۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه

امر مقدس و فتاوی ملايان (بخش دوم)

امر مقدس و فتاوی ملايان (بخش دوم)، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

باری «اهل فکر و اهل قلم» یا تحصیل کردگان دینداری از این نوع، به انگیزهء ترویج اعتقادات سنتی و با هدف تبلیغ ایمانیات ِ خویش، خود را به زینت علم و دانش مدرن میآراستند و همچنان که از شیوۀ لباس پوشیدنشان بر میآمد ( باکت و شلوار و فُکُل و کراوات بیش از تجدد خواهان مأنوس و معمولاً شیک پوش تر از آنان بودند) وانمود میکردند که با تجدد روشنفکری سر آشتی دارند و چنین بود که از «خرمن دانش نو» نیز خوشهای یا برگی بر میگرفتند و به قبا و کلاه یا عرقچین خود نصب میکردند تا از حاصل آن همچون ابزار کارآمد و کارسازی در جامعه بهره ببرند و این همان کاری بود که کردند و همچنان به شیوۀ پیشین، ادامه میدهند. مدرنیته در خدمت سّنت یا؟
ویرانی بنیانهای تاریخی ایران

..............................................................
مطلبی که میخوانید ادامۀ یادداشتهایی ست که زیر عنوان «امر مقدس و فتاوی ملایان» طرح شده بود و اینک بخش دوم آن در اختیار خوانندگان گرامی قرار میگیرد :
دربخش نخست گفتیم که :
هستند درس خواندگان و آشنایان به علوم جدیدی که فرهنگ دینی خود را حفظ کرده و به تدین خود پایبندند و برخی از آنها حتی اطلاع وآگاهی خود در علوم جدید را فرع بر تدین خود میشمارند و میکوشند تا آموختههای درسی خود را درخدمت ایمان مذهبی خود یا در تفسیر یا ترویج دین به کار گیرند.
این گونه مهندسان و دکتران و لیسانسیهها یا دیپلمههای جدید بر آنند تا با تکیه بر آموزههای خود در علوم انسانی یا علوم دقیقه (فیزیک و ریاضیات وامثال آن)، در دین ایجاد نو آوری کنند.
از این رو در پرتو علوم جدید (که میراثِ رنسانس غربی و انقلاب مدرن فکری، فرهنگی، علمی و صنعتی در باختر زمین است) دست به تفسیر قرآن یا تأویلِ آموزههای دینی یا کتب مرجع مذهبی (از نوع قرآن و نهج البلاغه و امثال آنها) میزنند و به تعبیر خود «دین پیرایی» میکنند یا در پرتو نگرشی نو از سنت فاصله میگیرند تا به اصطلاح، از دین «غبار روبی و زنگار» زدایی کنند.
آنها بر این باورند که میتوانند در برابر صاحبان اصلی و متولیان سُنتی ی دین، مُدعی ارائۀ نوعی «پاکدینی» یا «نو دینی» و به قول برخی از آنها، عرضه کنندۀ «اسلام راستین» باشند و با تکیه بر چنین دعویهایی ست که میکوشند تا به شکلی ناهم درجوش ، دلسرد کننده و بی سرانجام ، دین را که عرصۀ جزمیات و دُگم ها و مبتنی به عنصر ایمان و اعتقادات بیچون چراست ، به علم مدرن که بر عقل و استدلال و کشف روابط علت و معلولی در پدیدهها تکیه دارد آشتی دهند و چه تلاش عبثی !

در حقیقت آنها همچون پیمبران به دنیال دست یافتن به کشف و کرامات و در پی اعجاز و خرق عادتند اما چنین سودایی را با دست افزار ساختن از برخی دستاوردهای علوم انسانی یا علوم دقیقه ، در سر می پرورند.
پیش ازین گفتهایم که سعی آنان مقرون به شکست و برای انسانیت معاصر زیانبار و حتی به حالِ خود ِ دین ناسازگار و نومید کننده است ، همچنان که در این سه دهۀ اخیر نتیجه «زنگار زدایی و غبار روبی» آنان دیده شد و نشان داده شد که زیر آن« زنگارها و غبار ها» ی روبیده شده چه زشتی ها و چه تباهی ها و چه ظلمت هایی پنهان بوده است .
به هرحال مثال آنان که با تکیه بر علوم جدید می کوشند« دین راستین» را به متولّیانِ دین بیاموزانند ، مثال مُقلــِــدانی (تقلید کنندگان) ست که قصد اصلاح و راهنمایی مُقلــَـدان (تقلید شوندگان یا مراجع تقلید) خود را دارند یا حد اکثر مثال آنان ، مثالِ حواریون و اصحاب و احبابی ست که در صدد راهنمایی و ارشاد پیامبران خویشند .
پیداست که چنین کوششی غیر معقول، خسرانبار و محکوم به شکست است و زیان آن به کل بشریت می رسد همچنان که طی سالهای اخیر ، ایرانیان در جهنمی سوخته اند که به سائقه و صاعقۀ چنین آرزوهایی شعله ورشده است :
۲
آری، این درست است که سخن افرادی همچون آل احمد یا شریعتی یا سروش، همچون سخنان مهدی بازرگان در باب امور دینی ، در مقاطعی از تاریخ و در یک موقعیت ویژه اجتماعی و سیاسی در ایران با اقبال گروهی از جوانان مواجه میشد و کمابیش در میان اهل دین، با تسامح ( و نه با پذیرش) سنت گرایان نیز روبرو بود.
اما رویۀ پنهان این واقعیت آنست که: اگر گفتهها یا نوشتههای آنان، مشمول دعای خیر بسیاری از روحانیون و سنت گرایان واقع میشد ، دلایل عمده و عدیدۀ سیاسی و اجتماعی داشت که میباید آنها به زیرکی و تقیه و تاکتیک یا به قول خمینی به «خُدعۀ» ای که روحانیت شیعه در آن خُبره بود ، مرتبط دانست.
زیرا کوششهای تحصیل کردگان علوم جدید که لبی و «دَمی به خمرۀ روشنفکری» نیز زده بودند، بازار روحانیت را رونق میداد و تنور آنان را گرم میکرد و اعتبار رفته یا رفتنی آنان را که در معرض طوفانِ وزندۀ تجدد قرار داشت به آنان باز میگرداند.
با اتکاء به چنین موقعیتی بود که سخن آنان (به عنوان گفتمانی که میتوان از آن به عنوان تفسیرها یا حواشی گفتمان رسمی و سنتی دین یادکرد.) امکان طرح شدن مییافت.
در حقیقت میدان جولانی که این به اصطلاح روشنفکران دینی (یا بهتر است بگوییم دین زده) برای طرح و ترویج گفتار نونمای دینی خود به دست آورده بودند، تنها در زیر «ردای روحانیت» و در حاشیه امنی میسّر می بود که صاحبان اصلی و رسمی و سنتی دین و محافل روحانی ضمن سکوت توأم با رضایت خویش فراهم میآوردند.
فراموش نکنیم که آل احمد خاستگاه و تبار روحانی داشت و در یک فرهنگ دینی پرورش یافته بود و آنچه نزدِ او گوهرین و بنیادی بود، همانا میراث فکری و فرهنگی خانوادگی او بود ، حال آنکه، فرنگی مآبی و «فنارسه»(1) خوانی او که سخنگویی از سارتر و کامو و ژید را بر او آسان و ازین طریق سنت گرایی فکری شیعه مآبانۀ او را استتار میکرد، در وی، بیشتر جنبۀ عارضی داشت.

این بُعد از ویژگی جلال آل احمد حضور او را در محافل روشنفکری و دانشگاهی ایران (که غالبا متأثر از ایدهها و جریانان فکری چپ یا لیبرالیسم بود) موجه و پذیرفتنی میساخت زیرا به افکار و باورهای سیاسی یا اجتماعی او که به نثر روزنامه نگارانهای نسبتاً جذاب یا در فرم رمان و داستان و جُستار (اِسِه) عرضه میشدند، جلوه و جلایی «مدرن» و نونمایانه میداد.

به هرحال تواناییهای ذوقی وادبی او و آشنایی او به زبان فرانسه بیشتر افزار و اسباب روشنفکری او به حساب میآمد و در اظهار وجود اجتماعی او و در سیاستورزی و حضور و نفوذ وی در عرصۀ روشنفکری و محافل سیاسی (حزب توده و نیروی سوم) ، نقش کارسازی داشت و برای وی از جمله تجملاتی بودند که در فضای سیاسی و روشنفکری ـ غالیاً متأثر از بلشویسم روسی ـ به کار میآمدند و نقش و تأثیر تعیین کننده داشتند.
زیرا سیاست و فرهنگ در آن روزگار، به شدت زیر تسلط و نفوذ آرمانخواهیهای ثنویت گرایانه و مانیکئیستی برخاسته از جنگ سرد بود و نگریستن و تحلیل مسائل فکری و فرهنگی ـ چه در حوزۀ ملی و چه در گسترۀ جهانی ـ در میان اهل قلم و دوات و در میان کتاب خوانان به تقابل و پیکار میان «سوسیالیسم وامپریالیسم» گره خورده بود : پیکاری که «شوری و آمریکا» نماد های برجستۀ و روشن آن بودند.

از این رو ترجمه برخی نوشته های سارتر و ژید کامو در کنار دفاع ازنوآوریهای نیمایوشیج (در یک فضای ادبی که زیر سلطه شعر کلاسیک و حضور بزرگان و نامدارانی چون بهار و دهخدا و پروین و ایرج و به طور کلی ادیبان سنت گرابود) همراه با نگارش نقد تئاتر و نقاشی و سخن از پیکاسو و پُل کله یا کاندینسکی به میان آوردن و در مهمترین روزنامۀ دولتی آن سالها (کیهان و کیهان ماه) دبیری و سردبیری کردن جذابیت ویژهای داشت که به فرهمندی و «کاریزمای روشنفکرانه» روزنامه نگار و قصه نویس پرکارو اهل سیاستی که او بود میافزود به ویژه آنکه نویسنده زمانی از نفوذ و حمایت تبلیغاتی حزب توده و سپس نیروی سوم نیز برخوردار و صاحب شهرتی در طیف چپ شده بود ، علاوه بر آن همسری نیز داشت که نویسنده تر و فرهیخته تر از خود وی بود که البته جاذبه خاصی در محافل روشنفکری می آفرید زیرا در کشور کم بودند زوج هایی که قلم و کاغذ و و قصه و نقد ادبی آن ایام ، در افواه و نزد کتابخوانان از آنها اعتباری می یافت !

با اینهمه اصل شخصیت او و گوهر اندیشه و فکر او بیشتر به میراث پدرانش تکیه داشت که از روحانیون اسم و رسم دار و برخوردار از اعتبار فراوانی در میان اهل دین بودند ازین رو میتوان گفت که آل احمد، سارتر و کامو و کافکا و ژید را هم از نگاه یک شیعه مذهب سنتی میخواند یا ـ اگر بتوان گفت ـ با عینک شیعهگری میدید یا میفهمید :
البته این سخن، یکی از معدود فرضیههای معتبری ست که میتواند اظهارات واپس گرایانه و سنتی او را در تنقیدِ انقلاب مشروطیت و دفاع مبرزانۀ او را از شیخِ مُرتجع مستبدِ روسوفیل منفوری مثل فضل الله نوری(2) معنا کند و توضیح دهد، یا دیدار او و برادرش (شمس آل احمد) از خمینی وهدیه نسخهای از کتاب سبکسرانه و بیعمق غربزدگی به را به این ملای واپس گرا و کینه ورز و قسی القلب ، معنا بخشد. (3)
شریعتی نیز پدری در مشهد داشت که دارالتبلیغ دینی مهمی را در آن شهر مهم مذهبی اداره میکرد و از آن طریق با شاخهها و شعب گوناگون تبلیغات اسلامی وای بسا با گروههای مرتجعی همچون فدائیان اسلام و شبکههای سیاسی ـ مذهبی (در بازار یا در محافل پیوند خورده با حوزهها) دیگر در ارتباط بود.
آقای سروش هم لابد مولود چنین محیطی ست و گرایشات فکری او در ایام جوانی به شدت متأثر از انجمنی به نام حجتیه بود (4) و آموزش تحصیلی و فکری او درمدارس و مراکزی شکل یافته بود که به انگیزه های ایدئولوژیک دینی و سیاسی ـ دینی به امر پرورش کودکان و جوانان میپرداختند، و این ویژگی کلی بسیاری از درس خواندگانی ست که آموزه های خود را در زمینۀ دانش های جدید، توأم با یا در پرتو اهداف ِ آشکار یا پنهان ایدئولوژیک (دینی ـ سیاسی) فرا می گرفتند و آنها را درخدمت تبلیغ و ترویج دین به کار می بردند .
آقایان بازرگان و یدالله سحابی هم قطعا از خاندانهای مذهبی و عمیقا حل شده در فرهنگ دینی برخاسته بودند و مهندسی آنان و علوم دقیقه دانی آنان عارض بر آنان بود و جایی در ژرفای شخصیت و در نهاد و بنیادِ هویت آنان نداشت و ظاهراً منطق و قوانین و فرمول های جهانشمول علمی ، هرگز نتوانسته بود تا دگم های دینی آنان را که از کوکی خانه نشین ذهنیت آنان شده بود، در ضمیر آنان به پرسش گیرد .
رسوبات ایمانی و باورهای شیعی و سنت های کهن دینی در وجودِ آنها قوی تر از علم و دانش مدرن عمل می کرد.

اینچنین بود که آموخته های خود را در علوم جدید ، به خدمت توجیه و تفسیر باورهای دینی خود میگماشتند و جناب بازرگان آنچنان غرق در ایمانیات شیعی و قرآنی خود بود که در مقام تکنوکرات دولتی وقتی مسئولیت آب تهران رابه وی داده بودند، یک آیه از قرآن را سرلوحه و شعار سازمان دولتی آب قرار داده بود و دستور داده بود که روی شیرهای فشاری تهران بنویسند «ومن الماء کل شیئٍ حیّ!» تا بدینوسیله حضور دینیات و قرآنیات و ایمانیات را از طریق لولههای آب تهران هم که شده، مفت و مجانی به خرج دولت و به نفع اعتقادات فردی یا گروهی ی خویش ، به خانههای مردم بفرستد!! (ظاهراً فرهنگ بازاری ومحاسبات مربوط به نفع و ضرر نیز مکانیزمی ست که گهگاه در تحصیل کردگان خشکه مقدس به کار می افتد!)
او در این اقدام تبلیغگرایانۀ خود که ارتباطی به دانش تکنولژیک ومسئولیت اداریاوی نداشت ، حتی به ترجمه فارسی این عبارت رضایت نداده بود تا مثلا برای سازمان دولتی آب تهران (که به اعتبارمهندسی او و تخصص فنی و علمی او به وی سپرده بودند جملهء فارسی «همه چیز از آب زندگی مییابد» را ـ که برای ایرانیان قابل فهم تر از عبارت عربی آن بود ـ سرلوحه و شعار دستگاه اداری و پرژۀ آب رسانی تهران قرار دهد.
بیشک به گونهای نمادین، انتخاب این آیۀعربی ، بیارتباط با انگیزههای ایدئولوژیک یا هدفهای اسلامی کردن دولت در ذهنیت و در برنامههای این آقایان نبود. پیداست که همواره زبان عربی در تبلیغ و ترویج ایدئولوژیک مذهب و پیوند دین با سیاست در ایران ، (هم درمیان ملایان و هم در جمع مکلایان متدین) کارساز بوده است !
باری ، چنین اقدامی در دولتی که به هرحال ،میراث دار مشروطه بود و رئیس آن دولت (محمد مصدق) مدام بر قانون اساسی تأکید میکرد، اقدام خود سرانه و قانون شکنانهای بود که معناها داشت یکی از معانی آن سوء استفاده از یک نهاد دولتی ی غیر دینی به نام «سازمان آب» به نفع تبلیغ ایدئولوژیک شخصی یا گروهی بود؟
در هیچ یک از کشورهایی که قانون اساسی آن بر سکولاریسم و دموکراسی مبتنی ست کارمندان و کارگزاران و تکنوکرات ها و بوروکرات ها و مدیران دوائر دولتی اجازه ندارند مسئولیت های اداری یا فنی خود را به اعتقادات ایدئولوژیک خود پیوند بزنند.
چنین کنشی در کشورهای دموکراتیک جرم محسوب است زیرا تبلیغ اعتقادات فردی با اتکاء به پایگاه های رسمی و دولتی وسوء بهره از مقام کشوری محسوب می شود . اما در ایران ، حقوق بگیران قانون اساسی مشروطه هم در مدارس و هم در نهادهای دولتی به خود اجازه می دادند که معتقدات خود را به نظام اداری یا آموزششی تحمیل کنند. این اقدام مهندس بازرگان (که از قضا مرد سلیم و پا ک نهادی نیز بود ) نمونه ای ست از جاری بودن ِ آزادانه و بدون مؤاخذۀ شیوه هایی از این دست در ایران . (5)
این اقدام سمبلیک، درست همچون تبلیغات برای ترویج روسری در مدارس دولتی ی آن ایام، نشان میدهد که آنها از هر سوراخ و سنبهای سود میجُستند تا میراث مشروطیت را مخدوش و سکولاریسم مندرج و متجلی در تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ایران در سدۀ بیستم را کم رنگ ـ یا چنانچه بشود ـ محو سازند !
اسلام گرایی این مهندسان و درس خواندگان دانش مدرن درحقیقت چوب لای چرخ پیشرفت و سنگ اندازی پیش پای مدرنیتۀ ایرانی بود.

شعار سطحی وسوراخ دعا گم کردۀ «غرب زدگی آل احمدی» از چنین ذهنیتی و چنین روحیاتی سر برآورد و نمونهای از منزلگاههای فرجامین آن، تولد بیدادگاههایی در کشور ما بود که یکی از نمایندگان این مؤمنان مُکلا (6) پس از سال 1357 قاضی یا دادستان انقلابی آن شده بود و در حالی که چپ و راست با فیدل کاسترو و یاسرعرفات و معمر قذافی عکسهای پر کبر و ناز میگرفت و در سطح جامعه توزیع میکرد، دست درایت و عدالت از آستین قضاوت بیرون آورده بود تا در سالهای نخستینِ سیطرۀ ملایان سران دولت پیشین یا افسران کار آزمودۀ ارتش مدرن ایران را به سائقۀ آیۀ شریفۀ « و لکُم فی القصاص حیات یا اولی الالباب !» به «تقاص و کیفر اسلامی» برساند و ـ خواسته یا ناخواسته ـ زمینه را برای حملۀ دشمنان بیگانه ای مثل صدام حسین به سرزمین آفت زدۀ ما فراهم سازد !
در حقیقت این گروه از درس خواندگان متدین، صاحب پوستین کهنهای بودند (به قول اخوان ثالث) که از پدران به ارث داشتند و هویت خود را همچون ایمان دینی منزوی شدۀ خود ، در جوف آن پوستین کهن جستجو میکردند و معیار نیک و بد و زیبا و زشتی که آنان برای جامعۀ ایران و جوانان کشور ما در نظر داشتند به شدت متأثر از میراثی بود که به آستر همان پوستین دوخته شده بود.

باری «اهل فکر و اهل قلم» یا تحصیل کردگان دینداری از این نوع، به انگیزهء ترویج اعتقادات سنتی و با هدف تبلیغ ایمانیات ِ خویش، خود را به زینت علم و دانش مدرن میآراستند و همچنان که از شیوۀ لباس پوشیدنشان بر میآمد ( باکت و شلوار و فُکُل و کراوات بیش از تجدد خواهان مأنوس و معمولاً شیک پوش تر از آنان بودند) وانمود میکردند که با تجدد روشنفکری سر آشتی دارند و چنین بود که از «خرمن دانش نو» نیز خوشهای یا برگی بر میگرفتند و به قبا و کلاه یا عرقچین خود نصب میکردند تا از حاصل آن همچون ابزار کارآمد و کارسازی در جامعه بهره ببرند و این همان کاری بود که کردند و همچنان به شیوۀ پیشین، ادامه میدهند.
در نهایت امر ، علم مدرن آنان در خدمت مقدسات و این هردو درخدمت کسب قدرت سیاسی و دنیوی آنان قرار گرفته بود!
این گونه «متجددان قرآن گرا و مؤمن» به دلایل نَسَبی و خانوادگی یا صرفا به دلایل اعتقادی و فکری، از الطاف نِسبی ملایان برخوردار بودند و میتوان گفت به پاس اعتمادی متقابل ـ متکی برسنخیت فرهنگی (ناشی از نزدیکی طبقاتی به بازار سنتی و در پیوند با حوزه های علمیه) و اعتقادی ـ که میان آنان و روحانیت سنتی به وجود آمده بود، از نوازش و مراحم آنان برخوردار بودند.
هرچند دکتر و مهندس بودند اما خمس و زکات و حق امام خود را میپرداختند، به زیارات عتبات عالیات می رفتند و ماه عسلشان را در جوار« ثامن الائمه» می گذراندند!

آنها اگرچه شاگردان گالیله و نیوتن و ماری کوری و لاوازیه و کخ و پاستور بودند و غالب آنان به بورس دولت نوین ایران از سوربن و مدرسه عالی پلی تکنیک پاریس یا از دانشگاه هاروارد یا برکلی و از ازین قبیل مراکز علمی درآمده بودند ، با اینهمه خود را مقلد ملایان میشمردند و درگیر مسائلی از نوع «آب کر و حیض و نفاس یا امورات مربوط به جماع و شک میان دو و سه» بودند و در این زمینه از سران روحانیت شیعه تقلید میکردند.
ازین رو مورد اعتماد بودند ، علی الخصوص آنکه، ملایان در وجودِ شخصی آنان مبلغان زبردستی را میدیدند که میتوانند با استتار خود در موقعیت روشنفکری، جوانان ایران ـ و به ویژه دانشگاهیان را که از مشروطه به این سو، پیوندی ریشهای با ملاها و حوزههای سنتی نداشتند ـ به آشتی با سنت فرا خوانند و به نزدیکی با روحانیت و حوزههای علمیه دعوت کنند.
باری اینگونه بود که حضور آنان برای روحانیون به ویژه برای آن بخشِ جاه طلبی که داعیه قدرت سیاسی داشتتند و از سوی خمینی یا شاگردان و حواریون او و نیز از سوی بازماندگان گروه تروریستی فدائیان اسلام (قاتلان دانشمند و مورخ بزرگ ایران احمد کسروی) نمایندگی میشدند، غنیمت و نعمتی به شمار میآمد.
خاصه آن که برخورداری از دانش جدید نزد این گروه از « مُتدین ها ی مدرن » به ارزشهای سنتی دینی ـ که روحانیت محافظ و نگاهبان آنها بود ـ موقعیتی مساعد تر و رواجی افزون تر میبخشید و ملایان و بدین گونه متعصبان دینی را از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار میساخت و به اعتقادات آنان اعتبار و حقانیتی تازه میداد ، زیرا میتوانستند حضور درس خواندگان و فرنگ رفتگانی همچون بازرگان و سحابی و تلاش های «علمی ـ دینی » آنان را در جامعه، به حساب تأیید و تثبیت سنت بگذارند و نظریات پیروان دانش جدید را نیز مؤید نهادهای مربوط به دیانت و سنت وانمود سازند.
به ویژه آنکه این گونه آقایان ـ که تحصیل کردگان دانشگاه های معتبر غربی هم بودند ـ میکوشیدند که علم جدید را بدل به ابزاری برای توجیه ایمان دینی خود کنند (مثلا توجیه آب کر در سایۀ ترمو دینامیک). ازین رو برخی از آنان با نگاهی به برخی علوم دقیقه دست به تفسیر قرآن میزدند و این نکته بسیار برای روحانیت قدرت طلب شیعه جذابیت داشت و از اینکه گروهی از جوانان متجدد درس خوانده و اروپا دیده ، تجدد و دانش نو را به خدمت سنت گرایی فراخوانده و در تایید و توجیه افکار حاکم بر حوزههای دینی به کار انداخته اند، به وجد میآمدند و اعتماد به نفس افزون تری مییافتند و به رؤیا پروریهای خود، برای نوکردن سروریها و تجدید نفوذ پیشین در فضای سیاسی جامعه میدان وسیع تری میدادند !
این اقدام درس خواندگان در جهت برق انداختن به پوست سنت و ـ به قول خودشان ـ «زنگار زدایی» از الهیات و فقه و دین سنتی در پرتو دانش نو ، همان کاری بود که امثال بازرگان و سحابی، نخشب (سوسالیستهای خداپرست) و کاظم سامی و حبیب الله پیمان و امثال آنان در ایران آغاز کرده و افراد و گروههای دیگری نیز (در طیف چپ اسلامیست) به آنان پیوسته بودند. (7)
به هرحال به علت منافع غیر قابل انکاری که حضور درس خواندگان علوم دقیقه در میان مُتدینن متعصب برای روحانیون داشت، اهل دین ، چنین موقعیتی را (ریاکارانه و مصلحت اندیشانه )مبارک میشمردند وبه آنان تاحدودی میدان میدادند و ازین طریق ، دیگر درس خواندگان پای منابر و گِرد مقابر را نیز به تأسّی و پیروی از آنان بر می انگیختند.
زیرا اینان بهترین مبلغان دین و سنت در میان اهل دانش و دانشجویان و محافل روشنفکری و سیاسی بودند. زیرا هم پایی در محیطهای دانشگاهی داشتند و هم سر و سرّی با اهل سیاست و روشنفکران .
هم شمع مجالس متعدد قرآت قرآن و مباحثات دینی (که معمولا پردۀ ساتری بر گرایشات و اشارات سیاسی و تبلیغات ایدئولوژیک بودند) در پایتخت و بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ ایران محسوب میشدند و در آنها حضور قکری (فردی یا نیابتی ) داشتند و هم کتاب و مقالات در بارۀ«علمِ دین و دینِ علم» می نوشتند.
ازین رو آن بخش جاه طلب تر و سیاست زده تر در میان روحانیت از این گروه مهندس شدهها و دانشگاه دیدهها حمایت میکردند اگرچه به اختلافات عمیق میان نظرگاههای سنتی خود درجایگاه صنف روحانی واظهارات آنان درجایگاه نویسنده و روشنفکر متجدد اما متدین ، واقف بودند و نیک تر از آنان می دانستند که گوهر دین با گوهر علم مدرن به یک جای ننشینند.

ازین رو از نتایج ناگزیر چنین التقاطی مطلع و به نطفۀ تناقضی که در بطن اندیشۀ مؤمنان علم گرا بسته شده بود آگاهی داشتند. اما زمان زمان سکوت بود زیرا مصلحت چنان اقتضا می کرد .
باری، آن بخش از روحانیت شیعه که با فدائیان اسلام حشر و نشری داشتند و رؤیای قدرت در سر میپروردند و مشغول تدوین تئوری حکومت شیعی زیر نام ولایت فقیه بودند ، در آن روزگاران ، کسانی چون مهندس بازرگان و سحابی و دکتر سامی و بدیع زادگان و حنیف نژاد و علی شریعتی و دکتر پیمان و امثال اینان را متحدان مقطعی خود میشمردند زیرا ـ مسیر آنان را در جهت «تبلیغات دینی» و اسلامیزاسیون جامعه ارزیابی کرده بودند و حالیا مصلحت وقت در آن می دیدند که در برابر آنها روش سکوت تأیید آمیز یا تشویق نیمه پنهانی پیشه کنند.
۳
این مقدمه برای آن بود که نخست به نقشی که درس خواندگان و دانشگاه دیدگان متدین به عنوان رابط و کاتالیزور در جهت آشتی میان جوانان دانشگاهی (استاد و دانشجو) و نهاد سنتی روحانیت بر عهده داشتند، اشارهای و سپس به تأثیر کوششها ی فکری و و نظریه پردازیهای آنان بر روند تحرک و جنب و جوش در محافل سنتی و در میان اقشار مؤمن (به ویژه آنها که خاستگاه بازاری داشتند) تأکیدی کرده باشیم.

زیرا چنانچه در پی پاسخی برای این پرسش باشیم که : در دوران ما بر سر دین و مقدسات چه گذشته و چرا قداست ودین در بنیاد خویش معنا دیگر کرده است؟ ناگزیر ازپرداختن به این حقایقیم!
توجه به چند و چون این واقعیات ، همچنین برای طرح پرسش های اساسی زیر نیز حائز اهمیت است :
ـ چرا و چگونه بوده است که روحانیت شیعه پای از گلیم خود درازتر نهاد و به گوهر اصلی اسلام در ایران و به ماهیت تشیع پشت کرد؟
ـ چگونه صنف ملایان ، حکومت بر کشور و «حق حاکمیت مردم » را که همواره در تضاد و متناقض با اندیشۀ بنیادین تشیع دوازده امامی بود، از معنای اصیل و اصلی خود تهی ساخت؟ و چگونه شد که این صنف منبری ، کسب قدرت سیاسی را برای روحانیت شیعه مباح شمرد و آنرا منحصراً حق گروه صنفی ی خویش دانست ؟

ـ چگونه بود که روحانیت شیعه منبر محمدی را بر تخت استبداد کهن پادشاهی نهاد و برای توجیه قدرت و به ویژه برای حفظ قدرت نو یافتۀ خود ، به جعل تاریخ و تحریف فلسفه تشیع پرداخت و کُل میراث معنوی و دینی و هست و نیست و آبرو و حیثیت داشته و نداشتۀ نهاد چند قرنی روحانیت شیعه را خرج حفظ و توسعه و تداوم استبداد سیاه سی و پنج سالۀ ای کرد که به قیمت کشتار ملت ایران و به بهای ویران کردن این سرزمین و فراری دادن ملیون ها تن از نیروهای کار ساز از کشور و بی حاصل کردن توانمندی های عظیم علمی و صنعتی و هنری و فرهنگی فرزندان این مُلک فراچنگ آورده بود؟
فشردۀ سخن آنکه :

ـ چگونه بود که روحانیت شیعه میراث زمین و آسمان، عرف و شرع، عرش و فرش و دنیا و آخرت را یک جا مصادره کرد واینک سی و پنج سال است که به لطایف الحیل حقِ حاکمیت مردم ایران را به نام فقیه صاحب شده و در حالی که «مولوی را دو ذرعی گُنده تر » کرده است ، با تکیه بر زور و قساوت و فریب و تزویر، دو دستی به تاج و تخت سکندری و خاقان بن خاقانی چسبیده است و برای حفظ آن خون می ریزد و از خدا و قرآن و انبیاء و اولیاء مایه میگذارد و ازین منبع لایزال آنچنان هزینه کرده و می کند که دیگر دیری ست تا از گنجینه ها و دفاینِ جواهرات امر مقدس جز خزف و خرمهرهای بیبها برای خرج کردن باقی ننهاده است؟
۴
باری چنان که پیش ازین گفته شد، بحران ایران یک بحران بنیادین و بنیان کَننده است.

حقیقت آنست که نهاد روحانیت در ایران به نهاد قدرت سیاسی بدل شده و به جای سلطان صاحبقران نشسته است.
این فاجعه بزرگ برای نخستین بار پس از گذشت هزاران سال از زمانی که جمشید پادشاه اسطوره ای ایران (برطبق گزارش شاهنامه) ، جامعه را به طبقات تقسیم کرد و نقش و کارکرد و جایگاه روحانیت را روشن ساخت، اینک در دوران ما با ابعادی کاملا بیسابقه در ایران وقوع یافته است.
امروز روحانیت با مصادره کردن سهم پادشاه یا سلطان بر تخت شاهی و سلطنت جلوس کرده است و این خلاف آمد تاریخ ، عرف ،عقل ، قانون و شریعت در ایران است.
صنف روحانیت در روزگار ما به نام فقیه وبه نام ولایت مطلقه (حاکمیت تامّه) ، با تکیه بر میراث دینی و با ابزار سازی از مقدساتی که همواره در ذهنیات و روح ایرانیان مسلمان شیعی از ائمه و اولیاء و معصومین حضور و ظهور می یافته ، به نام انقلاب و به انگیزهء کسب قدرت سیاسی (متأثر از بلشویسم و سایر انقلابات مدرن و همراه با زد و بند با قدرت های بزرگ بین المللی ) ، نیروی سهمگین استبدادِ کهنِ شاهی را که جنبه عرفی داشت به نیروی سهمگینتر قدرت روحانی پیوند زده و هردو را درهم ادغام و حاصل آنرا به یک هیولای زورآورِ جهنمی ی بی مغر و بی روح بدل کرده و به جان ملت ایران انداخته است .
روحانیت شیعه در دوران ما به انگیزه و بر مبنای میلِ مفرط به قدرت سیاسی و از روی آزمندی و جاه طلبی فردی و صنفی بیرون از حد و مرز، توانسته است تا پتانسیل و توش و توان ِ هزاره ای متکی بر سنت و شریعت ، که همواره تسلط بر روان و وجدانیات و باورهای دینی مردم را بر وی آسان می کرد و بواسطۀ آن عوالم خیالی و ذهنی و فرهنگی آنان را در حیطۀ شرع زیر تأثیر و نفوذ بلامنازع خود داشت ، با قدر قدرتی و خودکامگی شهریاری کهن و استبداد دیرین ایرانی وشرقی درآمیزد و خود را ولی فقیه مطلق العنان حکومت اسلامی بنامد و دستِ کوبندۀ امام زمان از آستین برآورد و به یمن عوامفریبی و تزویر ملایان جاه طلب و مکنت جویی که در مقام ِ حواریون تأیید گر و مشروعیت بخش به گرد او حلقه زده اند ، برگزیدۀ خدا و بازوی خدا بر زمین محسوب گردد و به ملت ایران تحمیل شود!

و جالب آن است که چنین نیروی سهمگین و قهاری را به مدد دستاوردهای مدرنیته و اثرات اجتماعی و فرهنگی آن در ایران استحکام بخشیده اند و به آن شکل و شمایل ظاهرفریب و نو داده اند.
حقیقت آن است که روحانیت امروز همانگونه که دین و باورهای سنتی را همچون ابزاری به نفع حفظ قدرت سیاسی مصادره کرده و سخاوتمندانه آنها را خرج ِ نظام حکومتی خود می کند ، به همان گونه نیز از مدرنیته و ابزار و ادواتی که طی سدۀ اخیر و به یمن کوشش های صد و پنجاه سالۀ ایرانیان ، به ویژه در سایۀ انقلاب مشروطیت به ایران رسیده بود نیز بهره گرفته و همچون ابزار و حربه ای در جهت حفظ قدرت ویرانگر خویش به کار برده است !
بدین گونه حاکمان روحانی مجلس ملی، سنا (خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت، شورای رهبری ، صندوق رأی و...)، مطبوعات و رسانه و سیستم اداری و نظم اجتماعی و روشها و تکنیکهای سازماندهی نظامی و تشکیلات پلیس و سرکوب را که همه آنها اخذ شده از تمدن غرب یا نتیجه تأثیر تمدن مغربی و ثمرۀ کوششهای نوجویانه و تجدد خواهانه ایرانیان در صد و پنجاه سال اخیر بودهاند ، به نفع خود مصادره و همچون ابزاری برای استقرار و ادارۀ یک حکومت مبتنی بر شریعت و فقه شیعه و در جهت باز گرداندن سُنن پوسیده و روزگاران سپری شده به خدمت گرفته است !
پایه ریزان و کوشندگانِ نظامی که میخواهند مشروعیت سلطهء سیاسی خود بر ایران را از سنت بگیرند و قصد آن دارند تا احکام دینی را در کشوری پیاده کند که دو انقلاب تجدد خواه و آزادی طلب در کارنامۀ تاریخ معاصر خویش داشته و مدعی اند که قانون اساسی حکومتشان مأخوذ ازکتاب آسمانی (قرآن) است، باری ، هنگامی که میخواهند سلطۀ بی چون و چرا و استبدادی خود را بر خاک ایران پایدار نگاه دارند و بر آنند تاحکومت زمینی و سلطۀ دنیاوی خود را بر مردم ایران تداوم بخشد، بدون هیچ احساس گناه و بی هیچ حس بیگانگی با این« ابزار مدرنِ قدرت » به تمام و کمال و با دست و دلبازی کامل ، از آنها بهره میجویند و با تکیه بر آنها نهادها و دوائر حکومتی و اجتماعی واداری و تشکیلاتی و فرهنگی نظام خود را سامان میدهند.
آنها در پناه دستاوردهای مدرن تکنولوژیک و رسانه ای نو و با بهره گیری از انترنت و ماهواره و سیستم های اولترا مدرن گفتار و تبلیغ و شنود برآنند تا دواران های گمشده در قرون ماضی چهارده قرنی را به روزگار ما باز می گردانند و با بهره گیری از انواع محصولات شگفت انگیز مدرنیته است که می کوشند تا ارزش های میدان تهی کرده را دوباره به میدان آورند و به زور تپانچه و شلاق و قساوت و فریب و تزویر بر مردمان امروز و انسان های عصر مدرن در کشور ما تحمیل کنند و ناگفته پیداست که طی این سه دهۀ سیاه ، در این اهداف شوم خود متأسفانه عاری از تو فیق هم نبوده اند!
پیداست که بخش وسیعی از تحصیل کردگان دانش مدرن به وسیلۀ اجرای این هدف شوم تبدیل شده وچرخ دستگاه بی روح بروکراسی و تکنوکراسی ی حکومت ملایان را می گردانند!
درواقع ، اینگونه است که نظام جدید اسلامی در ایران ، مدرنیته را به خدمت تثبیت و تداوم سنت گماشته و ازین دریچه ، تحصیل کردگانکی را که دانش و توانایی و هویت علمی و فنی و هنری و فکریشان حاصل آموزش مدرن در ایران ـ از دارالفنون تا امروز ـ بوده است خدمتگزار حاکمیت سنت و قدرت مطلقه سُنتمداران ساخته و در واقع آنان را کمر بستۀ یک استبداد دینی کرده است ، به طوری که میتوان گفت، ایران معاصر و ملت ایران در دوران ما در انقیاد گروهی از حاکمان قساوتگر و مرتجع سُنتی است که خود، بر مخدومان و کمربستگان مدرن تکیه دارند و به سخن دیگر مخدومان مدرنِ حکومت در ایران معاصر به کارگزاران و حقوق بگیران (مرسنرهای) سنت استبدادی ملایان بدل شدهاند!
درواقع نمی توان ازین خلاف آمدِ عادت و از این وضعیت پارادوکسال و متناقض نما شگفت زده نبود !
به راستی چه واقعه ای شگفتآور تر از آن که در ایران امروز ، معاش مدرنیته در دست سنت است و سفره کارگزاران مدرن اجتماعی و تکنوکراسی و بوروکراسی نظام به مطبخ کسانی وصل است که خزانه دار سنتاند و کلید رزق و روزی آنها در بیت روضه خوانی ست که او را نخست به مقام فقاهت و سپس به نیابت امامت و در مرحلۀ بعدی به امامت و در این سالها به خدایی رساندهاند !؟
(از معدودی استثناها که در کشور انزوا گزیدهاند و نیز از جمع بزرگ گریختگان و ترک دیار کردگان سخنی به میان نمیآوریم.)

قسمت سوم این مطلب را در روزهای آتی خواهید خواند.
.........................................................................

یادداشت:
(1) فنارسه دانی اصطلاحی بود که خود آل احمد گاهی به طنز و البته پنهان در نوعی تواضع کاذب در بارۀ خود به کار می برد .
(2) شیخ فضل الله نوری ، بعدها ـ همانطور که آل احمد در کتاب غربزدگی خود می خواست ـ به «شهید مبارزه با غرب استکباری» بدل شد و ازقدّیسان پایه ریز نظام ولایت فقیه به حساب آمد و تصویرش در ایران بر اسکناسها و تمبرهای پستی حکومت خمینیستی نقش بست !
(3) شمس آل احمد ضمن مصاحبهای از رفتن آل احمد به قم برای دیدار با خمینی و هدیۀ نسخهای از کتاب غربزدگی به وی یاد کرده واز رضایت تأیید آمیز و تشویق کنندۀ خمینی سخن گفته است.
این نیز فراموش نشود که اعتراض خمینی به شاه، در خرداد ۱۴۳۲ نه از بابت آزادی خواهی وی که نتیجۀ مخالفتهای او با اصلاحات ارضی و به ویژه با قانون حمایت خانواده و آزادی زنان بود !)

(4) حجتیه نام انجمنی بود که ظاهرا تبلیغ دینی و ترویج اعتقادات شیعی تأسیس شده بود . اما چنان که مطلعان می نویسند و می گویند ، این انجمن برای مدتی طولانی از سوی مقامات امنیتی حکومت محمد رضاشاه تشویق و هدایت میشده است .
گویا (همچنانچه مورخان مطلع معاصر برآنند) هدف اصلی این شبکه ی به ظاهر مذهبی که زیر چشم های تیز بین ساواک آزادانه عمل می کرده ، آزارهموطنان بهایی ما وایجاد محدودیت و فشار بر این اقلیت دینی ایران بوده است.
(چماق ساواک یا باج ِ حکومت شاه به روحانیت شیعه !! ؟ الله اعلم به حقایق الامور ! )

(5) نمونۀ دیگر آن را خود من هنگام کودکی و نوجوانی در دبیرستان تجربه کرده ام:
در سالهای 44 و 43 ما معلمانی داشتیم که برای ما نشریات تبلیغاتی چاپ قم را می آوردند (مثل« مکتب اسلام » که به مسئولیت یا سردبیری ناصر مکارم شیرازی انتشار می یافت و جزوه هایی زیر نام «جوانان را دریابید» واسامی دیگری از این دست ) و آزادانه آنرا بین دانش آموزانی که ما بودیم پخش می کردند . هیچ مقام مسئول آموزشی (نه مدیر مدرسه ، نه رئیس آموزش و پرورش و نه مسئولان دولتی دیگر ) آنان را از چنین کاری منع نمی کردند. ظاهر این معلمان ما مقصودشان کمک به تهذیب دینی یا به خیال خودشان اخلاقی جوانان بود اما عملا برای لشکر آتی حزب الله و سرکوبگرانی که جذب حکومت ملا ها شدند ، سرباز تربیت می کردند. چنین روش خود سرانه ای از سوی معلمان ، در مدارس کشورهای آزاد جرم است.
متأسفانه به ظاهر ، حکومت ایران سکولار بود و شاه مشروعیتش را از قانون اساسی مشروطه اخذ می کرد اما در عمل به ملایان باج می دادند!!
(6) منظور همان کسی ست که امروز دبیرکل نهضت آزادی و میراث دار آقایان مهندسان و دکترهای مؤمن سالهای ۴۰ و ۵۰ است. یعنی آقای دکتر ابراهیم یزدی!
(7) مثل پایه گذاران مجاهدین خلق و افرادی همچون علی شریعتی و چند تن دیگر که اصطلاح «زنگار زدایی از دین» یا «غبار روبی از سنت» و مفاهیمی ازین نوع نیز ساختۀ آنان بود !
*****
پاریس اول ماه می
2014

هیچ نظری موجود نیست: