نوامبر 2012- آبان و آذر 1391
بزرگداشت دکتر محمد مصدق شنبه، 10 نوامبر 2012 ساعت 12 ظهر در باشگاه خبرنگاران (National Press Club) باعث شد تا زمینه ای برای بازنگری سفر مهم آن مرد بی نظیر تاریخ و رهبر «نهضت ملی ایران» فراهم گردد.
Tribute Event for Dr. Mohammad Mossadegh
Saturday, November 10, 2012 at 12:00 p.m.
National Press Club, 529 14th Street
Northwest Washington, DC 20045
Prime Minister Mohammed Mossadegh of Iran being greeted by Henry F. Grady,
US Ambassador to Iran at the time
درج تمام مطالب در رابطه با این سفر نه تنها در یک مقاله ممکن نیست، بلکه در پنجاه مقاله هم نمی گنجد. بخشی از جزئیات این
سفـر تاریخی منجمله متن سخنرانی دکتر محمد مصدق در باشگاه خبرنگاران(Press
Club) شهر واشنگتن و پرسش و پاسخ هائی که بین خبرنگاران و آن بزرگمرد
تاریخ ردّ و بدل شده بود همچنان برخلاف قوانین و عرف جوامع جهان در زمره
اسناد طبقه بندی شده و سرّی سازمان سی آی اِ (CIA) باقی مانده است. سخنرانی
هر شخصیت سرشناس در کشوری به غیر از کشور خودش، قانونا متعلق به خود او و
مردم کشورش می باشد، با این
وجود، بسی حیرت آور است که تا امروز هم متن کامل سخنرانی دکتر محمد مصدق
در باشگاه خبرنگاران به نحوی غیرقانونی و غیرقابل قبول توسط سازمان سی آی
اِ (CIA) مهر و موم شده و به صاحبان اصلی وی مسترد نشده است. در این مورد، بهانه های فراوانی
از منابع و نشریات امریکائی در آن دوران ابراز شده، اما هیچکدام قانع
کننده نیست و به عذر و بهانه امپریالیستی شبیه است. نگارنده این مقاله قریب سه هفته پیش از یکی از ایرانیان ساکن واشنگتن خواهش کرد که او به اداره عریض و طویل آرشیو باشگاه خبرنگاران مراجعه و در صورت امکان نسخه ای از سخنان دکتر مصدق در آن باشگاه را دریافت کند. وی در بازگشت، اطلاع داد که به او گفته اند، اینکه شما می خواهید در زمره اسناد طبقه بندی شده است و دسترسی بدان دسترسی بدان غیرممکن است!
از
جریان کامل برگزاری بزرگداشت دکتر محمد مصدق در روز دهم نوامبر سال جاری
که توسط دانشگاه شیکاگو بر پا شده بود تاکنون خبر و یا تفسیر و تعبیر
چشمگیری به غیر از دو گزارش از سوی برنامه فارسی صدای امریکا و صدای انگلستان ( بی بی سی BBC) که لینک هردو برای استفاده عموم در زیر درج می شود در دست نیست:
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/11/121111_l42_tribute_mossadegh.shtml
http://ir.voanews.com/media/video/1543670.html
اکنون به یمن زمینه ایجاد شده از سوی برگزار کنندگان آن بزرگداشت در دهم نوامبر، موارد مهمی از آن سفر تاریخی زنده یاد دکتر محمد مصدق برای دفاع از حقوق ملت ایران در شورای امنیت و متعاقب آن مسافرت وی به دیگر نقاط امریکا از جمله شهر واشنگتن در این مجموعه به صورت چندین مقاله به علاقمندان تقدیم می گردد:
یکی از صادقانه ترین و در نتیجه معتبرترین مطالب را می توان در کتاب «خاطرات دکتر غلامحسین مصدق» یافت. در صفحه 76 چاپ سوّم این کتاب چنین آمده:
در شورای امنیت سازمان ملل
سفر به امریکا
روز پنجم مهر 1330، وزارت خارجه انگلیس، طی اعلامیه ای تصمیم دولت ایران
را در مورد اخراج کارکنان انگلیسی شرکت نفت از آبادان، به عنوان تخلف از
قرار تأمین صادره از دیوان دادگستری بین المللی و در حکم توسل به زور و مغایر با اصول بین المللی اعلام کرد. در اعلامیه وزارت خارجه انگلیس گفته شده بود:
« . . . با وجود این که تصمیم دولت ایران، استفاده از قوای نظامی را بـــرای حفظ منـــافع انگلیس موجّه می سازد، مع هذا، دولت انگلیس برای حفظ قدرت سازمان ملل، از توسل به زور خودداری خواهد کرد. . . . و در عین حال برای جلــوگیـــری از فروش نفت ایران به دیگران، به هرگونه اقدام مقتضی مبادرت خواهد نمود . . . .».
دولت انگلیس در همان روز، نامه ای به دبیرکل سازمان ملل فرستاد. در این نامه تقاضا شده بود: چون دولت ایران به قرار صادره از سوی دیوان بین المللی دادگستری توجه نکرده است، شورای امنیت موضوع را قبل از اخـــراج کارمنـــدان انگلیسی، مورد رسیدگی قرار دهد و دولت ایران را ملزم به رعایت قرار موقت دیـــوان دادگستری نماید.
شـــورای امنیت سازمان ملل، شکایت دولت انگلیس را در دستــور خــــود قـــرار داد. سپس روز 6 مهــر، به دولت ایـــران اطلاع داد: هیئت نماینـــدگی ایــــران در جلسه شــورای امنیت، که بنا به تقاضای ایران، روز 22 مهــر تشکیل می شود حضــور یابد. ناگفته نماند که دولت ایران روز 11 مهر، باقیمانده کارکنان انگلیسی شرکت سابق را از آبادان اخراج کرده بود.
روز 14 مهر 1330، پدرم در رأس هیئت نمایندگی ایران، به منظور شرکت در اجلاس شورای امنیت سازمان ملل و دفاع از حقوق ایران عازم امریکا شد. اعضای هیئت نمایندگی ایران عبارت بودند از: الله یار صالح، دکتر سید علی شایگان، سهام السلطان بیات، دکتر احمد متین دفتری (اعضای هیئت مختلط)، دکتر کریم سنجابی، دکتـــر مظفـــر بقــائی (نماینــدگان مجلس شورای ملـــی)،
بوشهـری ( وزیــر راه )، دکتـــر حسین فاطمی( معاون سیاسی و پارلمانی و
سخنگوی دولت)، حسین نـــواب ( وزیـــر مختــار ایران
در هلند ), دکتــــر عیسی سپهبدی (مترجم زبان فرانسه )، محسن اسدی (مترجم
زبان انگلیسی)، عباس مسعودی و دکتـــر مصطفی مصباح زاده، مــــدیران
روزنامه های اطلاعات و کیهـــان؛ سیف پور فاطمی، نماینده روزنامه باختــر امروز؛ شجاع الدین شفا، رئیس اداره تبلیغات نیز از اعضای هیئت بودند. دکتر علی قلی اردلان نمایندگی دولت ایران را در سازمان ملل به عهده داشت، و دکتـــر جلال عبـــده معاون نماینده ایران در سازمان ملل متحد بود. در این سفر، من و خــواهـــرم خانــم ضیــاء اشرف نیز همراه هیئت بودیم، پدرم هزینه مسافرت خود و ما را شخصا پرداخت کرد.
مسافرت هیئت با هـــواپیــمای K.L.M. صورت گرفت. در فـــرودگاه های رم، فــرانکفـورت، آمستــردام، جمـــع کثیــــری از ایـرانیـان به استقبـال هیئت آمـده بودند. خبــــرنگاران خـــارجــی نیــز با اعضـــای هیئت مصاحبه و گفتگو به عمل آوردند. دوسه ساعت پس از پرواز، پدرم تلگرافی از حاج محمد نمازی، بازرگان ایرانی که در آن موقع مقیم امریکا بــود دریافت کرد. آقای نمــازی از پدر و همــراهان دعـــوت کــرده بود هنــگام اقامت در امــریکا مهمــان او باشند. بیشتـر همـــراهان این دعـوت را استقبال کـــردند، ولــی پــدرم در پاسخ تلگــرام، ضمن تشکر از آقــای نمازی خـــاطرنشان ساخت که هیئت نماینـــدگـی ایـــران با هزینـــه دولت عازم انجـــام مأموریت است و مهمـــان هیچ کس نخواهد شد.
ناگفته نگذارم که برای هریک از افراد عضو هیئت، روزانه مبلغ 60 دلار هزینه سفر تعیین شده بود. که شامل کرایه هتل، صبحانه، شام و نهار بود. در آن موقع، هزینه زندگی در امریکا خیلی ارزان بود. به عنوان مثال، کرایه
هتل ما در نیویورک که یک هتل درجه اول محسوب می شد، شبی 20 دلار بود؛
هزینه شام و ناهار و صبحانه، جمعا 18 دلار بیشتر نمی شد. پدرم به
همـــراهان توصیه کرد مهمــان کسی نشوند و همگی در یک هتل منزل کنند تا با
یکدیگــــر ارتباط و به همدیگـــر دسترسی داشته باشند.
در آن موقع، پرواز از اروپا به امریکا، با هواپیمای چهارموتوره ملخ دار انجـــام می گرفت و هنوز از هواپیماهای سریع
السیر «جت» خبری نبود. پرواز ما از آمستردام به نیویورک، بیش از 12 ساعت
طول کشید. در فرودگاه نیویورک، نصرالله انتظام، سفیر کبیـــر ایـــران در ایالات متحده، کادیلاک سفارت را دور از محل پیـــاده شدن مسافرین نگه داشته بود. این عمل که به زعم انتظام جنبه امنیتی داشت، برخلاف میـــل پدرم بود.
اتومبیل کادیلاک سفارت، که پرچم ایران در جلوی آن نصب شده بود و پدرم، انتظام و من در آن نشسته بودیم، برای خارج شدن از فرودگاه حرکت کرد. از دور جمعیت زیادی به چشم می خورد. آن ها ایرانیانی بودند که که از نقاط مختلف امریــکا، برای استقبال از نخست وزیر و هیئت نماینــــدگی ایــــران،
به نیویورک آمده بودند. انتظام به راننده دستور داد از مسیری که
مستقبلین آمـــده اجتماع کـــرده بودند، دور شود. پــدرم،
شگفت زده علت این تغییر مسیر را از انتظام جویا شد، سفیر ایران پاسخ داد که به خاطر رعایت مسائل امنیتی است. راننـــده در همـــان مسیـر به حرکت ادامــه داد. در این
موقع، مشاهده کردیم مردی از صف مستقبلین جــــدا شده و بـه طــرف
ما می دود. وی مسافت حدود یکصد و پنجاه متری بین اتومبیل
ما و جمعیت استقبال کننده را با شتاب
طـــی کـــرد و فریادکننان گفت: « آقای دکتــر مصــدق، کجا می روید؟ مردم برای استقبال
شما آمده اند . . .» به دستور پدرم، راننده اتومبیل را متوقف
کرد. در همین موقع، سه تن از مأموران پلیس که به دنبال آن شخص می دویدند،
به اتومبیل رسیدند و با سلاح های کمری
در صدد دستگیری وی بر آمدند. پـــدرم از اتومبیل پیـــاده شد و به
پلیس گفت قصــد ســوئی در میـــان نیست. سپس بــه طـــرف صف
مستقبلین و روزنامه نگاران خارجی رفت. دختــــر خردسالی، به نماینـــدگی از ایرانیان، دسته گلی به پدر داد و خوش آمد گفت. ایـــرانیان ذوق زده نسبت به نخست وزیر و هیئت نمایندگی ایران ابراز احساست کردند. چند تن نیز، در زمینه نهضت ملی ایــران و اثرات آن در جهـان بیاناتی ایراد
نمودند. پـدرم از آنها تشکر کرد و از فرودگاه یکسره به
بیمارستان Cornell Medical Center رفت و همراهان، به هتل والدورف
تاور Tower Waldorf که برای اقامت
آنها در نظـــر گــرفته شده بود رفتند. ناگفته نگذارم، شخصی که از
صف مستقبلین جـــدا شد و اتومبیل ما را متوقف کرد و پدرم را
به محلی که ایــرانیان اجتماع کرده بودند، برد؛ مهندس پرخیده، یکــی از ایـــرانیان مقیم امریکا بود.
پیش از عزیمت به امریکا، به توصیه پروفسور عدل، یک اطاق در
بیمارستان معروف به کورنل مدیکال سنتر، در شهر نیویورک برای بستری شدن پدرم ذخیره شده بـود. منظــــور پـدر از رفتن به بیمــارستان، پس از ورود به نیـویـورک، ایـن بود کـــه از ملاقاتها و دیـد و بازدیدهای تشریفاتی و خسته کننــده با رجـــال و شخصیت های سیاسی و مصاحبه با روزنامه نگاران، خـــودداری کنــد در عین حـال معـاینه ای از او به عمل آید.
من برای مخـــارج
خـــودمان، مبلغ ده هزار دلار از صـــرافی مهدی لاله در تهـــــران خریده
بودم. در آن موقع، قیمت دلار 40 ریال بود. مطلعین هـــزینه بیمارستان را
روزی پنجاه - شصت دلار پیش بینی می کـــرده بــودند. با این محاسبه، پـــدرم می توانست چندروزی در بیمــارستـــان بماند، سپس به دیگـــر اعضـــای هیئت در هتل ملحق شود.
فردای روزی کـــه وارد نیـــویــورک شدیم، آقای تریگوی لی، دبیر کل سازمان ملل، در معیت انتظام، سفیر کبیـــر ایــران، بــرای دیدن پدرم، به بیمارستان آمد و خوشامد گفت. روز بعـــد روزنامه نیویورک هرالد تریبیون، خبــر ورود نخست وزیـــر و اعضای هیئت نمــایندگی ایـــران
را همــــراه با عکسهائی چاپ کـــرده بود و در ضمن نوشته بود:دکتر مصدق در
«سوییت» 450 دلاری بیمارستان Cornell Medical Centerشاد و سرحال است.
روزنامه را که دیدم، به پدرم گفتم بابت هرشب توقف در این بیمارستان، بایـد
450 دلار بپــردازیم. پـدر سخت ناراحت شد و گفت « عجب کاری کـــردیم، مــا
کـــه چنین پولی نداریم. فکری بکن، تا هرچه زودتر، همین فردا،
از اینجا بیرون برویم.»
هــــر روز وقت و بی وقت، پــزشکان، پرستــارها، به دیـدن و احــوال پرسی آقا می آمـدند. رئیس بیمـارستان سعی می کـرد رضایت او را جلب کنــد، دائما سفـارش می کرد. خودش می آمد، با پدرم صحبت می کـرد. حضور نخست وزیر ایران در امریکا و بستری شدن وی در آن بیمارستان از خبــرهای مهــم روزنامه ها و رادیوهای امریکا شده بود.
به
یـاد دارم، روز دوشنبه بــود که پدرم در بیمــــارستـان بستری شد. دو روز
بعــد کــه از میزان هزینه زیاد و بقــول خودش «کمــرشکن» بیمــــارستـان
اطلاع یافت، اصـــرار داشت هرچه زودتر آنجـــا را ترک کند. سرانجـــام روز
پنج شنبه، به دفتر رئیس روابــط عمومی بیمــــارستـان که خانمی بــود رفتم و
گفتم: پدرم فــردا (جمعــه) باید از بیمارستـان مرخص شود. وی پس از چند تلفن به قسمت های مختلف بیمــــارستـان گفت: هنـــوز معاینات و آزمایش های ایشان تمــام نشده است. گفتم: پـدرم باید در اجلاس شورای امنیت حاضر شود و سخنرانی هایش
را آماده کند. به هــر ترتیب، قبــول کـــردند و صورتحسابمان را آوردند.
هزینه پنج روز بیمارستان 14 هزار دلار شده بود! چـــاره نداشتم، پنج هــزار
دلار از یک تاجـــر ایرانی قرض کـردم و به تهـران به برادرم تلگراف کردم برایمان پول بفرستد.
این راهم بگـــویم کــه این 14 هـــزار دلار هــزینه معاینات، اطاق، آزمایشها و عکس برداریهای طبی بود، دستمزد دکتـــرها را حساب نکرده بودند. پرسیدم اجـــرت معـــاینه پزشک ها چنـــد است؟ گفتند چـــون شما پزشک هستید و پدرتان مورد احتـــرام جامعه امریکاست، از این
بابت پولی قبــول نمی کنیم. وقتی به پدرم گفتم، خنــدید و گفت: غلط
کـــرده اند، خرج تــورا هــم من می دهم! برو چندتخته قالچـــه بخـــر و به
دکتـــرهائی که از من عیادت کرده اند هدیه کن. از یک تاجــــر ایــرانی اهل آذربایجان شش تخته قالیچه به قیمت هــرکدام دویست تا سیصد دلار خـــریدم و به دکتـــرهای بیمارستان هـــدیه کـــردم.
روزهای اول اقامتمان در نیویورک ، روزنامه نیویورک هرالد تریبیون، سرمقــــاله مفصلی درباره ایــران، جنبش ملی شدن صنعت نفت و شخصیت سیــــاسی دکتــــر مصدق نوشت. این مقالات را خانمی به نام، مارگرت هیگنز Margret Higgens خبرنگار روزنامه مزبور نوشته بود و روی هم رفته، از ایران
و منافع کشورمان، جانبداری کرده بود. مارگرت هیگنز از زمره خبرنگاران
مشهور امریکا بود. وی در جنگ کره، همراه با سربازان امریکائی با چتر نجات
در پشت جبهه فرود آمده بود و اخبار عملیات را برای روزنامه اش فرستاده بود.
پدرم از مطالعه این مقالات خوشحال شد و برای قدردانی از خانم خبرنگار به من گفت او را پپیدا کنم و برای دیدار
و تشکر از او، به منزلش بروم و یک تخته قالیچه به عنـــــوان یادگار به او
هـــــدیه کنــــم. پــدرم سعی داشت، از همـــه کسانی که، به نحـــوی از
انحاء، از ایران و منافع ایران حمایت
می کنند قدردانی کند. پس از تلفن به روزنامه و تماس با او، درخواست خود را
عنوان کـــردم؛ با خوشحالی پذیرفت. عصر روز بعــد، به محــل اقامتش که
آپارتمان زیبائی بــود رفتم؛ پیام پدر را به او ابلاغ کردم و گفتم این قالیچه را نخست وزیر ایران
از پول خود خریداری کرده و به عنوان هدیه و یادگار به شما می دهد. خانم
خبرنگار، بسیار خوشحال شد و تشکر کرد، اما حاضــــر به دریافت قالیچه نشد
و اصــرار من، و تأکید این نکته که سنت و آداب ما دادن چنین هــــدیه ای را تکلیف می کنـــد کارگـــر نیافتاد و گفت: « سلام مرا، به پدرتان، نخست وزیر ایران برسانید و بگوئید اگر هدیه ایشان را قبــــول کنم، مــــردم خواهند گفت: «درنوشتن مقالات مربوط به ایران تحت تأثیـر این هدیه قرار گرفته ام . . . »
وقتــــی موضوع ملاقات با خانم مارگرت هیگنز را بـــــرای پدرم نقــــل کـــردم، لحظاتی به فکر فرو رفت و سپس گفت: راز موفقیت این جامعه همین است، افــــرادشان، عمــوما احساس مسئولیت می کنند؛ به آنچــــه اعتقاد دارند عمل می نمایند؛ بدیهـــی است در بین این جـــوامع، مانند همـــه جا، اشخاص نادرست و خیانتکار هـــم یافت می شود، اما در مجمــــوع سعی می کنند درستکار باشند. اینهــا را، به این
آسانی نمی تـــوان از راه راست منحــــرف کـــرد. همین خانـــم را مثال می
زنم؛ کسی از هــــدیه دادن ما بـــه او، آگاه نمی شود. تو، یک قالیچه کوچک
برای او برده ای و به قول خودمان، هــــــدیه کــــرده ای،
اما به گمانم، خـــود او احساس می کند که در قبال وظیفه اش درست عمل نکرده
است؛ هرچنــــد هـــدیه را بعد از نوشتن مقـــاله گرفته باشد. چــه بسا،
در آینده نیز، هنگام تهیه گزارش درباره ایــــران، همین احساس را داشته باشد.
روز
بعـــــد، خانــــم خبـــرنگار، با درخواست قبلی، به دیدار پدرم آمـــد و
از اقـــدام وی در فرستادن هــــدیه تشکر کرد. پدر که احساس می کرد نسبت به
او، مدیــــون است، به خاطر مقالاتی که به سود ایران نوشته بو، از وی به عنــــوان یک دوست دعوت کرد تا به ایران بیاید
و مهمان شخص او باشد. خانم هیگنز قبــــول کــــرد. چند هفته بعــــد، پس
از بازگشت پدرم از امریکا به تهــــران آمــــد و یک هفته مهمــــان ما
بـــود و باز، در مراجعت، مقالاتی درباره ایـــران و به طرفداری از نهضت نوشت. او سالها با ما ارتباط داشت؛ یادش گرامی باد . . . .
خــــاطره دیگــــری دارم از مترجمین ایــــرانی
که همــــراه هیأت به امریکا آمده بودند: پدرم از اسدی که انگلیسی دان
بود، درخواست کرد، مطلبی درباره مأموریت هیئت و تصمیم شورای امنیت
سازمان ملل تهیه کند، تا روز اقامتمان در نیویورک، کــــه قرار بود
با روزنامه نگاران امریکائی مصاحبه به عمــــل آید، بین آنها پخش شود. آقای اسدی مطلب مورد نظـر را تهیه کـرد. روزی که خانم مارگرت هیگنز برای ملاقات
ما به هتل آمـــده بود، پدرم به منظــــور نظرخـــواهی، آن نوشته را به او
داد. خانم خبرنگار، پس از مطالعه تبسمی کــــرد و گفت: این مطلب به شیوه ادبیات دوره شکسپیر نوشته شده و ژورنالیستی نیست؛ در نتیجه مردم امریکا چیزی دستگیرشان نمی شود.
پدرم از او خواهش کـــرد، زحمت تهیه این
متن را به عهــــده بگیرد؛ وی قبــــول کـــرد. روز بعـد آن را نوشته و
ماشین شده به پدرم داد و بسیار مورد توجه روزنامه نگاران قـــرار گرفت.
* * * * *
در بخش بعد به قسمت دیگری در اینباره باره
خواهیم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر