۱۳۹۹ دی ۲, سه‌شنبه

زمینه های پیدایش و فروپاشی فرقه دمکرات آذربایجان اتابک فتح‌الله زاده «ای کاش جعفر آقا بار سوم هم قبول نمی کرد. روس ها سرانجام از اعتقاد و اعتمادش به کشور شوروی سواستفاده کردند. او از کجا می دانست که عاقبت کار به کجا خواهد کشید.»

 زمینه های پیدایش و فروپاشی فرقه دمکرات آذربایجان

اتابک فتح‌الله زاده

«ای کاش جعفر آقا بار سوم هم قبول نمی کرد. روس ها سرانجام از اعتقاد و اعتمادش به کشور شوروی سواستفاده کردند. او از کجا می دانست که عاقبت کار به کجا خواهد کشید.»
 
این حرف های معصومه خانم مصور رحمانی، همسر سید جعفر جواد زاده خلخالی (پیشه وری) است که در دیار غربت و مهاجرت نا خواسته با درد و رنج برای افسران نظامی حزب توده ایران در باکو بیان می کرد. خانم رحمانی در خانه ی خود در تهران چندین بارشاهد رفت و آمد مخفیانه هئیت سه نفره دولت شوروی با پیشه وری بود که سرانجام توانستند رضایت شوهرش را کسب کنند.
 
در آن ایام تمامی رهبران و کادرهای برجسته حزب کمونیست ایران (بجز سیروس آخوندزاده) در اردوگاه ها و زندان های مخوف استالینی زیر شکنجه جان سپرده بودند و دیگر در شوروی شخصیت درخور توجهی نمانده بود که بازیگر نقش اول فرقه دمکرات آذربایجان شود.
 
ما هر قضاوت تاریخی نسبت به رضا شاه داشته باشیم، نمی توانیم منکر این حقیقت باشیم که سرانجام پیشه وری ها و آوانسیان ها و فرستادگان ریز و درشت کمینترن زنده و سالم از زندانهای رضا شاه بیرون آمدند.
 
استالین کارگردانی ماجرای شوم آذربایجان را به میر جعفر باقرف واگذار کرد باقروف برای پیشبرد سناریو خود بهتر از پیشه وری کسی را پیدا نکرد. پیشه وری پاک دامن و خوش باور در ایران، همانند تمامی کمونیست های آن دوران، بدون این که از سرشت و ماهیت حکومت شوروی و از تغییر و تحولات 25 ساله حکومت چنگیزخانی استالین شناخت درستی داشته باشد با شیفتگی و اعتماد کامل به حکومت شوروی، ساده دلانه رهبری فرقه دمکرات آذربایجان را پذیرا شد و نادانسته بازیگر سیاست های توسعه طلبانه ی حکومت شوروی شد.
 
تمامی اسناد و شواهد نشان می دهد طرح و پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان پیشاپیش توسط استالین در اتخاد جماهیر شوروی ریخته شده بود. بدون این که روح پیشه وری و سران فرقه دمکرات آذربایجان از آن خبر داشته باشند . اساسا هدف استالین و دولت شوروی توسعه طلبی و آرزویش تجزیه آذربایجان و کردستان بود. با این حساب و بدون تردید فرقه دمکرات آذربایجان یک جنبش قایم به ذات و مستقل نبود و همانند انقلاب مشروطیت و یا نهصت خیابانی از دل و افکار هم وطنان آذربایجانی ما سر برون نیاورده بود. انقلاب مشروطیت و نهصت خیابانی حرکت هایی اصیل و آزادیخواهانه و استقلال طلبانه برعلیه شاهان مستبد قاجار و حمایت گران خارجی آنان، یعنی روس و انگلیس بودند در صورتی که خمیر مایه فرقه دمکرات آذربایجان مضمون جدایی طلبی داشت و اساسا با انقلاب مشروطیت وجنبش خیابانی از بیخ و بن متفاوت بود.
اگر فرقه دمکرات آذربایجان در پی خود مختاری و حقوق دمکراتیک اقوام ایرانی در چهار چوب کشور ایران بود، به چه سبب یک کشور واحد باید دو نخست وزیر، دو پارلمان، دو هئیت دولت، دو پول جداگانه، دو ارتش مجزا داشته باشد؟ خود باختگی و شیفتگی فرقه دمکرات آذربایجان به شوروی به حدی بود که لباس نظامی ارتش سرخ را با همان شکل و شمایل مورد استفاده قرار می داد و افزون بر این درجات نظامی قشون ملی فرقه دمکرات آذربایجان کپی شده از درجات نظامی ارتش سرخ شوروی بود. آخر ستارخان ها و علی مسیو ها، شیخ محمد خیابانی ها، امیر خیزی ها کی از این بازی ها داشتند و به چه دلیلی باید قبول کرد که فرقه دمکرات آذربایجان ادامه دهنده انقلاب مشروطیت و نهصت خیابانی می باشد؟
اکثریت مردم آذربایجان در چهار چوب ایران خواستار اصلاحات بودند نه جدایی از ایران . اما حضور پر رنگ ارتش سرخ در آذربایجان و سراریز شدن کادر های وسیع امنیتی ، مطبوعاتی ، تبلیغاتی، با سازماندهی "پدر آذربایجان واحد " یعنی میر جعفر باقرف ، با طرح و جا انداختن " ترک و فارس" کار خود را پیش می بردند . تجزیه طلبان از شیوه حکومتداری رضا شاه که با جهالت وجود اقوام ایرانی را انکار و نادیده می گرفتند ، با زیرکی بهره برداری می کردند .
طرح و نقشه راه استالین پیش از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان
پیش زمینه طراحی ماجرای فرقه دمکرات از دورانی شکل گرفت که استالین و دولت شوروی در اواخر جنگ جهانی دوم، همین که پیروزی خود را نزدیک دیدند بار دگر برای توسعه طلبی دور برداشتند. در این برهه زمانی در مخیله هیچ ایرانی از جمله پیشه وری هم نمی گنجید که استالین در پی برنامه ریزی جدایی آذربایجان و کردستان از ایران است. دولت شوروی در پوشش ایدئولوژی مارکسسیم و لنینیسم ، با شعار عدالت خواهانه و محو نظام سرمایه داری از فرصت های بدست آمده پس از جنگ جهانی دوم سواستفاده کرده و با گستاخی حاکمیت های ملی را در اروپای شرقی و مناطق اشغالی ارتش سرخ زیر ضرب برد و در کشور گشایی ادامه دهنده ی راه و روش روسیه تزاری شد.
استالین پس از طرح و نقشه برای آذربایجان و کردستان ایران ، اقدامات عملی را به باقرف واگذار کرد تا سیاست او را در آذربابجان و کردستان پیاده کند. البته با گذشت زمان نقشه استالین از سر اجبار و فشار آمریکا و انگلیس عوض شد. می توان گفت در آن برهه زمانی، انگلیس و بخصوص آمریکا بطور عینی حامی تمامیت ارضی ایران شدند. در آن هنگامه اولویت و استراتژی استالین حفظ اروپای شرقی بود سرانجام دولت شوروی از سر اجبار در اثر تناسب قوای جهانی میان منافع دو بلوک جهانی، به کسب امتیاز نفت شمال بسنده و رضایت داد. ولی آن نیز در سایه سیاستمداری تحسین برانگیز احمد قوام ناکام ماند.
در چار چوب این طرح و نقشه استالین، باقروف با فرمانبری بی چون و چرا از استالین، همزمان به دنبال جاه طلبی های خود نیز بود . سران حزب کمونیست آذربایجان شوروی به او لقب « پدر آذربایجان واحد» دادند. جالب اینجاست پیشه وری و سران فرقه آذربایجان هم به تبعیت از کادر های حزب کمونیست آذربایجان شوروی ، باقرف را در نامه ها و سخنرانی خود پدر آذربایجان واحد خطاب می کردند. باقروف فکر می کرد با ضمیمه کردن آدربایجان و کردستان، جمهوری آذربایجان شوروی به لحاظ وسعت زمین و جمعیت هم تراز با جمهوری اوکراین خواهد بود و به زعم خود فکر می کرد می تواند از این نمد کلاهی برای خود بسازد. باقروف دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی، دوست بریا رئیس سازمان امنیت بود . او که در همین سال ها دمار از روزگار روشنفکران، نویسندگان، انسان های فرهیخته و مستقل آذربایجان شوروی در آورده بود و افزون بر این انبوهی از ایرانیان آذربایجانی تبار را به عنوان دشمنان خلق شوروی روانه اردوگاه ها و زندان ها کرده بود حالا او در این برهه زمانی به ناسیونالیزم آذربایجانی متوسل شده بود. باقرف در سخنرانی های خود برای کادر های اعزامی به ایران «از رگ و خون آذربایجانی، غیرت آذربایجانی، کمک به برادران آذربایجانی» و از لزوم اتحاد بین آذربایجان ایران و آذربایجان شوروی دم می زد. گرچه این سخنان باقرف با سیاست پیشین نظام شوروی همخوانی نداشت اما با این همه حال این حرف ها به سبب پیوند زبانی و فرهنگی به مذاق کادر های اعزامی و مردم آذربایجان شوروی خوش می آمد.
در رابطه با برنامه و اساسنامه فرقه دمکرات، سرگرد ابراهیم نوروزف، افسر اطلاعاتی «در کتاب راز های سر به مهر» می گوید: «باقروف، من و نصرت را به دفترش فرا خواند و گفت «شما به همراه یک نفر دیگر از کمیساریای امنیت دولتی، امانت تحویل گرفته را در تبریز به ژنرال آتا کیشی اف تحویل دهید . او شرح می دهد «پس از ورود به تبریز و تحویل چمدان به آتا کیشی اوف بلافاصله اولین کنگره دمکرات آذربایجان در تبریز تشکیل شد و اساسنامه فرقه انتشار یافت، من مطمئن شدم که محتوای چمدان امانتی، اساسنامه فرقه دمکرات بود». اظهارت زنده یاد عنایت رضا در این مورد شنیدنی است : اساسنامه و برنامه در شوروی تدوین شد. این متن اول به زبان روسی بود. استالین تغییراتی در متن برنامه داد و سپس متن اصلاح شده را برای باقروف فرستاد.
عنایت رضا در رادیو باکو کار می کرد دو نفر از همکاران او به نام های فاضل بابایف و بانو مینا پاشازاده در دوره فضای باز سیاسی خروشچف به عنایت رضا می گویند: « متن مورد توافق استالین از زبان روسی به ترکی قفقازی ترجمه شده بود . برای این که متن برای اهالی آذربایجان ایران کاملا قابل مفهوم و روشن باشد به ما دو نفر ماموریت داده شد تا این متن را به ترکی قابل فهم برای مردم آذربایجان ایران ترجمه کنیم».
اما چرا نام فرقه دمکرات انتخاب شد؟ در پاسخ به این پرسش باید بیاد آورد که «حزب دمکرات عامیون» نام نکویی از خود در اذهان مردم ایران به جا گذاشته بود. این حزب در مقابل قلدری روسیه تزاری و سپس در جنگ جهانی اول از استقلال ایران در برابر انگلیس قد علم کرد. این حزب دمکرات به نوعی برنامه ی سوسیال دمکراتیک داشت و سران این حزب در تدوین قانون اساسی مشروطه سلطنتی ایران و بخصوص در مجلس دوم شورای ملی ایران نقش سازنده و مثبتی داشتند. زنده یاد شیخ محمد خیابانی یکی از رهبران این حزب در تبریز بود. دولت شوروی آگاهانه از نام نیکوی حزب دمکرات سواستفاده کرد و برای عوام فریبی جریان خود ساخته را« فرقه دمکرات» نام گذای کرد .
این دستبرد اسمی، اولین بار توسط مساوات چی ها که گرایشات پان ترکی داشتند و در جنگ جهانی اول همگام و همفکر دولت عثمانی شده بودند ، انجام گرفت. پس از اتقلاب اکتبر مساوات چی ها نام منطقه ای را که در طول تاریخ " آران" نامیده می شد جمهوری آذربایجان نامگذاری کردند. به دنبال نامگذاری آذربایجان براین منطقه ، دولت ایران و تمامی مشروطه خواهان ایران و همچنین مشروطه خواهان تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی به این نام گذاری شدیدا اعتراض کردند حتی شیخ محمد خیابانی به همراه مشروطه خواهان تبریز در واکنش به نام گذاری جمهوری « آذربایجان » بر منطقه « آران » ، نام آذربایجان را به « آزادی زیستان » تغییر دادند. اگر دقت کنیم پس از سرنگونی مساواتچی ها (جمهوری آذربایجان ) توسط بلشویک ها ، دولت شوروی هم همین نام آذربایجان را نگه داشت . گذشت زمان نشان می دهد که نگه داری نام آذربایجان با مقاصد سیاسی دولت شوروی همراه بوده است.
باری، دولت شوروی پس از فراهم کردن اسباب و مقدمات، به دنبال شخصی بود که برای حفظ ظاهر در راس فرقه دمکرات قرار بگیرد .ایرج اسکندری در خاطرات خود می گوید: «روس ها قبل از پیشه وری به ابوالقاسم موسوی تبریزی مراجعه کرده بودند. او از کمونیست های قدیمی بود و با ارتش یازدهم بلشویک ها به فرماندهی کیرف وارد باکو می شوند و مقاومت حکومت نو بنیاد ملی مساوات چی ها را در هم می کوبند. موسوی این مسولیت را قبول نمی کند». ماموران شوروی پس از موسوی پیشه وری را انتخاب می کنند. وقتی پیشه وری به دعوت باقروف مخفیانه به باکو رفت او با خوشحالی سراغ دوستان خود را که اغلب از رهبران و کادرهای درجه اول حزب کمونیست ایران بودند، می گیرد. پیشه وری می پرسد : آقایف کجاست و چه کار می کند ؟ جواب شنید هیس! سطان زاده کجاست؟ هیس! کامران آقا زاده کجاست؟ جواب شنید رفیق پیشه وری ، مسئولیت شما خیلی مهم است بهتر است فعلا این مسایل را دنبال نکنید. او خبر نداشت که اغلب دوستان او در اردوگا ه ها و زندان های پدر بزرگوار خلق های جهان به اتهام جاسوسی و یا دشمنان خلق جان باخته اند. اگر می دانست چه جنایتی علیه دوستان و مردم شوروی انجام گرفته است شاید به جان رضا شاه دعا می کرد و شاید هم از خود می پرسید چرا کمونیست های ایرانی در سرزمین لنین نابود شدند ولی ما فرستادگان کمینترن در زندان های رضا شاه زنده و سالم ماند یم و سرانجام پس از شهریور 1320 آزاد شدیم. سوال اینجاست وقتی پیشه وری به عنوان صدر فرقه، بی خبر از راه اندازی جریان فرقه دمکرات توسط دولت شوروی بود با چه منطقی باید قبول کرد که نهال و ایده اصلی فرقه دمکرات به ابتکار آذربایجان های آزادیخواه کاشته شد؟
نگاه کمونیست ها در شیوه کشور داری به سوی تمرکزگرایی بود. شعار مورد علاقه و استراتژیک آنان « کارگران جهان متحد شوید» بود. اصولا اهمیت مرزهای ملی برای کمونیست ها به نوعی در سایه قرار می گرفت و علاوه بر این رغبتی به پراکندگی و جدایی و تجزیه نشان نمی دادند. لنین گرچه حق جدایی ملل تحت ستم در ترکیب دولت تزاری را در حرف قبول می کرد، ولی در نهایت حق جدایی را با زور و سرکوب در درون انقلاب سوسیالیستی شوروی عملی کرد. لنین فکر می کرد این ادغام منجر به هدایت خلق ها در نظام سوسیالیستی برتر و در نهایت به نفع پرولتاریای جهان و خلق های ستمدیده تمام خواهد شد. به همین دلیل بلشویک ها حکومت های نو بنیاد ملی آسیای میانه و قفقاز جنوبی (جمهوری های گرجستان، ارمنستان و آذربایجان) را با سرکوب ضمیمیه حکومت شوراها کردند و تازه کلی هم منت به سرشان گذاشتند که بلی ما خلق های ستم دیده را به شاهراه ترقی و رفاه و عدالت هدایت می کنیم.
پس از دو دهه ، همین این که استالین و دولت شوروی احساس کردند که در جنگ جهانی دوم پیروز خواهند شد آنگاه سیاست توسعه طلبانه خود را همچون تزارها به خارج از مرز های شوروی آغاز کردند. پس از شکست فاشیست هیتلری در جنگ لنینگراد فضای سیاسی جهان به سمت و سوی شوروی چرخید و دولت شوروی در خارج از مرزهای شوروی به فرشته نجات مبدل گشت . به همین سادگی بود که کمونیست های اروپایی شرقی برای ارتش سرخ فرش قرمزپهن کردند. آنان هرگز فکر نمی کردند که سرانجام حزب کمونیست شوروی حق حاکمیت ملی شان را پایمال خواهد کرد.
با چنین دیدگاهی برای پیشه وری و رهبران حزب توده ایران باور کردنی نبود که دولت سوسیالیستی شوروی، مظهر صلح و آزادی ، با آن همه سرزمین پهناور چشم طمع به خاک ایران داشته باشد و برای پیش برد سناریو ننگین و پلید خود، آنان را آلت دست کرده و از اعتماد شان سواستفاده بکند. بی سبب نیست که پیشه وری کمونیست دو سال قبل از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان در دفاع از یکپارچگی و وحدت ایران در روزنامه آژیر بر علیه سید ضیا الدین طباطبایی می نویسد: «ایران باید یک دولت ملی و مستقل به تمام معنا داشته باشد. تمام افراد زیر یک بیرق و یک قانون تمرکز یابند.هر کسی خلاف این رفتار بکند خائن است.» و در ادامه می نویسد:«مردان شرافتمند از بالای سر کشور خود با بیگانگان رابطه و به تضیف کشور خود اقدام نمی کنند.» و در جای دیگر مقاله می گوید:« ارتجاع بین الملل از وحدت ایران خوشش نمی آید و سعی می کند در پیکر ایران دولت های کوچک تر به وجود بیاورد.» کاری که دو سال بعد پیشه وری با صلاح دید حکومت شوروی مجری نا آگاه این نقشه شوم گشت.
پیشه وری پیش از انقلاب اکتبر با روزنامه «آذربایجان جز لاینفک ایران» ارگان حزب دمکرات ایران، مرتبط به نهضت خیابانی شعبه باکو کار مطبوعاتی می کرد. حال سوال اینجاست پس چه شد پیشه وری که مدافع تمامیت ارضی ایران بود گرایش به سمت و سوی تجزیه ایران پیدا کرد. او در واپسین روز های حکومت پوشالی اش فکر می کرد دولت شوروی محکم پشت سرش ایستاده است و با خوش خیالی می نوشت :« اگر کار بدین منوال پیش رود ، ما چاره ای نداریم که تماما از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم.» افزون بر این برای اعضای فرقه شعار « اولمک وار، دونمک یوخدور» (مرگ هست، باز گشت نیست) را سر می داد.
البته اشتباه و نگاه سطحی خواهد بود که پیشه وری ، جهانشاهلو ، قیامی و صد ها کادر و اعضای شرافتمند فرقه ی دمکرات را نوکر و جاسوس شوروی دانست. به باور من ایمان به ایدئولوژی کمونیستی، اعتماد و شیفیگی به شوروی، اساسی ترین خطای پیشه وری ها بود. افزون بر این عوامل دیگر نیز در این ماجرا دخیل بودند. ناگفته نماند این خطای معرفتی، نه تنها گریبان کمونیست های ایران، بلکه یک نکبت جهانی برای جنبش کمونیستی بود. کمونیست های اروپای شرقی با تمام صداقت و سادگی جاده را برای دولت شوروی صاف و هموار کردند. فاشیست هیتلری کشور فرانسه را اشغال کرده بود اما کمونیست های فرانسه به سبب این که موافقت نامه صلح بین فاشیسم هیتلری و (دژ پرولتاری جهان) شوروی بسته شده بود نظاره گر اشغال کشورشان بودند، ساده لوحانه به زعم خود بدین شکل همبستگی خود را با شوروی نشان می دادند. این رفتار حزب کمونیست فرانسه همانند تمام کمونیست های جهان تکیه بر این نظریه کمونیستی داشت که کشور شوروی مرکز پرولتاریای جهان، نماد صلح و سوسیالیسم است و مصالح سوسیالیسم جهان (بخوان شوروی) بر منافع ملی اولویت دارد.
 
نقش مردم در شکل دهی فرقه دمکرات آذربایجان
پیش از وارد شدن به این موضوع، اندک توضیحی لازم است که چگونه حکومت های آمرانه و استبدادی می تواند بستر مناسبی برای سو استفاده ی کشورهای بیگانه ایجاد کنند. با ورود خودسرانه ارتش متفقین ، رضا شاه چاره ای جز کناره گیری از حکومت نداشت. اسناد و مدارک نشان می دهد که مردم نه تنها از برکناری رضا شاه توسط متفقین ناراضی نشدند بلکه خوشنود هم شدند. ارتش سرخ در شمال ایران و بخصوص در آذربایجان جولان می داد. گرچه مردم آذربایجان نقش شایسته ای در انقلاب مشروطیت ایفا کرده بودند ولی بر اثر سیاست های نادرست حکومت رضا شاه، آذربایجان با تبعیض اقتصادی و اجتماعی جدیدی مواجه شده بود. برای اولین بار در تاریخ ایران، زبان مردم آذربایجان رسما مورد تمسخر و توهین جاهلانه ماموران حکومتی قرار می گرفت. ناسیونالیسم جدید ایرانی در دوره رضا شاه به تقلید از آتا تورک وجود اقوام ایرانی را نفی می کرد و با موضع گیرهای ضد ترک و ضد عرب دیگر اقوام ایرانی را تحقیر و یا نادیده می گرفت. آذربایجان در دوره قاجار به لحاظ اقتصادی در موقعیت برتری نسبت به استان های دیگر داشت اما در دوره رضا شاه رشد اقتصادی در این استان افت کرده بود . شهر تبریزدر دوره قاجار به لحاظ اقتصادی و در صحنه سیاست ایران اعتبار و برش داشت . اما سیاست های متمرکز گرایانه رضا شاه ضربه انکار ناپذیری به اقتصاد و اعتبار این شهر وارد کرد. گرچه اقدامات مثبت و قابل ستایش رضا شاه در مدرنیزه کردن کشورغیر قابل انکار است، اما رفتار، خلق و خوی مستبدانه و حکومت آمرانه رضا شاه زمینه ی مناسبی برای سواستفاده ی دولت شوروی فراهم کرد. با ورود ارتش سرخ و بر کناری رضا شاه، ترس شدید مردم فرو ریخت و از پیش زمینه بروز نا خشنودی و فرصت انتقام دهقانان بی پناه و بی حقوق از مالکان جبار و ژاندارم های بی مروت فراهم شده بود. در چنین فضایی باقرف با سازماندهی دقیق حزب کمونیست آذربایجان شوروی صدها کادر امنیتی، حزبی، مطبوعاتی، گروه های موسیقی، تئاتر ، پزشکی و فنی را روانه آذربایجان کرد . ماموران امنیتی شوروی بین دهقانان ناراضی اسلحه پخش می کردند و با تردستی از احساسات قومی ، فرهنگی و همزبانی بهره برداری می کردند و آذربایجانی ها را بر علیه حکومت مرکزی ایران تحریک می کردند و خود را همچون برادران نجات بخش نشان می دادند.
افزون بر اقدامات ماموران شوروی در ایران اندکی هم به نقش مهاجرینی که در سال های 1936 تا 1938 از شوروی به ایران اخراج شدند ، اشاره می کنم . اول این سوال پیش می آید که چرا این ایرانیان از شوروی اخراج شدند . در سال 1930 برای مسئولین حکومت شوروی این مسئله طرح شد که با اتباع خارجی و اموال آنان چه باید کرد. در آن مقطع زمانی دولت شوروی بنا به ملاحظاتی نمی خواست اموال اتباع خارجی ساکن شوروی را مصادره کند و هنوز اتباع خارجی تا حدی مصونیت مالی داشتند. آخر سر دولت شوروی به اتباع خارجی پیشنهاد کرد یا به کشورخود باز گردند و یا تابعیت شوروی را بپذیرند . اکثریت اتباع ایرانی با تشویق دولت شووری تبعه کشور شوروی شدند. پس از کسب تابعیت دولت شوروی اموالشان را مصادره و سپس با اتهامات بی اساس آنان را دستگیر و روانه زندان و اردوگاه ها کردند.
اما آن بخش از ایرانیانی که تابعیت دولت شوروی را قبول نکرده بودند دولت شوروی یک و دو هفته به آنان مهلت داد تا اموال و خانه خود را فروخته و به ایران بازگردند . بدین شکل درچنین فضای رعب و وحشت چندین هزار ایرانی به اجبار راهی ایران شدند . البته در ایران به اشتباه این ایرانیان را مهاجر می نامیدند . فرزندان این مهاجران که اغلب در شوروی متولد شده بودند و در آنجا به مهد کودک رفته و یا در مدارس درس خوانده بودند به لحاظ احساسی تعلق خاطری به شوروی داشتند. برگشت آنان به ایران آمیخته با خاطرات تلخ بود . مهاجران از دست شهربانی و ژاندامری رنج های بسیار کشیدند و اغلب با فقر و فلاکت دست به گریبان شدند. به هنگامی که کادر های امنیتی و تبلیغاتی باقرف به آذربایجان ایران گسیل شدند اغلب این مهاجرین جوان طعمه ی راحتی برای ماموران امنیتی آذربایجان شوروی بودند و بر اثر نا آگاهی تمام و کمال آلت دست ماموران آذربایجان شوروی می شدند، به طوری که حتی برای رهبران فرقه دمکرات تره هم خرد نمی کردند. اما مهاجرانی که سن و سال و تجربه لازم از دوران استالینی داشتند نه تنها از ماموران امنیی شوروی دوری می کردند بلکه تمایلی به فرقه دمکرات و حزب توده هم نشان نمی دادند. و در حد ممکن مانع همکاری فرزندان خود با حزب توده و فرقه دمکرات می شدند .
دستگاه امنیتی شوروی در طی تاریخ 70 ساله خود ، به هنگام شکست ها و یا عقب نشینی ها و یا در هر فرصت بدست آمده سبک کار مخصوص به خود داشتند. آنان با سازماندهی دقیق، عوامل خود را در کشور مقصد جا می دادند تا در روز مبادا برای جاسوسی و یا به عنوان ستون پنجم از ایشان استفاده کنند. با همین روش به هنگامی که دولت شوروی در سال 1938 ایرانیان را از شوروی اخراج می کرد دستگاه امنیتی ان . ک . و . د عوامل ایرانی و غیر ایرانی خود را در بین آنان جا داد و به ایران فرستاد. این یک روش جا افتاده برای دستگاه امنیتی شوروی بود که آنان در هر فرصت مناسب ماموران آموزش دیده و دست پروده خود را با هدف جاسوسی به کشورهای مورد نظر می فرستادند . این جاسوسان قبل از سال های 1320 برای شوروی در ایران جاسوسی و فعالیت می کردند . تعدادی از این جاسوسان پس ازورود ارتش سرخ ، لباس ارتش سرخ به تن کردند.
یکی از این گماشته ها غلام یحیی دانشیان بود. او به شبکه جاسوسی باکو وصل بود. غلام یحیی قبل از 21 آذر 1324 از ماموران امنیتی شوروی پنهانی اسلحه دریافت می کرد و دهقانان جان به لب رسیده را برای آینده فرقه دمکرات مسلح می کرد. غلام یحیی و یا آنان که آلت دست ماموران شوروی شده بودند با پشتیبانی ارتش سرخ یکه تازی می کردند و عملا به نیروهای انتظامی و ژاندامری که دست شان بسته بود امر و نهی می کردند.
به هنگامی که فرقه دمکرات اعلام موجودیت کرد چهار سال از حضور ارتش سرخ در آذربایجان می گذشت . با اعلام موجودیت فرقه ی دمکرات آنچنان واکنشی برعلیه فرقه دمکرات شکل نگرفت . شواهد آن دوره نشان می دهد که در ظاهر امر بیشتر مردم موضع بی طرفی داشتند . بدنه اصلی فدائیان مسلح وابسته به فرقه دمکرات از دهقانان بود اغلب آنان با انگیزه طبقاتی در این راه قدم گذاشته بودند. در سرتاسر آذربایجان روستائیان نارضایتی شدیدی از خوانین و مالکان وهمچنان از ژاندامری داشتند. گرچه مردم آذربایجان از اهداف تجزیه طلبانه دولت شوروی بی خبر بودند اما به هر حال در آن شرایط برنامه و شعارهای فرقه دمکرات برای مردم جاذبه داشت. شعارهای فرقه دمکرات در ظاهر امر با اندکی تغییرات در واقع همان شعار های حزب توده و انقلاب مشروطیت بود. یکی از خواست های دمکراتیک مشروطه خواهان آذربایجان برقراری انجمن های ایالتی و ولایتی در چهارچوب ایران بود. باید دانست قبل از فرقه دمکرات این گونه شعارها توسط حزب توده و مشروطه خواهان طرح و درج شده بود و فرقه دمکرات ابداع خاصی نکرده بود. اصل موضوع این است اگر دولت شوروی برای تشکیل فرقه دمکرات دست به کار نمی شد اساسا زمینه ای در آذربایجان برای شکل گیری فرقه دمکرات وجود نداشت.
فرق اساسی مشروطه خواهان و نهصت خیابانی با فرقه دمکرات در این بود که ستار خان و خیابانی بر علیه استبداد مرکزی و حامیان خارجی شان، یعنی روسیه تزاری و انگلیس به مبارزه برخاستند، اما فرقه دموکرات ساخته و پرداخته دولت شوروی و دست پخت شخص استالین بود. با چه انصافی می توان ستار خان را با پیشه وری مقایسه کرد؟ به هنگامی که تنها کانون دفاع از آزادی و مشروطیت در محله ی امیر خیز تبریز در محاصره قوای استبدای بود و نفس ها در سینه حبس شده بود، کنسول روس از ستارخان می خواهد که برای حفظ جان خود تابعیت روسیه تزاری را بپذیرد. ستار خان به کنسول می گوید: «من برای حفظ جان خود به زیر بیرق روسیه پناه نمی برم ». وقتی قوای ارتش تزاری در تبریز چوب های دار بر پا کرد پسر ارشد علی میسو به هنگامی که طناب دار بر گردنش بود در مقابل ارتش تزاری رو به مردم تبریز فریاد بر آورد « زنده باد آزادی ، زنده باد ایران» ما می دانیم در روزهای پایانی و غم انگیز فرقه دمکرات آذربایجان پیشه وری غافل از همه جا ، به خیال این که شوروی پشتیبان اوست بر علیه حکومت مرکزی شعار می داد. دکتر حهانشاهلو می گوید وقتی سرهنگ قلی یف رابط دولت شوروی به پیشه وری گفت مسکو دستور عقب نشینی داده است پیشه وری سخت بر آشفته می شود به قلی یف می گوید : « شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی کند ناجوانمردانه ما را رها کردید . از ما گذشته است اما مردمی را که با گفته های ما سازمان سازمان یافتند و فداکاری کردند همه را زیر تیغ داده اید ، به من بگویید پاسخ گوی این نابسامانی ها کیست ؟ سرهنگ قلی یف که ازجسارت پیشه وری سخت بر آشفته بود و زبانش تپق می زد یک جمله بیش نگفت ، سنی گتیرن سنه دییر گت ( کسی که تو را آورده به تو می گوید برو) و جمله دیگری هم افزود که ساعت 8 شب رفیق گوزل اف بیرون شهر سر راه تبریز و جلفا منظر شماست . سپس از جا برخاست و دم در ایستاد این بدان معنا بود که دیگر آمادگی گفتگو با ما را ندارد باید برویم». سرانجام پیشه وری بر خلاف میل خود مجبور شد تحت نظر ماموران امنیتی شوروی کشورش را به سمت شوروی ترک کند.
باری ، پس از گذشت هشت - نه ماه مردم تبریز وشهرستان ها آرام آرام از فرقه دمکرات روی گردان می شدند. شک و تردید به ماهیت فرقه دمکرات رو به فزونی بود. خود سری های مهاجرین و دست درازی آنان به اموال مردم و رابطه یک طرفه آنان با عمال شوروی از چشم مردم پنهان نبود. نه تنها مردم ، بلکه کادر های صادق فرقه دمکرات هم از دست این مهاجران بشدت ناراضی بودند چون آنان به دولت و تشکیلات فرقه دمکرات پاسخ گو نبودند و دستورها را از عمال شوروی می گرفتند. دکتر جهان شاهلو معاون پیشه وری می گوید: «روزی غلام یحیی از زنجان به تبریز آمد. پیشه وری از او پرسید: 250000 گوسفندی که از دشمنان خلق مصادره کردند را چرا نمی فروشید و پولش را روانه وزارت دارائی نمی کنید؟ غلام یحیی به دروغ جواب داد : گوسفندان را فدائیان سربریدند و خوردند.»آقای پیشه وری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیی به من گفت اکنون دیدی که او چگونه حساب پس می دهد او می گوید 250000 گوسفند را دویست فدائی خوردند». البته آقایان پیشه وری و جهان شاهلو می دانستند که احشام و اموال مردم بطور سازمان یافته به آذربایجان شوروی منتقل می شود. دکتر جهان شاهلو می گوید روزی در یکی از دیدارها قوام السلطنه در رابطه با غارت و انتقال چهارپایان به شوروی رو به من و پیشه وری کرد و گفت : « بلاخره این مردم از هموطنان شما هستنند». سرانجام هنگامی که فرقه دمکرات در حال فروپاشی بود قبل از ورود ارتش و قوای نظامی به آذربایجان، همین مهاجران جز اولین قربانیان فریب خورده دولت شوروی شدند که به راحتی و سادگی بدست مردم کوچه و بازار به وحشیانه ترین شکل کشته می شدند و در مواقعی حتی به زنان و کودکان آنان نیز رحم نمی شد.
تمام داده ها نشان می دهد محال بود که فرقه دمکرات تنها با ابتکار پیشه وری و چند نفر، در عرض سه ماه قادر به اصطلاح برقراری حکومت ملی شوند. در آن زمان حزب توده در آذربایجان 40 هزار عضو داشت. حزب توده به شوروی اعتقاد و اعتماد تمام داشت و به همین سبب دولت شوروی به راحتی از اتوریته معنوی خود سو استفاده می کرد. با این همه ، حزب توده با ناراحتی به خواست دولت شوروی که تشکیل فرقه دمکرات بود ، تمکین کرد. روشن است بدون دخالت دولت شوروی محال بود که فرقه دمکرات در مقابل حزب توده عرض اندام کند. دخالت دولت شوروی مخفی نبود در همان ایام ارتش سرخ از پیشروی ستون نظامی ارتش ایران به آذربایجان در شریف آباد قزوین جلو گیری کرد. روشن است که بدون حضور ارتش سرخ ممکن نبود فرقه دمکرات، لشکر تبریز و اورمیه را خلع سلاح کند. در این ایام کار به جایی کشید که ارتش سرخ خلیل ملکی، جودت و امیرخیزی را که هر سه تبریزی و از رهبران حزب توده بودند از تبریز اخراج کرد.
متاسفانه هنوزهم بخشی از هموطنان آذربایجانی بر این باورند که فرقه دمکرات علیرغم حمایت دولت شوروی یک جریان مستقل و محصول اراده و اتحاد روشنفکران آذربایجان و مردمش بود و فکر می کنند مردم و روشنفکران در تشکیل فرقه دست داشتند. گرچه تلاش دکتر جمیل حسنلی محقق جمهوری آذربایجان و نویسنده کتاب «فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان» در انتشاراسناد از آرشیوهای جمهوری روسیه و آذربایجان شوروی به سبب روشن کردن حقایق تاریخی فرقه دمکرات آذربایجان قابل تقدیر است اما از آنجایی که ایشان می گوید با وجود حمایت دولت شوروی ، تشکیل فرقه دمکرات با اراده مردم آذربایجان بوده است، پایه و اساسی ندارد. گفتار ایشان بدون دلیل و مدرک و بر خلاف اسنادی است که خود از آرشیو های روسیه و آذربایجان شوروی منتشر کرده است. به باور جمیل حسنلی دستور استالین در تشکیل فرقه دمکرات جنبه حمایتی داشت. قبل از صدور دستور همه برنامه ها و طرح ها در تبریز توسط روشنفکران آذربایجانی روی میز بود. او بر این نظر است که مردم آذربایجان و سران فرقه دمکرات آگاه بودند که بدون کمک روس ها ممکن نیست به اهداف خود برسند . اگر کسانی از ماهیت جبارانه دولت شوروی شناخت داشته باشند و همچنان از وقایع پشت پرده قبل از تشکیل فرقه دمکرات آگاه باشند می دانند فرقه دمکرات با هدایت و سازماندهی مستقیم دولت شوروی شکل گرفت. در این مورد ده ها شاهد عینی شرح داده اند که چگونه عوامل میر جعفر باقرف در تبریز با فشار و تهدید اعضای حزب توده را وادارمی کردند که به عضویت در حزب دمکرات قبول کنند . دولت شوروی رهبری حزب توده را زیر منگنه گذاشت تا از تشکیلات آذربایجان صرف نظر کند . به باور من نظر جناب جمیل حسنلی با وقایع آن دوران اصلا همخوانی ندارد.
این دید دکتر جمیل حسنلی به گونه دیگردر واقع همان سیاست و روش شناخته شده کرملین می باشد . در این گونه مواقع دولت شوروی مدعی می شد که گویا کارگران و زحمتکشان مجارستان، چکسلواکی، افغانستان و یا دیگر کشورها برای رهایی از دست ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم، از دولت شوروی یعنی دژ پرولتاریای جهان درخواست کمک کردند . اما در واقع امر چنین نبود دولت شوروی خود این درخواست ها را مهندسی می کرد و سپس خودش از زمین و هوا برای سرکوب به اصطلاح "ضد انقلاب" لشکر کشی و وارد عمل می شد و سرانجام یکی از شخصیت های دگم و سرسپرده را در راس امور قرار می داد.
جان کلام این است حیات و دوام فرقه دمکرات آذربایجان از آغاز تا پایان غم انگیزش یکسره در دست دولت شوروی بود. پیشه وری و یاران او طی حکومت یک ساله فاقد استقلال، اندیشه و عمل بودند. نقشه راه و تصمیات از آن دولت شوروی بود . همین که استالین در شرایط بده و بستان با غرب قرار گرفت او در آستانه فروپاشی فرقه دمکرات با قیافه حق به جانب به پیشه وری نوشت : حالا خزان جنبش جهانی کمونیستی است . پیشه وری و یاران بی خبر فکر می کردند توان و اراده آن را دارند با کمک حزب کمونیست شوروی، زحمت کشان آذربایجان را به سر منزل مقصود برسانند. غافل از این که تمام اعمال و افکار پیشه وری و یارانش در همان حکومت یک ساله زیر نظر دولت شوروی و ماموران امنیتی بود. با این حساب وقتی سران و روشنفکران فرقه دمکرات در چنین وضعیتی قرار داشتند، دیگر مردم آذربایجان در آن زمانه چه نقش وعمقی در پیدایش و اصالت فرقه دمکرات می توانستند داشته باشند ؟ حقیقت تلخ این است که استقلالی در آفرینش فرقه دمکرات نبود در اینجا فقط دولت شوروی بود که از تعلقات ایدئولوژیک و اعتماد امثال پیشه وری ها سواستفاده کرد.
بخش چشمگیری از بازیگران اصلی آن دوران یعنی رهبری، کادرها و اعضای فرقه دمکرات ، پس از مهاجرت به خاک شوروی متوجه این واقعیت دردناک شدند که آنان مورد سواستفاده دولت شوروی قرار گرفتند. آنان به مرور به این نتیجه رسیدند که تشکیل فرقه دمکرات در راستای منافع ملی ایران نبوده است . این نگون بختان به سبب انتقاد از دولت شوروی، رنج و جفای باور نکردنی به جان خریدند و چه انسان های شریف و عدالت خواهی که در اردوگاه ها و زندان های استالینی جان خود را از دست ندادند . گفتنی است حزب کمونیست آذربایجان شوروی تا زمان فروپاشی کشور شوروی حامی سرسخت جنازه ی فرقه دمکرات و رهبران دست نشانده اش امثال غلام یحیی ها بودند . اما با وجود این حمایت های همه جانبه ، اکثریت اعضای فرقه دمکرات نهان و آشکار برعلیه غلام یحیی و دیگر دست نشانده ها به مبارزه خاستند و در این مبارزه تاوان سختی پرداختند.
یکی از بد آموزی ها و الگو برداری های حزب توده ایران این است که در حوزه نظری برای اولین بار مفاهیم لنینی همچون «ایران کشور کثیرالمله» و یا «حق تعیین سرنوشت» و «ملت سلطه گر وسلطه پذیر» و تعریف ملت از استالین را کور کورانه وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. این کپیه برداری در واقع آب به آسیاب شوروی ریخت. متاسفانه بدون توجه به تاریخ و ساختار کشور ایران هنوز هم این دیدگاه وارداتی پایه نظری بخشی از روشنفکران و فعالان سیاسی قوم گرا را تشکیل می دهد.
سرانجام این که امروز چه درسی می توان از جریان فرقه دمکرات آذربایجان گرفت که بار دگر به شکل دیگر گرفتار خطای های ویرانگر نشود. به باور من وجود اقوام ایرانی در فلات ایران همچون رنگین کمان زیباست. اما این زیبایی پاسخ شایسته ای می طلبد. سوال اینجاست آیا خانواده های فکری و سیاسی ایران، راه حل درست و عاقلانه ای برای حفظ تمامیت ارضی ایران دارند؟ آیا بی توجهی به حقوق اقوام ایرانی، در این دنیای آشفته خاورمیانه، بهانه ای مناسب به دست سو استفاده گران نخواهد داد؟ آیا دولت اسرائیل و دیگر کشورها از ایرانی چند پاره و بی رمق، همچون عراق و سوریه خوشحال نخواهند شد؟ آیا فدرالیسم به مثابه شیوه دولت مداری برای ایران راه حل مناسبی است؟ آیا فدرالیسم، مردم و کشور را از چاله به چاه هدایت نخواهد کرد ؟ آیا بهتر نیست که از کلی گویی ها و کپیه بردارهای بی خاصیت و بی ربط پرهیز نماییم و اندکی از روشنفکران انقلاب مشروطیت بیاموزیم؟
و یاد بیاوریم که آنان یک قرن پیش در آن تاریکی ها، خواستار دولتی غیر متمرکز و برای اقوام ایرانی خواهان انجمن های ایالتی و ولایتی بودند.

هیچ نظری موجود نیست: