۱۴۰۲ تیر ۱۷, شنبه

بختیار: اسطوره و واقعیت و سوزاندن فرصتی تاریخی(قسمت اول) Thu 8 01 2009 دکتر محمود دلخواسته

 


بختیار: اسطوره و واقعیت و سوزاندن فرصتی تاریخی

(قسمت اول)

Thu 8 01 2009

دکتر محمود دلخواسته

نامه هفتم شهریور ۱۳۵۶، سالی قبل از انقلاب، آقای بختیار به آقای خمینی:

"... واكنون به وسیله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر این عریضه را به حضور آن حضرت تقدیم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا كنندگان نامه ی مذكور خواستم استدعا نمایم كه به منظور وسعت بخشیدن مبارزات وایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی كه مقتضی بدانید به هر نحو كه صلاح باشد ما را در این راه هدایت و حمایت فرمایند."


۱. وطن اندیشی از نوع ایرانی

پیش از ورود به بحث در باره ابعاد مختلف زندگی سیاسی آقای شاهپور بختیار و تأثیری که بر وضعیت کشور داشته است، یک نکته حساس تاریخی-فرهنگی شایسته یادآوری است. در شرایط ایران امروز، یک دریافت شاید دیگر نیازی به شرح و بسط آکادمیک چندانی نداشته باشد؛ روابط و مناسبات شکل گرفته كنونی در عرصه عمومی و حتی خصوصی ایرانیان (با تأکید بر نقش رژیم استبدادی موجود) به گونه ای در حال پیشروی است كه هر لحظه بر میزان تخریب روح و جسم هموطنانمان افزوده می شود. کسانی که برای مثال در شهرهای بزرگ و آلوده ای مانند تهران می زیند معنای این مرگ تدریجی را بهتر درک می کنند. پرسیدنی است در برابر این ساختار ویرانگر که دارای عناصر پرشمار ضد ایرانی و ضد دینی است[1]، چه می توان کرد؟ پاسخ کوتاه به این پرسش این است که فقط با حضور و استقرار یك مردمسالاری مبتنی بر مشاركت عمومی می توان از این شر روزمره خلاص شد. به بیان دیگر، در این مسیر هیچ راه حق مدارانه ای جز فعال شدن وجدان عمومی و عمل از طریق خود مردم وجود ندارد. هیچ راه میان بر خارجی وجود ندارد چراکه ایرانیان از جمله ملتهایی هستند که رفتن به سوی قدرتهای خارجی را تحمل نمی کنند. وجود این نوع استفلال طلبی آرمانی و ملیت خواهی نزد ایرانیان نشانه ای قوی بر استمرار وجدان تاریخی نزد ایرانیان است و باید ارج نهاده شود و گرنه به دلیل موقعیت ایران، از جمله "در چهارراه حوادث جهانی قرار داشتن"، اثری از ایران باقی نمی ماند تا اكنون در باره چگونگی تحول آن از استبداد به مردمسالاری به بحث نشست. این وجدان، سرشار از ویژگیهای ایرانیتی است كه همان قدر که تداوم وطن را در این تاریخ پرحادثه ممكن كرده است، رفتن به طرف انیران و سر به خدمت قدرتها قرار دادن را امری نابخشودنی کرده است.

شاید یكی از اصولی كه وطن اندیشی ایرانی را از ناسیونالیسم عرب متمایز می كند، همین است كه در ناسیونالیسم عربی برای تغییر در داخل، دست خدمتکاری به بیگانگان دراز كردن امری عادی است، ولی در وطن خواهی ایرانی، این روش، روشی اهریمنی پنداشته می شود و جز خیانت نام دیگری بر خود نمی تواند بگیرد. کافیست نگاهی کوتاه به قهرمانان و ضد قهرمانان موجود در فرهنگ مردمی، به ویژه در شاهنامه، انداخته شود تا متوجه این امر تاریخی و حساس شد که؛ یکی از اصلی ترین محکهای سنجش که ایران را از بسیاری از فرهنگهای قومی و قبیله ای در منطقه جدا می کند، همانا در استقلال عمل کردن است.

می توان پرسید ایرانیان بر چه اصل راهنمایی وجدان یافته اند که تا این حد به ارزش استقلال واقف شده اند؟ برای پاسخ روشن به این پرسش خوب است به گفتار ها و کردارهای الگوهای این نوع تفکر و منش در همین دوره معاصر مراجعه کرد؛ به مدرس، به مصدق، به تختی و به شهید فاطمی برای مثال. روشن است كه موازنه عدمی، اصل راهنمای این نوع وطن خواهی ایرانی است، در چنین موازنه ایست كه در فضای رشد، گفتارها و کردارها توحید می جویند و مستقیم به درون وجدان تک تک آدمها نفوذ می کند. زیرا هر انسانی در شرایط طبیعی از زورگویی و زورشنوی مشمئز می شود. پیروزی رهبرانی چون مصدق بر اساس همین وجدان تاریخی قابل تفسیر است و اینچنین است كه حتی شكستهای مقطعی نیز برای آنان به پیروزی تاریخی بدل می شود و نام آنها جاودانه می شود. قهرمانان آزادی واستقلال ایران همگی در پایبندی به اصول و ضوابط ایرانیت بوده است که به صورت پهلوانان محبوب تاریخ وطن تبدیل شده اند.

باز نگاهی به تاریخ معاصر می تواند شاهدی برای درستی این نظر باشد: مجاهدین خلق كه قبل از رفتن به عراق محبوبیتی وسیع در بین نسل جوانان انقلابی داشتند و به عنوان انسانهایی آرمانگرا شناخته می شدند، از زمانی که دست از ویژگی ایرانیت شستند و به قول مصدق موازنه اشان را مثبت کرده، به دنبال قدرت و اصل قرار دادن منابع سلطه رفتند و بر این مبنا عمل کردند که هدف وسیله را توجیه می كند، اعتبار خود را نزد اکثریت مطلق مردم ایران از دست دادند. آنها در واقع با روی آوردن به خشونت گری و افتادن در دامن صدام، عهد ملی ایرانیت (=استقلال) را نقض كردند و برای سرنگونی مستبد درونی به خدمت دشمن خارجی در آمدند. صد البته كه با این كارشان چه زود در تخریب خود تا حد مرگ پیش رفتند. با این روشی که سازمان برگزید، ادامه فعالیتهایش تا به امروز، جز از طریق سانسورهای فرقه ای، برپایی نظام تحمیق و اطاعت كور به هواداران و البته به یمن تزریق دلارهای كانونهای قدرت در خارج نبوده است. و اگر نبود وابستگی به بیگانگان، ادامه همین زندگی برزخی هم ناممکن می نمود. آری اینگونه بود که با یك چرخش و با نقض استقلال که در واقع توهین به وجدان تاریخی ملت بود، آن نیروی محبوب ۵۷ تا ۶۰ به تشکلی منفور در نزد جمهور مردم ایران بدل شد.

نمونه های تازه تر گسستن از این ویژگی ایرانیت را می توان بعضاً در میان بعضی از مدافعان سرسخت ولایت فقیه در دهه ۶۰ جست که مدتی است در حالی که به آمریکا پناه آورده اند، در نکوهش انقلاب ۵۷ و در تقلیل ارزش استقلال تبلیغ می کنند. چنین گسستی اغلب با توجیه اسطوره جهانی شدن، درک مبهمشان از این نظر، و از بین رفتن مرزها و ارزشهای ملی انجام می شود.

بنابراین، نظر به بافت فرهنگی ای كه ایرانیان در پشت ذهن با خود حمل می کنند، دست دراز نکردن به بیگانه لازمه هر عمل سیاسی موفقی است. جنبش عمومی در ایران وقتی پدیدار می شود که نیروهای جانشین در استقلال و آزادی عمل کنند، یعنی در پیوند مستقیم با عناصر ایرانیت قرار داشته باشند. جنبش رهایی ایران از استبداد امروزی بدون آگاهی دقیق از تاریخ وطن و خصوصاً تاریخ معاصر ناکام خواهد ماند. اهمیت این آگاهی از این جهت مورد تاکید است كه هر جنبشی در یک كانتکست تاریخی خاص انجام می گیرد و اصول راهنمای خاص خود را دارد واگر این كانتكست درست شناخته و تحلیل نشود یا جنبش را به تأخیر می اندازد (همان گونه كه همینک انداخته است)، و یا بر اساس اصول راهنما و اهدافی انجام می گیرد كه با ویژگیهای ایرانیت در تضاد است و بنابراین مانع عمومی شدن جنبش می شود و به همین دلیل امكان سركوب گسترده آن را برای رژیم فراهم می كند.

حال پس از بیان این مقدمه به موضوع تحقیق بر می گردیم.



۲. مسئله ای به نام بختیار

تحلیل همه جانبه زندگی سیاسی دکتر شاهپور بختیار می تواند کمک خوبی به درک بخشی از زوایای تاریک تاریخ معاصر ما باشد. زندگی سیاسی وی به ویژه نقشی که در زمان نخست وزیری اش در اوج انقلاب به عهده گرفت ونیز نقشی که در تحولات بعدی، چه در جریان كودتای نوژه و چه در رابطه با حمله عراق به ایران، بازی کرد اهمیت تاریخ پژوهانه بالایی دارد. وی از جمله مردان سیاسی بارز مخالف رژیم جمهوری اسلامی پس از انقلاب است. این هم البته از بختیاری اوست که به علت تنفر و انزجاری که در میان اقشار مختلف مردم نسبت به اوضاع كنونی كشور و نظام حاکم پدید آمده است و به دلیل اعمال سانسورشدید از سوی رسانه های عمومی در انعکاس واقع نگرانه وقایع پس از انقلاب، فضایی برای هواداران وی ایجاد شده است تا به قول معروف از آب گل آلود ماهی گرفته و از ایشان تصویر یك قهرمان مستقل وطن خواه، „ضد آخوند“ و هوادار آزادیها ارائه کنند. این نویسنده بر خلاف نظر بعضی از منتقدان ایشان که رگه هایی از وجود روحیات واقعی ملی گرایانه در ذهنیت وی سراغ می گیرند، بر این نظر است که این عمل و رفتارهای خارجی وی است که باید معیار ملی بودن یا نبودن وی قرار گیرد. زیرا که عمل، امر واقع می باشد در حالیکه نظر امریست سا بجکتیو که هم می تواند درست باشد و هم غلط و در هر دو حال پایه ای مستحکم برای کاری تحقیقی نمی تواند باشد. در همین رابطه است که در اینجا تلاش داریم به استناد مدارک و شواهد موجود، بخشهایی از زندگی سیاسی وی را که در سرنوشت انقلاب ایران موثر بوده است بررسی تا حد امکان عینی کنیم. هدف نهایی از این تحقیق این است که تاریخ انقلاب تا سر حد امکان شفاف تر بیان شود، زیرا ادامه جنبش تاریخی ملت ایران برای كسب استقلال وآزادی منوط به این امر است.



۳. بختیار و نخست وزیری

در كنفرانس گوادالوپ، جیمی كارتر به اطلاع رهبران غرب رساند كه دولت ایشان به این نتیجه رسیده است كه كار حكومت شاه تمام و تصمیم بر این گرفته شده كه حكومت نظامی جایگزین شاه شود.[2] بعد از اینكه سنجابی رئیس جبهه ملی و غلام حسین صدیقی پیشنهاد شاه را برای نخست وزیری نپذیرفتند، این موقعیت به شاهپور بختیار پیشنهاد شد، كه ایشان فورا و بدون مشورت با رئیس جبهه و دیگر اعضای جبهه آن را پذیرفت.[3] داستان از این قرار بوده است که آقایان سنجابی و صدسقی چون شاه با شرایط آنها موافقت نکرده بود، این سمت را نپذیرفته بودند و بختیار در حالی که نخست وزیری را بدون اطلاع آقایان پذیرفته بود ریش سفیدان جبهه را دور هم جمع می اورد تا بدون آنکه این پذیرش را با آنها در میان بگذارد از نظر آنها در رابطه با چنین پیشنهادی مطلع شود و البته همانجا متوجه می شود که تمامی آنها موافقت آقای خمینی را شرط واجب پذیرش می دانند و قرار می شود که آقای سنجابی با پاریس تماس بگیرد. ولی قبل از چنین اقدامی، بختیار بعد از ظهر همان روز نخست وزیر شدن خود را اعلام و جبهه ملی ساعتی بعد در عین ناباوری به سبب این اقدام خودسرانه و روابط و موافقتهای پنهانی وی با شاه او را از جبهه اخراج می کند.[4]

بختیار آنچنان در سودای قدرت به سر می برد که اصلا متوجه نشده بود که نصب ایشان به عنوان نخست وزیر فقط به این علت انجام گرفته شده بود تا ظاهری قانونی برای خروج شاه پدید آید و به قول ویلیام سولیوان، سفیر وقت آمریکا، دولت ایشان چیزی جز برگ انجیری برای پوشاندن واقع موضوع که همان خروج شاه بود نبود. ولی آقای بختیار بر این باور شده بودند که با خروج شاه خواهد توانست رهبری انقلاب را بدست گرفته و به قول خودشان آنرا از دست آقای خمینی بدزدند. ناباوری و شگفت زدگی سفیر آمریکا هنگام شنیدن سخنان بختیار آنقدر بود که در گزارش خود به واشنگتن، آقای بختیار را دون کیشوتی زندانی خیالات خود دانست:

„اگر چه در نتیجه مذاکراتم با شاه بر من معلوم بود که نقش بختیار جز برگ انجیری[5] که به شاه اجازه می داد که با رعایت قانون اساسی ایران را ترک کند، نیست، بسیار متعجب شدم زمانی که دیدم که نخست وزیر جدید خود را به گونه دیگری به حساب می آورد. او با هیجان در مورد نقشه اش که دزدیدن انقلاب از دست آیت الله بود سخن می گفت. او بر این نظر بود که با خروج شاه می تواند رهبری ایرانیان را در تسخیر خود در آورد...من به سخنان او در نهایت ناباوری گوش دادم، به سفارت برگشته و بعد از گزارش عصاره گفتگویم، مشاهدات و نظر خود را راجع به بختیارگزارش کرده و گفتم که بختیار دارای شخصیتی دون کیشوت گونه است و به نظر می آید که اصلا نمی فهمد که با ورود آیت الله و همراهانش، دولت ایشان با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد.“[6]

البته ایشان بزودی همفکری درداخل دولت آمریکا، برژینسکی، پیدا کرد که معتقد بود که باید با انقلابیون با مشت آهنین برخورد کرد [7].و در این رابطه مشغول آماده کردن نیروهای نظامی برای ایجاد برخورد بین نیروهای مسلح و انقلابیون شدند.[8] و برابر خاطرات سفیر در ملاقاتهای مداومی که بین آقای بختیار و آقای سولیوان صورت می گرفت، آقای بختیار هنوز کاملا بریده از واقعیت، قصد سرکوب انقلاب را با استفاده از نیروی نظامی داشت:

„من در ملاقاتهای مکرری که با بختیار داشتم با شگفتگی تمام می شنیدم که ایشان از قصد خود از مقابله با انقلاب و پراکنده کردن و به هرز بردن آن با حداقل استفاده از نیروهای نظامی را دارد.“[9]

و البته به نظر می رسد که شاه نیز تحت تاثیر تلقینات اردشیر زاهدی به همین نظر رسیده بود.[10] و به همین علت آنقدر سفر خود را به آمریکا به تاخیر انداخت تا آنکه با تغییر شرایط، دولت کارتر به این نظر رسید که ورود شاه به آمریکا مخالف منافع دولت آمریکاست و سرگردانی شاه آغاز شد.

البته کسی که در آن زمان زندگی کرده و حتی قدری در انقلاب شرکت کرده باشد خوب متوجه می شود که در آن شرایط که ملتی با چنان عزمی، که دنیایی را خیره خود کرده بود، تصمیم به سرنگونی سلطنت وابسته گرفته بود، آن تدارکات آقای بختیار برای دزدیدن رهبری انقلاب، سرکوب کردن و به هرز بردن آن، به گفته سولیوان، تنها از یک ذهنیت دن کیشوتی می توانست صادر شود.

با این وجود در آغاز آقای بختیار برای آنکه نشان دهد كه مشروعیت خود را نه از شخص شاه كه از مردم گرفته است، پیش شرط خود را برای پذیرش پست نخست وزیری، گرفتن رأی اعتماد از مجلس شورای ملی اعلام می کند. این اقدام با توجه به صوری بودن ماهیت انتخابات و دخالت مستقیم ساواک در واقع انتصاباتی بود در شکل انتخابات. به دلیل وابستگی مطلق مجلس به منویات همایونی، جز یك ژست سیاسی صوری نبود. به اصطلاح، ذات نا یافته از هستی بخش كی تواند که شود هستی بخش!

با این وجود، بختیار به خوبی آگاه بود كه باید به گونه ای کار خود را شروع کند که حكایت از جدیت و استقلال نسبی او در مقابل شاه کند. زیرا بدون چنین تصویری از ایشان در ذهن مردم، هیچ شانسی برای ادامه كار نمی توانست داشته باشد. بنابراین، از اولین مواد برنامه دولت پنج وزیره او[11]، لغو سانسور مطبوعات ونیز انحلال ظاهری ساواك بود. ولی مهمترین حركت سیاسی ایشان كه با موافقت قبلی آمریكا انجام شده بود، و اصلا دولت آمریکا در رابطه با این عمل بود که نخست وزیری ایشان را معنی و تعریف کرده بود، به مرخصی فرستادن شاه بود. البته این حركت سیاسی از خواسته های اصلی و تبعی شرکت کنندگان در انقلاب نیز می بود، هرچند خواسته اصلی ملت همان سرنگونی نظام سلطنتی بود كه ایشان برای حفظ آن قسم خورده بودند. بنابراین مشخص بود که اکثریت مردم او را آخرین مانع رسیدن به مقصود می دانستند.

گفتنی است دوازده روز پیش از خروج شاه، ژنرال هویزر، معاون پیمان ناتو، بدون اجازه شاه و بختیار و بدون طی مراحل قانونی سفر به طور ناگهانی وارد ایران شد و فرماندهان ارتش را مستقیما تحت فرمان خود قرار داد. سكوت رضایت آمیز بختیار در مقابل اقدامات این ژنرال آمریكایی، از میزان استقلال وی حكایت می كرد. تنها عكس العملی كه در این هنگام بروز كرد شاید از سوی خود شاه بود كه از تیمسار قره باغی پرسید: „آیا هیچ می دانید كه آنها (آمریكا) درپی انجام چه كاری هستند؟“[12]

لازم به ذکر است که آقای بختیار بعدها سعی کرد نه تنها خود را از اصل موضوع کاملا بی اطلاع نشان دهد، بلکه آن را بی اهمیت جلوه می دهد:

„در مدتی که من آنجا بودم، اطلاع نداشتم یک ژنرال آمریکائی بنام هویزر به ایران آمده، و برایم مهم نبود که یک ژنرال آمریکائی آمده باشد...[13]„

وی هر گونه تماسی بین خود و او را تکذیب می کند:

„می توانم چیزی را که به جرات بارها گفتم، تکرار کنم که حتی یک مرتبه نه با تلفن نه حضوری نه با یادداشت، هیچ قسم تماسی با این ژنرال آمریکائی هویزر که به ایران آمده بود پیدا نکردم“[14]

همه اینها در حالی است که بعداً مقامات آمریکایی وجود چنین تماسهایی را تایید کردند. برای مثال، آقای هادینگ سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در ۱۸ بهمن ماه ۵۷ بعد از مراجعت ژنرال هویزر از ایران به آمریکا چنین گفت: „روز دوشنبه کارتر به اتفاق سایروس ونس وزیر امور خارجه و هارولد براون وزیر دفاع با ژنرال رابرت هویزر که پس از یکماه اقامت در تهران به واشنگتن بازگشت، گفتگو و تبادل نظر کردند، ژنرال آمریکائی در این مدت با شاهپور بختیار و فرماندهان نظامی ایران دیدار و گفتگو کرده است.“[15]

آقای بختیار در حالی خود را از آمدن هویزر بی اطلاع نشان می دهد که در همان زمان نه تنها خبرگزاریها خبر ورود هویزر را در جهان منتشر کرده بودند، بلکه هدف اولیه دولت آمریکا را نیز از ورود او گزارش کرده بودند. از جمله روزنامه اطلاعات در همان وقت از قول خبرگزاری فرانسه چنین گزارش می کند:

„واشنگتن – خبرگزاری فرانسه؛ سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا امروز گفت ژنرال رابرت هویزر معاون فرماندهی نیروهای آمریکا در اروپا، مدت اقامت خود را در تهران تمدید کرده است که ارتش ایران را به پشتیبانی از شاپور بختیار ترغیب کند. ژنرال آمریکائی پنجشنبه گذشته در چهارچوب تلاشهای آمریکا برای پشتیبانی از دولت جدید بختیار و همکاری با وی وارد تهران شده است.“[16]



و چند ماه بعد آقای ابراهیم یزدی در تاریخ ۱۵ مردادماه ۱۳۵۸ متن پیامهای مبادله شده میان آقایان کارتر و خمینی را فاش کرد و معلوم شد که همزمان با تشکیل دولت آقای بختیار یعنی ۱۸ دیماه ۱۳۵۷ (۸ ژانویه ۱۹۷۹) آقای کارتر از طریق رئیس جمهوری فرانسه به وسیله دو نفر پیامی به آقای خمینی فرستاده و „... خمینی را تهدید کرده که اگر از دولت بختیار حمایت نکند در ایران حمام خون به راه خواهد افتاد... جیمی کارتر خواسته است که خمینی تمام نیروهای خود را بکار برد تا از مخالفت با بختیار جلوگیری شود.“[17]

با این مقدمه، آیا می توان باور کرد که بالاترین مقام دولتی کشور از حضور معاونت نیروهای ناتو در کشور که فرماندهان نظامی کشور را، که قرار بوده تحت کنترل نخست وزیر باشند، تحت کنترل خود قرار داده بود، اطلاع نداشته است؟ و به فرض که این سخن وی را بپذیریم آیا خود این نشان از بی لیاقتی و بی اختیاری کامل ایشان نمی باشد که فرماندهان پاسخگو به وی، تحت فرمان و کنترل شخصی در آمده اند که وی روحش نیز از وجود ایشان خبر نداشته و وقتی هم که مطلع شده است اصلا آنرا مسئله مهمی ندانسته اند؟

حتی اگر فرض نامعقول بالا را هم بپذیریم، با توجه به قراین و اوضاع و احوال، بختیار حتما از وجود نقشه B که انجام کودتا بوده اطلاع داشته و می دانسته است كه هدف از مأموریت هویزر در درجه اول حمایت از دولت ایشان می بوده ودر صورت شكست این طرح، باید طرح كودتایی اجرا شود که به گونه ای دیپلوماتیک در نامه کارتر به هویزر بیان شده بود؟[18] كودتایی كه خود وی نیز نه تنها با اعلام حكومت نظامی در ساعت ۴ بعداز ظهر ۱۹ بهمن فعالانه در آن شركت كرده، بلکه دستور بمباران هوایی نیروهای ملحق شده به انقلابیون را نیز داده بود:

„ساعت در حدود ۶ صبح (۲۲ بهمن ماه ۵۷) بود که سپهبد ربیعی تلفن کرده اظهار داشت نخست وزیر تلفن می زند و می گوید مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسلیحات را بمباران کنید“[19]

حتی روشن است که او قبلا طرح دستگیری بین صد تا دویست هزار نفر را داده و در دو روز آخر نخست وزیری اشان تلویحا دستور کشتار و سرکوب مردم و هم دستگیریهای وسیع را نیز صادر کرده بود:

„نخست وزیر... به سپهبد رحیمی فرماندار نظامی دستور داد که از این ساعت (ساعت در حدود ۱۹ روز ۲۱ بهمن ماه ۵۷ بود) مقررات حکومت نظامی را در تهران به موقع اجرا گذاشته تظاهرکنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگیری نمائید. سپس آقای بختیار رو به سپهبد مقدم رئیس ساواک نموده ضمن اشاره ای دستور داد: تیمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کرده ایم دستگیر نمائید...“[20]



البته آقای بختیار بعدا سعی کرد طرح سرکوبش را بسیار محدودتر از آنی که تیمسار قره باغی افشا کرده بود جلوه دهد: „من به ارتشیان دستور دادم که فورا تمام وزرای کابینه کاذب را که می شناسند بازداشت کنند...“[21]

ولی گویی فراموش می کند که در تاریخ مورد نظر وی، بازرگان کابینه ای نداشت که وی دستور دستگیری آنها را بدهد:

„وزرای کابینه کاذب تا بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن ماه که آقای بختیار ناپدید گردید هنوز تعیین نشده بودند تا ایشان بتوانند چنین دستوری را بدهد، زیرا آقای بازرگان ساعت سه بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۵۷ هفت نفر وزیر خود را به آقای خمینی معرفی نمود.“[22] بازرگان مدتها طول کشید تا کابینه خود را تکمیل کند و برای همین بود که بارها از قحط الرجال شکایت می کرد.

در ادامه لازم است که به تحلیل لایه های عمیق تری از دوران نخست وزیری بختیار و بعد از آن، در رابطه با اصول استقلال، آزادی و مردمسالاری بپردازیم.



۴. رابطه بختیار با خمینی

در همان حال که کارتر خمینی را تهدید می کند که در صورت عدم حمایت از بختیار در ایران حمام خون راه خواهد افتاد و حتی آیت الله شریعتمداری نیز حمایتِ، البته مشروط، خود را از بختیار اعلام می کند، آقای خمینی کوچکترین حرکتی به طرف بختیار از خود بروز نمی دهد. این در حالی است که بختیار در آغاز نخست وزیریش به گونه ای جدی سعی می کند حمایت آقای خمینی را بدست آورد. در این رابطه، به غیر از تلاش هایش از طریق آمریکا و تهدیداتی که کارتر در صورت عدم همکاری خمینی با بختیار بعمل آورده بود، و نیز تلاشهایش در درون کشور، خواهرزاده خود به نام عباسقلی بختیار، وزیرصنایع، را به دیدن ابوالحسن بنی صدر در پاریس می فرستد تا به وسیله ایشان موافقت آقای خمینی را برای نخست وزیری خود جلب كند. بنی صدر بعد از اینكه از بختیار انتقاد می کند كه چرا بدون مشورت با رهبران جبهه ملی پست نخست وزیری را پذیرفته است پیشنهاد می کند، حال كه ایشان مقام نخست وزیری را پذیرفته اند، تنها راه حل برای پذیرفته شدن او این است كه او از نخست وزیری شاه استعفا دهد و آقای خمینی او را به عنوان نخست وزیر انقلاب معین كند. پس از این دیدار، قرار بر این می شود عباسقلی با بختیار تماس بگیرد و بنی صدر با خمینی. خمینی پیشنهاد بنی صدر را توأم با قید قسم بر منصرف نشدن، می پذیرد ولی زمانی كه بنی صدر موافقت وی را با عباسقلی در میان می گذارد، او به بنی صدر اطلاع می دهد كه آقای بختیار پیشنهاد را نپذیرفته است وعلت نیز ترس او از كودتای ارتش است.[23] بعدها معلوم شد كه ماجرا به گونه دیگری رقم خورده است. بنابر خاطرات مهندس بازرگان که كاملتر آن در خاطرات شمس الدین امیر اعلایی آمده است، بختیار حتی با استعفانامه ای كه از طرف امیر اعلایی و دیگران برای بختیار نوشته شده بود با انجام تغییراتی موافقت كرده بود. آقای امیر اعلایی چنین می نویسد:

„بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت متن نامه و امضاء او را پس می دهیم. قبول کرد. متن استعفا را برایش فرستادیم و او پس از دستکاریهائی به خط خود که عین آن نزد من است، آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم حاضر به امضاء نشد. این درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می کنم تا آنوقت یعنی در نخست وزیری بختیار کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود...“[24]

متن استعفا نامه ای که بختیار قرار بود در زمان استعفا منتشر کند این بود:

„از آنجا که نهضت اسلامی ملت ایران با ایثار جوانان عزیز خود به آستانه پیروزی رسیده است، از آنجا که اکثریت قاطع ملت ایران به رهبر عظیم الشان خود امام خمینی ابراز اعتماد کامل نموده است، از آنجا که دولت اینجانب دکتر شاهپور بختیار فعلا از طرف اکثریت ملت ایران مورد توجه و علاقه نمی باشد، لذا این دولت استعفای خود را به پیشگاه ملت عزیز ایران به رهبری امام خمینی تقدیم می دارد و با توجه به خدماتی که این دولت در عمر بسیار کوتاه خود در راه رسیدن به اهداف عالیه ملت ایران انجام داده است، امیدوار است که بعد از این نیز همراه و همگام سایر آحاد و افراد ملت ایران بتواند بقیه راه طولانی موفقیت را بپیماید.“[25]

بازرگان می گوید ایشان حتی خود نامه ای از طرف آقای خمینی نوشته بودند كه در آن آقای خمینی وی را به پست نخست وزیری منصوب كرده بود.[26] حالا این سئوال مطرح است كه چرا وی در لحظه آخر از امضاء كردن استعفانامه سر باز زد؟ گفتنی است وی به بنی صدر پیام می فرستد كه علت نپذیرفتن، ترس از كودتای ارتش است، ولی همزمان برای ارتشبد قره باغی دلیل دیگری آورده بود. ارتشبد قره باغی، رئیس ستاد نیروهای مسلح در دوران انقلاب، به واکنش کارتر وقتی که بختیار به او این خبر را می دهد اشاره می کند و از قول خود بختیار نقل می کند:

„نمایندگان خمینی در تهران به من پیشنهاد استعفا دادند و اطمینان دادند که در صورت استعفا من از سوی آیت الله خمینی به عنوان نخست وزیر منصوب می شوم. اما قول آنها را نمی توان باور كرد.“[27]

بعداً‌ معلوم شد كه علت امتناع وی از ارسال نامه نه ترس از كودتا یا عدم اعتماد به قول خمینی، بلكه مخالفت صریح جیمی كارتر با این كار بوده است. البته وی تمامی حقیقت را به جیمی كارتر هم نگفته بود و نگفته بود كه خود وی بوده است كه تماس با آقای خمینی را آغاز كرده است و نه اطرافیان آقای خمینی (مانند بنی صدر و دیگران) که آنها هم تازه پس از این تماس بود كه این پیشنهاد را به وی داده بودند. برژینسکی در این رابطه از كارتر نقل می كند: „ما باید به بختیار بگوییم دیگر حركت به طرف چپ را نخواهیم پذیرفت. ما از نیروهای مسلح و سعی این نیروها برای ایجاد ثبات حمایت خواهیم كرد اما موافق آوردن خمینی و طرفدارانش به درون حكومت نیستیم.“[28]

البته بعدا او سعی کرد به اصطلاح پولیتیك بزند و بدون اینکه استعفا بدهد با آقای خمینی دیدار کند. به همین خاطر در روز ۷ بهمن اعلام کرد: „من به عنوان یک ایرانی وطن دوست که اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آیت الله العظمی امام خمینی و رای ایشان می تواند راهگشای مشکلات امروزی ما و ضامن ثبات و امنیت کشور گردد، تصمیم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آینده شخصآ به پاریس مسافرت کرده و به زیارت معظم له نایل آیم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فیض در باره آینده کشور کسب نظر نمایم.“[29]

طبیعی است این دیدار اگر انجام می گرفت به این معنی می بود كه آقای خمینی با پذیرفتن آقای بختیار به نخست وزیری، به او، به عنوان نخست وزیر، مشروعیت می دهد. بنی صدر در شب پرواز پس از مشاوره با آقای دكتر عبدالصمد تقی زاده[30]، به آقای خمینی تلفن كرده و می گوید پذیرفتن بختیار قبل از استعفا، مشروعیت دادن به نخست وزیری ایشان است و آقای خمینی باید استعفای ایشان را پیش شرط دیدار كند. آقای خمینی نیز ضمن صدور اعلامیه ای پیش شرط را برای ملاقات اعلام می کند، ولی همانگونه که آوردیم آقای بختیار عمدتاً به علت مخالفت کارتر از استعفا خوداری می کند.

در اینجا این سوال نیز مطرح می شود که اصلا ایشان به چه حقی به کارتر اطلاع داده بودند و در مورد امری داخلی از رئیس جمهور یک دولت خارجی سعی در کسب اجازه کرده بودند تا آنگونه از کارتر تو دهنی بخورند که بعد هم برای پوشاندن آن، هم به رئیس ستادش، هم به خواهر زاده اش عباسقلی بختیار و هم به بنی صدر دروغ بگویند؟ الان معلوم شده است که رابطه پنهان وی با آمریکا به حد اقل پانزده سال قبل از این تاریخ برمی گردد و در آن زمان نیز دولت آمریکا چنان اعتمادی به ایشان داشته که در اوج جنگ سرد و در کشوری استراتژیک چون ایران، کاخ سفید بختیار را مامور می کند که با حزب توده که آمریکا دشمن درجه یک خود در ایران به حساب می آورده وارد مذاکره شود:

„پس از یک ربع ساعت مجددا تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختیار که صدای وی را می شناختم پای تلفن بود.... مشغول صحبت شدیم. او گفت: از طرف ماورا بحار بود (مقصودشان آمریکائیها بود) می خواهند با توده ایها مذاکره کنیم که ببینیم چه می خواهند. عبدالکریم قاسم در عراق هم شرط موافقت با تهران را روی کار آمدن ملیون دانسته است که اینها مجبور شده اند در جهت این سیاست رفتار کنند. مقصوذ اینست که ما کاری برای این مملکت انجام دهیم“[31]



۵. از دست رفتن فرصتی تاریخی

در تاریخ ملتها و انقلابها زمانهایی پیش می آید كه فرد یا گروهی در موقعیتی قرار می گیرد كه تصمیم گیری به موقع و در راستای صحیح می تواند بر ساختارهای اجتماعی و فرایند سیاسی اجتماعی تأثیری جدی و پایدار بگذارد. برای آقای بختیار در اوایل نخست وزیریش چنین فرصتی پیش آمده بود. اما وجود عنصر عدم استقلال در مقابل آمریكا نزد آقای بختیار بود که سبب شد نخست وزیری آقای خمینی را نپذیرد و این فرصت طلایی از دست برود. زیرا همانگونه که دیدیم علت عدم استعفا نه ترس از كودتا بود و نه بی اعتمادی به خمینی. بدین معنی كه اگر او نخست وزیری را پذیرفته بود و خود با انجام رفراندوم، نظام سلطنتی را به جمهوری تبدیل كرده بود، به احتمال بسیار، از نابسامانیها جلوگیری می شد و امکان بازگشت به نهادهای اسبتدادی بسا از میان می رفت. چه آنكه زمینه بسیاری از مقاومتهای غیر اصولی (از جانب سلطنت خواهان و...) كه اسباب عمومی كردن خشونت می شد از میان می رفت و در نتیجه زمینه اجتماعی و سیاسی برای انحراف از اصول راهنمای انقلاب كمتر و كمتر می شد. دیگر اینكه سعی در انجام كودتا در ۱۹ بهمن و خیزش عمومی بر ضد آن به فروپاشی ارتش منجر نمی شد و در صورت بر پا ماندن ارتش، نه جنگ داخلی امکان ایجاد و توسعه میافت و نه صدام به خود اجازه حمله به ایران را می داد تا اسباب جنگی شود كه پایه های استبداد را استوار کرد و فضای باز آزادی را به فضای بسته استبداد بدل کند.

تا حد زیادی روشن است در صورتی که حكومت و نیروهای نظامی کشور در بهمن ۵۷ انسجام خود را حفظ كرده بودند، استبداد بعد از انقلاب که نیاز به برپایی ستون پایه های خاص خود داشت (مانند ایجاد دادگاههای انقلاب، نهادهای موازی انقلابی، کمیته ها و سپاه پاسداران و...) علت و امکان ایجاد این ستون پایه ها را نمی یافت. اما عدم استقلال آقای بختیار در مقابل آمریكا سبب از دست رفتن فرصتی طلایی برای تحول سالم نظام استبدادی پهلوی به یك جمهوری مبتنی بر اصول دموكراتیك شد.



۶. میزان شناخت بختیار از روحانیت

برخی مرتب این نظر را مطرح می کنند که آقای بختیار از معدود رهبران سیاسی در ایران بود كه ماهیت روحانیت و به خصوص خمینی را بسیار زود شناخته بود و فریبشان را نخورد وسعی کرد که مانع خودکشی ملت ایران شود!

در برابر این دسته نظریات، این سؤال مطرح است كه چرا آقای بختیار در اوج انقلاب كه بنا بر اجماع متخصصان انقلاب یكی از مردمی ترین انقلابات قرن بیستم بود، نه تنها جانب مردم را ترك بلکه جبهه ملی را با این عمل، به شدت تضعیف كرد؟ همانطور که خواهیم دید، علت آن نبود که او بیش از هر کس دیگر از ماهیت قدرت طلب و ارتجاعی روحانیت سیاسی، به خصوص آقای خمینی مطلع بود، بلکه علت اصلی اندیشه راهنمای او بود. بر خلاف مصدق كه همیشه از طریق مردم عمل می كرد و صریحاً‌، و نه در تعارف، خود را خدمتگزار مردم می دانست و هیچ حركتی را بدون موافقت اكثریت مردم انجام نمی داد، آقای بختیار اندیشه راهنمایی از همان نوع آقای خمینی و دیگرمستبدان در سر داشت. او نیز قائل به ولایت نخبه ها بود، مردم را صاحب رأی نمی دانست و حاكمیت نخبگان را روش مدیریت می دانست. تنها فرق او با آقای خمینی، مصداق نخبه بودن بود و بس. آقای خمینی روحانیت را نخبه گان و رهبران جامعه می دانست و بقیه اعضا جامعه راعوام، صغیر و یتیم می دانست و آقای بختیار امثال خود را جزو نخبه گان و رهبران سیاسی می دانست که حق استفاده ابزاری از مردم را دارا هستند:

„دنیا را همیشه عده معدودی به جلو رانده اند نه توده های وسیع. من همیشه به نخبگان اعتقاد داشته ام و وظیفه آنها را هدایت مردم به سوی هدفی که یافته اند می دانم.“[32]

بنابراین، دعوای آقای بختیار با آقای خمینی نه بر سر استقلال ونه بر سر آزادی و نه بر سر کرامت انسانی و نه بر سر حق تعیین سرنوشت تک تک ایرانیان بود، زیرا همانطور كه دربالا نقل شد وی اصلا نسبت به ملت و مردم و اصل بودن نظرات مردمسالارانه اعتقادی نداشت، بلکه بر سر رسیدن به حکومت بود. وقتی کسی مردم را عوام می داند، نمی تواند اندیشه و باوری غیر از قدرتمداری در پیش رو داشته باشد. به همین دلیل است وقتی چنین مردمی در نهایت از اوامر و امیال ایشان سرپیچی می كنند، او برای خود حق سركوب آنها را قائل می شود. كشتار میدان ۲۴ اسفند، میدان انقلاب کنونی، بعد از نپذیرفته شدن وی از طرف آقای خمینی را در این رابطه است که می توان فهمید، و نیز دفاعشان از كشتار روز بعد در برابر خبرنگاری که پرسیده بود آیا فرمان تیراندازی از طرف وی داده شده است، حاکی از همین نوع نگاه است: „‌ارتش بدون دستور من كاری را انجام نمی دهد[33]„ وی در روز ۸ بهمن دستور تیراندازی در میدان انقلاب را به مردم داده بود که در جریان آن سی و هفت نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند.[34] و این اقدام نیز در همان زمانی بود كه شخص نخست وزیر آقای بختیار دستور آمادگی برای دستگیری بیش از ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر را داده بود:

„قره باغی: ولی گزارشی که دیشب داده بودند به فرماندار نظامی، جناب نخست وزیر چی گفتند؟ این جا مطرح بفرمائید که جناب نخست وزیر بر محور نظریات تیمسار سپهبد محققی گفتند که یک محلی تهیه بشود برای دستگیری چقدر؟

(): صد هزار نفر.

قره باغی: ۲۰۰ هزار یا ۱۰۰ هزار، جا دارید که....“[35]

البته این همان کودتایی است که به همراهی ژنرال هویزر قرار بود انجام دهد. گرچه او، بنابر خاطراتش، اصلا روحشان نیز از حضور هویزر در کشور خبر نداشته است! طرح کودتا و سرکوب در پی به خیابان ریختن مردم و سرپیچی بسیاری از واحدهای رزمی ارتش از دستور سرکوب مردم و در نتیجه اعلام بی طرفی از سوی ارتش شكست خورد. ولی سئوال این است كه اگر چنین كودتایی در اوج انقلاب و حضور مردم، می خواست به هر قیمت به هدف برسد آیا غیر از توسل به كشتار وسیع مردم و نیز کشتار اجتناب ناپذیری كه این دستگیریهای عظیم ایجاب می كرد امکان پذیر بود؟ تلفات در بین این جمعیت بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر که قرار بود دستگیر بشوند، بدون آمادگی از لحاظ تأمین تغذیه، بهداشت ومسكن چقدر می شد؟ زمانی كه ظرفیت اوین بیش از ۵۰۰۰ نفر نبود چگونه این تعداد در این زندان جا داده می شدند؟ البته بعضی از فرماندهان را نظر بر این بود كه این تعداد را به جنوب برده تا مشكل سرما نباشد. ولی کسانی که زیر آفتاب سوزان جنوب کار کرده باشند می دانند كه زندانهای جنوب در تابستان چه شكنجه گاهی اند و به راحتی می توان تصور كرد كه چه بسا بسیاری از زندانیان از آنجا جان سالم بدر نمی بردند.

در اینجا ذکر این واقعیت ضروراست كه تیمسار قره باغی در چند جای خاطراتش ذکر می كند كه بختیار دستور داده بود از مردم كسی كشته نشود. زیرا بختیار نیك می دانست كه در صورت تیراندازی به سوی مردم، امكان هر گونه موافقتی بین او و خمینی (حتی اگر آقای خمینی می خواست) از بین می رفت. بدین لحاظ است كه می بینیم كه وقتی او مطمئن می شود كه امكان موافقت وجود ندارد، دستور تیراندازی را هم صادر می کند.

همانگونه که قبلا ذکر کردم بسیاری از هواداران آقای بختیار در بی اعتنایی كامل به مدارك موجود این نظر را مطرح كرده اند كه مخالفت بختیار با آقای خمینی به این علت بود كه او شناخت عمیقی از روحانیت و بخصوص از آقای خمینی داشته است. البته معلوم نیست كه اگر كارتر با همكاری بختیار با خمینی موافقت كرده بود، آنوقت چگونه از نظر خود دفاع می كردند. ولی برای اینكه نشان داده شود كه چنین نظری تنها محصول خیالات هواداران آقای بختیار است، تنها لازم است كه به نامه ای كه به خط خود آقای دكتر بختیار حدود یك سال قبل از نخست وزیری به آقای خمینی نوشته بود، توجه كنیم. قبل از طرح اصل این نامه لازم است یادآوری شود آقای بختیار بعد از گشودگی نسبی فضای سیاست ایران بعد از انتخاب جیمی كارتر، نامه ای انتقادی معروفی به اتفاق آقایان سنجابی و فروهر به شخص شاه نوشته است. در واقع پس از این دیدار است که در پاریس با بنی صدر دیدار می کند و از وی می خواهد که نامه ای را که برای آقای خمینی نوشته است به دست وی برساند و بنی صدر نیز خواهش ایشان را به این شرط می پذیرد که ایشان قول بدهند که بر عهد وفا کنند و خدمت نیروی خارجی نروند چون قبلا از آقای بختیار شنیده بودند که گفته بود با اینکه شجاعتر از ویت کنگ وجود ندارد ولی آنها هم بدون روسیه و چین کارشان به جایی نمی رسد.[36]



متن نامه ای که آقای بختیار برای آقای خمینی فرستادند به این شرح است:

„هفتم شهریور ماه ۵۶- حضرت آیت الله خمینی دامت بركاته؛ خاطر مبارك شاید از انتشار اعلامیه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ كه با امضای اینجانب و آقایان دكتر كریم سنجابی و داریوش فروهر در تهران انتشار یافته است اطلاع حاصل فرموده اید. ما در مقابل خلق و خدا بیان این حقایق را ادای وظیفه ملی ودینی خود دانسته ایم و اوضاع كشور را همانطوری كه هست بگوش هموطنان خود ودنیای خارج رساندیم. در این ایام كه برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان وهمفكران خود تبادل نظر كردم واكنون به وسیله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر این عریضه را به حضور آن حضرت تقدیم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا كنندگان نامه ی مذكور خواستم استدعا نمایم كه به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات وایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی كه مقتضی بدانید به هر نحو كه صلاح باشد ما را در این راه خیر، هدایت و حمایت فرمائید. باسلام و تهیت [تحیت]، ارادتمند شاپور بختیار.“[37]


این نامه فاش می گوید كه وی در آن برهه خمینی را رهبر حركت بر ضد استبداد شاه می دانسته است، وگرنه نامه نوشتن و او را اینگونه مورد خطاب قرار دادن کاملا بی وجه بود. دیگر اینكه آقای بختیار از آقای خمینی تقاضای „هدایت و حمایت“ می کند. یعنی نه تنها به او اعتماد دارد بلکه برای او، مقام رهبری جنبش را قائل است.





--------------------------------------------------------------------------------

[1] اسلام در اينجا بر اصل موازنه منفي و روشي براي آزادي و رشد و مرامی برای اندیشه حق و عمل به حق (ایمان و عمل صالح) است كه فهم و بیان مي شود.

[2] مصاحبه والری ژیسکاردستن، رئیس جمهور اسبق فرانسه، با روزنامه توس، 23 شهريور 1377

[3] خاطرات احمد زیرک زاده در گفتگو با تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران ص 31-33

[4] خاطرات مهندس احمد زیرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنایی، انتشارات نیلوفر: چاپ اول زمستان 1376، ص 227-230



[5] اصطلاح برگ انجیر از داستان آدم و حواست که وارد ادبیات سیاسی-اجتماعی غرب شده است، برگ انجیری که به وسیله آن، آدم و حوا، وقتی خود را عریان یافتند از شرم عورت خود را پوشاندند. این اصطلاح در مورد عملی بکار می رود که کارکردش حفظ ظاهر در انجام عملی است که اگر اصل آن آشکار شود تحقیرآمیز است.

[6] William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p. 235-6



[7] Zbigniew Brezinzski, Power and Principle (London: Weidenfeld and Nicolson, 1983), p. 365.

[8] William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p. 240

[9] همان 235-6

[10] همان

[11] ايشان نتوانستند بيش از 5 وزير را در دولت خود جذب كنند واين وزيران نيز، به علت اعتصاب و مخالفت شديد مردمي، توانا به انجام هيچ كاري نبودند.

[12] Mohsen Milani. The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder: Westview Press, 1988), p. 127

[13] شاهپور بختیار؛ 37 روز پس از 37 سال، ص51

[14] همان کتاب، ص14

[15] رک: قره باغی؛ حقایق در باره بحران ایران، سازمان چاپ و انتشارات سهیل، 1363، ص188

[16]روزنامه اطلاعات تاریخ 19 دی ماه 1357

[17] قره باغی، همان، صفحه 182 نیز روزنامه آیندگان شماره 3418 دوشنبه 15 مرداد ماه 1358

[18] Letter from Carter to Haig: General R. E. Huyser, Mission to Iran, vol. 2, introduction by A. M. Haig (Andre Deutsch Ltd., 1986). 18

[19] قره باغی، همان، ص 436

[20] قره باغی، همان، ص 405، همزمان باید پرسید کیست که در آن زمان زندگی کرده باشد و نداند که دستور جلوگیری از اجتماعات جز از طریق کشتار وسیع ممکن نبود. به عنوان کسی که درجریان انقلاب در سطح مردمی شرکت فعال داشته ام وشب و روزم در تظاهرات و خیابانها سپری می شد و نیز به عنوان کسی که نزدیک دو دهه است در باره انقلابات اجتماعی تحقیق می کنم نظر بر این دارم که حتی کشتار وسیع نیز در آن زمان تنها امکان داشت روشهای قهر آمیز را بر رفتار بعضی از انقلابیون حاکم بکند ولی نمی توانست که جریان انقلاب را متوقف کند.

[21] رک: شاهپور بختیار، یکرنگی، ترجمه از فرانسه توسط مهشید امیرشاهی، پاریس1361(ناشر کتاب مشخص نیست) ص 218

[22]قره باغی، همان، ص 363

[23] مصاحبه نويسنده با بني صدر، 21‍ ژوئن 2005

[24] شمس الدین امیر علایی، مجاهدان و شهیدان راه آزادی، انتشارات کتابفروشی دهخدا، تیر ماه 1358، ص 603

[25] همان، ص 604

[26] مهدي بازرگان، خاطرات، تدوین غلامرضا نجاتی، تهران، نشر رسا، 1375، ص 314-15

نیز عباس امیر انتظام تایید می کند که بازرگان با بختیار دیدار داشت و وی را ترغیب به استعفا کرد. رک؛ امیرانتظام، آنسوی اتهام، تهران، نشر نی، چ 5، جلد ا، ص 143

[27] رک: قره باغی؛ همان، ص 306

[28] “we should tell Bakhtiar that we will not accommodate any more to the left; we support the military in their position and their effort to maintain stability, but we are not in favor of bringing Khomeini and his people to the government; Brezinzski, Power and Principle, (London: Weidenfeld and Nicolson, 1983) p. 387

[29] روزنامه اطلاعات، 8/11/ 1357

[30] دكتر تقي زاده از فعالان جنبش دانشجويي در خارج و داخل ايران ونيز از دانشمندان محقق دررشته پزشكي بودند. در سال 1971 ايشان به عنوان یکی از كانديدهایي جايزه نوبل در رشته پزشكي انتخاب شده بود و بعد از انقلاب به رياست دانشگاه ملي رسيدند و تا كودتاي سال 1360 اين سمت را بر عهده داشت.

[31] شمس الدین امیر علایی، مجاهدان و شهیدان راه آزادی، انتشارات کتابفروشی دهخدا، تیر ماه 1358، ص 564

[32] شاهپور بختیار، یکرنگی، ص 237

[33] روزنامه كيهان، 9. بهمن 1357

[34] آقاي مسعود بهنود مي گويد علت كشتار اين بود که به مركز ژاندارمري در پايين خيابان كارگر حمله شده بود. این نظر را احتمالا ایشان از خاطرات آقای زیرک زاده که نقل قول از آقای بختیار کرده اند آورده اند که گفته است: «تفنگ دارند می کشند، سرباز چه کند؟ بایستد و کشته شود؟» گفتم: «چرا همان کاری که در تمام دنیا می کنند نمی کنید؟ تظاهرکنندگان را حبس کنید، در کامیون بریزید و از معرکه دور کنید.» جواب داد: «این امر سربازان ورزیده می خواهد. سربازانی که برای این نوع عملیات تمرین دیده اند (این مطلب صحیح است). سربازان ما فقط یک کار می دانند: تیراندازی. شنیده ام در اصفهان یک هنگ به این منظور آماده شده است. خاطرات مهندس احمد زیرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنایی، ص 231

آقای بهنود مطابق معمول وقتی قول را مطابق میل خود دیده وظیفه ژورنا لیستی اش را کاملا فراموش کرده و نه تنها تحقیق نکرده که ببیند که اگر آقای بختیار راست به دوستش گفته بود، چرا تمامی روزنامه های آن زمان که جریان درگیری را با تصاویر و مفصل گزارش کردند، هیچ سخنی از حمله مسلحانه را گزارش نکردند؟ چرا خود آقای بختیار در مصاحبه مطبوعاتی روز بعد، کشتار را با بهانه دفاع در برابر حمله مسلحانه توجیه نکرد؟ چرا آقای بهنود به تناقض در سخن خود بختیار دقت نکرده و دروغ آن را نیافتند، که اگر ژاندارمری دفاع از خود در مقابل حمله مسلحانه می کرد، که دیگر دفاع از خود احتیاج به هنگ مخصوص و دوره دیده نداشته که حمله کنندگان مسلح را دستگیر کنند چرا که به همان سربازانی احتیاج داشت که جز تیرندازی چیز دیگری را بلد نبودند. حمله مسلحانه در تمامی دنیا دفاع مسلحانه نیروهای نظامی را ایجاب می کند و بس.

به عنوان کسی که در آن برخوردها فعالانه شرکت داشتم شاهد بودم که بیشتر کشتارها در خود ميدان انقلاب انجام شد واصلا نه تنها حمله اي از طرف مردم در كار نبود كه در بسياري از موارد درجه داراني كه در بين مردم گير افتاده بودند مشمول حمايت و مواظبت كامل مردم مي شدند,و حتی اساحه ای را که از دستشان افتاده بود به آنها برمیگرداندند . حال بايد گفت كه آقاي بهنود چرا بوظیفه ژورنالیستی خود عمل نکرده و دیگران را در قلب تاریخ همراهی کرده و کسانی که سخنان وی را جدی می گیرند به گمراهی کشانده و در گیر تناقض؟ اين سخن مرا ياد آن خبرنگار بخش فارسی بي بي سي مي اندازد كه چند سال پیش در جلسه ای گفته بود كه اصلا در 17 شهريور كشتاري انجام نشده بود. باز بعنوان یکی از شرکت کنندگان در آن تظاهرات که بر حسب اتفاق از کشتار جان بدر بردم، پاسخ دادم پس آن نفربر زرهي روسي كه با مسلسل کالیبر پنجاه ميليمتري، در جنوب میدان ژاله، كشتار اول را در صبح شروع كرد آیا تيرهای پنجاه و شش گرمی اش از خيال و ذهن شما ساخته شده بود واين زن و مرد بدون دليل در خون خود غلت خوردند؟

[35] مثل برف آب خواهيم شد: مذاكرات شوراي فرماندهان ارتش در بهمن 57 نشر ني، تهران 1365، ص 71

[36] مکاتبه از طریق ایمیل با آقای بنی صدر در تاریخ 29-10-2008

[37] آقای بنی صدر کپی نامه را به در خواست نویسنده ارسال کرده اند.

هیچ نظری موجود نیست: