۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۸, شنبه

مصطفی شعاعیان/ فصل پنجم قسمت سوم جدال اندیشه ها 
محمود طوقی
ـ پاسخ ‏هاى نسنجيده به قدم ‏هاى سنجيده
مقدمه

اين كتاب در نيمه دوم سال۵۳با امضاى سرتق (كه نام مستعار شعاعيان است) منتشر شده است و طبق معمول ناشر آن نه در ايران كه در اروپا انتشارت مزدك بوده است (اجرأ عظيما).
پيشگفتار با يك بند اذان شروع مى‏ شود؛ «بشتابيد براى بهترين كارها»، كه طبق معمول تزيينى است و مثل بقيه موارد غير ضرور.
شعاعيان جريان نقد مؤمنى بر كتاب «انقلاب» را اين‏ گونه توضيح مى ‏دهد؛
در ابتدا حميد مؤمنى نقدى بر كتاب مى ‏نويسد: اما اين نقد مورد پذيرش رهبرى چريك‏ ها قرار نمى‏ گيرد. پس نقد براى كار جدى‏ تر به او پس داده مى‏شود. درپى‏ گيرى‏ هاى شعاعيان، او را به حميد مؤمنى وصل مى‏ كنند. تا حضوراً همديگر را قانع كنند. اما هيچ ‏كدام موفق نمى‏ شوند ديگرى را مجاب كنند.
در تاريخ ۲۳ خرداد ۱۳۵۳ شعاعيان نامه‏ اى به چريك ‏ها مى‏ نويسد و تقاضا مى ‏كند، تكليف كتاب را روشن كنند و در۳خرداد به او اطلاع مى دهند، نقد كتاب به پايان رسيده است و در تاريخ۱۵ مهر ۱۳۵۳ نقد مؤمنى به او داده مى ‏شود.
چريك ‏ها براى نقد كتاب هيئتى را مأمور اين‏ كار كرده بودند. كه نوشته ‏هاى نخستين در ضربه محله شترداران از بين رفت و به دست ساواك افتاد.
شعاعيان در فاصله خرداد تا مهر در مذاكراتى كه با حميد اشرف دارد متوجه مى‏ شود كه رهبرى چريك‏ ها با كليه نظرات داده شده مؤمنى موافق نيستند. اما اصول آن‏را قبول دارد. و وقتى شعاعيان از حميد اشرف مى‏ پرسد آيا اين پاسخ يك پاسخ سازمانى است، اشرف به او مى‏ گويد: نه رفقا با لحن برخورد موافق نيستند. اما نويسنده آن چنين خواسته است. پس شعاعيان در پاسخ به مؤمنى سعى مى‏ كند با خشونت پاسخ ندهد به‌چند دليل:
۱-نخست آن‏ كه به اين نتيجه از قبل رسيده بود كه از شيوه ‏هاى پرخاشگرانه دورى كند.
۲- رهبرى چريك ‏ها با لحن مؤمنى موافق نبود.
۳- شعاعيان در ملاقات‏ هايش با مؤمنى احساس مى‏ كند، مؤمنى برخورد شخصى با او مى‏ كند. پس شعاعيان تصميم مى‏ گيرد از افتادن در اين مسير اجتناب كند.
۴-شرايط غم ‏انگيز جنبش اجازه نمى‏ دهد آنچه در اصول درست است در عمل انجام شود.
۵-پاسخ مؤمنى را به ‏عنوان يك پاسخ سازمانى نمى‏ گيرد. چرا كه فاقد مهر و امضاى چريك ‏ها بود پس پاسخ او نيز بايد نه خطاب به چريك ‏ها كه خطاب به مؤمنى باشد. ضمن آن‏كه صلاح نبود پرده ‏درى راجع به نقد به حساب چريك ‏ها گذاشته شود، آن ‏هم در شرايط وخيم جنبش.


خاستگاه روشنفكر

روشنفكر كه معادل انتلكتوال فرانسه است بعد از مشروطه به منورالفكر ترجمه شد. و به‌كسانى اطلاق مى‏ شد كه خواستار تغيير وضع موجود و مدرنيزه كردن كشور بودند.
در فرانسه نخستين بار انتلكتوال به كسانى اطلاق شد كه:
۱-از ديد اخلاقى موضعى انتقادى به جامعه داشتند.
۲- مخالف بى‏ عدالتى بودند.
۳- عناصر فهميده و فاضل جامعه بودند.
اين واژه نخستين بار توسط موريس بارس نويسنده دست راستى فرانسه به كسانى اطلاق شد كه نسبت به بى ‏عدالتى به دريفوس صداى اعتراض  خود را بلند كرده بودند.
در سال۱۸۹۴، دريفوس كه از يك خانواده يهودى بود و در ارتش فرانسه خدمت مى‏ كرد با شهادتى دروغ به جاسوسى براى رايش آلمان متهم شد و به جزيره شيطان فرستاده شد. دو سال بعد بعد اميل زولا نويسنده معروف فرانسوى با نامه ‏اى تحت عنوان «من متهم مى‏ كنم» صداى اعتراض خود را بلند كرد و جنبش اعتراضى وسيعى در فرانسه به راه افتاد.


اينتليگنتيسا

در روسيه و لهستان قرن نوزده به اشراف‏ زادگان تحصيل كرده ‏يى كه خود را وقف نقد جامعه سرمايه‏ دارى خود كرده بودند intelligentsia مى‏ گفتند به معناى خردورزان و فضلا. اينان در سياست دخالت مستقيمى نداشتند اما خواستار تغيير جامعه بودند. در اين راه منافع خود را فداى جامعه مى‏ كردند.
پس از جنگ جهانى اول اينليگنتيسا شرقى و انتلكتوال غربى ادغام شدند. و با مشخصه زير به اهل انديشه اطلاق شد:
۱- مبارزه با بى‏ عدالتى
۲- موضع انتقادى نسبت به جامعه از ديدگاه اخلاقى
۳- حاملان تفكر جديد
۴-تحصيل‏ كرده بودن


طبقه روشنفكر

۱-تقسيم جامعه به طبقات و پيدايى طبقات اجتماعى بنيادى‏ ترين تقسيم اجتماعى آدمى است.
۲- هر گونه بخش‏ بندى ديگر در جامعه بخش‏ بندى درون طبقاتى است. اين بخش‏ بندى‏ ها را لايه ‏بندى يا قشربندى طبقات اجتماعى مى‏ گويند.
۳- قشر يا لايه چون طبقات پديده‏ اى اجتماعى نيستند. بلكه پديده ‏اى طبقاتى ‏اند. به‌عبارت ديگر، جامعه به طبقات و طبقات به لايه ‏هاى طبقاتى تقسيم مى‏ شوند.
۴- هيچ لايه ‏اى وجود ندارد كه متعلق به اين طبقه باشد اما به آن طبقه نقب بزند.
۵- طبقات پديده‏ هايى اجتماعى ‏اند. پس مى ‏توانند به بخش‏ هاى اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى، فرهنگى، ادارى، فكرى، صنفى تقسيم بشوند.
۶-هر طبقه ‏يى آرمان ويژه خود، پس حزب و سازمان ويژه خود را دارد.
۷- كار فكرى از دوران برده‏ دارى‏ ها آغاز شد. جامعه دچار تقسيم ‏بندى ديگرى شد؛ كار فكرى و كار يدى.
۸- آنان كه كار فكرى مى‏ كنند به انتلكتوال معروف شدند.
۹- كار فكرى پهنه وسيعى دارد از رهبرى مذهبى، سياسى، اقتصادى گرفته تا گروه ‏هاى هنرى.
۱۰- سياست اهرمى طبقاتى است. پس هر طبقه ‏اى سياست و كاركنان ويژه خود را دارد.
۱۱-كاركنان سياسى طبقه كارگر را روشنفكران طبقه كارگر مى‏ گويند.
۱۲- روشنگر، راهنماى طبقه كارگر است در ستيزه طبقاتى، در پيكار سياسى، درآگاهى فلسفى در نبرد انقلابى در گرفتن اهرم قدرت.
۱۳- حزب طبقه كارگر، سازمان سياسى طبقه كارگر است و محل گرد آمدن بهترين، آگاه ‏ترين و فداكارترين عناصر طبقه كارگر. اين افراد كار فكرى و كار يدى مى ‏كنند.
۱۴- حزب جزء جدائى ‏ناپذير طبقه كارگر است. پس عناصر تشكيل ‏دهنده حزب، جزء طبقه كارگرند.
۱۵- كاركنان فكرى طبقه كارگر، جزء طبقه كارگرند.


كمونيست كيست و جزء كدام طبقه است

مؤمنى ۲ تعريف مشخص به دست مى‏ دهد:
۱- كسى است كه عضو حزب انقلابى طبقه كارگر است و يا در جهت ايجاد چنين حزبى فعاليت مى ‏كند.
۲- هر كمونيستى كه كارگر نباشد عضو طبقه ديگريست.
تعريف نخست كاستى‏ هايى دارد. يك هنرمند، شاعر، نويسنده، مجسمه ‏ساز مى‏ تواند عضو حزب نباشد و در جهت ايجاد حزب هم فعاليت نكند. اما با آرمان‏ هاى كمونيستى ‏اش جامعه را آماده پذيرش مرام كمونيستى كند. هنرمندى مثل شاملو را نمى‏ توان كمونيست ندانست. چرا كه عضو حزب نيست و در جهت تشكيل حزب فعاليت نمى‏ كند.[1]
تعريف دوم هم برى از كاستى نيست. كارگر با طبقه يكى نيست. يكى مى ‏تواند كارگر نباشد اما لايه ‏اى از طبقه كارگر باشد. لايه فرهنگى طبقه كارگر. روشنفكران انقلابى طبقه كارگر كه بخشى از حزب طبقه كارگر را تشكيل مى‏ دهند. با توليد رابطه مستقيم ندارند. تنها آرمان‏ هاى كارگرى دارند.
به‏ هرروى هر طبقه ‏يى ايدئولوژى ويژه خود را دارد. كمونيزم ايدئولوژى طبقه كارگر است. كمونيست‏ ها پيشروترين و آگاه ‏ترين عناصر طبقه كارگرند. و حزب كمونيست سازمان سياسى طبقه كارگر است. حزب تمام طبقه نيست اما از كوشاترين و پيشروترين عناصر تشكيل مى ‏شود. پس هر عضو حزب جزء طبقه كارگر است. «اين‏ كه اشخاصى روزى روزگارى در چه خانواده ‏يى زاده شده‏ اند براى تعيين جايگاه طبقاتى آن‏ها در جامعه كافى نيست. اين ‏كه اشخاصى در چه سنگرى از سنگرهاى طبقاتى، هم ‏اكنون عملاً زندگى يا نبرد مى‏ كنند معياريست براى اين‏كه دانسته شود كه آن شخص جزء كداميك از طبقات است[2]».
نظر شعاعيان در مورد طبقه، حزب و كمونيست‏ ها كامل‏ تر و جامع ‏تر از نظر مؤمنى است.


روشنفكران انقلابى جزء كدام طبقه ‏اند؟

شعاعيان براى طبقه كارگر، لايه ‏اى فرهنگى قائل است. كه اين لايه كارگر نيستند. اما به ‏عنوان روشنگر طبقه كارگر، آموزگار و راهنماى اويند، در مبارزه سياسى، اقتصادى، فرهنگى براى گرفتن گُرز فرمانروايى.
مهم نيست اين روشنفكران، به‏ قول حضرت اخوان «پدرشان كيست[3]»، در كدام خانه و طبقه به روى خشت افتاده ‏اند، مهم اين است كه روشنگر پرولتاريا براى آزادى طبقه و توده مبارزه كنند.
مؤمنى روشنفكر انقلابى را كه شعاعيان از آن به ‏عنوان «روشنگر طبقه» ياد مى‏ كند نمى‏ پذيرد و طبقه را مقوله ‏اى اقتصادى مى داند. و از نظر او كسى عضو طبقه كارگر است كه در رابطه با توليد از نيروى كارش استفاده كند. اما روشنفكر كه كار يدى نمى‏ كند و از ارزش اضافى كارگران استفاده مى‏ كند نمى ‏تواند عضو طبقه كارگر باشد.
پس روشنفكر انقلابى را مقوله ‏اى سياسى مى ‏داند كه پايگاه خرده ‏بورژايى يا بورژايى دارد، اما تحت تأثير تضادهاى عينى جامعه و مبارزات طبقه كارگر، به سمت طبقه كارگر و حزب او مى‏ آيد. و شرط عضويت آن‏ها پذيرش مرامنامه حزب و آمادگى انجام وظايف محوله و پيروز بيرون آمدن از آزمون‏ هايى است كه در جلو راهش قرار مى‏ گيرد.
با اين همه مؤمنى روشن نمى ‏كند كه روشنفكران كه پايگاه طبقاتى ‏شان بورژايى و خرده بورژايى است. به سمت حزب طبقه كارگر مى ‏آيند، مرامنامه حزب را مى ‏پذيرند، براى هر كارى آمادگى دارند وقتى در راه آرمان‏ هاى حزب به شهادت مى ‏رسند آيا جزء طبقه كارگر هستند يا نه.
مؤمنى معتقد است كه شعاعيان بين هفت مقوله سرگردان است و روشنگر او در هر جايى يكى از اين هفت مقوله است. حال ببينم اين هفت مقوله چيست:
۱- روشنفكر
۲- روشنفكر انقلابى
۳- افراد آگاه طبقه
۴-انقلابى حرفه ‏اى
۵- پيشاهنگان انقلابى
۶-سازمان پيشاهنگ
۷- اعضاى حزب

روشنفكر

اطلاق روشنفكر به تحصيل‏كرده، كارى كه مؤمنى و ديگران مى‏ كنند[4] غلط است. روشنفكر كه زادگاه آن انقلاب كبير فرانسه است. به كسانى اطلاق مى‏ شد كه موضعى انتقادى نسبت به جامعه داشتند و مخالف بى ‏عدالتى بودند. ضمنا جزء تحصيل‏كردگان جامعه نيز بودند.
بعد از انقلاب مشروطه، روشنفكر وارد ادبيات سياسى باشد. ابتدا منورالفكر گفته شد كه ترجمه‏ اى عربى بود. اما مراد تحصيل‏كرده صرف نبود. مراد كسانى بود كه مخالف ارتجاع و عقب‏ ماندگى اقتصادى ـ سياسى جامعه بودند. و در ضمن داعيه رهبرى جامعه را نيز داشتند.


روشنفكر انقلابى

روشنفكر انقلابى در رابطه با طبقه انقلابى معنا مى‏ يابد. طبقه ضدانقلابى روشنفكر ندارد. ايدئولوگ و كاركنان فكرى دارد. اما به آن‏ها روشنفكر انقلابى اطلاق نمى‏ شود.
هر طبقه انقلابى (بورژوازى خرده‏ بورژوازى و پرولتاريا) لايه ‏اى فرهنگى دارد. كه اين لايه روشنفكران انقلابى آن طبقات است. اين روشنفكران رهبران و آموزگاران طبقات خودند در ستيزه طبقاتى براى به‏ دست آوردن «گرز فرمانروايى».
در جريان نبرد انقلابى عناصرى از روشنفكران خرده ‏بورژوايى و بورژوايى تحت تأثير شرايط عينى طبقه كارگر به سمت طبقه كارگر مى‏ آيند. اينان افرادى ‏اند كه مى‏ توانند خود را تا سطح بالاى روشنفكران طبقه كارگر بالا بكشند. و حتى در رهبرى و هدايت طبقه جا مى ‏گيرند. اينان به واسطه پذيرش مرام كارگرى و قرار گرفتن در سنگر كارگران جزء لايه فرهنگى پرولتاريا و جزء طبقه كارگرند.
به‏ هرروى مراد از روشنفكران انقلابى، روشنفكران طبقه كارگر است، نه روشنفكران انقلابى بورژوايى و خرده‏ بورژوايى.
استدلال شعاعيان، استدلال روشنى است. روشنفكر در برابر روشنگر ابهاماتى دارد. در حالى‏كه روشنگر فاعليت صاحب انديشه روشن را نيز نشان مى ‏دهد. و ديگر آن‏كه اطلاق روشنفكر به كاركنان فكرى جامعه و تحصيل‏كردگان بالكل غلط است.
اما مراد شعاعيان از روشنگر، روشنگر طبقه كارگر است. كه رابطه او را با طبقه، رابطه فرهنگى او تعيين مى ‏كند نه رابطه اقتصادى ‏ا ش. وقتى مى‏ گويم روشنفكر انقلابى طبقه كارگر يا روشنگر طبقه كارگر مرادمان قشر فرهنگى اين طبقه است كه معلم و پيشتاز و راهنماى او نيز هست.
معيار سنجش زادگاه خانوادگى او نيست. روشنفكر به‏ طور كلى يك مقوله سياسى است نه اقتصادى مؤمنى اشتباه مى‏ كند. ماركس و انگلس روشنفكران بورژوا نبوده ‏اند. لنين هم بعيد است كه گفته باشد ماركس و انگلس روشنفكر بورژواى هستند. اگر هم گفته باشد به خطا گفته است. چگونه ممكن است روشنفكر بورژوايى بيايد آموزگار تاريخى طبقه كارگر شود. طبقه ‏اى كه رسالت دارد بورژوايى را تاريخاً از بين ببرد.
روشنفكر بورژوايى و خرده ‏بورژوايى چه ارتباطى با سازمان پيشاهنگ و حزب طبقه كارگر دارد. مسئله جاسوسى و نفوذ كه مطرح نيست. مسئله در حد تاريخى آن مطرح است. روشنفكر بورژوا و خرده‏ بورژوا حزب خود را دارد. جايى حرف مى‏ زند كه حرف او خريدار داشته باشد.
مسئله هژمونى روشنفكران خرده ‏بورژوازى در حزب طبقه كارگر ربطى به تعريف از مقوله روشنفكرى ندارد.
چه كسى مى‏ تواند شك كند ماركس و انگلس و لنين روشنفكران طبقه ديگرى بودند. كه با پُشت كردن به طبقه خود طبقه ديگرى را يارى كردند و چرا!
هر طبقه ‏اى لايه فرهنگى خود را دارد. و اين لايه فرهنگى جداست از تحصيل‏ كردگان و كارگران فكرى آن طبقه. به آنان روشنفكر اطلاق نمى‏ شود. روشنفكر بار اجتماعى دارد. اين بار، نشر و گسترش فرهنگ انقلابى است. و در اين نشر و گسترش عنصر رهبرى را نيز با خود دارد.
انديكاتورنويس اداره ثبت و مميز مالياتى و خطاطان سنگ  ‏هاى قبر كه از طريق كار فكرى ارتزاق مى‏ كنند در مقوله كارگران فكرى مى‏ گنجند و ربطى به مقوله روشنفكر و روشنفكرى ندارند.


افراد آگاه طبقه كارگر

آگاهى طبقه كارگر از اندك به انبوه است. لايه ‏اى از طبقه كارگر به اصول مبارزاتى ماركسيسم مسلح مى‏ شود. و در رهبرى مبارزات خود به ‏خودى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى طبقه قرار مى‏ گيرد. اين افراد به ‏همراه روشنفكران انقلابى، حزب طبقه كارگر را تشكيل مى  ‏دهند. و جدا از آن‏ كه از فرداى عضويت در حزب كار بكنند يا نكنند عضو طبقه كارگرند.


انقلابيون حرفه ‏اى

انقلابيون حرفه‏ اى حزب طبقه كارگر و يا سازمان پيشتاز طبقه كارگر براساس قابليت‏ه ها و نيازهاى سازمان به خدمت تمام وقت حزب و سازمان در مى‏ آيند. و از صندوق حزب زندگى مى‏ كنند.اين افراد چه كارگر باشند و چه روشنفكر عضو طبقه كارگرند.


پيشاهنگان انقلابى

به اعضاى حزب كمونيست و بيشتر به اعضاى سازمان‏ هاى پيشاهنگ و در ايران به‌اعضاى سازمان‏ هاى چريكى اطلاق مى‏ شود. مى‏ توانند كارگر يا روشنفكر باشند. در هر دو حالت جزء طبقه كارگرند.


سازمان‏ هاى پيشاهنگ

به سازمان‏ هايى اطلاق مى‏ شود كه در جهت تشكيل حزب طبقه كارگر فعاليت مى‏ كنند. حميد مؤمنى سازمانى را پيشاهنگ مى ‏داند كه به حزب طبقه كارگر تبديل مى ‏شود. اين شرط، شرط درستى نيست. مهم داشتن مرام كارگرى و مبارزه در سنگر طبقه كارگر براى برپايى جامعه كمونيستى است ممكن است در بين راه شرايطى فراهم آيد از جمله سركوب و قلع و قمع آن توسط پليس و سازمان نتواند به آن درجه از رشد كمى و كيفى برسد كه به حزب طبقه كارگر تبديل شود.


اعضاى حزب

اعضاى حزب طبقه كارگر مى ‏توانند كارگر يا روشنفكر انقلابى طبقه كارگر باشند. اينان آگاه ‏ترين و پيشروترين عناصر رهبرى طبقه كارگرند. جدا از آن‏كه حرفه ‏اى باشند. كارگر باشند يا نباشند. كار يدى بكنند يا نكنند. عضو طبقه كارگرند.

جمع ‏بندى كنيم

مؤمنى با حذف روشنفكران انقلابى طبقه كارگر از طبقه كارگر بر اين باور است كه از هژمونى روشنفكرى بر حزب ممانعت به ‏عمل مى ‏آورد و شعاعيان با قرار دادن روشنفكران به ‏عنوان لايه فرهنگى طبقه در پى هژمونى ‏طلبى روشنفكران خرده ‏بورژوايى و بورژوايى بر حزب طبقه كارگر است. كه اين گونه نيست و به تمامى حق با شعاعيان است.


حزب و تعريف آن

ابتدا نگاه مى‏ كنيم به تعاريف لنين و استالين از حزب:
۱- حزب كمونيست به مانند گردان پيشاهنگ طبقه كارگر و مجمع مهم ‏ترين عناصر طبقه كارگر است.
۲- حزب به مانند گردان پيشاهنگ طبقه كارگر بايد بهترين عناصر طبقه كارگر را جذب كند.
۳- حزب جزء جدائى ‏ناپذير طبقه كارگر است.
۴- حزب مجمع بهترين عناصر طبقه كارگر است.
۵- حزب عالى‏ ترين شكل وحدت طبقاتى پرولتارياست.
با اين تعاريف چند نكته روشن مى‏ شود:
۱-شعاعيان در مورد تعريف حزب با لنين هم‏داستان است.
۲- حزب جزء طبقه كارگر است. و عناصر تشكيل ‏دهنده آن، روشنفكران انقلابى كارگران انقلابى است. پس روشنفكران انقلابى جزء طبقه كارگرند.


روشنفكران در دوران سوسياليزم

مؤمنى مى‏ گويد:

«در جامعه سوسياليستى نيز قشر عظيم روشنفكران (يعنى كل كارگران فكرى) همچنان وجود دارند. و باز همچنان به بورژوازى تعلق دارند. و خطر احياء سرمايه ‏دارى از سوى همين‏ هاست.»

قبلاً نيز يادآور شديم كه اطلاق كلمه روشنفكر به كاركنان فكرى (كارمندان دولت و ادارات، تكنسين‏ ها، مهندسين، پزشكان و وكلا والخ) درست نيست.
و اما در دوران سوسياليزم پرولتاريا با كار تربيتى، فرهنگى از يك سو و از بين بردن فاصله ‏هاى طبقاتى از سوى ديگر، كاركنان فكرى غير پرولترى را پرولتريزه مى‏ كند.
ضمن آن‏ كه پرولتاريا با متلاشى كردن دولت و دستگاه ادارى بورژوازى و ساختن دولت و دستگاه ادارى پرولترى، بخش زيادى از كارها را خود دست مى‏ گيرد.


احياى سرمايه دارى و خروشچف

مؤمنى نفوذ روشنفكران بورژوازى را در حزب و دولت پرولتاريا خطر بزرگى مى‏ داند كه مى‏ تواند طى ده ‏ها سال «سوسياليزم را به سرمايه ‏دارى دولتى و خود كم كم به بورژوازى بوروكراتيك تبديل مى‏ شوند.»
و براى نمونه به احياى سرمايه‏ دارى در يوگسلاوى اشاره مى‏ كند. و رويزيونيست‏ هاى خروشچفى را نفوذ بورژوازى در كادر دستگاه حزب و دولت مى ‏داند.
مؤمنى بر اين باور نيست كه اين نفوذ منجر به احياى كامل سرمايه‏ دارى در شوروى شده است. برخلاف شعاعيان، انحراف را در روبنا مى‏ بيند.
در اينجا شعاعيان مى‏ پرسد اين رويزيونيسم كه يك شبه به ‏وجود نيامده است.
خروشچف مى‏ تواند تبلور مسيرى باشد كه از زمان لنين و استالين آغاز و پيموده شده است. اين احياى سرمايه ‏دارى را بايد در پروسه سوسياليزم مشخص به بررسى گرفت.
شعاعيان سؤال ديگر مى ‏پرسد مگر نه اين است كه طبق نظر ماركسيسم سير تكامل بازگشت ‏ناپذير است. نمى‏ شود فئوداليزم را به برده ‏دارى و سرمايه‏ دارى را به فئوداليزم بازگشت داد.
اين سير قهقرايى چگونه آرام و به ‏تدريج صورت مى ‏گيرد. مگر نه اين‏كه قرار است تغيير هر حالتى از اين نوع به شكل جهش و انفجارى صورت گيرد.
مؤمنى انحراف را در روبنا مى‏ بيند كه بالاخره پرولتارياى قهرمان شوروى و اقتصاد سوسياليستى آن‏را از حزب و دولت جارو خواهد كرد.


هنرمندى هنرمند

«به اين نمى‏ پردازم كه بخش دوم از دفتر دوم انقلاب را تحت چه شرايطى سامان دادم. زيرا دست كم مى ‏دانم در جهانى كه در آن ويتنام و هندوچين وجود دارد، اگر ما نسبت به شرايط و امكانات خود و نيز نسبت به هنرمندى‏ هاى خود لب بگشاييم كارى جز لاف‏زنى در يوزه ‏گران دوره‏ گرد را انجام نداده‏ ايم[5]
شعاعيان ـ پاسخ به

حميد مؤمنى وقتى در سر قرارش با فيروزى به شهادت رسيد كل داروندارش به‌پنجاه تومان نمى ‏رسيد. وقتى با يك كلت و يك كپسول سيانور و چند سكه مسين بخواهى نظامى را كه پشت به پشت امريكا و انگليس دارد. و روى درياى نفت و طلا و مس مى‏ خوابد از اريكه قدرت به‏ زير بكشى و گُرز فرمانروايى را از دست او بگيرى چه بايد گفت؟. هنرمندى هنرمند يعنى اين.
شعاعيان از سال ۱۳۵۱ كه مخفى شد و جا و مكان درست و حسابى نداشت. بيشتر نوشته ‏هايش را در گورستان‏ ها و خرابه‏ ها نوشت.[6] و همان‏جا يادداشت‏ هايش را پنهان مى‏ كرد. چند بارى اين يادداشت ‏ها از بين رفت. شايد كسانى كه زاغ سياه او را چوب مى‏ زدند. تصور مى ‏كردند كه اين ناشناس دارد چيز گرانبهايى را پنهان مى‏ كند. كه به ‏راستى گرانبها بود. اما نه از ديد جويندگان گنج، بايد نويسنده باشى تا بدانى از بين رفتن نوشته‏ ها يعنى چه و دوباره ‏نويسى آن‏ها در حال و هوايى كه از بين رفته است چه كار شاقى است.
هنرنمايى هنرمند وقتى به اوج مى ‏رسد كه ذكر مصيبت را نيز لاف‏زنى بدانى آن‏ هم لاف‏زنى در يوزه ‏گران دوره ‏گرد.


فصل مشترك تروتسكى و شعاعيان

تروتسكى تا مرحله انقلاب، لنينيست است. در حالى ‏كه شعاعيان انقلاب را به شكل يك پروسه، از اندك به انبوه مى‏ بيند و آن‏ هم با پيشتاز مسلح كه چون موتور كوچك انقلاب را آغاز مى ‏كند. اما در مرحله پس از پيروزى فصل مشترك او با تروتسكى آغاز مى‏ شود رهبرى انقلاب بورژوا ـ دمكراتيك در دست پرولتاريا، ادامه بدون وقفه انقلاب به  انقلاب سوسياليستى، رد سوسياليسم در يك كشور و به تبع آن هم‏زيستى مسالمت ‏آميز و ادامه انقلاب تا فرجام نهايى.
چينى‏ ها در اختلافاتشان با شوروى كه عمدتاً برمى‏ گشت به رهبرى جنبش جهانى كمونيستى، از رويزيونيسم خروشچفى شروع كردند و رفته رفته به تز سوسيال ـ امپرياليسم رسيدند، سوسياليست در حرف، امپرياليسم در عمل.
خروشچف جدا از تمامی اشتباهاتش يك كارى بزرگ كرد. و آن انتقاد از كيش شخصيت استالين بود. انتقاد از ديكتاتورى استالين كار بزرگى بود. هرچند درى به‌حقيقت نگشود و نتوانست به گسترش دموكراسى در حزب و جامعه كمكى جدى كند. اما در ديوار ديكتاتورى حزبى، ترك بزرگى ايجاد كرد. احياى سرمايه‏ دارى از نظر چينى‏ ها و تجديدنظرطلبى و رسوخ انديشه‏ هاى بورژوايى و خرده ‏بورژوايى ربطى به‌خروشچف نداشت.
شعاعيان درست مى‏ گويد بايد برگشت و ريشه ‏هاى آن‏را در سوسياليسم روسى ديد.


سه ديدگاه

در دهه ۵۰-۴۰ نسبت به شوروى سه ديدگاه بود.
۱- شوروى نظامى‏ ست سوسياليستى كه حامل اين نظر حزب توده بود كه به خط يك معروف بود.
۲- شوروى نظامى‏ ست سوسيال امپرياليسم. كه سازمانى انقلابى حزب توده حامل آن بود. بعدها حزب رنجبران (سازمان انقلابى سابق) و طيف جريانات خط ۳بر اين باور بودند.
۳-. شوروى نظامى‏ ست رويزيونيستى كه حاملين آن سازمان چريك ‏ها بود و راه كارگر كه به خط دو معروف بودند.


متدولوژى درست

مؤمنى ابتدا از نويسنده شروع مى‏ كند و مى‏ گويد: مهم است كه بدانيم پرسشگر يا منتقد كيست. در مسائل سياسى دانستن اين امر مهم است. پس به پس ‏زمينه ‏هاى سياسى شعاعيان كه ماركسيست‏ هاى امريكايى‏ ست مى ‏رسد.
لقبى كه نوعى تحقير و اتهام از آن بيرون مى‏ آمد. و بيشتر ريشه هوچى ‏گرى داشت تا نقدى جدى و رودررو با جريانى كه معتقد بود در مبارزه بين امپرياليسم انگليس و فئوداليسم به ‏عنوان پايگاه آن بايد جانب امپرياليسم امريكا و پايگاه آن كه بورژوازى وابسته است را گرفت.
و بعد به منابع فكرى او مى‏ پردازد و او را به كپى ‏بردارى از انديشه ‏هاى رژى دبره و سوسياليست‏ هاى ضدكمونيست دست راستى متهم مى‏ كند.
و بعد جا جا او را به فرماليسم فلسفى، ايده ‏آليسم و هم ‏نوايى و هم ‏سويى با سوسياليست‏ هاى ضدكمونيست متهم مى ‏كند او را دروغگو و غرض ‏ورز مى‏ داند و در آخر مى ‏رسد به نظريات شعاعيان.
اما شعاعيان اصوليت كار را رها نمى‏  كند. مى ‏داند كه اين يك بحث درون خانوادگى است بحثى است تئوريك و آموزشى براى آن روز و فردا. پس ابتدا از مبانى شروع مى‏ كند، درست مثل يك معلم و آنجا كه مؤمنى را گوشه رينگ گير مى  ‏اندازد و مى ‏تواند ضربات فرماليستى و ايده ‏آليستى او را جواب دهد مى‏ گويد: آدمى در مى‏  ماند كه اين رفتار قدم‏ هاى سنجيده را تزويرى سنجيده يا نادانى هولناك «شورش نه» به پُرآوازه ‏ترين مفاهيم ماركسيستى، كدامين يك بداند؟
البته از آنجا كه بناى پاسخ‏ ها به روى حسن‏ نيت گذاشته شده است اين است كه گفته مى‏ شود حتما اندكى بى ‏توجهى در كار بوده است.


استثمار نه، استثمارگر

مؤمنى در تعريف استثمار و استثمارگر دچار يك خطاى تئوريك مى‏ شود. ابتدا جامعه را به دو قسمت تقسيم مى‏  كند؛ بهره‏ كش و بهره ‏ده. آنانى‏ كه از دسترنج ديگران استفاده مى‏ كنند جزء استثمارگران و آنانى‏ كه از دسترنج خود استفاده مى‏ كند، جزء استمارشدگان ‏اند.
براى استثمارگر بودن سه شرط لازم است:
۱-مالكيت بر وسايل توليد
۲- خريدار بودن نيروى كار
۳- فعال بودن براى بقاء
اگر استثمارى اين سه شرط را نداشته باشد نمى‏ توان آن‏را جزء نيروهاى استثمارگر گذاشت. زندگى كودكان از دسترنج ديگران (پدر و مادر و خانواده) زندگى فعالان حزبى (از صندوق حزب و دسترنج كارگران و هواداران عضو حزب) استثمار تلقى نمى‏ شود ممكن است تسامحاً به آن استثمار گفت اما استثمار نيست.
براى استثمار به افزار بهره ‏كشى، دولت و حاكميت طبقاتى و وابستگى به طبقات استثمارگر لازم است. و تمامى اين‏ها را افراد نان‏خور خانواده ‏هاى كارگرى و نيروهاى انقلابى كارگرى فاقدند. در اين زمينه نيز حق با شعاعيان است.
مشى كارگرى بدون كارگر
شعاعيان مى ‏گويد با پيدايش ماركسيسم طبقه كارگر از وابستگى خشك به كارخانه ‏هاى سرمايه‏ دارى درآمده است. هر جا كمونيست ‏ها باشند، از آنجا كه كمونيست‏ ها عناصرى از طبقه كارگرند، طبقه كارگر هم به ‏صورت كم يا زياد هست، منتها در سيماى پيشتازانش. خواه در آن مكان كارخانه توليد سرمايه ‏دارى باشد يا نباشد.
اين حرف نويى نيست. قبل از او لنين و استالين و مائونيز گفته ‏اند. شعاعيان كمى آن‏را تئوريك ‏تر بيان مى ‏كند مسئله اين است كه آيا در حضور سوسياليسم لازم است جوامع سير كلاسيك را طى كنند يا مى‏ توانند از روى مراحل بجهند. در اين زمينه دو ديدگاه وجود دارد:
۱- يك نظر بر اين است كه جوامع بايد سير طبيعى خود را طى كنند.
۲- نظر دوم بر اين باورست كه در اين دوران، با حضور انديشه ماركسيستى، رشد كمى كارگران ملاك نيست. ملاك مشى كارگرى، راستاى انقلاب و رهبرى كارگرى‏ست.
طبقه كارگر، مشى و رهبرى خود را نه از سوى انبوهى خود بلكه از سوى حزب خود به ‏دست مى ‏آورد. در جوامعى كه با انبوه كارگران روبه ‏روييم، طبقه كارگر باز هم رهبرى را از طريق سازمان و حزب خود مى ‏تواند به دست بياورد.
انقلاب كارگرى مى‏ تواند بى‏ نياز از انبوهى كارخانه و كارگر آغاز شود، دنبال شود و حتى به پيروزى برسد. و حتى پروسه روابط سوسياليستى را آغاز كند، اما بدون حزب كمونيست محال است.
زيرا انقلاب كارگرى، مشى آن كارگرى ‏ست نه انبوه رزمندگان آن كارگرند. گوهر انقلابى را راستاى آن تعيين مى ‏كند. و راستاى انقلاب را رهبرى آن بر مبناى بار تاريخى خود تعيين مى‏ كند. پس تجلى‏ گاه مشى كارگرى در جوامع مستعمره ـ نيمه فئودال، حزب كمونيست، حزب طبقه كارگر است. كه تجلى ‏گاه مشى كارگرى‏ ست، از آن طبقه كارگر است و عناصر تشكيل‏ دهنده آن از لحاظ اجتماعى وابسته به طبقه كارگر و عناصرى از طبقه كارگرند.
اما حزب كمونيست، تمامى عناصر آن كارگر نيستند. حزب كمونيست، حزب كارگران نيست مجمع بهترين عناصر طبقه كارگر است. اين عناصر هم كارگرند و هم غيركارگر كه جزء طبقه كارگرند. اين عناصر غيركارگر به‏ خاطر داشتن ايدئولوژى يا آرمان كارگرى، به‏ خاطر زندگى انقلابى كارگرى، به‏ خاطر كوشش و تلاش در جهت هدف‏ ها و منافع پرولتاريا خود را نشان مى ‏دهند.
مؤمنى مشى كارگرى را بدون حضور كارخانه ممكن نمى ‏داند. اما از نظر شعاعيان ممكن است و به ‏راستى ممكن است و حق با شعاعيان است.


حزب و كارگر

از سال ۱۲۸۵تا امروز، از نخستين هسته ‏هاى تئوريك تبريز تا تشكيل فرقه اجتماعيون ـ عاميون و بعد حزب عدالت و حزب كمونيست و احياى آن و گروه ۵۳ نفر، و بعد حزب توده و سازمان چريك‏هاى فدايى خلق تا سال۵۷ و از سال ۵۷با حضور ده ‏ها سازمان چپ، از حزب توده گرفته تا حزب توفان و كار و رنجبران و طيف فدايى، و طيف خط سه و راه كارگر و طيف احزاب سوسياليست، يك نكته مدام مورد بحث بوده است آيا با وضعيت كارگر و وضعيت كارخانه در ايران، فعاليت كمونيستى و تشكيل حزب كمونيست ضرورت دارد و يا نه؟
عده ‏اى بر اين باور بودند كه بايد بورژوازى رشد طبيعى خود را طى كند. جامعه صنعتى بشود. و كارخانه‏ هاى متعدد و بزرگ صنعتى و كارگران صنعتى (پرولتاريا) را به ‏وجود بياورند. آن‏وقت مى‏ توان از حزب طبقه كارگر و تشكيل آن سخن گفت. تا آن روز تشكيل حزب كمونيست و فعاليت مستقل كمونيستى كارى‏ ست زودرس و با صدمات بسيارى همراه خواهد بود.
ديدگاه دوم كه باز از همان آغاز انقلاب مشروطه بر پرچم مستقل تأكيد مى‏ورزيد. براين باور بود كه على ‏رغم نبود كارگر صنعتى و كارخانه ‏هاى بزرگ در ايران، كمونيست‏ها بايد مستقلاً در زير پرچم طبقه كارگر و با نام و برنامه مشخص فعاليت كنند. اينان كسانى بودند كه در كارخانه ‏ها و معادن نفت و مس باكو با انديشه ‏هاى سوسيال دمكراسى آشنا شده بودند. و مشى و انديشه و مرام كارگرى و تشكل مستقل كارگرى را ضمن ضرورى دانستن، كافى مى‏ ديدند براى فعاليت مستقل. همين نكته‏ اى كه شعاعيان به آن اشاره دارد و با مؤمنى بر سر آن اختلاف دارد. شعاعيان مى ‏گويد در دوران معاصر، انديشه كارگرى مى ‏تواند جاى كار كارگرى و كارخانه را بگيرد و ديگر نيازى به صبر كردن نيست تا بورژوازى رشد كند و در پروسه رشد خود كارخانه درست كند و كارخانه، كارگر صنعتى بيافريند.

«طبقه كارگر بدان هنگام كه به دروازه فرهنگ طبقاتى خود گام مى ‏نهد، ماركسيسم، در زمينه تاريخى نيز تنگناى نظام و توليد را كه در بند مرزها و جوامع است را در هم مى‏ كوبد و پروازكنان به سراسر دشتگاه جهان بال مى ‏گشايد. سخن كوتاه فرهنگ طبقه كارگر مى ‏تواند در همه جا و حتى در هر كجا كه كارخانه و توليد سرمايه ‏دارى نيست. جانشين كارخانه و توليد شود و طبقه كارگر را در آن مكان‏ هاى اجتماعى را نيز بيافريند[7]


رابطه پيشاهنگ و طبقه

رابطه پيشاهنگ و طبقه كارگر از ديرباز مورد اختلاف بوده است. مؤمنى پيشاهنگ را كاركنان فكرى طبقات ديگر مى ‏داند، بورژوازى، كه تحت تأثير مبارزات طبقه كارگر به سوى او كشيده مى‏ شود. آرمان او را برمى‏ گزيند. با شرط و شروطى مى‏ تواند در كنار او و حتى پيشاپيش او قرار گيرد، اما او را لايه ‏اى از طبقه نمى ‏داند.
اما شعاعيان نخست روشنفكر را به بخش سياسى كاركنان فكرى منتسب مى‏ كند. كه كار درستى است. ثبّات كفن و دفن ثبت احوال جزء كاركنان فكرى‏ ست. اما اطلاق روشنفكر به او بيشتر به شوخى شبيه است تا اطلاقى درست.
شعاعيان بين روشنفكر و روشنگر، روشنگر را برمى‏ گزيند. چرا كه وجه فاعلى روشن كردن ديگران را با خود دارد كه اين‏هم كار درستى است.
روشنگر، راهنما و آموزگار طبقه است در مبارزه طبقاتى، كه ابتدا خود به آگاهى مى ‏رسد و بعد طبقه را به آگاهى مى ‏رساند كه عين آگاهى از اندك به انبوه است.
روشنگر براى راهنمايى به ‏سامان خود نيازمند روابطى به ‏سامان است. و اين رابطه به ‏سامان در حزب عينيت مى ‏يابد.
حزب محل تجمع پيشاهنگ ‏ها طبقه كارگر است. اشتباه نشود، حزب طبقه نيست تمامى طبقه را شامل نمى‏ شود. بهترين عناصر را در خود جاى مى ‏دهد. اين عناصر يا كارگران پيشرو هستند يا روشنفكران انقلابى طبقه كارگر. پس هر كس عضو حزب است، روشنفكر طبقه نيز هست و به تبع آن جزء طبقه نيز هست.
يك نكته مهم: انحرافات حزبى
مؤمنى مى‏ گويد: «نويسنده شورش با كارگر دانستن، روشنفكران انقلابى مى‏ خواهد آنان‏را چنان‏ كه هستند، درست با تمام خواست ‏ها و خصلت‏                     هاى طبقاتى نشان بر انقلاب پرولتاريا تحميل كند. و بعد با تبديل كردن آنان به روشنگر طبقه، هژمونى خرده ‏بورژوايى را در انقلاب كارگرى تأمين كند[8]».
روشنفكر انقلابى طبقه كارگر، كارگر نيست اما جزء طبقه كارگر است و اين با كارگر بودن تفاوت دارد (تفاوت كارگر و طبقه).
اما مؤمنى به نكته مهمى اشاره مى‏ كند؛ روشنفكران انقلابى از آنجا كه در توليد نقش مستقيمى ندارند مى‏ توانند حزب را دچار انحرافاتى كنند. اين انحرافات ربطى به پايگاه طبقاتى‏شان ندارد.
حزب بايد براى مقابله با اين امر بايد علاوه بر مكانيزم‏ هايى كه در درون حزب تعبيه شده است؛ از سانتراليسم ـ دمكراتيك گرفته تا انتقاد و انتقاد از خود و برگزارى مدام نشست‏ هاى حزبى، وزن مخصوص كارگرى حزب را زياد كند و با پرولتريزه كردن هرچه بيشتر روشنفكران انقلابى، با ذهنى‏ گرايى آن‏ها مقابله كند.

 



[1]. نگاه كنيد به مقاله منصور حكمت، چرا مرگ شاملو را تسليت نگفتيم.
[2]. شعاعيان، پاسخ به مؤمنى
[3]. مهدى اخوان ثالث، شعر چاووشى.
بهل اين آسمان پاك
چراگاه كسانى چون مسيح و ديگران باشد
و پستانى چو من
هرگز ندانند و ندانستند
پدرشان كيست
و يا سود و زيانشان چيست
[4]. نگاه كنيد به جلال آل‏احمد، خدمت و خيانت روشنفكران
[5]. شعاعيان، پاسخ به مؤمنى
[6]. بازجويى افراخته ـ اسناد ساواك
[7]. شعاعيان ـ كتاب انقلاب
[8]. حميد مؤمنى ـ شورش نه

هیچ نظری موجود نیست: