تاریخ فراموششدهٔ کتابسوزی در ایران
برخی گمان میکنند سوزاندن کتاب پزشکی مدرن هاریسون توسط آیتالله تبریزیان یک اقدام بیسابقه و خرق عادت در ایران بوده است. اما چنین نیست و مشابه این کار پیشتر در واقعهٔ انقلاب فرهنگی نیز رخ داده است ولی اکنون فراموش شده است. انقلاب فرهنگی ایران به عنوان جزوی از مناسبتهای مهم تقویم جمهوری اسلامی جشن گرفته میشود و در بهار سال ۹۹ نیز به چهلمین سالگرد این واقعهٔ پرحاشیه میرسیم. اگر بپذیریم که کتابسوزیِ تبریزیان محکوم است، حکم انقلاب فرهنگی سال ۵۹ چیست؟ برای مثال، آقای اعرافی، رییس مرکز مدیریت حوزههای علمیه، این اقدام را جاهلانه و ناروا خواند و مدعی شد دامن روحانیت و حوزهٔ علمیه از این قبیل کارها پاک است. آقای دکتر رسول جعفریان، مورخ مشهور، نیز این کتابسوزی را عملی «افراطی، زشت، شرمآور و مشمئزکننده» توصیف کرده و دیگران را به اندیشیدن به این مسئله و ریشهیابی در افکار ضد علمی و ضد روشنگری توصیه کرده است. پرسش این است که موضع این دسته از علما نسبت به انقلاب فرهنگی چیست. آیا «جشن کتابسوزان انقلاب فرهنگی» نیز در سیلاب حوادث انقلاب و در میان نوعی سیاستاندیشی مورخان دارد به فراموشی سپرده میشود؟
این یادداشتِ تحقیقی تلاشی است برای یادآوری آن واقعهٔ شرمآور، برای این که گمان بریم شاید ضدیت تاریخی ما علیه علم و روشناندیشی در سیاست ریشه دارد. در ادامه توضیح خواهیم داد که چه موقع و کجا در ماجراهای انقلاب فرهنگی کتابسوزی رخ داد. پیش از آن نیاز است که خلاصهای از وقایع انقلاب فرهنگی بیان کنم.
انقلاب فرهنگی؛ یک کارزار سیاسی
همانطور که بسیاری از محققان گفتهاند، اصرار انقلابیون برای گسترش انقلاب به دانشگاهها از ابتدای سال تحصیلی ۵۸-۵۹ شروع شده بود. جو دانشگاهها به طور عمده در دست دانشجویان مارکسیست یا چپهای مذهبی بود که بیشترین فاصله را از هر دو گروه حاکم در دولت و شورای انقلاب، یعنی نهضت آزادی و حزب جمهوری اسلامی داشتند. در زمستان سال ۵۸ بعد از دور اول انتخابات مجلس اول، برخی از سران انجمنهای اسلامی با سازماندهی اعضای برجستهٔ حزب جمهوری اسلامی، در تدارک برنامهای برای تصرف انقلابی فضای دانشگاه بر آمدند.
بعدها یکی از اعضای میانی ستاد انقلاب فرهنگی، به نام رحیمی، فاش کرد که سید محمد بهشتی، محمدجواد باهنر و حسن آیت که هر سه در ترورهای تابستان شصت شهید شدند، جزو سازماندهندگان این برنامه بودهاند. برخی از مورخین مانند بهروز قمری تبریزی در کتاب «اسلام و دگراندیشی در ایران پس از انقلاب»، با استناد به نوار آیت، برآنند که انقلاب فرهنگی اساساً برای تضعیف و سرنگونی دولت بنیصدر طراحی شده بود.
با همهٔ اینها، جرقهٔ انقلاب فرهنگی در پیام نوروزی امام خمینی در فروردین ۵۹ زده شد. در آن پیام، ضمن انتقاد گسترده از بلوک شرق و حملهٔ شوروی به افغانستان، به چپها و وابستگان ایرانیشان نیز انتقاداتی وارد شده بود. بند مهمی در اواخر آن پیام بود، مبنی بر این که باید انقلابی در دانشگاهها رخ دهد و وابستگی علمی ما به غرب به پایان برسد. این پیام به نقطهٔ اتکای عملیِ دانشجویان پیروی خط امام و مکتبی تبدیل شد که با ارجاع به آن کوشیدند حملههای گستردهای را علیه دانشجویان چپ در دانشگاهها رقم بزنند.
فروردین ۵۹ فضای دانشگاهها به شدت ملتهب بود و همه از انقلاب فرهنگی صحبت میکردند. دانشگاه تبریز در حاشیه سخنرانی مرحوم هاشمی در روز ۲۶ فروردین نقطهٔ آغاز درگیریهای فیزیکی بود. از فردای آن روز به مدت بیش از یک هفته در سراسر کشور در دانشگاههای مختلف درگیریهایی میان دانشجویان مکتبی، اعضای سپاه پاسداران و اعضای کمیتههای انقلاب از یک سو و دانشجویان و فعالان چپگرا از سوی دیگر صورت گرفت. خشونتها کم کم به اوج رسید و دولت بنیصدر هم وارد ماجرا شد. برخی منابع تا ۷۰ نفر کشته از این واقعه را گزارش کردهاند. اما مانند سایر وقایع مشابه هیچگاه تعداد واقعی کشتهشدهها اعلام نشد.
جشن کتابسوزان روبروی سردر دانشگاه
در حاشیهٔ درگیریهایی که در دانشگاه تهران رخ داد یک واقعهٔ بسیار تأسفبار نیز رخ داد که بسیاری از تحلیلگران و تاریخنگاران تا به حال به آن اشاره نکردهاند. در روز ۲ اردیبهشت ۱۳۵۹، یعنی همان روزی که عملاً دفاتر و ستادهای دانشجویان چپ تخلیه شده بود و دانشگاهها خالی شده بود، جلوی دانشگاه تهران تلی از کتابهای مربوط به جریان چپ را که غالبا از دفاتر و دکههای گروههای دانشجویی خارج شده بود در آتش سوزاندند!
این واقعه به سرعت به مطبوعات کشیده شد. اما کسی از مسئولان دولت یا شورای انقلاب این کار را تقبیح و محکوم نکرد. مشابه همین اقدام در مشهد نیز گزارش شد. مرحوم طاهر احمدزاده، استاندار خراسان در دولت موقت، در نامهای به بنیصدر گزارش میدهد که در روز ۳۰ فروردین ۵۹ «گروههای تجهیزشده از ناحیهٔ حزب جمهوری» با حمله به گروههای دانشجویی جشن کتابسوزی راه انداختهاند. این گزارش چند روز بعد در مطبوعات تهران هم انعکاس محدودی داشت. رونوشت این نامه به روزنامهٔ اطلاعات ارسال شد. نشریهٔ اندیشهٔ آزاد، متعلق به کانون نویسندگان ایران یک ماه بعد گزارش کوتاهی از این واقعه در مشهد چاپ کرد.
گزارش کوتاه دیگری از واقعهٔ کتابسوزی در دانشگاه تهران در شمارهٔ ۵ نشریهٔ اندیشهٔ آزاد چاپ اردیبهشت ۵۹ منعکس شد. در این گزارش، کتابسوزیها و وقایع انقلاب فرهنگی به وقایع فیلم فارنهایت ۴۵۱، ساخته فرانسوا تروفو، تشبیه میشود. این فیلم، که برگرفته از رمانی نوشتهٔ ری بردبری است، دربارهٔ آتشنشانانی است که وظیفهشان سوزاندن کتابها در سرزمینی است که کتاب خواندن در آن قدغن است. جالب اینجاست که نویسندهٔ آن گزارش، اینگونه یادداشت خود را به پایان میبرد:
«به دنبال یک هفته تدارکات مقدماتی که عبارت بود از هجوم و حملهٔ چماقبهدستان و اوباش مزدبگیر به دانشگاهها و کشتار دانشجویان مبارز و انقلابی، نخستین ساعات روز دوم اردیبهشت سال ۵۹ انقلاب فرهنگی ایران با مراسم کتابسوزان جلوی دانشگاه آغاز شد! کسانی که صبح زود در آن محل آشفته حضور داشتند شاهدان این رویداد نفرت انگیز و تأسفبار در آغاز سال جدید بودند. گروههای فشار، پایکوبان و هلهلهگویان، کتابها را که میراث فرهنگ بشری بودند، دسته دسته از دکههای درهمشکستهٔ جلوی دانشگاه درمیآوردند و در پیش نگاه حیرتزده و خشمگین مردم به شعلههای آتش میسپردند. این صحنه یادآور فیلم «فارنهایت ۴۵۱» بود که پیش از آن در تلویزیون برای مردم نشان داده بودند. در واقع آن فیلم الگوی خوبی برای آغاز این انقلاب فرهنگی بود. بیگمان این چنین صحنههایی بار دیگر در این سرزمین سوخته ادامه خواهد یافت اما آیا دستاندرکاران انقلاب فرهنگی میتوانند اندیشههای انسانهای زنده را هم بسوزانند و هیچ اتفاقی هم نیفتد؟ تاریخ پاسخ خواهد داد.» (اندیشهٔ آزاد ش ۵، اردبیهشت ۱۳۵۹، ص ۴۵)
واکنشها به واقعهٔ کتابسوزی
واکنشها علیه انقلاب فرهنگی و جشن کتابسوزان غالبا محدود به احزاب و گروههای چپ بود. مثلا کانون نویسندگان ایران در بیانیهٔ مشترکی با سایر کانونها ضمن انتقاد از سرکوب گستردهٔ مطبوعات در جریان انقلاب فرهنگی، نوشت:
«اینبار همزمان با محاصرهٔ اقتصادی کردستان و کشتار ددمنشانهٔ خلقِ کُرد، با چماق و سنگ و قمه و گلوله به دانشگاهها یورش میآورند و بر گسترهٔ خود دانشجویان، جشن کتابسوزان برپا میکنند. و تهاجم به دانشگاهها را که هدفی جز تعطیل آموزش و آگاهی و انهدام فرهنگی ندارد، انقلاب فرهنگی مینامند.» (اندیشه آزاد، ش ۶، خرداد ۱۳۵۹، ص ۳)
در نشریهٔ کتاب جمعه نیز، محمد قائد در ستون اختصاصیاش با عنوان «آخرین صفحهٔ تقویم» به این واقعهٔ کتابسوزی اشارهٔ مشخصی میکند. او انقلاب فرهنگی را نوعی اتمام حجت بر جریانی از فعالان چپ تودهای میداند که معتقد بودند باید با حزب جمهوری اسلامی همکاری کرد. او مینویسد:
«در کنار همهٔ اینها، اگر برای کسانی تردیدی وجود داشت، موضوع کاملاً روشن شد: خط حزب جمهوری اسلامی، خط سپاه پاسداران، خط دانشجویان پیرو خط امام، خط انجمنهای اسلامی، خط شورای انقلاب، خط تصفیه، خط تعطیل دانشگاهها، خط یورش، خط کتابسوزی، خط نارنجک انداختن در میان جمعیت بیسلاح، و خطِ کشتار پس از نماز جمعه، چنان بر هم منطبق است که میتوان گفت این همه جز نامهائی متفاوت برای نامیدن یک خط واحد نیست.» (م. مراد (محمد قائد). نشریه کتاب جمعه، سال اول، ش ۳۳، ۶ اردیبهشت ۵۹، ص ۸)
در شمارهٔ بعدی همین نشریه نیز طرحی از گرافیست معروف ارمنی، آراپیک باغداساریان، چاپ شد که یک چهرهٔ شبهنظامی را با خندهٔ شیطانی تصویر میکرد که دارد آتشی را بر تلی از کتابها بر میافکند. عنوان این طرح بود: «انقلاب فرهنگی!»
باید به دغدغهمندان و دلواپسانِ کتابسوزیِ تبریزیان تعهدشان به تاریخ را یادآور شد. تاریخ ایران پر از حوادث شرمآور بوده است که باید تکلیفمان را با آنها یک به یک روشن کنیم. اگر کتابسوزی تبریزیان را، که به ادعای خودش انگیزههای ضداستعماری داشته است، محکوم میکنیم، به یاد بیاوریم که کتابسوزی انقلاب فرهنگی نیز نه تنها ابعاد گستردهتری داشته، بلکه انگیزههای سیاسی و انقلابیاش آن را ظاهرا توجیهپذیر کرده است. سوزاندن اندیشه و اندیشهورزی توسط حکومت بسی هولناکتر از سوزاندن علم توسط یک روحانی است. نگذاریم تاریخ هیچ کدام را به فراموشی بسپارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر