۱۴۰۰ بهمن ۱, جمعه

کتاب شنیداریِ «بخوان به نام ایران» ــ پرستو فروهر


کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی نخستکتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی نخست

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی دوم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی سوم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی چهارم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی پنجم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی ششم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی هفتم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی هشتم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی نهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی دهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی یازدهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی دوازدهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی سیزدهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی چهاردهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی پانزدهم

 

 

«بخوان به نام ایران» عنوان کتابی‌ست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند آنها، پرستو روایت می‌کند. نسخه‌ی چاپی این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۰ منتشر شد و حالا نسخه‌ی شنیداری آن هر هفته از آسو منتشر خواهد شد. پرستو فروهر این یادداشت را در سال ۱۳۹۰ برای اعلام انتشار کتاب نوشته است:

بیش از سه سال از آغاز نوشتن می‌گذرد، و از آن هنگام این روایت بی‌وقفه همراه من آمده است. روزها و شب‌هایم را با طنین جمله‌ها، سکوت‌ها، خنده‌ها، فریادها و گلایه‌هایش انباشته است، در کلنجار با وسواس‌ها و تردیدهایم بالیده است تا به امروز که کتابی شده است با ۳۹۵ صفحه آماده‌ی خوانده شدن.‌

الزام این روایت را از همان ابتدای مواجهه با فاجعه دریافتم، از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی آن زخم‌های عمیق را بر سینه‌های عزیزشان دیدم و به سکوت مرگ بر لب‌های کبودشان خیره ماندم، از روزی که پا به خانه‌ی تاراج‌شده‌شان گذاشتم و در امتداد قدم‌هایم درد این خانه در جانم رسوخ کرد.

در طول سال‌های پیگیری پرونده‌ی ‌قتل، هربار که با سکوت و دروغ و تحریف مأموران حکومتی در برابر سرنوشت عزیزانم روبرو شدم، دریافتم که بار سنگین این روایت بر شانه‌های من است، تا دیگران مهلت شناخت و قضاوت یابند، تا حافظه‌ی جمعی محدود به قرائت رسمی ریاکاران و زورگویان نماند.

زیر آوار فاجعه سماجتی در من زاده شد، که همچنان همراه من است. از همان روزها آغاز به جستجو کردم، به دنبال نوشتارهای سیاسی، گفتگوها و اعلامیه‌های آنان، به دنبال آن سندهایی که مأموران حکومتی به غارت برده بودند. آنچه یافته‌ام تنها بخش‌هایی از دفتر قطور تلاش سیاسی آن دو را در دهه‌های متوالی شامل می‌شود. دفتری که یورش‌های پیاپی استبداد برگ‌های بیشماری از آن را جویده‌اند. استبدادْ دشمنِ کینه‌توزِ حافظه است، هیولایی که در فراموشی و ناآگاهی و ترسِ ما حضور خود را می‌گستراند و اطاعت از قرائت خویش را بر ما تحمیل می‌کند تا آینده را در تکرار گذشته محصور سازد.

پدر و مادرم دشمن استبداد بودند و در تلاطم این پیکار زندگی و خانه‌ی خویش را ساختند، خانه‌ای که در تهاجم تندبادها از آزادگی و شرافت انسانی، از دلیری و میهن‌دوستی استواری می‌گرفت. در این خانه من و برادرم زاده شدیم و در فراز و نشیب تلاش آنان بالیدیم، گاه سرشار از شور زندگی آن خانه، و گاه کزکرده در تهاجم تنگناهای آن خانه. ما کوچ کردیم و آنان ماندند تا پیکار خویش در همان خانه به سرانجامی تلخ برند.

در این خانه از آنان دو لکه‌ی خون باقی‌ست که در گذر زمان رنگ می‌بازد، به همراه انباشتی از خاطرات که اگر بازگو نشوند در دستبرد دائمی گذر زمان و تحمیل دائمی استبداد محو خواهند شد. این کتاب تلاشی‌ست برای بازپس‌گیری حق حضور، که از عزیزانم سلب شد.

این کتاب را در خانه‌ام در شهر کوچکی در آلمان نوشته‌ام. پشت میزی، در اتاقی که رو به دیواری دارد و در طی این سال‌ها پر از یادداشت‌‌های کوچک و رنگی شده است: تاریخ‌ها، تکه‌پاره‌های خاطرات، نقل‌قول‌ها و هرآنچه دستمایه‌ی من برای نوشتن بوده است. یادآوری از جمله‌ای یا تصویری که در حافظه داشته‌ام آغاز شده و در تمرکزی دشوار به گذشته نقب زده تا آنچه را که در غبار زمان محو شده می‌نمود، ردیابی و بازسازی کند. این اتاق هنوز سرشار از تصویرهای محو است و من امیدوارم روزی دوباره به جستجوی آنها ادامه دهم. شاید آن‌وقت بازنمای کامل‌تری از گذشته ترسیم شود.

کنار دیوار دیگری، روی قفسه های چوبی جعبه‌های مقوایی بر هم سوار شده‌اند که درونشان اعلامیه‌ها، گزارش‌های خبری هفتگی، متن مصاحبه‌ها، نامه‌های سیاسی و سندهایی از این دست قرار دارند، که من در طی این سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام. از این سندها نیز جابجا استفاده کرده‌ام تا نگرش سیاسی آن دو را به استنادشان بازگو کنم.

(این سندها پس از انتشار کتاب در تارنمای فروهرها منتشر شده است).

به یاد آوردن راه دشواری بوده است. در این مسیر خود را به جریان سیال ذهن سپرده‌ام و تلاش کرده‌ام تا بیش از هرچیز فضای زندگی آنان را آنگونه که بود به تصویر بکشم؛ با جسارت‌ها و شادی‌هایش، با کلنجارها و تلخی‌هایش. همانگونه که روال زندگی در خانه‌ی ما بود در این کتاب نیز مرزی میان تلاش سیاسی و روزمره‌ی‌ زندگی نکشیده‌ام. مادرم در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش کنار پدرم ایستاده و از پیوندشان می‌گوید، که عاشقانه و سیاسی آغاز شده و در فراز و نشیب زندگی و مبارزه‌ی‌ مشترک امتداد یافته است. مادرم با شوقی کودکانه جمله‌ای از دکتر مصدق را در تبریک ازدواجشان نقل می‌کند که نوشته بود خداوند نجار نیست اما در و تخته را خوب به هم جور می‌کند و پدرم با لبخندی پُرمهر و شرم از زیر چشم او را تماشا می‌کند. تلاش من بازگویی این پیوند بوده است.

این کتاب هیچ ادعایی ندارد الا روایت صادقانه‌ی آنچه من شاهدش بوده‌ام.

از تمامی آنانی که مرا در این راه یاری کرده‌اند صمیمانه سپاسگزارم و از تمامی آنان که با خواندن این کتاب و بازگویی و نقد آن به ماندگاری داریوش و پروانه فروهر در حافظه‌ی جمعی یاری خواهند رساند سپاسگزارم. و بیش از هر چیز در پهنه‌ی هستی سپاسگزار پدرومادرم هستم که دریافت ارزش نیکی‌ها و پایبندی به آنها را به من آموختند.

فصل اول کتاب را می‌توانید در اینجا گوش کنید.


کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی دوم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی سوم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی چهارم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی پنجم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی ششم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی هفتم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی هشتم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی نهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی دهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی یازدهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی دوازدهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی سیزدهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی چهاردهم

کتاب شنیداری بخوان به نام ایران، فصل دوم، پاره‌ی پانزدهم

 

 

«بخوان به نام ایران» عنوان کتابی‌ست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند آنها، پرستو روایت می‌کند. نسخه‌ی چاپی این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۰ منتشر شد و حالا نسخه‌ی شنیداری آن هر هفته از آسو منتشر خواهد شد. پرستو فروهر این یادداشت را در سال ۱۳۹۰ برای اعلام انتشار کتاب نوشته است:

بیش از سه سال از آغاز نوشتن می‌گذرد، و از آن هنگام این روایت بی‌وقفه همراه من آمده است. روزها و شب‌هایم را با طنین جمله‌ها، سکوت‌ها، خنده‌ها، فریادها و گلایه‌هایش انباشته است، در کلنجار با وسواس‌ها و تردیدهایم بالیده است تا به امروز که کتابی شده است با ۳۹۵ صفحه آماده‌ی خوانده شدن.‌

الزام این روایت را از همان ابتدای مواجهه با فاجعه دریافتم، از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی آن زخم‌های عمیق را بر سینه‌های عزیزشان دیدم و به سکوت مرگ بر لب‌های کبودشان خیره ماندم، از روزی که پا به خانه‌ی تاراج‌شده‌شان گذاشتم و در امتداد قدم‌هایم درد این خانه در جانم رسوخ کرد.

در طول سال‌های پیگیری پرونده‌ی ‌قتل، هربار که با سکوت و دروغ و تحریف مأموران حکومتی در برابر سرنوشت عزیزانم روبرو شدم، دریافتم که بار سنگین این روایت بر شانه‌های من است، تا دیگران مهلت شناخت و قضاوت یابند، تا حافظه‌ی جمعی محدود به قرائت رسمی ریاکاران و زورگویان نماند.

زیر آوار فاجعه سماجتی در من زاده شد، که همچنان همراه من است. از همان روزها آغاز به جستجو کردم، به دنبال نوشتارهای سیاسی، گفتگوها و اعلامیه‌های آنان، به دنبال آن سندهایی که مأموران حکومتی به غارت برده بودند. آنچه یافته‌ام تنها بخش‌هایی از دفتر قطور تلاش سیاسی آن دو را در دهه‌های متوالی شامل می‌شود. دفتری که یورش‌های پیاپی استبداد برگ‌های بیشماری از آن را جویده‌اند. استبدادْ دشمنِ کینه‌توزِ حافظه است، هیولایی که در فراموشی و ناآگاهی و ترسِ ما حضور خود را می‌گستراند و اطاعت از قرائت خویش را بر ما تحمیل می‌کند تا آینده را در تکرار گذشته محصور سازد.

پدر و مادرم دشمن استبداد بودند و در تلاطم این پیکار زندگی و خانه‌ی خویش را ساختند، خانه‌ای که در تهاجم تندبادها از آزادگی و شرافت انسانی، از دلیری و میهن‌دوستی استواری می‌گرفت. در این خانه من و برادرم زاده شدیم و در فراز و نشیب تلاش آنان بالیدیم، گاه سرشار از شور زندگی آن خانه، و گاه کزکرده در تهاجم تنگناهای آن خانه. ما کوچ کردیم و آنان ماندند تا پیکار خویش در همان خانه به سرانجامی تلخ برند.

در این خانه از آنان دو لکه‌ی خون باقی‌ست که در گذر زمان رنگ می‌بازد، به همراه انباشتی از خاطرات که اگر بازگو نشوند در دستبرد دائمی گذر زمان و تحمیل دائمی استبداد محو خواهند شد. این کتاب تلاشی‌ست برای بازپس‌گیری حق حضور، که از عزیزانم سلب شد.

این کتاب را در خانه‌ام در شهر کوچکی در آلمان نوشته‌ام. پشت میزی، در اتاقی که رو به دیواری دارد و در طی این سال‌ها پر از یادداشت‌‌های کوچک و رنگی شده است: تاریخ‌ها، تکه‌پاره‌های خاطرات، نقل‌قول‌ها و هرآنچه دستمایه‌ی من برای نوشتن بوده است. یادآوری از جمله‌ای یا تصویری که در حافظه داشته‌ام آغاز شده و در تمرکزی دشوار به گذشته نقب زده تا آنچه را که در غبار زمان محو شده می‌نمود، ردیابی و بازسازی کند. این اتاق هنوز سرشار از تصویرهای محو است و من امیدوارم روزی دوباره به جستجوی آنها ادامه دهم. شاید آن‌وقت بازنمای کامل‌تری از گذشته ترسیم شود.

کنار دیوار دیگری، روی قفسه های چوبی جعبه‌های مقوایی بر هم سوار شده‌اند که درونشان اعلامیه‌ها، گزارش‌های خبری هفتگی، متن مصاحبه‌ها، نامه‌های سیاسی و سندهایی از این دست قرار دارند، که من در طی این سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام. از این سندها نیز جابجا استفاده کرده‌ام تا نگرش سیاسی آن دو را به استنادشان بازگو کنم.

(این سندها پس از انتشار کتاب در تارنمای فروهرها منتشر شده است).

به یاد آوردن راه دشواری بوده است. در این مسیر خود را به جریان سیال ذهن سپرده‌ام و تلاش کرده‌ام تا بیش از هرچیز فضای زندگی آنان را آنگونه که بود به تصویر بکشم؛ با جسارت‌ها و شادی‌هایش، با کلنجارها و تلخی‌هایش. همانگونه که روال زندگی در خانه‌ی ما بود در این کتاب نیز مرزی میان تلاش سیاسی و روزمره‌ی‌ زندگی نکشیده‌ام. مادرم در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش کنار پدرم ایستاده و از پیوندشان می‌گوید، که عاشقانه و سیاسی آغاز شده و در فراز و نشیب زندگی و مبارزه‌ی‌ مشترک امتداد یافته است. مادرم با شوقی کودکانه جمله‌ای از دکتر مصدق را در تبریک ازدواجشان نقل می‌کند که نوشته بود خداوند نجار نیست اما در و تخته را خوب به هم جور می‌کند و پدرم با لبخندی پُرمهر و شرم از زیر چشم او را تماشا می‌کند. تلاش من بازگویی این پیوند بوده است.

این کتاب هیچ ادعایی ندارد الا روایت صادقانه‌ی آنچه من شاهدش بوده‌ام.

از تمامی آنانی که مرا در این راه یاری کرده‌اند صمیمانه سپاسگزارم و از تمامی آنان که با خواندن این کتاب و بازگویی و نقد آن به ماندگاری داریوش و پروانه فروهر در حافظه‌ی جمعی یاری خواهند رساند سپاسگزارم. و بیش از هر چیز در پهنه‌ی هستی سپاسگزار پدرومادرم هستم که دریافت ارزش نیکی‌ها و پایبندی به آنها را به من آموختند.

فصل اول کتاب را می‌توانید در اینجا گوش کنید. 

هیچ نظری موجود نیست: