۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

تقسيم دردناک فلسطين

تقسيم دردناک فلسطين
يک دولت برای دو رويا
آلن گرش / ترجمه بهروز عارفی


مذاکراتی که روز دوم سپتامبر با سرپرستی پرزيدنت باراک اوباما ميان اسرائيلی ها و فلسطينی ها آغاز شده، نه فقط با ادامه شهرک سازی های استعماری روبروست، بلکه همچنين با دوبينش کاملا متفاوت مواجه است. از جمله در مورد بيت المقدس، مسئله پناهنگان، مزرها و آب. اين بن بست موجب شده است تا گروهی از مسئولان از جمله اسرائيلي، راه حل ايجاد يک دولت بر روی سرزمين های ميان مديترانه و رود اردن را توصيه کنند.
رئيس مجلس اظهار داشت: «کمترين خطر و هزينه، ايجاد دولت واحد با حقوق برابر برای همه شهروندان است». يک وزير پيشين از چهره های مطرح سياسی فراتر رفت: از اين به بعد، راه حل ديگری غير از اعلام موجوديت دولت واحد بر روی کل سرزمين تاريخی فلسطين از دريای مديترانه تا رود اردن نداريم. يک نماينده جوان مجلس که تعلقات مذهبی هم دارد، از همان اظهارات دفاع کرد. آيا گويندگان اين سخنان، سه شخصيت فلسطينی اند؟ يا سه عضو سازمان اسلامی حماس و يا سه ضدصهيونيست اروپائي؟ به هيچوجه. اين اظهار نظرها را سه عضو برجسته جناح راست اسرائيل بيان کرده اند.
نخستين فرد، رئوون ريولين Reuven Rivlin، نظريه مربوط به تهديد جمعيتی اعراب را رد کرده و معتقد است که اين نوع تفکر «به پيش کشيدن مسئله انتقال [فلسطينيان] يا رک و راست به موضوع کشتن عرب ها منجر می شود. اين گفتارها مرا به وحشت می اندازد. من از مدارسی بازديد می کنم که هنگام انجام يک انتخابات آزمايشي، ليبرمن [وزير خارجه اسرائيل و رهبر حزب افراطی راست گرا، بيتنو اسرائيل]چهل درصد آرا را کسب می کند. و از دهان کودکان می شنوم که بايد عرب ها را کشت(...) چنين رفتار و منشی ننتيجه موضعگيری تکبرآميز سوسياليست ها [حزب کار] است که تاکيد می کنند: «ما [يهوديان] در اينجا و آن ها [منظور عرب ها] در آن جا». من هرگز اين موضوع را نفهميدم. هنگامی که يابوتينسکی (1) ميگفت: «صهيون به ما تعلق دارد»، منظور او اعلام يک نخست وزير يهودی و يک معاون نخست وزير عرب بود (2)»
شخصيت دوم، موشه آرن Moshe Arensوزير دفاع و امورخارجه مطرح سال های دهه 1980 بود. او پدرخوانده سياسی نتانياهو و از «عقاب ها» (جنگ طلب ها) ی مشهور است. او در يک ستون بحث آزاد در روزنامه هآرتص می نويسد: «چه خواهد شد اگر حاکميت اسرائيل شامل يهوده و شومرون (سامره) شده و به اهالی فلسطينی شهروندی اسرائيلی اعطا شود؟ کسانی که در اسرائيل و خارج از آن «اشغال» را بمثابه شری غيرقابل تحمل تلقی می کنند، احتمالا از خلاص شدن اسرائيل از اين بار سنگين در اثر اين تحولات آسوده خواهند شد؟ (3)»
اما چگونه بايد اين جماعت را جذب کرد؟ او پاسخ می دهد که هم اکنون اسرائيل دارای اقليت هائی است که بخوبی جذب شده اند، نظير دروزها و چرکس ها. آن چه به اعراب مسلمان مربوط می شود، اين است که مشکل تجانس آنان «به حکومت های اسرائيل بر می گردد که بموقع تصميمات مقتضی اتخاذ نکرده اند». او معتقد است که بايد ابتدا به اين وظيفه مهم پرداخت.
شخصيت سومی که جامعه اسرائيل را مخاطب قرار داده، خانم تزيپی هوتوولی Tzipi Hotovely جوان ترين نماينده مجلس و از ستاره های حزب ليکود است که بنا بر درخواست شخصی نتانياهو به آن حزب پيوسته است. او که در سال 2005 با تخليه غزه مخالف بود، بر اين نظر است که آن تخليه، شکست هر ديدگاهی را که بر تخليه زمين ها متکی باشد، نشان داده است. علاوه بر آن او به حفظ شهرک های استعماری دلبستگی دارد: «يهوديان در حبرون (الخليل) و بيت ال زندگی کرده اند. اين نقاط، از مکان های توراتی اند. حضرت داوود از اين شهرها قلمرو پادشاهی اش را گسترش داد. فکرنمی کنم که ما بتوانيم از آن ها صرف نظر کنيم و گرنه صهيونيسم چه معنی خواهد داشت؟ صهيونيسم معتقد به بازگشت به صهيون و اورشليم است. بازگشت به کليه مکان های توراتی. لذا ما بايست روند صلحی را در نظر بگيريم که اهالی شهرک ها را ريشه کن نسازد(4).» در آن صورت، تنها امکانی که باقی می ماند، عبارتست از بردن کل سرزمين های کرانه های باختری رود اردن زير قانون اسرائيل و اعطای مليت و حق رای به فلسطينيان. خلاصه، يک دولت واحد که از نگاه وی و نيز ريولين و يا آرن فقط می تواند «دولتی يهودی» باشد.
هدف از اين پيشنهادات، حل يکی از تضادهای اساسی شاخه ليبرال (به مفهوم سياسی آن) جناح راست اسرائيل است: چگونه می توان مطالبه حاکميت بر سراسر «يهودا وشومرون» (کرانه باختری) را با اصول دموکراتيک سازگار کرد؟ چگونه می توان از استقرار نظام آپارتايد جلوگيری کرد در حالی که در آن، فلسطينی ها از حقوق سياسی شان محروم خواهند بود؟
در گذشته، مناخيم بگين که راست اسرائيل را برای اولين بار در سال 1977 به پيروزی انتخاباتی رساند، تلاش کرد که اين معما را حل کند. پس از استقبال از انور سادات در بيت المقدس در نوامبر 1977، او طرحی پيشنهاد کرد که در آن برداشت خود را از خودمختاری فلسطينی ها نشان داده و از اهالی کرانه باختری و غزه می خواست بين مليت اسرائيلی و اردني، يکی را انتخاب کنند يعنی به حق رای يکی از اين دو کشور دست يابند.
اين بينش سريعا کنار نها ه شد، چرا که با مانعی روبرو می شد که امروز نيز هيچکدام از سه شخصيت يادشده در بالا نمی توانند برطرف سازند. و آن عبارتست ازچگونگی مصالحه اعلام يک «دولت يهودی» با اعطای حق رای به فلسطينيان؟ آرن مدعی است که فلسطينی ها سی درصد کل جمعيت اند ولی او شمار اهالی کرانه باختری را کمتر از واقعيت به حساب آورده و اهالی غزه را نيز کاملا «فراموش» کرده است. اين طرح، چگونه می تواند جمعيت فلسطين را زير رقم تعيين کننده پنجاه درصد نگهدارد؟ حتی با ميزان چهل درصد، هيچ دولتی نمی تواند بدون حمايت بخشی از جمعيت فلسطينی تشکيل شود، لذا بدرستی نمی توان فهميد آنان با چه منطقی از يک حکومت در دولت يهودی پشتيبانی خواهند کرد؟
راه حل بينا بينی دراز مدت
مستقل از محدوديت ها و تضادهای چنين نظريه های سنت شکني، آن ها نشانه بازتاب بدبينی همگانی نسبت به بن بست «روند صلح»ی است که سال هاست به زور تنفس مصنوعی سرپا نگاهداشته شده است. با وجود از سر گيری مذاکرات اسرائيل-فلسطين به سرپرستی باراک اوباما در روز دوم سپتامبر 2010، شمار اندکی از تحليلگران به بهبود اين بيمار خوشبين اند. ياس فراگير شده و در صف اول، مسئولان امريکائی را دربر می گيرد که چند دهه است درگير اين مسئله اند.
آقای ديويد ميلر David Millerاز سال 1988 تا 2003، به عنوان مشاور شش وزير خارجه پی در پی امريکا در دوران سه رئيس جمهور خدمت کرده و در همه زدو بندها و مذاکرات، چه علنی و چه سری شرکت کرده است. او در مقاله پر سروصدائی که عنوان آن عصاره تفکرش را بيان می کند «اعتقاد تقلبی به صلح در خاورميانه، چگونه من بی ايمان گشته ام (5)» توضيح می دهد که کشمکش اسرائيل-فلسطن ديگر مسئله مرکزی واشينگتن نيست. بديده او مسائل ديگری چون عراق، افغانستان يا پاکستان و بويژه رودرروئی با ايران توجه دولت آمريکا را به خود معطوف ساخته و قدرت بزرگی چون ايالات متحده نمی تواند در آن واحد و در اين دوره بحرانی هر کاری انجام دهد.
آقای ميلر می نويسد: «مومنان بايد ايمان خود را بازنگری کنند، در حالی که گسترش قدرتش در سراسر جهان از توانائی های آمريکا خارج است. ايالات متحده بايد هر چه از عهده اش بر می آيد، انجام دهد، با اسرائيلی ها و فسطينی ها جهت مذاکره بر روی مسائل مرکزی وضعيت نهائی (...) کار کند و به فلسطينيان کمک کند تا نهادهايشان را گسترش داده و اسرائيلی ها را وادارد تا با آسوده گذاشتن فلسطينی ها به آن ها کمک کنند تا بتوانند از نظر اقتصادی نفس راحتی بکشند و اقتدار خود را توسعه داده ودر غزه آرامش برقرار کنند. (...) ولی امريکا بايد بداند که از انجام چه چيزی ناتوان است و به همان نسبت به انجام چيزهائی که قادر است انجام دهد ، آگاه باشد.»
رابرت مالی Robert Malleyاز بازيگران فعال که به عنوان مشاور پرزيدنت کلينتون در مذاکرات کمپ ديويد (ژوئيه 2000) شرکت داشت، با تکيه بر تجربيات خود، نتايج بدبينانه ای می گيرد و قاطعانه راه حل يک دولت فلسطين در کنار اسرائيل را مورد نقد قرار می دهد. «اين ديدگاه به مسائلی که بايد حل کند، پاسخ نمی دهد. اين نظريه مدعی است که به کشمکشی که در 1948 ولی بدون ترديد پيش از آن اغاز شده، خاتمه دهد . اما فقط به مشکلاتی می پردازد که در سال 1967 پديد آمده اند. پايان بخشيدن به اشغال در سرزمين های فلسطين اساسی است (...) اما ريشه های کشمکش بسيار ژرف تر است. برای اسرائيلی ها، مسئله عمده خودداری فلسطينی ها از شناختن مشروعيت دولت يهود است؛ برای فلسطينی ها، مسئوليت اسرائيل در تصرف و پراکندگی ناشی از تاسيس دولت اسرائيل اساسی است. (6)» ايجاد دولت فلسطين، بحث در مورد ميزان درصدی از سرزمين ها که به هر کدام از دو طرف خواهد رسيد «احساسات وشورعميق و ريشه دار، دلتنگی ها و کينه ها را ازميان نخواهد برد.»
پس چه بايد کرد، درحالی که در همان حال رابرت مالی تاکيد می کند که با راه حل يک دولت نيز مخالف است؟ همچون شماری از تحليلگران امريکائي، او به طرفدران اين ديدگاه می پيوندد که «راه حل ميانی دراز مدت» را پيشنهاد می کنند. را ه حلی که حواشی اش متغير است ولی احتمالا مسائل حساس را به زمانی ديگر (کي؟) موکول می کند، نظير مسئله بيت المقدس و پناهندگان.
راجر کهن Roger Cohenسرمقاله نويس مطرح نيويورک تايمز اين ديدگاه را چنين خلاصه می کند(7): «اوباما که برنده جايزه نوبل نيز است، بايد انتظارات را کاهش داده، از صلح صحبت نکند و اين واژه را طرد کند. کم کم از همزيستی سخن براند. اين چيزی است که ليبرمن می خواهد، حماس می گويد که خواستارش است وشانه خالی کردن های نتانياهو نيز در چنين جهتی است. اين چيزی نيست که محمود عباس می خواهد ولی او قدرتی ندارد. همان طوری که يک کارشناس علوم سياسی اسرائيلي، شلومو آوينری Shlomo Avineriبه من گوشزد کرد «يک حالت حفظ موقعيت موجود(استاتو کو) غير خشونت بار» بد نيست. نمونه قبرس زياد هم بدک نيست» (...) صلح شجاعان را بايد با يک دوره آرامش دون مايه ها جايگزين کرد.»
اين بدبينی از هماهنگی دروغينی تغذيه می کند که از سال 1993 بر عملکرد قدرت های بزرگ حاکم است: دو ملت بر روی اين سرزمين زندگی می کنند. آن ها بايد به يک توافق برسند و آن هم به «حسن نيت» و انزوای افراطيون دو طرف نياز دارد. اين موضع مسئوليت های ويژه اشغالگر را ناديده گرفته و او را با اشغال شده همرديف تلقی می کند و فراموش می کند که همه حکومت های اسرائيل سياست های تصرف اراضی را حتی پس از امضای قرار دادهای اسلو دنبال کرده اند: از زمان امضای آن ها در 1993 تا کنون، شمار کولون ها [ساکنان شهرک های استعماری] از صدهزار به سيصدهزار رسيده اند بدون محاسبه دويست هزار نفری که در بيت المقدس شرقی مستقر شده اند. به موازات آن «انضمام زمين های واقع در غرب ديوار جدائي، زمين هائی که کولون های رسمی و «وحشی» تصاحب می کنند، فضائی که برای ساخت جاده های کمربندی و مناطق نظامی بسته دره اردن اشغال می کند و دولت اسرائيل قصد دارد حفظ شان کند (8)»، حدود 45 درصد کرانه باختری را تشکيل می دهد. احزاب سياسی اسرائيل، چه راست و چه چپ، بدون هيچ مجازاتی قطعنامه های سازمان ملل متحد و مشروعيت بين المللی را زيرپا می گذارند.
در سپتامبر 2000، آغاز انتفاضه دوم به نخست وزير اسرائيل اهود باراک امکان داد تا اکثريت بزرگی از افکار عمومی يهودی اسرائيل را مجاب کند که نه در آن زمان و نه هرگز در گذشته «مخاطب فلسطينی» وجود نداشته است(9). حتی تصميم تاريخی نشست سران کشورهای عربی در مارس 2002 در بيروت- که صلحی کلی با اسرائيل را در مقابل ايجاد دولت فلسطين در مرزهای 1967 می پذيرفت- با تحقير به پس رانده شد. و دولت در مقابل اين خودداري، هيچ هزينه ای نپرداخت، چرا که عمده ترين قدرت جهاني، ايالات متحده نظير اتحاديه اروپا، چين و روسيه همچنان با اسرائيل ارتباط دارند، گوئی اشغال اصلا وجود خارجی نداشته، حتی اگر وجهه اسرائيل در افکار عمومی بطور محسوسی کاهش می يابد.
برابری يا هيچ
مسئله اساسی تر اين است که گروه رهبری اسرائيل در عمل، از شناسائی فلسطينيان بصورت برابر وهم تراز خودداری می کنند. قراردادهای اسلو نه بر اين تکبر و خودخواهی تاثير گذاشت و نه اين باور را تغيير داد که گويا زندگی يک فلسطينی هم تراز امنيت يک اسرائيلی نيست. رهبران اسرائيل با عمده کردن خصومت همسايگانشان، با سوء استفاده از نسل کشی يهوديان در دوران جنگ دوم جهاني، مفهوم جديدی از امنيت مطلق ساختند که از دسترسی هر قدرتی خارج بوده و کشور را در جنگی بی پايان درگير می کند. آيا هيچ راه حلی ممکن است اگر اصل برابری ميان همه انسان هائی که بر روی اين سرزمين زندگی می کنند، مورد احترام قرار نگيرد؟ روشنفکر فلسطينی-امريکائي، ادوارد سعيد (10) ميگفت: «برابری يا هيچ»، ايده ای که از اين ببعد افراد مختلفی در ميان طرفين درگيری به ان رسيده اند. پيش از همه، فلسطينيان اسرائيل که با همه نيرويشان خواهان برابری هستند.
اين امر موجب نگرانی روزنامه نگار اسرائيلی گشته که کتابی در مورد سازمان الفتح نوشته است (11). اهود يعاری Ehud Yaariدر مقاله ای در بهار 2010 نوشت که تا چند سال ديگر تکيه بر راه حل دو دولت بخشی از طرفدارانش را از دست خواهد داد و ديدگاه های ديگری پديد خواهند آمد و با از بين رفتن تشکيلات خودگردان فلسطين موجب الحاق سرزمين های الحاقی بصورت دوفاکتو (بالفعل) شده و فلسطينی ها بدين ترتيب موفق خواهند شد تا با قانون شکنی برتری جمعيتی را تضمين کنند، مسئله ای که رهبران اسرائيلی اذعان دارند که ازچند دهه پيش، موجب هراس شان است و تلاش کرده اند که عمدتا از طريق اشغال و نه الحاق جلو آن را بگيرند. اين الحاق وارونه انتخاب ديگری باقی نمی گذارد مگر قبول اکثريت عرب در ميان خود (12)». لذا ازنگاه وی ترک مخاصمه ضروری است و می توان حدس زد که عقب نشينی اسرائيل بر روی مسير «ديوار امنيتی» تسهيل شود، امری که موجب برچيده شدن شصت شهرک استعماری و تخليه پنجاه هزار شهرک نشين (کولون) خواهد شد.
همه اين طرح های «راه حل بينابينی» در واقعيت در چارچوب تناسب قوای کنونی عملی شده و بر اشغال به اشکال ديگر تداوم خواهد بخشيد و فلسطينيان را در مناطق حفاظت شده [به شکل اتراق های سرخ پوست های آمريکا.م]محبوس نگاهداشته و آن ها را بدون کنترل مرزها و بدون قدرت اقتصادی و سياسی از وحدت سرزمينی محروم خواهد کرد.
خطری که مقامات اسرائيل از اعلام استقلال دولت فلسطينی علم کرده اند، ناچيز بنظر می آيد (13). مگر غير از اين است که اين دولت پيش از اين از سوی سازمان آزادی بخش فلسطين (ساف) در سال 1988 اعلام شده است و بيش از صد دولت آن را به رسميت شناخته اند. حتی اگر اتحاديه اروپا چنين کاری می کرد آيا حاضر خواهد شد پيامدهای آن را پذيرفته و با اسرائيل بمنزله قدرت اشغالگر رفتار کند که برای مجبور ساختن آن به خاتمه اشغال دولتی ديگر بايد مجازاتش کرد؟
چشم انداز يک دولت واحد بر روی همه سرزمين های تاريخی فلسطين نيز مشکلاتی در همان حد می آفريند (14). همان طوری که بحث پيرامون پيشنهادات ريولين و آرن نشان می دهد.
يوری آونری Uri Avnery، پيش کسوت مبارزه برای صلح ، بشدت کمبودهای چنين طرحی را نکوهش می کند. بنظر وي، طراحان غزه را بحساب نمی آورند؛ دولت واحد، يهودی خواهد بود؛ انضمام کرانه باختری موجب ادامه شهرک سازی های استعماری خواهد شد؛ اعطای شهروندی به فلسطينيان در بهترين حالت، ده سال طول خواهد کشيد و حتی يک نسل. و او نتيجه می گيرد «در فيلم بچه رزماری ساخته رومن پولانسکي، زنی کودکی بدنيا می آورد که زيباست ولی پسر شيطان از آب در می آيد. ديدگاه جذاب يک دولت که چپ اسرائيل طرح می کند، به هيولای راست بدل می شود (15)»
علی حسن ابو نعمه، روشنفکر آمريکائی فلسطينی که تارنامه الکترونيکی بنام «انتفاضه الکترونيک» را اداره می کند و کتابی در دفاع از ايجاد دولت واحد (16) نوشته است با اين ديدگاه مخالف است. او می نويسد: «آن گاه که يهوديان اسرائيل، برابری حقوق فلسطينيان را بپذيرند، آنان ديگر نمی توانند بطور يک جانبه نظامی تحميل کنند که امتيازات ناروا را حفظ می کند. يک دولت مشترک مجبور است منافع همگانی مشروع يهوديان اسرائيل را در نظر بگيرد ولی همچنين مجبور است در مورد ديگران نيز چنين کند.»
او تشابهی با وقايع آفريقای جنوبی می بيند: « در اواسط سال های دهه 1980، اکثريت بزرگی از سفيدپوستان درک کردند که حفظ موقعيت موجود آپاتايد غير قابل تحمل است و شروع به طرح اصلاحاتی برای برابری همگانی کردند که از خواست های کنگره ملی آفريقا بسيار دور بود. منظور يک نفر � يک رای در يک آفريقای جنوبی غير نژادی (...) حتی تا پايان کار. آمارگيری ها نشان می داد که اکثريت بزرگ سفيدپوستان انتخابات سرتاسری را رد می کنند ولی نوعی تقسيم قدرت را می پذيرند، بشرطی که آنان حق وتو در مورد تصميم گيری های استراتژيکی داشته باشند (17)»
حماس بنوبه خود، دور از مباحثات مانده و به پذيرش دولت فلسطين در کرانه باختری و غزه بسنده می کند تا در اين شرايط «حدنه» (ترک مخاصمه) کم و بيش طولانی با اسرائيل برقرار شود ولی بدون شناسائی آن دولت. جنبش اسلامی در مورد چگونگی «آزادی همه فلسطين» و آينده جمعيت يهودي، به اظهاراتی اکتفا می کند که اسلام اقليت های مذهبی را می پذيرد.
در شرايطی که دو سازمان نماينده فلسطينی ها، الفتح و حماس از مباحثات قديمی مربوط به دولت واحد غايب اند (به مقاله راه گشائی يک ايده مراجعه کنيد. در همين شماره)، روشنفکرانی چون ادوارد سعيد و تونی جودت Tony Judt، بخشی از جنبش همبستگی با فلسطين يا جناح گويا ولی در اقليت افکار عمومی فلسطين از آرمان شهر دولت واحد و دموکراتيک پشتيبانی کرده يا می کنند (18)، همچون پيشنهاد الفتح در اواخر سال های دهه 1960، با اين حال، اين طرح نيز بدليل وجود کاستی ها و ابهام آن راهی برای خود باز نکرده است. آيا اين طرح همچون مدل افريقای جنوبي، دولت همه شهروندان است؟ يا دولتی است دو مليتی نظير نمونه چک اسلاواکی پيشين؟ قانون اساسی آن چگونه خواهد بود و جمعيت های گونه گون آن، ملی و مذهي، چه تضمينی خواهند داشت؟ آين دولت نسبت به موقعيت زيست محيطی اش چه وضعيتی خواهد داشت؟ آيا اين دولت به عضويت جامعه عرب درخواهد آمد؟
چنين طرحی نمی تواند شکل بگيرد مگر با مبارزه مشترک فلسطينيان و دست کم، بخش گويائی از جمعيت يهودی اسرائيل. نمونه آفريقای جنوبی بارها مطرح شده است. ولی فراتر از اين مسئله که آيا اسرائيل يک دولت آپارتايد است يا نه، مدل آفريقای جنوبی به اين دليل خروج از کشمکش را ميسر ساخت که کنگره ملی آفريقا ANCدر بستر اتحادش با حزب کمونيست دارای يک «پايه سفيد پوست» بود. علاوه بر آن، اين حزب گفتار و روش های مبارزاتی اش را با خواست پايه ريزی جامعه ای «رنگين کمان» و جلوگيری از مهاجرت جمعيت سفيد پوست هماهنگ کرده بود، آن چنان که در انگولا و موزامبيک رخ داد. کنگره ملی افريقا، بصورت محدودی از سلاح تروريسم استفاده کرده بود و هراس داشت که اين شيوه مبازره پشتيبانی افکار عمومی از جمله سفيدپوستان را از او سلب کند. (19) کنگره ملی آفريقا، در عين مبارزه سازش ناپذير برای اصل «يک نفر � يک رای»، توانست هراس جامعه سفيد پوست را در نظر بگيرد.
برای چنين اقداماتی در خاورميانه، بايد نوع جديدی از سازماندهی چه در ميان فلسطينی ها، چه اسرائيلی ها را در نظر گرفت تا ترس ها بريزند، نفرت ها، پيشداوری ها زدوده شوند. اين عوامل دوحريف را از هم جدا می کند.
شاعر بزرگ فلسطينی محمود درويش، هنگام يادآوری از ديدار دشوارش از خانه بيت المقدس شان چنين سروده است*:
چطور می توانستم از بيگانه هايی اجازهء ورود بخواهم که خفته اند
بر تخت خودم ... و برای پنج دقيقه ديدار از خودم
به آنان التماس کنم؟ آيا بايد به احترام خم شوم
دربرابر آنان که بر رؤيای کودکی ام منزل گرفته اند؟ آيا خواهند پرسيد
کيست اين بيگانهء ناخوانده ای که در می کوبد؟ و چگونه
می توانم سخن بگويم از صلح و جنگ
بين قربانيان و قربانيانِ قربانيان، بدونِ
کلماتی اضافی و بدون جمله ای معترضه؟
آيا به من خواهند گفت : جايی برای دو رؤيا
در يک بستر نيست؟ (20)
-------
عنوان اصلی مقاله:
L�Epineux partage de la Palestine
Un seul Etat pour deux r�ves par Alain GRESH
-----
پاورقی ها:
1 � ولاديمير زئو يابوتينسکی Vladimir Zeev Jabotinsky(1940-1880)، رهبر جناح راست صهيونيستی. احزاب راست اسرائيل از نظريه های او الهام گرفته اند.
2 � روزنامه هآرتص، تل آويو، شماره 15 ژوئيه 2010.
3 - Is there another options?, Haaretz, June 2nd, 2010
4 � The Jewish Press.com, july 10th, 2009.
5 ” The false religion of Mideast peace“ :
� And why I�m no longer a believer“, Foreign Policy, Washington, May-June 2010
6 � مقاله مشترک با حسين آغاHussein Agha با عنوان:
”Israel and Palestine: Can they start over? », the New York Review of Books, December 3d 2009
7 � « A Mideast truce », The New York Times, November 16th,2009.
8 � Denis Bouchard, « L�Etat palestinien en question. La solution des deux Etats est-elle encore possible ? », note de l�Institut fran�aise des relations internationales, Paris, mars 2010.
9 � به مقاله «چهره واقعی اهود باراک»، لوموند ديپلماتيک، ژوئيه 2002 مراجعه کنيد.
10 � Israel, Palestine, l��galit� ou rien », La Fabrique, Paris, 1999.
11 � Strike Terror : The story of Fatah, sabra Books, New york, 1970.
12 � « Armistice now », Foreign affairs, New York, Martch-April 2010.
13 � ژان فرانسوآ لوگرن در کتاب زير، راه حل های محتاف را بررسی کرده است:
Jean Fran�ois Legrain, « Palestine : un Etat ? Quel Etat ? », Gremmo.mom.fr, 11 d�cembre 2009.
14 � Dominique vidal, « Palestine : � propos de l�Etat binational », France-Palestine.org, 23 novembre 2009.
15 � Uri Avnery, « Rosemary�s Baby », Gush-Shalom.org, 24 juillet 2010
16 � Ali Abunimah, One Country, Metropolitain Books, New York, 2006.
17 � « Israeli embrace one-state solution from unexpected direction », Electronicintifada.net, july 21st, 2010.
18 - به مقاله ليلا فرسخ، آيا زمان تشکيل کشوری دو مليتی فرا رسيده است؟، لوموند ديپلماتيک، مارس 2007.http://ir.mondediplo.com/rubrique77.html
19 � Nelson Mandela, Un long chemin vers la libert�, Le livre de poche, Paris, 1996,p.341
20 � Comme des fleurs d�amendiers ou plus loin, Actes Sud, Arles, 2007.
* بخشی از شعر « کنتر پوان � همصدائی» سروده محمود درويش برای ادوارد سعيد، لوموند ديپلماتيک، ژانويه 2005:http://ir.mondediplo.com/rubrique77.html
-------


راه گشائی يک ايده
آلن گرش
ترجمه بهروز عارفی
آنان صهيونيست های دوآتشه بودند و«اصلا اين پرسش برايشان مطرح نبود که آيا ملت يهود وجود دارد يا نه. نه فقط اين ملت وجود اشت، بلکه دارای حق بازگشت به فلسطين نيز بود تا در آن سرزمين نمونه ای شود برای عدالت در جهان (1).» با وجود اين، برای فيلسوفی چون مارتين بوبر Martin Buber(1965-1878) يا خاخام يودا ماگنس Judah Magnes(1948-1877) نخستين رئيس دانشگاه عبرائی اورشليم (بيت المقدس)، ايجاد «نمونه عدالت» نمی بايست به بهای ستم بر اهالی بومی برپا شود. نظير مهاجرين ديگر، آنان با تحير دريافته بودند که فلسطين «سرزمين بدون مردم» نيست و ضروری بود که آنان روشی ابداع می کردند تا ميان يهوديان و عرب ها همزيستی بوجود آيد.
اين وضعيت صرفا اخلاقی و دو مليت گرائی آن بلند گوی سياسی پيدا کرد. سازمان هاشومر هاتزائير Hachomer Hatza�r(گارد جوان)، تشکيلات نيرومندی بود که در همان سال 1922، اين مسئله را در برنامه اش آورده بود. اين سازمان ايجاد مرکز روحانی يهودی در فلسطين را رد می کرد و در پی پاسخ به «مسئله يهود» از طريق ايجاد يک دولت بود. رهبران اين سازمان به مارکسيسم باور داشتند ولی معتقد بودند که فقط استثمارگران و حزب های ثروتمند با طرح صهيونيسم مخالف اند. طرفداران راه حل دومليتی به هيچوجه منزوی نبوده و در سال 1944 توانستند چهل در صد آرای يهوديان را کسب کنند. اما هاشومار هاتزائير مانند ديگر سازمان های چپ صهيونيستی از حل تضادهای ميان گفتارو کردار ملی گرايشان ناتوان بودند، و نتيجه آن اخراج کشاورزان عرب از زمين هايشان با تکيه بر شعار «کار يهودی» بود. اين سازمان در دوره ميان دو جنگ جهانی هيچ مخاطب بانفوذ عرب نيافت که مشروعيت استقرار يهوديان را در فلسطين بپذيرد.
در اوايل سال 1947، پادشاهی بريتانيا تصميم گرفت از قيمومت فلسطين که «جامعه ملل» به او واگذار کرده بود، صرف نظر کند. مسئله به سازمان جديدالتاسيس ملل متحد ارجاع شد. کميسيونی ايجاد شد تا راه های گوناگون را بررسی کند. سازمان های عربی کميسيون را بايکوت کردند ولی جنبش های صهيونيستی نظرات خود را با آن کميسيون در ميان گذاشتند. هاشومر هاتزائير و بوبر به سود يک دولت دو مليتی نظر دادند ولی اکثريت اعضای کميسيون باستثنای هند، ايران و يوگوسلاوی اين گزينه را رد کردند. در روز 29 نوامبر 1947، مجمع عمومی سازمان ملل متحد تقسيم فلسطين به دو دولت و ايجاد ناحيه ای زير کنترل بين المللی در بيت المقدس را به تصويب رساند. قطع نامه تاکيد می کرد که همه اين مجموعه بايد در يک اتحاد اقتصادی جمع شود که پول، حمل و نقل، گمرگ و غيره را دربر می گرفت.
در آن دوره اکثريت سازمان های فلسطينی نه فقط اصل تقسيم را رد می کردند بلکه همچنين با دادن حقوق سياسی به مهاجران رسيده از اروپا مخالف بودند. فقط، جامعه آزادی ملي، جنبشی کمونيستی از ايجاد يک دولت حمايت می کرد که در آن برابری همه شهروندان از جمله يهوديان تضمين شود. اين طرح که به مدت دو دهه به فراموشی سپرده شده بود، پس از جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1967، دوباره خودنمائی کرد. طراح آن سازمان الفتح ياسر عرفات بود و عمليات فدائيان مستقر در پايگاه های اردن به آن اعتبار می داد. اول ژانويه 1969، کميته مرکزی الفتح اعلام کرد که اين سازمان با يهوديان بمنزله جامعه قومی و مذهبی مبارزه نکرده بلکه عليه اسرائيل به عنوان نماد استعمارگری متکی بر نظام نژاد پرست مذهبی و سلطه گر، نماد صهيونيسم و استعمار مبارزه می کند. (...) القتح رسما اعلام کرد که هدف نهائی مبارزه آن سازمان، بازسازی دولت فلسطين مستقل و دموکرلاتيک است که همه شهروندان، بی توجه به مذهب شان از حقوق مساوی برخوردار خواهند بود. (2)»
اين نقطه عطف مهمی است که فلسطينی ها نه طرح صهيونيستی بلکه عمل انجام شده يعنی حضور چند مليون يهودی را در فلسطين می پذيرند و لذا الفتح در می يابد که نامعقول و بی عدالتی است که اگر کسی فکر کند که انان «به خانه های خود» باز خواهند گشت يا سرنوشتی نظير مهاجران فرانسوی الجزاير موسوم به«پا سياه ها» خواهند يافت.
پنجمين شورای ملی فلسطين وابسته به سازمان آزادی بخش فلسطين (ساف) در ژانويه � فوريه 1969 برگزار شد و ياسرعرفات را به رياست کميته آن برگزيد. در قطع نامه آمده است که هدف ساف «ايجاد جامعه آزاد و دموکراتيک در فلسطين برای همه فلسطينيان چه مسلمان، چه مسيحی و چه يهودی است (3)»...
در 1970، انتشارات مينوئی در پاريس يادداشت هائی از الفتح منتشر ساخت. اين مجموعه عنوان «انقلاب فلسطين و يهوديان» را داشت و بازتاب آن موجب مشروعيت آرمان فلسطين در اروپا شد. در آن آمده است: «موضوع جديد اين است که عرب های مهاجر غير يهودی که بدست يهوديان مستقر در فلسطين از خانه هايشان اخراج و از زمين هايشان رانده شده اند، می توانند هنوز (...) به دولتی مراجعه کنند که قربانيان سابق ، متجاوزان سابق آنان و ستمگران را در يک جا جمع کند. اين ايده انقلابی است...»
اين ايده بی ترديد انقلابی است ولی مبهم نيز هست: چه نوع دولتی تاسيس خواهد شد؟ کدام قانون اساسی حقوق همه شهروندان را تضمين خواهد کرد؟ فرهنگ يهودی چه موقعيتی خواهد داشت؟ از سوی ديگر، الفتح با پذيرش برگشت ناپذيری حضور يهودی در فلسطين مشکلی را طرح می کند که هرگز قادر به حل آن نخواهدشد. زيرا ايجاد دولت واحد، همکاری بخشی از يهوديان را الزامی می کند. در حالی که به رغم مباحثات با گروه های کوچک ضد صهيونيستي، الفتح موفق نشد پل های ارتباطی با بخش های تعيين کننده اهالی اسرائيل بوجود آورد. اين کمبود عمده، به کنار گذاشتن طرح يک دولت دموکراتيک منجر شد که بصورت متضادی (پارادوکسال) با پذيرش وضعيت برگشت ناپذير حضور يهودي، فلسطين را برای طرح نقسيم آماده می کند. شناسائی بين المللی آرمان فلسطين، از جمله از سوی اتحاد شوروی که همچون اکثريت بزرگی از دولت ها حقانيت اسرائيل را می پذيرفت- بازتاب کم طرح يک دولت واحد در جامعه اسرائيل، بتدريج سازمان منسوب به عرفات را به پذيرش ايده دو دولت در مجاورت يکديگر سوق داد. قرادادهای اسلو در سال 1993 بمثابه راهی بسوی اين هدف تلقی خواهد شد که دولت های غربی ، ابتدا اروپا و سپس ايالات متحده آن را تاييد کردند. در سال 2003، قطع نامه شورای امنيت سازمان ملل اين اتفاق نظر را تاييد کرد. سرانجام، نتانياهو نخست وزير اسرائيل، هر چند نوک زباني، در 14 ژوئن 2009 به آن ها پيوست.
چرخش ناگهانی تاريخ: درست در زمانی که در خود محل، تقسيم به دو دولت شرط بندی محالی بنظر می رسد، «جامعه بين المللی» در پذيرش اين طرح وحدت نظر دارند.
-------------
عنوان اصلی: Le cheminement d�une id�e par Alain GRESH
-------------
1 � Susan Lee Hattis, The Bi-National Idea in Palestine During Mandatory Times, Shikmona, Tel Aviv, 1970, p 25.
2 � Les Palestiniens et la crise isra�lo-arabe, Edition sociale, Paris, 1974.
3 � International Documents for Palestine 1969, Institute of Palestine studies, Beyrouth, 1970.

هیچ نظری موجود نیست: