۱
وقت است که آتش به صبوری بزنیم؛
تن زین همه فرمایشِ فوری بزنیم:
در هر چه بفرماید «رهبر» شرری
از آتشِ چارشنبه سوری بزنیم!
۲
اوهامِ تو، روشن اش چو کردی، ببرد.
و بودن اش از میانه سردی ببرد.
تا چند به سیلی رُخِ خود سُرخ کنی؟
بگذار وی از رُخِ تو زردی ببرد!
۳
آتش،که بُوَد روی اش چون خوی اش سرخ،
هر جا بدمد، شود همه سوی اش سرخ.
رویِ وطن ات از ستم و غم شده زرد:
بگذار شبی از او شود روی اش سرخ!
۴
شیخی که به چارشنبه سوری تازد،
هر جانِ جوان را به خطر اندازد:
کاو چون نتواند بخرد فشفشه ای،
ناچار شود که بُمبِ دستی سازد.
۵
شیخی که به چارشنبه سوری تازد،
آن به که به کارِ دیگری پردازد:
ورنه، چه بسا که قصدِ جان اش بکند
آن جانِ جوان که بُمبِ دستی سازد!
اسماعیل خویی بیست و یکم اسفندماه ۱۳۹۵،
بیدرکجای لندن
وقت است که آتش به صبوری بزنیم؛
تن زین همه فرمایشِ فوری بزنیم:
در هر چه بفرماید «رهبر» شرری
از آتشِ چارشنبه سوری بزنیم!
۲
اوهامِ تو، روشن اش چو کردی، ببرد.
و بودن اش از میانه سردی ببرد.
تا چند به سیلی رُخِ خود سُرخ کنی؟
بگذار وی از رُخِ تو زردی ببرد!
۳
آتش،که بُوَد روی اش چون خوی اش سرخ،
هر جا بدمد، شود همه سوی اش سرخ.
رویِ وطن ات از ستم و غم شده زرد:
بگذار شبی از او شود روی اش سرخ!
۴
شیخی که به چارشنبه سوری تازد،
هر جانِ جوان را به خطر اندازد:
کاو چون نتواند بخرد فشفشه ای،
ناچار شود که بُمبِ دستی سازد.
۵
شیخی که به چارشنبه سوری تازد،
آن به که به کارِ دیگری پردازد:
ورنه، چه بسا که قصدِ جان اش بکند
آن جانِ جوان که بُمبِ دستی سازد!
اسماعیل خویی بیست و یکم اسفندماه ۱۳۹۵،
بیدرکجای لندن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر