«تفکر انقلابی که بر پایه ی تصویری کلی و جامع از انسان و جامعه و ساختار درونی آنها و دنیای نمادین و رمزی شکل نگرفته باشد، جز اینکه بتواند تغییری در ظاهر نظام های دیکتاتوری و توتالیتر (تورانی) بنماید، کار دیگری را نمیتواند به انجام رساند.»
«باور این قلم بر این پایه استوار است که* دموکراسیِ پذیرش نظریهها و تئوریهای اجتماعی، لازمه ی هر نیرو و قدرتی است که خواهان تغییر در نظام و جهان است.»
استنباط کلاسیک و سنتی از یک انقلاب، آنگونه که در فرهنگ جامعه های شرقیِ مائه ی( سده) بیستم رایج بوده است، عبارت از گونهای از نفی خشونت آمیز و رادیکال نظام سیاسی و روابط سیاسی میان نیروهای
اجتماعی و سیاسیِ گوناگون، که تا مرحله ی تشکیل جنبش و مصلِح شدن افراد ادامه خواهد داشت.
اما اگر در ماهیت چنین معنایی دقیق شویم، این درک از مفهوم انقلاب در پایان منتج به بازتولید همان نظام سیاسی در فُرم و قالب تازه می گردد. و تنها عاملِ قدرت و شخصیتهای سیاسی را تغییر خواهد داد، بدون آنکه بتواند چهره واقعی جهان را دستخوش دگرگونی نماید. به عنوان نمونه، زمانی پروژه سوسیالیسم رایج ترین پروژه ها بود که به صورت تندروی و افراطی نظام را به مبارزه می طلبید.
شکست این تفکر و بازگشت آن به تفکر نظام پرستی و نظام مَداری، این امر را ثابت نمود که نظام نیرویی قدرتمندتر و ماهیتی گستردهتر از آن دارد که روح انقلابیِ کلاسیک و سنتیِ آن را تعریف نموده بود.
به سخنی دیگر میتوان بیان داشت که تنها تغییر قدرت و یا تغییر در روابط تولید، به نحو آتوماتیک منتج به تغییر نظام نخواهد شد.
زیرا خود این نگرش نسبت به انقلابی بودن، بر اساس درک نادرست از نظام و چگونگی عملکِرد آن در درون زبان، ساختار درونی، طبیعت امیال و آرزوها و ساختار ذهنی انسان است. معنا اینکه این موارد در داخل نظام شکل گرفته اند، و بر این اساس نمیتوانند به صورت بنیادین به براندازی نظام منتج گردند.
شکست این تفکر و بازگشت آن به تفکر نظام پرستی و نظام مَداری، این امر را ثابت نمود که نظام نیرویی قدرتمندتر و ماهیتی گستردهتر از آن دارد که روح انقلابیِ کلاسیک و سنتیِ آن را تعریف نموده بود.
به سخنی دیگر میتوان بیان داشت که تنها تغییر قدرت و یا تغییر در روابط تولید، به نحو آتوماتیک منتج به تغییر نظام نخواهد شد.
زیرا خود این نگرش نسبت به انقلابی بودن، بر اساس درک نادرست از نظام و چگونگی عملکِرد آن در درون زبان، ساختار درونی، طبیعت امیال و آرزوها و ساختار ذهنی انسان است. معنا اینکه این موارد در داخل نظام شکل گرفته اند، و بر این اساس نمیتوانند به صورت بنیادین به براندازی نظام منتج گردند.
از همین رو، تفکر انقلابی بر اساس شناختی غلط از انسان و جهان شکل خواهد گرفت. تفکری که نظام را تعدادی دیدگاه و منفذ و ایضاً پدیدههایی بالاتر و فراتر از ساختار اجتماعی محسوب می نماید و در حقیقت تعداد بیشماری از مشکلات بزرگ و کوچک را که در ساختار سیاسی و اقتصادی قرار نگرفته اند را از یاد برده و فراموش می کند.
تفکر انقلابی که بر پایه ی تصویری کلی و جامع از انسان و جامعه و ساختار درونی آنها و دنیای نمادین و رمزی شکل نگرفته باشد، جز اینکه بتواند تغییری در ظاهر نظام های دیکتاتوری و توتالیتر (تورانی) بنماید، کار دیگری را نمیتواند به انجام رساند.
تفکر انقلابی ضرورت دارد تا بر پایه ی شناخت واقعی از انسان صورت گرفته باشد، یعنی باید از این پرسش آغاز شده باشد: چه امری انسان را به عنوان انسان قرار میدهد و کاری میکند که انسان نگرش و دیدگاه ویژه ای داشته باشد؟ نه اینکه پرسش این باشد که استثمار نمودن چیست؟
در حقیقت پرسش از استثمار و آزادی در فراز دوم قرار دارند. نخستین لازمه ی هر تفکری که بخواهد در خصوص تغییر زندگی تلاش نماید این است که پرسش کند: * انسان چیست؟ *
به همین جهت است که انقلابی بودن، در اساس بر پایه گذار از نظام فعالیت خواهد کرد، با بازگشت به پرسش از انسان بودن است.
تفکر کلاسیک در مورد انقلابی بودن، بر مبنای * یوتوپیا و بهشت زمینی * ، * جامعه ی هماهنگ * ، * عشق انسانها به یکدیگر * و * آیندهای روشن * ساخته شده است.
اگرچه هر تفکر تازهای که بخواهد به تأمل در جهان نو بپردازد، باید از میزان خرافات، اسطوره شناسی و ناعقلانی بودنِ پشت این نظریه هابکاهد و از فرازی دیگر آغاز نماید. پس از شکست کمونیسم و به بنبست رسیدن مفهوم انقلابی کلاسیک، مساله ی کنار نهادن غبار اسطوره شناسی از اندیشه و تفکر انقلابی مبدل به امری محتوم گردیده است.
اکنون، همه میدانند که تغییر نظام و تغییر انسان دشوارتر از آن امری است که اندیشههای مائه ی بیستم پیشبینی می کردند. در حال حاضر دیگر مساله ی گذار از نظام، آن سرشتِ غیرقابل انکاری را ندارد که پنجاه یا یک سده پیش از این پنداشته می شد.
امروزه ما میدانیم که هم نظام و نیز انسان پیچیدهتر از آنند که هیچ تئوری انقلابی ای بتواند نقشه ی تغییر آن در چوکات ساده طرح نماید.
بدین اعتبار لازم است که ابتدا خود را از دام خرافه گریِ تئوریهای انقلابِ عمومی آزاد و رها سازیم؛ یعنی همان تئوری هایی که مدعیِ ارائه ی تصویر حقیقی از انسان و جهان هستند و به استناد همین تصویر، پروژه یِ آزاد سازیِ کامل انسان را پایه ریزی می نمایند. اینک باید امکان گذر از نظام و آرزوی نابود ساختن آن را بر مبنای تئوریهای جدید بررسی نماییم.
تفکر انقلابی ضرورت دارد تا بر پایه ی شناخت واقعی از انسان صورت گرفته باشد، یعنی باید از این پرسش آغاز شده باشد: چه امری انسان را به عنوان انسان قرار میدهد و کاری میکند که انسان نگرش و دیدگاه ویژه ای داشته باشد؟ نه اینکه پرسش این باشد که استثمار نمودن چیست؟
در حقیقت پرسش از استثمار و آزادی در فراز دوم قرار دارند. نخستین لازمه ی هر تفکری که بخواهد در خصوص تغییر زندگی تلاش نماید این است که پرسش کند: * انسان چیست؟ *
به همین جهت است که انقلابی بودن، در اساس بر پایه گذار از نظام فعالیت خواهد کرد، با بازگشت به پرسش از انسان بودن است.
تفکر کلاسیک در مورد انقلابی بودن، بر مبنای * یوتوپیا و بهشت زمینی * ، * جامعه ی هماهنگ * ، * عشق انسانها به یکدیگر * و * آیندهای روشن * ساخته شده است.
اگرچه هر تفکر تازهای که بخواهد به تأمل در جهان نو بپردازد، باید از میزان خرافات، اسطوره شناسی و ناعقلانی بودنِ پشت این نظریه هابکاهد و از فرازی دیگر آغاز نماید. پس از شکست کمونیسم و به بنبست رسیدن مفهوم انقلابی کلاسیک، مساله ی کنار نهادن غبار اسطوره شناسی از اندیشه و تفکر انقلابی مبدل به امری محتوم گردیده است.
اکنون، همه میدانند که تغییر نظام و تغییر انسان دشوارتر از آن امری است که اندیشههای مائه ی بیستم پیشبینی می کردند. در حال حاضر دیگر مساله ی گذار از نظام، آن سرشتِ غیرقابل انکاری را ندارد که پنجاه یا یک سده پیش از این پنداشته می شد.
امروزه ما میدانیم که هم نظام و نیز انسان پیچیدهتر از آنند که هیچ تئوری انقلابی ای بتواند نقشه ی تغییر آن در چوکات ساده طرح نماید.
بدین اعتبار لازم است که ابتدا خود را از دام خرافه گریِ تئوریهای انقلابِ عمومی آزاد و رها سازیم؛ یعنی همان تئوری هایی که مدعیِ ارائه ی تصویر حقیقی از انسان و جهان هستند و به استناد همین تصویر، پروژه یِ آزاد سازیِ کامل انسان را پایه ریزی می نمایند. اینک باید امکان گذر از نظام و آرزوی نابود ساختن آن را بر مبنای تئوریهای جدید بررسی نماییم.
درواقع نظام های توتالیتار محصول تفکر انقلابیِ توتالیتاری است و به همین جهت هر تقکر سیاسی که بر پایه یک تئوریِ انقلاب بیان شده باشد، منجر به دیکتاتوری و ستم خواهد شد. به بیانی آشکار، تئوری انقلاب عمومی، راهی به سوی بیداد و ستمگری است. زیرا که بر پایه انکار و طردِ دیگر نظریهها و تئوریهای بنیان گذاشته شده است.
و بر همین پایه بود که تفکر کلاسیک در خصوص انقلاب منتج به ظهور قدرتهای مخالف آزادی و اقتدار دیکتاتوری های بزرگ گردید. باور این قلم بر این پایه استوار است که* دموکراسیِ پذیرش نظریهها و تئوریهای اجتماعی، لازمه ی هر نیرو و قدرتی است که خواهان تغییر در نظام و جهان است.*
و بر همین پایه بود که تفکر کلاسیک در خصوص انقلاب منتج به ظهور قدرتهای مخالف آزادی و اقتدار دیکتاتوری های بزرگ گردید. باور این قلم بر این پایه استوار است که* دموکراسیِ پذیرش نظریهها و تئوریهای اجتماعی، لازمه ی هر نیرو و قدرتی است که خواهان تغییر در نظام و جهان است.*
شایان توجه است که بدانیم مفاهیم *انقلاب عمومی * و *تئوری عمومی * دو مفهوم هستند که ما را به سوی دنیایی بسته خواهند برد.
و این در حالی است که ضرورت دارد تا در پی دیدگاه نفی کننده و سرشت ناراضی و رام نشده ی انسان باشیم و بپذیریم که تفکر انقلابی میتواند بر اساس درک انسان و شناخت او آغاز گردد، و نه تنها از راه شناخت نظامِ تولید و نظام اقتصادی.
و این در حالی است که ضرورت دارد تا در پی دیدگاه نفی کننده و سرشت ناراضی و رام نشده ی انسان باشیم و بپذیریم که تفکر انقلابی میتواند بر اساس درک انسان و شناخت او آغاز گردد، و نه تنها از راه شناخت نظامِ تولید و نظام اقتصادی.
انقلاب پدیدهای نیست که تنها یک بار در تاریخ به وقوع بپیوندد و پس از آن ناگزیر از حفظ نظامِ انقلابی و ایدئولوژی و نشانههای آن باشد! مانند آنچه که تفکر کمونیستی آن را به وجود آورد و با عنوان میراثی برای جنبش های اجتماعی و سیاسی کشورهای جهان سوم به یادگار باقی گذاشت. مقابله با نظام مبارزهای همیشگی، دشوار، متنوع، چند استراتژیکی و چند مرحلهای است که پیوسته نیازمند بازتعریفِ نظام و مرزهای آن، سوژه و تولد آن در داخل نظام دارد.
بدین سان هیچ انقلابی نیست که بتواند تنها از راه سیاست انقلابی باشد، بل، تنها از طریق موضوعی نمودن افق های تازهای که بر اساسِ شناخت جدیدی از انسان پایه ریزی شده باشد، میتواند بطور پیوسته انقلابی و در حال تغییر مداوم باشد.در این باره در مائه ی بیستم مکتب فرانکفورت کوشش نظرگیرنده ای در این زمینه و شناخت درونی انسان و شرایط اجتماعی را در نظریههای سیاسی انجام داد.
بر اساس آنچه پیش گفته، امروزه لزوم انقلاب برای علم و فلسفه برجستهتر از آن است که بتوان آن را در چوکات ایدئولوژی [ اسلامی و یا...]، تئوریک و فلسفی خلاصه نمود. به همین جهت شایان یادآوری است که انقلابی بودن، به معنای چندین مرام سیاسیِ مشخص در درون یک نظام سیاسی نیست، بل، دیدگاهی فلسفی است که تنها به یاری برخی نتایج علمی و فلسفی گوناگون میتوان آن را برای لحظات مشخصی محتوا و فُرمی به آن بخشید.
انقلابی بودن نگرشی است به منظور ایجاد تغییر در جهان. لازم است پیوسته جهان را دچار تغییر و تحول نماید، تفکری که بتواند جهان را تغییردهد، و این امر مستلزم این است که خود پیوسته در حال تغییر باشد.
انقلابی بودن در بنیاد این است که در تفکرِ خود در پی امر محال بوده، واپسین مدل و فُرم و یا فیگور را گزینش ننماید و به آخرین مرحله ی کمال خود نرسد. تئوری انقلاب همیشه تئوری ناقصی است. کسی که بر این نظر باشد که تنها از راه سیاست و فعالیت حزبی میتواند انقلابی باشد، دچار خبط است.
و درواقع سیاست تنها بخش کوچکی از نظام تعبیر نمودن انقلاب است. زیرا که میل به انقلاب واقعی به نحوی فراتر از میلِ زبان و ورای قدرت تعبیر نمودن آن است. انقلاب در شعارو گزاره هایی که به زبان میآید خلاصه نخواهد شد. بل، در گزاره هایی بیان میگردد که قادر به بیان آن نیستیم. گزاره هایی که آن سوی مرزهای نظام و خارج از نظام نمادین قرار خواهند گرفت.
پرسش ها و میل به انقلاب و تفکر انقلابی مرزهای سیاست را در می نوردد و از تفکر سیاسی بسیار فراتر میرود و هیچگاه امکانات آن در دنیای سیاست نمود نخواهند یافت.
پرسش ها و میل به انقلاب و تفکر انقلابی مرزهای سیاست را در می نوردد و از تفکر سیاسی بسیار فراتر میرود و هیچگاه امکانات آن در دنیای سیاست نمود نخواهند یافت.
فراتر از این انقلاب به دست گرفتن قدرت از جانب گروهی [اندک] به نمایندگی از همه نیست، انقلاب مبارزه و جنگ مسلحانه نیست، بلکه یادآوری همیشگیِ متزلزل بودن، شکاف ها و نواقص موجود در نظام است که هیچگاه قادر به رفع و تکمیل کردن آن نیست. انقلاب تنها دست بردن به اسلحه نیست، بل به یادآوردن امور محالی است که خارج از هر نظامی قرار گرفته است.
و بدین سیاق ضرورت ندارد که همه فیلسوف باشیم، بل، باید به این امر آگاه گردیم که دیگر مفهوم انقلاب مفهومی سیاسی را در بر ندارد و فرد انقلابی تنها در یک بازی شرکت نخواهد نمود و جهان را تنها از یک زاویه دچار تغییر نخواهد کرد
و بدین سیاق ضرورت ندارد که همه فیلسوف باشیم، بل، باید به این امر آگاه گردیم که دیگر مفهوم انقلاب مفهومی سیاسی را در بر ندارد و فرد انقلابی تنها در یک بازی شرکت نخواهد نمود و جهان را تنها از یک زاویه دچار تغییر نخواهد کرد
انقلاب خشک
واژهای است سیاسی که بیانگر انقلابهای سیاسی، ایدئولوژی است که ابتناء دارد بر افکار چپ تندرو و گونهای از حکومت های دیکتاتوری.
انقلاب خشک با افکاری تندرودر زمینهای مشخص و بدون در نظر داشتن هیچ گونه احترام به افکار طرف مقابل یا اقلیت موجود، دست به فعالیت به منظور زمینه سازی یک انقلاب می زند. از ویژگیهای این سازمان، گروه یا حکومت ها این است که با افکار محدود، شخص پرستی و از میان بردن رفاه اجتماعی، می کوشند که افکار عمومی را به طیفی خاص متوجه نمایند.
تغییر رژیم،Regime Change
در علوم سیاسی جایگزینیِ یک رژیم با رژیم پیشین است. کاربرد این اصطلاح به سال (1925 میلادی) بازمی گردد. تغییر رژیم میتواند از طریق تسلط یک قدرت خارجی، انقلاب، کودتا و یا بازسازی نظام پس از فروپاشی و درهم شکستن حکومت پیشین رخ دهد.
تغییر رژیم ممکن است منجر به دگرگونی و جایگزینی تمام یا بخشی از مؤسسات موجود دولت، دستگاه اداری، بوروکراسی و سایر عناصر گردد.
البته اشکال اساسی دراین است که انسان نباید دو مساله بنیادی را با یکدیگر در هم آمیزد: اینکه بگوییم تفکر انقلاب و تغییر مِرده و دیگر جایگاهی ندارد، و دیگر اینکه بگوییم که تفکر انقلابی کلاسیک و تئوریزه کردن انقلاب فردی در جهان به پایان خود رسیده است. بنابراین هرگونه پیوند میان این دوتفکر کاری است بس خطرناک. از دیگر فراز یکی از دستاوردهای تفکر سیاسیِ مائه ی بیستم این بود که توانست تفکر انقلابی را از سلطه ی تئوری بودن صرف به رهاند و آن را به دنیای عمل بکشاند. هر زمان که تفکر انقلابی، تنها از یک تئوری خاص نشأت نیافته باشد و تبدیل به امر بینارشته ای شود، از این امر که قالبی ایستا و تک فُرمی داشته باشد، فاصله خواهد گرفت و مبدل به یک بازی همیشگی و در حال تغییر خواهد شد، معنا اینکه راه را بر پروسه ی تغییرِ مداوم و همیشگی خواهد گشود، تبدیل به انقلابی خواهد شد که فُرم و قالبها را درهم می شکند. اما هیچکاه در یک فُرم و قالبِ خاص توقف نخواهد کرد.
در حقیقت و بر اساس آنچه پیش گفته میتوان بیان داشت که روح تازهِ انقلاب به موجب این واقعیت بنا نهاده شده است که ماندن و توقف در دنیای واقع هیچگونه تغییرِ اساسی را بر ما عرضه نخواهد داشت. آنچه که اهمیت داشته و نظرگیرنده است، گشودن دروازه نفی بزرگتری است که ما را به سوی خروج از واقع رهنمون می سازد. یعنی یافتن راهی که ما را از * واقعیت * به سوی * امکان * برد، راهی که سوژه را از اقتدار ابژه برهاند و اورا بمانند نیرویی سازنده به روی صحنه آورد.
نیره انصاری، متخصص حقوق بینالمللی خصوصی، نویسنده، پژوهشگر و کوشنده حقوق بشر
5،2،2018 میلادی
برابر با 16،11،1396 خورشیدی
5،2،2018 میلادی
برابر با 16،11،1396 خورشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر