"وقتی خبر قتل امیرعباس هویدا به ما رسید، پادشاه به گوشهای برای گریستن پناه برد و من در غم و اندوه فرو رفتم". این توصیف فرح پهلوی است از بامداد هجدهم فروردین ۱۳۵۸ به وقت باهاما در قلب اقیانوس اطلس که رادیوی انقلابی تهران " بسم الله قاصم الجبارین" گویان، خبر اعدام هویدا را به سراسر جهان مخابره کرد.
کمتر از دو ماه از روی کار آمدن مذهبیون در ایران گذشته بود. محمدرضا شاه و شهبانو فرح، هشت روز بود که به باهاما رسیده بودند. مقامات این کشور به خانواده سلطنتی ایران به این شرط اجازه اقامت داده بودند که کلامی از سیاست سخن نگویند. همین شد که شاه تا مدتها بعد نتوانست واکنشی به قتل نخست وزیر محبوبش نشان دهد. در عوض مجله مشهور پاری ماچ، فردای همان روز در نسخه ای ویژه تصویری از شاه را در کنار دریا در جزیره بهشت در یک سو و تصویر جنازه تیرخورده هویدا، نخستوزیر و وزیر دربار شاه را در صفحه مقابلش منتشر کرد و تیتر زد که در حالی که یاران قدیم شاه یک به یک در ایران اعدام می شوند، او مشغول خوشگذرانی است. فرح پهلوی میگوید "آن روزها ناامیدی و درماندگی چنان خشمی در من برانگیخته بود که به پادشاه پیشنهاد کردم با اجاره یک کشتی به روی آبهای آزاد برویم و پیامی بر محکومیت رژیم و جلادان خونخوارش بفرستیم".
تهران، در آن روز شنبه، ۱۸ فروردین ۱۳۵۸، همچنان ملتهب بود. از این سو و آن سو صدای تیراندازی شنیده میشد. بعد از ظهری که امیرعباس هویدا را به دادگاه انقلاب در زندان قصر آوردند، رعد و برق شدیدی گرفته بود. بر خلاف دادگاه اول که در پایان اسفند سال قبل و در نیمه های شب برگزار شده بود، جلسه دوم دادگاه آرام تر به نظر می رسید با یک تفاوت که آن را صادق خلخالی، حاکم شرع گماشته شده آیت الله خمینی، چنین توصیف می کند: "آن روز دستور دادم همه درها را ببندند، تلفن های زندان و دادگاه را جمع کردم و در یک یخچال گذاشتم و درش را قفل کردم تا کسی در کارم فضولی نکند. " شاید چون یک بار این "فضولی" مانع از اعدام امیرعباس هویدا شده بود.
ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، به یاد میآورد که "روزی در اسفند بعد از پیروزی انقلاب، حسین خمینی را دنبالم فرستادند. با او به مدرسه رفاه رفتم و دیدم آقایان نشستهاند. در حضور آقای خمینی گفتند که خلخالی بیست و چند نفر را بردند به پشت بام مدرسه رفاه که اعدام بکند. آقای خمینی پرسید که اینها که هستند. خلخالی در حاشیه روزنامه اطلاعات، اسامی اعدامی ها را نوشته بود و خواند. وقتی مخالفت جمع را دید گفت می توانیم در ورزشگاه امجدیه دادگاهی بگذاریم که همه بیایند و تماشا کنند و همانجا کار را تمام کنیم. من و چند نفر دیگر معتقد بودیم که هویدا مانند جعبه سیاه رژیم گذشته است و باید بماند و حقایق را بگوید. این شد که خمینی قبول کرد که او فعلا اعدام نشود."
"جعبه سیاه اسرار نظام سلطنتی"، همان تصوری است که هویدا، در دادگاه کوشید خلافش را به کرسی بنشاند. در فیلمی که از آخرین روز زندگی امیرعباس هویدا در دادگاه انقلاب باقی مانده، بارها این تلاش دیده میشود. یک جا وقتی صادق خلخالی، امیرعباس هویدا را نوکر و مزدور اربابان آمریکایی خواند، هویدا رو به حضار گفت: "من تعجب می کنم ایشان صحبت از اربابان من کردند که منظورشان آمریکایی ها بود. اگر آمریکایی ها ارباب من بودند، بنده الان اینجا چه کار می کردم؟ کدامشان خودش با پای خودش رفت به مدرسه رفاه؟"
راستی چه شد که امیرعباس هویدا سر از بازداشتگاه مدرسه رفاه، اقامتگاه موقت آیتالله خمینی در آورد؟
از کاخ سعدآباد تا پادگان جمشیدیه
هجدهم شهریور ۱۳۵۷، یک روز پس از وقایع میدان ژاله تهران که انقلابیون نام جمعه سیاه را بر آن گذاشتند، هویدا که کمتر از یک سال بود، وزیر دربار دولت شاهنشاهی ایران شده بود، از کار خود استعفا کرد.
آن روز "گرم تابستان" را کامبیز آتابای، مدیر کل تشریفات دربار، به خوبی به خاطر میآورد: "آقای هویدا من را صدا زد تا با هم به سمت کاخ سفید ( اقامتگاه اختصاصی شاه در سعدآباد) برویم. دفتر آقای هویدا در همان سعدآباد بود و با هم قدم زدیم به سمت کاخ. صحبتهای معمولی داشتیم. میخواست استعفا بدهد و به هر حال روز جالبی نبود. ایشان خدمت پادشاه فقید شرفیاب شدند، از وزارت دربار استعفا دادند و بیرون آمدند. دوباره باز هم به سمت دفتر ایشان، که حدود پانصد متری کاخ سفید بود قدم زدیم. در راه به ایشان گفتم که جناب هویدا، اوضاع و احوال طوری نیست که شما بمانید. شاید بهتر باشد که از ایران تشریف ببرید بیرون. دکمه کتش را باز کرد و به یک حالتی که کتش را میخواهد در بیاورد گفت من آستین هایم را بالا می زنم و به هر دادگاهی که بروم از کارهای خودم دفاع خواهم کرد. من تعجب کردم. برای اینکه برای من روشن بود که چنین دادگاهی با تجربه سیزده سال نخست وزیری هرگز برای ایشان تشکیل نخواهد شد."
همین پیشنهاد را چندین بار دیگر، شاه برای هویدا میفرستد. امیراصلان افشار، آخرین رئیس دربار شاهنشاهی به یاد میآورد: "اعلیحضرت به من فرمودند به دیدن هویدا بروید و به او بگویید هر جا که میخواهد برود. وقتی رفتم ربدوشامبر قرمز به تن داشت و روی صندلی نشسته بود. مادرشان هم روبروی او روی زمین نشسته بود. به او گفتم اعلیحضرت گفتند شما بسیار خسته شدید و شاید وقتش است که به خارج سفر بکنید و استراحت بکنید. آقای هویدا به من گفتند ببین اصلان، اگر من قرار است بروم، مادرم باید زودتر برود. او بسیار مریض است و باید برود استراحت کند. اما من این فداکاری را میکنم و با مادرم میمانم. اگر من بروم خواهند گفت هویدا فرار کرده است."
مهناز افخمی هم که وزیر کابینه امیرعباس هویدا بود به یاد میآورد که هویدا به او همین را گفته بود: "آقای هویدا به من گفت که شاه به ایشان پیشنهاد سفارت دادهاند تا در خارج از ایران مشغول کار شوند. اما آقای هویدا، با وجود اینکه ذکاوت عجیبی داشت و بسیار سیاستمدار خوبی بود، مدام میگفت من که کاری نکردهام که بروم. درست مانند خانم فرخرو پارسا ( وزیر آموزش و پرورش) یا عبدالله ریاضی ( رئیس مجلس شورای ملی) که به ایران بازگشتند چون معتقد بودند که کاری نکردهاند."
امیرعباس هویدا پس از استعفا از سمت وزارت دربار و رد اصرارها برای خروجش از ایران، در آپارتمان مادرش در احتشامیه دروس اقامت داشت تا در اواسط آبان همان سال به دستور فرماندار نظامی و به موجب ماده پنجم حکومت نظامی دستگیر شد.
دستگیری نخست وزیر محبوب شاه را آیت الله خمینی در پیامی از پاریس " صوری" خواند اما برای بسیاری اعلام خبر دستگیری امیرعباس هویدا و بسیاری از نزدیکان و اعضای کابینهاش خبر تکان دهندهای بود. آنها در پادگان جمشیدیه تهران زندانی شدند و تا روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ همانجا ماندند.
"من که کاری نکردم"
در روز دست به دست شدن قدرت، مردم درهای پادگان جمشیدیه را شکستند و بسیاری از زندانیها را فراری دادند. امیرعباس هویدا فرار نکرد. او تلفنی از یکی از بستگانش خواست تا به آنجا برود و با اتومبیل، او را به محلی ببرد که رادیوی انقلابی تهران معین کرده بود تا مقامات حکومت گذشته خودشان را آنجا تسلیم کنند.
ابراهیم یزدی، آن روز را اینطور به خاطر میآورد: "وقتی پای هویدا به مدرسه رفاه رسید او را دیدم. گفت فلانی من حرفهایی زیادی دارم می خواهم حرف بزنم. هویدا را نگذاشتم برود در اتاق عمومی در زندان مدرسه رفاه . ما فرماندهان ارتش را آنجا نگه میداشتیم و معتقد بودم که آنها به خون هویدا تشنه هستند و ممکن است او را بکشند." صادق خلخالی البته این حرف ابراهیم یزدی را رد میکند و میگوید "هویدا نه میخواست حرفی بزند و نه اصلا چیز زیادی میدانست".
به هر روی در تصاویری که کریستین اوکرانت، خبرنگار فرانسوی، از داخل سلول امیرعباس هویدا مخابره کرد، او بسیار کلافه و تنها در اتاقکی نمور روی زمین نشسته بود. در کمتر از دو ماهی که او پس از انقلاب بهمن ۵۷ زنده ماند، مدام مشغول نوشتن بود. در تصاویر دادگاه هجدهم فروردین ۱۳۵۸، هویدا با دسته بزرگی کاغذ وارد دادگاه میشود که گزارشگر تلویزیون ایران میگوید یادداشتهای او از بازجویی ها و پاسخهایی است که آماده کرده تا تحویل دادگاه بدهد. او مهمترین مقام نظام پیشین بود که به دست انقلابیون محاکمه میشد.
در آخرین جلسه دادگاه در زندان قصر، کیفرخواست به نام اعلام جرم ملت انقلابی ایران علیه هویدا توسط دادستان خوانده می شود و بیست و پنج دقیقه طول می کشد در چند قدمی امیرعباس هویدا، هادی غفاری که بعدا نماینده مجلس شورای اسلامی هم شد و از اعضای ارشد "نیروهای خط امام" بود، نشسته بود و در هنگام قرائت کیفرخواست مدام میخندید یا به طعنه تکرار میکرد که "هویدا پیپت کو؟". هادی غفاری میگوید که صادق خلخالی از او خواسته بود که چون "آخوند" است در ردیف اول و کنار هویدا بنشیند. از امیرعباس هویدا خواسته میشود تا اگر میخواهد از خود دفاع بکند. هویدا در آخرین جملات دفاعیه اش میگوید "من نمیگویم بیتقصیر بودم. کارهای مفیدی هم کردم. سبکسنگین بکنید. میخواهم تاریخ ۲۵ساله ایران را بنویسم. بگذارید بنویسم. "
صادق خلخالی، قاضی دادگاه و حاکم شرع در خاطراتش مینویسد : "گفتم بعد از این تاریخنویس زیاد خواهد بود و سبکسنگین کردیم. دیدیم هویدا مفسد فیالارض است. "
چند دقیقه بعد از تنفس در جریان دادگاه، خبری در زندان قصر پیچید که حتی باعث شگفتی حاضران در دادگاه شد: هویدا گلوله باران شده است.
محمد توسلی، اولین شهردار تهران بعد از انقلاب و از یاران ابراهیم یزدی، قتل هویدا را "ترور" توصیف میکند و میگوید: "پس از تمام شدن آن جلسه از دادگاه، آن جور که شایع است در همان راهرویی که آقای هویدا حرکت می کردند، هادی غفاری به ایشان با کلت حمله کرد." روایتی که ابراهیم یزدی هم آن را تایید میکند و ادامه میدهد که "هنوز حکم رسمی صادر نشده بود و داشتند او را از دادگاه خارج میکردند که آقای غفاری احساساتی شد و به ایشان تیراندازی کرد و از این بابت بسیار مورد شماتت هم قرار گرفت. بعد ظاهرا پیکر بیجان آقای هویدا را جایی نشاندند و حکم اعدام را برایش خواندند و اعدام کردند. "
هادی غفاری اما این روایت را به شدت تکذیب میکند: "این حرفها همه دروغ است. هیچ کس جز آقای خلخالی نمیداند هویدا را چه کسی و چطوری اعدام کرد. آقای خلخالی و آقای هویدا با هم رفتند. من حتی پشت سرشان هم نرفتم. هیچکس ندید که آقای خلخالی با هویدا کجا رفت و چه کسی او را کشت. حتی یادم است که حاج آقای خلخالی مدام به هویدا میگفت یاالله تند برو."
صادق خلخالی بعد از کشته شدن امیرعباس هویدا گفتگوی مفصلی با رسانههای غربی میکند و از "حتمی بودن عزم حکومت تازه برای قتل شاه" خبر میدهد: "انتقام خون شهدای ما می تواند کشتن این منحوس باشد . ایادی شاه و دارو دسته او به نابودی کشیده شده است و خوشبختانه حتی قبرشان هم معلوم نیست. انشاالله شاه را هم به زودی اعدام می کنم. "
در مورد دفن امیرعباس هویدا، روایت غالب این است که چون انقلابیون اجازه دفن جسد مقامات نظام پادشاهی را نمیدادند یا قبرها را میشکستند، پیکر هویدا را بی نام و نشان به خاک سپردند. اما هادی غفاری اخیرا در گفتگو با تلویزیون جمهوری اسلامی روایت عجیبی ارایه کرده است: " فردای بعد از روزی که هویدا اعدام شد، خانمی به زندان قصر آمد و گفت خواهر آقای هویداست و خواست تا جنازه را تحویل بگیرد. ما فوری به امام خبر دادیم و او اجازه داد که جنازه را بدهیم تا برود. شنیدم که این خانم جنازه را مومیایی کرد، به ترکیه برد و از آنجا به اسرائیل رساند و دفن کرد. "
حالا در آستانه چهلمین سالگرد انقلابی که ایران را زیر و رو کرد، هر بار امیرعباس هویدا جوری به خاطرها میآید. حکومت سر حرف روز اولش است و او را "فراماسونر"، "بهائی" و "منحرف جنسی" مینامد. اما وقتی صحبت از گرانی و عدم ثبات اقتصادی میشود این نقل قول از او که قیمت بسیاری از کالاها و ارز را در سیزده سال نخستوزیریاش ثابت نگه داشت به یادها میآید یا همین چند روز قبل که آیتالله خامنهای، نام "کالای ایرانی" را بر سال ۱۳۹۷ گمارد، تصویری از رهبر جمهوری اسلامی سوار بر اتومبیل آلمانی بامو منتشر شد که کاربران فضای مجازی آن را با این تصویر امیرعباس هویدا مقایسه کردند که به قول خودش سوار بر "پیکان تولید وطن" بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر