به مناسبت ٢٠ امین سالگرد کشتار ٦٧ در نظر داریم سلسله گزارش هائی را از روند قتل عام در زندان های شهرستانها، که در نوشته ها و روایتهای شفاهی کمتر به آن پرداخته شده است، ارائه دهیم. برای تکمیل این بخش، ما از همگی شما دوستان و خوانندگان سایت بیداران تقاضا داریم، اگر خبر و گزارشی در این ارتباط دارید، برای ما بفرستید.
شیوه کار ما در این بخش، به دو صورت است: مصاحبه با بازماندگان قتل عام ٦٧ در شهرستانها و نیز درج مجدد مستنداتی که پیشتر در این ارتباط منتشر شده است. اولین شماره از این سلسله مستندات را به زندان یونسکو-دزفول- اختصاص داده ایم که شادروان غلامرضا بقائی با دقت یک گزارشگر حرفه ای آن را تهیه کرده است. یادش گرامی باد! این گزارش در سایت اخبار روز، بتاریخ ۱۰ شهريور ۱٣٨۲ منتشر گردیده و در آرشیو این سایت موجود است.
بيداران
اگرچه سراسر تاریخ معاصر میهن مان، روایت سرکوب و به بندکشاندن مخالفان و دگراندیشان سیاسی ست، ولی دو رخداد خونین و فراموش ناشدنی به هدف نسل کشی ی سیاسی و تثبیت نظام حکومتی، بارزترین و بیرحمانه ترین آنهاست. رخداد نخست، هجوم همه جانبه ی ارتش «شاهنشاهی» ست به آذربایجان در سال ۱۳۲۵ خورشیدی که به روایت تاریخ نویسان درباری قصد آن بود که «غائله» یا «فتنه» ی «فرقه ی دمکرات آذربایجان» را خاموش کنند! ولی به اعتقاد تاریخ پژوهان، پس از سفر نخست وزیر وقت آقای «احمد قوام» به «مسکو» و وعده ی رندانه بر سر «نفت شمال» به آقای «ژوزف استالین» و سکوت با حساب و کتاب «همسایه شمالی»، ژنرال های ارتش «شاهنشاهی» در یورشی وحشیانه هزاران شهروند بی دفاع و غیر نظامی ی آذربایجان را از دم تیغ گذراندند. بسیاری از پژوهش گران بر این باورند که انگیزه ی این سرکوب دولتی چیزی نبود جز تثبیت نظام حکومتی و تداوم استبداد. دومین سرکوب دولتی و فاجعه بار در ایران معاصر - بعد از اعدام های وسیع و روزانه ی سالهای نخستین دهه ی شصت خورشیدی - کشتار عمومی ی زندانیان سیاسی در تابستان و پاییز سال ۱۳۶۷ و بنا به حکم صریح آیت الله خمینی ست (نگاه بکنید به پیوست شماره (۱) )، هرچند این زندانیان بر پایه ی احکام صادره از سوی خود «دادگاههای انقلاب اسلامی»، صاحب محکومیت زندان بودند و حتا دوره ی محکومیت بسیاری از آنان بسر آمده بود. هدف نوشتار حاضر بررسی ی این فاجعه ی ملی در زندانهای سراسر کشور، و بطور خاص بازگویی ی چگونگی ی این جنایت در یکی از مخوف ترین زندانهای جمهوری ی اسلامی یعنی «زندان یونسکو» در «دزفول» ست، چرا که به دلیل تمرکز تاکنونی ی سازمانهای ملی و جهانی ی مدافع حقوق بشر پیرامون زندانهای شناخته شده ای همچون «اوین»، «گوهر دشت»، «توحید»، «عادل آباد»، «وکیل آباد» و . . . در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران، چند و چون جنایتی که در آن تابستان سیاه در «یونسکو» رخ داد، کمتر به گوش جهانیان و یا شاید برخی مردم کشورمان رسیده است.
چرا دست به کشتار زندانیان سیاسی زدند؟
در ماههای پایانی ی سال ۱۳۶۶، مجموعه ی بحرانهای سیاسی و اقتصادی، نزاع های فزاینده ی جناح های حکومتی، و خاصه بحران جنگ بی حاصل ایران و عراق، جمهوری ی اسلامی را در شرایط بسیار دشواری قرار داده بود. از یک سو فشارهای جهانی برای خاتمه بخشیدن به جنگ، حلقوم دولتمردان اسلامی را می فشرد، از سوی دیگر نارضایتی های گسترده اما پنهان اجتماعی در اشکال گونه گون سر برآورده، از خیل بسیجیان «یک بار مصرف» و «گوشت دم توپ» خبری در میدان های جنگ نبود. از یک طرف، نزاع های درونی ی جناح های حکومتی ابعاد آشکار و چشمگیری یافته بود، از طرف دیگر «تنور» جنگ به تعبیر خمینی هیچ گرمی و بازاری نداشت. نیز، رشته حمله های زنجیره ای و جنون آسایی همچون «کربلا» و «مجنون» و . . . نه فقط هیچ حاصل نظامی یا دستاورد سیاسی نداشت، که قتل عام هزاران سرباز ایرانی در جنوب و غرب کشورمان، نخستین هشدارهای جدی به جنگ طلبان رژیم اسلامی بود برای قبول شرم آور پایان جنگ که جدی گرفته می شد. همچنین، شرایط بین المللی خاصه موضع گیری ی دولت های غربی که خواستار خاتمه ی جنگ بدون هیچ برنده و بازنده ی مشخصی بودند، عرصه ی تصمیم گیری ی سیاسی بر حاکمان دینی را بیشتر تنگ می کرد.
بدین ترتیب، سال ۱۳۶۶ خورشیدی در حالی به پایان می رسد که حاصل جلسات پنهانی و محرمانه در «جماران» یک نتیجه گیری ی واحد ناگزیر را پیش روی کارگزاران اسلامی می گذارد: پایان جنگ و پذیرش قطعنامه ی صلح سازمان ملل. ولی انجام این کار - بزعم کاربدستان جمهوری ی اسلامی - بدون تدارک قبلی میسر نیست. از جمله مهم ترین نگرانی های جدی ی حاکمان اسلامی بویژه مسئولان امنیتی، چگونگی ی مقابله ی آنهاست با واکنش عمومی ی جامعه نسبت به سرنوشت خفت بار جنگ، زیرا در طول هشت سال جنگ در تبلیغات رسمی و همه جانبه ی خود هزاران بار از «جنگ حق علیه باطل»، از «راه قدس از کربلا می گذرد»، از «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم» و اینکه «صلح با صدام معنا ندارد»، گفته اند. بنابراین طبیعی می نمود که با اعلام خاتمه ی جنگ، نخستین گروههای احتمالی ی معترض به حکومت، خانواده های قربانیان جنگ باشند.
نیز درتمام آن سالها هر اعتراض ابتدایی و هر نارضایتی به وضعیت سرسام آور اقتصادی و معیشتی به بهانه ی جنگ سرکوب شده بود. پس باز طبیعی بنظر می رسید که پایان جنگ، یعنی پایان بهانه جویی ها و دروغ پردازی های رژیم در این عرصه ها
چرا دست به کشتار زندانیان سیاسی زدند؟
در ماههای پایانی ی سال ۱۳۶۶، مجموعه ی بحرانهای سیاسی و اقتصادی، نزاع های فزاینده ی جناح های حکومتی، و خاصه بحران جنگ بی حاصل ایران و عراق، جمهوری ی اسلامی را در شرایط بسیار دشواری قرار داده بود. از یک سو فشارهای جهانی برای خاتمه بخشیدن به جنگ، حلقوم دولتمردان اسلامی را می فشرد، از سوی دیگر نارضایتی های گسترده اما پنهان اجتماعی در اشکال گونه گون سر برآورده، از خیل بسیجیان «یک بار مصرف» و «گوشت دم توپ» خبری در میدان های جنگ نبود. از یک طرف، نزاع های درونی ی جناح های حکومتی ابعاد آشکار و چشمگیری یافته بود، از طرف دیگر «تنور» جنگ به تعبیر خمینی هیچ گرمی و بازاری نداشت. نیز، رشته حمله های زنجیره ای و جنون آسایی همچون «کربلا» و «مجنون» و . . . نه فقط هیچ حاصل نظامی یا دستاورد سیاسی نداشت، که قتل عام هزاران سرباز ایرانی در جنوب و غرب کشورمان، نخستین هشدارهای جدی به جنگ طلبان رژیم اسلامی بود برای قبول شرم آور پایان جنگ که جدی گرفته می شد. همچنین، شرایط بین المللی خاصه موضع گیری ی دولت های غربی که خواستار خاتمه ی جنگ بدون هیچ برنده و بازنده ی مشخصی بودند، عرصه ی تصمیم گیری ی سیاسی بر حاکمان دینی را بیشتر تنگ می کرد.
بدین ترتیب، سال ۱۳۶۶ خورشیدی در حالی به پایان می رسد که حاصل جلسات پنهانی و محرمانه در «جماران» یک نتیجه گیری ی واحد ناگزیر را پیش روی کارگزاران اسلامی می گذارد: پایان جنگ و پذیرش قطعنامه ی صلح سازمان ملل. ولی انجام این کار - بزعم کاربدستان جمهوری ی اسلامی - بدون تدارک قبلی میسر نیست. از جمله مهم ترین نگرانی های جدی ی حاکمان اسلامی بویژه مسئولان امنیتی، چگونگی ی مقابله ی آنهاست با واکنش عمومی ی جامعه نسبت به سرنوشت خفت بار جنگ، زیرا در طول هشت سال جنگ در تبلیغات رسمی و همه جانبه ی خود هزاران بار از «جنگ حق علیه باطل»، از «راه قدس از کربلا می گذرد»، از «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم» و اینکه «صلح با صدام معنا ندارد»، گفته اند. بنابراین طبیعی می نمود که با اعلام خاتمه ی جنگ، نخستین گروههای احتمالی ی معترض به حکومت، خانواده های قربانیان جنگ باشند.
نیز درتمام آن سالها هر اعتراض ابتدایی و هر نارضایتی به وضعیت سرسام آور اقتصادی و معیشتی به بهانه ی جنگ سرکوب شده بود. پس باز طبیعی بنظر می رسید که پایان جنگ، یعنی پایان بهانه جویی ها و دروغ پردازی های رژیم در این عرصه ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر