یونس پارسا بناب: آموزه هائی از دو انقلاب بزرگ و پیروزمند در عصر امپریالیسم ( بخش دوم )
پیش درآمد
- با پیروزی انقلاب اکتبر 1917 عمر انترناسیونال دوم به پایان خود رسید و به همت بلشویک ها و دیگر کمونیست ها، انترناسیونال سوم در 1919 تاسیس یافت. انترناسیونال سوم علیرغم محدودیت های تاریخی و کمبودهای تئوریکی ، دستاوردهای قابل توجهی در تاریخ جنبش کمونیستی را در دوره 1919 تا 1942 ، به بار آورد که امروز به عنوان آموزه های تاریخی شایان تحلیل و یادگیری هستند.
آموزه های تاریخی از انترناسیونال سوم
- بخشی از آموزه های تاریخی انترناسیونال سوم در ارتباط با کمبودها و انگاشت های نادرست انترناسیونال دوم می باشد که توسط رهبران انقلاب بلشویکی برطرف گشته و سپس در اساسنامه انترناسیونال سوم بطور قابل توجهی جایگزین های انقلابی ، پیدا کردند . اهم این خدمات عبارت بودند از:
1 – اکثریت بزرگی از اعضای انترناسیونال دوم بخاطر داشتن اعتقاد و یا تمایل به یوروسنتریسم ( اروپا محوری = اروپاگرائی ) اصل حق تعیین سرنوشت ملی را در مورد خلق ها و ملل غیر اروپائی رد کرده و آن اصل را نقض حق ملل اروپا ( آنهم محدود به کشورهای اروپای غربی ) ، می دانستند. البته در این امر هیلفردینگ و هابسن از یک سو و لنین ، بوخارین ، لوکزامبورگ از سوی دیگر استثناء بوده و از مبارزات خلق ها و ملت های چین ، ایران ، هندوستان ، ویتنام و.... در حق تعیین سرنوشت خویش دفاع می کردند. به هر رو ، اصل حق تعیین سرنوشت ملی در کنگره انترناسیونال سوم و سپس در کنگره خلق های مشرق زمین در باکو ( 1919 ) به یکی از پایه های اصلی انترناسیونال سوم ، تبدیل گشت.
2 – دقیقا به خاطر نفوذ انگاشت و عقاید اروپا محوری در انترناسیونال دوم و به موازات آن رد پدیده امپریالیسم ، اکثر اعضای رهبری انترناسیونال دوم بر آن بودند که استعمارگرائی بویژه در عصر سرمایه داری انحصاری کشورهای دیگر جهان را عقب مانده هستند ، آماده خواهد ساخت که با صنعتی سازی و دهقان زدائی با کشورهای پیشرفته اروپا ( کچ آپ ) کرده و با " پرولتریزه " ، ساختن دهقانان خود شرایط برای انقلاب سوسیالیستی در آن کشورها را تحت رهبری کارگران ، مهیا سازند. به عبارت دیگر این نظرگاه حاکم در ارکان انترناسیونال دوم بر آن بود که توسعه جوامع مرحله ای است : بدین معنی که روند اعمال سیاست های " مدرنیزاسیون " توسط نیروهای استعمارگر و امپریالیستی اروپا در کشورهای " مشرق زمین " ( کشورهای دربند پیرامونی ) شرایط را آماده می سازد که آن کشورها بعد از طی یک " کچ آپ " به آنها ( کشورهای مسلط غرب ) به مرحله توسعه یافتگی برسند. حامیان این نظرگاه پذیرای این مرحله نبودند که توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی در تاریخ حرکت سرمایه ( گلوبالیزاسیون ) در روی یک سکه ، لازم و ملزوم ( و مکمل ) هم بوده و در تاریخ سرمایه داری یکی بدون دیگری نمی تواند به موجودیت خود بقا بخشد و لاجرم با انهدام و فروپاشی یکی عمر دیگری نیز به پایان می رسد. لنین ، بوخارین ، لوکزامبورگ و.... با اینکه در مقابل یوروسنتریست های حاکم در ارکان انترناسیونال دوم در اقلیت بودند ولی بخاطر دانش و آگاهی از مولفه های اصلی مرحله سرمایه داری انحصاری و عروج پدیده های امپریالیسم در تحلیل خود از اوضاع رو به رشد در سطح جهانی به این نتیجه آموزنده رسیدند که نه تنها مرکز وثقل انقلاب فقط منحصر به کشورهای توسعه یافته صنعتی در اروپا نیست بلکه این ثقل و مرکزیت احتمال قوی دارد که طی یک شیفت از کشورهای توسعه یافته صنعتی سرمایه داری ( کشورهای مسلط مرکز ) به کشورهای " حلقه ضعیف " ( کشورهای نیمه پیرامونی ) و حتی به کشورهای توسعه نیافته غیر سرمایه داری ( کشورهای دربند پیرامونی ) نیز انتقال یابد.
3 – انترناسیونال سوم با غلبه بر محدودیت های تاریخی و کمبودهای تئوریکی انترناسیونال دوم از یک سو و ارائه دستاوردها و خدمات متعدد به جنبش سوسیالیستی در جهان بویژه در کشورهای توسعه نیافته از سوی دیگر توانست انترناسیونال های اول و دوم را که حدود و ثغورشان محدود به کشورهای اروپائی و آنهم کشورهای عمدتا اروپای غربی = آتلانتیک ) می گشت ، دستخوش تحول قرار داده و آنرا عملا به یک انترناسیونال جهانی ، تبدیل سازد. بدون تردید این تحویل و تحول ها در دوره انترناسیونال سوم در بروز و فراز جنبش های سوسیالیستی در کشورهای " مشرق زمین " ( آسیا و آفریقا ) نقش حائز اهمیتی داشتند. در اینجا بعد از بررسی اجمالی خدمات دیگر لنین و لنینیست ها ، به تجزیه و تحلیل آموزه هائی از مائو و مائوئیسم در جنبش های رو به سوسیالیزم در آسیا و آفریقا در نیمه دوم قرن بیستم ، می پردازیم.
آموزه هائی از لنین و انقلاب اکتبر 1917
- همانطورکه قبلا اشاره شد لنین و یارانش هم در درون انترناسیونال دوم و هم در حزب بلشویک روسیه به این آگاهی رسیدند که در بحبوحه فراز امپریالیسم ( منبعث از گذار سرمایه داری به مرحله انحصاری ) و رشد پدیده اشرافیت کارگری نباید از احزاب کارگری کشورهای توسعه یافته مغرب زمین نسبت به انقلاب در کشوری مثل روسیه که در " حلقه ضعیف " ( نیمه پیرامونی ) نظام قرار داشت ، انتظار حمایت داشته باشند. وقایع بعد از پیروزی انقلاب اکتبر 1917 و عدم حمایت سوسیالیست ها و طبقه کارگر ( بویژه آلمان ) از آن انقلاب ( بخاطر سرکوب آنها توسط دولت های امپریالیستی ) حقانیت و درستی آگاهی و دانش لنین و یارانش را به اثبات رساند.
- نتیجه گیری و درس آموزی لنین و یارانش از این واقعه ( عدم توانائی احزاب سوسیالیستی و طبقه کارگر در حمایت از انقلاب بلشویکی ) را می توان در دو نکته آموزه تاریخی خلاصه کرد. یکم اینکه لنین و دیگر رهبران انقلاب اکتبر در سال 1921 به این نتیجه رسیدند که بر خلاف گذشته مرکزیت و ثقل انقلاب از کشورهای پیشرفته " مغرب زمین " به کشورهای مشرق زمین ( کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی ) انتقال یافته است. دوم اینکه احتمال وقوع انقلاب سوسیالیستی نه تنها در روسیه نیمه پیرامونی بلکه در کشورهای مشرق زمین ( در بند پیرامونی ) نیز مبنی بر اتخاذ اتحاد بین کارگران کشور شوراها و دهقانان مشرق زمین ( آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین ) بیشتر گشته است. وقوع انقلاب در قرن بیستم حقانیت تجزیه و تحلیل و نیتجه بندی های لنین را تائید و ثابت کرد: مرکز ثقل انقلاب از غرب به شرق شیفت کرد و انقلاب نه در آلمان ، فرانسه و انگلستان ، بلکه به ترتیب در چین ، ویتنام ، کوبا و... به وقوع پیوست. درست بخاطر اینکه تشدید حرکت سرمایه ( گلوبالیزاسیون ) در عصر سرمایه داری انحصاری ( امپریالیسم ) منجر به تشدید پولاریزاسیون عمیق و سریع در کشورهای پیرامونی جهان گشته بود. در نیتجه انقلاب در آن کشورها با کسب اتحاد استراتژیکی دراز مدت بین کارگران و دهقانان و دیگر تهیدستان می توانست به نیروی دراز مدت مادی برای دگردیسی کیفی ( روند رو به سوسیالیسم ) ، تبدیل گردد. در اینجا مائوتسه دون و یارانش را در دهه های بین دو جنگ جهانی ( از 1927 تا 1949 ) داریم که در چین این استراتژی را با موفقیت پیاده ساختند.
آموزه هائی از مائو و مائوئیسم
- مائو و یارانش نه تنها این اتحاد استراتژیکی دراز مدت را در چین با موفقیت به وجود آوردند بلکه آنها را بعد از تحلیل و بررسی به یکی از آموزه های انقلابی در مارکسیسم تاریخی ، تبدیل ساختند. به نظر نگارنده ما چالشگران ضد سرمایه داری هنوز هم بعد از گذشت 67 سال از انقلاب پیروزمند چین ( در سال 1949 ) با همان چالش بزرگ در کشورهای دربند پیرامونی روبرو بوده و دست و پنجه نرم می کنند. زیرا این کشورهای دربند پیرامونی ( جنوب جوامعی هستند که بخاطر وجود و تسلط امپریالیسم سه سره هنوز در موقعیت سرمایه داری پیرامونی باقی مانده و اکثریت قابل توجهی از دهقانان به اضافه صدها میلیون زاغه نشینان ( دوزخیان زمین ) را در بر می گیرند. در نیتجه دگردیسی عظیم در این جوامع ( گسست از محور نظام جهانی سرمایه و رواج تلفیق و تلازم بین آزادی های دموکراتیک و مولفه های عدالت اجتماعی ) زمانی در این کشورها فرصت و شانس پیروزی خواهند داشت که چالشگران ضد نظام موفق به اتخاذ یک اتحاد استراتژیکی طولانی بین کارگران ، دهقانان و دیگر طبقات و اقشار توده ای در این کشورها گردند. در حال حاضر می توان اذعان کرد که احزاب کمونیست نپال در آسیای جنوبی و احزاب مارکسیست در بعضی از کشورهای عضو " آلبا " در آمریکای لاتین تا حدی موفق شده اند که در این مسیر استراتژیکی روبه سوسیالیسم قدم های قابل توجهی بردارند.
-برخلاف احزاب مارکسیست نپال و بخشی از کشورهای عضو " آلبا " ( مثل ونزوئلا ، بولیوی ، اکوادور و..... ) شوربختانه احزاب مارکسیست هندوستان و کشورهای خاورمیانه بزرگ در زمینه اتخاذ این استراتژی مائوئیستی ( اتحاد دراز مدت طبقه کارگر با دیگر طبقات تهی دست توده ای در راس آنها دهقانان ) نتوانستند کامیاب باشند. نگارنده به علل گوناگون معتقد است که این ناکامی نباید به معنی یک شکست بلکه باید به عنوان عدم موفقیت ، مورد ارزیابی قرار گیرد. این ارزیابی به این علت است که مسئله اصلی یعنی تعمیق پولاریزاسیون افقی منبعث از گلوبالیزاسیون ها ، سرمایه انحصاری – مالی تر شده از یک سو و وجود طبقات و اقشار توده ای به ستوه آمده از اوضاع حاکم از سوی دیگر ، بیش از هر زمانی در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری ، به قوت خود باقی است. پس عدم موفقیت مارکسیست های بویژه خاورمیانه در چه زمینه ای است؟
- بررسی تاریخ رشد و تکامل نیروهای چپ – مارکسیستی در خاورمیانه منجمله ایران در 26 سال گذشته نشان می دهد که عدم موفقیت این نیروها ، ناتوانی آنها در بسیج و تشکل توده های به ستوه آمده در حول وحوش جنبش های جاری ضد نظام است که امروزه به شکل های متنوع در سراسر کشورهای دربند بویژه در کشورهای پر از آشوب در حال شکل گیری و گسترش هستند. درباره علل عدم موفقیت ( و ناتوانی ) مارکسیست ها در کشورهای خاورمیانه بررسی های محدودی از سوی مفسرین تاریخ شرق – مارکسیستی صورت گرفته و لیکن مبرهن است که هنوز به بررسی های بسیاری نیاز است. آنجه درباره این علل چه از نظر عوامل خارجی و چه از نظر داخلی گفته و نوشته شده است اما کاوش های ابتدائی در بسیاری موارد قضاوت های عجولانه ای ( و یا نا کامل ) هستند. در اینجا به سه علت العلل عدم موفقیت مارکسیست ها در خاورمیانه بزرگ در دوره معاصر ( از پایان دوره جنگ سرد در 1991 تا کنون 2016 ) به طور اجمالی اشاره می شود که به نظر نگارنده قابل تامل و حائز اهمیت هستند.
- علت اول عدم موفقیت مارکسیست ها شکست سه ستون مقاومت است که کشورهای جهان در عصر " جنگ سرد " ( از 1947 تا 1991 ) با ایجاد همبستگی و همکاری بین خود توانستند به عنوان سه نیروی بین المللی ، نظام جهانی سرمایه داری را نه تنها به چالش جدی بطلبند بلکه کشورهای مسلط مرکز درون آن ( انگلستان ، فرانسه و حتی آمریکای تازه به موفقیت هژمونیکی رسیده ) ، را وادار به عقب نشینی و دادن امتیازات سازنده این سه چالش ( وستون مقاومت ) ، عبارت بودند از : 1 – عروج اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک ابرقدرت مقاوم در مقابل راس نظام جهانی ( آمریکای هژمونی طلب ) که استراتژی جهانی اش ایجاد جهان تک قطبی در کنترل نظامی خود بوده و هنوز هم هست. 2 – عروج جنبش های سوسیال – دموکراسی کارگری و " دولت های رفاه " منبعث از آن جنبش ها در کشورهای اروپای غربی با نیت و هدف ایجاد ممالک متحده اروپای مستقل از آمریکای هژمونی طلب. 3 – عروج و گسترش جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای سه قاره آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین ( جهان سوم ) و دولت های منبعث از آنها که ( به برکت وجود جهان دو قطبی ) خواهان ادامه مبارزه در جهت استعمارزدائی ، پرهیز از غلطیدن در باتلاق استعمار نوین نظام جهانی سرمایه و بالاخره گسست از نظام جهانی سرمایه با هدف استقرار حاکمیت ملی ( استقلال از نظام جهانی سرمایه ).
- شایان تذکر است که در طول نزدیک به 45 سال دوره " جنگ سرد " جمهوری چین توده ای به عنوان پلی مستحکم و پیروزمند بین این سه چالش (ستون های مقاومت ) نقش بسیار مهم بویژه در حیطه های ایجاد همبستگی ها و همکاری های متنوع ایفاء کرد که حائز اهمیت بودند. این بینش انترناسیونالیستی که در امر گسترش همبستگی بین جنبش های رهائیبخش خلق های جهان سوم از یک سو و دو چالشگر دیگر ( جنبش های سوسیال دموکراسی کارگری و اتحاد جماهیر شوروی ) از سوی دیگر در دهه 1960 ( بویژه در وقایع گوناگون سال 1968 ) ، به نیروی عظیم سیاسی و اجتماعی تبدیل گشت ، یکی دیگر از خدمات و دستاوردهای مائو و مائوئیست ها به روند گسترش جنبش های رهائیبخش و تاریخ تکامل مارکسیسم تاریخی محسوب میشود.
- نگارنده در نوشتارهای گوناگون به بررسی چرائی و چگونگی شکست این سه ستون مقاومت در میدان مبارزه علیه امپریالیسم سه سره نظام جهانی سرمایه پرداخته است. خیلی از مارکسیست های ضد نظام منجمله این نگارنده بر آن هستند که اولین علت العلل اصلی عدم موفقیت مارکسیست ها بویژه خاورمیانه بزرگ در دوره بعد از پایان " جنگ سرد " ( از 1991 به این سو ) همانا شکست سه ستون مقاومت بویژه در دهه آخر دوره جنگ سرد ( از 1975 تا 1991 ) بوده است.
- علت دوم عدم موفقیت و تنزل مارکسیست های خاورمیانه بزرگ در دوره بعد از پایان " جنگ سرد " پی آمدهای پیاده ساختن سیاست جهانی ساختن " دکترین مونرو" ( تبدیل مناطق استراتژیکی جهان به حیاط های خلوت آمریکا ) از سوی راس نظام جهانی ( آمریکا ) بویژه در خاورمیانه بزرگ بود. برای انجام این امر هیئت حاکمه آمریکا ( صاحبان انحصارات پنجگانه ) متوسل به ایجاد و گسترش اندیشه ها و سیاست های ارتجاعی تلاقی تمدن ها گشتند که نتیجه اش امروز منجر به امپراتوری آشوب در جهان بویژه در کشورهای خاورمیانه بزرگ شده است. یکی از پیآمدهای گسترش تلاقی تمدن ها که در 15 سال گذشته خاورمیانه بزرگ را به پرآشوب ترین منطقه در بخش پیرامونی نظام جهانی سرمایه تبدیل ساخته است. عروج و سرایت وسیع بنیادگرائی دینی – مذهبی است که در آن کشورها نقش بزرگی در روند فلاکت بار پولاریزاسیون های مصنوعی و جعلی بین توده های میلیونی بوجود آورده و آنها را در زندان های " توهمات خانواده گی "محبوس ساخته است. به کلامی دیگر ، گسترش بنیادگرائی ( که معلول مستقیم و غیر مستقیم سیاست های راس نظام و شرکای آن بویژه در خاورمیانه بزرگ است ) به موازات عواقبش ( تشدید و گسترش امراض " زینوفوبیا " یعنی بیگانه ستیزی و ترس از پناهندگان مهاجر از یک سو و سرایت شدید اسلامو فوبیا یعنی اسلام ستیزی و ترس و وحشت از مسلمانان جهان از سوی دیگر ) نقش مهم و اصلی در ناکامی ها و عدم موفقیت نیروهای چپ – مارکسیست در کشورهای بویژه خاورمیانه بزرگ داشته است.
- علت سوم عدم پیروزی و ناکامی نیروهای چالشگر مارکسیست در خاورمیانه بزرگ در 20 سال گذشته ( دوره بعد از پایان جنگ سرد ) برخلاف علت های اول و دوم ، عمدتا جنبه داخلی و نه خارجی داشته است که به نوبه اش نقش مهمی در این امر داشته است. این علت سوم همانا پراکندگی و وجود ویروس سکتاریسم در درون تشکلات و سازمان های چپ مارکسیستی است. بدون تردید مواضع و تمایلات طبقاتی در شکلگیری و رشد مرض سکتاریسم حاکم در درون چپ مارکسیستی خاورمیانه منجمله ایران در حال حاضر نقش مهمی بعهده دارند. ولی در اینجا به دو علت که باعث گشته اند که این مواضع و تمایلات در دوره کنونی ( برخلاف دوره های پیشین ) دو چندان گسترش و تحریک گردند ، به عنوان نتیجه گیری اشاره میشود.
محرکه اول این مواضع و تمایلات کامیابی راس نظام جهانی در پیاده ساختن سیاست های تلاقی تمدن ها و پی آمدهای آن ( عروج بنیادگرائی های گوناگون دینی – مذهبی در جهت گسترش ترس و تنفر از اسلام و پناهندگان مهاجر ) است که در این نوشتار به توضیح آنها بطور اجمالی پرداخته شد.
محرکه دوم در افزایش این مواضع و تمایلات بویژه خرده بورژوائی در بین روشنفکران چپ کم بها دادن و حتی رد دستآوردهای انقلاب چین و آموزه های مائو در مسیر تکاملی مائوئیسم تاریخی است که نگارنده به توضیح تعدادی از آنها در بخش 3 این نوشتار خواهد پرداخت.
منابع و مآخذ
1 – جولیس برانتال ، " تاریخ انترناسیونال " ، جلد اول: از 1864 تا 1914 ، نیویورک 1967 .
2 – ا.آی. سوبولوف، " تاریخ مختصر انترناسیونال کمونیستی " به انگلیسی ، چاپ مسکو ، 1971.
3 – چاندرا و روشن کیسون ، " درباره چشم اندازهای سوسیالیستی در قرن بیست و یکم " : مصاحبه با سمیرامین ، در مجله " فرزندان ملکم " ، 16 سپتامبر 2015 .
4 – امیر عجمی ، " از برزگر دهقان به کشاورز : بررسی دگردیسی کشاورزی در یک روستای ایرانی” ، در مجله " ژورنال بین المللی مطالعات خاورمیانه " ، سال 37 ، شماره 3 سال 2005 .
5 – سمیرامین ، " یوروسنتریسم : نقادی یوروسنتریسم و فرهنگ گرائی " نیویورک ، چاپ “مانتلی ریویو پرس “، 2010 .
6 – یونس پارسا بناب ، " تکامل مارکسیسم در سه انترناسیونال : 1943 – 1948 " ، انتشارات صمد ، واشنگتن ، 1984
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر