۱۳۹۵ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

 ۱ 

وقت است که آتش به صبوری بزنیم؛ 

تن زین همه فرمایشِ فوری بزنیم: 

در هر چه بفرماید «رهبر» شرری 

از آتشِ چارشنبه سوری بزنیم! 

۲ 

اوهامِ تو، روشن اش چو کردی، ببرد. 

و بودن اش از میانه سردی ببرد. 

تا چند به سیلی رُخِ خود سُرخ کنی؟ 

بگذار وی از رُخِ تو زردی ببرد! 

۳ 

آتش،که بُوَد روی اش چون خوی اش سرخ، 

هر جا بدمد، شود همه سوی اش سرخ. 

رویِ وطن ات از ستم و غم شده زرد: 

بگذار شبی از او شود روی اش سرخ! 

۴ 

شیخی که به چارشنبه سوری تازد، 

هر جانِ جوان را به خطر اندازد: 

کاو چون نتواند بخرد فشفشه ای، 

ناچار شود که بُمبِ دستی سازد. 

۵ 

شیخی که به چارشنبه سوری تازد، 

آن به که به کارِ دیگری پردازد: 

ورنه، چه بسا که قصدِ جان اش بکند 

آن جانِ جوان که بُمبِ دستی سازد! 


اسماعیل خویی 
بیست و یکم اسفندماه ۱۳۹۵، 
بیدرکجای لندن

هیچ نظری موجود نیست: