فخرالدین عظیمی
اگر نوشتههای تحلیلی، یا مستندهای تاریخی، تلنگری بر ذهنهای کرخت و تاریخ گریز بزنند کاری از پیش بردهاند. دیدن مستندی درباره کودتا، که تقی امیرانی آن را ساخته است، انگیزه نگارش این یادداشت شد.
تیزر فیلم:
برای سفری نیکانجام به رهتوشهای درخور نیازمندیم. مردمی که آرزوهای آزادیخواهانهای برای فردای خود دارند پیشینه تلاشهای آزادیخواهانه دیروز را نفی نمیکنند. آنهایی که تنها به آینده مینگرند چیزی درباره گذشته نمیدانند و از این نیز آگاه نیستند که اندیشه برکنار از نگرشِ تاریخی چندان پربارانتر از ابر سرگردانی در آفاق ذهن نیست. بسیاری گمان میکنند درباره مشروطیت و نهضت ملی هر آنچه نیاز بوده دانسته است. اما، متأسفانه، در این زمینهها کم میدانیم و از نادانی خود ناآگاهیم. بی درک سببهای شکست نهضتهای آزادیخواهی و اهمیت پیشینه این نهضتها در سرزمین خود، به اینسو و آنسو میدویم ولی، همچون رهروانی خوابزده و سرگردان، راه بهجایی نمیبریم.
اگر نوشتههای تحلیلی، یا مستندهای تاریخی، تلنگری بر ذهنهای کرخت و تاریخ گریز بزنند کاری از پیش بردهاند. دیدن مستندی درباره کودتا، که تقی امیرانی آن را ساخته است، انگیزه نگارش این یادداشت شد.
ویژگیهای مستند
مستند سینمایی/ تلویزیونی کتاب یا رسالهای پژوهشی نیست و هنجارهای سنجش و داوری درباره آن با سنجههای ارزیابی نوشتههایی که بهصورت کتاب و جستار با زیرنویس و ارجاعات منتشر میشوند، متفاوت است. نمیتوانیم آن را با همان سنجهها بسنجیم و بر کاستیهای آن خرده بگیریم.
مستند جای تکنگاری یا جستار را نمیگیرد. هردو تخیل را بارور میکنند ولی یکی به یاری تصویرها و ترفندهای هنری و دیگری به کمک کلمات انتزاعی ولی پرتوان. بیگمان هر مستند درخوری باید بر یافتههای استوار مبتنی باشد. شاخ و برگی انبوه نباید تنه توضیحیِ نازکی را بپوشاند. مستند موفق کاری است که نوآوری و تیزبینی را با کشش و هیجان روایی درآمیزد؛ هم آگاهکننده باشد هم سرگرمکننده؛ تلاشی باشد دانشورانه و هنری. بینندگان موردنظر مستندسازان کارشناسان و کاردانان نیستند؛ هر مستندسازی ناگزیراست کار خود را بر خطوط کلی و برخی رخدادهای گزیده یا «جالب» و برجسته متمرکز کند و پسند متعارف را از نظر دور ندارد. اگر چنین نکند بیننده ناآشنا در انبوهی جزئیات سردرگم میشود و به سراغ سرگرمیهای دیگر میرود.
ارزیابی هدفهای مستند
بخشی از مستند “کودتای ۵۳” تلاشی است در ردیابی گفتوگویی گمشده با نورمن داربیشر یکی از مأموران MI6 (سازمان اطلاعات مخفیِ برونمرزی بریتانیا)، که سالها در ایران بود و در کودتای ۱۳۳۲ نقش مهمی داشت. بازمانده مستند لحظههایی را در کودتا، که به نظر مستندساز اساسیاند، بازمیجوید و تلاش میکند تصویری جامع از رخدادهای اصلی به دست دهد. بیننده شاید گمان کند مطالب جنبی و جانبی جای زیادی برای برخی پرسشهای مهم بر جا نگذاشته است و شتاب و شوق شخصیِ تقی امیرانی بهنوعی گسیختگی روایی انجامیده است و فرصت تحلیل و تقطیر درست سندها و دیدگاهها را به او نداده است. در دوره طولانی تولید این مستند امیرانی سختکوشانه با بسیاری از اهل نظر سخن گفته و مطالب زیادی خوانده و آگاهیهای فراوانی را گردآورده است ولی بازتاب آنها در این اثر نامحسوستر از آن است که باید باشد. شاید اگر مورخی کاردان بر کار او نظارت داشت، انسجام روایی محسوستر و گذار از داستانی به داستان دیگر طبیعیتر بود. در هر مستندی فروکاست پیچیدگیهای تاریخی امری ناگزیر است. سببهای ساختاریِ آسیبپذیری مصدق و دامنه دشواریها و چالشهایی که او با آنها دستبهگریبان بود نمیتواند در یک مستند بازتابی درخور یابد. در این مستند نیز، مانند هر اثر مشابه دیگری، خواهناخواه جزئیاتی ناگفته مانده یا درست بیاننشده است و سخنی از شماری چهرههای مهم نرفته است. این کاستیها تا حدی ناشی از رهیافت امیرانی و تلاش او در تأکید بر نقش نورمن داربیشر است ولی او آگاهانه چنین رهیافتی را برگزیده است.
امیرانی کوشیده است آنچه را از داستان پیچیده براندازی حکومت مصدق درک کرده است صمیمانه و صادقانه بگوید؛ چیزی را مسخ نکرده است و بر واقعیتی سرپوش ننهاده است. نمیتوان چشم این را داشت که یک مستند دوساعته درباره صف فشرده مخالفان بومی مصدق: کارگزاران و هواداران بریتانیا، درباریان، حزب توده، فدائیان اسلام و پشتیبانان روحانی آن، همه کسانی که خطر کمونیسم را دستاویز میکردند، آنهایی که در صف هواداران نهضت ملی بودند و سپس از پشت به آن خنجر زدند، و همه کسانی که نهضت ملی را با منافع خود ناسازگار میدانستند، سخنی بگوید. این مستند و رهیافت فکری ـ هنری آن هدفی دیگر داشته است. این مستند همان اندازه که روایتی از داستان کودتاست حدیثی از سلوک سیاسی و جستوجوگری یک ایرانی (امیرانی) درباره خود نیز هست. نموداری از پرسشگری و سرگشتگی ناگزیر او در جستجوی چون و چند کودتاست که با داستان نیمه راز آمیز و کنجکاوی انگیز یک مأمور انگلیسی و آنچه او گفت و نگفت درآمیخته است.
در جستجوی داربیشر
تقی امیرانی، سازنده مستند “کودتای ۵۳” را از نزدیک نمیشناسم؛ چند بار تلفنی درباره چند موضوع، بهویژه نقش نورمن داربیشر، با من گفتوگو کرد. او بر اساس نوشتههای من میدانست که با داربیشر و شماری دیگر از دستاندرکاران انگلیسی کودتا گفتوگو کرده بودم. حدود سیوپنج سال پیش در اواخر دوره تحصیلات دکترا در دانشگاه آکسفورد، مستقلاً با نورمن داربیشر درباره آنچه در ایران دوره نخستوزیری مصدق کرده بود، گفتوگو کردم و بسیار خوشحال بودم که تنها محققی هستم که چنین امکانی یافته است. داستان این را در فرصتی دیگر خواهم نوشت ولی در اینجا به گفتن این نکته بسنده میکنم که داربیشر یک روز پس از گفتوگو با من تماس گرفت که نمیبایست چنان گفتوگویی انجام میشد و من حق استفاده ازآنچه را گفته است ندارم. من که بسیار متأسف شده بودم، بدون ذکر نام او برخی از نکتههایی را که گفته بود در پایاننامه خود گنجاندم و بقیه را پس از مرگ او در نوشتهای به انگلیسی، و همچنین در کتاب حاکمیت ملی و دشمنان آن، آوردم[1]. دانسته بود که داربیشر با تلویزیون گرانادا هم، که چندین مستند درباره پایان امپراتوری بریتانیا، ساخت گفتوگو کرده بود ولی آنها هم از پخش گفتههای او بازماندند. نسخهای از متن کتبی گفتوگوی او با تلویزیون یادشده سالها پیش به دست یک نویسنده انگلیسی به نام استیون دارِل رسیده بود که کتاب خود درباره ام آی سیکس را بر آن مبتنی کرد بیآنکه به آن ارجاع دهد. نسخه دیگری را نیز امیرانی یافته است و مبنای کار خود کرده است.
برای فهم جنبههای عملیاتی و تاکتیکی نقش بریتانیا در کودتا درک تلاشهای پنهان و گسترده داربیشر مهم است و این کاری است که این مستند به آن کمربسته است. اهمیت داربیشر در این است که تاکنون، در نظر بیشتر مردم، آنچه درباره عملیات نهایی کودتا دانسته بوده به بررسی نقش دونالد ویلبر، کرمیت روزولت، و دیگر مأموران سازمان سیا محدود بود؛ در مورد بریتانیا از نقش ان لمبتن ورابین زینر (Zaehner) و مانتی وود هاوس سخن رفته بود ولی از داربیشر سخن چندانی در میان نبود. داربیشر چهرهای مرموز است که درباره او هیچ نکتهای در منابع رسمی موجود در بریتانیا نمیتوان یافت. هیچ سندی در مورد او، جز مطالبی جسته گریخت که در نوشته دیگری به آنها خواهم پرداخت، موجود نیست. و خود این نکتهای است پرسش انگیز.
پیچیدگی کودتا
بیگمان کودتا را در ابعاد پیچیده گوناگون آن باید بررسی کرد و از سببها و عوامل داخلی آن نباید غافل ماند. این نگارنده کوشیده است در برخی نوشتههای خود به این موضوعات بپردازد.[2] بدون دخالت بریتانیا و آمریکا نیز مصدق و نهضت ملی مخالفانی سرسخت در درون حلقه درباریان و سرامدان متنفذ و دستنشاندگان آنان میداشت ولی کارایی این مخالفان در اثر یاوری قدرتهای خارجی بسیار بیشتر شد. آن عوامل، از بستنشینان مجلس شانزدهم تا روزنامهنگاران مخالف و دیگران، بدون پشتیبانی مادی ـ سیاسی و فشار و ترغیب سفارت بریتانیا و بهتدریج آمریکا کار چندانی نمیتوانستند از پیش ببرند. بریتانیا و آمریکا نیز بدون همکاری این گروهها و عوامل گوناگون در به راه انداختن حرکتی برای از میان برداشتن مصدق با دشواریهای زیاد روبرو میشدند. تلاش اصلی آنها از آغاز این بود که برکناری مصدق یک کودتای عریان نباشد بلکه سرپوشی شبه قانونی و مشروع داشته باشد و مجلس و «مردم» و مطبوعات و شاه و روحانیان در آن درگیر باشند و بتون آن را به ضرب مناسک مشروطه و تلقی شاه پسندانهای از جایگاه و حقوق سلطنت در قانون اساسی توجیه کرد. تا آخر کار، بهرغم وجوه نظامی اقدامات، به این الگوی شبه قانونی وفادار ماندند. این برنامه کمابیش توصیه ان لمبتن بود که بهعنوان وابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران (۱۹۳۹- ۱۹۴۵) کارکرده بود و سپس به کار تدریس در دانشگاه لندن برگماشته شده بود. برای اجرای برنامه مورد نظر لمبتن، رابین زینر که پس از لمبتن وابسته مطبوعاتی و از مأموران ام آی سیکس در ایران بود، و سپس مدرس زبان فارسی در دانشگاه آکسفورد شده بود، به عنوان رایزن سفارت راهی تهران شد. با قیام سی تیر ۱۳۳۱و شکست حکومت چندروزه احمد قوام، این برنامه دستخوش بازنگری شد؛ زینر بازگشت و عهدهدار کرسی ادیان خاوری در آکسفورد شد ولی خطوط اصلی برنامهای که او برای به فرجام رساندن آن گسیل شده بود ادامه یافت. پس از آنکه آمریکاییان برای یاری بریتانیا وارد آوردگاه شدند شدت و دامنه اقدامات بیشتر شد و نمودارهای خشونت ملموستر، ولی بهرهجویی از مجلس و دربار و شاه و مطبوعات و غیره همچنان مدنظر ماند.
ایرانیانی که با مصدق در ستیز بودند طیف گستردهای را شامل میشدند. سران آنها از جمال امامی نماینده مجلس شانزدهم تا دکتر حسن امامی خویشاوند مصدق و امامجمعه تهران را دربرمی گرفتند؛ همه از پشتیبانیِ کمابیش سفارت بریتانیا بهرهور بودند. یکی از فعالترین گروهها پیرامون سید ضیاءالدین طباطبایی گردآمده بود. او، که فرزند یکی از روحانیان مشروطه ستیز بود، روزنامهنگاری بود که در سیسالگی به همراه رضاخان که از افسران قزاق بود، و در تبانی با مقامات انگلیسی در ایران، کودتا کرده بود. سید ضیاء رستگاری ایران را در سایه تداوم پیوند با بریتانیا ممکن میدید. رابطه او با سفارت آن کشور مهمترین دستمایه نفوذ گسترده و پردرآمد او بود. او در تمام دوره نخستوزیری مصدق درباره چندوچون راههای مبارزه با او به سفارت بریتانیا در تهران رهنمودهای گسترده میداد. پیوند او با نیروهای سنتگرا و دستکم با بخشهایی از فدائیان اسلام، و اقدامات او در هماهنگی با مأموران ایرانیِ ام آی سیکس، مانند برادران رشیدیان، همه دانسته است. این مأموران در سایه پیوند با بریتانیا نفوذ مادی و سیاسی فراوانی، حتی در دربار، یافتند.
فروکاست کودتا به حوادث واپسین ماههای حکومت مصدق، یا رخدادهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد، سرشت آن را مسخ میکند و از دامنه اهمیت آن بسیار میکاهد. این رهیافت ناروا در فهم آن پدیده همچنان غالب است. کودتا فرایند خنثیسازی نهضت ملی ایران، برهم زدن ملی کردن نفت، و بهزانو درآوردن تدریجی حکومت مصدق بود. این کار با ترکیبی از انواع فشارهای اقتصادی، تهدیدها، کارشکنیهای گسترده، و اقدامات و تبلیغات فرسایشی همراه بود. در مراحل واپسین از نمودارهای روشن آن به راه انداختن ماجرای نه اسفند ۱۳۳۱و یورش به خانه مصدق به بهانه سفر شاه، بود. پسازآن سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی کشور ربوده شد. داربیشر درگیری در این ماجرا را میپذیرد اما، برخلاف گفته او، افشارطوس با گلوله کشته نشد؛ او را شکنجه دادند و با طناب خفه کردند. فرمانداری نظامی فضلالله و اردشیر زاهدی را که در قتل درگیر دانسته میشدند فراخواند. پدر زیر سایه آیتالله کاشانی در مجلس به بست نشست؛ پسر پنهان شد. پس از کودتا همه دست اندرکاران این قتل تبرئه شدند.
بخش زیادی از پولهایی که مانندگان زینر و سم فال (رایزن شرقی سفارت و مأمور تماس مستمر با رشیدیان ها)، و داربیشر در اینگونه راهها هزینه کردند – دو میلیون و دویست هزار پاوند که آن روزها مبلغ هنگفتی بود ـ همانگونه که لمبتن توصیه کرده بود به کار ترغیب و بسیج مخالفان داخلی مصدق، ترساندن و رمانیدن مردم از او و جبهه ملی، و بهرهجویی از ترتیبات مشروطیت ایران، و آزادیهای ناشی از آن، و برای اینگونه هدفها صرف شد. پولهایی که آمریکائیان و انگلیسیان از نیمه بهار ۳۲ برای جلب همکاری شماری از نمایندگان مجلس هفدهم هزینه کردند و مصدق از آنها باخبر بود امکان سرنگون کردن او از طریق مجلس را چنان جدی کرد که هیچ چارهای جز رفراندوم نماند. این اقدام کوبنده و هشیارانه مصدق کودتاگران مأیوس از مجلس را واداشت به شاه ترسان چشم دوزند. شاه میخواست به تلاشهای فرسایشی پنهان علیه مصدق فرصت بیشتری داده شود؛ نمیخواست بیموقع درگیر شود. او را با تهدید ناگزیر به همراهی با خود کردند و بر نقش قانونی قاطع او تأکید ورزیدند. کیم روزولت، که مراحل نهایی کودتا زیر نظر او به فرجام رسید، در پیشبرد کار خود همانقدر به نقشه راهبردی کودتا توجه داشت که به نسخهای از قانون اساسی مشروطه ایران.
آمریکا و بریتانیا
آمریکاییان تاکنون اسناد زیادی درباره کودتا منتشر کردهاند؛ [3] بارها در سطوح مختلف درباره کودتا کمابیش عذرخواهانه سخن گفتهاند؛ نقش خود را پذیرفتهاند و کودتا را گامی دانستهاند که به پیشرفت مشروطیت در ایران آسیب رساند. ریچارد کاتم که از مأموران سیا در ایران آن سالها بود بعد که استاد دانشگاه شد کتابی در هواداری از ناسیونالیسم ایران نوشت و با ایرانیان همدلی زیادی نشان داد. در مورد بریتانیا اینگونه نبود. مورد مهمی از پوزشخواهی و پشیمانی و همدلی ِحقیقی ندیدهایم. بهندرت کسانی مانند لارنس پل الول ساتن (Elwell-Sutton، اسکاتلندی) با ایرانیان همدلی نشان دادهاند. افسون لمبتن فروکش نکرده است. سایه او تا امروز بر سر شماری از دانشگاهیان انگلیسی کهنسال و طبعاً وطندوست سنگینی میکند. من خود روزگاری در دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن (که لمبتن هم از استادان آنجا بود) دانشجو بودم و تهنشست آن نگاه، و رسوب خاورشناسی جانکاهی را که اندکی بعد ادوارد سعید چنان ماهرانه درباره آن نوشت، با تمام وجود حس کردهام. از سببهای نفرت لمبتن و پیروان او از مصدق این بود که بریتانیا نتوانست یکتنه حکومت او را واژگون کند و به آمریکا نیازمند شد. این درماندگی بازمانده اسطوره اقتدار آن امپراتوری را، که بسیاری همچنان افسون زده آن بودند، یا حسرت احیای آن را داشتند، درهم شکست و آمریکا در نفتی که انگلیسیان آن را از آن خود میدانستند سهیم شد.
کسانی مانند لمبتن و فرانسیس شپرد (سفیر بریتانیا در ایران) و سم فال و مانندگان آنان چنان به کودک صفتی و نابخردی و بزدلی ایرانیان باور داشتند که گستاخی آنان را گذرا و سرپرستی بر آنان را، از راه ادامه نفوذ تمدن بخش بریتانیا، ضروری و به سود خود آنان میدانستند. این احساسات را همیشه زیرپوشش نجات ایران از کمونیسم پنهان میکردند ولی خود میدانستند چقدر این ادعا بیپایه است. مانتی وودهاوس (رئیس ام آی سیکس در ایران) که همراه سم فال برای جلب همکاری مقامات سازمان سیا با کودتا به آمریکا رفت، خطر کمونیسم را دستاویز کرد ولی نوشت ناگزیر بودیم چنین کنیم؛ نمیتوانستیم بگوییم برای سلطه دوباره بر صنعت نفت میخواهیم حکومتی را براندازیم. خود آمریکائیان نیز، همانگونه که مارک گزیورفسکی نشان داده است، میدانستند خطر کمونیسم بهانهای بیش نیست.
توجیه آنچه شد صورتهای بهظاهر موجّه دیگری نیز به خود میگرفت. لمبتن سخن از سلطه یا نفوذ خارجی را دستاویزی بیپایه یا تصور و خیالی میدانست که طبقه حاکم در ایران مزورانه به کار منحرف کردن خشم مردم گرفتند. او که به سبب پیشینه کار در ایران در تبلیغات ـ ازجمله در زمینهسازی برای تبعید رضاشاه ـ کارآزموده بود، ترجیعبندی داشت که برای مشروعیت زدایی از شکوههایی ایرانیان از شرکت نفت مکرراً به کار میگرفت. او که هواداران و نزدیکانش در ایران کسانی مانند سید ضیاءالدین طباطبایی بودند، هر شکوهای علیه شرکت نفت انگلیس و ایران را ترفندی برای انحراف توجهها از ناخشنودی از طبقه حاکم بر ایران میدانست. او مشروطیت کارامد را با «اندیشه ایرانی» ناسازگار میشمرد. چیزی که با اندیشه ایرانی ناسازگار بود طبعاً ریشه و پایهای نیز نداشت که از میان برده شود.[4] در نظر مردم دلآگاه ایران چنین نبود. مشروطیت اندیشه ارجمند و جنبشی ریشهدار بود که از درون جامعه ایران جوشیده بود؛ میبایست مجال رویش یابد و بتواند با آزمونوخطا ببالد و کارامد شود. سران نهضت ملی ـ که ادامه مشروطیت بود ـ از صالح و صدیقی تا شایگان و نریمان ـ مردمی بودند که به شرف و سربلندی سرشناس بودند و از جنم وظیفه ْخواران و خدمتگزاران این سفارتخانه یا آن، یا از غلامان ایوان خسروانه، نبودند. در چشم هیچ ایرانی آزادهای راه رفع درگیری با ایران سرکوب یک جنبش ملی، اعاده سلطه بر نفت ایران و تحمیل خودکامگی شاهانه به نام تثبیت جایگاه ایران در «جهان آزاد» نبود. اما منطق سرمایهداری و امپراتوری نه سلطه ایران بر نفت خود را برمیتافت و نه برقراری دموکراسی و بیطرفی سیاسی در جنگ سرد را. هر چه بود برای بسیاری ایرانیان فروکوباندن نهضت ملی از میان بردن مشروطیت ایران و فروپاشیدن خاک تحقیر در چشم ملت ایران بود.
ارج کار امیرانی
تقی امیرانی کوشیده است از دید یک ایرانی وطندوست به آن رخداد تاریخی بنگرد؛ ویژگی کار او در این است. مخاطبان اصلی او نیز مردم آزاده و آرمانخواه جهان بهویژه نسلهای جوانتراند. او تاریخ را از دید قربانیان نگریسته است نه از چشم فاتحان و مبلغان آنان. پرسشی که ایرانیانی مانند او را برمیانگیزاند این است که چگونه کشوری میتواند خود را یک دموکراسی متکی بر قانون و مدنیت و حق و ارزشهای لیبرالیسم سیاسی بداند و اینگونه در متزلزل کردن تلاشهای حق خواهانه و دموکراسی جویانه کشورهای دیگر بیپروا باشد. کودتا یکی از واپسین تلاشهای امپراتوری بریتانیا در نگاهداشت بازمانده امتیازات استعماری خود بود. برای این کار با همدستی آمریکا مشروطیت ایران را فرو کوباند و با فشار فزاینده بر شاه که با آنها همداستان شود مشروعیت سلطنت را نیز متزلزل کرد. کودتا زمینه خودکامگی بعدی را آمادهتر ساخت و سرشت ویژه آن را نیز تعیین کرد.
در روزگار ما دادگری و حقخواهی اهمیتی روزافزون دارد. نفی تحقیر و نژادپرستی و ستم گری همه مردم آزادیخواه و آزاده را به هم پیوند میدهد. دخالتی چنین سرنوشتساز و کوبنده در کشوری دیگر که میخواست از همان حقوقی بهرهور شود که اروپاییان مدعی آنها بودهاند، حاشیهای ناچیز در تاریخ «روابط دیپلماتیک» ایران و بریتانیا نیست که بتوان پرونده آن را بست و به فراموشخانه تاریخ سپرد. بهرهجویی از ظواهر مشروطیت برای از میان بردن بنیاد آن از حافظه تاریخی هیچ ملت بیداری که آماج این بیدادگری بوده است زدودنی نیست. چرچیل نخستوزیر وقت بریتانیا در فروافکندن حکومت مصدق نقشی عمده داشت. او در چشم انگلیسیانی که هنوز از یاد شکوه امپراتوری خود سرمستاند جایگاهی بلند دارد ولی داوری مردمی که آماج استعمار بودهاند چیزی دیگر است. او زمانی گفت تاریخ درباره من نیک داوری خواهد کرد چون آن را خود مینویسم. تاریخ را دیگر فقط مانندگان چرچیل و ستایشگران او نمینویسند. جستجوگری حقیقت پژوهانه تاریخی از چهره کسانی مانند چرچیل پرده برداشته است. مصدق پس از نزدیک به هفتادسال همچنان در کنار کسانی مانند گاندی و ماندلا نماد رهایی از یوغ استعمار و استبداد و منادی ارزشهای آزادیخواهانه امروزین است. چرچیل، که نخستوزیر نهچندان فرهمند امروز بریتانیا به پیروی، و تقلید مضحک از او، سرفراز است، در چشم مردم آزاده نماد سلطه و خشونت استعماری و نژادپرستی بزککرده است. همه دیدند چگونه مجسمههای او اخیراً آماج خشم توفنده مخالفان نژادپرستی بود.
پانویسها
[1] Fakhreddin Azimi, The Crisis of Democracy in Iran: from the exile of Reza Shah to the fall of Musaddiq (London and New York: 1989, second ed. 2009)
این کتاب به فارسی هم برگردانده شده، به نام بحران دموکراسی در ایران (چاپ هشتم).
[2] فخرالدین عظیمی، حاکمیت ملی و دشمنان آن، پژوهشی در کارنامه مخالفان بومی و بیگانه مصدق (تهران: نگاره آفتاب ۱۳۸۳، چاپ سوم، ۱۳۹۹)؛ همچنین نگاه کنید به: «کاوشی در کودتا: زمینه سیاسی، کنشگران، پی آمدها؛ به مناسبت شصتمین سالگرد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲»، اندیشه پویا، مرداد ـ شهریور ۱۳۹۲، صص ۱۵۵ -۱۶۴ .
[3] در مورد تازهترین سندها نگاه کنید به فخرالدین عظیمی، «پرسهای در نگارخانه تاریخ، اسناد تازه آمریکا درباره کودتای ۱۳۳۲»، نگاه نو، شماره ۱۱۴، تابستان ۱۳۹۶، صص. ۱۱-۵۶.
[4] در مورد لمبتن نگاه کنید به فخرالدین عظیمی، «لمبتن و سیاست در ایران، شناخت و قدرت : تأملی در کارنامه یک خاورشناس»، نگاه نو، شماره ۱۰۲، تابستان ۱۳۹۳، صص.۹۹-۱۳۴.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر