خبرنامه گويا
گزارشگر مجله اشپيگل در گزارشی زير عنوان کلی «دهکده جهانی» به تهران میرود و از مشکلی مینويسد که از نظر آماری، ايران را در رده اول کشورهای جهان قرار داده است: اعتياد!
در اين ميان، اگرچه تنها ده درصد معتادان ايران را زنان تشکيل میدهند، ليکن هر سال که میگذرد، زندگی بدون اميد و چشمانداز که در برابر جوانان دهان گشوده است، بر شمار آنان بيش از پيش میافزايد. بسياری از معتادان و هم چنين خانوادههای آنها دليل گسترش اعتياد را در شرايط سياسی و اقتصادی ايران میجويند. گزارش مجله اشپيگل (۱۲ اکتبر ۰۹) را در زير میخوانيد. اما پيش از آن سخنی ضروری با شما خوانندگان دارم.
ترجمه برخی از مطالب از نظر مضمون برای من آسان نيست. گاه خشم و اندوه از اين همه نادانی و سبکسری برخی ژورناليستها و گزارشگران و رسانههای غربی، خواننده را به مرحله انفجار میرساند. در مقام ترجمه، از آنجا که بايد تک تک کلمات و جملات را به دقت به فارسی برگرداند، اين حساسيت چه بسا بيشتر بروز میکند. در مقابل، چه میتوان کرد؟ گاه نامهای مینويسم. اعتراض میکنم. به آنها توصيه میکنم دست کم به گزارشگرانشان بگويند کمی بيشتر مطالعه کنند و تماس مستقيم داشته باشند تا اندکی با وضعيت کشوری که دربارهاش مینويسند، آشناتر شوند. آنها چه میکنند؟ به گرمی پاسخ میدهند. از توجه شما سپاسگزاری میکنند و حتی به خاطر اشتباهات پوزش میخواهند... ولی... ولی دوباره همان آش است و همان کاسه. در تمام اين سالها، هر بار که در اعتراض به تکرار يک اشتباه کاملا «واضح و مبرهن» تاريخی (پايينتر میگويم اين اشتباه چيست) به آنها نامه نوشتم، همين روند تکرار شد و باز هم همان اشتباه را تکرار کردند و میکنند، از جمله در تلويزيون! گاهی فکر میکنيد دارند با شما لجبازی میکنند! ولی نه، اصلا برايشان اهميتی ندارد! ايران برايشان نفت است و گاز و اتم و حکومت الله، نه يک کلمه کم، نه يک کلمه زياد!
و اما آن اشتباه: بارها به آنها نوشتم، دکتر محمد مصدق در پی يک انتخابات دمکراتيک به نخستوزيری نرسيد، بلکه چون رزمآرا، نخست وزير وقت توسط فداييان اسلام به قتل رسيد، مجلس وقت دکتر محمد مصدق را به عنوان نخستوزير به شاه پيشنهاد کرد و شاه هم موافقت نمود. آخر چطور میشود يک جمله قبل شاه را «ديکتاتور» خواند و دو جمله بعد، در همان زمان، نخست وزيری مصدق را که تمام گذشته و حال و آينده ايران را به عزل و سقوط وی متصل میکنيد، از يک «انتخابات دمکراتيک» بيرون کشيد! البته پرداختن بيشتر به اين تناقض که تنها رسانههای غربی به آن دچار نيستند، فرصت ديگری میطلبد.
اين اما تنها يک نمونه بود. حقيقت اين است که اين همه برای ما اهميت دارند و نه برای آنهايی که حرفهشان نوشتن است و با آن زندگیشان را میگذرانند و هر وقت قرار شد چيزی بنويسند، کمی، يعنی به اندازه همان مقاله يا گزارش، به ايران و يا جای ديگر فکر میکنند. نه مثل ما، شب و روز!
پس از سالها تعمق و تأمل در رسانههای اين سوی جهان، و به ويژه در مطبوعات و رسانههای آلمان، به اين نتيجه رسيدم که رسانههای غرب نقش مؤثر در دامن زدن به اختلاقات قومی و مذهبی در جهان و به ويژه در آسيا و آفريقا بازی میکنند. چرا فکر کردم که حالا با اين ترجمه، اين موضوع را با شما در ميان بگذارم؟ به اين دليل که وقتی گزارش زير را ترجمه میکردم به اين جمله برخوردم که «ليلی عاشق يک جوان سُنّی شد»! آيا شما خوانندگان عزيز که ايرانی هستيد، و اگر عمری از شما نگذشته باشد، دست کم بيست، بيست و پنج سالی را پشت سر نهادهايد، تا حالا هرگز به اين فکر کرده بوديد که «سُنّی» بودن يک ايرانی میتواند چنان نقش مهمی داشته باشد که در يک گزارش مربوط به اعتياد به آن اشاره شود؟! اين سوی جهان اما آنقدر اين موضوعات را مهم میکنند (درست مثل عراق و افغانستان و فلسطين و اسراييل و لبنان و برخی کشورهای آفريقايی) که همه موضوعات واقعا مهم زير آن مخفی و مدفون میشود.
بدبختانه تصويری که در غرب درباره بقيه جهان شکل میگيرد، بر اساس همين گزارشهاست. اين در حالی است که عين همان قوم و مذهب، که در عمل وجود دارد، نه تنها مثلا در اتحاديه اروپا نقشی بازی نمیکند، بلکه اقليت مسلمان و بودايی و هندو و غيره را چنان لابلای فرقههای مسيحی جای میدهند که شما يکپارچهتر و متحدتر از اينان نمیيابيد!
اين توضيح ضروری بود به اين دليل که من نمیتوانستم به دليل امانتداری در ترجمه، کلمه «سُنّی» را حذف کنم، تا ذهن خوانندگان فارسیزبان، منحرف خط و ربط رسانههای اينجا نشود. اگرچه ظاهرا اين کار سادهتر از اين توضيح میبود. در عين حال نمیتوانستم بدون توضيح از آن بگذرم و به اين علامت سؤال در ذهن خواننده که «سنّی» بودن معشوق ليلی چه ربط و نقشی در اين گزارش دارد، نپردازم. ولی اين داستان امروز و فردا نيست. هميشه هست و تقريبا در هر مطلب و گزارشی تکرار میشود. واقعا چقدر بايد هشيار بود و چقدر بايد نيرو داشت تا از يک طرف با رژيم بی سر و پای خود دست و پنجه نرم کرد و از طرف ديگر با اين همه دوغ و دوشاب که به خورد «افکار عمومی» اين سوی جهان داده میشود و حتی بر اساس آنها سياستگذاری میگردد...
حال گزارش را بخوانيد:
«خانه خورشيد» در کوچه پسکوچههای تهران پنهان شده است. نه تابلويی هست که راهش را نشان دهد و نه نامی بر در ورودی آن نصب شده است. همسايهها فکر میکنند آنجا يک محل خيرات شام و ناهار برای فقراست. پردهای از منجوقهای رنگارنگ شيشهای که از در آويزان است، دخترهايی را که به سرعت از آن رد میشوند، در پس خود پنهان میکند.
صبح خيلی زود است. ليلی ۲۲ ساله که آرايش غليظی دارد با يک روسری سرخ در حياط چمباتمه زده است. استعمال مواد مخدر حلقههای زشتی زير چشمانش رسم کرده، گونههايش افتاده و دندانهايش پوسيده است. با انگشتان لرزان پشت هم سيگار میکشد و سعی میکند چيزی ببافد: عروسکهای بافتنی برای اينکه پولی هم در بياورد. ولی بافتن آسان نيست و به جايش میتواند سرگذشتش را تعريف کند.
ليلی پانزده ساله بود که برای اولين بار هرويين کشيد. او عاشق يک مرد سُنّی شد و با او از خانه فرار کرد. مرد نيز مانند او معتاد بود و پس از مدتی ترکش کرد. سه سال تمام هرويين بزرگترين عشق ليلی بود و برای اينکه بتواند ان را تهيه کند، به خودفروشی پرداخت. مردان او را به وسيله تلفن همراه در خانهشان و يا در اتومبيل سفارش میدادند و البته کسی نبايد از اين جريان بو میبرد. ليلی زندگی خطرناکی در پيش گرفته بود چرا که زنان در ايران بايد پارسا و خداترس باشند. اگر مواد مخدر استفاده کنند، به زندان میافتند و اگر خودشان مواد مخدر داشته باشند، به دار آويخته میشوند.
ولی حتی در جمهوری اسلامی نيز به تدريج تابوها فرو میپاشند. معتادان تا چند سال پيش جنايتکار به شمار میرفتند. ولی يکی از آيتاللهها متادون را مستحب اعلام کرد. امروز دختران نيز مواد مخدر میکشند و تزريق میکنند. آنها جنايتکار شناخته نمیشوند، بلکه بيمار محسوب میگردند. «خانه خورشيد» يک پروژه آزمايشی و يکی از نخستين محلهايی است که برای زنان معتاد به وجود امد و اگرچه از سوی حکومت تحمل میشود، ليکن بودجه خود را از کمکهای مالی مردم تأمين میکند. از دو سال پيش، صدها زن معتاد در اينجا متادون، کاندوم با مزه توت فرنگی، يک وعده غذای گرم و سرانجام کمی درک متقابل دريافت میکنند.
محلهای که «خانه خورشيد» در آن قرار دارد، واقع در جنوب شهر فقيرنشين تهران است. جايی که در عين حال بزرگترين محل داد و ستدد مواد مخدر در يک کشور اسلامی است. هيچ جای ديگر مانند اينجا نمیتوان «جنس» و مواد مخدر را به اين آسانی و به اين ارزانی به دست آورد. مواد مخدر را قاچاقچيان وارد میکنند، و شوهران يا برادران با پولی که از خودفروشی دختران تهيه میشود، میخرند. قيمتش چند است؟ ليلی میگويد: «کمتر از يک پاکت سيگار. يک گرم سه دلار، يک پُک پنجاه سنت». جنس از کجا میآيد؟ ليلی سمت شرق را نشان میدهد: «از آنجا، از افغانستان».
جنسی که دختران میکشند از آن سوی مرزهای سبز با قاطر و موتورسيکلت و از طريق راههای زيرزمينی میآيد. نود درصد ترياک جهان در افغانستان توليد میگردد و نيمی از آن از طريق مرزهای ايران قاچاق میشود. اين مسير يکی از راههای اصلی قاچاق مواد مخدر به اروپاست.
در هيچ کشوری مانند ايران اين همه معتاد وجود ندارد. از جمعيت ۷۲ ميليون نفری اين کشور، يک ميليون و دويست هزار نفر معتاد هستند. اين ادعای دولت است. سازمان ملل اما شمار آنها را دست کم سه ميليون نفر تخمين میزند. سی سال پس از انقلاب اسلامی، اين يک رکورد غمانگيز است. گفته میشود تنها حدود ده درصد از معتادان زن هستند ولی به سرعت بر شمار آنها افزوده میشود.
به دليل افزايش شمار معتادان و به دليل سود غرب در مبارزه با مواد مخدر، ايران به شدت اين مبارزه را پيش میبرد. سالانه دو هزار و پانصد تن ترياک قاچاق از مرزهای ايران وارد میشود که معمولا يک سوم آن ضبط و سوزانده میشود. يعنی بيش از هر کشور ديگر. سياست مبارزه با مواد مخدر دولت احمدینژاد موفقيتآميز ارزيابی میگردد و اين تنها مورديست که دولت وی در غرب مورد تحسين قرار میگيرد.
ايران تلاش میکند نشان بدهد تا چه اندازه عليه مواد مخدر مبارزه میکند. کمی پيش از برگذاری اختلافبرانگيز انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد، زمانی که هنوز ژورناليستهای خارجی در کشور تحمل میشدند، نماينده دولت به همراه خبرنگاران با هلیکوپتر به استان بلوچستان و به يک منطقه شديدا تحت حفاظ در مرز افغانستان و پاکستان پرواز کرد. خبرنگاران بايد میديدند که چگونه واحدهای ويژه با سگهای تربيتشده در پناه يک ديوار بتونی ششصد کيلومتری که برای جلوگيری از قاچاق مواد مخدر کشيده شده است، کشيک میدهند. گروه همسرايان دختران شهيدان سرودی در رثای پدرانشان که در خدمت نيروهای انتظامی و در مبارزه با مواد مخدر کشته شدند، میخوانند. يک فرمانده در سخنرانیاش يادآور میشود که آنها «به خاطر غرب هم کشته شدند» و يک روحانی وعده میدهد: «ما در جنگ عليه اين دزدها که جوانان ما را فاسد میکنند، پيروز خواهيم شد».
اما دختران «خانه خورشيد» میدانند برای مبارزه با اعتياد، جنگ با قاچاقچيان به تنهايی کافی نيست. آنها میگويند به اين دليل مواد مخدر استفاده میکنند که يک زندگی دوگانه آنها را بيمار کرده است: آنها در يک رژيم خودکامه بزرگ شدهاند. تنها امور ممنوعه، سرکوب، منع جنسی و بيکاری را میشناسند. آنها میگويند: از ديوار و شعار کاری ساخته نيست. میگويند: تا زمانی که شرايط زندگی ما تغييری نکند، ما مواد مخدر میکشيم و تزريق میکنيم.
هنگام ظهر، يک خانم دکتر متادون در ليوانهای کوچک میريزد. دخترها آن را هورت میکشند، بد و بيراه میگويند، بافتنی میبافند و سيگار میکشند. بعد نوبت پلو با کنسرو ماهی تُن است. همزمان يک همکار زن با نمايش اسلايد به دختران درباره مبارزه با ايدز و پيشگيریهای به هنگام عمل جنسی آموزش میدهد و توضيح میدهد که مواد مخدر شيميايی مانند شيشه و اکستزی چه هستند و چه پيامدهای ويرانگری دارند.
پس از نماز ظهر، ليلی از ميان پشتههای آشغال و کانالهای مسدود فاضلاب با گامهای سنگين به سوی پارک میرود. در پارکها، معتادانی که هنوز آمپول در بازو دارند، و با چشمهای چرخيده در حدقه روی زمين افتادهاند. در کنارشان، کودکان بازی میکنند.
ليلی آمپولهای خونی را درون يک سطل پلاستيک میاندازد. او از يک سال پيش پاک، و پنج ماهه باردار است. ليلی تحمل ديدن چشمهای کودکان را در کنار معتادانی که به روی زمين افتادهاند، ندارد.
آرزوی ليلی برای آيندهاش اين است که در شکمش يک پسر در حال رشد باشد و او که قبلا به مواد مخدر معتاد بود، بتواند روزی يک مسابقه فوتبال را در استاديوم بزرگ تهران تماشا کند. در ايران فقط مردان اجازه دارند مسابقات فوتبال را تماشا کنند.
منبع: مجله اشپيگل شماره ۴۲- ۱۲ اکتبر۲۰۰۹ - صفحه ۱۱۴
گزارشگر مجله اشپيگل در گزارشی زير عنوان کلی «دهکده جهانی» به تهران میرود و از مشکلی مینويسد که از نظر آماری، ايران را در رده اول کشورهای جهان قرار داده است: اعتياد!
در اين ميان، اگرچه تنها ده درصد معتادان ايران را زنان تشکيل میدهند، ليکن هر سال که میگذرد، زندگی بدون اميد و چشمانداز که در برابر جوانان دهان گشوده است، بر شمار آنان بيش از پيش میافزايد. بسياری از معتادان و هم چنين خانوادههای آنها دليل گسترش اعتياد را در شرايط سياسی و اقتصادی ايران میجويند. گزارش مجله اشپيگل (۱۲ اکتبر ۰۹) را در زير میخوانيد. اما پيش از آن سخنی ضروری با شما خوانندگان دارم.
ترجمه برخی از مطالب از نظر مضمون برای من آسان نيست. گاه خشم و اندوه از اين همه نادانی و سبکسری برخی ژورناليستها و گزارشگران و رسانههای غربی، خواننده را به مرحله انفجار میرساند. در مقام ترجمه، از آنجا که بايد تک تک کلمات و جملات را به دقت به فارسی برگرداند، اين حساسيت چه بسا بيشتر بروز میکند. در مقابل، چه میتوان کرد؟ گاه نامهای مینويسم. اعتراض میکنم. به آنها توصيه میکنم دست کم به گزارشگرانشان بگويند کمی بيشتر مطالعه کنند و تماس مستقيم داشته باشند تا اندکی با وضعيت کشوری که دربارهاش مینويسند، آشناتر شوند. آنها چه میکنند؟ به گرمی پاسخ میدهند. از توجه شما سپاسگزاری میکنند و حتی به خاطر اشتباهات پوزش میخواهند... ولی... ولی دوباره همان آش است و همان کاسه. در تمام اين سالها، هر بار که در اعتراض به تکرار يک اشتباه کاملا «واضح و مبرهن» تاريخی (پايينتر میگويم اين اشتباه چيست) به آنها نامه نوشتم، همين روند تکرار شد و باز هم همان اشتباه را تکرار کردند و میکنند، از جمله در تلويزيون! گاهی فکر میکنيد دارند با شما لجبازی میکنند! ولی نه، اصلا برايشان اهميتی ندارد! ايران برايشان نفت است و گاز و اتم و حکومت الله، نه يک کلمه کم، نه يک کلمه زياد!
و اما آن اشتباه: بارها به آنها نوشتم، دکتر محمد مصدق در پی يک انتخابات دمکراتيک به نخستوزيری نرسيد، بلکه چون رزمآرا، نخست وزير وقت توسط فداييان اسلام به قتل رسيد، مجلس وقت دکتر محمد مصدق را به عنوان نخستوزير به شاه پيشنهاد کرد و شاه هم موافقت نمود. آخر چطور میشود يک جمله قبل شاه را «ديکتاتور» خواند و دو جمله بعد، در همان زمان، نخست وزيری مصدق را که تمام گذشته و حال و آينده ايران را به عزل و سقوط وی متصل میکنيد، از يک «انتخابات دمکراتيک» بيرون کشيد! البته پرداختن بيشتر به اين تناقض که تنها رسانههای غربی به آن دچار نيستند، فرصت ديگری میطلبد.
اين اما تنها يک نمونه بود. حقيقت اين است که اين همه برای ما اهميت دارند و نه برای آنهايی که حرفهشان نوشتن است و با آن زندگیشان را میگذرانند و هر وقت قرار شد چيزی بنويسند، کمی، يعنی به اندازه همان مقاله يا گزارش، به ايران و يا جای ديگر فکر میکنند. نه مثل ما، شب و روز!
پس از سالها تعمق و تأمل در رسانههای اين سوی جهان، و به ويژه در مطبوعات و رسانههای آلمان، به اين نتيجه رسيدم که رسانههای غرب نقش مؤثر در دامن زدن به اختلاقات قومی و مذهبی در جهان و به ويژه در آسيا و آفريقا بازی میکنند. چرا فکر کردم که حالا با اين ترجمه، اين موضوع را با شما در ميان بگذارم؟ به اين دليل که وقتی گزارش زير را ترجمه میکردم به اين جمله برخوردم که «ليلی عاشق يک جوان سُنّی شد»! آيا شما خوانندگان عزيز که ايرانی هستيد، و اگر عمری از شما نگذشته باشد، دست کم بيست، بيست و پنج سالی را پشت سر نهادهايد، تا حالا هرگز به اين فکر کرده بوديد که «سُنّی» بودن يک ايرانی میتواند چنان نقش مهمی داشته باشد که در يک گزارش مربوط به اعتياد به آن اشاره شود؟! اين سوی جهان اما آنقدر اين موضوعات را مهم میکنند (درست مثل عراق و افغانستان و فلسطين و اسراييل و لبنان و برخی کشورهای آفريقايی) که همه موضوعات واقعا مهم زير آن مخفی و مدفون میشود.
بدبختانه تصويری که در غرب درباره بقيه جهان شکل میگيرد، بر اساس همين گزارشهاست. اين در حالی است که عين همان قوم و مذهب، که در عمل وجود دارد، نه تنها مثلا در اتحاديه اروپا نقشی بازی نمیکند، بلکه اقليت مسلمان و بودايی و هندو و غيره را چنان لابلای فرقههای مسيحی جای میدهند که شما يکپارچهتر و متحدتر از اينان نمیيابيد!
اين توضيح ضروری بود به اين دليل که من نمیتوانستم به دليل امانتداری در ترجمه، کلمه «سُنّی» را حذف کنم، تا ذهن خوانندگان فارسیزبان، منحرف خط و ربط رسانههای اينجا نشود. اگرچه ظاهرا اين کار سادهتر از اين توضيح میبود. در عين حال نمیتوانستم بدون توضيح از آن بگذرم و به اين علامت سؤال در ذهن خواننده که «سنّی» بودن معشوق ليلی چه ربط و نقشی در اين گزارش دارد، نپردازم. ولی اين داستان امروز و فردا نيست. هميشه هست و تقريبا در هر مطلب و گزارشی تکرار میشود. واقعا چقدر بايد هشيار بود و چقدر بايد نيرو داشت تا از يک طرف با رژيم بی سر و پای خود دست و پنجه نرم کرد و از طرف ديگر با اين همه دوغ و دوشاب که به خورد «افکار عمومی» اين سوی جهان داده میشود و حتی بر اساس آنها سياستگذاری میگردد...
حال گزارش را بخوانيد:
«خانه خورشيد» در کوچه پسکوچههای تهران پنهان شده است. نه تابلويی هست که راهش را نشان دهد و نه نامی بر در ورودی آن نصب شده است. همسايهها فکر میکنند آنجا يک محل خيرات شام و ناهار برای فقراست. پردهای از منجوقهای رنگارنگ شيشهای که از در آويزان است، دخترهايی را که به سرعت از آن رد میشوند، در پس خود پنهان میکند.
صبح خيلی زود است. ليلی ۲۲ ساله که آرايش غليظی دارد با يک روسری سرخ در حياط چمباتمه زده است. استعمال مواد مخدر حلقههای زشتی زير چشمانش رسم کرده، گونههايش افتاده و دندانهايش پوسيده است. با انگشتان لرزان پشت هم سيگار میکشد و سعی میکند چيزی ببافد: عروسکهای بافتنی برای اينکه پولی هم در بياورد. ولی بافتن آسان نيست و به جايش میتواند سرگذشتش را تعريف کند.
ليلی پانزده ساله بود که برای اولين بار هرويين کشيد. او عاشق يک مرد سُنّی شد و با او از خانه فرار کرد. مرد نيز مانند او معتاد بود و پس از مدتی ترکش کرد. سه سال تمام هرويين بزرگترين عشق ليلی بود و برای اينکه بتواند ان را تهيه کند، به خودفروشی پرداخت. مردان او را به وسيله تلفن همراه در خانهشان و يا در اتومبيل سفارش میدادند و البته کسی نبايد از اين جريان بو میبرد. ليلی زندگی خطرناکی در پيش گرفته بود چرا که زنان در ايران بايد پارسا و خداترس باشند. اگر مواد مخدر استفاده کنند، به زندان میافتند و اگر خودشان مواد مخدر داشته باشند، به دار آويخته میشوند.
ولی حتی در جمهوری اسلامی نيز به تدريج تابوها فرو میپاشند. معتادان تا چند سال پيش جنايتکار به شمار میرفتند. ولی يکی از آيتاللهها متادون را مستحب اعلام کرد. امروز دختران نيز مواد مخدر میکشند و تزريق میکنند. آنها جنايتکار شناخته نمیشوند، بلکه بيمار محسوب میگردند. «خانه خورشيد» يک پروژه آزمايشی و يکی از نخستين محلهايی است که برای زنان معتاد به وجود امد و اگرچه از سوی حکومت تحمل میشود، ليکن بودجه خود را از کمکهای مالی مردم تأمين میکند. از دو سال پيش، صدها زن معتاد در اينجا متادون، کاندوم با مزه توت فرنگی، يک وعده غذای گرم و سرانجام کمی درک متقابل دريافت میکنند.
محلهای که «خانه خورشيد» در آن قرار دارد، واقع در جنوب شهر فقيرنشين تهران است. جايی که در عين حال بزرگترين محل داد و ستدد مواد مخدر در يک کشور اسلامی است. هيچ جای ديگر مانند اينجا نمیتوان «جنس» و مواد مخدر را به اين آسانی و به اين ارزانی به دست آورد. مواد مخدر را قاچاقچيان وارد میکنند، و شوهران يا برادران با پولی که از خودفروشی دختران تهيه میشود، میخرند. قيمتش چند است؟ ليلی میگويد: «کمتر از يک پاکت سيگار. يک گرم سه دلار، يک پُک پنجاه سنت». جنس از کجا میآيد؟ ليلی سمت شرق را نشان میدهد: «از آنجا، از افغانستان».
جنسی که دختران میکشند از آن سوی مرزهای سبز با قاطر و موتورسيکلت و از طريق راههای زيرزمينی میآيد. نود درصد ترياک جهان در افغانستان توليد میگردد و نيمی از آن از طريق مرزهای ايران قاچاق میشود. اين مسير يکی از راههای اصلی قاچاق مواد مخدر به اروپاست.
در هيچ کشوری مانند ايران اين همه معتاد وجود ندارد. از جمعيت ۷۲ ميليون نفری اين کشور، يک ميليون و دويست هزار نفر معتاد هستند. اين ادعای دولت است. سازمان ملل اما شمار آنها را دست کم سه ميليون نفر تخمين میزند. سی سال پس از انقلاب اسلامی، اين يک رکورد غمانگيز است. گفته میشود تنها حدود ده درصد از معتادان زن هستند ولی به سرعت بر شمار آنها افزوده میشود.
به دليل افزايش شمار معتادان و به دليل سود غرب در مبارزه با مواد مخدر، ايران به شدت اين مبارزه را پيش میبرد. سالانه دو هزار و پانصد تن ترياک قاچاق از مرزهای ايران وارد میشود که معمولا يک سوم آن ضبط و سوزانده میشود. يعنی بيش از هر کشور ديگر. سياست مبارزه با مواد مخدر دولت احمدینژاد موفقيتآميز ارزيابی میگردد و اين تنها مورديست که دولت وی در غرب مورد تحسين قرار میگيرد.
ايران تلاش میکند نشان بدهد تا چه اندازه عليه مواد مخدر مبارزه میکند. کمی پيش از برگذاری اختلافبرانگيز انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد، زمانی که هنوز ژورناليستهای خارجی در کشور تحمل میشدند، نماينده دولت به همراه خبرنگاران با هلیکوپتر به استان بلوچستان و به يک منطقه شديدا تحت حفاظ در مرز افغانستان و پاکستان پرواز کرد. خبرنگاران بايد میديدند که چگونه واحدهای ويژه با سگهای تربيتشده در پناه يک ديوار بتونی ششصد کيلومتری که برای جلوگيری از قاچاق مواد مخدر کشيده شده است، کشيک میدهند. گروه همسرايان دختران شهيدان سرودی در رثای پدرانشان که در خدمت نيروهای انتظامی و در مبارزه با مواد مخدر کشته شدند، میخوانند. يک فرمانده در سخنرانیاش يادآور میشود که آنها «به خاطر غرب هم کشته شدند» و يک روحانی وعده میدهد: «ما در جنگ عليه اين دزدها که جوانان ما را فاسد میکنند، پيروز خواهيم شد».
اما دختران «خانه خورشيد» میدانند برای مبارزه با اعتياد، جنگ با قاچاقچيان به تنهايی کافی نيست. آنها میگويند به اين دليل مواد مخدر استفاده میکنند که يک زندگی دوگانه آنها را بيمار کرده است: آنها در يک رژيم خودکامه بزرگ شدهاند. تنها امور ممنوعه، سرکوب، منع جنسی و بيکاری را میشناسند. آنها میگويند: از ديوار و شعار کاری ساخته نيست. میگويند: تا زمانی که شرايط زندگی ما تغييری نکند، ما مواد مخدر میکشيم و تزريق میکنيم.
هنگام ظهر، يک خانم دکتر متادون در ليوانهای کوچک میريزد. دخترها آن را هورت میکشند، بد و بيراه میگويند، بافتنی میبافند و سيگار میکشند. بعد نوبت پلو با کنسرو ماهی تُن است. همزمان يک همکار زن با نمايش اسلايد به دختران درباره مبارزه با ايدز و پيشگيریهای به هنگام عمل جنسی آموزش میدهد و توضيح میدهد که مواد مخدر شيميايی مانند شيشه و اکستزی چه هستند و چه پيامدهای ويرانگری دارند.
پس از نماز ظهر، ليلی از ميان پشتههای آشغال و کانالهای مسدود فاضلاب با گامهای سنگين به سوی پارک میرود. در پارکها، معتادانی که هنوز آمپول در بازو دارند، و با چشمهای چرخيده در حدقه روی زمين افتادهاند. در کنارشان، کودکان بازی میکنند.
ليلی آمپولهای خونی را درون يک سطل پلاستيک میاندازد. او از يک سال پيش پاک، و پنج ماهه باردار است. ليلی تحمل ديدن چشمهای کودکان را در کنار معتادانی که به روی زمين افتادهاند، ندارد.
آرزوی ليلی برای آيندهاش اين است که در شکمش يک پسر در حال رشد باشد و او که قبلا به مواد مخدر معتاد بود، بتواند روزی يک مسابقه فوتبال را در استاديوم بزرگ تهران تماشا کند. در ايران فقط مردان اجازه دارند مسابقات فوتبال را تماشا کنند.
منبع: مجله اشپيگل شماره ۴۲- ۱۲ اکتبر۲۰۰۹ - صفحه ۱۱۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر