۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

حافظه وا خورده غرب:آلن گرش:ترجمه بهروز عارفی

دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ – ۰۹ فوريه ۲۰۰۹
از لابلای کتاب ها
در سال ١٩٢٧ هانری ماسیس نویسنده پرکار و با نفوذ به جنگ با خطراتی می رفت که بر ارزش ها و روحیه اروپائی مستولی می شد. او ماهیت این خطرات را با مخاطره ای که فرانسه را تهدید می کرد یکسان می پنداشت:
« امروزه سرنوشت تمدن غرب، خلاصه کنیم سرنوشت انسان، مورد تهدید است (…) همه جهانگردان و بیگانگانی که از دیر باز در خاور دور زندگی می کنند، بر این مطلب تایید دارند. روحیات تنها در مدت ده سال، بمراتب بیشتر از آن چه در طول ده قرن تغییر کرده بودند، دگرگونی ژرف یافته اند. دشمنی بی اعتنا و حتی گاهی نفرتی واقعی جای فرمانبرداری آسان و باستانی را گرفته است که تنها چشم براه فرصتی مناسب است تا دست به عمل بزند. از کلکته تا شانگهای، از استپ های مغول تا جلگه های آناتولی، تمام آسیا تحت تاثیر آرزوی پنهان آزادی است. توفقی که غرب از زمان پیروزی کامل ژان سوم سوبیسکی [پادشاه لهستان- ١٦٨٣- ١٦٢٩. م] بر ترک ها و تاتارها در پشت حصارهای وین (١) به آن عادت کرده بود، دیگر مورد قبول آسیائی ها نبود. این اقوام در صدد اتحاد علیه انسان سفید پوست بوده و از ناکامی آنان سخن می راندند. (٢)». در واقع، او کاملا راه خطا نمی رفت. قیام های خلق های مستعمره همه جا را در هم می نوردید.
در وضعیتی کاملا متفاوت با دوران پس از جنگ جهانی اول، تحت تاثیر زلزله های پی در پی (پایان جنگ سرد،سوءقصدهای یازده سپتامبر، جنگ عراق و افغانستان و غیره) و بویژه در اثر سامان یابی نوین جهان به سود قدرت های جدیدی چون چین و هند، عواملی که در گذشته موجب ترس و هراس بودند، دوباره ظاهر می شوند. با وام گیری از برداشتی مانوی( سیاه و سفیدی) از تاریخ بمنزله رودرروئی بی پایان میان تمدن و توحش که جان تازه ای یافته است، شماری از مولفین که بیشترشان صاحب نامند، در ماشین زمان سفر می کنند تا بتواند ریشه های این «جنگ ٢٥٠٠ ساله» را (عنوان دوم اثر آنتونی پاگدن، «جهان ها در جنگ») بیابد، جنگی که تا کنون جهان را بخون کشیده است.
این استاد که در دانشگاه های پرآوازه ای چون اکسفورد ، کامبریج و هاروارد تدریس کرده، در یک کتاب قطور ٥٠٠ صفحه ای، تصویر زشتی از تاریخ جهان ترسیم می کند. « شعله ای در تروآ افروخته شد که قرار بود تا ابد و در بستر قرن ها، همچنان روشن بماند، در حالی که پارسی ها جای تروآئی ها را گرفتند، فنیقی ها جانشین پارسی ها شدند، پارت ها جای فنیقی ها را گرفتند، ساسانی ها جایگزین پارت ها شدند، اعراب پس از ساسانی ها و پس از آن ها ترک ها به قدرت رسیدند. (…) مرزهای درگیری ها و همچنین هویت دشمنان تغییر کردند. اما، روشی که به دو طرف نشان می داد که چه چیزهائی میان آن ها فاصله انداخته، همیشه ثابت مانده است. چنین برداشت هائی همواره بر حافظه تاریخی انباشته شده تکیه می کند که برخی نسبتا درست و برخی کاملا نادرستند.»
مولف باوجود خویشتنداری مختصر در مورد حافظه «کاملا نادرست»، در لابلای استدلال خویش، دوباره بینش دوماهیتی را بیان می کند که مرحله بنیان گذار آن گویا درگیری میان یونانی ها و پارسی ها به استناد روایت مورخ یونانی هرودت است.
پادگن مدعی است که هرودت نشان می دهد که «آن چه پارسی ها را از یونانی ها یا آسیائی ها را از اروپائیان تفکیک می کرد، ژرف تر از کشمکش های کوچک سیاسی است. این امر بینش دیگری از جهان بود، درک این امر که چگونه باید مثل یک انسان بود و مانند یک انسان زندگی کرد. و در همان حالی که در شهرهای یونان باستان و بطور کلی در شهرهای «اروپا»، شخصیت های بسیار گوناگون وجامعه های مختلف وجود داشتند که اگر به سودشان می بود، با خوشنودی به یکدیگرخیانت می کردند، اما دارای عناصر مشترک این بینش نبودند. آنان کاملا قادر بودند برده داری و آزادی را از هم تشخیص دهند و همگی بطور مشترک از پدیده ای برخوردار بودند که امروزه آنرا بینش فردگرایانه از بشریت می نامیم.»
پل کارتلیج، استاد تاریخ یونان در دانشگاه کامبریج، در کتاب خویش درباره ترموپیل «نبردی که دنیا را دگرگون کرد»، چیزی جز این نمی گوید. او در مقدمه کتاب می نویسد: « این درگیری میان اسپارتی ها و یونانیان از یک سو، و قبایل پارسی که یونانی هائی را نیز به خدمت گرفته بودند، رودرروئی میان آزادی و برده داری بود و در آن دوره به همین صورت درک می شد و اکنون نیز چنین است. (…) بطور خلاصه، نبرد ترموپیل نه تنها نقطه عطفی در تاریخ یونان باستان بلکه در تاریخ جهان بود. مگر جان استوارت میل (اقتصاددان) در اواسط قرن نوزدهم اعلام نکرد که نبرد ماراتون «با اهمیت تر از نبرد هاستینگز است (٣)، و حتی برای تاریخ بریتانیا»؟.
«برای تنبیه یک قبیله زنگی، باید روستاهایشان را به آتش کشید»
پل کارلج در مقدمه کتابش چشم انداز ایدئولوژیکی خود را پنهان نمی کند: «حوادث ١١ سپتامبر در نیویورک و ٧ ژوئیه در لندن به این برنامه [منظورش مضمون جنگ ترموپیل است] فوریت و اهمیت جدیدی در چارچوب برخورد فرهنگی میان شرق و غرب می دهد» . «برخوردی» که چیز دیگری غیر از برخورد میان «استبداد» و «آزادی» نیست…
فیلم سینمائی ٣٠٠ که زاک اسنایدر بر پایه نبرد ترموپیل ساخته و در سال ٢٠٠٧ روی اکران رفت، این روش ارائه دانشگاهی را عامه پسند کرد. این فیلم بازتولید یک داستان مصور در مورد همان نبرد است که فرانک میلر و لینوارلی منتشر کرده بودند. فیلم که با موفقیت تجارتی در آمریکا روبرو شد، دو ساعت به طول می کشد و به یک بازی ویدئوئی شباهت دارد که در سراسر آن مردان قوی هیکل برازنده که آثار دوپینگ بر اندامشان هویداست، با وحشی ها (یا سیاه پوست و یا «از قماش خاورمیانه ای») که قامتی زنانه دارند، در ستیز بوده و بی دغدغه به کشتار آن ها می پردازند. قهرمان داستان لئونیداس فرمان می دهد «زندانی زنده نگیرید». همین پادشاه در ابتدای فیلم فرمان قتل سفیر پارس را صادر می کند، با این بهانه که وحشی ها سزاوار رفتاری متکی بر قوانین مقدس انسانیت نیستند.
بنابراین، معنی تمدن، قتل عام وحشی هاست! در سال ١٨٩٨، هاتریش فون تریشکه، کارشناس علوم سیاسی آلمانی از مقوله ای دفاع می کرد که برای بخشی از هم عصرانش پیش و پا افتاده می نمود: «حقوق بین المللی جملات پوچی خواهد بود اگر بخواهیم آن را در مورد خلق های وحشی به اجرا در آوریم. برای تنبیه یک قبیله زنگی باید روستاهایشان را به آتش کشید. چرا که بدون سرمشق دادن نمیتوان کاری از پیش برد. اگر در موارد مشابه، امپراتوری آلمان حقوق بین المللی را به اجرا در می آورد، نه تنها بشر دوستی و عدالت نبود، بلکه ضعف شرمگینانه ای بشمار می رفت.»
و البته آلمانی ها هنگامی که مردم هررو [از بانتوها] را در جنوب غربی آفریقا (نامیبیای کنونی) بین سال های ١٩٠٤ و ١٩٠٧ قتل عام می کردند، به هیچوجه دچار «ضعف» نشدند. بدین ترتیب بود که آنان نخستین نسل کشی قرن بیستم را مرتکب شدند که در کنار یک سلسله «سیاست» استعماری دیگر، نمونه و زمینه سازی شد برای نسل کشی یهودیان توسط آلمان نازی.
«تاریخ ما با یونانی ها آغاز می گردد که آزادی و دموکراسی را ابداع کردند.»
با همین رویه، نمی توان اسپارتی های فیلم ٣٠٠ را متهم به «ضعف» کرد. آنان بچه های معلول را می کشند و مانع از عضویت زنان در سنا می شوند.و جنگ نماد شکوفائی مردهاست. فرانک میلر مبتکر داستان مصور، ایدئولوژی خود را پنهان نمی کند: «اکنون کشور ما [ایالات متحده] نظیر کل جهان غرب با دشمنی مواجه است که بقا و موجودیتش به آن بستگی دارد و بخوبی می داند که بدنبال چیست».
پل کارتلج مدعی است که منابع تاریخی پارسی در مورد جنگ های پارس و یونان وجود ندارد و از وجود هرودت بومی خبری نیست. در حالی که اطلاعات متعددی در مورد امپراتوری های پارس جمع آوری شده اند که برداشت ها را دگرگون می سازد. از جمله، تورج دریائی، استاد تاریخ باستان در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (فولرتون) (٤) یادآوری می کند که در پارس برده داری بسیار کم بود، در حالی که بطور گسترده ای در یونان جریان داشت؛ وضعیت زنان بد تر از موقعیت زنان در یونان نبود؛ و اولین منشور شناخته شده در مورد حقوق انسانی توسط کورش بزرگ اعلام شده است که سازمان مل متحد در سال ١٩٧١ متن آن را به همه زبان ها ترجمه کرد. در این منشور از جمله از روامداری مذهبی، الغاء بردگی، آزادی انتخاب حرفه و غیره سخن رفته است.
این که یونانی ها از زبان هرودت که در زمینه تقلید هم تراز وارثانش نبود، پیروزی شان را بمثابه پیروزی بر توحش معرفی کرده اند، جای شگفتی نیست. از زمان پیدایش جنگ ها، هر طرفی خود را مقید به اصولی والا معرفی می کند. آیا دست کم برای رهبران دولت آمریکا، جنگ در عراق یا افغانستان، جنگ خیر علیه شر نیست؟ با وجود این، پرسشی مطرح است، چرا ٢٥٠٠ سال بعد، ما به این اندازه دچار فسون یونانی ها هستیم؟
مارسل دتیین، استاد دانشگاه جان هاپکینز و رئیس پژوهش در مدرسه عالی علوم انسانی پاریس، پاسخی پر کنایه می دهد: « لاویس در رهنمودهایش (٥) توصیه کرده است که باید به دانش آموزان دبیرستان ها یاد داد که «تاریخ ما با یونانی ها آغاز می شود، بی آن که خود آنان متوجه این امر شده باشند. تاریخ ما با یونانی ها شروع می شود که آزادی و دموکراسی را ابداع کرده و زیبائی وجهانشمولی را برای ما به ارمغان آورده اند. ما وارثین تنها تمدنی هستیم که به جهان «مضمون کامل و مطلوب آزادی» را هدیه داده است.» به این دلیل است که باید تاریخ ما با یونانی ها شروع شود.سپس اعتقاد دیگری که همان قدر نیرومند می باشد، به آن افزوده شد : «یونانی ها مثل دیگران نیستند». چگونه می توانستند چنین باشند، در حالی که آغازگر تاریخ ما بودند؟ دو پیشنهاد اساسی در مورد اسطوره شناسی ملی مطرح است که همه اومانیست های (انسان گرایان) سنتی و مورخان شیفته ملت (٦) را دربست جلب کرده است.
نویسنده نتیجه می گیرد که علاقه داریم بپذیریم که «نه تنها سیاست و سیاستمدار در روز زیبائی از آسمان افتاده و آن هم در آتن «باستان» و در قامت اعجاب انگیز و مستند دموکراسی، بلکه طبیعی است که تاریخ کاملا تک بعدی دست ما را گرفته و با حرکت از دوره انقلاب آمریکا و سپس «انقلاب فرانسه» ما را بسوی جامعه های کنونی غربی هدایت میکند، و شادمانه معتقد است که ماموریت آنان ارشاد همه مردم به مذهب واقعی دموکراسی است.»
این مفهوم یک اروپای «استثنائی» ، یک تبارشناسی مستقیم میان عهد عتیق باستانی و اروپای کنونی و با گذار از دوران رنسانس است که آثار آنگلوساکسون متعددی آن ها را تکان داده است، بدون این که اغلب، این پیام توانسته باشد به سواحل فرانسه برسد. (٧) در این رهگذر اشاره شود که واژه «رنسانس» را مورخ فرانسوی ژول میشله در قرن نوزدهم اختراع کرده است.
جان ام هابسن در کتاب خود «ریشه های شرقی تمدن غرب» نشان می دهد که این سکوت زائیده سه فراموشی بزرگ است. «ابتدا، شرق پس از سال ٥٠٠ میلادی، در زمینه اقتصادی توسعه یافت. سپس شرق، اقتصادی جهانی بوجود آورد که پا برجا ماند. بالاخره و بویژه شرق بصورتی فعال و با اهمیت از طریق ابداع فنون، نهادها و ایده های خود و صدور آن به اروپا به ظهور غرب کمک کرد.»
چه کسی آگاه است که اولین انقلاب صنعتی در قرن یازدهم در دوران امپراتوری سونگ درچین آغاز شد؟ آن امپراتوری در سال ١٠٧٨ میلادی، ١١٢٥ هزار تن آهن تولید می کرد. در حالی که تولید بریتانیای کبیر تازه در سال ١٧٨٨ به ٧٦ هزار تن رسید. چینی ها همچنین به فنون پیشرفته در تولید چدن احاطه داشتند و در همان دوره توانسته بودند زغال سنگ را جانشین زغال چوب کرده و مشکل نابودی جنگل ها را رفع کنند. در آن دوره همچنین در زمینه حمل و نقل، انرژی (از طریق ایجاد آسیاب آبی)، در توسعه مالیات و اقتصاد بازرگانی، رشد شهرهای بزرگ، انقلابی رخ داد. انقلابی سبز همراه با درجه ای از میزان تولیدات کشاورزی که اروپا در قرن بیستم بدان دست یافت. در میان قدرت های بزرگ، تا سال ١٨٠٠، چین « رتبه اول را در میان رقیبانش» داشت و برخی از کارشناسان، اقتصاد جهان را چین-مرکز معرفی کرده اند. هند نیز به نوبه خود از موقعیت مهمی برخوردار بود. تعدادی از فنون، اندیشه ها و نهادهای آن کشور به کرانه های اروپا راه یافت و به ظهور سرمایه داری یاری رساند. انقلاب صنعتی انگلستان بدون کمک چین میسر نمیشد. در مورد جایگاه امپراتوری های بزرگ اسلامی نیز میتوان حرف های مشابهی زد.
هراس از وحشی ها، ما را باخطر وحشی شدن روبرو می کند
به عقیده هوبسن، پژوهشگران «اروپا مرکز گزا» دو رشته سوال طرح می کنند: «چه عاملی اروپا را به سوی پیشروی به سمت مدرنیته سرمایه داری سوق داد؟»، «چه چیزی مانع از خیزش مشرق در این راه شد؟». پیش فرض این پرسش ها اینست که توفق غرب اجتناب ناپذیر بود؛ این مسئله پژوهشگر را به کنکاش در گذشته و درپی عناصری وامیدارد که برتری مزبور را توضیح دهد. «بدین ترتیب، اوجگیری غرب در منطقی فطری قابل درک است که نمیتوان تحلیلش کرد مگر توسط عواملی که در ذات اروپا نهفته است و در نهایت به این نتیجه سوق می دهد که شرق و غرب دو وجودند که یک دیوار چین فرهنگی آن ها را از هم جدا میسازد، حصاری که ما را در برابر تهاجم بربرها محافظت می کند.
اما این وحشی ها کیستند؟
تزوتان تودوروف از کلود لوی اشتراوس انتقاد می کند که وحشی ها (بربرها) را کسانی می داند که به وحشیگری اعتقاد دارند. او می نویسد: «وحشی کسی است که معتقد است که یک جماعت یا فرد کاملا به بشریت تعلق نداشته و شایسته آن رفتاری است که خود وی در حق خویش بهیچوجه نخواهد پذیرفت.» تودوروف در کتاب جدیدش «ترس از وحشی ها» تفکری را دنبال می کند که مدت هاست آغاز شده و از جمله در «ما و دیگران، اندیشه فرانسوی درباره تنوع انسانی» (٨) می نویسد: «ترس از وحشی ها، خطری است که ما را وحشی بار می آورد و شری که برپا می کنیم بسیار از آن چه در ابتدا هراسش را داشتیم، فراتر خواهد رفت». خواندن این اثر پر بار را باید به همگان توصیه کرد.
او توضیح می دهد که «اگر واژه ای را با محتوای مطلق اش در نظر بگیریم، این امر شامل عکس آن نیز خواهد شد. در همه دوران ها و در همه مکان ها، متمدن کسی است که بتواند انسانیت دیگران را کاملا تمیز دهد. این امر در دو مرحله رخ می دهد: کشف این مطلب که روش زندگی دیگران با ما متفاوت است؛ پذیرفتن این که آن ها دارای همان انسانیتی اند که ما هستیم. و این به معنی پذیرفتن تمام پدیده هائی که از نقاط دیگر میرسد و یا غرق شدن در نسبیت گرائی نیست. این رویه پیچیده ای است که کمتر روشنفکر غربی می پذیرد بدان گردن نهد.
او می نویسد «مدت های مدید، اندیشه عصر روشنگری بمثابه منبع الهامی برای جریان های اصلاح طلب و لیبرال بود که بنام جهانشمول گرائی و احترام یکسان نسبت به همه محافظه کارانه مبارزه می کردند. امروز می دانیم که اوضاع فرق کرده و مدافعان محافظه کار اندیشه غربی برتر، خود را حامل این تفکر می دانند . فکر می کنند در نبردی با «نسبیت گرائی» وارد شده اند که سرانجام واکنش رمانتیک آغاز قرن نوزدهم است. آنان تنها به بهای گسست از سنت واقعی عصر روشنگری قادر به این کار خواهند بود. سنت هائی که می توانند جهانشمول گرائی ارزش ها و کثرت گرائی فرهنگ ها را بیان کنند. باید کلیشه ها را رها کرد: این اندیشه را نه با دگماتیسم (یعنی فرهنگ من باید بر همه تحمیل شود) و نه با نیهیلیسم (همه فرهنگ ها یکسان و برابرند) نباید مخلوط کرد. قرار دادن آن در خدمت بدگوئی از دیگران برای مجاز شمردن واداشتن آنان به تسلیم یا نابودی شان، به گروگان گرفتن کامل عصر روشنگری است».
آیا با « گروگان گیری » روبرو ایم یا برخی عناصر اندیشه عصر روشنگری این انحراف را تقویت کرده اند؟ از نگاه هوبسن، ساختار هویت اروپائی در قرون هیجدهم و نوزدهم به تایید «استثنائی» منجر شد که هیچ تمدن دیگری هرگز ادعایش را نکرده بود. «اروپائی ها به این دلیل که واقعا توانائی اش را داشتند، بدنبال نوسازی جهان نبودند (آن طوری که توضیحات ماده گرایانه مدعی است)، بلکه به این خاطر که گمان می کردند که این کار وظیفه آن هاست. هویت آنان، عملکرد شان را دیکته می کرد و آنان امپریالیسم را به مثابه سیاستی ارزیابی می کردند که از نظر اخلاقی قابل پذیرش است». با وجود این، اروپائیان بسیاری که با مبارزات ضداستعماری یا با خلق های کشورهای جنوب همبستگی داشتند، این بینش را رد کردند و اغلب این کار را بنام عصر روشنگری انجام دادند. در هر شرایطی، شایسته است که این بحث ادامه یابد…
——
کتاب های مورد استناد:

Anthony Pagden, Worlds at War. The 2,500-Year Struggle Between East and West
(Oxford University Press, 2008, 576 pages, 20£)
Paul Cartledge, Thermopylae: The Battle That Changed the World
(Macmillan, London, 2006, 300 pages, 20£)
Zack Snyder, 300
(Warner Bros. 2007, 117 minutes, DVD)
John M. Hobson, The Eastern Origins of Western Civilization
(Cambridge University Press, 2004, 392 pages, 19,99£)
Tzvetan Todorov, La Peur des barbares. Au –delà du choc des civilisations
(Robert Laffont, Paris, 2008, 311 pages, 20€)

پاورقی ها:

لوموند دیپلماتیک، ژانویه ٢٠٠٩.
١ – اشاره به نبرد ١٢ سپتامبر ١٦٨٣ است که در طول آن لیگ مقدس که مرکب از لهستانی ها، آلمانی ها و اتریشی ها بود برعثمانی ها چیره شدند. ٢ – کتاب «دفاع از غرب»، انتشارات پلون، پاریس، ١٩٢٧. ٣ – نبرد ماراتون در سال ٤٩٠ پیش از میلاد رخ داد. در این جنگ نیروهای یونانی، تهاجم پارسی را عقب زدند. نبرد هاستینگز، در سال ١٠٦٦ اتفاق افتاد که در آن آخرین پادشاه آنگلوساکسون با گیوم فاتح (پادشاه فرانسه) می جنگید. پیروزی گیوم، آغاز سلطه او بر انگلستان بود. ٤ – « Go tell the Spartan », March 14, 2007,www.iranian.com/Daryaee/2007/March/300/index.html ٥ – ارنست لاویسErnest Lavisse، متولد ١٨٤٢، نقش عمده ای در تدوین برنامه تاریخ در دوران جمهوری سوم فرانسه ایفا کرد. ٦ – کتاب «یونانی ها و ما»، انتسارات پرن، پاریس، ٢٠٠٥، صفحه ١٦ و ١٧. ٧ – به اسناد زیر مراجعه کنید: Janet L. Abu-Lughod, Before European Hegamony : The World System A.D. 1250-1350, Oxford University Press, 1991 ; Andre gunder Frank, Reorient : Global Economy in the Asian Age, University of California Press, Berkeley, 1998; Kenneth Pomeranz, the Great Divergence: China, Europe and the Making of the Modern World Economy, Princeton Universite Press, 2000; Jack goody, The Theft of History, Cambridge University Press, 2006. ٨ – به مجموعه زیر مراجعه کنید: Seuil, Coll. « Points Essais », 2001 (premier édition : 1989)

هیچ نظری موجود نیست: