارداد گلستان – انتخاب شده بود. یرمولف در نتیجۀ حضور دائمی اش در مرزهای ایران و روس، از اوضاع تحرک نظامی ایران باخبر بود و گزارش های فراوانی در این مورد به دربار روسیه فرستاده بود. لیکن تزار مقتدر، هرگز از مخیّله اش نمی گذشت که کشور ضعیف و شکست خوردۀ ایران دست به یک چنین حماقتی بزند.
منشیکوف سفیر صلح تزار
نیکولای اول پس از جلوس بر تخت پادشاهی، ابتدا در نظر داشت که با ایران روابط دوستانه برقرار سازد[۱۴]. و به همین دلیل در ( ۳ بهمن ۱۲۰۴ش/۲۳ ژانویه ۱۸۲۶م ) در صدد شد که پرنس منشیکوف[۱۵] را که از خاندان متشخص دربار بود، به سفارت فوق العادۀ ایران بفرستد[۱۶]. ( حدود چهار ماه بعد )، منشیکوف در روز سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۲۰۵ه – ش / ۲۰ ژوئن ۱۸۲۶ جهت انحام مأموریت خویش به سلطانیه رسید[۱۷]. مأموریت وی این بود که ضمن تقدیمِ نامۀ دوستانۀ تزار خطاب به شاه، و اهداء مقادیر زیادی هدایای گرانبها به وی[۱۸]، خبر درگذشت آلکساندر اول پاولویچ را به اطلاع امنای حکومت ایران برساند. شاه در آن تاریخ در اقامتگاه تابستانی خود (چمن سلطانیه ) سکونت داشت. ( ورود سفیر به سلطانیه چند روز قبل از تجمع ملایان در آن مکان جهت صدور فتاوی جهاد بر علیه روسیه انجام شد. ) خبر ورود سفیر روس به ایران، دو نوع عکس العمل از سوی سران کشور داشت:
اولآ: این امر عباس میرزا را – که در نظر داشت به هر وسیله ای که شده جنگ دومی باروسیه آغاز نماید – از اینکه منشیکوف ممکن است پادشاه را از جنگ منصرف سازد، نگران کرد و لذا سفیر روس، تازه به تبریز رسیده بود که عباس میرزا در چمن سلطانیه به دیدار پدر شتافت و رأی او را از قبول صلح با روسیه بهم زد[19].
هدایت در این باره می نویسد:
« حضرت نواب مستطاب نایب السلطنه در روز جمعه دهم شهر ذیقعدة الحرام ۱۲۴۱ق ( ۲۶ خرداد ۱۲۰۵ش ) در چمن دلکش سلطانیه به حضور شاهنشاه ... در رسید و التفات های بسیار دید.»[۲۰]
ثانیآ شرفیابی سفیر « صلح » در اذهان آنان چنین تصور شد که تزار جدیدِ روسیه، به علت ضعف و ناتوانی نظامی به انجام صلح با ایران روی آورده است. این تصور (واهی) زمانی شدت یافت که سفیر از سوی تزار اعلام کرد که دولت روسیه حاضر است قسمتی از ناحیۀ تصرف شدۀ طالش را به ایران باز گرداند[۲۱]. و به همین دلیل، هم شاه و هم نایب السلطنه، تصمیم بر این گرفتند که سفیر صلح روسیه را دست خالی باز گردانیده و به هر ترتیب جنگ با آن کشور را از سر گیرند. و این نهایت حماقت و ساده اندیشی آنان بود!! به هر حال، منشیکف شش روز بعد از ملاقات نایب السلطنه با شاه:
« ... شانزدهم ذیقعده ( اول تیر ماه ) در حضرت شهریار بار جست و مکتوب امپراطور را برسانید و تخت بلوری که به هدیه داشت پیش گذرانید ... بالجمله بعد از تقبیل سدۀ سلطنت، سفیر روسیه مراجعت کرد...»[۲۲]
و – به طوری که در صفحات پیش نوشتیم – چند روز بعد از ملاقات سفیر با شاه، گروه ملایان برای صدور احکام جهاد به چمن سلطانیه سرازیر شدند و پس از شور فراوان چنین نهادند که:
« ... باید حضرت صاحب قَران [ پادشاه ایران ] با دولت بهیّۀ روسیه ترک مصالحه و مدارا کند و لازم است و واجب شرعی که عداوت و منازعت آشکار سازد، چه بر ما معلوم شده سلوک اهالی آن دولت در بلاد متصرفۀ قره باغ تعرض به عِرض و ناموس و تمسخر بدین و آئینِ اهالی اسلام والا مقام به نحوی است که در شریعتِ ما ننگ و مایۀ نزاع و جنگ و تکلیف پادشاهِ ایران و تمام اهل اسلام و ایمان در جهاد با روسیّه است و تمامت فقها و علما که بحسب مذهب، پیروی ایشان بر پادشاه ایرانِ عهد لازم بود، فتوی دادند و مجلّه نگاشتند که این امر یعنی جهاد بر پادشاه و همۀ مسلمانان واجب است و مسامحه در این باب کفر و ضلالت ... »[۲۳]
در این میان سفیر روسیه با تعجب و حیرت از این رفتار ملایان در شگفت بود. و به هر وسیله ای متشبّث می شد تا مأموریت خود را به پایان رسانده و صلح بین دو کشور را تخقق بخشد:
« ... سفیر روس چندان که سخن از درِ صلح راند و همی گفت وقت آن است که کس به حضرت امپراطور گسیل دارید تا او را تهنیت جلوس گوید و از بهر پادشاه گذشته تعزیت فرماید، سخنان او را نیز وقعی نگذاشتند...»[۲۴]
سفیر تا آنجا از چنین تصمیمی در حیرت بود که در خواست ملاقاتی با اجتماع ملایان کرد تا بلکه بتواند آنان را از این دیوانگی! باز دارد. او حتی تقبل کرد که به او فرصت دهند تا برگشته « روسیان را از حدود ایران باز دارد »!!؟ لیکن محتهدان در پاسخ گفتند:
« ... در شریعت ما با کفار ار درِ مهر و حفاوت[۲۵] سخن کردن گناهی بزرگ باشد، اگرچه روسیان از حدود ایران بیرون شوند هم، جهاد را با ایشان واجب می دانیم »[۲۶]
بدین ترتیب ملایان تازه وارد، سند بدبختی و زوال کشور ایران را امضاء کردند. این زوال، دو جنبه داشت: یکی: جنگ با روسیّه و شکست فاحش دیگری از آنان که نتیجۀ آن، قرارداد ترکمنچای بود که هنوز پس از دویست سال مردم ایران ذلت این حقارت را در دنیای قرن بیست و یکم با خودش یدک می کشد و از آن تاریخ به بعد بود که مملکت ما در سرازیری بدبختی قدم گذاشت و هرگز در بین ملل دیگر اندامش راست نگردید. ابراهیم تیموری در مورد قدرت مأموران روسیه و مداخله در امور ایران ( پس از قرارداد ترکمنچای ) می نویسد:
« مأموران روسیه در این کشور [ ایران ] دارای قدرت و اختیارات زیادی بودند و در کلیۀ شؤن مملکت ما دخالت های ناروائی می کردند و کسی را هم یارای مقاومت در مقابل آنان نبود و مخصوصآ به موجب صورت مجلسِ پذیرائی مأموران سیاسی مورخ دهم فوریۀ ۱۸۲۸ م منضم به عهدنامۀ ترکمانچای برای نمایندگان سیاسی روس احترامات و تشریفات قائل شدند تا همیشه به واسطۀ اهمیت و « جلال و جبروت » آنان، رُعب و هراسی در دل ایرانیان باقی بماند.»[۲۷]
همچنین مؤلف فوق – در همان صفحه - از قول « اورسل »[۲۸] فرانسوی در کتاب خود به نام « قفقازیه و ایران » آورده است:
« پادشاه حقیقی ایران آن شاهی نیست که در ارک تهران زندگی می کند، بلکه آن مرد سیاستمداری است که در حوالی ارک نزدیک بازار منزل دارد یعنی وزیر مختار روس»!
جنبۀ دوم آن جهاد، ماندگار شدن ملایان در ایران و پیش کشیدن « شیعۀ اصولی » که از پایه های آن اجتهاد و تقلید و نیابت امام زمان بود. نتیجۀ چنین اوضاعی آن شد که یکصد و پنجاه سال یعد کشور ما را به نام حکومت اسلامی صاحب شدند.
البته گناه تمام این رفتار بی خردانۀ شاه و ملایان، به گردن عباس میرزا بود که به خاطر غرور شخصی و جبران حقارت خویش از نتیجۀ قرارداد گلستان، کشور ما را به هزل و حضیض و ناتوانی و بدبختی سوق داد و ایرانی هنوز که هنوز است، در آتش این خود خواهی می سوزد و می سازد!
ادامه دارد
_______________________________
[۱] - statu quo
[۲] - نفیسی، همان، ج۱، ص ۲۵۴.
[۳] - تاریخ روضة الصفای ناصری، ج۹، ص۶۴۱.
[۴] - همان بالا.
[۵] - لسان الملک سپهر، ج ۱ و ۲، ص۳۵۷.
[۶] - هدایت، روضة الصفای ناصری، ج۹، ص ۶۴۱.
[۷] - همان بالا، ص ۶۴۲.
[۸] - ۲۳ ژوئن ۱۸۲۶.
[۹] - همان، هدایت، همان گذشته، ص ۶۴۵.
[۱۰] - Alexandre Pavlovitch Romanov
[۱۱] - Nicolas 1er
[۱۲] - نفیسی، همان گذشته، ج2، صص ۱۰۵ – ۱۰۴.
[۱۳] - Yermolof
[۱۴] - به گمان ما این امر در نتیجۀ تلاش حکومت ایران بود که بلافاصله بعد از قرارداد گلستان، مدام از طریق فرستادگانی درخواست بازبینی آن قرارداد را می کرد و گرنه بزرگترین کشور قدرتمند دنیای آنروز، چه نیازی به دوستی کشور شکست خوردۀ ما می توانست داشته باشد؟
[۱۵] - ًAlexandre Serguéevitch Menshikov (۱۷۸۷ – ۱۸۶۹)
[۱۶] - نفیسی، همان، ج۲، ص ۱۰۸.
[۱۷] - در آن تاریخ فتحعلی شاه در چمن سلطانیه ییلاق کرده بود ( نفیسی، همان، ج۲، ص ۱۰۹)
[۱۸] - این تخت را الکسندر باولویچ [ الکساندر پاولویچ ] بهر شاهنشاه پرداخته بود، چون او نماند، برادرش نیکولا بعد از جلوس بر سریر پادشاهی همان تخت را ارسال داشت ...» ( سپهر، همان، ص ۳۵۸.)
[۱۹] - نفیسی، همان، ج۲، ص۱۰۹.
[۲۰] - روضة الصفای ناصری، ج۹، ص ۶۴۴. و نیز ن – ک: محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، ( سلاطین قاجاریه )، ج1، ص ۳۵۸ به بعد.
[۲۱] - نفیسی، همان گذشته، ج۲، ص ۱۰۹.
[۲۲] - سپهر، نلسخ التواریخ، ج۱، ص ۳۵۸.
[۲۳] - هدایت، همان گذشته، ج۹، ص ۶۴۶.
[۲۴] - سپهر، ناسخ التوایخ سلاطین قاجاریه، ج۱، ص ۳۵۹.
[۲۵] - حفاوت = مهربانی کردن.
[۲۶] - سپهر، همان گذشته.
[۲۷] - عصر بی خبری، ص ۲۴۰.
[۲۸] - orsolle
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر