۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

اینان مرگ را سرودی کرده ‍‍‍اند

ظلم بی حد نگر و حال پریشان ما
هموطنان عزیز!
همان گونه که مطلع هستید ، مرداد و شهریور امسال، مصادف است با بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷. در این ایام بنا بر رسم هر ساله، خانواده های جانباختگان ۶۷ اقدام به برپایی مراسم یادبود می کنند تا یاد عزیزان به خون خفته خود را گرامی بدارند. مراسم ها عموما به صورت محدود در منازل خانواده جانباختگان برگزار می شود و در آخرین روز جمعه نزدیک به ۱۰ شهریور، بسیاری از خانواده ها و دوستان و آشنایان آنها، در گلزار خاوران گردهم می آیند. امسال نیز در حالی که یکی از این مراسم ها در منزل مادر یک از این جانباختگان، منوچهر سرحدی، برگزار گردید ، نیروهای امنیتی به بدترین شکل ممکن به منزل مادر سرحدی حمله کرده با افراد حاضر در مراسم که فقط و فقط برای اجرای یک مراسم معمول و همیشگی دور هم جمع شده بودند، برخورد کردند. در جریان این برخوردهای ناشایست و توهین آمیز، حال چند تن از مادران بشدت بد شد و حتی یکی از آنان با اورژانس به بیمارستان انتقال یافت. ماموران امنیتی در این مراسم اقدام به توقیف نوشته های شخصی افراد، کارت های شناسایی و گواهینامه های افراد حاضر در مراسم کردند. آنها کمترین اعتراض این خانواده را به بدترین شکل ممکن پاسخ داند و خانواده های داغدار را تهدید کردند که چنانچه فردای آنروز یعنی 8 شهریور به محل خاوران بروند با آنها برخورد شدیدتری خواهد شد.
ما خانواده ها که حضور بر سر مزار عزیرانمان را حق خود می دانیم، به رغم این برخوردهای خشن و ناشایست، تصمیم گرفتیم که به رسم هر سال روز ۸ شهریور به خاوران برویم.
روز جمعه ۸ شهریور نیروهای امنیتی با حضور وسیع در مسیر جاده خاوران و برخورد پلیسی، تمام مسیر جاده بسمت این گلزار را محاصره کرده و جاده فرعی منتهی به گلزار را با نرده های آهنی کاملا مسدود کردند و نگذاشتند که برای اجرای مراسم مان به گلزار خاوران برویم و درب خاوران را به روی خانواده ها بستند. همچنین در برخی موارد که برخی خانواده ها اصرار و تلاش می کردند که به گلزاربروند، ماشین های آنان مورد هجوم قرار گرفت و شیشه های ماشین ها را می شکستند و افراد را دستگیر می کردند .
در کدامین آئین و مسلک خانواده های داغدار را از حضور بر سر مزار عزیزان خود مانع می شوند، آنهم با این شکل خشن که البته برای ما خانواده های جانباختگان در طی این ۲۰ سال تازگی نداشته و ندارد. چرا بجای پاسخگویی به سئوالات ما در رابطه با چگونگی اعدام عزیزانمان، که به چه جرمی آنها را که عموما طبق قوانین خود جمهوری اسلامی به زندان محکوم شده بودند این چنین قتل عام نمودید و آنها را دسته جمعی و به شکل مخفی و شبانه در گورستانی پرت و دور افتاده دفن نمودید، به ما نیز حمله می کنید؟ چرا مانع برگزاری مراسم برای آنها می شوید؟ چرا ما را از حضور بر سر گورهای بی نام و نشان آنان نیز منع می کنید؟
ما خانواده های این جانباختگان قاطع و روشن اعلام کرده و می کنیم که تا جان در بدن داریم از یادشان نمی کاهیم و همیشه و تا روزی که عاملان و عامران این جنایت ضد بشری افشا نشوند و عدالت در مورد آنها اجرا نشود، به راه خود ادامه خواهیم داد. مراسم سالگرد ابتدائی ترین و کمترین حق ما است، چرا با خشن ترین و بدترین شکل ممکن مانع برگزاری آن می شوید.
ما بخشی از خانواده جانباختگان سیاسی از تمامی عزیزان خود در خارج کشور نیز می خواهیم بیش از پیش با ما همراه شوند و صدای دادخواهی ما را به گوش تمامی انسانهائی که ارزش و حرمت زندگی را پاس می دارند، برسانند. از تمامی نهادها و انجمن های دموکراتیک و حقوق بشری دنیا تقاضا می کنیم درد و رنج ما را به هر شکل که می توانند منعکس کنند. ما از همه آزادیخواهان انتظار داریم که صدای ما را که در مملکت خودمان خفه می شود و رسانه های کشورمان یا نمی توانند و یا نمی خواهند منعکس کنند، به هر طریق که می توانید به گوش جهانیان برسانید. ما ازرسانه های مستقل در خارج کشور انتظار داریم که مسئولانه با انعکاس این بیدادی که بر ما می رود به وظایف خود چون گذشته عمل کنند.

دادخواهان کشتار ۶۷
۹ شهریور ۱۳۸۶
********************************************************************
...
اینان مرگ را سرودی کرده‍‍‍اند.
اینان مرگ را
چندان شکوهمند و بلند آواز داده‍‍‍‍اند
که بهار
چنان چون آواری
بر رگ‍ِ دوزخ خزیده است.

ای برادران!
این سنبله‍ های سبز
در آستان ِ درو سرودی چندان دل‍ انگیز خوانده اند
که دروگر
از حقارت خویش
لب به تحسر گزیده است.

...
توی وصیتنامه‍ اش نوشته بود برمرگ من گریه نکنید واگر قبر مرا پیدا نکردید سر قبر دوستم ساعد بروید. اما مادر قبرش را پیدا کرده بود و در سال چندین بار با اتوبوس از مشهد می‍ آمد که سرقبرش برود. و سر قبر فرزین که بهشت زهرا خاک کرده بودند. هر وقت از سر خاک بر می گشت افسرده‌تر می‍ شد. زیر لب می‌گفت:«دو باره سنگش را شکسته‌اند!» دفعه بعد باز باعشق می‌رفت. انگار که آن چشمه‌ جوشان تمامی نداشت. باز گلدانی نو می‌خرید وسنگی نو و می‌دانست که دفعه بعد باز باید سنگی نو بخرد و گلدانی تازه. ما جوان‌ترها را با خود نمی‌برد، می‌گفت:«از من گذشته اما شما را می‌برند، می‌زنند...» مادر چنان ناگهانی مرد که حتی نتوانستیم آدرس قبرها را بپرسیم. اما می‌دانستم یکی‌شان در بهشت زهرا است ودیگری در خاوران. مادر می‌گفت «خاتون آباد». قبر فرشید را چند سال پیش بالاخره پیدا کردم. آن سال، جمعه آخر سال، توی خاوران آشنایی پیدا شد و گفت:«مادرت همین بالا می‌نشست، بالای سر فرزین ِ من»! دیگر چه فرقی داشت.

بین دوتا قبر تردید داشت. قبر که نه. هیچ نشانی از قبرنبود. جایی خالی که می‌توانست دوتاجوان قد بلند را به قامت فرشید جا بدهد. شاید هم به درازا چالش نکرده باشند. شاید گلوله‌ای در شکمش او را مچاله کرده و همانطور مچاله چالش کرده باشند.
کسانی از روی کپه خاک‌هایشان روی آن دوتکه جا گل گذاشتند. شاید یکی از آن‌ها قبر فرشید باشد. شاید هم نباشد. شاید هر تکه‌اش گوشه‌ای از آن بیابان بی‌آب و علف باشد. چه فرقی دارد. ولی فرق داشت!
وقتی فکر کردم فرشید همان دوروبرهاست دیگر دلم نمی‌خواست از آن تکه جا دور شوم. همان جایی که فکر می‌کردم فرشیده خوابیده....

اما امسال حتی اجازه ندادند تا نزدیک قبرش هم برویم: از یک هفته قبل کسانی را خواسته بودند. تهدید کرده بودند که نباید مراسم برگزار کنیم. حتی کسانی را چند روزی نگه داشتند. اما خیلی‌ها آمده بودند، گرچه جای بسیاری از مادران خالی بود و جای خیلی‌های دیگر. از گلفروشی خاوران گل خریدیم. رز قرمز و صورتی، و بعضی‌ها دسته‌های گل را چنان در بغل می‌فشردند انگار که عزیز از دست رفته‌اشان را. با چند ماشین پشت سر هم به طرف خاوران به راه افتادیم. کمی بالاتر از گل‌فروشی ماشین‌های پلیس به فاصله‌ی یک کیلومتر از هم ایستاده بودند و هرچه به خاوران نزدیک تر می‌شدیم فاصله‌هایشان کمتر و تعداشان بیشتر می‌شد. اما ما تا دم در رفتیم. چه‌کسی به خودش حق می‌دهد که ما را از برگزاری مراسم سال عزیزانمان محروم کند؟ اما آن‌ها کردند. حتی اجازه ندادند از ماشین پیاده شویم. ده‌ها پلیس و لباس شخصی به محض ورود ما مشغول فیلم‌برداری از شماره ماشین‌ها و اشخاص داخل ماشین‌ها شدند. عده‌ایی دیگر قلم و کاغذ در دست داشتند و شماره ماشین‌ها را می‌نوشتند. و تعدادی با باتوم، و با زبان تلخ و نامهربانشان به ضرب وشتم و فحاشی سرنشینان ماشین‌ها مشغول شدند. شیشه چند ماشین را شکستند و سروصورت دختر جوانی زخمی شد. بعد به این بسنده نکردند و با ضرب و زور پلاک ماشین‌ها را کندند و بردند.
هرجا توقف می‌کردیم باز پلیس‌ها سرمی‌رسیدند و با فحاشی و خشونت ما را راهی می‌کردند. گل‌های سرخ و صورتی که قرار بود برقبر عزیزانمان بنشیند در تمامی مسیر خاوران تا فاصله‌ها فرش خیابان شد. امسال سال عزیزانمان را توی ماشین‌هایمان با درو پنجره شکسته و درحال حرکت در بزرگراه خاوران برگزار کردیم. عده‌ای که عزیزی به خاک خفته در بهشت زهرا داشتند آن‌جا رفتند. تا پلیس‌ها برسند توانستیم سرقبر دانشیان و گل‌سرخی سرودی بخوانیم و خستگی درکنیم. اما تا به سایه برویم و کسانی عکس عزیزانشان را در بیاورند و روی قبرهایشان بگذارند باز دوتن لباس شخصی پیدا شدند و بلافاصله گزارش دادند و تا ماموران اطلاعاتی برسند ما محل را ترک کردیم.
بعد از ما نیز کسان دیگری به قصد خاوران رفته بودند اما آن‌ها را حتی اجازه نداده بودند تا نزدیک در بروند و همه را از میانه راه بازگردانده بودند.
نتوانستم سرقبر فرزین بروم. گل‌های سرخی را که برای او نگه داشته بودم، به جز یک شاخه، روی قبر منصور گذاشتم که برایش نوشته بودند:
من او را
و صداقت کودکانه‌اش را
می‌شناختم
و مرگش را
که بی‌تمنا بود نیز می‌شناسم
همزاد عشق بود و
همواره عاشق
و از سپیده‌های فجر آن صبح شب فرجام
با چلچه‌های شهرمان
عطر بهار می‌پراکند
و عاشقانه مردنش
حکایت سرخ دیگریست
از زلال آینه درونش
که بی‌زنگار بود و ساده
و عشق تنها کلام نوشته بر لوح ضمیرش

آن یک شاخه گل رز تا به خانه برسم دوام آورد و توی بلور گلدان سرخی‌اش چند برابر شد.
فرزانه راجی
8/6/1387

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

حيف ، دانا مردن و افسون نادان زيستن (ناصر زرافشان)يادی ا ز دکتر اميرحسين آريان پور


يادی ا ز دکتر اميرحسين آريان پور








حيف ، دانا مردن و افسون نادان زيستن
(ناصر زرافشان)
دكتر اميرحسين آريان پور هم خاموش شد.

آريان پور از آن دسته شخصيت هايي است كه از يك سو به عنوان يك چهره دانشگاهي متمايز و پيشرو با كار تدريس و تربيت نسلي از دانشگاهيان و پژوهندگاني مردمي و آگاه، و از سوي ديگر به عنوان يك شخصيت اجتماعي فرزانه از راه تاليف و ترجمه آثار برجسته اجتماعي و هدايت و تشويق يك نسل كامل از روشنفكران و كوشندگان اجتماعي در فضاي فرهنگي نيم قرن گذشته ميهن ما تاثير ژرفي از خود به جا گذارده است.او از معدود شخصيت هاي دانشگاهي بود كه در عين فعاليت آكادميك، نظريه صوري، انتزاعي و فريب آميز بي‌طرف ماندن كار علمي را بهانه نكرد تا نقش و كاربرد اجتماعي علم را انكار و با لميدن در حاشيه امن و عافيت از تعهدات اجتماعي و مردمي خود شانه خالي كند؛ بالعكس طي چند دهه فعاليت فكري و علمي خود همواره كار تاليف و پژوهش هاي علمي را با توجه به واقعيت جاري جامعه ، و با تعهد نسبت به مردم و سرنوشت آنان در هم آميخت و به اين طريق نگرشي پويا و زنده از جامعه‌شناسي سياسي و مصداق هاي زنده، واقعي و جاري مقولات آن به دانشجويان خود و به جامعه ارائه كرد. او علي رغم شرايط دشواري كه در ايران داشت هرگز دعوت‌هايي را كه بارها از سوي دانشگاه هاي خارجي براي تدريس از او به عمل آمد نپذيرفت. آن گاه طي دو دهه اخير دوران سكوت و انزواي ناگزير او فرا رسيد، و اين سكوت و انزوا به تدريج او را فروكاست تا سرانجام خاموش شد.با خاموشي چهره هاي شاخص انديشه و هنر اين سرزمين – كه طي يكي – دو ساله گذشته هم به كرات اتفاق است – هربار، افزون براندوه از دست دادن اين شخصيت ها، برخي جنبه هاي تاسف آور زندگي فرهنگي جامعه ما هم كه حاكي از يك سير انحطاطي در اين عرصه است، از نو خود را به رخ مي كشد: جامعه اي كه اين توانايي را نداشته باشد كه به جاي شخصيت هايي كه به مرور از دست مي‌دهد، نيروهاي ديگري هم سطح آنان را كه قبلا به مرور ساخته و پرورش داده است جايگزين آن ها سازد، جامعه اي رو به قهقرا و انحطاط است، و پرسش اين است كه جامعه ماخلاء حاصل از فقدان چهره‌هاي شاخص علمي و ادبي را كه مثلاً طي همين دو ساله اخير روي در نقاب خاك كشيده اند با چه كساني جبران و پركرده است؟ جامعه اي كه فاقد حافظه تاريخي فرهنگي است، و ميان نسل هاي متوالي آن پيوستگي و تداوم و تكامل فرهنگي و ذهني وجود ندارد؛ تجارب و يافته هاي نسل هاي پيشين آن نهادينه نمي شود، و به نسل هاي بعد انتقال نمي يابد، و نسل هاي بعدي با آن تجارب و يافته ها يا زندگي و نگرش نسل پيشين خود بيگانه اند، جامعه اي نابسامان و بيمار است؛ اما اين درست وضعي است كه ما اكنون به آن مبتلا هستيم. من اين گسستگي دردناك را در جريان مرگ دكتر آريان پور به چشم خود ديدم، و به طور عيني لمس كردم. نسل جوان جامعه ما حتي آنان كه به دلايل ويژه‌اي مثلا رشته تحصيلي خود با علوم اجتماعي سر و كار بيشتري دارند چهره اي چون آريان پور را كه تنها به يك نسل پيش از آنان تعلق دارد، آن گونه كه بايد نمي‌شناسند. سيطره مناسبات دلالي و بازاري و نگرش و طرز تلقي ها و ارزش هاي ناشي از آن كه اكنون بر همه شئون زندگي اجتماعي و فرهنگي ما و بر همه سنخ هاي اجتماعي ما اثر گذارد، چنان نسل جوان را بي ريشه و بي‌بند ناف كرد؛ چنان آن را بي‌آرمان و بي چشم انداز و سردرگم ساخته است كه حتي با نسل پيش از خود و آرمان ها و زندگي آن بيگانه است، و اين ها نشانه‌هاي خوشي نيست. دكتر آريان پور در زمينه ها و رشته هاي گوناگون علوم اجتماعي كار كرده است: جامعه شناسي ، فلسفه ، زبان‌شناسي، جامعه شناسي هنر و … حتي نگاهي گذرا به عناوين برخي آثار عمده او «زمينه فلسفه امروز» و «فرهنگ فلسفه و علوم انساني» اين واقعيت را به خوبي نشان مي دهد. از اين رو بحث پيرامون همين آثار و فعاليت هاي علمي او فرصتي گسترده تر از اين مي طلبد. به عنوان مثال، سهم او در ساخت و تركيب واژه ها و اصطلاحات تازه مورد نياز علوم اجتماعي و فلسفه و سر و سامان بخشيدن به واژگان اين رشته ها خود يك بحث مستقل است كه بايد در فرصتي جداگانه به آن پرداخت. از اين رو من در اين مجال كوتاه مي خواهم تنها به يك جنبه عمده از شخصيت اجتماعي او بپردازم كه در گفتارها يا نوشتارهايي كه طي اين يك ماهه ايراد يا نوشته شده است كمتر مورد توجه قرار گرفته يا شايد در مواردي هم عمداً ناديده گرفته شده است، و آن آرمان خواهي و آرمان گرايي اوست؛ واين جنبه كه آثار آن چه در زندگي واقعي و عملي او و چه در كارهاي فكري اش نمودي برجسته و آشكار دارد، به ويژه در روزگار كنوني كه بي آرماني و بي اعتقادي نسبت به انسان و آينده او، بي اعتنايي به سرنوشت و آينده جامعه سكه رايج روز است، و آشكارا عليه آرمان گرايي تبليغ و بحث مي شود؛ در اين شرايط كه انديشه به خود و فردگرايي حاصل از فرهنگ سرمايه‌داري هر روز بيشتر جاي نگراني بابت سرنوشت ديگران و جامعه را مي‌گيرد، در خور توجهي ويژه است.آريان پور شخصيتي آرمان گرا بود، و از اين رو زندگي براي او در اين جا و اكنون – زمان و مكان حال و موجود – خلاصه نمي شد. او نمي خواست و نمي توانست در ميان گرگ ها مانند يك گرگ زندگي كند؛ نمي‌توانست خود را تابع قانونمندي شرايط حاكم سازد ، و اين امر همواره او را در برابر مناسبات حاكم قرار مي داد. بر سر آرمان خود ايستادن، بر آيين و راه و روش خويش باقي ماندن كاري دشوار و پرهزينه است. از اين رو همواره درگير و در فشار بود. راجع به يكي از اين 3 موارد كه در سال هاي دهه 50 براي او ساخته بودند از زبان خودش بشنويد: «قضيه تازه اي نبود. دنباله گرفتاري‌هاي سال هاي گذشته بود… مي‌خواستند مرا از محيط دانشجويي، از درياي پرشور زندگي به خاك بيندازند. تازگي نداشت، اما اين بار وسايل جديدي بكار بردند. ابتدا بعضي از همكاران دانشگاهي مرا به جانم انداختند، واز كرسي‌هاي درس و منبرهاي سخنراني و حتي راديوي دولتي براي اهانت و اتهام و تهديد استفاده كردند. بعد در محل كارم بلوا برپا كردند. سرانجام به وسيله اوباش مرا در نزديكي منزلم مورد حمله و ضرب و شتم قرار دادند… بگذريم از زشتي ها. به ياري دانشجويان بيدار و برخي از استادان حق‌طلب مقاومت كردم، و تا پايان سال تحصيلي كلاس هايم را باز و فعال نگاه داشتم(1)». اين توضيحات مربوط به دهه پنجاه بود، اما برادر او در مراسم تدفينش با اندوه و تاثر شرح داد كه چگونه همين اواخر هم كه دكتر آريان پور براي دريافت حقوق بازنشستگي خود رفته بود مورد حمله و ضرب و شتم عده اي اوباش نادان و تحريك شده قرار گرفته بود.گذشته از اين گونه تعرضات اصولا شرايط عمومي حاكم بر روابط اجتماعي و فرهنگي جامعه هم براي كسي چون دكتر آريان پور كه با عقيده فروشي و بده بستان هاي معمول زمانه بيگانه بود، شرايط دشواري بود. تحول واقعي و عيني جامعه و شرايط اقتصادي و اجتماعي آن در جهت تسلط هر روز بيشتر مناسبات پولي – كالايي ، و به تبعيت از آن در عرصه فرهنگي نبرد در جهت رواج گسترده‌تر فردگرايي سرمايه داري جريان دارد؛ فرهنگي كه محور آن فرد و منافع شخصي اوست، و فرد را وامي‌دارد كه و منافع خود را به زيان همنوعان خود تعقيب و تامين كند. در چنين شرايطي، زندگي اشخاص مقيد زندگي دشواري است؛ كساني كه از نمد زمانه كلاهي مي خواهند بايد شرايط حاكم زمانه را هم بپذيرند و به آن گردن نهند و آنان كه به اين شرايط و قانونمندي تمكين نكنند با فشارها و مضيقه هاي گوناگون، روز به روز عرصه را بر خويش تنگ تر خواهند يافت. زندگي شخصي دكتر آريان پور تحت چنين شرايطي جريان داشت، و چون عرصه بروز اين مضيقه ها و فشار ها زندگي شخصي او بود بيش از اين وارد آن عرصه نمي شوم. اين ها بيشتر به زندگي شخصي و عملي او مربوط مي شود، اما فعاليت اجتماعي دكتر آريان پور عمدتاً در عرصه انديشه و كار او در زمينه هاي تدريس، تحقيق، تأليف و ترجمه صورت پذيرفته است، و از اين رو آثار اجتماعي آرمان خواهي او را بايد در آثارش جستجو كرد.حضور و فعاليت آريان پور در محيط دانشگاهي و روشنفكري ايران در طول دهه هاي پياپي به مطالعات اجتماعي، مضمون و جهتي مردمي و دموكراتيك مي‌داد، و چون سدي نيرومند در برابر امواج تبليغاتي نوليبرال در علوم اجتماعي مي‌ايستاد. او نماينده اصلي نگرش آرماني و طبقاتي در جامعه شناسي و مدافع سرشناس و قدرتمند اين نظريه در جامعه ما طي دهه هاي ياد شده بود، و از اين رو هيچ بزرگداشتي اصولي تر از تشريح مواضع او در اين زمينه نيست:يكي از شعارهايي كه سرمايه جهاني طي چند دهه گذشته كاملا جهت دار و با ماهيتي ايدئولوژيك براي مقابله با ايدئولوژي چپ و حفظ موقعيت جهاني خود آن را در عرصه هاي علوم اجتماعي تبليغ مي كرد، شعار «پايان دوران ايدئولوژي و تلاش براي آرمان زدايي از تفكر اجتماعي و ذهنيت توده هاي مردم اگر چه طي دو دهه اخير وسيع تر از گذشته از سوي ليبراليسم نو صورت گرفته است، اما اصولا بحث تازه اي نيست و از گذشته اي دورتر به خصوص پس از كنگره1955 ميلان موسوم به «كنگره آزادي فرهنگي» تشديد شد و اندك تاملي در آن نشان مي دهد كه در اساس خود همان نظرات كهنه اي است كه سرمايه داري غرب از زمان «ماكس وبر» تاكنون آن را عمدتاً در برابر نگرش اجتماعي چپ و هر بار در پوششي نو و با نامي تازه، اما مضموني فقيرتر و توجيه‌گرانه تر مطرح كرده است. اين بحث تا اواسط قرن بيستم بيشتر در چارچوب آكادميك و نسبتاً با جامعيت و انسجامي بيشتر، در آثار كساني مانند «ماكس وبر» ، «كارل مانهايم» و بعداً «نئوپوزيتيويست»‌هايي چون «ويندل باندوريكرت» مطرح بود، اما بعدها بويژه از كنگره ميلان به بعد به شكل هايي تبليغاتي و عوامانه تر، اما وسيع‌تر در كارهاي كساني چون «آرتور شلزنيگر»، «دانيل بل»، «مارتين ليپ ست»، «سيدني هوك»،«ريمون آرون»، «تاكوت پارسونز»، «جيمز رستون» و ديگران تبليغ شد. ليكن در مجموع ، اين گرايش ها كه از غير طبقاتي شدن و غير ايدئولوژيك شدن علوم اجتماعي جانبداري مي كند، خود برخاسته از تمايل كلي و مصلحت انديشي‌هاي يك طبقه خاص سرچشمه مي گيرد، و اكنون كه بر جهان استيلا يافته است مي كوشد وضع موجود را ابدي معرفي كند، و آن را نه تنها پايان ايدئولوژي ها كه پايان تاريخ(2) اعلام مي‌كند؛ زيرا هر نظام مستقري بر حسب تعريف و به حكم همين صفت خود محافظه كار است، چون پس از استقرار خود طبيعتاً مي كوشد وضع موجود را كه متضمن منافع اوست حفظ كند. حفظ وضع موجود يعني حفظ نظام مستقر و لازمه حفظ وضع اين است كه «بازي» خاتمه يافته اعلام شود. اين گفته البته درست است كه علم بايد آن چه را وجود دارد بررسي و ارائه كند، نه آن چه را كه بايد وجود داشته باشد؛ اما اين فرمول را آگاهانه يا ناآگاهانه قلب ماهيت مي كنند، و آن را از عرصه معرفت شناسي به عرصه واقعيت اجتماعي – عيني منتقل مي سازند، و آن گاه در خود واقعيت، بين امر واقع و امر مطلوب تمايز قايل مي‌شوند، و هر گونه پيوستگي متقابل و حركت واقعي و طبيعي بين اين دو و قابليت تبديل آن ها را به يكديگر، مورد انكار قرار مي دهند.اين كه عناصر ارزشي نبايد قبل از تحقيق و در جريان تحقيق هيچ گونه تأثير و نفوذي بر جريان تحقيق داشته باشند يك چيز است، و اين كه براساس نتايجي كه از تحقيق به دست مي آيند نمي‌توان يا نبايد واقعيات را ارزش گذاري و ارزيابي كرد حرفي ديگر است. اين درست است كه تمايلات ارزشي ايدئولوژيك يك محقق تا آن جا كه ممكن است نبايد در جريان كار او براي شناخت واقعيت عيني روابط اجتماعي و ارائه اين واقعيت تأثير داشته باشد، اما از اين گفته نمي توان نتيجه‌گيري گرد كه بررسي و تجزيه و تحليل نتايج اين تحقيق هم ممنوع است، و از نتايج به دست آمده نبايد براي ارزيابي و ارزش گذاري واقعيات اجتماعي استفاده كرد. به عكس، توصيف دقيق و عيني واقعيت اجتماعي تنها به منظور استفاده از آن براي بهروزي انسان و براي تغيير جامعه و جهان به عمل مي‌آيد، و اين همان نكته ظريفي است كه بسياري از جامعه شناسان توجيه گر نظام سرمايه داري با مخدوش كردن آن رابطه علم و آرمان را تحريف مي كنند. آرمان گرايي و پاي بندي ايدئولوژيك به اين معنا نيست كه فرد در پژوهش علمي خود جهان را تحريف شده مي بيند، بلكه به اين معناست كه در كاربرد دستاوردهاي علم و تحقيق در جريان تغيير جهان به شيوه اي جهت دار و مبتني بر ارزش هاي خاص عمل كند، و همه ارزش و اعتبار علم هم در همين كار رفت آن در راه بهروزي انسان است، و گرنه علم به خودي خود ارزشي ندارد. جامعه شناسان توجيه‌گر، اين واقعيت بزرگ را ناديده مي گيرند كه علوم اجتماعي هدف دارد و اين هدف هم آن است كه در خدمت انسان و جامعه قرار گيرد و راه انسان و آينده او را روشن كند، و هنگامي كه صحبت از انسان و جامعه انساني در ميان باشد چون انسان ذاتاً موجودي خودآگاه و داراي هدف است، موضوع اين علوم اجتماعي و عملكرد و كاربرد دستاوردهاي آن هم با توجه به اهداف انسان و جامعه تعيين و نتيجه آن ها نيز با توجه به اهداف ياد شده ارزيابي مي‌شود. تحقيقات اجتماعي به خاطر خود تحقيقات اجتماعي صورت نمي گيرد، بلكه به خاطر انسان و سرنوشت و آينده او صورت مي گيرد. به قول يكي از جامعه‌شناسان: «هنگامي كه محققين بورژوايي از يك رشته علمي صحبت مي‌كنند، صداي آن‌ها بم و اسرار آميز مي‌شود، گويي پيرامون چيزي آسماني صحبت مي كنند، نه چيزي زميني كه مربوط به زندگي انسان است». اما منشا و ريشه همه علوم – موضوع آن ها هرچه كه باشد- در نيازهاي جامعه يا طبقاتي نهفته است كه جامعه را تشكيل مي‌دهند. هيچ كس مگس‌هايي را كه در اطراف پنجره جمع شده‌اند يا گنجشك‌هايي را كه در كوچه اي در حال پروازند سرشماري نمي كند، و درباره آن‌ها به بررسي‌هاي آماري نمي‌پردازد، اما آمار چهارپايان اهلي را با حساب كتاب دقيق نگاه مي دارند. چرا؟ چون كسي به مگس ها و گنجشك ها نيازي ندارد، در حالي كه اطلاع از كم و كيف دام‌هاي اهلي مورد نياز و استفاده ما است. به اين ترتيب يافته هاي علوم اجتماعي هم خود از ديدگاه مصالح انسان ارزش گذاري مي‌شوند، و اين جنبه جزء ذاتي و لاينكف اين علوم است. به عبارت ديگر هدف نهائي در علوم اجتماعي و انساني، خود انسان و سرنوشت و آينده اوست، و به همين دليل ارزش گذاري و ارزيابي حاصل كار علوم اجتماعي بر اين مبنا، جزء ضروري و ذاتي كار علمي در اين عرصه است، و اين خود يك نظام ارزشي است.به اين ترتيب و با توجه به موقعيت عيني (غيرانتزاعي) جامعه، اتخاذ يك موضوع عاري از ارزش هاي اجتماعي، غير ايدئولوژيك و فرا طبقاتي اصلاً توهمي بيش نيست؛ زيرا كافي است از مرحله توصيف ساده پديده ها و رويدادهاي عيني اجتماعي و مشاهده روابط سطحي و خارجي آن ها قدمي جلوتر برويم- يا حتي در همين مرحله تعريف سطحي پديده ها هم حضور ارزش هاي اجتماعي را دريابيم. در عمل هرگونه تحقيق تجربي جامعه‌شناسي هم در فضايي انباشته از قضاوت‌هاي مبتني بر ارزش ها صورت مي گيرد؛ زيرا اولاً هيچ پژوهشگري نمي تواند همه واقعيات موجود در محيط خود را بدون انتخاب توصيف كند، بلكه بر اساس هدفي كه از پيش براي پژوهش تعيين شده و وظيفه اي كه آن پژوهشگر در برابر خود قرار داده، هميشه پيش از تحقيق دست به نوعي انتخاب مي زند، و اين انتخاب مسأله مورد تحقيق ، خود يك انتخاب ارزشي است كه همواره بر اساس ملاحظات كلي نظري، فلسفي ، سياسي و اخلاقي به عمل مي آيد. همه كساني كه با موضوع تحقيقات اجتماعي آشنايي دارند اين امر بديهي را مي‌دانند كه انجام تحقيقات اجتماعي در هر زمينه در صورتي امكان پذير است كه از پيش يك چارچوب فلسفي و روش شناختي به عنوان راهنماي عمل و پشتوانه و شالوده آن وجود داشته باشد. آن چه «ماكس وبر» و «پوزيتيويست»ها و «نئوكانتي»ها خود مطرح مي كنند هم يك چارچوب فلسفي و روش شناختي خاص است كه مي خواهند پيش از پژوهش اجتماعي پذيرفته شده و بر اين پژوهش ، حاكم و محيط باشد؛ ثانياً جمع بندي و تحت ضابطه درآوردن مفاهيم، توجيه پيش فرض‌هاي تحقيقاتي و طرق و شكل هاي احراز درستي گزاره ها هم خود مستلزم انتخاب ارزشي است. در اين مرحله از تحقيق، حذف هر گونه قضاوت ارزشي، خود به خود به معني جايگزيني قضاوت ارزشي ديگري به جاي آن است؛ زيرا اين حذف ، خود براساس يك قضاوت و ارزش صورت مي گيرد كه مضمون آن نفي ارزشي است كه حذف مي شود؛ ثالثاً نتايج به دست آمده از هر گونه تحقيقاتي ، هميشه داراي عملكرد اجتماعي است، بنابراين نمي‌تواند غير ارزشي باشد، حتي اگر محقق خود بتواند نتايج كار خود را به صورت خنثي تحت ضابطه درآورد . همين نتايج در دست كساني كه انجام آن تحقيقات را سفارش داده اند يا كساني كه وظيفه تفسير و نتيجه‌گيري از نتايج تحقيق را به عهده دارند، به صورت قضاوت‌هاي ارزشي در مي آيند. خلاصه اين كه هيچ‌گونه جامعه شناسي- از جمله جامعه شناسي تجربي – نمي تواند فاقد عنصر ارزشي باشد و اساس اين گونه نظرات را ذهنيات و توهمات تشكيل مي دهند. عرصه شناخت اجتماعي كه در آن توصيف واقعيات به طور مستقيم يا غيرمستقيم با منافع طبقات يا حتي افراد ارتباط مي‌يابد، مستقل از ارزش ها نيست، وعلم و جهان‌بيني هم متقابل يكديگر قرار نمي‌گيرند، بلكه در مجموعه اي واحد داراي پيوستگي‌هاي متقابل و تاثيرات متقابل در يكديگرند.جهان بيني درست بايد مبتني بر يافته هاي علم باشد و علم نيز منكر وجود منافع اجتماعي و طبقاتي و تاثيرات و عملكرد اين منافع نيست؛ زيرا اين منافع و تاثيرات و عملكردهاي آن ها بخشي از واقعيت نظام اجتماعي است.يكي ديگر از عرصه هاي كار دكتر آريان‌پور «جامعه شناسي هنر» است. در اين عرصه نيز او به تبع جهان‌بيني عمومي خود از ديدگاه اجتماعي به تحليل هنر مي‌پردازد:«گرچه هنر زاده شخصيت هنرمند است، بازبايد براي شناخت هنر به جامعه روي آورد؛ زيرا شخصيت هركس ساخته و پرداختــه محيط اجتماعــي اوست.(3) »… او ابتدا از نگاه هنرشناسي ايستا و به تبع تقسيمات طبقاتي و اجتماعي معتقد است كه سبك هنر عوام واقع گرايي و سبك هنر خواص واقع گريزي است: «هر يك از دو گروه يا طبقه متفاوت جامعه به اقتضاي جهان بيني مستقل خود ذوق و سبك هنري خاصي به بار آورده اند، و اين هم شگفت نيست؛ زيرا چنان كه يكي از جامعه شناسان ادبي «شوكينگ» مي نويسد مطالبات ذوقي هر طبقه اي از مقتضيات آن طبقه؛ يعني يعني هدف‌هاي طبقه و تربيت اعضاي طبقه دسترسي آنان به اشياء هنري مي زايد؛ و دوام يك طبقه ضامن دوام يك ذوق معين است(4)».
هنر واقع‌گراي عوام وابسته به دنياي عمل، مثبت، خوش بين ، اميدوار و دلپذير است و به كارهاي جسمي نزديك تر است؛ حال آن كه هنر واقع گريز خواص به نمايش بي‌نيازي آن طبقه از كار و توليد و نمايش امتيازات آنان از جهت تحول و تجمل و شكوه آنان متمايل است، منفي، تفنني، و مبلغ امتيازات آنان است، كارهاي توليدي و رشته هاي عملي را به ديده تحقير مي نگرد، و شكل‌هاي نظري و ذهني هنر نزد آنان جايگاه بالاتري دارد. آريان پور آن گاه پس از ارائه اين مبناي اوليه از ديد هنر شناسي پويا تحولات و تداخلات طبقات جامعه و تأثيرات متقابل را به شكل عالمانه و بديعي تحليل مي كند، و در پرتو ديناميسم شئون اجتماعي، ديناميسم داخلي هر طبقه ، ديناميسم خارجي طبقات اجتماعي و سرانجام ديناميسم شخصيت هنرمند، اين تاثيرات متقابل و نهايي را بررسي مي كند كه بررسي او شايد از لحاظ مواد و مصالح تجربي كار و اطلاعات ارائه شده غني ترين و از لحاظ تحليل، عميق ترين و بديع ترين اثري است كه در اين زمينه به زبان فارسي نوشته شده است. كارسترگي كه طي آن دكتر آريان پور خوراك بسيار براي انديشيدن و فراگرفتن به خواننده مي دهد، و هيچ فارسي زبان علاقه مند به موضوع از خواندن آن بي نياز نيست: يادش گرامي باد.
ترجيح مي دهم اين سخنان را با كلام موزون خود آن برزگوار به پايان برم:


اين جهان ما جهان بود ماست بودها
آن را چو تار و پودهاست
ليك پوينده است ذات بودها
خود نيارامد به سان رودها
هرچه را «اين» گويي آخر «آن» شود
اين شود نابود، آن گه آن شود
در دل هر بود، نابودان نگر
در دل نابودها، بودان نگر
چون شود نابود آن چه هست بود
مرغ فردا بال و پر خواهد گشود
مرز ديروز است و فردا، روز ما
مام فردا، دختر ديروزما
هرچه با توبنگري، آن يك، دو
هم پيام كهنه، هم پيك نو است
كهنه و نو در ستيز بي درنگ
قلب هرچيز است يك ميدان جنگ
نو فرو كوبد رقيب كهنه را
زو بيالايد حريم خانه را!
زين كشاكش خويش هم ديگر شود
آن چه نو بوده است خود نوتر شود
زين سبب آينده پرمايه تر است
از گذشته، هم زاكنون برتر است
روز من فرداست، فردا روشن است
شام تيره ، بام را آبستن است
روشني زايد زبطن تيرگي
زاده بر زاينده يابد چيرگي
گر بخواهي ور نخواهي ، شب رود
صبح تاريخ بشر ناگه دمد
ما همه در راه صبح روشنيم
در دل تاريخ، آن سو مي رويم
سير ما سازنده تاريخ ماست
سير تاريخي كجا از ما جداست؟
جنبشي از جان و دل با چشم باز
مرد اكنون را كند آينده ساز
آفتاب زندگي تابنده باد
چشم ما بر طلعت آينده باد
.مآخذ:‌ماهنامه كلك، شماره 127، مهر وآبان 1
3801-گفتگوي نمايشي روشنفكران آزاديخواه در اروپا با اميرحسين آريان‌پور، برايتون، انگلستان، آبان 1357، صص 1 و 22-فرانسيس فوكوياما.3-اجمالي از «جامعه‌شناسي‌هنر» مقدمه
.4-همانجا ص 90.


مادران و پدران شهدای ايرانزمين ما خاک پای شما و فرزندان شما هستيم!

8شهريور :
ضرب و شتم بازماندگان خاوران صدای آلمان:

صبح روز جمعه، ۸ شهريور، خانواده‌ها و دوستان اعدام‌شدگان سال ۱۳۶۷ برای گرامي‌داشت ياد عزيزانشان به گورستان خاوران رفتند، اما با ممانعت نيروهای انتظامی و نيز ضرب و شتم توسط لباس شخصي‌ها روبرو شدند. به گفته‌ی شاهدان عيني، حتی بازار گلی که در نزديکی گورستان خاوران قرار دارد و همه ساله خانواده‌ها از آنجا برای مزار عزيزانشان گل تهيه مي‌کنند نيز پر از نيروهای انتظامی بود.

ساعت هشت صبح روز جمعه هشتم شهريورماه به رسم بيست سال گذشته، جمعی از خانواده‌ها و دوستان اعدام‌شدگان سال ۱۳۶۷ به منظور گراميداشت ياد فرزندان، همسران، و يارانشان راهی گورستان خاوران در جنوب شرقی تهران شدند. آن‌ها به رسم تمامی اين سالها ابتدا در گلستان رضا توقف کردند تا برای مزار عزيزانشان دسته‌گلی تهيه کنند، اما تمامی محوطه بازار گل پر از نيروهای انتظامی بود.
اکبر معصوم‌بيگی عضو هيأت دبيران کانون نويسندگان و از شاهدان عينی روز جمعه‌ی خاوران، فاصله‌ی ميدان گل تا گورستان خاوران را اينگونه توصيف مي‌کند:
,در تمام طول مسيری که از آن ميدان گل مي‌گذشتيم تا به خود گورستان خاوران برسيم، شايد مثلا در فاصله‌های نيم‌کيلومتر ي، حتا کمتر، ماشين‌های پليس و نيروی انتظامی ايستاده بودند. وقتی ما آن بريدگی را که بايد از آن جاده برگردی ، دور زديم ، در حقيقت جاده‌ی خراسان را برگشتيم به طرف خاوران، ديديم که تمام آن ديواری را که به گورستان خاوران منتهی مي‌شود ، حصارها و نرده‌های آهنی کشيده‌اند,. به گفته‌ی شاهدان عيني، قطعه‌زمينی که نام گورستان خاوران را بر خود دارد و مدفن بيش از چهار هزار زندانی سياسی و عقيدتی است، به طور کامل توسط حصارهای آهنی بسته شده و امکان ورود افراد پياده نيز به آن نبوده‌است. حاضران وقتی مي‌بينند که امکان ورود به گورستان را ندارند، دور زده و حدود يک کيلومتر دورتر برای تصميم‌گيری و اين‌که چه بايد بکنند خودروها را متوقف مي‌کنند.

حمله موتورسواران معصوم‌بيگی مشاهداتش را اينگونه بيان مي‌کند:

,از آنجا که گذشتيم، وقتی که در يک فاصله‌ی دورتر، شايد يک کيلومتر آنورتر، دوستان نگه داشته بودند که چه بکنند و مي‌خواستند گل‌هايی را که خريده بودند ببرند سر مزار، موتورسوارهايی که اينها را تعقيب مي‌کردند، آمدند و شروع کردند به درگيرشدن با جمعيت و به اصطلاح کتک‌کاری کردن. البته کتک‌کاری يکطرفه و بعد شکستن شيشه‌ی ماشين‌ها. شيشه‌ماشين‌ها را خرد مي‌کردند، از جمله ماشينی که خود من سوارش بودم شيشه‌ی عقب‌اش را با آجر خرد کردند. آجر را پرت مي‌کردند و هيچ ملاحظه‌ای نداشتند که ممکن است اين آجر به سروکله‌ی کسی بخورد. نمره‌های ماشين‌ها را مي‌کندند ,.

ناصر زرافشان در صحنه

ناصر زرافشان وکيل و عضو ديگر هيأت دبيران کانون نويسندگان که در قسمت ديگری از محل درگيري‌ها حضور داشته احتمال مي‌دهد که چند نفر توسط نيروهای انتظامی دستگير شده‌باشند. از آنجا که گفت و گو با زرافشان حوالی ظهر جمعه صورت گرفته، وی تصريح مي‌کند که برای به دست آوردن اخبار دقيق‌تر بايد منتظر گذشت زمان شد. او مي‌گويد: ,جمعيت پراکنده شدند، گروهی ظاهرا به طرف قطعه‌ی ۳۳ بهشت زهرا رفتند که اعدامي‌های قبل از ۶۷ و اعدامي‌های دوران شاه در آنجا مدفون‌اند و بعضی ديگر هم در حوالی خاوران به زدوخورد و جنگ و گريز با نيروهای مختلفی که در آن منطقه مستقر شده بودند ادامه مي‌دادند. هنوز تصوير خيلی شفاف و روشنی از اين که مآلا چه اتفاقی افتاده، يا چه تعدادی دستگير شدند، وجود ندارد. يک چيزهايی از کسانی که آمده بودند ضبط شده مثل دوربين و موبايل و اينجور چيزها. احتياج به زمان هست تا بتوانيم شفاف‌تر درباره‌اش حرف بزنيم,
.
احضار و تهديد بازماندگان از چندروز مانده به هشتم شهريور،
تعدادی از خانواده‌های اعدام‌شدگان و نيز فعالان سياسی و اجتماعی به دادگاه انقلاب احضار شدند که يکی از آنها به نام عليرضا ثقفی مدت کوتاهی نيز بازداشت شد. به گفته‌ی ناصر زرافشان که خود يکی از احضارشدگان بوده، محور بازجويي‌ها مراسم خاوران و راضی کردن افراد برای برگزار نکردن مراسم امسال بوده‌است. زرافشان در اين مورد چنين مي‌گويد: ,از هفته‌ی گذشته احضارها، اخطارها و يورش به جمع مادران جان‌باختگان در منزل خانم سرحدي‌زاده و جلب مادران به مراجع انتظامی و امنيتی و احضار فعالان اجتماعی وجود داشت. من خودم و تعداد ديگری از فعالان اجتماعی در دو هفته‌ی گذشته احضار شده بوديم و صحبت‌هايی در اين زمينه کرده بودند. ما هم حرفهای خودمان را زده بوديم,. تهديدهای تلفنی به تعداد ديگری از فعالان و خانواده‌ها نيز تلفنی اعلام شده‌ بود که نيروهای انتظامی دستور درگيری دارند و در صورت حضور در خاوران حتما درگيری پيش خواهد آمد. اکبر معصوم‌بيگي، که خود نيز با تماس تلفنی از حضور در خاوران منع شده‌بود، معتقد است فشارهای امنيتی روز به روز بيشتر شده و گويا قصد بر اين است که ماجرای اعدام دسته‌جمعی سال ۶۷ فراموش شود. او مي‌گويد: ,حق ما است که برويم سر اين مزارها. ما دادخواه اين کشته‌شدگان هستيم. به اين سادگي‌ها هم نيست که شما يکبار، دوبار، يکسال جلوگيری بکنيد و ديگران فکر کنند که نبايد بروند سر مزار عزيزانشان,
. همه‌ساله در آستانه شهريورماه که سالگرد اعدام‌‌های دسته‌جمعی سال ۱۳۶۷ است، از طرف نيروهای امنيتی تماس‌هايی با خانواده‌ها برقرار مي‌شود تا آنان را از رفتن بر سر مزار فرزندان و همسرانشان باز دارند اما تا سال گذشته، هرسال اين مراسم بدون خشونت و درگيری فيزيکی انجام مي‌شد. ناصر زرافشان مي‌گويد تماس‌ها و تهديدهای امسال و نيز عملکرد نيروهای امنيتی در روز جمعه، با بقيه سال‌ها تفاوت داشت: ,امسال فرق مي‌کرد. سالهای گذشته حضور داشتند، از قبل اين احضارها و اخطارها بود، ولی لااقل در اين حد بود که خانواده‌های اين جان‌باختگان بتوانند برای ادای احترام به فرزندانشان، به شوهرانشان، به پدرها و مادرهايشان به خاوران بروند. تا آن حد جلوگيری نمي‌کردند، ولی امسال راهها کاملا بسته‌تر بود، منطقه را بسته بودند و اوضاع و احوال متفاوت بود,. مردادماه سال ۱۳۶۷ بعد از عمليات ,فروغ جاويدان, توسط نيروهای سازمان مجاهدين خلق، آيت‌الله خمينی کتبا دستور داد کليه زندانيانی را که هنوز بر عقيده‌شان پابرجا هستند، اعدام کنند. تعداد زيادی از اين زندانيان، دوران محکوميت خود را سپری کرده و منتظر آزادی خود بودند. هنوز هيچ آمار رسمی و دقيقی از تعداد اعدام‌شدگان آن سال منتشر نشده اما آمار غيررسمی که توسط خانواده‌های قربانيان و نيز بازمانده‌های زندانيان سياسی آن سالها تهيه شده، رقمی بيش از چهار هزار نفر را شامل مي‌شود.

روشنگری: تقريبا از يک هفته پيش اذيت و آزار, دستگيری های گسترده, تهديد و ارعاب خانواده های جانباختگان قتل عام 67 از سوی عوامل سرکوبگر امنيتی رژيم رو به شدت نهاد. رژيم در آستانه برگزاری مراسم يادمان قتل عام شده گان تابستان خونين شست و هفت, همان روشی را که سال گذشته در پيش گرفته بود اين بار چنان چه خبرها حکايت می کند وسيع تر به کار گرفته است. از گزارش های منتشره در مورد نحوه برخود رژيم با گردهم آيی خانواده های زندانيان سياسی جانباخته در خاوران چنين برمی آيد که جلوگيری از حضور خانواده ها و برهم زدن مراسم از اهداف آن به شمار می رود. تشديد سخت گيری, تهديدات امنيتی, ارعاب و سرکوب, ايجاد جو شديدا پليسی در منطقه و محاصره خاوران به منظور جلوگيری از برگزاری هر گونه مراسمی از سوی رژيم کاملا قابل درک است. رژيم از خاوران وحشت دارد و از گردهم آيی مسالمت آميز خانواده ها در خاوران بر خود می لرزد. خاوران سند جنايت حکومت اسلامی است, سندی که تاکنون با همه تقلاهايش نتوانسته است رد پای آن را پاک کند و هر سال, بيش از سال پيش انسان های سوگمند و طرفداران آزادی و عدالت اجتماعی, را برای بزرگداشت ياد جانباختگان آن تابستان خونين چون کهربايی به سوی خود می کشد. هدف رژيم اين است که به هر قيمت شده جلوی سنت شدن گردهم آيی و تجمع سالانه خانواده ها را در خاوران بگيرد؛ چرا که می داند که اگر اين حضور سالانه جا بيافتد, در اولين تند پيچ حوادث در حالی که در محاصره دريای نفرت مردم دست و پا می زند, دودمانش بر باد خواهد رفت. رژيم می خواهد که خاوران محو شود و جنايت بزرگش که به فرمان خمينی صورت داد, از يادها برود. سال هاست که چنين قصدی دارد و هر سال در آستانه يادبود قربانيان تسمه های سرکوب را سفت تر می کند. سرکوب می کند, زيرا آرام و قرار ندارد. از سيلی که خاوران ميتواند جاری کند, در هراس است و اگر چه رو نمی کند تا توجه عمومی را به سند گويا و انکارناپذير جنايتش عليه بشريت جلب نکند, اما در نهان از هر ترفندی بهره می گيرد تا صدای عدالت خواهی را که از بازماندگان و خانواده های قتل عام شده گان برمی خيزد در نطفه خفه کند. رژيم از خاوران وحشت دارد و برای درهم کوبيدن خانواده های جانباختگان و جلوگيری از انتشار حقيقت هولناک کشتار زندانيان سياسی و سنت شدن برگزاری يادمان سالانه آنان, در ميان مردم برنامه ريزی و اقدام می کند. در مقابل اما خانواده های قربانيان و بازماندگان برای انتشار حقيقت کشتارها در ميان مردم ياری نمی شوند. خاوران فقط اشک و اندوه و نفرين نمی تواند باشد؛ فقط تجديد عهدی کلی و موجز و منحصر به چند روز از سوی جمعی نه چندان گسترده نمی تواند باشد؛ خاوران زمانی ميعادگاه واقعی عاشقان آزادی و عدالت اجتماعی و طالبان محاکمه جنايتکاران حاکم می شود که بخش های هر چه بزرگی از مردم کاملا در جريان کشتار هولناک زندانيان سياسی در تابستان 67 قرار بگيرند. و اين ميسر نيست مگر اين که روشنگری ابعاد جنايت نظام جمهوری اسلامی در حق زندانيان سياسی و جزئيات قتل عام در ميان مردمی که بی خبرند وظيفه ای مهم, تعطيل نشدنی, و پراهميت برای همه فعالين اجتماعی و سياسی, همه آزاديخواهان و همه عدالت خواهان واقعی تلقی شود. حقيقت تلخ است, اما پذيرش آن و تلاش برای ساختن حقيقتی جديد در متلقای واقعيت و عمل می تواند طعم تلخ آن را به تدريج زايل کند. و حقيقت اين است که در تهران 12 ميليون نفری حضور چند صد يا حتی چند هزار نفر در گروههای کوچک خانوادگی در خاوران در يک روز که آن هم با تدابير سرکوبگرانه امنيتی رژيم جلوگيری می شود, نمی تواند ابعاد واقعی جنايتی را که جمهوری اسلامی در حق بهترين فرزندان مردم روا داشت بر مردم روشن کند. در همين تهران اکثريت مطلق مردمی که می توانند نيروی عظيم همبستگی با خانواده های قتل عام شده گان شهريور 67 باشند, از ماجرای اين کشتارها خبر ندارند و خبردار کردن آنها کاری است کارستان که بی توجهی به آن بی توجهی به جان هايی است که پرپر شده اند و خون هايی است که چنان سبعانه و ددمنشانه از سوی گزمه گان خمينی بر زمين ريخته است. تلاش کنيم تا همه بدانند, حتی آن شهروند فقير ره گم کرده ای که در دنيای اوهام خويش اسير است و هنوز برای نذر کردن به گورگاه خمينی لعنت شده (مصلا) می رود؛ حتی او هم بايد بداند؛ حتی آنها را هم بايد از چنگ جنايتکاران حاکم بيرون کشيد. می دانيم که می زنند؛ که سرکوب می کنند؛ که اجازه نشر حقيقت نمی دهند؛ که مشت مشت پول نفت را بی دريغ به پای دستگاه امنيتی خرج می کنند تا گزمه هايشان همه جا سرک بکشند, و هر فعاليتی را کنترل کنند و هر غنچه نارسی را پيش از اين که درختی تنومند شود سر ببرند؛ می دانيم که راههای معمول را بسته اند و رسانه ها و ابزارهای تبليغاتی و توليد افکار عمومی را در انحصار گرفته اند؛ مردم را در محاصره دريايی از مشکلات روزمره گرفتار کرده اند و مجال فکر و انديشه و حساس شدن به اموری جز تامين يک لقمه نان خالی را به حداقل رسانده اند؛ می دانيم. می دانيم! اما با همه اين ها, صف مايحتاج عمومی که هنوز هست! اتوبوس و مترو که هنوز کار می کند, رفت و آمد و معاشرت های خانوادگی و محفلی را که نتوانسته اند سرکوب کنند. در روزنامه های رسمی نمی توانيم آگهی کنيم, سينه به سينه بگوئيم, چهره به چهره, نفر به نفر؛ هر جمع خانوادگی, هر حضور جمعی, هر محفل, هر جايی که آدم ها هستند و می توانند بدون مانع باشند, می تواند به امکانی برای روشنگری در باره جنايت رژيم در حق زندانيان سياسی تبديل شود. اگر بخواهيم و بکوشيم و صدای خاوران را نه فقط برای چند روز در شهريورماه هر سال که هر روز سال به گوش مردمی که هنوز از گورهای دسته جمعی و قتل عام زندانيان سياسی چيزی نشنيده اند برسانيم, در اين صورت بسيار ممکن است که سرانجام اين ما نباشيم که در روز حضور در ميعادگاه عزيزانمان محاصره می شويم, بلکه امنيتی های آدمکش رژيم باشند؛ روزی که سيل براه می افتد و اين نظام سراپا آلوده به جنايت و تبهکاری را با خود می برد.



خبر از خاوران: ساعت 9:30 دقیقه صبح سلام دموکرات تمامی راه های منتهی به گلزار خاوران توسط نیروهای امنیتی و انتظامی مسدود شده است و کلیه ی افرادی که برای یادبود بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی به خاوران رفته بودند، از جمله خانواده های قربانیان، برگردانده شده اند. همچنین کارت شناسایی و گواهینامه ی افرادی را که برای ورود به جاده منتهی به گلزار خاوران اصرار می ورزیده اند ضبط کرده و به ایشان دستور داده اند که خود را به پلیس امنیتی در میدان سپاه معرفی کنند. از جمله افرادی که می بایست خود را معرفی نمایند خانم صبحناز عمرانی و آقای رضا اقدسی می باشند. اسامی دیگران و خبرهای تکمیلی تا ساعاتی دیگر مخابره خواهد شد.


حمله ماموران وزارت اطلاعات به مراسم سالگرد خاورانخبرنامه شیرازکانون زندانیان سیاسی ایران(در تبعید)- سرکوبگران وزارت اطلاعات و امنیت در ادامه فشار به خانواده ها برای جلوگیری از برگزاری مراسم های سال گرد که هرسال جدای از مراسم خاوران در خانه های خود بیاد فرزندان شان برگزاری می کنند، به مراسمی که یکی از خانواده ها روز چهارشنبه ۶ شهریور در منزل برگزار کرده بود حمله کرده و جمعیت حاضر در آنجا را مجبور کردند محل مراسم را ترک کنند.در جریان این حمله، افراد حاضر در این مراسم را تحت بازجوئی قرار دادند، مشخصات همه را یادداشت و تلفن همراه همه را ضبط کرده و با خود بردند. در پی این حمله، حال یکی از مادران به شدت منقلب و در بیمارستان بستری شد.سرکوبگران تاکید کرده اند به هیچ وجه اجازه برگزاری مراسم بیستمین سال گرد در گلزار خاوران را نخواهند داد و روز جمعه هشتم شهریور از حضور خانواده ها در خاوران جلوگیری به عمل خواهند آورد. در ادامه تاکید کرده اند، جمعه بعد از هشتم شهریور خانواده های می توانند به خاوران بروند. خانواده ها تصمیم دارند علی رغم تهدیدات به عمل آمده، روز جمعه ۸ شهریور مراسم بیستیمن سال را در گلزار خاوران برگزار کنند.








یاد جان باختگان راه آزادی را گرامی می داریم!
«دادخواهان کشتار ۶۷» با انتشار اطلاعیه ای اعلام کرده اند که علیرغم تهدیدات وزارت اطلاعات، روز جمعه هشت شهریور در گلزار خاواران حضور یافته و یاد قربانیان کشتار همگانی در زندان های جمهوری اسلامی را گرامی خواهند داشت.
در این اطلاعیه آمده است:

زده شعلــــه در چمــــن در شــب وطــن خون ارغوان ها
تو ای بانگ شـور افکـن تـا سحــر بــزن شعله تا کران ها
که در خون خستـه گــان دل شکسته گان آرمیـده طـوفــان

در بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی، با حضور در گلزار خاوران یاد جان باختگان راه آزادی را گرامی بداریم! به رغم تهدیدهای ماموران جمهوری اسلامی و اخطار کتبی به چندین تن از خانوادهای جانباختگان، برای نرفتن به گلزار خاوران، روز جمعه ٨ شهریور بار دیگر دست در دست هم و شانه به شانه، به گلزار خاوران می آئیم و یاد همه آن جان های شیفته را گرامی می داریم. می آئیم و بر دشت خاوران گل می افشانیم. همیشه می آئیم و می آئیم تا فاجعه ای دیگر زین دست، تکرار نشود و این گلزار نیز فقط در تاریخ و برای جلوگیری از تکرار آن، در حافظه ها بماند. ما خانواده جانباختگان تا روزی که جان در سینه داریم یاد همه آن عزیزانی را، که به رسم همه آزادگان، ایستاده در خاک غلطیدند، گرامی خواهیم داشت .
پنج شنبه هفتم شهریور ۱٣٨۷

دادخواهان کشتار ۶۷
تهدیدهای وزارت اطلاعات در حالی که خانواده های قربانیان کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ قصد دارند به روال هر سال مراسم بزرگداشت خاطره ی این قربانیان را روز جمعه هشتم شهریور ماه، در خاوران برگزار کنند، تهدیدات وزارت اطلاعات برای ممانعت از برگزاری این مراسم شدت گرفته است. به گزارش کانون زندانیان سیاسی ایران (در تبعید)، وزارت اطلاعات و امنیت رژیم امسال نه تنها خانواده ها، بلکه شمار زیادی از فعالان سیاسی و فرهنگی را که در مراسم های خاوران شرکت می کنند احضار و به آنان تحکم کرده اند از رفتن به خاوران و شرکت در مراسم بیستمین سال گرد کشتار زندانیان سیاسی خودداری کنند. کسانی که در این رابطه در چند هفته اخیر به وزارت اطلاعات احضار شده اند، می گویند علیرضا ثقفی خراسانی، عضو کانون نویسندگان ایران نیز در همین راستا احضار و دستگیر شده است. خانواده وی را تحت فشار قرار داده اند از هرگونه خبررسانی و مصاحبه با رادیوها و روزنامه ها در باره دستگیری وی خودداری کنند. احضارها و تهدیدها در سال جاری به مراتب وسیع تر از سال های گذشته بوده است. این گزارش می افزاید: خانواده های زندانیان سیاسی که در تابستان ۶٧ و سال های قبل از آن در زندان های رژیم جمهوری اسلامی به قتل رسیدند، هر سال بیاد و در گرامی داشت عزیران شان روز دهم شهریور در گلزار خاوران در جنوب تهران گرد هم می آیند. گردهمائی سال جاری روز جمعه ٨ شهریور برگزار می شود. در سال های اخیر، طیف وسیعی از فعالان سیاسی، فرهنگی، کارگری، دانشجوئی، زنان، روزنامه نگاران، جوانان، زندانیان سیاسی سابق و اقوام دور و نزدیک قتل عام شدگان به خانواده ها پیوسته و در مراسم های خاوران شرکت می کنند. وزارت اطلاعات و سایر دستگاه های سرکوب رژیم هر سال با اعمال فشار و ایجاد فضای پلیسی تلاش کرده اند از برپائی گسترده این مراسم و شرکت افراد غیرخانواده ها در آن جلوگیری کنند. کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶٠ همواره خط قرمز رژیم محسوب می شود و به همین دلیل نیز دستگاه های سرکوب با اتخاذ تدابیر شدید امنیتی از گسترش آن به جامعه جلوگیری می کنند. هرسال پیش از برگزاری مراسم در خاوران، ماموران اطلاعات و امنیت رژیم با خانواده ها به ویژه مادران، همسران و خواهران قتل عام شدگان تماس می گیرند، آن ها را به وزارت اطلاعات احضار می کنند، به آنان فشار می آورند و تهدید شان می کنند از برگزاری مراسم خودداری کنند و یا آن را به سادگی و بدون اجرای مراسم و تنها در محدوده خانواده ها برگزار کنند.

گورستانی چندان بی مرز شیار کردند که بازماندگانش را هنوز ازچشم خونابه روان است.»(سروده ای از احمد
شاملو، ص ۲۱٣)















پيشگفتار «گریز ناگزیر»





















پيشگفتار


ايده‌ى نخستين اين دفتر را ميهن روستا پيش نهاد. فروردين ١٣٨٤/ آوريل ٢٠٠5 به پاريس آمد تا به ما بگوید: بياييد دست در دست هم بگذاريم و چند و چون تركِ يار و ديار هم‌نسلان‌مان را بنويسيم و آن را به شكل كتابى انتشار دهيم؛ براى نسلى كه پيوندش با نسل ما گسيخته شده، چه آن‌ها كه اين بيست و چند سال گذشته را در ايران زيسته‌اند، در اختناق جمهورى اسلامى روييده‌‌اند و برداشت جامعى از روزگاران سپرى شده ندارند؛ چه آن‌ها كه بيرون از ايران رشد كرده‌اند و امروز مى‌پرسند: چه شد كه از خاك و ريشه‌مان جدا گشتيم و چون بنفشه‌ها به هركجا برده شديم؟ گفت‌و‌گوى ميهن با مهناز متين، سيروس جاويدى و ناصرمهاجر که نخست تک به تک انجام گرفت، به گفت‌و‌گويى جمعى‌ ميان ما چهار تن انجاميد. در جريان گفت‌و‌گو، ايده‌ى نخستين را باز شكافتيم، پاره‌یى سويه‌هايش را بررسيديم و آمادگى‌مان را براى پيشبرد كار اعلام داشتيم. بدین سان، فکر میهن را از آن خود کردیم.
در بازگشت ميهن به برلن و ضمن چند گفت‌‌و‌گوى پالتاكی كه در ماه مه و ژوئن ميان خود سازمان داديم، آن ايده‌ى نخستين به يك طرح كار آغازين فراروييد. طرح‌ را بازگويى يادمانده‌هاى فرار و زندگى در تبعيد ناميديم؛ آن را در ژوئیه ٢٠٠٥ به روی کاغذ آوردیم و از چند راه پراكنديم: نخست شبکه‌ی گسترده‌ی دوستی‌ها و آشنایی‌ها و سپس در چند تارنما و سرآخر در يك نشريه. پس از چندى تغییرات کوچکی در نوشته‌ی اولیه دادیم و هم‌وطن‌هاى تبعيدى و مهاجر را فراخوانديم تا «چكيده‌یى از طرح يا نوشته‌ى خود را تا پايان اكتبر ٢٠٠٥ به نشانى‌ى پُست الكترونيكى ما ارسال دارند». منطق هستى طرح‌مان را چنين بازگفتیم:
«فرار و زندگى در تبعيد تجربه‌یى‌ست مهم در تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران. ثبت اين تجربه و انتقال آن به نسل‌هاى بعد، از اهميت ويژه‌یى برخوردار است. به همين دليل نيز گردآورى و بازنويسى اين تجربيات را در دستور كارمان قرار داده‌ايم تا به سهم خود مانع از فراموشى اين پاره از تاريخ كشورمان شويم.
دوره‌ى زمانىیى كه براى اين مجموعه قایل شده‌ايم، سال‌هاى ١٣٦٠ تا ١٣٦٥ است؛ يعنى همان سال‌هايى كه عناصر طيف چپ و دموكرات به طور گسترده‌ مجبور به ترك ايران شدند. اين دوره را از آن روى برگزيده‌ايم كه شناخت بيش‌ترى از چند و چون آن داريم».
٢
چند ماهى گذشت و بيش از چند نوشته به دست‌مان نيآمد كه آن‌ هم ره‌آورد شبكه‌‌ى دوستى‌ها و آشنايى‌ها بود. از آغاز نيز بيش و كم مى‌دانستيم كه بيش‌تر نوشته‌هاى كتاب از این رهگذر فراهم مى‌آيد. تجربه‌‌ى كار فرهنگى- مطبوعاتى ميان ايرانيان تبعيدى و مهاجر و شناخت از فرهنگ چيره بر اين جامعه، جاى درنگ نمى‌گذاشت كه بايد به سراغ افراد رفت و از آن‌ها خواست يادمانده‌هاشان را بنويسند يا براى‌مان بازبگويند. با اين حال بر آن شديم يك‌بار ديگر فراخوان را به چند تارنماى آزادمنش بسپاريم تا که از دايره‌ى دوستى‌ها و آشنايى‌های مستقيم و نامستقيم گامى فراتر رفته باشيم. اين بار نيز به آن‌چه مى‌خواستيم، دست نيافتيم. تنها تنى چند از آشنايان با ما تماس گرفتند، كمى درباره‌ى طرح كارمان پرسيدند و كمى نيز از ماجرا‌ى گريز خود با ما گفتند؛ بىهيچ قول و قرارى.
از اين پس گفت‌و‌گو‌هاى جرگه‌ى چهار نفره‌ی ما بُعدى تازه پيدا كرد. چه تجربه‌هايى را باید در اين دفتر به ثبت رسانیم؟ بر چه جنبه‌هايى از "كوچيدن از خاك" مى‌خواهيم مكث كنيم؟ از خيل گسترده‌ى ايرانيان تبعيدى و مهاجر چه گونه كسانى را باید دست‌چين كنيم؟ و برپايه‌ى چه معيارى؟
گفت‌و‌گو پيرامون اين پرسش‌ها، گسترش دايره‌ى شركت كنندگان بالقوه در اين كتاب را به همراه آورد: چند میليون ايرانى در بيرون از ايران روزگار می‌گذرانند. اين‌ها همه كنش‌گر سياسى نبوده‌اند و به اين دليل جلاى وطن نكرده‌اند. حتا در همان دوره‌ى ٦٥-١٣٦٠ كه در اساس دوره‌ى گريز حاميان انقلاب بهمن ١٣٥٧ است و مخالفان راديكال جمهورى اسلامى، بسيارى به اين دليل از ايران كوچيدند كه جمهورى اسلامى هويت و حقوق‌ اوليه‌شان را يك‌سره انكار مى‌كرد و آن‌ها هم نمى‌خواستند به قوانين شرعى و سياست‌هاى مكتبى حکومت تن دهند و از اين رو، در معرض اذيت و آزار مستمر حاکمان قرار داشتند. به مثل، بهايى‌ها، يهود‌ى‌ها، ارمنى‌ها و آسورى‌ها، زردشتى‌ها، کردها، دگرانديشان، دگرخواهان، فرهنگ‌ورزان و روزنامه‌نگاران، هنرمندان، وکلای دادگسترى، دانشگاهیان، آموزگاران، كارگران، كارمندان، هم‌جنسگرايان، فراریانِ جبهه‌هاى جنگ با عراق، ارتشيان "پاك سازى" شده و... نمونه يا نمونه‌هايى از اين گروه‌هاى اجتماعى را مى‌بايست در كنار كنش‌گران سياسى مى‌آورديم -از هر جرگه و جريانى- تا كار جامعيت يابد.
٣
از نام كسان، گروه‌هاى دينى، حرفه‌یى و سياسى فهرستى فراهم آورديم. شمارى از آن‌ها را از نزديك مى‌شناختيم؛ شمارى را از دور، شمارى را هیچ نمى‌شناختیم. نام‌ها را ميان خود قسمت كرديم و به تماس برآمديم. هم‌دلى و ميل به هم‌كارى فراگير بود. درخواست‌مان اين بود كه روايت‌هاى فردى در متن اجتماعى و سياسى‌ى حاكم بر ماه‌هاى آخر زندگى در ايران بازگفته شود؛ دليل يا مجموعه‌ى دلايلى كه سبب جلاى وطن شد، به دست داده شود؛ مسير حركت، چگونگى گريز از مرز و مشكلات راه بازنمايانده شود؛ و كم و كيف توقف موقت در كشور همسايه شرح پذيرد و نيز چگونگى‌ى رسيدن به مقصد نهايى . چند تن بهتر آن ديدند كه حكايت گريزشان را در پاسخ به پرسش‌هاى ما بازگويند. دو تن به ما "نه" نگفتند، اما کار را موکول به محال کردند و سرانجام، خواننده را از حکایت خود محروم ساختند.
مشكل ما اما يافتن هم‌وطنان بهايى، يهودى، مسيحی و زردشتی‌یى بود‌ كه بخواهند و بتوانند آن‌چه را كه بر خويش و هم‌كيشان‌شان رفته و مى‌رود، به زبان سخن آورند. كسانى را كه ما مى‌شناختيم سال‌ها بود از دين و آيين نياكان‌شان دست شسته بودند و در ميان خويشان و بستگان‌شان نيز كمتر كسى را مى‌شناختند كه بخواهد يا بتواند به اين كار دست زند. راهنمايى اينان و ديگرانى كه در ميان پيروان اين اديان آشنايانى داشته‌اند نيز چندان كارگر نيافتاد و كار به تماس‌هاى نيمه رسمى و در يك مورد رسمى با گردانندگان نهادهاى اجتماعى آنان‌ در اين شهر و آن شهر آمريكا و اروپا كشيده شد؛ بی‌هيچ نتيجه‌یى. پس دگربار به سروقت دوستان و دوستانِ دوستان‌مان رفتيم و از آن‌ها خواستيم كه تجربه‌یى را كه به عنوان مسيحى، يهودى و بهايى چپ‌گرا در ايران اسلامى زيسته‌اند، به روى كاغذ آورند. جاى آن دارد كه از هومن آذركلاه سپاس گزارى كنيم. از او خواسته بوديم كه يكى از زنان هنرمند تاتر و سينماى پيش از انقلاب را كه در تبعيد‌ى خودخواسته روزگار می‌گذراند، به ما بشناساند و او از فرزانه تائيدى گفت كه هم به خاطر هنرپيشگى و هم به دلیل پيشينه‌ى بهايى، به ستوه آوردندش و زندگى‌اش بسوختند. و دريغ كه علىرغم همه‌ى تلاش‌هاى‌مان‌ نتوانستيم كسى از زرتشتيان را هم‌راه‌مان سازيم و گوشه‌یى از آزار، تبعيض و توهينى را كه بر پيروان اين دين كهن‌سال ايران مى‌رود و سبب مهاجرت گسترده‌ى آنان گشته است- به ويژه به آمريكاى شمالى- بازنمايانيم.
مشكل ديگرمان، متقاعد ساختن هواداران پيشين يا امروزين سازمان مجاهدين خلق ايران بود تا شرح سفرشان را در اين دفتر به ثبت رسانند. از مجاهدين پيشينى كه مى‌شناختيم، به دليل يا دلايلى كه درنيافتيم، كسى آماده سخن گفتن نبود. مشكل‌ را با ايرج مصداقى در ميان گذاشتيم و او پس از مدت زمانى، مينا انتظارى را به ما معرفى كرد كه با روى خوش و گشاده، پيشنهاد ما را پذيرفت. دست‌يابى به حكايتِ او را به ايرج مصداقى وام داريم. حکایت مینا چنان تکان‌مان داد که دوره‌ى زمانى تعيين شده در طرح اولیه را تغيير داديم و دامنه‌ى آن را تا آخر دهه‌ى ٦٠ گسترانديم. در این میان، ناصر پاكدامن ما را از سفرنامه‌ى جمشيد گلمكانى- اين مستندساز امروز و خبرنگار ديروز- آگاه ساخت كه كمى پس از خروج از ايران و ورود وى به فرانسه نوشته شده است. از ايشان سپاس‌گزاريم كه اين دفتر را به شهادتى چنين ناب درباره‌ى دشوارى‌هاى گذر از مرز پاكستان با دستى تنگ، بهره‌مند گرداند و حال و هواى جوانانى كه از اين رهگذر خود را به اسپانيا رساندند، بازتاباند.
کوشش براى به انجام رساندن هرچه بهتر كار زمان‌بر بود و به اين بها تمام شد که همكارانى كه به وقت نوشته‌شان را به دست‌مان رساندند، به انتظاری دراز برای چاپ حكايت‌هاشان بنشينند. همين جا باید از ناهيد نصرت نام ببريم كه نخستین كسى‌ست كه حكايتش را نوشت و به دست ما سپرد. به شکیبایی‌اش قدر می‌نهیم؛ و نیز به شکیبایی اسد سیف و شادى سمند.
٤
سه نوشته‌ى اولى را كه دريافت كرديم، اسم و امضا مستعار داشتند. هر سه نويسنده را از نزديك مى‌شناختيم؛ نيز ملاحظات و دل‌نگرانى‌های‌‌شان را. مشكلى با اسم مستعار نداشتيم. بر اين باور بوده و هستيم كه تا استبداد برجاست، اسم مستعار هم در كار است. مساله، استفاده‌ى ناروا از اين سپر حفاظتى بوده است؛ یعنی نپذيرفتن مسئوليت گفتار و كردار خود و هتك حرمت ديگران در پناه نامی ناشناس. و از آن جا كه نوشته‌هاى اين دفتر را گونه‌یى حديث نفس مى‌پنداشتيم و درنگريستن به خود و به زبان آوردن سرگذشت خويش، تنها بر اين اصل پا‌ىفشرديم كه نوشته‌هايى را بيآوريم- چه با اسم مستعار و چه با اسم شناسنامه‌یى- كه نويسنده‌‌اش را مى‌شناسيم و نسبت به اصالت روايت‌ شك نداريم.
نوشته‌ها را به دقت ‌خوانديم. كمبودى اگر به‌ ديده‌مان ‌آمد و يا تدقيق و توضيحى لازم ‌ديديم، آن را با نويسنده در ميان گذاشتيم. مهم‌تر از هر چيز تدقيق تقويم رويدادهاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى بود و تقدم و تاخر حادثه‌ها. گذر زمانی به درازى دو دهه، حافظه‌ها را كم‌ و بيش دچار فراموشى كرده بود. بر خود دانستيم تا سستى‌ى حافظه‌ را به يارى روزنامه‌ها، روزشمارها، گاه‌نامه‌ها، جزوه‌ها، اعلاميه‌ها و حتا شاهدان عينى ترميم كنيم و با آوردن پانوشته‌هاى كوتاه و گاه بلند و نيز پيوست‌هايى‌ ، بستر سياسى - اجتماعى و متن اصلى رويدادها را به دست دهيم. اين روش را در گفت‌و‌گوها نيز به كار بستيم؛ به هميارى بى‌دريغ بنفشه مسعودى، بهمن سياووشان و دوستان آرشيو اسناد و پژوهش‌هاى ايرانى-برلن.
در دو مورد، گفت‌و‌گو را با اجازه‌ى مصاحبه‌ شونده، متنى يك پارچه ساختيم. بيش‌تر از آن روى كه پرسش‌ها دربردارنده‌ى اطلاعات ويژه‌یى نبودند. اما با هر كه به گفت‌و‌گو نشستيم، کوشیدیم تا پيش‌تر، از مسير زندگى‌ى اجتماعى‌اش آگاهى یابیم و مهم‌ترين اسناد و مدارك مرتبط با پيشه وحرفه‌اش را خوانده باشيم. دشواری اين روش كار، رفت و آمد چند باره‌ی متن، ميان نويسنده و جرگه‌ى ويراستاران بود و ره‌آوردش، پيوند ميان زندگى راويان با پاره‌یى روندها، رويداها و نهاد‌ها که تاریخ آن دوره را می‌سازند؛ نيز هم‌سرنوشتى‌ آنان با كانون‌هاى صنفى، سازمان‌هاى سياسى و انجمن‌های دموکراتیکی كه در بهار آزادى شكفتند و در سركوب فراگير پس از سى‌ام خرداد ١٣٦٠ پژمردند.
٥
به نيمه‌ى كار كه رسيديم، وجه هنرى و فنى انتشار كتاب برجسته شد. بر آن بوديم كه با طرح و نقاشى، لحظه‌هايى از آن‌ چه را كه بر وطن- گريختگان رفته است، ثبت كنيم. بر این باور بوديم كه این روش،‌ روح رابطه‌ها، رويدادها و رويارويى‌ها را تجسم خواهد بخشید و از این رهگذر، زمينه‌ها و جلوه‌هاى "دل بركندن از جان" را از راه هنرهاى ديدارى زنده نگه خواهد داشت. پيش از هر چيز اما مى‌بايست براى روى جلد كتاب چاره‌یى مى‌انديشيديم. در راىزنى با امير هوشنگ كشاورزصدر، از آريو مشايخى سخن رفت و او درجا، گوشى تلفن را برداشت، شماره‌ى آريو را گرفت، چند جمله‌یى درباره‌ى كتاب و ويراستاران كتاب گفت و سپس ناصر مهاجر را آواز داد تا با آریو به صحبت نشيند. آريو براى ريختن طرح روى جلد كتاب، خواست تا شمارى از مقاله‌ها و گفت‌و‌گو‌هايى را كه در دست داريم، به دستش رسانيم. رسانیدم. حكايت‌ها بر جانش نشستند و او جان‌ يك يك‌شان را- آن گونه كه دريافته است- بر كاغذ و بوم نشاند:
«اعدام خواهران كعبى در كردستان را نمى‌توانستم طور ديگرى بكشم. نمى‌توانستم بر سرشان روسرى بگذارم. روسرى‌شان را برداشتم تا آزادگى‌شان را نشان دهم. آن‌ها با پايبندى به ضوابط حرفه‌شان كه پرستارى بود، از حقوق بيمارشان كه دشمن‌شان هم‌ بود، دفاع كرده بودند. ناخودآگاه، شالی رنگى به دور گردنش‌شان انداختم. كردستان پُر از رنگ است. مى‌خواستم رنگ را كه نماد زندگى‌ست در برابر سياهى كه نماد مرگ است، بگذارم. دلم نمى‌آمد كه چشمان‌شان را ببندم. اما به خاطر گفت‌و‌گوى آخرى كه با هم داشتند، چشمان‌شان را بستم. شليك به اين دو خواهر، شليك به كردستان بود». يا: «در حكايت عباس كى‌قبادى، چيزى كه مرا خيلى آزار داد، صحنه‌یى بود كه عباس در زندان بود و مى‌خواست او را به دستشويى ببرند. او را به سلولى مى‌برند كه توالت داشت و پدر و پسربچه‌یى چهار پنج ساله‌ را در آن انداخته بودند. پسر وحشت‌زده مى‌شود. فكر مى‌كند كه عباس، پاسدار است و آمده است كه پدرش را باز به شكنجه‌گاه ببرد. عباس با ديدن چهره‌ى وحشت‌زده‌ی پسر و حركت آهسته‌ى دست پدرى كه از شدت شكنجه ديگر رمق نداشت، پاك فراموش مى‌كند كه نياز به دست‌شویى داشته است. رو به پسر بچه مى‌گويد: "نترس عموجان من هم مثل باباتم"! اين صحنه همان تاثيرى را بر من داشت كه صحنه‌ى اعدام دو خواهر كعبى. جانِ هر دو ماجرا كشتن‌شان و حيثيت انسانى‌ست. كشتن انسانيت است». يا: «در حكايت تقى تام، او از دوستش بهروز نابت حرف مى‌زند كه هميشه سؤال مى‌كرد و دنبال نظريه‌هاى تازه بود. نمى‌دانم چرا وقتى ماجراى اعدام او را مى‌خواندم، پيش چشمم اين صحنه آمد كه بهروز از آخرين دقيقه‌هاى زندگى‌اش براى سخنرانى استفاده كرده و در اين سخنرانى، به جاى اين كه عليه دشمنانش شعار دهد، از آرزوهايش براى ايرانى آزاد حرف مى‌زند و از اين كه هر كس آزادى انتخاب داشته باشد».
آريو رفته رفته يکى از پاها و پايه‌هاى استوار كار شد. دوستى و هم‌یاری با اين هنرمند انسان‌گرا را مديون امير هوشنگ كشاورز صدر هستيم. او در كنار دوستى كه خوش‌تر دارد نامش برده نشود به اين كتاب شكل و نمايى بخشيدند سزاوار محتوى و مضمونش.
٦
از آغاز کار بر آن بوديم كه يكى از حكايت‌هاى گريز ناگزير به زبان شعر بيآيد. ایده‌یی اما براى آوردن گزينه‌یی از حكايت‌هاى جلاى وطن كه به زبان شعر سروده شده باشد، نداشتيم. در جريان كار و پژوهش در ادبيات تبعيد بود كه دريافتيم چه بسيارند شاعران وطن ما که مزه‌ى تبعيد چشيده‌اند و ميراثى غنى از خود برجاى نهاده‌اند؛ هم در شعر كهن‌ و هم در شعر نو كه هنوز و هم‌چنان كاراترين شیوه‌ی بيان احساسات و انديشه‌هاى ما ايرانيان است. جز اين نيز نمى‌توانست باشد. مردمانى كه بارها و بارها در معرض تاخت و تاز بيگانه و خودى قرار داشته‌اند، از سنت غنى پيكار با جهان‌خوران و جباران بهرمند بوده‌اند، بارها وادار به بركندن از آشيانه، آوارگى و فرود آمدن به زير" آسمانِ هركجا" شده‌اند، نمى‌توانستند حس و حال و ديده‌ها و زيسته‌هاى خود را به زبان شعر باز نگويند:
بشنو از نى چون حكايت مى‌كند/ از جدايى‌ها شكايت مى‌كند
سعديا حُب وطن گرچه حدیثی است درست / نتوان مرد به سختى كه من آن جا زادم
من خانه‌ى خود به غير نسپردم/ تقدير مرا زخانه بيرون كرد
تو را هنگامه‌ى شوم شغالان/ بانگ بى تعطيل زاغان در ستوه آورد
دريغ! چو رخت بربستم از ميهنى كه قاتل جان يا آرمانم مى‌شد...
بيا ره توشه برداريم/ قدم در راه بگذاريم... كجا؟ هر جا كه پيش آيد
سفرت به خير! اما، تو و دوستى، خدا را/ چو از اين كوير وحشت به سلامتى گذشتى/ به شكوفه‌ها، به باران/ برسان سلام ما را
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش/ باز جويد روزگار وصل خويش
من اين‌جا روزى آخر از ستيغ كوه، چون خورشيد/ سرود فتح مى‌خوانم/ و مى‌دانم/ تو روزى باز خواهى گشت.
گل‌چينى از گنجينه‌ى شعرهاى تبعيد را كه در ربط با جمهورى اسلامى‌ست، در اين دفتر بازآورديم. نه براى زينت بخشيدن به كار؛ بل بدان سبب كه پاره‌یى از حكايت‌هاى گریز سر به سر به زبان شعر بازگفته شده‌اند. و دريغ كه نمى‌توانستيم و نشد كه حكايت‌هاى بيش‌ترى را به نظم گردآوريم. اين را نيز بايد گفت كه از آن چه برگزیدیم، تنها "سفر به خير" شفيعى كدكنى‌ كه تاملى‌ست بر مقوله گريز ناگزير، به دوره‌ى محمد رضا شاه پهلوى سروده شده است.
٧
نتوانستيم از همه‌ى گروه‌هاى‌ اجتماعى و سياسى، نمونه‌یی‌ در اين دفتر بياوريم. بر خلاف طرحى كه ريخته بوديم، برخى نمونه‌ها را نيافتيم. برخى‌ها را زمانى يافتيم كه ديگر بسى دير شده بود. سه تن در نيمه‌ى راه گفتند و نگفتند كه نمى‌توانند حكايت‌شان را به قلم آورند. بهروز جاويدى كه قرار بود داستان گريزش در اين كتاب بيآيد، صد افسوس كه در تيرماه ١٣٨٥/ ژوييه ٢٠٠٦ از ميان ما رفت. يك تن درست در لحظه‌یى كه آخرين تدوين گفت‌و‌گويش با ما آماده‌ى چاپ شد، نخواست كه تجربه‌ى دهشت‌بارى را كه زيسته است، در معرض داورى همگان قرار دهد و ما چون نمى‌خواستيم بر رنجش بيافزاييم از آوردن متنى كه بر جامعيت اين دفتر مى‌افزود، چشم پوشيديم. همين جا بگوييم كه هيچ يك از حكايت‌هايى را كه به دست‌مان رسيد، كنار نگذاشتيم.
آگاهيم كه پاره‌یى از مقاله‌ها و گفت‌و‌گوهايى كه در اين دفتر آمده‌، حكايتى ناتمام‌ است. روا ندانستيم راويان را واداريم بيش از آن گويند كه خود مى‌خواهند يا اينك مى‌توانند. و آگاهيم كه به‌رغم آن كه بيش از دو دهه از موج دوم گريز ناگزير گذشته است، حكايت‌هاى ناگفته بسيار است. و نيز آگاهيم كه زخم‌ها هنوز باز است، دردها التيام نيافته و زبان از بيان‌ آن ناتوان است. اميد‌‌‌مان اما اين است كه تنها اندكى زمينه را براى بازگويى روايت‌های دیگر كه بى‌شمارند، هموار كرده باشيم تا سرانجام رشته‌هاى از هم گسسته‌ى واقعيت آن چه بر ميهن و مردم‌مان رفته به هم بافته شود؛ جزيى از كل يك دوره‌ى تاريخى بازساخته شود تا كه فراموشى چيره نگردد و فاجعه تكرار نشود.
٨
و كلام آخر اين كه گريز ناگزير به معناى راستين كلمه يك كوشش دسته جمعى بود. دست‌يارى كورش امجدى، ليلا اصلانی، گلرخ جهانگيرى، آذر حبيب، مهنوش دالايى، اسد سيف، ميترا گوشه، شهره محمود، سيمين نصيرى، حميد نوذرى، فراموش ناشدنى‌ست. از فريده زبرجد و باقر مرتضوى كه از آغاز تا پايان كار كنارمان بودند و نيز عباس خداقلى به ويژه سپاس‌گزاريم. سر آخر بايد از كانون پناهندگان سياسى ايرانى در برلين نام بريم وUmverteilen Stiftung für solidarische Welt AG frauen كه اولى در حد توانش كوشيد دستمان را بگيرد و دومى دستگيرمان شود.
١٥ مه ٢٠٠٨/ ٢٦ ارديبهشت ١٣٨٧

ميهن روستا
مهناز متين
سيروس جاويدى
ناصر مهاجر

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

صمد درآیینه ديگران : تخیلات آرمانخواهانهء یک معلم :م.سحر

غرض از انتشار ديدگاههاي مختلف از فرهيختگان ايران زمين در مورد" صمد بهرنگي"آشنايي بيشترباديدگاها و نظرات م۰ سحراست.اين دو بيتي ها شامل حال تمام آرمانخواهان از دست رفته و يا زنده ميباشد.ما نه تنها آرمانخواهي را ننگ و عار نميدانستيم و نميدانيم،بلکه بآن ميباليم،چه،انسان است و آرمانهايش ! اگر نبودندانسانهای آرمانخواه، جهان طويله اي بيش نبود!بد نيست ازپس خواندن مطالب ذيل دراين وبلاک،موضوع" آشناي با فاشيستهای ايران " "و سازمان " سومکا" وفرمايشات" انديشمندمعاصرو روزنامه نگار و مرد سياسي"وزير اطلاعات سابق و"دبيرکل حزب رستاخيز"،"you tub"ايشانرا در مورد حکومت نظامي، در اصفهان را ملاحظه نماييد۰
*********************************************************************
براي ياد آوری به "م۰ سحر "که عمق انديشه اين"انديشمندسياسي" را بهتر بشناسند.
چهار سال پیش آقای داریوش همایون از مشهورترین شخصیت های مشروطه طلبان پادشاهی ایران در مقاله ای تحت عنوان «پیروزی خشم و کین» در هفته ی نامه ی کیهان لندن، پیرامون فاجعه ی کشتار زندانیان سیاسی در ایران چنین نوشت:
«کشتار شهریور ۶۷/٨٨ زورآزمائی نابرابر دو نیروی سیاسی بود که اگرچه ماموریت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحیدی در برابر جامعه بی طبقه سوسیالیستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخیم و قربانی به آسانی می‌توانستند جای خود را با هم عوض کنند.» «"خشم و کینه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را می‌شمردند. خمینی واژگان انقلابی چپ را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ، بهای خونین پوشیدن ردای فرصت طلبانه اسلام را می‌پرداخت.» «فاجعه شهریور آن سال، همچنانکه فاجعه‌های انسانی دیگر انقلاب "شکوهمند" بر خانواده‌های داغدار، بر وجدان جامعه، و بر تاریخ ایران سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه. هر دو سوی صف تیرباران برای آن لحظه سال ها کوشیده و بسیجیده بودند. خشم و کینه انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود.» «هیچ رویداد دیگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند».
*************************************************************
بمناسبت شعري از م۰ سحر، اين پيام را " داريوش همايون" برای وی ارسال نموده است.!
، از طر ف ـآقای داریوش همایون
اندیشمند معاصر و روزنامه نگار و مرد سیاسی
ـ این پیام دریافت شد:

آوریل08 24دوست عزیزم
. یادآور بهار است، ـ با درود و سپاس قصیده بلند شما

با همان قدرت و انرژی و پرخاش بجا.
من برانگیختگی شما را خوب درک می کنم و با آن
انبازم.ـ ارادتمندهمایون
**************************
صمد بهرنگي از نگاه م.سحر:
_____________
این چند تا دوبیتی طنز آمیز مربوط است به کتاب «گفتمان الرجال» که
بخش هایی از آن راپیش ازین روی این صفحات قرار داده ام.
ـاین بخش تصویر طنز آلودی است از روزگاری که نسل ما به تأثیر از شرایط و فضای فکری که آن روز ها بر جهان حاکم بود، تصمیم داشت تا طرحی نو در افکند و جهان را از روی الگویی که در تصور داشت تغییر بدهد .ـ
برای تحقق این آرزو خیلی از هم نسلان من حاضر بودند جانشان را فدا بکنند و کردند.
ـ یکی از قهرمانان بسیار دوست داشتنی و «سمپاتیک» نوجوانان و جوانانی که ما بودیم همین «رفیق قهرمان ما» ماهی سیاه کوچولو بود. این قهرمان کوچک تمثیلی حاصل تخیلات آرمانخواهانهء یک معلم جوان تبریزی به نام صمد بهرنگی بود که اتفاقا سرنوشت خود او بی شباهت بی این شازده ماهی سیاسوختهء کوچولو نیست.ـ

باهم بخوانیم و گذشتهء اندوهبار نسلی را مرور کنیم:
ـگذشتهء اندوهباری که هنوز هم که هنوز است بعضی از ما بار سنگین و طاقت فرسای توهمات ایدئولوژیک و سیاسی اش را روی شانه های زخمی خودمان حمل می کنیم ، تا کی و در کجا آن را به زمین بگذاریم !ـ

. دوبیتی های رفیق ِ کبیر و برادرِ شهید

ماهی سیاهِ کوچولو
مو کوچک ماهی ِ جوبار بودُم
محال اندیش ِ دریابار بودُم
از ایران تا بُلیوی با رفیقان
به کام ِ مرغ ِ ماهیخوار بودُم !
ـهدفمند و عدالتخواه بودُم
دلیر و داهی و آگاه بودُم
به دریا در میان ِ تورِ دشمن
سپهسالارِ قربانگاه بودُم !
ـتن اینجا بود و دل با موج ها بود
که خوش در آرزوی ناکجابود
شتابی بود و جانی ناشکیبا
که بی منّت، مُهیّای فدا بو
دشنا در بـِرکه ها آموختَستُم
دو چشم ِ دل به دریا دوختَستُم
نجاتِ ماهیان ِ برکه ام را
بر آتشدان ِ دشمن سوختَستُم !
ـدو دریا بود و باراندازِ دُشمن
بُلند از هردو سو آوازِ دشن
ندونستُم در این رقصِ دلاویز
دلُم پر می زند با سازِ دُشمن
دو دریا و دو بارانداز بودند
که ناهمرنگ و ناهمساز بودند
یکی شان قبلهء ما بوداگر چند
دوتاشان کژرو و کژ تاز بودند !
ـفلاح ِ ماهیان آمالِ ما بود
سری بر شانه از بهرِ فدا بود
جهان را داد می جُستیم ،
لیکن جهان ِ ما جهان ِ کوسه ها بود !ـ
.....................
م.سحر
********************************************************************************
غلامحسين ساعدي، نوشتاري بلند در معرفي صمد بهرنگي وجوددارد که اول بار در اولين سال انتشار کتاب جمعه به سردبيري احمد شاملو با عنوان «رو در رو يا دوش به دوش» منتشر شد. [شماره 6، پانزدهم شهريور ماه 1358، صفحۀ 10 تا 26].بخشي از اين نوشته در شکل گفتاري با صداي خود او اجرا شده، که قسمت کوتاهي از آن را در اينجا مي‌توان شنيد.
صداي دکتر غلامحسين ساعدي که از همدل و همزبان خود، صمد بهرنگي مي‌گويد.
***
چه بنويسم صمد؟
از خرمن سوخته‌ام بگويم؟
از ريختن آب گوارايم بنويسم؟
از شکستن نگين پربهايم بنويسم؟
از سينۀ داغ‌ديدۀ آتش‌گرفته‌ام بنويسم؟من به تو چه بنويسم صمد؟

بهروز دولت‌آبادي، (ب. چاي‌اوغلو) را يادتان هست؟
رفيق و همراه صمد.
عاشيقي که روزگاري در رثاي دوست، با ساز و صدايش به سوز و زار، «نه يازوم صمد» را خواند و نواخت.
***
به‌يادمان و حرمت نام صمد بهرنگي تا به‌حال چندين سرود ساخته و اجرا شده، يکي از آن‌چند، سرودي است که دکتر برليان خود شعرش را گفته و نواخته و خوانده است.
در اينجا بشنويد! و يکي هم ترانه‌اي با نام «باغ بهرنگ» که سيمين قديري آن را خوانده. ترانه‌اي که در کنار اسم و عنوان اکثر کتاب‌هاي صمد بهرنگي، از شخصيت‌هاي معروف آثار او، مثل «اولدوز» و «ماهي سياه کوچولو» و . . نام برده شده.
اين ترانه را هم از اينجا بشنويد!
***
مطلبي به قلم «ناصر خالديان» از وب‌سايت «نقطه ته خط» در يادمان صمد بهرنگي را در
اينجا بخوانيد!
http://www.parand.se/ra-yadmane-samad.htm

مرحوم استاد سعيد نفيسي در مقاله بزرگداشت سيد اشرف الدين گيلاني ‹‹ نسيم شمال›› سطوري درباره آن بزرگ نوشته است كه مصداق آن توصيفات نه تنها نسيم شمال كه هر آزادمردي همچون او مي تواند باشد ؛ آزادمردي همچون صمد . ‹‹‌ از ميان مردم بيرون آمد ، با مردم زيست ، در ميان مردم فرو رفت وشايد هنوز در ميان مردم باشد . اين مرد نه وكيل شد ، نه پولي به هم زد ، نه خانه ساخت ،نه ملك خريد ، نه مال كسي را با خود برد ›› .

************************

تلخون، ماهي سياه كوچولو، افسانه محبت و افسانه هاي آذربايجان از جمله مهمترين آثار اوست . با اين همه به قول غلامحسين سا عدي:‹‹ شاهكار او زندگيش بود›› . ماهي سياه كوچولو پس از ديده برهم نهادن نويسنده اش در نمايشگاه 1969بولون در ايتاليا ونمايشگاه بي نيال در برانيسلاو چكسلواكي برنده جايزه طلايي شد .








صمد درآیینه ديگران

جخ امروز

ازمادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است .
نزدیک ترین خاطره ام خاطره قرن هاست .
بارها به خون مان کشیدند
به یادآر
وتنها دستاورد کشتار
نانپاره بی قاتق سفره بی برکت ما بود ....

احمد شاملو:
‹‹شهري است كه ويران مي شود ،نه فرونشستن بامي .باغي است كه تاراج مي شود ،نه پرپر شدن گلي .چلچراغي است كه در هم مي شكند ،نه فرومردن شمعي وسنگري است كه تسليم ميشود ،نه از پا در آمدن مبارزي !
صمد چهره حيرت انگيز تعهد بود .تعهدي كه به حق مي بايد با مضاف غول وهيولا توصيف شود : ‹‹غول تعهد!›› ،‹‹هيولاي تعهد! ›› چرا كه هيچ چيز در هيچ دور وزمانه اي همچون ‹‹تعهد روشنفكران وهنرمندان جامعه ›› خوف انگيز وآسايش بر هم زن وخانه خراب كن كژي ها وكاستي ها نيست .
چرا كه تعهد اژدهايي است كه گرانبها ترين گنج عالم را پاس مي دارد :گنجي كه نامش آزادي وحق حيات ملتها است .
واين ازدهاي پاسدار ،مي بايد از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظيم را از دسترس تاراجيان دور بدارد .مي بايد اژدهايي باشد بي مرگ وبي آشتي .وبدين سبب مي بايد هزار سرداشته باشد ويك سودا .اما اگر يك سرش باشد وهزار سودا ،چون مرگ بر او بتازد ،گنج بي پاسدار مي ماند .
صمد سري از اين هيولا بود .
وكاش .... كاش اين هيولا ،ازآن گونه سر ،هزار مي داشت ؛ هزاران مي داشت !›
رفیق امیر پرویز پویان
کنون ره او
بر کدامین بی نشان قله است،
در کدامین سو؟؟؟
سالهای سال
گرم کار خویش بود
ما چه حرف‌ها که می‌زدیم
او چه قصه ها که می‌سرود.

این مقاله را به مناسبت گرامی داشت یاد صمد بهرنگی در آذرماه 1347 نوشت و در مجله آرش (شماره 5، دوره سوم) با امضای مستعار "علی کبیری" به چاپ رساند.
"بودن" را برگزیده ایم، اما "چگونه بودن" را کمتر اندیشه کرده ایم "چگونه بودن" را دانستن، از آگاهی به "چرا بودن" برمیخیزد. و آنان که آگاهی خویش را باور دارند، میدانند که چگونه باید بود، که خوب باید بود. باورداران راستین "تکامل" بی گمان دانندگان راستین "چرا بودن"اند. از آن پس "چگونه بودن" پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل نقشی خلاق و بی شائبه داشتن.
صمد رهرو خستگی ناپذیر این روند بود. بنیانهای جامعه خویش را میشناخت و از تضادی که براین بنیانها حکم میراند نیک آگاه بود. میاندیشید که تکامل جامعه بشری در استقرار نهادهایی ست که هر گونه تفاوت زاده روابط اجتماعی را در میان انسانها نا ممکن سازد و چشم انداز جامعه ای تهی از نا برابری صمد را همواره به سوی خود میکشید. میدانست که "آگاهی"، به آدمی توان کوه را میدهد، میدانست که شناختن و شناخت خود را باور داشتن یعنی نیروی پایان ناپذیر عزم تاریخ و انسان را به هم آمیختن و آن را به خدمت تغییر جامعه خویش در آوردن.
میخواند، میرفت، میکوشید، میدوید، میدید، تجربه میکرد، میشناخت. از آن گروه معدودی بود که خواندن را با دیدن و تجربه کردن پیوند میدهند. نه شناخت و تجربه دیگر رهروان را آیه ای از سوی خداوندگار میدانست، و نه با کج اندیشی اعتبار آن را به هیچ میگرفت تا برای تنبلی و فرصت طلبی توجیهی روشنفکرانه بسازد. اعتقادی استوار داشت به این که نظر ما تنها در همراهی با شناختن عینی به نیرویی سازنده بدل میشود.
در روستاهای آذربایجان، صمد بیشترین امکان را برای یک شناخت عینی مییافت. هرگز از این اندیشه عدول نکرد که هر گونه تحولی بدون در نظر داشتن نقش اساسی روستاها، بر بنیانی عقیم و ناراست استوار خواهد بود. بررسی او در هر زمینه ای فرسنگها از مطالعه سترون یک محقق محض، به دور بود. میدانست که شناختن در بسیاری حوزه ها یعنی چشیدن و سهیم بودن.
و همین اعتقاد او را از روشنفکرانی که مردم را جز به شکلی مجرد و قلابی دوست نمیدارند، جدا میساخت. اکنون صمد رفته است، لیک او به یقین انسانی است که "جاری جاویدان در رویش فرداست". سوگواران راستین مرگ صمد آنانند که کمتر میگویند، کمتر هیاهو میکنند، لیک میکوشند تا بیشتر بشناسندش. صمد مرد بی آنکه بهشت شناخته خویش را تحقق یافته ببیند. همین است که مرگ او را دردناک میکند و باز همین است که بر قلمرو تعهد دوستانش وسعت میبخشد.
اگرچه بی چیز مرد، برای دوستانش میراثی برجای نهاد که در هر گام، نشانه راه است. دریافته های صمد دست کم مقدمه ای اساسی بود برای شناخت دیگر وادیها در کوشش هر انسان شرافتمندی به خاطر بنیاد نهادن دنیایی قابل زیست. بر مبنای این دریافتهاست که با اعتقاد میگوییم:
"دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست،
کوته شده است فاصله دست آرزو"
بکوشیم میراث صمد را بهتر به کار گیریم و برآن بیافزاییم، و در این رهگذر نیک میدانیم که آرزوی صمد انتقال این میراث به تمامی انسانهای ستم دیده روزگار ما بود.
یاران ما


م آزاد :
بهرنگي از تجربه هايش مي‌نوشت و لحن تلخ و تند و گزنده نوشته هايش، از درد حكايت ها داشت. بهرنگي هرگز نمي‌خواست با انتقادهايش آدمي «شجاع» شناخته شود و از اين روشنفكرهاﻯ غرغرو نبود كه در «مطلق» ها غرقه اند.

خسرو گلسرخي:
هروقت به كتاب فروشي مي‌آمد كارش اين بود كه مواظب خريد دانش‌آموزان باشد، او نمي‌گذاشت كه بچه‌ها كتابهاﻯ مبتذل عشقي بخرند. يادم نمي‌رود كه صمد روزي به كتاب فروشي آمده بود به جواني كه ميخواست كتاب جنايي بخرد، خيلي اصرار كرد كه منصرف شود، جوان نپذيرفت. صمد چون معلم بود ميدانست كه چطور حرف بزند. هرطورﻯ بود آدرس جوان را گرفت. جوان كتاب دلخواه را خريد و رفت. ولي صمد كتاب هايي كه مي‌خواست او بخواند خودش خريد و براﻯ همين جوان پست كرد.
همين جوان بارها به كتابفروشي آمد و سراغ صمد را گرفت، ولي صمد رفته بود.
دكتر غلامحسين ساعدي:
صمد بهرنگي تاريخ تولد و تاريخ مرگ ندارد، براي او نمي‌شود شرح احوال و تراجم ترتيب داد. مرگ او آنقدر باورنكردني است كه زندگيش بود و زندگيش هميشه آن چنان آميخته با هيجان بود كه بي‌شباهت به يك افسانه نبود. يك معلم بود اگرچه تبعيدﻯ روستاها ولي عاشق روستاها.... آزمون تنها معيار زندگيش بود.... شاهكار او زندگيش بود.
بعد از چاپ هر كتاب، هزاران هزار نامه از بچه‌ها به او مي‌رسيد و او براﻯ همه جواب مي‌نوشت، و چه حوصله غريبي در اين كار داشت و جيب هايش هميشه پر بود از نامه‌هايي كه بچه ها برايش نوشته بودند.