احمدرضا کریمی «تواب دو نظام» و همکار دو دستگاه امنیتی
ایرج مصداقی
احمدرضا کریمی در سال ۱۳۳۰ در خانوادهای فرهنگی و کتابخوان و سیاسی با گرایش ملی و مذهبی متجددانه در جهرم به دنیا آمد و از کودکی با کتاب و کتابخوانی آشنا شد. پدر و مادر وی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۲ سال منفصل از خدمت شدند. در سال ۱۳۴۷ پدرش، عباس کریمی، رئیس اداره اوقاف قم بود و با جریانها و شخصیتهای ملی و مذهبی ارتباط داشت. بعدا محل خدمتش به اراک انتقال یافت. مادرش شاعر بود. عباس کریمی در جریان تظاهراتی در روزهای انقلاب در سال ۱۳۵۷ در میدان ۲۴ اسفند (انقلاب کنونی) کشته شد.
احمدرضا کریمی در سال ۱۳۴۸ در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد. او با اعضای سازمان مجاهدین در جهرم آشنا بود و پس از حضور در دانشگاه تهران در ارتباط با تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین از جمله حسن ابراری که جهرمی بود و محمد مفیدی و… قرار گرفت اما به عضویت این سازمان درنیامد. در سال ۱۳۵۱ از آنجایی که مجاهدین احمدرضا کریمی را عنصری مسئولیتناپذیر، بیانضباط و دهنلق میدانستند، ارتباطشان را با وی قطع کردند.
در ۳۱ فروردین ۱۳۵۲ احمدرضا کریمی همراه با فاضل البصام (مصلحتی)[1] یک دانشجوی عراقی که ارتباطاتی با الفتح داشت دستگیر شد. آنان به اعترافات تلویزیونی تن دادند. این دو از پاییز ۱۳۵۱ یک رشته عملیات انفجاری در تهران و شیراز انجام داده بودند و ساواک انرژی زیادی برای دستگیری آنها صرف کرده بود. در زمان دستگیری احمدرضا کریمی، خانوادهاش ساکن اراک بودند. آنها بعدا به تهران رفتند.
همکاری گسترده با اکیپهای گشت ساواک
احمدرضا کریمی که حافظهی عجیبی داشت در دوران بازداشت به همکاری گسترده با کمیته مشترک و بازجویان پرداخت و در گشتهای خیابانی ساواک همراه با واحدهای تعقیب و مراقبت شرکت میکرد و به جستجوی چریکها و مجاهدین میپرداخت. او همچنین سرقرارهای تشکیلاتی میرفت و در چهارراههای بزرگ شمارههای اتوموبیلهای مشکوک را چک میکرد.
او در کنار چهرههای خائنی همچون عباس شهریاری، شاهمراد دلفانی، سیروس نهاوندی، محمد توکلیخواه و وحید افراخته ضربات سهمگینی به نیروهای سیاسی وارد کرد.
احمدرضا کریمی که از نظر تسلیم و همدستی شهره عام و خاص است در گفتوگو با نشریه مهرنامه ۴۲ میکوشد موضوع شرکت در اکیپهای ساواک را منحرف کرده و به دورهای خاص و محدود تقلیل دهد. او توضیح میدهد، وقتی به بخش عملیات ساواک منتقل شده بود، عضدی به او میگوید: «شما را با اکیپ برای گشت میبرند که اگر احیاناً کسی را شناختی دستگیر کنند.» کریمی ادامه میدهد: «حدود بیست روز مرا هر روز میبردند و در خیابانها میگرداندند که شاید کسی را بشناسم و دستگیر کنند ولی به نتیجهای نرسیدند و اغلب هم عمداً وقت تلف میکردند و به جای گشت در خیابان میرفتند دربند و آنجا قلیان میکشیدند و من هم چای میخوردم و سیگاری میکشیدم و بر میگشتیم. بعد از بیست روز به مصطفوی گفتم این گشتها وقت تلفکردن است و من هم از خیابانگردی خوشم نمیآید، مصطفوی هم گشتهای روزانه را متوقف کرد. یکی از دلایل نارضایتیام این بود که اکیپها بنا بر شرح وظایفشان اگر به فرد مشکوکی برخورد میکردند بازرسیاش میکردند و اگر چیزی داشت او را میگرفتند، بعد هم طبیعتاً در گزارش یا صورت جلسه خود مینوشتند هنگامی که در معیت فلانی گشت میزدیم به این مورد برخورد کردیم. ماجرای بهمن روحی آهنگران از مواردی است که در همین گشتها – البته در سال ۵۴ – پیش آمد و بعداُ برایتان توضیح میدهم.» [2]
کریمی خصلت شناختهشدهای دارد: دروغگویی. از این نظر کمنظیر است. او در فروردین ۱۳۵۲ دستگیر میشود و طبق اسناد انتشار یافته توسط مؤسسات اطلاعاتی نظام اسلامی حداقل تا پایان ۱۳۵۴ به مدت سه سال همراه با گشتها و اکیپهای ساواک به گشتزنی در خیابانها میپردازد و چریکها و مجاهدین را شناسایی میکند. چنان میگوید از «خیابانگردی» خوشم نمیآید و بازجوی ساواک میپذیرد گویا شاهزادهای بوده که ندیمههایش او را به گردش اطراف شهر میبردند و او با اظهار دلتنگی از رفتن به سیرو سیاحت امتناع میکند.
بر اساس اسناد منتشر شده از سوی دستگاه اطلاعاتی نظام اسلامی او در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۵۴ همراه با اکیپهای «بهروز» و «داریوش» کمیته مشترک، بهمن روحیآهنگران یکی از اعضای مهم سازمان چریکهای فدایی خلق را که کلاه پشمی بر سر و پالتو به تن داشت در خیابان هنگام وارد شدن به یک کیوسک تلفن شناسایی میکند. در گزارش ساواک آمده است بهمن روحی آهنگران «ضمن مقاومت شدید و دادن شعار سیانور بلعیده و تصمیم گرفت از نارنجک استفاده نماید که با ضرباتی چند او را از پای درآوده و خلع سلاح شد… در بازرسی بدنی تعداد دو عدد نارنجک جنگی و اسلحه کمری، ۱۴ عدد سیانور و اعلامیه و چند شناسنامه و کارت جعلی و تعدادی فشنگ همراه داشت… پس از ترخیص از بیمارستان نامبرده زنده به پایگاه دلالت و تحویل نگهبانی گردید.» [3]
بهمن روحیآهنگران پس از لو رفتن توسط کریمی و دستگیری، توسط عضدی (محمدحسن ناصری) تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و ۶ روز بعد در بیمارستان ارتش جان خود را از دست داد. در هنگام دستگیری گویا یادداشتی حاوی نام و شماره تلفن از او به دست میآورند که موجب ضرباتی به سازمان چریکهای فدایی خلق میشود.
دروغگویی راجع به زهره مدیرشانهچی و چگونگی شناسایی روحیآهنگران
احمدرضا کریمی در گفتوگو با مهرنامه به دروغ خود را همسر زهره مدیرشانهچی معرفی میکند در حالی که تنها به خواستگاری وی رفته بود. زهره که برای ازدواج با وی تحت فشار خانوادهاش بود جهت خلاصی از شر کریمی از بهمن روحیآهنگران که دوست پسرخالهاش بود و او را به نام مستعار میشناخت میخواهد که با کریمی دیدار کند و بگوید که با هم ارتباط عاطفی دارند تا بلکه کریمی پایش را از زندگی وی بیرون بکشد. [4] کریمی که متوجه شده بود زهره مدیرشانهچی تمایلات مارکسیستی دارد به دروغ خود را نزد وی مارکسیست جا زده بود.
«همان یک ملاقاتی که کریمی و بهمن روحیآهنگران با یکدیگر داشتند کافی بود تا او بتواند به هنگام گشتزنی با مأمورین کمیته مشترک، روحی آهنگران را بازشناخته و لو دهد.» [5]
کریمی پس از دستگیری، زهره مدیرشانهچی را نیز لو میدهد که پس از شش ماه آزاد میشود. زهره مدیرشانهچی بعد از آزادی از زندان به چریکهای فدایی خلق پیوست و در سال ۱۳۵۵ در درگیری با ساواک کشته شد. احمدرضا کریمی جنازهی او را در بیمارستان شهربانی شناسایی کرد. در دههی ۵۰ جنازهی کشتهشدگان به کمیته مشترک و بیمارستان شهربانی منتقل میشد و احمدرضا کریمی یکی از کسانی بود که جنازهها را شناسایی میکرد.
روایت شاهدان از همکاری احمدرضا کریمی با کمیته مشترک
کریمی که چند سالی است از پرده بیرون آمده در گفتوگو با رسانههای نظام ولایی ادعا میکند بهطور مستقیم تنها در لو رفتن یک نفر دخیل بوده است!
«من فقط در مورد دستگیری یک نفر خودم را کاملاً مقصر میدانم که میتوانست از طریق من دستگیر و شکنجه نشود… این فرد عزتالله مصلینژاد بود.» [6]
این ادعا را در حالی مطرح میکند که مسلم است دهها نفر توسط وی لو رفته و دستگیر شدند و یا خود مستقیماً در دستگیریشان شرکت داشته و یا در بازجوییشان حاضر بوده است. از جمله این افراد میتوان به مهدی براعی، محمد ضابطی، اصغر محکمی، منصور زاهدی، حسن ابراری، بهروز اسداللهزاده، احمد کلاهدوز و… اشاره کرد.
عزت شاهی دربارهی کریمی و این دست ادعاهایش میگوید:
«در شب سیام آذر ۱۳۵۴ که مرا به اتاق بازجویی میبردند، وقتی گفتند بلوز را از رو سرت بردار، دیدم که در طرفی وحید (افراخته) و احمدرضا کریمی و در طرف دیگر حسن ابراری نشستهاند… احمدرضا کریمی آنقدر با رسولی[بازجوی کمیته مشترک] راحت شده بود که حتی از جیب او سیگار بر میداشت.» [7]
با وجود شناخت کاملی که عزت شاهی از سابقهی احمدرضا کریمی و دروغگوییهای وی داشت، در کنار او در مستندی که دستگاه امنیتی علیه مجاهدین ساخت، ظاهر شد. [8]
کریمی که از میزان نفرت زندانیان سیاسی سابق از خودش واقف است میگوید:
«آقای رجایی در سال ۵۸ با وجود این که دیگر ضد مجاهدین بود، اما اگر راجع به من از او سؤال میکردید همان حرفی را میزد که مجاهدین میگفتند.»
رجایی بهترین شناخت را راجع به احمدرضا کریمی داشت چرا که نزدیک به دو سال در کمیته مشترک زندانی و تحت شکنجه بود و از نزدیک شاهد همکاری و خیرهسری احمدرضا کریمی بود.
پرویز معتمد مسئول تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک در گفتوگو با نگارنده تأکید کرد که در طرح گسترده ساواک برای خانهگردی در جنوب تهران به منظور شناسایی اعضای سازمانهای چریکی که تحت پوشش واکسن زدن به کودکان صورت گرفت، احمدرضا کریمی وی را همراهی میکرد. آنها با پوشیدن روپوش سفید و با محمل مناسب به محلهی عولادجان در خیابان پامنار روبروی بازار آهنگرها میروند. در این طرح کلاهسبزها شرکت داشته و با همکاری بهداری اوین طی ۵ روز آمپولزدن را فراگرفتند.
پرویز معتمد در مورد چگونگی دستگیری مهدی براعی که هماکنون با نام مستعار «احمد واقف» یکی از رهبران مجاهدین است برایم تعریف کرد: «انتهای بازار کفاشها روبروی سیدنصرالدین جلوی یک مسجد یک شیر آب فشاری بود. از قبل در محل مستقر شده بودیم. من با دستمال تاکسی ام را تمیز میکردم که براعی کنار فشاری آب دولا شد تا آب بنوشد. احمدرضا علامت داد من هم از پشت مهدی براعی را که حواساش نبود بغل کردم».
در جریان این دستگیری گلولهای از اسلحه پرویز معتمد شلیک شده و به پایش اصابت میکند و متعاقباً در یک کلینیک در خیابان تختجمشید بستری میشود. کریمی هنگام مراجعه معتمد به کلینیک حضور داشت و در دوران بستری بودن پرویز معتمد در کلینک، همراه با سرهنگ ناصر شقایق به ملاقات وی میرفتند.
پرویز معتمد همچنین برایم تعریف کرد «درخیابان پامنار نزدیک منزل آیتالله کاشانی کوچهای بود بنام زاگرس؛ داخل آن کوچه منزل آخوند سرشناسی بود که نامش را به یاد ندارم. او از پسربچهای ۱۴ ساله سوءاستفاده جنسی میکرد. رد وی را احمدرضا کریمی داده بود. یادم نیست احمدرضا با او چه رابطهای داشت. ۵ روز وقت صرف کردیم تا وی را با پسربچه به دام انداختیم. تا آمدم به خودم بجنبم احمدرضا با صندلی تو سر آخوند دستگیر شده زد. بعد تماس گرفتم و اکیپ آمد و او را به کمیته تحویل دادند.»
او همچنین میگوید سه روز قبل از خروجم از کشور در دیماه ۱۳۵۷ هنگامی که از ساختمان کمیته مشترک خارج میشدم احمدرضا کریمی را دیدم که به داخل کمیته میرفت.
انکار لودادن شریعتی و خبرچینی از او و ارائه پیشنهاد جنایتکارانه
یکی از دلایل اشتهار کریمی در دوران پهلوی، همسلول بودن او با دکتر شریعتی و خبرچینی از اوست؛ تخصصی که بعدها نظام اسلامی هم در موارد گوناگون کوشید از آن استفاده کند. احمدرضا کریمی در گفتوگو با «مهرنامه» رذیلانه میکوشد این اتهام را از خود زدوده و آن را متوجه غلام حسیننژاد یکی از اعضای سابق مجاهدین و مترجم ارشد مسعود رجوی و دیگر همسلول شریعتی کند. او به دروغ میگوید شریعتی به او هشدار داده که نزد حسیننژاد صحبتی نکند. دلیل کینهی کریمی از حسیننژاد آن است که وی یکی از شاهدان دادگاهش در سال ۱۳۵۸ بود. کریمی در جریان دادگاه و نزد محمدیگیلانی اشارهای نکرد که شاهد، خودش منبع و خبرچین ساواک بوده است. چرا که آن زمان حمایت نظام اسلامی را پشت خود نمیدید و نمیتوانست هر ادعای دروغی را در دادگاه مطرح کند.
غلام حسیننژاد در پاسخ به یاوههای او جوابیهای داد که در نشریه مهرنامه شماره ۴۳ درج شده است. از جمله وی تأکید کرد:
«خود مرحوم دکتر شریعتی به شدت ازش متنفر بود به علت کارهای لودادن بچهها و حتی معلمش در جهرم یعنی ابراری که خودش تعریف میکرد و همکاریها و رهنمود دادنهایش به ساواک برای دستگیری مجاهدین و فداییها که خودش برای من و دکتر شریعتی با آب و تاب و افتخار شرح میداد که من به ساواک پیشنهاد دادم که یک مینیبوس کودکان دبستانی را بربایند بعد روزنامهها بنویسند که آن را خرابکاران (مجاهدین و فداییها) ربودهاند و چون احساسات مردم برانگیخته میشود ساواک بدون مخالفت و نارضایتی مردم میتواند تمام خانهها را بازرسی کند و بدینگونه همهی خانههای تیمی گروههای مسلح کشف میشود و افرادش دستگیر میگردند! یعنی چیزی که هرگز به فکر ساواک نمیرسید و آنقدر رهنمود کثیف بود که ساواک هم نپذیرفته بود! (اینها را اینجانب در دادگاه محاکمهی احمدرضا کریمی در سال اول بعد از انقلاب یعنی تابستان ۵۸ به عنوان شهادت گفتم و در روزنامهی کیهان آن موقع منتشر شد). احمدرضا وقتی از سلول بیرون میرفت دکتر به من میگفت واقعاً چقدر این آدم کثیفی است که به ساواک درس جنایت میدهد!… و میگفت این سربازهای بیسواد که زندانبان ما هستند هزار بار نسبت به روشنفکرها و تحصیلکردههای اینجوری شرف دارند.»
از آنجایی که شهادت حسیننژاد در دادگاه احمدرضا کریمی در سال ۱۳۵۸ نیز تکرار گردیده بود تردیدی باقی نمیگذارد که او راست میگوید و کریمی از فرصتی که نظام اسلامی در اختیار او گذاشته استفاده میکند تا انتقام بگیرد.
ترس «ساواکیها» از کریمی
احمدرضا کریمی در مورد ترس ساواکیها از خودش میگوید:
«ساواکیها یک ترسی داشتند و میگفتند این با بالاییها بسته. مثلاً فکر میکردند اگر اراده کنم میتوانم با ثابتی صحبت کنم و زیر آبشان را بزنم. چون مصاحبه و نحوه بیان من جلب نظر کرده بود، خیلیها کنجکاو بودند که بیایند و مرا ببینند. مثلاً اگر روزی ثابتی به کمیته مشترک میآمد، مرا به ستاد مرکزی صدا میکردند و ۵دقیقه مرا میدید. همین کنجکاوی باعث افزایش شکها و ترسها شده بود و تصور میکردند من به جاهای پرنفوذ دسترسی دارم، اما واقعیت قضیه این بود که من یک زندانی بودم که نمیتوانستند مرا با زندانیهای دیگر هم سلول و هم بند بکنند. چون کسی را که مصاحبه تلویزیونی میکند، نه میتوانند به بند عمومی بفرستندش و نه میتوانند کسی را با او هم سلول کنند؛ تز ترس کشتن وی یا تغییر جهتش.»
تریدی نیست دیدارهای پرویز ثابتی با کریمی اهمیت او نزد دستگاه امنیتی را میرساند وگرنه با وجود سلسله مراتب ساواک محال بود یک منبع و یا گزارشگر و یا متهمی که در بازجویی تن به همکاری داده با پرویز ثابتی بتواند دیدار کند. وی که حمایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی را پشت سرش دارد از خود چهرهی یک مبارز ساخته و مدعی میشود یک روز حبس او در نظام اسلامی قابل توجیه نیست چرا که او مرتکب خلافی نشده است!
احمدرضا کریمی تلویحاً ادعا میکند همکاری وی با کمیته مشترک و ساواک علیه مجاهدین و فداییها بوده و منجر به وارد آمدن ضربه به آنها شده و به همین دلیل نباید توسط نظام اسلامی که خصم آنهاست دستگیر و محاکمه و زندانی میشد.
او توضیحی نمیدهد چرا فاضل مصلحتی که با او مصاحبه کرد به بندهای عمومی قصر فرستاده شد و مشکلی هم برای او ایجاد نشد و بعدها هم از کادرهای مجاهدین شد. دلیل نفرستادن کریمی به بندهای عمومی قصر و اوین همکاری گستردهی وی با بازجویان و حضور در گشتهای ساواک و همچین نیاز به در دسترس بودن وی در کمیته مشترک و مشارکت در طرحهای امنیتی بود.
پرویز معتمد مسئول شنود و تیمهای تعقیب و مراقبت کمیته مشترک برایم تعریف کرد:
«کریمی همچون وحید افراخته، مسئول شاخه نظامی مجاهدین و خلیل فقیهدزفولی کلیه اطلاعاتش را در اختیار بازجو قرار داد. تیم من مسئول دستگیری تمام کسانی بود که احمدرضا کریمی لو داده بود. وی شخصاً در دستگیری اکثر کسانی که لو داده بود شرکت میکرد. کار او که با بازجو تمام شد ساواک تصمیم گرفت به دلیل همکاریهای ارزندهاش، اتاقی خارج از زندان در اختیار او قرار دهد. وی در مسافرخانهای در خیابان امیرکبیر ایستگاه سراج مستقر شد و به مسئول مسافرخانه دستورات لازم داده شده بود. »
کریمی از همان ابتدای دستگیری به جای غذای زندان، غذای افسران را میخورد و از امکاناتی که بازجویان برخوردار بودند استفاده میکرد.
قائم مقام بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه پاسداران که روی پروندهی وی کار کرده میگوید:
«قبل از آن که من روی مجاهدین خلق کار کنم روی ساواک کار میکردم مثلاً روی تهرانی و آرش و احمدرضا کریمی….. بعدش به ما گفتند حالا بیایید با این دستگیر شده کار کنید که همان احمدرضا کریمی بود. گفتند مگر تو راضی نیستی با ساواک کار کنی؟ این هم با ساواک همکاری داشت. خود من هم میدانستم او چه ضرباتی به مجاهدین زده بود. انگیزه پیدا کردم. احمدرضا کریمی دستگیر شده بود. منتهی چون میدانستم از روی چهره تشخیص میدهد و آدم بسیار دقیقی است، به آقای لاجوردی گفتم که من با او رودررو صحبت نمیکنم؛ همین که بازجوییاش کردید، برگهای را بیاورید، من میخوانم و توضیح مینویسم که از او پبرسید. با این که کار شاقی بود قبول کردم. » [9]
او در ادامه میگوید:
«الان هم آزاد هست و مطالعات دارد. آدم خیلی توانمندی است؛ هم بسیار خوش خط است، هم عربی را مانند یک استاد بلد است، هم خوب قرآن میداند…. الان پیرمرد است ولی آدم توانمندی است. ساواک توسط او چندین نفر را دستگیر کرد. چنان حافظهای داشت که اگر یک بار شما را میدید، مشخصاتتان توی ذهنش میماند.» او تأکید میکند اطلاعاتی که احمدرضا کریمی داشت حتی تقی شهرام نداشت و برای او نیز جالب بود. طبیعی است که این گونه باشد به خاطر این که کریمی در کمیته مشترک همکار وحید افراخته بود و از نزدیک در جریان بازجویی از کسانی که توسط وحید افراخته لو رفته بودند قرار داشت.
دستگیری پس از انقلاب
احمدرضا کریمی ادعا میکند در سال ۱۳۵۷ در ارتباط با علیاصغر مروارید و آذریقمی دو روحانی برجسته نزدیک به خمینی بود. او که پس از آزادی از زندان ازدواج کرده بود، به همراه همسرش که به تدریس اشتغال داشت، در خوزستان با نام مستعار زندگی میکرد. کریمی در تیر ۱۳۵۸ شناسایی و در اهواز دستگیر شد، در حالی که همچنان ارتباطاتش را با مروارید و آذری قمی حفظ کرده بود. خودش میگوید:
«در آن زمان نیروهای مجاهد در دادستانی خیلی زیاد بود و قبل از آن یک دوره آمدم تهران و دو سه روز ماندم و میخواستم خودم را معرفی کنم تا تکلیفم روشن شود اما آقای آذری قمی گفت: «مجاهدین هنوز هستند و الان فضا ضد توست یک کم بیشتر صبر کنی دارند مجاهدین را از دادگاههای انقلاب بیرون میکنند.» با فضایی که علیه ما ساختند در اهواز ما را گرفتند و دادستان انقلاب اهواز هم اطلاعیه داد که شکنجهگر دکتر شریعتی، قاتل صدها نفر دستگیر شد.
در تهران تیم آقای غرضی در فرودگاه مهرآباد مرا از دست کسانی که از اهواز آورده بودند، درآوردند و به لویزان بردند. بعد آقایان موسوی اردبیلی و مهندس سحابی از طرف شورای انقلاب یک ناظر فرستادند پیش من که ببینند ماجرای اهواز چه بوده چون یکی دو تا نامه مخفی فرستاده بودم که دارند تحت عنوان مبارزه با ضدانقلاب آدمهای بیگناه را میکشند. » [10]
او که به توطئهچینی مشهور بود ظاهراً برای مقامات دادستانی اهواز نیز با نامهنگاریهایش پاپوش دوخته بود. وی از همان ابتدا به همکاری با محمد غرضی و علیمحمد بشارتی و اصغر صباغیان که فرزندان آیتالله طالقانی را نیز دستگیر کردند پرداخت.
در خدمت لاجوردی و دادستانی
احمدرضا کریمی پس از دستگیری بلافاصله به خدمت لاجوردی و دادستانی درآمد و به فعالیت علیه مجاهدین پرداخت. نشرییه «رمز عبور» از عزتشاهی یکی از نزدیکان لاجوردی میپرسد:
«حاجآقا! کمی درباره احمدرضا کریمی بگویید. مجاهدین میگویند قبل انقلاب با ساواک همکاری میکرد و بعد از انقلاب هم با شهید لاجوردی بود و مجاهدین را شناسایی میکرد. شما این اتهامات را درست میدانید؟
نه، احمدرضا کریمی بیرون از زندان که بود با مجاهدین در زمینه اعلامیه و این چیزها کار میکرد، اما خودش یکسری پراکندهکاری داشت. کارهایی میکرد و خودش ادعا داشت با یک عراقی به اسم فاضل مصلحتی کار میکند. پراکندهکاری هم زیاد داشت، لذا بچههای سازمان از این جهت و نه به عنوان نفوذی ساواکی، از این نظر که این به آن صورت زیر پوشش نمیرود، با احتیاط با او برخورد میکردند. حسن ابراری بیشتر با او ارتباط داشت. تا وقتی که بیرون بود، اگر هم شکی به او بود در حد محدود بود. بعد که دستگیر شد، همکاری کرد.
مجاهدین میگویند خیلی از کسانی که لو رفتند و دستگیر شدند را او معرفی کرده بود؟
یادم نیست، ولی یادم هست بچههایی که دستگیر میشدند، اکثراً میگفتند احمدرضا کریمی، مستقیم یا غیرمستقیم آنها را لو داده است؛ منتهی بعد کمکم برید و این سلول و آن سلولش میکردند و از این و آن حرف میکشید.
بعد از انقلاب، احمدرضا کریمی را چون قبلاً با ساواک همکاری کرده بود، گرفتند. چون کچویی و بچههای دیگر او را میشناختند و او هم به خاطر مسائل خودش یک مقدار موضع ضدمجاهدین گرفته بود، اوایل او را به زندان عمومی نبردند و در جاهای دیگری به او اتاق دادند و گفتند اطلاعاتت را راجع به مجاهدین بنویس. او یکسری اطلاعات داد که آن موقع یک جزوه ۵۰ – ۴۰ صفحهای راجع به مجاهدین نوشتند که در تیراژ وسیعی چاپ و پخش شد. ظاهراً مثل اینکه بادامچیان اینها هم چاپ کردند. البته به نام احمدرضا کریمی چاپ نکردند و به نام دیگری چاپ کردند. مدتی نگهاش داشتند و لاجوردی هم وقتی دید ضدمجاهدین است، گفت آزادش کردند.» [11]
پاپوشدوزی جهت اعدام سرگرد افشار
کریمی بلافاصله پس از دستگیری با هدایت کچویی و بادامچیان به یکی از مهرههای نظام اسلامی در زندان تبدیل شد و از همان زمان در خدمت دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی و همچنین مراکز «تاریخسازی» و «اسنادسازی» قرار گرفت.
یکی از اولین اقدامات جنایتکارانه او پس از دستگیری در سال ۵۸ پاپوش دوزی برای سرگرد افشار معاون زندان اوین بود که به اعدام وی منجر شد.
عزت شاهی یکی از مسئولان کمیته مرکزی انقلاب اسلامی در خاطراتش مینویسد:
«روزی متوجه شدم سرگرد افشار، معاون رئیس زندان اوین، دستگیر شده است. او شمالی بود و آدم بدی نبود. در زندان او چند برخورد با من داشت؛ از جمله وقتی که نگهبان گیر داد که تو با زدن تخم مرغ به سلول بغلی پیام میدادی، او (سرگرد افشار) سرو ته قضیه را هم آورد.
حال او دستگیر شده بود. برای دیدنش به اوین رفتم. گفت: گزارشهای خیلی بدی برایم دادهاند، اینکه سه روز آب را به زندانیان بستهام، پتو و غذا ندادهام و چنین و چنان کردهام و… به او حبس ابد داده بودند. من رفتم سراغ آقای گیلانی و گفتم: این سرگرد افشار آن طوری نیست که گزارش کردهاند. آدم بدی نبوده است. گفت: سه روز آب را به روی زندانیان قطع کرده است. گفتم: نه دروغ است. به نظرم آن موقع آب اوین آب چاه بود، شاید موتور آب خراب میشد و یکی ـ دو ساعتی آب قطع میشد و یا اگر لولهکشی بود به دلایل دیگر چنین اتفاقی میافتاد در این صورت آب با تانکر میآوردند. این بابا آدمی نبود که آب را قطع کند. مگر میشود در زندان با آن جمعیت، سه روز آب قطع شود، توالت، حمام، غذا، بهداشت و… میدانید چه میشود؟
با توضیحاتی که به آقای گیلانی دادم حکم حبس ابد او تبدیل به پانزده سال زندان شد. یکی ـ دو ماه بعد در حال خوردن صبحانه بودم که از خبر رادیو شنیدم سرگرد افشار، معاون رئیس زندان به اتهام چه و چه، اعدام شد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم ته و توی قضیه را در آوردم، یافتم به خاطر مزخرفاتی که احمدرضا کریمی نوشته و گفته، او را اعدام کردهاند. احمدرضا دست کمی از وحید افراخته نداشت. حسابی خودش را آن موقع در اختیار ساواک قرار داده بود. بعد از انقلاب هم که دستگیر شد گویا بادامچیان و کچویی با او صحبت میکنند که تو بنشین خاطراتت را بنویس یا بگو. او هم برای اینکه ایشان را راضی بکند، راجع به برخی افراد، بازجویان و مسئولان زندان و حتی علیه مجاهدین مطالبی نوشته بود. با توجه به شناختی که از او داشتم میدانستم که حرفهای او قابل اعتنا و اعتماد نیست و او برای زنده ماندنش حاضر بود دست به هر کاری بزند.»[12]
تلاش برای خبرچینی از تقی شهرام
تقی شهرام ۲۲ تیر ۱۳۵۸ به اوین منتقل شد. پس از مدتی مسئولان زندان که از سابقهی همسلولیبودن احمدرضا کریمی با شریعتی و خبرچینی او مطلع بودند این بار کوشیدند همین کار را با تقی شهرام رهبر جناح مارکسیست لنینیست مجاهدین انجام دهند.
آنها احمدرضا کریمی را مدتی با نام مستعار، همسلول تقی شهرام کردند تا از او حرف بکشد. تقی شهرام از دوران شاه با ماهیت او که به خدمت ساواک در آمده بود و انقلابیون را به تور دستگاه امنیتی میانداخت، آشنا بود، اما او را به قیافه نمیشناخت. تا این که از طریق پاسداری که در زندان به خاطر برخورد با او به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بود، متوجهی نام اصلی احمدرضا کریمی شد و او را با داد و فریاد و کتک از سلول بیرون کرد. بعدها در حسینیه اوین احمدرضا کریمی فاش کرد که پاسدار مزبور نیز شناسایی و اعدام شد.
او مدتها در اتاق ۲۲ آموزشگاه اوین که بین سالنهای یک و دو قرار داشت با علینقی منزوی[13] همسلول بود. منزوی متهم بود که در نگارش کتاب «۲۳ سال» که نگاهی انتقادی دربارهی زندگی پیامر اسلام است با علی دشتی همکاری کرده است. مأموریت کریمی حرفکشیدن از منزوی بود.
احمدرضا کریمی هیچگاه نه در زندان زمان شاه و نه در زندان خمینی به بندهای عمومی منتقل نشد و با دیگر زندانیان در سلولهای جمعی همسلول نشد و در زندان بروبیای خودش را داشت.
او بسیاری اوقات مانند یک کارمند به ساختمان دادستانی برده میشد. کریمی و لاجوردی هیچ ابایی نداشتند که این موضوع را انکار و تکذیب کنند.
احمدرضا کریمی در کتابی که راجع به مجاهدین نوشت، اعتراف کرد که در زمستان ۱۳۶۰ در بدو دستگیری حسین روحانی از رهبران پیکار با او برخورد داشته است. در زندانی که به چشمهای لطفالله میثمی که از بینایی محروم بود چشمبند میزدند او هیچگاه چشمبند نداشت و از مرخصیهای طولانی مدت برخوردار بود و در خانه شخصیاش زندگی میکرد.
دوران برهکشان «تواب دو نظام»
احمدرضا کریمی که پس از دستگیری توسط نظام ولایی با توجه به شناختی که از مسئولان دادستانی انقلاب اسلامی و زندان اوین داشت از همان سال ۱۳۵۸ به توطئهچینی علیه مجاهدین مشغول بود. وی به اعتراف خودش در جریان بازجویی از دستگیرشدگان گروه فرقان در سال ۵۸ قرار داشت و نزد لاجوردی اصرار میکرد که آنها را هرطور شده به مجاهدین بچسباند. وی میگوید: « من روی این قضیه اصرار داشتم که ترورها کار این گروه ابله نمیتواند باشد اما لاجوردی چون خودش بازجویی کرده بود، زیر بار نمیرفت که این افراد از جای دیگر خط گرفتهاند».[14]
او همچنین کتابی تحت عنوان «شرح و تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران» نوشته است که هیچ ارزش تاریخی ندارد و توسط «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» انتشار یافته است.
پس از ۳۰ خرداد ۶۰ وی ارج و قرب دیگری یافت و با دراختیار گذاشتن تجربیاتش از مبارزه مخفی و تعقیب و مراقبت و… به بازجویان و شکنجهگران و مسئولان امنیتی در مبارزه با مجاهدین و دیگر گروههای سیاسی کمکهای شایانی کرد. خودش میگوید:
«لاجوردی در رفتارش خیلی احترام من را نگه میداشت ولی به همه سفارش کرده بود که حق صحبت کردن با فلانی را ندارید، اگر صحبت کنید سمپاتش میشوید.»
لاجوردی هم نسبت به قالتاقی او اشراف لازم را داشت اما از او استفادهی لازم را میبرد و او از امکانات ویژه، مرخصیهای متعدد و… بهره میبرد و ترک موتور پاسداران از زندان خارج میشد.
در بهار ۱۳۶۱ وقتی دکتر عباس شیبانی نماینده مجلس شورای اسلامی و عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی وی را در حسینیه اوین دید، با تمسخر گفت «به به تواب دو نظام». تا پیش از آن عدهای در اوین معروف به «زندانی دو نظام» بودند. یعنی در دوران شاه و خمینی سابقهی زندان داشتند. اما احمدرضا کریمی کسی بود که در هر دو نظام به خدمت دستگاه امنیتی درآمده بود. از چهرهی دکتر شیبانی کاملاً مشخص بود از رو در رو شدن با وی نیز چندشاش میشود.
خدمت بزرگ کریمی به جانیان
یکی از خدمات بزرگ احمدرضا کریمی به لاجوردی و محمدیگیلانی و دیگر جانیان اوین گزارشهایی بود که علیه کاظم افجهای، عامل قتل کچویی داده بود.
او در حسینیه اوین به عنوان یکی از افتخارات و نشانههای تیزهوشیاش عنوان کرد که وقتی در سلولهای ۳۲۵ اوین نگهداری میشد به نوع رابطهی کاظم افجهای که پاسدار ۳۲۵ بود با سعادتی مشکوک شده و به مقامات زندان اطلاع داده بود. پس از این ماجرا، احمدرضا کریمی مدتی در سلولهای ۳۲۵، که به «اوین قدیم» معروف بود، سعادتی را زیر نظر داشت.
صبح هشت تیر ۱۳۶۰ به خاطر حساسیتهایی که از قبل و به ویژه پس از گزارشهای احمدرضا کریمی روی کاظم افجهای به وجود آمده بود او را خلع سلاح کردند و سلاح کلاشنیکفاش را گرفتند. مسئولان دادستانی و زندان پس از شنیدن خبر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی از سایهشان نیز میترسیدند.
افجهای صبح هشت تیر قصد داشت گردهمایی مسئولان دادستانی و حکام شرع در دفتر محمدیگیلانی را به رگبار ببندد که موفق نمیشود.
فرمان انجام عملیات در اوین و قتل کچویی و لاجوردی و حکام شرع از سوی سعادتی صادر نشده بود و او روحش نیز بیخبر بود. وی ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ به سلولهای انفرادی ۲۰۹ منتقل شده بود و حتی از ۳۰ خرداد و انفجار ۷ تیر و تغییر موضع مجاهدین خبر نداشت. دستور عملیات فوق از طرف محمد ضابطی مسئول بخش اجتماعی مجاهدین به کاظم افجهای ابلاغ شده بود و اسلحهی کمری را نیز ضابطی شب قبل به او داده بود.
او در جای دیگری در مورد پاپوشدوزیاش علیه محافظ محمدیگیلانی میگوید:
«محافظ آقای محمدی گیلانی، دوست کاظم افجهای (قاتل شهید کچویی) بود و افجهای در مدرسهای که با هم بودند، پشت سر این محافظ نماز میخوانده. من به یکی از مسئولین گفتم که شواهد و قرائن نشان میدهد این محافظ، به لحاظ رتبه سازمانی، از امثال افجهای هم بالاتر است؛ میدانید آن مسئول به من چه گفت؟ گفت اگر نفوذی بود که تا الان آقای محمدی گیلانی را زده (ترور) بود! به آن فرد گفتم، برای سازمان، بودن در کنار آقای گیلانی، مفیدتر از ترور ایشان است؛ اینها اطلاعات را جمع میکنند.» [15]
کسی نمیداند چه تعداد از طرحهای جنایتکارنه وی توسط لاجوردی و دستگاه اطلاعاتی رژیم به مورد اجرا گذاشته شده است چرا که لاجوردی و همکارانش مطلقاً پرنسیبهای ساواک و دستگاه امنیتی شاه را نداشتند و از هر شیوهای برای رسیدن به هدف استفاده میکردند.
هدایتگشتهای امنیتی و اطلاعاتی سپاه و کمیته و دادستانی
احمدرضا کریمی به خاطر تجربهای که از تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک داشت، نقش مهمی در تعقیب و مراقبت از اعضا و تیمهای عملیاتی مجاهدین در سالهای ۶۰ و ۶۱ داشت. هنگامی که مجاهدین در جریان «عملیات مهندسی» چند پاسدار و عضو تیمهای تعقیب و مراقبت اوین و کمیته انقلاب اسلامی را ربودند و مورد بازجویی قراردادند، سرنخها به احمدرضا کریمی رسید. در عملیات مهندسی» به اعتراف طه طاهری (مسعود صدرالاسلام) یکی از بازجویان اصلی ۲۰۹ در دههی ۶۰ دستگاه امنیتی ۱۲ تلفات داد. در نشریه امنیتی «رمز عبور» آمده است:
«… آنها گمان میکردند همسر عفتپیشه برای گشت خانههای تیمی با احمدرضا کریمی همراه است و میخواستند از شگردهای آنها مطلع شوند. تنها اطلاعات به دست آمده از بازجویی عباس عفتپیشه، نشانی خانه کریمی بود؛ در حالی که خود وی و همسرش نیز متهم به ردگیری خانههای تیمی بودند…. پس از آن که تنها اطلاعات حائز اهمیت کفاش به دست آمد، بخش ویژه بر آن شد تا به منزل احمدرضا کریمی مراجعه کند و او را از مقابل منزلش برباید.»
خسرو زندی یکی از اعضای واحدهای ویژه عملیاتی مجاهدین به اتفاقاتی که حین مراجعه به منزل احمدرضا کریمی رخ داد اشاره کرده و مینویسد:
«… در ساعت ۸ به محل فوق رسیدیم. سوار بر ماشین شدیم و به جلوی منزل فوق رفته، رسول به جلوی خانه رفت و با زن وی صحبت کرد و گویا خود شخص نبود. سپس ما به داخل خانه رفتیم. رسول گفته بود که ما از کمیته آمدهآیم و چند سؤال با وی داریم، میکنیم و بعد میرویم که پس از ۴۵ دقیقه که آنجا بودیم او نیامد. رسول از آنها خداحافظی کرده و گفت فردا صبح میآییم…»
در خانه به جز همسر کریمی و دختر و پسرش کسی نبود. در نشریه «رمز عبور» آمده است:
«باوجود آنکه افراد بخش ویژه گفتند برای صحبت با کریمی بازمیگردند، به خاطر لو رفتن عملیات، مراجعه مجدد ناممکن شد. خبر مراجعه افراد مشکوک به منزل کریمی در بی سیم نهادهای انتظامی و امنیتی منعکس شد و ادامه عملیات از این مسیر به خطر افتاد.» [16]
از آنجایی نیروهای مجاهدین از طریق گوش دادن به «صامت» متوجه میشوند که نیروهای امنیتی رژیم از حضور تیم عملیاتی مجاهدین در خانهی وی مطلع شدهاند دیگر پروژه را دنبال نمیکنند و کریمی از مهلکه جان به درمیبرد. در حالی که شاهرخ طهماسبی «اپراتور اصلی شبکه بیسیم عبدالله پیام» که با معاون عملیاتی واحد اطلاعات سپاه هم رابطه داشت به همین ترتیب توسط واحدهای عملیاتی مجاهدین از خانهاش ربوده و کشته شد. در دوران فوق کریمی یک پایش در زندان و یک پایش در خانهاش بود و بیشتر به کارمند دادستانی انقلاب شبیه بود تا به یک زندانی امنیتی.
سخنران سریالی در حسینیه اوین
احمدرضا کریمی در سال ۶۰ و ۶۱ مدتها سوژهی اصلی حسینیه اوین بود و به سخنرانیهای ملالتبار میپرداخت. او که پیش از انقلاب در کمیته مشترک روابط نزدیکی با وحید افراخته داشت در جریان تحولات درون سازمان مجاهدین در سالهای ۵۳ تا ۵۶ قرار گرفته بود. او برای اولین بار در حسینیه اوین مطرح کرد که مجید شریفواقفی هم هیچ فرقی با بقیه مجاهدین و مسعود رجوی و… نداشت. دعوای او با تقی شهرام و بخش مارکسیست لنینیست دعوای تشکیلاتی بود و نه بر سر اسلام و لاجوردی گفتههای او را با تکان دادن سر تأیید کرد. بعدها مشخص شد که تقی شهرام نیز همین نظریه را به مقامات دادستانی داده بود.
با این حال او در گفتوگو با مهرنامه تصدیق میکند که شوی ساواک با حضور خواهر مجید شریفواقفی و شرح ماجرای کشتن او توسط سیدمحسن خاموشی که از تلویزیون پخش شد به پیشنهاد او بوده است. و متن مصاحبهی تلویزیونی خلیل فقیهدزفولی یکی از افراد بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین را او نوشته است. او همچین مدعی میشود که به پیشنهاد او ساواک روحانیون زندانی را جمع کرده و بیانیه تغییر ایدئولوژی بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین را به آنها میدهد و زمینه صدور فتوای روحانیون علیه چپها و مجاهدین فراهم میشود.
او در سخنرانیهایش در حسینیه اوین به کتاب «ظهور و سقوط رایش سوم» اشاره میکرد و در حالی که یک دم جوخههای اعدام از کار نمیایستادند و بیرحمانهترین شکنجهها در اوین اعمال میشد مجاهدین را مصداق «رایش سوم» و فاشیسم هیتلری معرفی میکرد.
لاجوردی که متوجهی واکنشهای منفی زندانیان به سخنرانیهای او بود، در حسینیه اوین با لودگی ویژهی خود عنوان کرد حالا که در خدمت ماست، هروقت آزاد شد اگر توانستید او را ترور کنید.
پاپوشدوزی برای دکتر ملکی و دروغگویی در مورد مجاهدین
احمدرضا کریمی همچنین به همکاری با شعبههای بازجویی و تهیه کیفرخواست برای برخی چهرهها میپراخت.
لاجوردی از طریق وی کوشید برای دکتر محمد ملکی، نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، پاپوش درست کند و او را به جوخهی اعدام بسپارد. به همین دلیل کریمی در حسینیه اوین دکتر ملکی را تحت فشار گذاشت که با وی به بحث و مناظره در مورد روابطاش با فرقان و اکبر گودرزی بپردازد. پس از آنکه دکتر ملکی حاضر نشد با کریمی بحث کند وی در سلسله سخنرانیهایش در حسینیه اوین به ایراد اتهاماتی در این زمینه پرداخت که همانها عیناً در دادگاه دکتر ملکی نیز طرح شد. معلوم بود که وی در تهیه کیفرخواست علیه دکتر ملکی مشارکت داشته است. دکتر ملکی هیچگاه رذالتی که احمدرضا کریمی در ارتباط با او به خرج داد را فراموش نمیکرد و تا سال ۱۳۶۴ که با او همبند بودم همیشه با نفرت از توطئهی لاجوردی و کریمی یاد میکرد.
در حالی که فرمانده عملیات شهری و مسئول تعقیب و مراقبت و مسئول و قائممقام بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه پاسداران در گفتوگو با نشریه «رمز عبور» جزئیات چگونگی لو رفتن خانهی موسی خیابانی و اشرف ربیعی در خیابان زعفرانیه را تشریح کردهاند، کریمی به دروغ مدعی میشود که جریان لو رفتن پایگاه فوق مشکوک است و تلویحاً ادعا میکند که مسعود رجوی از آنجایی که نمیخواست موسی خیابانی و همسرش زنده باشند آنها را دم تیغ لاجوردی داد. [17]
احمدرضا کریمی همچنین به دروغ ادعا میکند که مهدی ابریشمچی و مریم عضدانلو نیز در پایگاه خیابانی بودند ولی قبل از حمله نیروهای سپاه و دادستانی و کمیته با یک تلفن خانه را ترک کردند. این هم دروغی بیش نیست. طه طاهری (مسعود صدرالاسلام) یکی از مسئولان اطلاعات سپاه و بازجویان اصلی ۲۰۹ اوین در دههی ۶۰ میگوید: «محدودیت نیرو داشتیم و نیروهای کمیته انقلاب را هم بسیج کردیم، ما فقط توانستیم پنج تا خانه را بزنیم. خیلی از خانهها را به علت کمبود نیروهای کیفی نرسیدیم. » یکی از مسئولین تعقیب و مراقبت هم میگوید اشتباه کردیم و هول شدیم اگر ۲۴ ساعت دیگر پایگاه خیابانی را زیر نظر داشتیم ابریشمچی را هم میزدیم. [18]
ضربه ۱۹ بهمن به خاطر بیکفایتی و سهلانگاری مهدی ابریشمچی مسئول کل حفاظت مجاهدین وارد شد که خود داستانی است پر آب چشم و هیچگاه مجاهدین مسئولیت آن را نپذیرفتند و از خود انتقاد نکردند و حتی توضیحی در مورد آن ندادند و با زشتکاری عجیبی مسئولیت لو رفتن پایگاه را به دروغ به گردن حزب توده انداختند.
در اطلاعیهی مورخ ۱۲ بهمن ۱۳۷۳ پرویز یعقوبی عضو ارشد سابق مجاهدین تصریح شده است که مهدی ابریشمچی و همسرش در خانهی دیگری در نزدیکی همانجا به سر میبردند و از ترس این که مبادا اشرف ربیعی دستگیر شده باشد خانه را ترک میکنند. شرح چگونگی لو رفتن خانه موسیخیابانی در همین اطلاعیه به درستی آمده است.
دستگاه تبلیغاتی نظام اسلامی او را به دروغ همرزم مسعود رجوی و کسی که از نزدیک با مؤسسان مجاهدین ارتباط داشته معرفی میکند و وی در مورد طرح کشتار زندانیان سیاسی توسط ساواک میگوید:
«رژیم میخواست یک طرح کثیف تروریستی جعلی را پیش ببرد مبنی بر اینکه عدهای را در زندان بکُشد و بگوید اینها میخواستند فرار کنند. کاظم رجوی برادر مسعود رجوی، از این مسئله اطلاع داشت؛ کاظم رجوی اگر آدم بود باید قبل از نجات جان برادرش، در دنیا افشاگری میکرد؛ چون حقوقدان بود و بعدها هم پس از انقلاب، نماینده حقوق بشر در شورای ملی مقاومت شد. افراد سازمان را با چشم بسته از زندان قصر به زندان اوین منتقل کردند و از آنجا با مینیبوس، به یکی از تپههای محوطه زندان اوین بردند و همان جا تیرباران کردند؛ ۹ نفر تیرباران شدند و رجوی هم قرار بود نفر دهم باشد که توسط برادرش نجات یافت.» [19]
تردیدی در دروغگویی کریمی نیست. تعداد کسانی که در آخرین لحظه از طرح ساواک برای کشتار زندانیان سیاسی مطلع شدند از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکرد و همگی از اعضای جوخهی اعدام بودند. دکتر کاظم رجوی پس از دستگیری برادرش مسعود رجوی یک منتقد جدی رژیم در سطح بینالمللی بود چگونه میتوانست در جریان طرح محرمانه ساواک برای کشتار زندانیان سیاسی باشد؟ ساواک چرا باید او را که استاد دانشگاه در سوئیس بود در جریان میگذاشت در حالی که بسیاری از مسئولان کمیته مشترک ضدخرابکاری نیز در جریان این کشتار نبودند. خود کریمی نیز ادعا میکند این یک «طرح فوق سری» بود. نکتهی ابلهانهتری که وی مطرح میکند مدیریت ساواک توسط مجاهدین است که نشانگر زوال عقل در کریمی است. او همچنین همهی اعدامهای اول انقلاب را کار مجاهدین جا میزند و خلخالی را حاکم شرع مجاهدینی مینامد و به دروغ ادعا میکند مجاهدین خواهان اعدام ۶ هزار ساواکی و کلیه وابستگان حزب «رستاخیز» بودند که سر به میلیونها نفر میزد. و یا دادستانی، امیرانتظام را از اوین به قزلحصار منتقل کرد که مجاهدین او را نکشند! البته ذکر این نکته ضروری است که مسعود رجوی و دستگاهی که او اداره میکرد نیز در دروغگویی و اتهامزنی و زیرپاگذاشتن مرزهای اخلاقی و انسانی دست کمی از احمدرضا کریمی ندارند.
اتهامزنی به هاشمیرفسنجانی
احمدرضا کریمی چهرهای امنیتی است و سمت و سوی قدرت را خوب میشناسد. او که از نگاه خامنهای و بخش سختسر حاکمیت به رفسنجانی مطلع است پس از مرگ وی خاطره جعل میکند و به رفسنجانی حمله میکند.
وی درباره دیدارش با هاشمی رفسنجانی در سال ۵۱ و در خانهی وی میگوید:
«به آقای هاشمی گفتم که شما چرا این طور گفتید (اشاره به اینکه چرا چو انداختید که امام گفته باید به سازمان کمک کنیم) آقای هاشمی گفت که ما از امام استفتاء کردیم، ایشان هم گفت به خانوادههایی که فرزندانشان دارند در چارچوب اسلامی مبارزه میکنند، کمک شود. آقای هاشمی بر اساس این استفتاء اینگونه برداشت کرده بود که امام طرفدار سازمان است و گفته که باید به سازمان کمک شود.» [20]
در سال ۱۳۵۱ کریمی خود را در ارتباط با مجاهدین معرفی میکند و طبیعی است که از کمک به این سازمان استقبال کند نه آن که علیه آن بکوشد. از این گذشته در سال ۱۳۵۱ نه تنها رفسنجانی بلکه بقیه روحانیون از آیتالله منتظری و ربانیشیرازی گرفته تا مهدویکنی و… همگی از مجاهدین حمایت میکردند و کمک مالی در اختیار آنها میگذاشتند. فتوای خمینی نیز موجود است که گفته بود از «سهم امام» به خانواده اعضای مجاهدین کمک شود. از این گذشته مراجع تقلید و روحانیون بلندمرتبه برای جلوگیری از اعدام بنیانگذاران مجاهدین در سال ۱۳۵۱ تلاش کردند. دیدار با رفسنجانی و گفتوگوی فوق از اساس غیرواقعی و تولیدی کریمی پس از مرگ رفسنجانی است.
تقلید صدای شاه یک دروغ مشمئزکننده
کریمی استعداد تقلید صدا داشت و صدای شریعتی را نیز تقلید میکرد و شایعاتی بود که ساواک میخواست او با تقلید صدای شریعتی نوارهای جعلی به نام وی تولید کند. کریمی برای رد این شایعه دروغ بزرگی را تولید کرده و میگوید:
«من فقط یک نوار جعلی را یک زمانی از شاه پر کردم؛ همان نوار معروفی که میگفتند مال شاه است و در دوران قبل از انقلاب پخش شده بود. البته خیلی ناشیانه بود، اما کارشناسان آمریکایی تشخیص داده بودند که صدای خود محمدرضا شاه است! محتوای آن هم این بود که شاه با نظامیان جلسه دارد و در جلسه میگوید کم کشتید، بیشتر باید میکشتید. در فلان شهر باید این قدر بیشتر بکشید، در بهمان شهر آن قدر بیشتر. اصلاً چنین جلساتی شاه هیچ وقت نداشت. این نوار را ما پر کردیم و برای این که فضا علیه شاه تندتر شود.»
کریمی که تا آخرین روزهای حیات نظام پهلوی از انجام هیچ رذالتی بر علیه انقلابیون کوتاهی نکرده و کاملاً در خدمت ساواک بود امروز که در خدمت نظام اسلامی است ادعا میکند نوار مزبور را که در سال ۵۷ ضربهی سنگینی به وجههی شاه و نظام سلطنتی وارد کرد و در تهییج افکار عمومی علیه نظام پهلوی مؤثر بود او تهیه کرده و تقلید صدای شاه کار اوست. این یک دروغ محض است. او حتی در دادگاه انقلاب اسلامی یادش نبود که بهعنوان مبارزهاش علیه شاه صحبتی از تقلید صدای شاه کند.
ساواک تصور میکرد این کار توسط عبدالکریم اصفهانی که استعداد عجیبی در تقلید صدا داشت و در شوهای تلویزیونی دههی ۴۰ شرکت میکرد صورت گرفته است.
ولیالله چهپور داماد آیتالله طالقانی و عضو حزب جمهوری اسلامی که مدتی نیز رئیس شرکت واحد اتوبوسرانی بود میگوید:
«روزی یکی از جوانان به دفتر آمد و اظهار داشت که کار جدیدی طرح نمودهام و آن تقلید صدای شاه است و بنا دارم یک سخنرانی خداحافظی به تقلید از صدای شاه و به نام وی جعل نمایم که تاثیر آن برای پیشبرد انقلاب خیلی زیاد است. ایشان یک دستگاه جاروبرقی و یک دستگاه ضبط صوت از ما درخواست نمود تا طرح خود را اجرا نماید. این جوان هنرمند با استفاده از این دو وسیله معمولی، صدای هلیکوپتر در حال پرواز را توسط جاروبرقی جعل و به تقلید از آهنگ و موسیقی صدای شاه به فرماندهان و اعضای دفترش پیام داد.
… نوار ضبط شده خیلی جالب بود و صدای تقلید شده شاه عین صدای شاه به نظر میرسید. بچههای دفتر نوار را به پشت شهرداری (میدان توپخانه) برده و تکثیر کردند و به تعداد کافی بین مردم پخش نمودند که اثر مثبتی در روحیه انقلابیون داشت.» [21]
تقلید صدای شاه در سال ۱۳۵۷ توسط محمد حقیقتگو صورت گرفت. او بوکسور و بچهی خیابان اربابمهدی نظامآباد بود. من در سال ۱۳۶۰ در روابط تشکیلاتی مجاهدین مدت کوتاهی مسئول او بودم. وی دو هفته پیش از دستگیری من در دیماه ۱۳۶۰ در یک رابطهی دیگر دستگیر و در سال ۱۳۶۳ اعدام شد. او در شعبه «یک الف» و من در شعبه «یک ب» بازجویی میشدم اما بازجویان به سطح ارتباط من و او پی نبردند.
برادر کوچکتر او محمدحسین حقیقتگو یکی از دوستان نزدیک و همسلولیهای من در گوهردشت و قزلحصار بود. حسین در سال ۱۳۵۹ دستگیر شده بود و تا سال ۱۳۶۱ با نام مستعار زندانی بود. او ۵ سال پس از پایان محکومیتاش همچنان در زندان بود و روز ۸ مرداد ۱۳۶۷ جزو اولین دسته از زندانیان در گوهردشت به دار آویخته شد.
حسین اطلاعی نداشت که محمد پس از دستگیری او به فعالیت تشکیلاتی روی آورده و همراه با پروندهی سنگینی دستگیر شده است و از طریق من در جریان پرونده او قرار گرفت. او تصور میکرد محمد به خاطر گزارش محلی دستگیر شده باشد. در یکی از روزهایی که با هم درددل میکردیم حسین به من گفت آیا میدانی محمد کسی بود که تقلید صدای شاه را قبل از انقلاب کرده بود؟ با تعجب گفتم مسبب آن همه جنجال که حتی پای کارشناسان آمریکایی را هم به میان آورد و سوژهی اخبار کانالهای تلویزیونی آمریکا شد محمد بود؟ حسین با تأسف گفت: محمد که نمیدانست پشت داستان چیست و حدس نمیزد چه استفادهای قرار است از تقلید صدای شاه شود. یکی از دانشجویان او را تحریک به تقلید صدای شاه کرد. متن صحبت را نیز خودشان تهیه کرده بودند و محمد فقط صدای شاه را تقلید کرد.
تلاش برای پاککردن جنایات لاجوردی
کریمی پس از انتشار کتاب «دوزخ روی زمین» و ترجمهی انگلیسی آن «شکنجه به نام خدا» به صحنه فرستاده میشود تا موضوع «تابوت» و «قفس» یکی از جنایات بزرگ لاجوردی و حاجداوود رحمانی در زندان قزلحصار را لوث کند. او در گفتوگو با خبرگزاری مهر که به دستگاه قضایی نظام ولایی نزدیک است میگوید:
«خط توبه از اواخر مردادماه سال ۱۳۶۰ از سوی سازمان اعلام شد اما به زندان نرسید؛ برای همین، بسیاری از اعضای سازمان که اعدام شدند، به دلیل ایستادن بر سر موضع و بد و بیراه گفتن به حاکم شرع بود.
بنابراین هدف ایجاد خط توبه، جلوگیری از اعدام اعضای سازمان در زندان بوده است؟
هدف خط توبه، در اختیارگرفتن مدیریت زندانها بود؛ توابها خط خود را از سازمان میگرفتند. جریان تابوتها و قفسها و آن ماجراهای عجیب و غریب که به مرگ افراد منتهی میشد، همگی کار توابها بود…
ماجرای این قفسها و تابوتها چه بود؟
جعبهای به شکل تابوت را به طور عمودی، سمت دیوار یا یک تکیهگاه میگذاشتند و یک آدم را درون آن جای میدادند؛ غذا که میدادند، آن فردِ درون تابوت به سختی میتوانست غذا بخورد. معمولا، افراد درون تابوت، قبل از ۲ یا ۳ ماه میمردند چون دائما در حالت ایستاده بودند. همه این کارها را توابها انجام میدادند.
در کجا این کارها انجام میشد؟
در یکی از بندهای زندان قزلحصار. علاوه بر تابوت، در قفسهای کوچک و تنگی، مثلاً ۸ نفر را به زور جا میدادند؛ معمولاً چندتا از اینها در همان حالت، از بین میرفتند.
هدف توابها از انجام چنین کارهایی چه بود؟
توابها در ظاهر، به اسم افراد انقلابی که طرفدار جمهوری اسلامی بودند، این کارها را انجام میدادند تا چهره انقلابیها نزد زندانیها مخدوش شود. سازمان با این کارها میخواست، انگیزه اعضایش در ضدیت با جمهوری اسلامی و نفرت از آن، بیشتر شود. به نظر من زندانهای سیاسی ایران طی سالهای ۶۰ تا ۶۷ توسط اعضای سازمان اداره میشد….» [22]
ادعاهایی نظیر اداره زندانهای سیاسی ایران طی سالهای ۶۰ تا ۶۷، توسط اعضای مجاهدین، قراردادن افراد درون تابوت توسط توابین و مرگ آنها قبل از ۲ و ۳ ماه، قراردادن ۸ نفر به زور در یک قفس کوچک و تنگ توسط توابین و مرگ آنها در همان حالت دروغهای عجیب و غریبی است که کارشناس «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» میسازد. از طریق تعمق در چنین روایاتی است که میفهمیم افرادی همچون کریمی چه بر سر اسناد تاریخ معاصر ایران آوردهاند و «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» چه رسالتی دارد.
او همچنین دروغ مضحک دیگری سرهم کرده و در دفاع از مرشدش لاجوردی میگوید:
«یک مورد دیگر از فعالیت توابها بگویم؛ یکی از توابها که ادعای توبهکردن داشت، یک عدد دمپایی به آقای لاجوردی نشان داد که کف این دمپایی، تصویر امام را به شکل کلیشه درآورده بودند. آن تواب برای آقای لاجوردی تفسیر کرد که منافقین میخواهند با این کار، به امام اهانت کنند؛ چون با این دمپاییها به دستشویی هم میرفتند؛ آن تواب گفت برای اینکه حال اینها (منافقین) را بگیریم، افرادی که به هواخوری میروند، موقع ورود و خروج باید سرود «خمینی ای امام» را بخوانند. دو تا تواب را هم با کابل مأمور کرده بودند که اگر کسی این شعار را غلط خواند یا از صف بیرون زد، بزنند.
من تا از قصه این سرود خبردار شدم، به دیدار آقای لاجوردی رفتم. به آقای لاجوردی گفتم چرا این کار را میکنید؟ آقای لاجوردی هم گفت: اینها (منافقین) اقدام زشتی مرتکب شدهاند و ما میخواهیم برای تنبیه، بگوییم که سرود خمینی ای امام را بخوانند. من گفتم اینها سرود خمینی ای امام را نمیخوانند؛ گفتم «ای مجاهد، ای مظهر شرف» جملهای است که مخاطبش مجاهد و مجاهدین است! به آقای لاجوردی گفتم که من مطمئنم خط این ماجرا از سازمان گرفته شده است. ۹ ماه این سرود را خواندند! بعدا فهمیده شد که تبلیغ برای این سرود و خواندن توسط اعضای سازمان در زندان، در واقع خط خود سازمان بوده است.
واکنش آقای لاجوردی به صحبتهای شما که گفتید این سرود خوانده نشود، چه بود؟
گفت این حرفها توهم است. پس از ۹ ماه آقای لاجوردی پشت بلندگو گفت: از دفتر امام به من اطلاع دادهاند که من به عنوان دادستان شخصا باید اعلام کنم که دیگر در زمان هواخوری، خواندن سرود الزامی نیست» [23]
مزخرفگوییهای کریمی تمامی ندارد. او کتاب خاطرات من را خوانده است که به موضوع سرودخوانی و چگونگی پایان یافتن آن اشاره کردم. نظام اسلامی برای وارونه کردن حقایق کسی «خوشسابقه» تر از کریمی نیافته است.
هنگام رفتن به هواخوری زندانیان مجبور به خواندن سرود خمینی ایامام بودند وگرنه اجازه استفاده از هواخوری را نداشتند. حتی غفور گیوی نماینده مجلس و برادر صادق خلخالی را که در دعواهای درونی نظام دستگیر شده بود مجبور میکردند این سرود را بخواند. زندانیان بهانه میآوردند که سرود را بلد نیستیم. متن سرود را به صورت تابلوهای بزرگ در هواخوریها زدند که کسی بهانهای نداشته باشد. زندانیان بخشهایی از سرود را جا میانداختند، یا تند تند و به شکل مسخره میخواندند و هنگامی که به «ای مجاهد، ای مظهر شرف، ای گذشته ز جان در ره هدف» میرسیدند آن را محکم، قاطع و بلند میخواندند. لاجوردی مجبور شد اعلام کند کسی حق ندارد این بخش از سرود را بخواند. هیأت مأمور از سوی خمینی مرکب هادی خامنهای و محمود دعایی و محمدعلی هادینجفآبادی کوشیدند خواندن این سرود را حذف کنند اما حریف لاجوردی نشدند. عاقبت به دفتر خمینی متوسل شدند و به دستور او خواندن این سرود در زندان ممنوع شد.
آزادی از زندان و خدمت در نهادهای امنیتی
احمدرضا کریمی که توسط محمدیگیلانی به حبس ابد محکوم شده بود و کمتر در زندان به سرمیبرد در سال ۱۳۶۵ با حکم حسینعلی نیری بطور رسمی از زندان آزاد شد. پیشتر حکم وی به ۱۲ سال زندان تقلیل پیدا کرده بود. وی پس از آزادی به مرکز اسناد انقلاب اسلامی پیوست و همراه با روحالله حسنیان و تعدادی از عوامل اطلاعاتی و بازجویان و شکنجهگران مشغول تحریف تاریخ معاصر ایران شد.
فرج سرکوهی در مورد احمدرضا کریمی مینویسد:
«پس از آزادی از زندان در پوشش فعالیتهای فرهنگی کار خود ادامه داد و در مجلهی کلک و یکی دو نشریهی دیگر با نام احمد کریمی مینوشت.»[24]
سایت امنیتی تسنیم، کریمی را چنین معرفی میکند: «او در محافل خصوصی به عنوان نویسنده، محقق و کارشناس نهادهای انقلابی مطرح است» و سپس به بهانه اکران فیلم «سیانور» به سراغ او میرود که نظرش را در مورد آخرین ساختهی بهروز شعیبی جویا شود. کریمی ضمن برخی نقدها روند ساخت و روایت این فیلم که علیه مجاهدین و تحولات درون است را مثبت ارزیابی میکند و گلهمند است چرا از امثال او در تهیه این فیلم استفاده نشده است.[25]
در نظام ولایی نهادهایی که به جعل تاریخ مشغولند از امدادهای توابینی همچون احمدرضا کریمی و عبدالله شهبازی و… برخوردارند. عبدالله شهبازی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران را بنیانگذاشت و به مدت یک دهه مدیریت آن را به عهده داشت. مهدی پرتوی و مسعود فراستی و… دیگر توابینی هستند که در عرصه قلم و سینما و… به رژیم یاری میرسانند. نظام اسلامی چهرههای مخفی بسیاری دارد که به خدمتاش درآمدهاند و از خدمات آنها برخوردار است.
پانویسها
[1] فاضل مصلحتی یکی از معاودین عراقی بود که ساواک کوشید با اعترافات تلویزیونی او رابطه مجاهدین و گروههای سیاسی مخالف با عراق را نتیجه بگیرد. مصلحتی در زندان به مجاهدین پیوست و پس از انقلاب یکی از مسئولان بخش دانشآموزی مجاهدین شد. در بهار ۱۳۶۱ در درگیری با نیروهای امنیتی نظام اسلامی کشته شد.
[2] ماهنامه مهرنامه ، شماره ۴۲، تیرماه ۱۳۹۴.
[3] چریکهای فدایی خلق: از نخستین کنشها تا بهمن ۵۷، محمود نادری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ص ۶۳۰.
[4] متن بازجوییهای ۲۲ و ۲۶ تیرماه ۱۳۵۲ زهره مدیرشانهچی. چریکهای فدایی خلق: از نخستین کنشها تا بهمن ۵۷، محمود نادری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ص ۶۳۱. متن بازجوییهای زهره مدیر شانهچی.
[5] چریکهای فدایی خلق: از نخستین کنشها تا بهمن ۵۷، محمود نادری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ص ۶۳۲.
[6] ماهنامه مهرنامه شماره ۴۲، تیرماه ۱۳۹۴.
[7] ماهنامه مهرنامه شماره ۴۲، تیر ۱۳۹۴.
[9] نشریه رمز عبور شمارهی ۲۱، تیر و مرداد ۱۳۹۵.
[10] مجله مهرنامه شماره ۴۲، تیر ۱۳۹۴.
[11] رمز عبور شماره۲۱، تیر و مرداد ۱۳۹۵.
[13] منزوی که یکی از کتابشناسان بزرگ ایران به شمار میرفت در سال ۱۳۵۹ دستگیر شد و عاقبت به اتهام ترجمه و نقد کتاب درسهایی دربارهی اسلام، اثر پروفسور ایگناز گلدزیهر به ۵ سال زندان و اخراج از دانشگاه محکوم شد، در حالی که وی بازنشسته بود. منزوی علاوه بر تألیف کتابها و مقالههای متعدد و ترجمههای ارزشمند، مدتها در تألیف لغتنامه با علیاکبر دهخدا و محمد معین همکاری میکرد. وی در زندان نیز دو جلد از کتاب تاریخی تجاربالامم نوشتهی ابن مسکویه را از عربی به فارسی ترجمه کرد.
[16] نشریه رمز عبور ۲۱، تیر و مرداد ۱۳۹۵.
[18] رمز عبور شماره۲۱، تیر و مرداد ۱۳۹۵.
[24] داس و یاس، فرج سرکوهی، نشرباران، سوئد، ص ۷۴.
از همین نویسنده
- محمد مهرآیین از جنایتکاران شاخص دهه ۶۰ درگذشت
- یکی دیگر از شخصیتهای نظام شکنجه: “صبحی”، رئیس زندان گوهردشت
- دکتر شیخالاسلامزاده: نقشآفرینی در سیاهترین روزهای اوین
- هیئتهای مؤتلفه اسلامی، حزب زندانبانان و رانتخواران
- یک جلوه شاخص درهمآمیزی دروغ و بهرهکشی و خشونت: اسدالله بادامچیان و تبارش
- عباس امیرانتظام، یک پرونده نمادین
- قدرت و فقاهت – نمونه یوسف صانعی
- جای خالی «قاضی حداد» در میان متهمان کهریزک
- جایگاه روشن سعید مرتضوی در نظام، توضیحدهنده ابهام در جای کنونی او
- صادق خلخالی نماد «انقلاب اسلامی»
- داستان فراموش شده یک حاکم شرع در دهه ۶۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر