" طنز تلخ ميدان يابی پادشاهيِ "
بهنام چنگائی
بهنام چنگائی
"اعدام سران لر در خرم آباد"با آغاز حکومت رضا شاه پهلوی / منبع ویکیپدیا
|
"کابوس آشفته"
شايد جار و جنجال شاهانه ی کنونی آقای پهلوی بهمين دليل و از منشأ چنين خوشبينی هائی ست که ما اين روزها شاهد اشکال حقير آن هستيم، مصاحبه ها و تبليغ و ترويج گسترده برای ايشان تحت عنوان(يگانه شخصيت وزين ايران) که توان (نجات ميهن) را دارد! اين ادعا در اين روزها پيگير بر طبل (مديای راست ايرانی و غربی) با هياهوهای روزافزون کوبيده می شود و چند تن انگشت شمار نيز با تائيد غير مستقيم، شرمآگين و هيجانزده از اين کشف بزرگ با تعارفات رنگ و لعابدار دمکراتيک ـ عشيرتي، همگی در مسيری خيال انگيز با اين (ناجی بزرگ) همگام شده اند تا با اين اهرم و کارِ کارستانی خود برای ايران سلطنت دوباره يا بقول خود آقای پهلوی و بعضی از همفکران او، که می گويند: ما مدعی نه سلطنت! بلکه خواهان (پادشاهی پارلمانی)هستنيم، فضا سازی کنند تا اين هدف و ابزاری که دعاوی اينان را در برابر بيداد و خفقان استبداد دينی علم شده بدست بلند کرده و مشروع سازند و رضا پهلوی متوهم سعی دارد بذر خجولانه ی چنان نگاه سلتنطی را امروز در آينده ی ايران کِشته و برای برداشت آتی خود فراهم کند. زهی به اين خيال و کابوس آشفته!
"فرصت نجات از شيخ و شاه"
اين شيوه ی فرصت طلبانه تحت هر نامی که باشد، يک جسارت غير اخلاقی به تاريخِ ايران و رنجبردگان جهان است. پدر و پسری با بيش از نيم قرن فساد و زور دستگاه سلطنت! که در اين بزنگاه نسل سوم پهلوی با ريا و پنهانکاری می خواهد از روی آن همه فجايع بسادگی بپرد و مادرشان با تحريف حقايق در فيلم(از تهران تا قاهره) سعی بر مظلوميت نمائی شوهر تبهکار و در نتيجه گمراهی حقيقت دارد! جسارت و رياکاری اين دو(مادر و پسر) ناشی از پليدی يک نظام تک رو، استبدادی با بهانه ی ولايت خدا بر روی زمين است که 34 سال صدمات، تناقضات و تصادمات بشدت خونين و ويرانگر و جبران ناپذير به مردم ايران تحميل کرده است. دوره ی بلندی که از رضا خان ميرپنج تا به خامنه ای بين خواست حق نان، آزادی و اِعمال اراده ی مستقل مردم برسرنوشت شان تداوم يافته است سرگذشت تلخی که با اين دو نظام شاهی و اسلامی بی آبرو تکوين يافته است.
اين استعدادی گنگ و تنبل پهلوی ها در خور سرزنش است آنهم اينک و در بحبوحه احتمال فروريزی (هر آن) بساط ستم و نجات مردم ايران از دولت های خودرای(شيخی و شاهی) و حالا او اين(کاريزمای) بی بديل در اين ميان بخود حق می دهد با اينچنين افتضاحاتی بمراتب بيشتر از ( پدر و پدر بزرگش) که رژيم (جمهوری اسلامی) ببار نشانده، برای خود و(خاندان رو... پهلوی) آبرو نداشته کسب کند، و بسيار مس رور و محق هم خود رامی نماياند و طبيعتن رسيدن به اين جرات و دهن کجی به شعور امروزي، متاثر از اين بلاهت تاريخی ايشان و همفکرانشان است و نه بيشتر! زيراکه: آقای رضا پهلوی (حالا) برگشته است به صدر تاريخ فرمان مشروطه و نجات تحول هستی نسل های در جامانده از 106 سال پيش! و ميل دارد که گذشته پدرانش را پشت سر نهاده و فراموش کند و می خواهد در اين برهه از زمان (رويای تداوم پادشاهی) را بنام (پهلوی سوم) دوباره زنده کرده و از دل خاک امروز بخون نشسته از استبداد اسلامی به بيرون درآورد، شايد وی گود (فاضلاب اجدادی اش) را خالی ديده است که چنين بر سر آن بانگ فراخوان ملی برای تشکيل (شورای ملی ايران) سرداده است؟
در ميانه ی ميدان بی همآورد سياسی کنونی ميداندار ما ايشان و دعاوی ملی و ميهنی شان شده است. کاری که از دوران مشروطه خواهی تاکنون ادامه داشته و سرآزاديخواهی را اينان در تمام دوران يا به ديوار زندان ها کوبيده و يا بربالای دار برده اند. خوابشان خوش! "طنز تلخ شعور تاريخ در همين است که به سخره چنين ساده انگاری هائی گرفته می شود" زيرا که ايشان دعاوی سلطنت خواهی ديروزی را در جامه ی پادشاهی پارلمانی امروز بزک کرده است! «ظاهرن اساس اين اشتلم دون کيشوتی و ادعای فکاهی گونه را او از خوابردگی نيروهای مترقی دمکرات و چپ پراکنده رسمن دريافت کرده است»! زيرا که پهلوی بجای گشتن بدنبال سوراخ موش از ترس محاکمه و پاسخگوئی به جنايات دستگاه پدربزرگ، پدر و مادرش، همينک از شدت جنايات در جهنم اسلامي، او و هم کيشانش ميدان خالی و سوخته ی انسانيت را برای جولان بی باج و خراج خود مناسب يافته اند.
ظاهرن شعور تاريخی ايرانيان از زمان صدور فرمان مشروطيت (14 مرداد 1285 شمسی) تا کنون بيازی چندش آوری گرفته شده است. 34 سال از بهمن 57 گذشته است، روزيکه خمينی وارد بهشت زهرا شد به شاه می گفت او قبرستان ها را آباد، ثروت ملی را چپاول و ايران را نابود کرده و ...و اينک رضای پهلوی بخاطر نجات ميهن بر عليه بيداد دستگاه دينی همان دعاوی خمينی را بخورد تاريخ امروز و مردم اين عصر می دهد. دراماتيسم اين قصه تکراري، در اين خوابردگی 106 ساله براستی ننگ آوراست! در يکی از بند های (فراخوان ملی)چنان بر تماميت ارضی کوبيده شده است که در نگاه من بعنوان يک (خرم آبادی لر)تداعی خاطره تلخ اعدام سران لر برای حذف حق اعِمال اراده بر سرنوشت خويش دردانگيز بود که چگونه چنين مستبدانی توانستند(رهبران لر) را مثل آب خوردن اعدام و طوايف آنان را با چماق حفظ تماميت کشور ناگزير به کوچ و تبعيد اجباری از زادگاه خود در دوره ی قلدری رضاخان کرده اند؟! همين امروز هم اگر اتحاد دواطلبانه مليت ها بر پايه ی منشوری فدراليستی با برابری حقوقی مليت های زير ستم ممکن نباشد، با اين شيوه تمرکز زورکی قدرت برای حفظ تماميت ايران، بی شک مليت های ما فردائی بهتر از گذشته نخواهند داشت، «اتفاقن اين ايده ی تماميت خواهی ست که فردای ايران متحد را تهديد می کند و نه داشتن حق تعين سرنوشت ملت ها! و تحکماتی اينچنين درست در شرايطی چنين حساس بشکل بی معنی بر تماميت ايران پتک جنون می زند، در حاليکه که برای بسياری در ايران برابری و مساوات اقتصادی و حق و سهم مسلم زندگی برای اکثريت وجود خارجي، ابتدائی و بحد نياز برای زندن ماندن وجود کافی ندارد! خلائی که در تمام دو دوره ی شاه و شيخ روزبروز بر فقر و تنگدستی عمومی و برفاصله ی طبقاتی پيگير افزوده شده است. ببينيد آيا در اين فراخوان ملی «کلامی صريح برای زدودن فقر و چگونگی دستيابی به اين نابرابری های غير انسانی راه حلی ساده و ابتدانی داده شده و اصولن چرا اين مهم از فراخوان مفقود و يا پنهان مانده است؟ برای انسان فقير و ندار ميهن و تماميت آن چه عايد و تفاوتی دارد؟ زيرا او در همه حال فقير می ماند و (فراخوان دهنگان ملی) با پوشش ميهن، دمکراسی و پادشاهی پارلمانی بيشتر از گذشته نان مردم را با حاميان غربی شان غارت خواهند کرد.
جنايت جنايت را!
و درد ما از تماميت خواهی آنان در همين تمرکز قدرت و تکيه بر ثروت و زبان بريدن ها و سربدارکردن های پوشيده و آشکار آنان، نظام اسلامی امروز و يا هر جريان اراده گرای تماميت خواه آتی ست! کرد و آذری و بلوچ و عرب وغير... اگر با اين روش نابرابرهای سياسی و اقتصادي، نخواهند ايرانی بمانند، پاسخ ما برايشان چيست، سرکوب؟ اتحاد تنها بر پايه ی (خواست داوطلبانه) محکم و استوار می ماند. همانگونه که در سطح حهان نمونه های برجسته ی زيادی (آمريکا تا آلمان و...) وجود دارد. به هررو اگر قدرت تسطيح نشود، بيگمان از درون آن استبداد و فساد سربر می دارد. من شخصن بشدت مخالف اعدام، انتقام و يا محاکمه ی پسر به جرم پدر و الاآخر...هستم، و حق مسم هر کس می دانم که برای فردای کشورش سهمی شرافتمندانه برکول کشد. اگر رضا پهلوی با (*همراهان گمنام و با نام ها) می خواهد همراه با همگان در راه آينده بسوی اصلاح و تغير مناسبات وحشيانه، گردنکش و ديوانه پرور سهيم شود، شروع درست و ابتدائی آن برای ايشان و مادرشان نقد روشن خاندان خود است و اين برای ساختن فردای آزاد و آباد و برابر برای همه ی ما با هر (ديدی) که داريم، حياتی ست.
بهنام چنگائی ـ 20 مهرماه 1391
(گمنام گمنايان)*
*اشاره به گپ و گفت کورش راد با گمنام گمناميان و همچنين تأئيد خجولانه و يا زيرکانه اسماعيل نوری علا از نقش کاتاليزور رضا پهلوی که ايشان به پهلوی در مقاله اش با نام (سلطنت عليه پادشاهی) داده و ترسيم شده است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر