۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

بهروز سورن: ساعاتی در میان بازماندگان و خانواده های قربانیان دهه شصت در زندانهای جمهوری اسلامی

بهروز سورن: ساعاتی در میان بازماندگان و خانواده های قربانیان دهه شصت در زندانهای جمهوری اسلامی


بیش از هر زرق و برق بین المللی و آوازه شخصیت های حاضر در این دادگاه, شعف دیدار دوستانی چند و حضور در میان قربانیان کشتار جمهوری اسلامی در زندانها و بویژه دهه شصت برایم جذابتر بود. ناباوری به نیات خیر!! شخصیت ها و نهادهای بین المللی دهه هاست که با من زندگی میکند. از همان زمان که در زندانها حلق آویز میکردند و تنابنده ای صدایش در نمی آمد. این را هم میدانستم که  پای صحبت و دردنامه های عزیزانی مینشینم که از گفتارشان سنگ نیز میترکد و اشکها سرازیر خواهند شد. دیوارها به صدا در خواهند آمد و ضربان قلبها را میتوان شنید و شمرد.
تجمع این عزیزان و در این ابعاد قطعا از نادر اتفاقاتی است که میتواند در تبعید رخ دهد. آنهم در شرایطی که بسیاری از قربانیان لب به سخن نمی گشایند. بسیاری دیگر ترجیح میدهند تا فراموش کنند و روال عادی زندگی شان را تحمل پذیر نمایند. بخشی دیگر نیز متاسفانه در میان ما نیستند. تازه با خبر هم شدم که طیفی از زندانیان سیاسی آندوران و خانواده هایشان نیز از موضع تحریم در این جلسه شرکت نمیکنند. اگر چه هم شاهد میتوانستم باشم و هم از خانواده های داغدار که در یک زمان  8 عضو خانواده اش چه سببی و چه نسبی در زندانهای رژیم با مرگ و نیستی دست و پنجه نرم می کردند اما بعلت ناروشنی های این نشست که ناشی از کمبودهای اطلاعاتی ام بود, تنها برای تهیه گزارش و خبر ساعاتی را در میان این قربانیان و مادران و برادران و خواهران داغدار حضور یافتم.
خانواده ها و قربانیانی که پس از گذشت دهه ها اما با عشقی وصف ناپذیر به از دست رفته گانشان و حس عدالتجوئی و فراموش ناشدنی نسبت به عاملین و آمران آن جنایتها ایستاده اند و فراموشی پیشه نمی کنند. بارها و بارها در میان شهادت هایشان اذعان کردند که سکوت جامعه بین الملل در آندوران هراس و وحشت, به یاری جمهوری اسلامی آمد و بارها دیگر گفتند که آنرا نیز فراموش نکرده اند.
گفتند که دول غربی علیرغم آگاهی به ظرفیتهای انسان ستیزانه رژیم حاکم اما اولویتهای قراردادهای اقتصادی و تعلق جامعه بین الملل برای منافع ملی را هم بخوبی بیاد می آورند که چگونه سکوتی نفرت انگیز رسانه های غربی را در برگرفته بود و دستان رژیم را در قتلعام زندانیان بی دفاع سیاسی باز گذاشتند. اشاره شد که در همان شرایط کشتار در زندانهای جمهوری اسلامی چه و چه قراردادهای اقتصادی هنگفتی میان دول غربی با حکومت وقت ایران بسته میشد و چگونه جهان بر این کشتار گسترده زندانیان سیاسی در ایران چشم بربست؟
 اسناد جنایات نیز بوفور ارائه و پیشنهاد شد و مجالی برای تامل و تردید برای گردانندگان دادگاه نگذاشت. اینجانب بی خبر از چگونگی شکل گیری و برگزاری این دادگاه اما به اعتبار برخی از چهره های شناخته شده و معتبر سیاسی  به مرکز حقوق بشر لندن رفتم. دوستانی اندک و آشنا در میانشان یافتم و لذت دیدارشان را ساعاتی بردم.
 تاسف خوردم که بسیاری از چهره های آشنا و شناخته شده در طیف زندانیان سیاسی را ندیدم. برخی که در بنیاد برومند قفل خورده اند و آن نهاد را به منابع مالی پرابهام بخیه میزنند, آنانی که در رسانه بی بی سی امپریالیستی  و صدای آمریکا فعالیت خانگی می کنند!! آخر تریبونال هم اگر به جریانهای مالی بسته بود قطعا قبیح تر و آلوده تر از نهادهای ذکر شده نمیتوانست باشد.
 درد ما درد رقابت و برتری جوئی نیز هست. برخی از زندانیان سیاسی سابق به برکت امکانات عدیده ای که در اختیارشان قرار گرفته است و معمولا از سازمانها و تعلقات طیفی خود آنهاست. بمرور زمان خویشتن را چهره کرده اند. بر کشتار سراسری سال شصت و هفت پا میفشارند زیرا خود از آن مهلکه با کمال خوشوقتی رهیده اند. مهلکه ای که بسیاری با بخت بالا زنده مانده اند و همه ما بدان واقفیم و شاد که تاریخچه آن دوران سیاه و کبود را این عزیزان یازگو می کنند. این طیف تلاش دارند که کشتار عمومی و سراسری دهه شصت ( سالهای پیش از 67 ) را در درجه دوم گفتار و کردارشان قرار دهند. کمتر سخن بگویند و طبل پر صدای عدالتجوئی آنرا در شهریور و مرداد سال 67 بکوبند. در این زمینه نیز اگر به بنیادهای برومند و امثالهم اتصال داشته باشند باکی نیست!!
آن پاره دیگر از قربانیان ( دهه شصت ) اما دفتری دیگر باز کرده اند. دفتری که میرود تلاشهای چندین و چند ساله را به ثمر برساند و در دادگاه لاهه تلاشهای تا کنونی اش را به ثبت برساند. این موفقیت در درگاه  دادگاه لاهه ایستاده است. آنچیز که قطعی است اینکه پس از برگزاری دادگاه دوم در لاهه و موفقیت آمیز بودن آن فصلی جدید در پرونده فعالیت اپوزیسیون در این زمینه باز خواهد شد که در نوع خود بی نظیر بوده است. بی تردید نتیجه موفقیت آمیز این دادگاه در تاریخچه مبارزات زندانیان سیاسی سابق و خانواده قربانیان ثبت خواهد شد.
پذیرش حکم دادگاه لاهه مبنی بر محکومیت قتلهای سیاسی بمثابه جنایت علیه بشریت نه تنها در تاریخچه و ادبیات زندانها ثبت خواهد شد بلکه این حکم در وسیعترین ابعاد داخلی و بین المللی انعکاس خواهد یافت. چنانچه بپذیریم که قربانیان جنایات جمهوری اسلامی در زندانها در تمامی تنوع و رنگارنگی خود بوده اند و این فاجعه و صاعقه شوم تنها بر سر طیف چپ فرود نیامده است سپس میتوان نتیجه گرفت که دفاع و یادواره های متنوع آنها خصلتی دمکراتیک دارد.
بلحاظ عرفی واکنش ها و نقد ها نیز پیش از هر چیز میبایستی خاستگاهی غیر سازمانی - ایدئولوژیکی داشته باشد زیرا که مقوله دادخواهی از آنان فرا سازمانی بوده است. اما چرا و به کدام علت برخی از سازمانهای چپ تشکیلاتی بسرعت در برابر این اقدام جمعی بخشی از قربانیان زندانهای رژیم موضع خصمانه گرفته اند؟ چگونه میتوان در برابر بخش بزرگی از بازماندگان آندوران سیاه و خانواده جانباختگان چنین نمود؟ حقیقت اینست که هر تجمع بزرگی سرشار از تنوع است. دعوت های عمومی نیز نمیتواند همراه با طیف گرائی باشد. بعنوان نمونه میتوان گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی در گوتنبرگ سوئد را نام برد که به هرحال تعدادی از سبزها را در خود جای داده بود و و ابهامات و انتقاداتی را بدنبال داشت. چرا ابهامات گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی و حضور سبزها و اصلاح طلبان چنین اعتراضاتی را بر نیانگیخت؟ با وجود اینکه بارها و بارها در اینموارد تذکر داده شده بود؟ این نمونه ها اندک نیستند و از حوصله این سیاهه خارج است.
و اما:
جای تاسف است که هنوز باید بر این طبل بکوبیم که منافع عمومی دارای اهمیت بیشتری نسبت به منافع سازمانی است. زندانی سیاسی , زندانی سیاسی است. مهر چپ یا سازمان خاصی را بر پیشانی ندارد همانطور که مهر راست, ملی و یا مذهبی! ندارد.
متاسفانه طی ساعاتی که در یکی از روزهای این دادگاه حضور داشتم بکرات شاهدان بر گرایشات سازمانی خود تاکید داشتند و تبلیغات طیفی خود را که بی ربط با اهداف و شرکت کنندگان برنامه بود جایگزین فرصتی میکردند که میتوانست در خدمت افشای هر چه بیشتر جمهوری اسلامی قرار گرفته شود. بنظر من بزرگترین دستاورد مبارزات زندانیان سیاسی سابق و خانواده قربانیان آندوره میتواند تلاش برای بازگو کردن جنایات رژیم در آندوران و مبارزه با فراموشی و بزرگترین آنها و قطعا محو مقوله ای بنام زندانی سیاسی و نهادینه کردن آن در افکار مردم کشورمان باشد.

هرانا؛ ارژنگ داوودی برای سومین بار به انفرادی بند ۲۰۹ منتقل شد

هرانا؛ ارژنگ داوودی برای سومین بار به انفرادی بند ۲۰۹ منتقل شد

خبرگزاری هرانا – ارژنگ داوودی زندانی سیاسی محبوس در سالن ۱۲ بند ۴ زندان رجایی شهر کرج شب گذشته به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این زندانی سیاسی که دوران محکومیت خود را در زندان رجایی شهر کرج سپری می‌کند روز گذشته برای سومین بار پیاپی در طی ماههای اخیر به انفرادی‌های بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد.
عصر روز گذشته مسئولین زندان رجایی شهر کرج به وی اعلام کرده بودند که وسایل خود را برای انتقال به زندان دیگر جمع آوری کند.http://hra-news.org

مهدی یحیی‌نژاد، مدیر و موسس سایت بالاترین و مزدور وزارت اطلاعات رژیم فاشیستی اسلامی ایران

مهدی یحیی‌نژاد، مدیر و موسس سایت بالاترین و مزدور وزارت اطلاعات رژیم فاشیستی اسلامی ایران


غروبِ يك‌شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ بود كه «سيماى جمهورى اسلامى ايران» اعلام كرد: »۱۵مفسدِ فى‌الارض‏ و محارب با خدا، ظهرِ امروز در زندان اوين تيرباران شدند‌«. خبر، مردمى را كه هنوز از رويدادها و درگيرى‌هاى چند روز گذشته گيج بودند، گيج‌تركرد و انديشناك. ماجرا از چه قرار است؟

مهناز متین و ناصر مهاجر
۳۱ خرداد ۱۳۶۰ -  «سيماى جمهورى اسلامى ايران» »: ۱۵ مفسدِ فى‌الارض‏ و محارب با خدا، ظهرِ امروز در زندان اوين تيرباران شدند‌-8 تن ديگر از عاملان درگيرى‌هاى روز ۳۱ خرداد،  شبِ گذشته در محوطه‌ى زندانِ اوين اعدام شدند«.
چرا كسانى را پاى ديوارِ اعدام گذاشته‌اند كه هفته‌ها و بلكه ماه‌ها در اسارتگاه‌هاشان روزگار مى‌گذارندند؛ بى اتهام، بى‌محاكمه، بى‌حكم؟ آيا مى‌خواهند مخالفانِ متشكل را سر‌به‌‌نيست كنند؟ دست چين اين 23 تن و قرار دادن آن‌ها در كنار هم بر چه پايه و چه منظور است؟
ببينيم كه آن‌ها كه هستند، چه كرده‌اند، كى دستگير شده‌اند و چگونه‌؟


غروبِ يك‌شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ بود كه «سيماى جمهورى اسلامى ايران» اعلام كرد:
»۱۵مفسدِ فى‌الارض‏ و محارب با خدا، ظهرِ امروز در زندان اوين تيرباران شدند‌«.
خبر، مردمى را كه هنوز از رويدادها و درگيرى‌هاى چند روز گذشته گيج بودند، گيج‌تركرد و انديشناك. ماجرا از چه قرار است؟


با چنين پرسش‏هايى مردم به بستر رفتند تا كه بامداد خبر هولناكِ ديگرى را بشنوند؛‌ اين بار از «صداى جمهورى اسلامى» :
۸ تن ديگر از عاملان درگيرى‌هاى روز ۳۱ خرداد، « شبِ گذشته در محوطه‌ى زندانِ اوين اعدام شدند«.
نامِ و نشانِ برخى از اعدام شدگان براى شهروندان آشنا بود و كم و بيش‏ همه مى‌دانستند كه چپ‌گرا هستند يا مجاهد و مخالفِ حكومتِ آخوندها. تار‌‌و‌ماركردن مخالفان آيا آغاز شده است؟ مخالفانى كه در پسِ رويدادهاى چند هفته‌ى گذشته ، از ميان برداشتن تتمه‌ى آزادى‌ انديشه، بيان و اجتماعات را مى‌ديدند و به اين دليل تظاهراتى برگذار كرده بودند در ۳۰ خرداد۶۰ تهران را تكان داده بود.
براى سردرآوردن از جزئيات خبر، چاره‌اى نبود جز خواندنِ روزنامه‌هاى حكومتى. روزنامه‌‌هاى غيرحكومتى همه به محاقِ تعطيل افتاده بودند و از ۱۷ خرداد حتا "‌انقلاب اسلامى"، "‌ميزان"، "‌آرمان ملت"، "‌جبهه ملى" و "‌مردم‌" هم ديگر منتشر نمى‌شد. روزنامه‌هاى حكومتى در همان صفحه‌ى اول خبر را آورده‌ بودند: « اعدامِ انقلابى 23 مهاجمِ مسلح و عامل كشتار مردم‌» (1) . و يا : «۲۳ تن از عاملان درگيرى‌هاى پريروز تيرباران شدند‌» (2).
"عاملان ‌درگيرى‌هاى پريروز‌" (سى خرداد ۱۳۶۰) اما خودشان بودند؛ نه نيرويى كه همزمان با آغاز راى گيرى مجلس‏ براى عزل ابوالحسن بنى‌صدر از رياست جمهورى به خيابان آمده بود. بازوهاى مسلح و شبه‌مسلح شان بود كه حركتِ اعتراضى‌ى صد‌ها هزار تن از مردم تهران و شهرسنان‌ها را به درگيرى كشاند و نه چند صد هزار نفرى كه به فراخوانِ ضمنى مجاهدين خلق و هماهنگى‌ى سازمان‌هاى چپ‌گرا و كانون‌هاى دمكراتيك به طور مسالمت‌آميز در خيابان‌هاى تهران راه پيمودند. پاسدارها و بسيجى‌ها و حزب اللهى‌ها بودند كه به صفوفِ راه‌پيمايان آتش‏ مى‌گشايند، گاز اشك آور پرتاب مى‌كنند و هر كه را به چنگ مى‌آورند، به اسارت مى‌برند و... اكنون، در پى آن شبيخون و كشتارِ مشكوكِ 23  تن از مخالفان، نوبت به روزنامه‌هاشان رسيده است كه وارد ميدان شوند و با وارونه جلوه دادن واقعيت‌، نقشِ خود را در آن برنامه‌ى شوم ايفاء نمايند.
"دادستانى انقلاب جمهورى اسلامى‌ مركز" درباره‌ى "‌عاملينِ اساسى اغتشاشات 30 خرداد‌" دو اطلاعيه صادر كرد. در اطلاعيه‌ى اول آمده:
»... دادگاه انقلاب جمهورى اسلامى... پس‏ از محاكمه و شور، عده‌اى از مجرمين را كه مقابله اينان با اسلام و مسلمين محرز شد و فسادشان در زمين ثابت شد، بر طبق موازين شرع و قانون، محارب با خدا و رسول دانست و به اعدام محكوم كرد. حكم صادره... ظهر ديروز در محوطه زندان اوين به مرحله اجراء گذاشته شد... اسامى و جرائم بعضى از معدومين به شرح زير اعلام مى‌گردد‌:
١- آذر احمدى كه در حال قيام مسلحانه و حمله به مردم دستگير شد، ياغى، محارب، مفسد و مرتد مى‌باشد.
٢و 3-  سيدحسين مرتضوى و اصغر زهتابچى ياغى، محارب، مفسد و مرتد.
٤- عليرضا رحمانى، از اعضاى مهم پيكار، ياغى، محارب، مفسد و مرتد مى‌باشد.
٥ و 6- دو دختر كه در خانه‌هاى تيمى دستگير شدند، مفسد و محارب با خدا مى‌باشند.
7- طلعت رهنما عضو سازمان پيكار به جرم پرتاب نارنجك به يك اتوموبيل، مفسد، ياغى و محارب با خدا مى‌باشد.
لازم به تذكر است كه ديگر افراد حاضر به افشاى نام خود نشدند»(3)
در اعلاعيه‌ى دوم "‌دادستانى..."، كه گروه دوم اعدام‌شدگان را دربرمى‌گيرد، چنين آمده‌ است:
»... دادگاه انقلاب جمهورى اسلامى مركز، بعدازظهر يكشنبه ۳۱ خرداد‌ماه جهت محاكمه عده‌اى از متهمين دادسراى انقلاب كه اكثراً در رابطه با توطئه اخير گروهك‌ها برعليه نظام جمهورى اسلامى دستگير شده‌اند، تشكيل جلسه داد... و رأى خود را در مورد 8 تن از مفسدين فى‌الارض‏ و محاربان با خدا به شرح زير اعلام كرد: 1 و 2 و 3 -  دو مرد و يك زن معلوم‌الاوصاف كه حاضر به افشاى نام خود نشدند... 4-  جعفر قنبرنژاد... 5-  منوچهر اويسى... 6-  بهنوش‏ آذريان... 7- محسن فاضل... 8-  سعيد سلطانپور...«. حكم اعدام، در ساعت 9 بعدازظهر، در زندانِ اوين به اجراء درآمد (4).
كسانى كه رويدادهاى سياسى آن روزها را دنبال مى‌كردند، از خود مى‌پرسيدند: سرگرم اجراى چه نمايشِ شومى هستند؟ برنامه شان چيست؟ مى‌خواهند چه كنند؟  چرا از لفظِ "‌محارب‌" استفاده مى‌كنند؟ چه "‌حربى‌"‌؟ اعدام مردان و زنانى كه هويت‌شان محرز نشده به چه معنايى‌ست؟ دادگاه‌هاى صحرايى هم اما در اين دوره و‌ زمانه بدون احراز هويت از متهم، او را به جوخه اعدام نمى‌سپرند. حتا اگر فرضِ كنيم كه مخالفان، اعلام جنگ داده‌ باشند، چرا كسانى را پاى ديوارِ اعدام گذاشته‌اند كه هفته‌ها و بلكه ماه‌ها در اسارتگاه‌هاشان روزگار مى‌گذارندند؛ بى اتهام، بى‌محاكمه، بى‌حكم؟ آيا مى‌خواهند مخالفانِ متشكل را سر‌به‌‌نيست كنند؟ دست چين اين 23 تن و قرار دادن آن‌ها در كنار هم بر چه پايه و چه منظور است؟
ببينيم كه آن‌ها كه هستند، چه كرده‌اند، كى دستگير شده‌اند و چگونه‌؟
از سعيد سلطانپور آغاز مى‌كنيم. او را به خاطر «... رهبرى چريك‌هاى فدائى اقليت‌ و سوء‌سابقه و توطئه‌» (5) اعدام مى‌كنند. اين شاعر مبارز كه نويسنده، كارگردان، و عضو هيئت دبيرانِ كانون نويسندگان ايران نيز بود، در زمان شاه هم چند بار به زندان افتاد. "‌سوء‌سابقه‌"اى كه "‌دادستانى انقلاب‌" به آن اشاره دارد و در اطلاعيه‌اش‏ آورده ‌است، آيا همين سابقه‌ى مبارزاتى‌ست؟ سعيد سلطانپور را «... در 27 فروردين 1360، در مجلس‏ عقد و عروسى‌اش‏ توسط مأموران كميته‌ى كوى كن بازداشت» مى‌كنند(6). او را هم در بندِ 209 زندانى مى‌كنند؛ همان بندى كه محسن فاضل، منوچهر اويسى و عليرضا رحمانى (‌و پيش‏ از آنها تقى شهرام‌) در سلول‌هاى انفرادى‌اش‏ زندانى بودند. اين بند در اختيارِ سپاه پاسداران بود و دايره‌ى اطلاعات سپاه مى‌گرداندش‏. سلطان‌پور هم جزو ممنوع‌الملاقاتى‌هاست. حتا به وكيلش‏ اجازه نمى‌دهند كه او را ببيند. تنها »... حدود دو هفته قبل اعدام وى بود كه گويا به سعيد ابلاغ شده بود كه به خاطر عضويت در سازمان چريك‌هاى فدائى خلق ايران بازداشت شده است‌»(7). از همين رو از او مى‌خواهند كه توبه‌نامه بنويسد و در بيانيه يا مصاحبه‌اى عليه سازمانش‏ -‌فدائيانِ اقليت‌ - موضع بگيرد. نمى‌پذيرد و به همين دليل مورد اذيت و آزار بيشتر قرار مى‌گيرد. يكى از زندانيانِ  آن سال شرح مى‌دهد كه‌:
»"سورى‌" كه ‌از نامدارترين پاسداران اوين‌ بود و خودش‏ شاهدِ شكنجه‌ى سعيد بود و در اين كار مشاركت داشت براى عده‌اى ازما نقل كرد كه در بند 209، يك دست سعيد را به لوله‌ى شوفاژ و دست ديگرش‏ را به دستگيره‌ى فلزى در سلول بسته بودند. با باز و بسته كردن مكررِ درِ فلزى او را تعزير ‌كردند و در همين جريان،  يكى از بازو‌هايش‏ را شكستند‌» (8)
سعيد سلطانپور اين شكنجه‌ را هم تحمل مى‌كند و دم برنمى‌آورد. او را درغروب روز31 خرداد 1360 تيرباران مى‌كنند؛ در سنِ 42 سالگى.
محسن فاضل را به عنوان يكى از «‌اعضاى فعال پيكار و دست‌اندركار چند فقره قتل و خون‌ريزى محكوم به اعدام‌» كردند. محسن فاضل از مبارزان ديرين سازمانِ مجاهدين بود كه در جريان مبارزه به ماركسيسم‌- لنينيسم مى‌رسد و همراه "‌بخش‏ منشعب‌"، در پى‌ريزى سازمان "‌پيكار در راه آزادى طبقه‌ كارگر" شركت مى‌كند. براى آموزشِ نظامى، چند سالى از ايران خارج مى‌شود و در لبنان، در كنار فلسطينى‌ها، در مبارزه براى آزادى سرزمين‌شان شركت مى‌جويد. در آستانه‌ى انقلابِ بهمن به ايران باز‌مى‌گردد و روز 14 بهمن 1359 بازداشت و در اوين زندانى مى‌شود. از اين زمان تا آخرين روز زندگى‌اش‏ در سلول انفرادى است و ممنوع‌الملاقات. در اين مدت دو بار بازجويى‌ى مى‌شود؛ بازجوئى‌هائى كوتاه و مختصر. دانسته نيست كه از او چه مدرك يا مداركى داشتند و آيا اساساً پرونده‌اى عليه او تشكيل داده بودند يا نه‌؟ در يادداشت‌هاى روزانه‌ى زندانش‏ كه در نوع خود بى‌نظير است، مى نويسد:
»... بازجو اعلاميه‌ى حمايت پيكار از من را نشان داد و قسمت‌هايى از آن را خواند... بعد خواست كه مصاحبه كنم و تكذيب كنم... گفتم اين كار را نمى‌كنم. خواست كه بگويم راجع به شكنجه، پيكار دروغ مى‌گويد. گفتم نمى‌كنم... بازجو گفت... من چيزهايى كه راجع به شما مى‌خواستم از طريق ديگر اقدام كردم و گير آورده‌ام. ديگر با شما كارى ندارم‌» (9)
محسن فاضل را در روز 31 خرداد، پس‏ از محاكمه‌اى چند دقيقه‌اى محكوم به اعدام مى‌كنند و همان شب حكم را به اجراء مى‌گذارند. او به هنگام اعدام 31 ساله بود.
عليرضا (‌ارشد‌) رحمانى شستان را به "‌جرم‌" اين‌كه از «‌اعضاى مهم پيكار، ياغى، محارب، مفسد و مرتد‌» است(10) تيرباران مى‌كنند. از اهالى سراوانِ بلوچستان بود و در سال 1358 از سوى "‌سازمان پيكار..." نامزدِ نمايندگى در مجلس‏ شوراى اسلامى مى‌شود. روز 20 اسفند 1359، در حالى كه عازم زاهدان بود، در ترمينال تهران بازداشت و به بند 209 اوين منتقل مى‌شود ‌(11). او را كه در تمامِ مدتِ صد روزه حبسش‏، ممنوع‌الملاقات بود، در ظهر روز 31 خرداد تيرباران مى‌كنند. عليرضا به وقت اعدام، 30 سال داشت.
منوچهر اويسى و بهنوش‏ آذريان، همزمان دستگير مى شوند؛ در اوايل خرداد.1360 از "چريك‌هاى فدائى خلق" به رهبرى اشرف دهقانى بودند و وابستگى‌ى سازمانى‌شان در اطلاعيه‌ى "‌دادستانى‌" آمده است. منوچهر اويسى كُرد بود. در جريان انجام يك ماموريت سازمانى، در تصادفِ اتوموبيل، يك پاى خود را از دست مى‌دهد. از آن پس‏ بيشتر وقت‌هاِ از صندلى چرخدار استفاده مى‌كرد. در پى حادثه، به تهران منتقل مى‌شود و در يكى از خانه‌هاى "‌سازمان‌"‌ى استقرار مى‌يابد. "‌سازمان‌" بهنوش‏ آذريان را كه از كوشندگانِ پيشينِ كنفدراسيون جهانى ‌دانشجوئى‌ست به پرستارى او مى‌گمارد. هر دو آنها در بخش‏ انتشارات سازمان سرگرم كار مى‌شوند. زندگى و كار مشترك آنها را به هم نزديك مى‌كند و اين نزديكى به دلدادگى مى‌انجامد. دو مبارز، در جريانِ اجراى يك طرح امنيتى رژيم، به تور پاسداران مى‌افتند. از اين پس‏، از بهنوش‏ ردى نداريم. اما مى‌دانيم كه منوچهر را به اوين منتقل مى‌كنند و در يكى از سلول‌هاى انفرادى بندِ 209 جاى‌ مى‌دهند. اين‌جا، زخم پاى منوچهر چرك مى‌كند و دچار دردى آزاردهنده مى‌شود. زندانبانان اما براى درمان او كارى نمى‌كنند. آن كسى كه در يادداشت‌هاى روزانه‌ى محسن فاضل‌، به نامِ "‌پرويز" شناسانده شده، و تا 25 اريبهشت ١٣٦٠ در سلول همجوار محسن زندانى بوده، بى‌شك منوچهر اويسى‌ست:
»... او خيلى روحيه داشت، شعر كردى مى‌خواند، ورزش‏ مى‌كرد (‌با يك پا‌)... سه روز پشت سرهم او را صبح اول وقت مى‌بردند و عصر برمى‌گرداندند و بعداً گفت كه او را بازجوئى و شكنجه مى‌كرده‌اند‌» (12).
منوچهر و بهنوش‏ را عصر روز 31 خرداد تيرباران مى‌كنند. سن و سال هيچ‌كدامشان را نمى‌دانيم.
اصغر زهتابچى كه در اطلاعيه‌ى "‌دادستانى‌"، »ياغى، محارب، مفسد و مرتد‌» ناميده شده، از بازارى‌هاى مبارز و اعضاى«سازمان مجاهدين خلق ايران» بود؛ از مجاهدينى كه در دوره‌ شاه به مبارزه كشيده شد و مزه‌ى زندانِ آن دوره را هم سه سالى چشيد. به اين دليل در ميان مذهبيون سياسى شناخته شده بود و از سوى "‌پاسداران انقلاب اسلامى‌"، مورد پيگرد. او را در نوزدهم خرداد 1360 دستگير و در نيمروز 31 خرداد اعدام مى‌كنند؛ به همراه اولين گروه زندانيانِ سياسى (13). به هنگام اعدام 35 ساله بود و پدر 3 فرزند (14).
درباره‌ى ديگرِ اعدام‌شدگانى كه نام‌ها‌شان در دو اطلاعيه‌‌ى دادستانى آمده، اطلاعات‌مان اندك است. نمى‌دانيم چرا دستگيرشان كردند، كجا دستگير‌شان كردند، چگونه دستگيرشان كردند، و به چه بهانه جان‌شان را ستاندند.
آذر احمدى، بنا به ادعاى اطلاعيه‌ى "‌دادستانى‌"، »... در حال قيام مسلحانه و حمله به مردم‌» دستگير و به عنوان «‌ياغى، محارب، مفسد و مرتد‌» (15) اعدام مى‌شود. نمى‌دانيم "‌قيام مسلحانه‌"‌ى انسانى بى‌سلاح چگونه است، اما مى‌شود حدس‏ زد كه منظور از "‌حمله‌ى مسلحانه به مردم‌" اين است كه ميان آذر احمدى و دار ودسته‌هاى حزب‌اللهى درگيرى رخ داده است. اطلاعيه‌ى "‌دادستانى انقلاب‌" به وابستگى سازمانى‌ى  آذر احمدى هم اشاره‌اى نكرده. چرا؟ شايد براى اين كه‌ آذر از فاش‏كردن هر چيزى درباره خود سرباز زده است. در نخستين شماره‌هاى نشريه‌هاى اوپوزيسيون پس‏ از 30 خرداد هم كلامى درباره‌ى وابستگى سازمانى او گفته نشده است (16). در اولين فهرستى كه مجاهدين از جانباختگان سالِ 1360 منتشر كرده‌اند(17) هم، نامى از او نيست. تنها در فهرست سال 1364 مجاهدين‌ است‌(18) كه گفته شده آذر احمدى مجاهد بوده‌؛ اين فهرست هم اما هيچ آگاهى ديگرى از او به دست نمى‌دهد.
سيد حسين مرتضوى بنا به ادعاى "‌دادستانى‌ انقلاب‌"، «‌ياغى، محارب، مفسد و مرتد‌» است. مورد او هم مانند مورد آذر احمدى است. بى آن‌‌كه جرمش‏ را بگويند و وابستگى سازمانى‌اش‏ را مشخص‏ كنند، خبر اعدامش‏ را مى‌دهند. روزنامه‌ى "مجاهد‌" اما، چند روز پس‏ از تظاهرات، نام و عكس‏ سيدحسين مرتضوى را چاپ مى‌كند. از اين‌ جاست كه پى مى‌بريم مجاهد بوده و حتا 18 سال نداشته. او در راه‌پيمائى شنبه  30 خرداد شركت كرده و دستگير شده است ‌(19). بعدها مى‌فهميم كه دانش‏آموز بوده و به هنگام اجراى مجازات اعدام، 17 ساله (20).
طلعت رهنما به ادعاى "‌دادستانى انقلاب‌" «‌عضو سازمان پيكار‌» بوده، « ‌به جرم پرتاب نارنجك به يك اتوموبيل، مفسد، ياغى و محارب با خدا‌»(21) شناخته و اعدام شده است. در اين ادعا، ذره‌اى واقعيت وجود ندارد. او نه نارنجكى داشته، نه عضو سازمان "‌پيكار" بوده و نه نامش‏ واقعى‌ست(22). طلعت رهنما، نام مستعارِ شهلا بالاخان‌پور است، از هواداران "‌راه كارگر‌". او در سال 1339 به دنيا آمد. پس‏ از پايان دوره‌ى دبيرستان در دانشكده‌ى مامائى‌ى شهر رى به تحصيل مشغول شد. در اواخر سال 59 به "‌راه كارگر‌" پيوست و در بخش‏ تبليغاتِ اين سازمان به فعاليت پرداخت. در روز 30 خرداد، در يكى از خيابان‌هاى تهران دستگير مى‌شود و در فرداى همان روز به جوخه اعدام سپرده شد. به هنگام مرگ 21 سال داشت.
جعفر قنبرنژاد را بى‌اشاره به وابستگى سازمانى‌اش‏ اعدام مى‌كنند؛ به "جرم‌" «‌مفسد بودن و همراه داشتن آلات ضرب و جرح و ياغى و محارب با خدا»(23). در فهرستى كه به فاصله‌ى كمى پس‏ از اعدام ها منتشر شد، به عنوان "چريك فدائى خلق‌" از او نام برده شده‌ (24). اما اسناد موجود نشان مى‌دهند كه جعفر قنبرنژاد مجاهد بوده و خبرنگار. او را در زير شكنجه مى‌كشند‌. به هنگام مرگ 23 سال داشت.
شايان توجه است كه زندانى ديگرى هم به اين نام وجود داشت كه از اعضاى "‌چريك‌هاى فدائى خلق" بود و در روز اول تيرماه اعدام ‌شد(25).
جز ده نفر پيش‏ گفته، نامِ ديگرى در اطلاعيه‌ى دادستانى‌ نيامده است. چرا؟ چرا از آوردن نام  13 تن از 23 تنى كه در نيمروز و شب هنگام 31 خرداد اعدام مى‌كنند، تن زده‌اند؟ به اين پرسش‏ اطلاعيه‌ى دادستانى چنين پاسخ داده است‌:
»... لازم به تذكر است كه ديگر افراد، حاضر به افشاى نام خود نشدند‌» (26).
اين پاسخ اما بيانِ همه‌ى واقعيت نيست؛ بيان پاره‌اى از واقعيت است. چه، ترديدى نيست كه دست كم نام دو تن  از آن 13 تن را مى‌دانستند. و باز ترديدى ‌نيست كه نامِ بسيارى از كسانى را كه در روز‌ 30 خرداد دستگير كردند، نمى‌دانستند. به نظر هم نمى‌رسد كه براى سر در آوردن از هويتِ دستگير شدگانى كه از اعلام نام و نشان خود سر باز مى‌زدند، اشتياقِ زيادى نشان داده باشند. مهم براى‌شان اين بود كه از "‌موضع قدرت‌" عمل كنند؛ هر چه زودتر دستچينى از اعضاء و هواداران گروه‌هاى مخالف را به جوخه اعدام بسپارند و خبر اعدام‌ها را در گستره‌ى جامعه پخش‏ كنند تا "‌ضد انقلاب" حسابِ كارش‏ را بكند و بداند كه جمهورى اسلامى به دشمن رحم نمى‌كند.
دو تنى كه نامشان راِ مى‌دانستند، محمدعلى‌ عالم‌زاده و طاهره آقاخانى مقدم‌(27)، مدت‌ها پيش‏ از 30 خرداد دستگير كرده و به زندان انداخته بودند. اگر نام آن‌ها هم در كنار نامِ سلطان‌پور، فاضل، رحمانى، آذريان و... مى‌آمد، بيشتر آشكار مى‌شد كه راه‌پيمائى 30 خرداد را بهانه‌ى تسويه حساب‌هاى گذشته كرده‌اند و تار‌و‌مار كردن مخالفانِ انقلابى‌ى جمهورى اسلامى. محمدعلى عالم‌زاده (‌نام مستعار مهدى‌) ، متولد 1329 بود و از اهالى كرمان. او در سال 1347 به دانشگاه راه‌ مى‌يابد و دانشجوى دانشكده‌ى فنى مى‌شود. خيلى زود به عضويت گروه سياسى‌ِ‌ى‌ درمى‌آيد كه گرايشِ مذهبى داشت. على‌رضا سپاسى آشتيانى، از بنيانگذاران "‌سازمان پيكار..." كه در سال 1360 در زندانِ جمهورى اسلامى، زير شكنجه جان مى‌بازد، از اعضاى آن گروه بود. و نيز محمد مفيدى كه در سال 1352 به دستِ ماموران ساواك اعدام ‌شد. گروه، در سال 1351 به سازمان مجاهدين خلق مى‌پيوندد. با رشدِ گرايش‏ ماركسيست - لنينيستى در مجاهدين، محمدعلى ماركسيست مى‌شود، به "‌بخش‏ منشعب‌" مى‌پيوندد و در شاخه‌ى نظامى‌-‌كارگرى آن به فعاليت مى‌پردازد. او در سال 1357، به عضويتِ گروه "‌نبرد براى آزادى طبقه‌ى كارگر" درمى‌‌آيد كه پى‌آمد انشعاب در"‌بخش‏ منشعب‌" است. مسئوليت بخشِ كارگرى «نبرد» به دوش‏ اوست؛ تا مهر1359 كه با همرزم و همسرش‏ به دست پاسداران مى‌افتد.
طاهره آقاخانى مقدم، در سال 1356 به "‌بخش‏ منشعب‌" و پس‏ از انشعاب، به گروه "‌نبرد‌" مى‌پيوندد . پس‏ از انقلاب 1357، در سازماندهى شوراى كارخانه‌ها به فعاليت مى‌پردازد. در همين دوره است كه با محمدعلى عالم‌زاده ازدواج مى‌كند و همراه او در شهرك "‌ولى عصر‌" كه از منطقه‌هاى كارگر نشين است، خانه‌اى مى‌گيرند. بسيارى از جلسات "‌گروه‌" در همين خانه برگذار مى‌شد. در مهر‌ماه ١٣٥٩خانه لو مى‌رود، مورد يورش‏ قرار مى‌گيرد و طاهره و محمدعلى و چهار تن ديگر از رفيق‌هايشان به دستِ پاسداران‌ مى‌افتند. محمدعلى عالم‌زاده چند روز پس‏ از دستگيرى موفق به فرار مى‌شود؛ اما ده دوازده روز پس‏ از فرار، دوباره دستگير و اين بار به اوين برده مى شود. طاهره هم در اوين است. درحالى كه چهار نفر ديگر را آزاد مى‌كنند، محمدعلى و طاهره را زير سخت‌ترين فشارها و شكنجه‌ها قرار مى‌دهند‌(28).
طاهره آقاخانى مقدم و محمدعلى عالم‌زاده را غروب روز31 خرداد اعدام مى‌كنند. درباره‌ى سنِ طاهره، آگاهى دقيقى در دست نيست. اما دانسته است كه به هنگام اعدام هشت‌ ماهه باردار بود(29). محمدعلى مقدم در لحظه‌ى اعدام 30 سال داشت.
نام و نشانِ شمارى ديگر از اعدام شدگان 31 خرداد را كه در اطاعيه‌هاى "‌دادستانى‌" نيامد، در فهرست‌هايى مى‌يابيم كه مجاهدينِ خلق، فدائيان اقليت، پيكار و چند گروه ديگر در نشريه‌هاشان آوره‌اند. اما روشن نيست كه چرا اين‌ها را دستگير كرده‌اند، كجا اين ها را دستگير كرده اند، چگونه اين‌ها را دستگير كرده‌اند و به چه بهانه جان‌شان را ستانده‌اند؟ تنها در مورد غلامعلى جعفرى است كه مى‌دانيم مجاهد، 24 ساله و دانشجوى سال سوم دانشكده‌ى تربيت معلم بوده. او را در تظاهرات 30 خرداد دستگير و در روز 31 خرداد تيرباران مى‌كنند‌(30).
زهرا ابراهيميان، مجاهد، 21 ساله و خواهرش‏ كبرى ابراهيميان، مجاهد، 19 ساله و دانش‏آموز‌(31) بايد همان «دو دختر»ى باشند كه بنا به اطلاعيه‌ى دادستانى انقلاب « در خانه‌هاى تيمى دستگير شده‌اند، مفسد و محارب با خدا مى‌باشند‌«.
كاظم فخرائى (‌فخاريان‌) مجاهد،20 ساله، دانش‏آموز و رضا حاجى‌ملك، مجاهد‌(32)، نيز از اعداميان روز 31 خرداد هستند.
آگاهى‌هايى‌ كه درباره‌ى جعفركلاغى‌چى گنجينه در دست داريم، ضد و نقيض‏ است. روشن ا‌ست كه 21 ساله بود، تحصيلات دانشگاهى داشت (33) و در كارخانه‌اى كار مى‌كرد، اما روشن نيست كه در تظاهرات 30 خرداد دستگير شده باشد.
با اين نگاه گذرا درمى‌يابيم كه حكومت، روز  31 خرداد 60، 23 تن زندانى با گرايش‏هاى سياسى و تشكيلاتى گوناگون را دست‌چين مى‌كند و بى محاكمه و يا با محاكمه‌هاى چند دقيقه‌اى، به جوخه‌هاى اعدام مى‌سپارد. انتخابِ چنين جمعِ ناهمگونى از زندانيان سياسى، آيا تصادفى است و اتفاقى‌؟ حاصلِ ديوانه‌سرى‌هاى حكومتى در تنگنا‌؟ يا كه آغازگر دوره خفقانى‌ست فراگير‌؛ نخستين پژواك ناقوس‏ مرگى كه به صدا درآمده است؛ ناقوس‏ مرگ شيفتگان عدالت اجتماعى، مبارزان راه آزادى و مخالفان استبداد.
II
كشتار زندانيان سياسى و دستگيرى‌هاى گسترده در روزهاى پس‏ از 30 خرداد، همچنان ادامه دارد. واكنش‏ مسلحانه‌ى مجاهدين خلق به حمله‌ى بزرگِ حكومت، بهانه‌ى كشتارِ بى‌دريغ و بيش‏ از پيشِ هر آن كسى‌ست كه در برابر خودكامگى و استبداد نوپاى دينى سر خم نمى‌كند. روزنامه‌هاى دولتى، روز از پى روز، فهرست نام ده‌ها نفر از اعدام‌شدگان، با قساوتى حيرت‌انگيز اعلام مى‌كنند و ده‌ها خانواده‌ى دردمندى را كه از فرزندان‌شان بى‌خبرند در سوگ و اندوه فرو مى‌برند. خانواده‌هايى هم بودند كه به جاى نام، عكس‏ فرزندان‌شان را در روزنامه‌ها مى‌يافتند. "‌دادستانى انقلاب‌"، با وقاحتى باورنكردنى، عكس‏هاى دختران و پسران جوان را به روزنامه‌ها مى‌داد و از اين رهگذر به » اطلاع خانواده‌هاى محترمى كه فرزندانشان در جرياناتِ ضدانقلابى اخير دستگير شده اند و حكم دادگاه درباره‌ى آن‌ها صادر و اجرا گرديده مى‌رساند لطفا با در دست داشتن شناسنامه‌‌ى عكس‏ دار خود و فرزندانشان كه عكس‏ آن‌ها در اين جا چاپ شده به دفتر مركزى اوين مراجعه كرده و فرزندانشان را تحويل بگيرند»(34)
به ندرت پيش‏ مى‌آمد البته كه همين فهرست‌هاى بلند‌بالاى روزنامه‌هاى دولتى كامل باشند. فهرست دقيق و كامل، در خبرنامه‌ها و نشريه‌هاى غير‌قانونى‌ى سازمان‌هاى انقلابى پيدا مى‌شد. از اين رهگذر است كه مى‌توان به ابعاد واقعى كشتارِ مخالفان پى‌برد. بنا به آن چه در نشريه‌ى "‌پيكار‌" ١٥ تير 60 آمده، كه تنها در ظرف دو هفته، 80 نفر اعدام كرده‌اند. در "‌كار‌"31 تير60، نيز مى‌خوانيم كه در فاصله‌ى 31 خرداد تا 24 تير، حدود 140 نفر را به جوخه‌هاى اعدام سپردند.
اتهام‌‌هايى كه بر اساس‏ آن حكم مرگِ صادر مى‌كردند، اغلب شگفت‌‌انگيز است‌:
»... اعدام به خاطر داشتنِ فلفل و نمك، اعدام به خاطر داشتن يك شيشه سركه... به خاطر نسبت داشتن با يك مبارز سرشناس‏، به خاطر پخش‏ اعلاميه يا فروش‏ نشريه...»(35).
جريان‌هاى اوپوزيسيون به درستى دريافته بودند كه «... رژيم كوشش‏ مى‌كند اعدام شدگان را از همه‌ى گروه‌ها و دسته‌هاى اوپوزيسيون جمهورى اسلامى انتخاب كند و به خوبى مشاهده مى‌شود كه آنچه... مهم نيست مدارك جرم است‌»(36).
برهنه و بى‌پرده مى‌گفتند كه كمر به نابودى مخالفان بسته‌اند؛ از زبانِ منفور ترين چهره‌هاشان كه پس‏ از 31 خرداد، ستاره‌ى برنامه‌هاى "‌سيماى جمهورى اسلامى"‌َ‌ شده بودند. سوم خرداد لاجوردى، "‌دادستانِ دادگاه‌ انقلابِ تهران‌" اعلام مى‌كند كه دستگاه قضاى جمهورى اسلامى حتا نسبت به يك «‌دختربچه كه صداى اعتراض‏ بلند كرده، نمى‌تواند اغماض‏ كند»(37) . در همين مصاحبه است كه گيلانى، حاكم شرع تهران مى‌گويد هر مخالفتى با جمهورى اسلامى به مثابه‌ى «‌جنگ با خدا‌ و جزايش‏ مرگ است‌». يعنى «‌هركسى را كه در مخالفت با رژيم در تظاهرات شركت كند، حتى اگر هيچ كارى نكرده باشد، چاقو هم نزده باشد، بايد كشت‌».  او حتا مى‌افزايد كه اگر كسى در جريان يك درگيرى خيابانى‌ زخمى يا "‌نيم‌كش‏" شده باشد، بايد او را "‌تمام كش‏" كرد. با همين توجيه بود كه پاسداران به بيمارستان مى‌ريختند، زخمى‌ها را از تخت‌ها  پائين مى‌كشيدند و به قتل مى‌رساندند.
»در شب30 خرداد، و در روزهاى پس‏ از آن، پاسداران و باندهاى سياه، تمام بيمارستان‌ها را تحت كنترل خود درآورده و موارد بسيارى ديده شده كه سرم را از بدن بيمار مشرف به موت بيرون كشيده‌اند. در يكى از بيمارستان‌ها، پاسداران مانعِ مداواى يك زن حامله كه در اثر ضرب و جرحِ باندهاى سياه در حال بيهوشى بود شده و مى‌خواستند او را به زندان ببرند... اين اعمال با مقاومت كادر درمانى و همچنين بيماران بيمارستان روبرو مى‌شود...»(38).
مقاومت كادر درمانى بيمارستان‌ها به حدى‌ست كه على قدوسى "دادستان انقلاب‌"، روز 7 تير اطلاعيه‌اى صادر مى‌كند و به كاركنانِ بيمارستان‌ها "هشدار‌" مى‌دهد كه‌:
»متأسفانه بعضى از كارمندان بيمارستان‌ها با ضدانقلاب همدستى و همكارى مى‌نمايند... دادستان كل انقلاب از انجمن‌هاى اسلامى بيمارستان‌ها مى‌خواهد كه همكارى كارمندان منافق را با دقت تحت نظر گرفته و مراتب را به مقامات ذيصلاح اطلاع دهند. بديهى است كه ملت شهيد داده‌ى ايران هيچگونه گناهى را بر كسى نخواهد بخشيد و همه را به سزاى اعمال‌شان خواهد رساند‌» (39).
تا آنجا هم كه در توان داشتند، همه را "‌به سزاى اعمال‌شان‌" رساندند. تابستان و پائيز سال 60، صدها نفر اعدام شدند. تنها در فاصله‌ى 5 روز، از 8 تا 13 مهر، خبر كشته شدن 405 نفر در رسانه‌هاى دولتى به چاپ رسيد(40).
ابعاد دستگيرى‌ نيز بى‌سابقه است. مبارزان، چه علنى و شناخته شده، چه مخفى و گمنام، درمعرض‏ خطرى جدى قرار مى‌گيرند. مردم عادى‌ى هم كه ناخوشنودى‌شان را از حكومتِ دينى پنهان نكرده بودند، احساسِ امنيت نمى‌كنند. كوى و برزن، خانه و اداره، كارخانه و كارگاه، مدرسه و دانشگاه، كمين‌گاه بازوهاى سركوبگر حكومت است كه بى‌دريغ  دستگير مى‌كنند و دستگيرشدگان را در زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها گرد مى‌آورند.
»... نحوه‌ى دستگيرى متفاوت بود. برخى به شكل دسته‌جمعى با يورش‏ پاسداران در خيابان‌ها دستگير و با اتوبوس‏ و مينى‌بوس‏ به يكى از زندان‌هاى تهران منتقل مى‌شدند... دومين شيوه، دستگيرى دانش‏آموزان در مدارس‏ به هنگام امتحانات تجديدى شهريورماه بود... سومين شيوه، دستگيرى جمعى كارگران در كارخانه‌ها به جرم فعاليت سياسى بود... چهارمين شيوه، دستگيرى افراد در منازل بود. خانه و اطرافش‏ مورد محاصره پاسداران قرار مى‌گرفت... در تمام شهرها و روستاها و جاده‌هاى ايران حكومت نظامى اعلام نشده‌اى برقرار بود و پاسداران همه جا حضور داشتند. حتى ظاهر افراد و نحوه‌ى پوشش‏ آنها سبب مشكوك شدن پاسداران و نهايتاً دستگيرى مى‌شد. قابل ذكر است كه بسيارى از دستگير شدگان تا سال‌ها به عنوان مشكوك در زندان‌ها به سر مى‌بردند‌»(41).
تركيبِ سنى دستگير شدگان روشنگرِ بسيار چيز‌هاست:
»... در سال 1360، از دختربچه‌ى 12 ساله تا زنان 70 ساله، در زندان بسر مى‌بردند. اما اكثريت زندانيان را دانش‏آموزان تشكيل مى‌دادند و سن آنها زير 20 سال بود. مى‌توان گفت كه در اين سال، ميانگين سنى زندانيان بين 16 تا 17 سال بود‌»(42).
ميزان بسيار بالاى دستگيرى‌ها از گنجايشِ زندان‌هاى موجود، بسى بيشتر بود. يكى از زندانيانى كه در شهريور 60 دستگير شده است، وضعيت زندانِ اوين را اين چنين توصيف مى‌كند‌:
»... روزانه حدود 25 تا 30 زندانى جديد به بند مى‌آوردند؛ بطورى كه بعد از يك هفته، تعداد زندانيان به 250 نفر رسيد. براى خوابيدن و به خصوص‏ توالت رفتن، دچار اشكال فراوان بوديم. سهميه‌ى غذا برايمان با اضافه شدن زندانى‌ها اضافه نمى‌شد... حمام براى 250 نفر منحصر به يك دوش‏ بود كه هفته‌اى يك بار صبح تا عصر آبش‏ گرم بود... هيچ كدام‌مان جز لباس‏ تن‌مان لباس‏ ديگرى نداشتيم كه بعد از حمام بپوشيم و خودمان را با چادرهايمان خشك مى‌كرديم... در بند آنقدر جمعيت بود كه قادر به حركت نبوديم. شب‌ها نوبتى مى‌خوابيديم و بچه‌هايى كه بازجوئى‌شان تمام شده بود بيدار مى‌ماندند تا بچه‌هايى كه احتمال بازجويى رفتن داشتند بتوانند بخوابند. تا صبح روى يك دنده مى‌خوابيديم‌»(43).
اين وضعيتِ توان فرسا را بسيارى از زندانيان پيشين گزارش‏ داده اند:
»... روزها فقط مى‌توانستيم با پاهاى جمع شده بنشنيم و از راهرو براى قدم زدن استفاده كنيم. ازدحام در راهرو چنان زياد مى‌شد كه تنها مى‌توانستيم پشت سر هم تقريباً به هم چسبيده، آهسته آهسته قدم بزنيم...»(44).
در گزارشى ديگر نيز مى‌خوانيم:
»... در سال 60، ازدحام زندانى به گونه‌اى بود كه به علت كمبود هوا، زندانيان بى‌حال مى‌شدند‌ «(45(.
و اين كمبود جا و محروميت از ابتدايى‌ترين وسايل بهداشتى در حاليست كه شكنجه بيداد مى‌كند و زندانيان شكنجه شده در وضعيت بسيار بدى بسر مى‌برند‌:
»... شب‌ها هم صداى شلاق قطع نمى‌شد. شبى تا صبح صداى فرياد زنى در زير شلاق به گوش‏ مى‌رسيد. صبح روز بعد او را به اتاق آوردند. پاهايش‏ آش‏ و لاش‏ بود...»(46).
شكنجه‌، شكل‌هاى گوناگون دارد‌:

»... ضربات با كابل بر كف پا، پشت و در مواردى كف دست، قپان كردن، آويزان كردن... شكستن استخوان دست و پا و سوزاندن بدن زندانى با آتش‏ سيگار...»(47).
شكنجه شده‌گان را از اتاق‌هاى بازجويى به بندها مى‌فرستادند. آنان كه به التيام زخم‌هاى هم‌زنجيران خود مى‌نشتند، زير سخت‌ترين فشارهاى روحى و عصبى هستند.
»... چند ساعتى بود كه فريده را به بند آورده بودند... لاشه‌اى بو گرفته. او را آنقدر شكنجه كرده بودند كه گوشتِ پايش‏ دهان باز كرده بود و استخوان پايش‏ ديده مى‌شد. با اين وضع، او را آنقدر پابرهنه از اين راهرو به آن راهرو، به توالت و... كشانده بودند كه تمام پايش‏ چرك كرده بود. بعد از هشت روز كه همچون جسدى بيجان در راهروهاى بازجويى افتاده بود، همراه بوى چرك و عفونت وارد بند شد. تمام بدنش‏ را تاول‌هاى چركى پر كرده بود. اين تاول‌ها تا دور لب‌ها و توى دهانش‏ نيز ديده مى‌شد... اگر غذايى مى‌آوردند كه آبى در آن بود، آب آن را با نوك قاشق در دهانش‏ مى‌ريختيم. براى توالت رفتن دو نفر او را بلند كرده مى‌بردند... هيچ دوا و وسيله‌اى براى كمك به او نداشتيم...» (48).
شكنجه‌هاى روانى نيز در كار بود كه براى برخى كمتر از شكنجه‌هاى جسمى نبود.
»... شكنجه‌ى بستگان در حضور يكديگر از جمله زن و شوهر و مادر و فرزندان... نشان دادن اجساد اعدام شدگان و كسانى كه به هنگام دستگيرى در خانه‌هاى تيمى و خيابان جان باخته بودند، اعدام‌هاى مصنوعى، به شكلى كه تمام مراحل ادارى قبل از اعدام، حتى نوشتن مشخصات بر كف پا، بردن به محل اعدام، انداختن طناب دار به گردن و يا تيراندازى پراكنده ]‌اجراء مى‌شد[... زنده به گور كردن مصنوعى براى گرفتن اعتراف در سال 1360 مورد استفاده قرار مى‌گرفت‌»(49).
در چنين هنگامه‌اى، زندانى را هفته‌ها و گاه ماه‌ها به حالِ خود وا‌مى نهادند؛ پا در هوا‌. بدين سان زمان را براى او بى‌معنى مى‌كردند و حسابِ گردش‏ روز و شب و حتا ماه را ناممكن.
»... در همان ساختمانى كه ما در بند 1 آن زندانى بوديم، بند ديگرى وجود داشت كه به آن بند سى خردادى‌ها مى‌گفتند... زندانى در آن بند بايد آنقدر مى‌ماند تا شواهدى در موردش‏ پيش‏ مى‌آمد... دخترى از آن بند... به بند ما منتقل شده بود و نقل مى‌كرد ما در آنجا كاملاً فراموش‏ شده بوديم‌؛ مگر كسى "‌لطفى‌" مى‌كرد و ما را لو مى‌داد و يا اثر و نشانى از ما در جائى پيدا مى‌كردند‌» (50).
اگر "‌اثر و نشانى‌" از زندانى پيدا مى‌‌كردند، سرانجام  پايش‏ به دادگاه مى‌رسيد؛ همراه با شمارى ديگر از زنان و مردانِ زندانى. دادگاه‌هائى كه بيش‏ از 5 دقيغه به درازا نمى‌كشيد (٥١) اغلب نه كيفرخواستى مطرح مى‌شد و نه فرصتى به متهم مى دادند‌ كه از خود دفاع كند. حاكم شرع هم كه پيشاپيش‏ متهم را گناهكار و مجرم مى‌دانست، تنها به دنبال آن بود كه بداند زندانى مى‌خواهد توبه كند و حاضر به مصاحبه تلويزيونى هست يا نه (51).
در مواردِ نادرى كه "كيفرخواستى‌" در كار بود، شگفتى‌ مى‌آورد‌:
»... در كيفرخواستش‏ چنين آمده بود... عضويت در سازمان اقليت، عضويت در سازمان راه كارگر، مسئول تبليغاتى شرق اقليت، مسئول تداركاتى غرب راه كارگر و چند مورد ديگر... شايد چنين كيفرخواست ساختگى‌ى خنده‌دار به نظر برسد، چون هرگز نشنيده بوديم كسى در عين حال در دو سازمان عضويت داشته باشد. اما آيا باز خنده‌دار خواهد بود وقتى بدانيم سرنوشت يك انسان، ‌مرگ يا حيات وى‌ - با اين ساختگى‌ها رقم مى‌خورد‌؟‌»(52).
سرنوشت‌هاى بسيارى كسان اما، به چنين ترتيبى رقم مى‌خورد. در بسيارى موارد، "‌حاكمان شرع‌"، حتا بدون آن كه زحمتِ خواندن همين كيفرخواست‌هاى مسخره را به خود بدهند، زير حكم‌هاى اعدام را امضاء مى‌كردند و زندگى‌هائى را به ويرانى مى كشاندند.
»لاجوردى مى‌گفت دادن حكم براى "‌جرم مشهود" - ‌محاربه‌- نياز به احراز هويت و تشكيل پرونده ندارد. تنها شهادت دو شاهدِ عادل ـ ‌حزب اللهى‌ها‌ـ و يا اعتراف به جرم، كفايت مى‌كند. حتى احتياج به رويت متهم توسط حاكم شرع نيست. گو اينكه حكم حاكم شرع ضروريست. صحنه صحنه‌ى جنگ است. در جنگ محاكمه‌اى در كار نيست‌»(٥٣).
تنها با اين اين سبك كار مى‌توانستند در يك روز حكم اعدام ده‌ها و صدها نفر را  صادر كنند و به مورد اجراء بگذارند. و بيشتر اين ِاعدام‌ها، شب هنگام به انجام مى رسيد، و بيشتر در تپه‌هاى اوين . شب تيره‌ى زندانيانِ سال 60 با شمارش‏ تيرهاى خلاص‏ به صبح مى‌رسيد.
»... حوالى ساعت هشت و نيم شب بود كه يكباره صدايى همچون ريزش‏ كوهى از آهن برخاست. اين صداى مهيب تنها براى يك لحظه بود. بعد صداى شعار برخاست‌: "‌مرگ بر كمونيست‌"،‌" مرگ بر منافق‌"... دقايقى بعد صداى تك تيرها آمد. يك، دو، سه، چهار... گاه در فاصله‌ى تك‌تيرها وقفه‌اى به وجود مى‌آمد. اين وقفه‌ها يعنى زجركش‏ كردن زندانى‌ى در خون طپيده... هشتاد و پنج، هشتاد و شش‏. صدا متوقف شد. 85 نفر به همراه برادرم بودند؛ هم‌سفرش‏ بودند‌»(54).
شمار دقيقِ كشته شدگانِ سال 60 هنوز دانسته نيست. اما اكنون مى‌دانيم كه از سال‌60 كه كمر به نابودى "‌گروه‌هاى متخاصم" و جريان‌هاى "مخالفِ نظام‌" بستند تا سال 1364، دوازده هزار و بيست‌ و هشت نفر از جان‌هاى آزاد وجدان‌هاى بيدار جامعه را از ميان بردند (55).
از تن بى‌جان اعدام‌ شدگان نيز بيزار بودند و به آن كين‌ مى‌ورزيدند. كين تا به آن حد كه نمى‌خواستند جسدِ "ملحد"، "‌مُرتد" و "‌كافر" به همان خاكى سپرده شود و در آن جا بيآرامد كه آرامگاه مسلمين است. تداركِ ذهنى‌ى اين كار را هم ديده و زمينه‌هايش‏ را از پيش‏ تا حدودى چيده بودند:
»... در جلسه‌اى كه چهارشنبه 13 خرداد با شركت رجائى و تعدادى از وزيران، شهردار و نيز عده‌اى از كارشناسان شهرسازى تشكيل شد، يكى از دستور جلسات احداث گورستان ملحدين و كافران بوده است... يكى از محل‌هايى كه پيشنهاد مى‌شود، جنوب پادگان فرح آباد - ‌كه گورستان ارامنه و يهوديان در آنجا قرار دارد‌-  بوده ست‌(٥٦).
با اين حال روند رشد تضاد‌ها و تنش‏هاى سياسى لجام‌گسيخته بود و بسى تند‌تر از آهنگ حركت كارگزارانِ دولت در جهت "‌احداثِ گورستان كافران و ملحدان‌". درهم ريختگى و آشفتگى ذاتى نيروها و نهادشان هم در ناديده انگاشتنِ دستورِ جداسازى گورستان ملحدان از مسلمانان لابد نقش‏ داشت. نتيجه اين كه جسدچپ گرايانى را كه در  31 خرداد1360 اعدام مى‌شوند، به پزشكى قانونى مى‌برند و از آن‌جا به بهشت زهرا. بيهوده؛ چه حزب الله هشيار است و چهار چشمى هر حركتى را مى‌پايد و نمى گذارد كه مرزهاى كفر و ايمان مخدوش‏ شود. و اين چنين است كه يك‌باره زمينِ بى‌آب و علف و پرت افتاده‌اى را گورستان ملحدان مى‌كنند و مدير بهشت زهرا را وادار به اجراى مأموريتى دهشت‌انگيز:
»دادستانى محترم تهران، چون برابر نامه‌ى شماره... مقرر شده كه افراد زير: منوچهر اويسى، عليرضا رحمانى، قاسم گلشن، محسن فاضل، سعيد سلطانپور، طلعت رهنما معدومين اخير و تقى شهرام كه در تاريخ 3.5.59 به خاك سپرده شده‌اند بايد نبش‏ قبر و به گورستان لامذهبان كه بايد به دستور جناب شهردار جديداً تأسيس‏ گردد دفن شوند، لذا مراتب جهت اطلاع ابلاغ خواهد شد... امضاء : مدير عامل سازمان بهشت زهرا‌.(٥٧)
جان باختگانِ جنبش‏ چپ اما در گورستان ويژه‌شان هم از گزند "‌امت حزب الله‌" در امان نبودند. گورها و خانواه‌هاى داغ‌دار‌شان، در معرض‏ شبيخون‌هاى گاه به گاه "‌امت حزب‌الله‌" و پاسداران‌شان قرار داشتند كه "‌خاوران‌" را از آنچه بود ويران‌تر كند. آيت‌الله خمينى روزى گفته بود كه شاه مملكت را ويران كرد و گورستان‌ها را آباد. نظامِ ساخته و پرداخته او اما هم مملكت را ويران‌تر كرد و هم گورستان‌ها را.
سركوب فراگير سال 60، امكان هرگونه فعاليت علنى را از مخالفان استبداد و مبارزان راه آزادى سلب كرد. امكان دست يافتن به فجايعى كه در زندان‌هاى مى‌گذشت، نيز از كف رفت. گزارش‏هاى اوپوزيسيون تبعيدى و شهادتِ شجاعانه‌ى زندانيانى كه جان به در برده بودند اما، گوشه‌هايى از پرده‌ى سياهى را كه حكومت اسلامى بر زندان‌ها كشيده بود، كنار زد و صحنه‌ى هولناكى را پيشِ چشم‌مان گشود.
آيا هرگز به ژرفناى فاجعه‌اى كه در آن سالِ سياه و سال‌هاى پس‏ از آن، بر زندانيان جمهورى اسلامى رفت، راه خواهيم يافت‌؟
آيا مى‌شد فاجعه را پيش‏‌بينى‌كرد‌؟
III
نشانه‌هاى بسيارى خبر از نزديك شدن فاجعه مى‌داد. كافى بود چشم‌ها را باز كنيم...
در همان روزهاى اول جابجايى قدرت كه سرانِ حكومتِ شاه را بازداشت و بدون محاكمه اعدام مى‌كردند، و همان وقتى كه نصيرى -‌همان ارتشبد نصيرى رئيس‏ ساواك- را با سر و روى باند‌پيچى شده، پشت تلويزيون آوردند و آنچنان خوار و ذليلش‏ كردند، مى‌شد دريافت رفتار حكامِ جديد را با زندانى.
آنگاه كه نوبت مبارزانِ تركمن و كُرد فرا‌رسيد، آنگاه كه زندانى را با بازوى شكسته و يا بر روى برانكارد به ميدان اعدام بردند و تيرباران كردند، مى‌شد پى برد به عقوبتِ نافرمانان و مخالفان در جمهورى اسلامى و معناى "‌عدالت اسلامى‌".
معناى "‌عدالت اسلامى‌" را از محاكمات "‌دادگاه‌هاى انقلاب‌" نيز مى‌شد دريافت؛ محاكماتى كه بسيار پيش‏ از 31 خرداد 60، اينجا و آنجا برگذار مى‌شد.
»... خلخالى‌: مرام شما چيست‌؟
_ رفقا: دفاع از زحمتكشان.
_ خلخالى‌: كمونيست هستيد؟
_ بله.
_ حتماً زمان شاه مبارز بوديد‌؟
_ بله.
_ توبه مى‌كنيد؟
_ خير.
_ اگر آزاد شويد، باز هم همين راه را ادامه مى‌دهيد؟
_ بله، تا آخرين قطره‌ى خون‌مان مبارزه خواهيم كرد... با چه مدركى ما را محاكمه مى‌كنيد‌؟
_ خلخالى‌: مدرك خاصى نمى‌خواهد. همين كه رفتيد كردستان جنگيديد، كافيست.
_ اگرچه در كردستان جنگيدن افتخار بزرگى است، اما ما به كردستان نرفته‌ايم‌!...
_ خلخالى‌: چرا سازمان‌تان مى‌گويد مردم جنگ‌زده خواهان قطع جنگ هستند؟ مگر امام نگفته تا پيروزى نهايى بايد بجنگيم‌؟
_ شما حرف آيت‌الله خمينى را مى‌گوييد... برويد از مردم سؤال كنيد...
آيت‌الله خلخالى روى ورقه‌اى نوشت: اعدام‌!»(٥٨ )
اين است نمونه‌اى از محاكمات "‌دادگاه‌هاى انقلاب‌"؛ دادگاه‌هايى كه كمى پس‏ از بهمن 1357 آغاز به كار كردند و آئين‌نامه‌شان در تير 58 به وسيله‌ى "‌شوراى انقلاب‌" به تصويب رسيد‌:
»... ماده‌ى چهارم آئين‌نامه تصريح مى‌كند كه دادگاه مركب از سه عضو اصلى و دو عضو على‌البدل است. اعضاء اصلى عبارتند از يك نفر قاضى شرع كه توسط شوراى انقلاب پيشنهاد و از طرف امام مورد تصويب قرار مى‌گيرد؛ يك نفر قاضى دادگسترى به انتخاب قاضى شرع و يك نفر مورد اعتماد كه آگاه به متقتضيات انقلاب اسلامى است. رياست دادگاه بر عهده‌ى قاضى شرع خواهد بود... اين دادگاه‌ها عملاً با حضور يك نفر يعنى قاضى شرع تشكيل مى‌شود. عفو بين‌الملل حتى يك مورد هم سراغ ندارد كه سه نفر عضو پيش‏بينى شده در ماده‌ى چهارم مقررات اجرائى در محاكم سياسى حضور داشته باشند. شكايات عديده‌اى به عفو بين‌الملل رسيده مبنى بر اينكه قضات اين دادگاه‌ها طلبه‌هايى هستند كه تعليمات و آموزش‏ كافى نسبت به مسئوليت خود ندارند‌.»(٥٩)
با استقرار "‌دادگاه‌هاى انقلاب‌"، روحانيت قوه‌ى قضائيه را در چنگ خود مى‌گيرد، اصول و مبانى قضاوت و مجازات اسلامى را در نظام قضايى كشور پياده مى‌كند و هرچه رنگ غيردينى و بويى از تمدنِ دوران مدرن دارد، از ساز و كارِ اين دادگاه‌ها كنار مى‌گذارد.
به اين ترتيب، دادگاه‌هايى شكل مى‌گيرد كه حاكم شرع در آن هم دادستان است و هم قاضى. او براى تعيين مجازات زندانى، به مدركِ جرم نيازى ندارد و تشكيل پرونده را لازم نمى‌بيند. مجرم بودنِ آنكه پا در اين دادگاه‌ها مى‌گذارد، از پيش‏ محرز است و مجازاتش‏ معلوم. به همين دليل هم حضور وكيل مدافع بى‌معنى است. آنچه كه در اين "‌دادگاه‌ها‌" كوچك‌ترين ارزشى ندارد، حقوقِ "‌متهم‌" و "‌مجرم‌" است و مهم‌تر از آن، شأن آدمى.
اصولاً چگونه مى‌شود از جمهورى اسلامى انتظار داشت شأن و حيثيت انسانى را رعايت كند وقتى شكنجه ـ ‌اين مرده‌ريگِ دوران توحش‏_ در اصل 38 قانون اساسى‌اش‏ طورى عنوان شده كه جا را براى كاربرد آن باز مى‌گذارد‌:
»هرگونه شكنجه براى گرفتن اقرار يا كسب اطلاع ممنوع است‌» (60).
بنابراين، شكنجه‌اى كه به منظور ديگرى جز "‌گرفتن اقرار يا كسب اطلاع‌" اعمال شود، مجاز است. به چه منظورى‌؟ به منظور تأديب و تنبيه‌؛ به منظور مرعوب كردن و زهره‌چشم گرفتن از ديگران‌. يعنى به همان منظورى كه از ديرباز همواره اعمال مى‌شده. با اين مجوز است كه راه به كار بستنِ "‌تعزيرات و حدود‌" كه جزئى مهم از قانون مجازات اسلامى‌ست، ممكن مى‌گردد. بدين گونه است كه حُكام اسلامى، "‌تعزير‌"، به معناى "‌ادب كردن و چوب زدن‌"(61) را جايگزين شكنجه مى‌كنند و با يك تير دو نشان مى‌زنند. هم قانون جزاى اسلامى را آهسته آهسته بر حيات اجتماعى و سياسى كشور جارى مى‌كنند، و هم اذهان عمومى را كه بر اثرِ تجربه‌ى پليس‏ سياسى شاه، در برابر شكنجه حساس‏ است و با مقولاتِ عهد عتيقِ مجازات اسلامى ناآشنا، گمراه و مخدوش‏ نمايد؛ دست‌كم تا مدتى‌؛ همان مدتى كه لازم است تا پى برد "‌تعزيرات‌" چيزى نيست جز "‌شكنجه‌ى اسلامى‌".
آنچه كه از آغاز در زندان‌هاى جمهورى اسلامى گذشته است، شاهدى‌ست بر اين مدعا. "‌تعزيراتى‌" كه در مورد زندانيانِ سياسى ايران به كار گرفته شد، شباهت حيرت‌انگيزى داشته است با شكنجه‌هاى سنتى و آشنا. از شلاق زدن گرفته تا به كار بستنِ دستبند قپانى، آويزان كردن از سقف، سوزاندن با آتش‏ سيگار، هم‌بند كردنِ زندانيان عادى و سياسى، شكنجه‌هاى روانى، بى‌خوابى دادن‌هاى گاه و بيگاه، اعدام‌هاى نمايشى، توهين و هتك حرمت، محروميت از ابتدايى‌ترين وسايل بهداشتى و...(62).
از سال 1359، نشريه‌هاى سازمان‌هاى مخالف، از گزارش‏هايى پُر شد كه از شكنجه‌ى مخالفين در زندان حكايت مى‌كرد. از همان لحظه‌ى دستگيرى، هواداران و اعضاى گروه‌هاى چپ‌گرا و مجاهد را موردِ ضرب و شتم قرار مى‌دادند. برخى از آنها را چشم‌بسته به خانه‌هاى امنى مى‌بردند كه از ساواك به ارث برده بودند و به همه‌ى وسايل شكنجه مجهز بودند. در اين خانه‌ها، دختران و پسران جوانى را كه اغلب به هنگام پخش‏ اعلاميه و يا فروش‏ نشريه دستگير مى‌كردند، چند ساعت و گاه چند روز شكنجه مى‌دادند و در پايان، در گوشه‌اى از شهر رهايشان مى‌كردند. هدف از اين كار چه بود‌؟ آنان كه چنين تجربه‌اى را از سر گذرانده بودند، شهادت مى‌دادند كه شكنجه‌گران، كوشش‏ چندانى براى كسب اطلاعات از قربانيان‌شان به خرج نمى‌دادند؛ تنها مى‌خواستند آنها را بترسانند و وحشت در دل‌ها بياندازند.
هدف هرچه بود، گسترش‏ كاربرد شكنجه در مورد هواداران و اعضاى گروه‌هاى مخالف، رواج يافتن توهين و تحقير متهم سياسى و افزايش‏ بيدادگرى "دادگاه‌هاى انقلاب‌"، موجب چنان نگرانى گسترده‌اى در جامعه شد كه جناح‌هاى درون حكومت ديگر نمى‌توانستند به آن نپردازند. رئيس‏ جمهور، ابوالحسن بنى‌صدر، در سخنرانى‌اى كه در آبان ماه 59 در ميدان آزادى ايراد كرد، به اين مسئله پرداخت:
»چرا هيئتى تشكيل نمى‌شود و به كار اين زندان‌هاى گوناگون نمى‌رسد‌؟ چرا رسيدگى نمى‌كند كه آيا شكنجه هست يانه‌؟ چطور ممكن است در رژيم اسلامى، انسان و جان او اين همه بى منزلت شده باشد كه بتوان مثل آب خوردن محكوم كرد‌؟‌»(63).
بنى‌صدر در همين سخنرانى از وجود "6 نوع زندان‌" در جمهورى اسلامى ياد مى‌كند كه شرح و بسطش‏ را در يادداشت‌هاى روزانه‌اش‏ مى‌يابيم‌:
»... زندان‌هاى آقاى خلخالى و دستگاه قضايى مستقل ايشان... دستگاه زندانِ دادگاه انقلاب، دستگاه زندانِ شهربانى و دادگسترى، دستگاه زندانِ كميته‌ها، دستگاه زندانِ پاسداران، دستگاه زندانِ كميته‌ى مبارزه با منكرات... در همه‌ى آنها بد‌‌رفتارى رواج دارد‌...»( 64).
اين "افشاگرى‌ها‌" و بازتاب آن در روزنامه‌هاى رسمى و غيررسمى، آيت‌الله خمينى را وامى‌دارد كه در آذر 1359، هيئتى را مأمور رسيدگى به "‌مسئله‌ى شكنجه‌" مى‌كند. اين هيئت مركب است از نماينده‌ى امام (محمد منتظرى)، دو نماينده‌ى قوة قضاييه (على‌اكبر عابدى، حسين دادگر)، نماينده‌ى شوراى نگهبان (‌گودرز افتخار جهرمى) و يك نماينده از مجلس‏ شوراى اسلامى (على‌محمد بشارتى). گفتنى است كه اعضاى هيئت از جمله كسانى بودند كه كم و بيش‏ در مظان اتهام قرار داشتند؛ اتهامِ بازداشت خودسرانه‌ى مجاهدين و مبارزين چپ‌گرا و اعمال شكنجه بر آنان. اين نيز گفتنى است كه آيت‌الله خمينى، جهت اطمينان خاطر از نتيجه‌ى بررسى "‌هيئت تحقيق‌"، همه‌ى اعضاى آن را از ميان افراد مورد اعتماد خودش‏ برگزيد. حتى پزشك قانونى‌اى كه وظيفه‌اش‏ معاينه شاكيان بود، از سوى "‌دادستان كل كشور‌" معرفى شد(65).
اولين اظهارنظرهاى رسمى اعضاى هيئت، هر توهمى را از بين مى‌برد و جاى ترديدى نمى‌گذارد كه بناست واقعيت در مسلخ "‌مصلحت نظام‌" قربانى شود. على‌محمد بشارتى در يك مصاحبه‌ى مطبوعاتى مى‌گويد:
»در شرايطى كه در طول مرزهاى غربى، كشورمان در حال جنگ با رژيم دست نشانده‌ى عراق است، طرح اين مسئله مناسب نبود. طرح اين گونه مسائل جز آنكه بهانه به دست ضدانقلاب و محافل ارتجاعى و صهيونيستى بين‌المللى بدهد... هيچ نتيجه‌اى عايد جمهورى اسلامى نخواهد كرد‌»(66).
او آبِ پاكى را هم بر دست‌ها مى‌ريزد و در دم يادآور مى‌شود كه‌:
»متون اسلامى، تعزيرات را رد نمى‌كند و بعد از آنكه جرم و اتهام ثابت شد، تنبيه‌هايى در خور جرم و اعمال خلاف، نسبت به شخصى كه مرتكب‌‌[شده ] اعمال مى‌شود كه نمى‌توان از آن به عنوان شكنجه ياد كرد و هيچ استبعادى ندارد كه در زندان‌هاى ما از اين موارد پيش‏ آمده و بسيارى از افراد آن را با شكنجه اشتباه كرده باشند‌»(67).
با اعلام اين مواضع، پى بردن به هدفِ "‌مأموريتى" كه بر عهده‌ى هيئت گذاشته شده بود، چندان دشوار نمى‌نمود. مى‌خواستند و مى‌بايست كه از دستگاه قضايى و نظام زندان‌شان رفع اتهام كنند. گفتگويى كه ميان ابوالحسن بنى‌صدر و على‌محمد بشارتى در‌مى‌گيرد و از سوى اولى بازگو مى‌شود، روشنگر است‌:
»... آمد پيش‏ من و گفت بنا بر تحقيقاتى كه ما كرده‌ايم، آنچه شما درباره‌ى شكنجه‌ها گفته‌ايد، يك از هزار هم نيست. گفتم پس‏ برويد اين را اعلام كنيد. گفت خير نمى‌توانم‌! گفتم چرا‌؟ گفت براى اين كه ما مأمور شده‌ايم كه گزارش‏ كنيم شكنجه نيست. حالا شما مى‌فرمائيد برويم بگوئيم كه هست‌؟!»(68).
براى تأمين اين هدف و بى‌اعتبار كردنِ شهادتِ كسانى كه به هيئت شكايت مى‌بردند،  شخصِ آيت‌الله خمينى وارد ماجرا مى‌شود. او در جلسه‌اى با حضور رئيس‏ دادگاه‌هاى انقلاب و چند تن از مسئولين اين دادگاه‌ها، علناً موضع مى‌گيرد و خط مشى حركت را به دست مى‌دهد:
»... بعضى از اين ها آن رفيق خودشان را بيهوش‏ مى‌كنند و شكنجه مى‌كنند براى اينكه بگويند شكنجه ما داده‌ايم‌» (69).
بيهوده نيست كه "‌هيئت بررسى شكنجه‌"، پس‏ از مدتى به "‌هيئت بررسى شايعه‌ى شكنجه‌" تغيير نام مى‌دهد و به اين ترتيب، زمينه را براى اعلام نتيجه‌ى نهايى، بيش‏ از پيش‏ آماده مى‌سازد. نتيجه اين است‌:
شكنجه‌اى وجود ندارد و آنانى كه ادعايى جز اين دارند، توطئه‌گرانى بيش‏ نيستند.
با همين نگرش‏ است كه متنِ گزارش‏ رسمى‌ى هيئت بررسى "‌شايعه‌ى شكنجه‌" ٦ ماه پس‏ از تشكيل‌اش‏ انتشار مى‌يابد. حاصل مأموريتِ ضمنى و اعلام نشده‌ى آن است.
در حاليكه از بدى وضع زندان‌ها و محروميت زندانيان از ابتدايى‌ترين وسايل بهداشتى، ده‌ها گزارش‏ در روزنامه‌هاى غيررسمى چاپ شده است، هيئت، "‌وضع كلى‌" زندان‌ها را خوب توصيف مى‌كند و تصريح مى‌نمايد كه "‌وضعيت غذا رضايت‌بخش‏ است‌"(70). به گفته‌ى هيئت، زندانيان در مجموع، از رفتار زندانبانان رضايت دارند و حتا برخى گفته‌اند "‌از پاسداران و مأمورين درس‏ اخلاق اسلامى آموخته‌اند‌". اعضاى گروه "‌فرقان‌"، هم "‌از وضع زندان و رفتار مأمورين رضايت كامل داشتند‌" و مى‌گفتند "مسئولين زندان به عده‌اى از ما حتا اجازه مى‌دهند كه براى انجام كارهايى كه در بيرون از زندان داريم، يكى دو روز مرخصى برويم... و مى‌توانيم در برنامه‌هاى خارج از زندان مثل نماز جمعه شركت كنيم‌". در همين بند _‌به گزارش‏ هيئت‌_ به جز سه نفر، كسى از ضرب و جرح به هنگام دستگيرى شكايتى نداشته است. آن سه نفر هم اظهار كردند كه اين ضرب و جرح‌: "‌در برابر جرايمى كه هريك از آنها مرتكب شده است... امرى ناچيز مى‌باشد‌".
حاصل تحقيق هيئت در زندان قصر اين است كه برخى از قاچاقچيان از "مجازات‌هاى بدنى‌" شكايت دارند و نيز برخى آن را شكنجه مى‌نامند. اما‌: "‌پس‏ از تحقيق و بررسى در اين مورد، معلوم گرديد كه دادگاه رسيدگى به جرايم متهمين مواد مخدر، عده‌اى از قاچاقچيان را طبق لايحه‌ى قانونى‌ى تشديدِ مجازات مرتكبين جرايم مواد مخدر، مصوب شوراى انقلاب اسلامى، علاوه بر حبس‏ به تنبيه بدنى نيز محكوم كرده و حكم اجراء شده است...". بنا بر آنچه در "‌گزارش‏" آمده، در همه‌ى موارد ديگر، هيئت در جريان تحقيقات خود، به اين نتيجه‌ى قطعى مى‌رسد كه شكايت درباره‌ى شكنجه دروغى بيش‏ نبوده و معلوم شده كه يا شاكيان توسط اعضاى گروه خود شكنجه شده‌اند و يا گروه‌ها افراد بيگناه را بيهوش‏ و به نام پاسداران شكنجه كرده‌اند‌!
گزارش‏ هيئت تحقيق درباره‌ى شكنجه، چكيده و تبلورى‌ست از درك و دريافتِ حُكام جمهورى اسلامى از نهاد زندان، جايگاه آن در جامعه، حقوق زندانى و رابطه‌ى او با زندانبان. نطفه‌هاى نظامى را كه پس‏ از سى خرداد 60 در زندان‌ها استقرار يافت، در همين جا به روشنى مى‌بينيم. زندانِ "‌مطلوب‌" حكام اسلامى جايى است براى تفتيش‏ عقيده و تزريق ايدئولوژى. براى اين كار، استفاده از هر وسيله‌اى به ويژه "‌تعزير" مجاز است. و "تعزير‌" در خدمت "‌تعليم‌" زندانى‌ست. زندانى بايد باورهاى خود را يك‌‌سره كنار بگذراد و از زندانبانِ خود، "اخلاق اسلامى" بياموزد. او حقِ اعتراض‏ ندارد؛ هر اعتراضى نشانِ گمراهى، سوء‌نيت يا گم‌گشتگى است، و به معناى لزوم "‌تعليم‌" و تنبيه بيشتر كه از مجراى خوار شدن و ذليل شدن زندانى مى‌گذرد. مى‌بايد كه هيچ و پوچ شود، پيش‏ از آنكه توبه‌اش‏ پذيرفته شود و به عنوان يك مسلمان به رسميت شناخته شود. در اينجاست كه امتيازاتى مى‌گيرد و امكاناتى در اختيارش‏ گذاشته مى‌شود؛ از جمله مرخصى و شركت در نمايش‏هايى چون نماز جمعه و برنامه‌هاى تبليغاتى ديگر. اين همه براى آن است كه زندانى را به مسلمانى مؤمن و خدمتگذار معتقد نظام تبديل كند.
اين سناريو را به "‌يمن" وجود "‌لاجوردى‌ها‌" و "‌حاج داوودها‌" رفته رفته تكيمل كردند و از آن نمايشى بس‏ هولناك آفريدند كه به نيمه نرسيده بهم خورد؛ به همت پايدارى اكثر زندانيان سياسى ايران؛ به بهاى جان و بهترين سال‌هاى زندگى هزاران انسان و به بهاى پريشانى روح و تباهى زندگى‌‌ى بسياران.
آرى مى‌شد فاجعه را پيش‏بينى كرد. از همان لحظه‌ى برآمدنِ جمهورى اسلامى مى‌شد به سرشتِ ضد‌انسانى اين نظام پى‌برد. از همان نخستين روزهاى شكل‌گيرى  "سپاه‌"، "‌كميته" و "‌بسيج‌" مى‌شد سرشتِ آزادى‌كش‏ اين نهادها را دريافت. از همانِ آغاز كارِ "‌دادگاه‌هاى انقلاب" مى‌شد ذاتِ بيدادگرِ دستگاه قضاى اسلامى‌شان‌ را شناخت. مى‌شد گزارش‏هاى مربوط به زندان‌هاشان را جدى گرفت و هرگونه ترديد درباره قطعيتِ حمله‌ى بزرگِ حكومت به مجموعه‌ى مخالفان را كنار گذاشت. 
طرح حمله‌ى بزرگ را كى ريختند؟ نقشه‌اش‏ را چگونه‌كشيدند؟ زمينه‌ى پيشروى قواشان را به چه ترتيب فراهم آوردند؟


IV
ساعتِ هفتِ شبِ 11 بهمن 1359، دومين "‌جلسه‌ى هماهنگى مقابله با احزاب و گروه‌هاى ضد‌انقلاب" به كار خود پايان مى‌دهد. اين جلسه، پس‏ از متمايز كردن "‌گروه‌هاى متخاصم‌" (گروه‌هايى كه خواهان سرنگونى‌ى رژيم جمهورى اسلامى‌ هستند‌)، از "‌گروهاى مخالف" (گروه‌هايى كه با رژيم مخالف هستند ولى "‌در حالِ حاضر خواستارِ سرنگونى‌‌ى آن از راه‌هاى مسلحانه نيستند‌": حزب توده، سازمان چريك‌هاى فدايى اكثريت، رنجبران، حزب دمكرات جناح غنى بلوريان، جبهه ملى)، و نيز پس‏ از تقسيم "گروه‌هاى متخاصم" به "‌گروه هاى متخاصم بالفعل" (كليه‌ى گروه‌هايى كه خواهان سرنگونى رژيم هستند و براى اين منظور دست به اسلحه برده‌اند: حزب دمكراتِ جناح قاسملو، كومله، سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر، رزگارى، چريك‌هاى فدايى اقليت، فداييان خلقِ اشرف دهقانى و "‌گروه‌هاى متخاصم بالقوه" ("سازمان مجاهدين خلق ايران، چريك‌هاى فدايى مستقل، رزمندگان، آرمانِ مستضعفين، راه كارگر، كليه‌ى گروه‌هايى كه بنا به عللى هنوز عليه نظامِ جمهورى اسلامى اسلحه به كار نبرده‌اند ولى در صورتِ لزوم چنين كارى را خواهند كرد")، موارد زير را به تصويب مى‌رساند:
١ـ » طى اطلاعيه‌اى كه از سوى دادستان انقلاب صادر مى‌گردد، به كليه‌ى گروه‌هاى مسلح كه عليه نظام جمهورى اسلامى اسلحه كشيده‌اند مهلت داده مى‌شود كه اسلحه‌هاى خود را به مراكز سپاه و كميته تحويل دهند و متعهد گردند تا پس‏ از اين، در چهارچوب قانون اساسى و قوانين جارى مملكت به فعاليت خود ادامه دهند.
٢ـ  در صورت عدم تحويل سلاح، گروه‌هاى مسلح، غيرقانونى اعلام و با آنان به شدت مقابله خواهد شد.
٣ـ  قبل از اعلام پانزده روزه، سپاه و كميته‌‌ى تحتِ سرپرستى‌ى برادر تهرانى، معاون اطلاعاتى نخست‌وزير، كليه سران گروه‌هاى متخاصم مسلح بالفعل شناسايى و دستگير شوند و مهلت در زندان خواهند داشت تا رسماً اعلام نمايند كه ديگر دست به اسلحه نخواهند برد.
٤ـ  قبل و بعد از اعلام دادستانى، فعاليتِ تبليغاتى وسيع تحت مسئوليت برادر زنگنه معاون وزير ارشاد، جهت سه منظور به شرح ذيل انجام خواهد شد: الف-فراهم شدن زمينه‌ى اجتماعى جهت برخورد با اين سازمان‌ها و گروه‌ها. ب- مشخص‏ كردن گروه‌هاى متخاصمِ مسلح بالفعل. ج- ممانعت از هرگونه برخوردِ گروه‌هاى مردمى با اين سازمان‌ها و گروه‌ها در مدت 15 روزه مهلت (جلوگيرى از برخوردِ حزب‌الله با گروه‌هاى مسلح و واگذارى  آن به مسئولين).
٥ـ بلافاصله پس‏ از اعلام دادستانى، موج وسيع حمايت دولت و كليه‌ى نهادها و گروه‌هاى خطِ امامى از اين حركت (...) تحتِ مسئوليتِ آقاى زنگنه معاون وزير ارشاد.
٦ـ   پس‏ از سرآمدن مدتِ مهلت، با شدتِ تمام، كليه سران و كادرهاى سازمان‌ها دستگير و محاكمه و به اشد مجازات برسند و حتا كليه سمپات‌ها كه در حين فروش‏ روزنامه، پخشِ اعلاميه و پلاكارت و يا هرگونه فعاليت به نفع اين گروه‌ها دستگير، و درجهت ارشاد مجازات شوند.
٧ـ محاكمه‌ى اين‌ها بايد علنى باشد.
٨ـ  طى اطلاعيه، وزارت كشور اعلام نمايد به علتِ شرايط فعلى جامعه )مسئله‌ى جنگ) هيچ حزب و گروهى اجازه تظاهرات و ميتينگ ندارند.
٩ـ  طى برنامه وسيع تبليغاتى تحتِ مسئوليت برادر زنگنه، شديداً با احزاب مسلح متخاصم بالقوه (چون سازمان مجاهدين خلق) برخورد روشنگرى و سياسى نمايد و پس‏ از مدتى كوتاه، آن‌ها را دعوت به مناظره نمايد (‌به خصوص‏ از طريق راديو و تلويزيون).
١٠ـ طى برنامه‌هاى وسيع روشنگرى مردم، از هرگونه برخورد با اين سازمان‌ها (به خصوص‏ مجاهدين خلق) برحذر دارند و روشن كنند كه حفظ موجوديت اين‌ها در اين گونه برخوردهاست و عمدتاً خود اين گروه‌ها خواهان چنين برخوردهائى هستند (‌در صورت لزوم از نيروى مردم استفاده خواهد شد).
١١ـ وزارت ارشاد اعلام نمايد كليه سازمان‌ها و احزاب جهت داشتن روزنامه و نشريه آزادند؛ منوط به داشتن اجازه از سوى وزارت ارشاد.
١٢ـ دادستان انقلاب سعى كند حتى‌المقدور كمتر مبادرت به دستگيرى سمپات‌هاى اين سازمان‌ها (به خصوص‏ مجاهدين خلق) بنمايد و زندانيان فعلى هم كه اكثراً در رابطه با روزنامه فروشى و پخش‏ اعلاميه و... دستگير شده‌اند، به نحوى آزاد نمايد (البته پس‏ از تكميل پرونده)

١٣ـ  كليه شركت كنندگان در جلسه متعهد شده‌اند از هرگونه اقدام خارج از چهارچوبِ تصويب شده در جلسه مزبور جداً خوددارى كنند.
١٤ـ دفتر وزير مشاور موظف گرديد كه مصوبات جلسه را جهت امضاء كليه شركت‌كنندگان ارسال و حركتِ كلى عملى را تعقيب نمايد.
١٥ـ كليه مطالب مطروحه در جلسه محرمانه تلقى مى‌گردد و كليه شركت‌كنندگان موظف به رعايت آن مى‌باشند. والسلام.» (71)
"وزير مشاورى‌" كه "موظف‌" شده مصوبه‌هاى اين جلسه‌ى تاريخى را "‌جهتِ امضاء‌" براى شركت‌كنندگان "ارسال‌" كند، بهزاد نبوى‌ست. هموست مغز متفكرِ طرحِ تار‌ومار كردن "‌گروه‌هاى متخاصم‌"، و منفرد ساختنِ "‌گروه‌هاى مخالف‌"؛ هموست فرمانده كل عملياتِ حمله بزرگ و آن كه "‌حركتِ كلى‌ى عملى را تعقيب مى‌نمايد‌"، و هموست كه مسئوليت جلسه و نيز جلسه‌‌ى دو روز پيش‏تر (9 بهمن 59) را به عهده دارد.
جز بهزاد نبوى، مهدوى كنى (وزير كشور)، باقر كنى (‌مسئول كميته مركز)، موسوى اردبيلى (داستان كل كشور)، على قدوسى (دادستان انقلاب)، بيژن نامدار زنگنه (معاون وزير ارشاد)، على قوچ‌كانلو (مسئول واحد احزاب و گروهاى معاونتِ سياسى وزير مشاور)، نصرالله جهانگرد (‌مسئول بخشِ تحقيقاتِ واحد احزاب و گروه‌ها...) نيز در هر دو جلسه شركت داشتند. مرتضى رضائى فرمانده‌ى سپاه پاسداران كه در جلسه اول حضور دارد، صفر صالحى، فرمانده‌ى ستادش‏ را به جلسه دوم فرستاده . مصطفى مير‌سليم، سرپرست شهربانى به جلسه دوم نمى‌آيد‌؛ شايد به اين دليل كه نمى‌خواستند شهربانى را درگير حمله‌ى بزرگ كنند. محسن سازگارا، يكى از معاونان بهزاد نبوى كه در جلسه اول هست، در جلسه دوم نيست (چه بسا به خاطر پُرشمار بودنِ دور و برى‌‌هاى وزير مشاور در جمع) . در عوض‏، وزير كشور با مدير كل سياسى‌ى وزارت‌خانه‌اش‏ مى‌ آيد. كسان ديگرى نيز به اين جلسه مى‌آيند كه به جلسه‌ى اول فراخوانده نشده بودند: حسين غفارى، عضو شوراى سرپرستى صدا و سيماى جمهورى اسلامى، اسدالله لاجوردى، دادستان انقلاب تهران؛ محمد كچوئى، مسئول زندان اوين و خسرو تهرانى، معاون اطلاعات و امنيتِ نخست‌وزير.
سرانِ نهادهاى سركوبى و نيز گرداننده‌ى دستگاه تبليغاتى حكومت، بلافاصله پس‏ از شركت در جلسه‌اى كه مى‌شود آن را جلسه‌ى "‌ستادِ فرماندهى حمله بزرگ‌" خواند، كار را طبقِ نقشه شروع مى‌كنند. تا 19 فروردينِ 1360 كه "‌دادستانى انقلاب‌" اطلاعيه‌‌ى ده ماده‌اى‌اش‏ را صادر مى‌كند، "‌سپاه‌" و "كميته‌"، دست در دست "‌كميته‌ى مبارزه با احزاب سياسى‌"‌ى حزب جمهورى اسلامى (72) صدها تن از كادر‌هاى علنى‌ى "‌گروه‌هاى متخاصمِ بالفعلِ‌" چپگرا را دستگير كرده اند (73). اين كه در شناسائى و بازداشتِ "‌سرانِ گروه‌هاى متخاصم‌" چقدر موفقيت داشته‌اند، دانسته نيست. اما دانسته است كه محسن فاضل را در 14 ماه دستگير مى‌كنند و على‌رضا رحمانى را در 20 اسفند.
اطلاعيه‌ى ده ماده‌اى  "دادستانى انقلاب" نيز مصوبه‌هاى اول ودومِ نشستِ يازدهم بهمن را  بازمى‌كند و بازمى‌تاباند. صدورِ اين اطلاعيه كه با هدفِ مشخصِ دل‌خوش‏ ساختن و سرگرم كردنِ حزب توده و فدائيانِ اكثريت نوشته شده (با وعده‌ى بحث و مناظره‌ى عقيدتى و سياسى از طريق وسائل ارتباط جمعى) و همچنين هشداردادن و به مبارزه فراخواندنِ فدائيان (اقليت)، سازمانِ پيكار و... با تهديد به اين‌كه "... در دادگاه‌هاى ‌انقلاب محاكمه مى‌شوند و بر اساسِ قوانين اسلامى مربوط به محارب با آن‌ها رفتار خواهد شد" به معناى اعلام جنگِ به "گروه‌هاى متخاصم بالفعل" است (74). و درست يك هفته پس‏ از صدور اين اطلاعيه، سعيد سلطانپور دستگير مى‌شود.
" روشنگرى سياسى" نسبت به"احزابِ متخاصمِ مسلح بالقوه، چون سازمانِ مجاهدين" هم ِ"شديدا" جريان دارد (75) "ستادِ فرماندهى حمله بزرگ" كه اتحادِ عملِ مجاهدين خلق و بنى‌صدر را پيش‏بينى نكرده و از اوج‌گيرى مبارزه‌ى مجاهدين غافلگير شده ، درجا خود را  با وضعيتِ تازه سازگار مى‌كند و پيكانِ حمله را روى مجاهدين مى‌گذارد. حالا "فتنه‌ى مجاهدين خلق" كه- آشكارا در جهتِ به وجود آوردنِ ائتلاف بزرگِ سياسى‌ى حركت مى‌كردند- ترجيع بند تبليغات ‌شان مى‌شود. از اين پس‏ است كه زمزمه‌ى عزل بنى‌صدر به گوش‏ها مى‌رسد؛ از اين پس‏ است كه مجاهد را مصداق محارب مى‌خوانند و ريختن خونش‏ را واجب شمردند. و از اين پس‏ است كه برنامه‌ى حساب شده‌اى را به مورد اجراء مى‌گذارند كه بن مايه‌اش‏، اثباتِ فتنه انگيزى‌هاى "ضد‌انقلاب و خطر آن براى انقلاب اسلامى"ست!  بمب‌گذازى در جلوى دانشگاه تهران، پاركِ شهر و ميدانِ آزادى در روزهاى 31 فروردين و 4 و 11 ارديبهشت، پخش‏ خبرِ دروغين حمله‌ى زندانيان اوين به زندانبانان (77) و پراكندن شايعه توطئه‌ى سران عشاير و بنى صدر(76) زمينه‌چينى‌ست براى تعطيل روزنامه‌ها، ممنوع كردن راه پيمائى‌ها و ميتنگ‌ها، و گسيل‌هاى نيروهاى حزب‌الله به خيابان‌ها. 
اين همه اما موجب جنب‌‌و‌جوش‏ هر چه بيشترِ جريان هاى ترقى خواه مى‌شود. جنب‌و‌جوشى كه از فرداى تعطيل روزنامه‌ها (17 خرداد) رفته رفته رو به رشد مى‌گذارد و جنبشِ مقاومتى به راه مى‌اندازد كه در روز 30  خرداد جامعه را تكان مى‌دهد و حكومت را هراسناك مى‌كند.  شمارش‏ معكوس‏ به پايان رسيده است. لحظه‌ى حمله‌ى بزرگ فرارسيده است. شبيخون نخستين و ضربه‌ى گيج كننده‌ى آغازين، به زندانيان. نقشه‌ى اين تبهكارى پيشاپيش‏ لو رفته است:
» جمهورى اسلامى قصد دارد با بهره گيرى از شرايط سياسى‌ى كنونى‌ى جامعه، به كشتارِ وحشيانه انقلابيون‌ِ اسير در زندان‌ها ... به ويژه زندان اوين مبادرت ورزد »(78)
"انقلابيون اسير"، به ويژه آنها كه پيشينه‌ى مبارزاتى‌ى داشتند، آخوندها را مى‌شناختند و نسبت به بى‌اخلاقى‌ى سياسى‌شان توهمى نداشتند، از راه تحليل به نقشه‌ى شوم پى‌برده بودند. سى‌ام فروردين 1360 ، محسن فاضل در يادادشت‌هاى روزانه‌اش‏ نوشته است:
»...آيا در دو سه هفته آينده دادگاه من تشكيل مى‌شود؟ آيا پس‏ فردا كه حتما تظاهرات هست (اول ارديبهشت)، عده‌اى دستگير مى شوند و همه را با من محاكمه مى كنند؟ و يا احتمالا در اين روز حوادثى پيش‏ مى‌آيد كه دشمن ديوانه شده و به تلافى آن‌ها من را بيرون كشيده و اعدام مى كنند؟ يا مثلا در روزِ اول ماه مه؟ نمى‌دانم... »(79)
آرى، اين كه دشمن در آستانه‌ى ديوانه شدن است و دنبالِ بهانه‌اى مى‌گردد تامخالفانِ‌ پيگيرش‏ را از ميان بردارد، مورد پرسش‏ نيست. پرسش‏ روزِ اين تبهكارى‌ست. و غروبِ يك‌شنبه 31 خرداد 1360 ...گورستانى چندان بى‌مرز شيار كردند كه بازماندگان را هنوز از چشم خونابه روان است. (80)
- * اين نوشته بدون هميارى "آرشيو اسناد و پژوهش‏هاى ايران  -برلن"، ممكن نمى‌شد؛ به ويژه از افسر، گلرخ جهانگيرى، مهران پاينده، حميد نوذرى و رضا ... سپاسگذاريم كه بسيارى از سند‌هاى لازم را براى‌مان يافتند. بسيارى از زندانيان سياسى پيشين نيز در اين پزوهش‏ به ما يارى رساندند؛ از همه‌شان سپاسگذارى. پيشنهاد‌هاى بجا‌ى م..مهرى، شراره كيا و مهين روستا هم به سهم خود بسى كارساز بود، وام‌دارشان هستيم. و ناگفته روشن است كه كمى‌ها و كاستى‌هاى اين نوشته يك‌سره متوجه نگارندگان است.»



پانویس‌ها:



١ـ کیهان ١ تیر ١٣٦٠.
٢ـ "جمهوری اسلامی"، ١ تیر ١٣٦٠
٣ـ اطلاعیه‌ی روابط عمومی دادستانی انقلاب جمهوری اسلامی مرکز" کیهان، ١ تیر ١٣٦
٤ـ پیشین
٥ـ اطلاعیه‌ی دادستانی پیش گفته.
٦ـ نشریه کار (اقلیت) فوق‌العاده‌ی خبری ٤، ٨ تیر ١٣٦٠، اطلاعیه کانون نویسندگان ایران.
٧ـ پشین
٨ـ گفتگوی نگارندگان ب.مهری. او نقشه‌ای از سلول را نیز برای فهم بهتر ما به دست می‌دهد.: سلول‌های ٢٠٩، به طول ٣ متر بود و عرض یک و نیم متر، اتاق با شوفاژ گرم می‌شد. لوله‌ی عبور آب گرم شوفاژ به موازات در بود، یعنی وقتی در باز بود، دستگیره به فاصله‌ی ٢ از لوله‌ قرار می‌گرفت و وقتی بسته بود، این فاصله به ٣ متر می‌رسید. دست‌ها را با ریسمان و کابل به شوفاژ و در می‌بستند و در را مکرر باز و بسته می‌کردند.
٩ـ یادداشت‌های روزانه‌ی محسن فاضل در زندان، برگرفته از "آرمانی که می‌جوشد" ، از انتشارات هواداران سابق سازمان پیکار، شهریور ١٣٦٤، ص ٣١ و ٣٢. این یادداشت‌ها که به هنگام اعدام همراه محسن بود، توسط کسی که آنها را یافت در اختیار خانواده‌اش قرار گرفت.
١٠ـ اطلاعیه‌ی " دادستانی" پیش گفته
١١ـ نشریه "پیکار"، ش، ١١٢، ٨ تیر ١٣٦٠
١٢ـ "یادداشت‌های محسن فاضل" پیش گفته، ص ٩٥. در این متن از منوچهر اویسی به نام پرویز یاد می‌شود؛ اما تمامی مشخصات او با منوچهر اویسی خوانایی دارد.
١٣ـ کتاب At war with humanity از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایرانپپپف ماه مه ١٩٨٢، ص ٩٤.
١٤ـ مجاهد، ضمیمه‌ی ٢٦١، ١٥ شهریور ١٣٦٤، ص ٧٩.
١٥ـ اطلاعیه‌ی " دادستانی"
١٦ـ نشریه کار (اقلبت)، ش، ١٢٠، ٧ مرداد ١٣٦٠
١٧ـ کتاب …..At warپیش گفته، ص ٩٤
١٨ـ مجاهد، ضمیمه‌ی ٢61، پیش گفته، ص ١٠
١٩ـ مجاهد، ش ١٢٨، ٤ تیر ١٣٦٠، ص ١
٢٠ـ مجاهد، ضمیمه‌ی ٢٦١، ص ١٤٥
٢١ـ اطلاعیه‌ی دادستانی
٢٢ـ برگرفته از کتاب : شهیدان ما... در راه آزادی و در راه سوسیالیسم، آلبوم شهیدان سازمان کارگران انقلاب ایران (راه کارگر)، چاپ اول، آبان ١٣٦٧
٢٣ـ اطلاعیه‌ی دادستانی
٢٤ـ کار اقلیت ، ش١٢٠، ٧ مرداد ١٣٦٠
٢٥ـ مجاهدی ضمیمه‌ی ٢٦١، ص ٩٤و ١٢٨
٢٦ـ اظلاعیه‌ی دادستانی
٢٧ـ اسامی این دو در رادیو تلویزیون اعلام شده بود
٢٨ـ گفتگوی نگارندگان با م. مهری
٢٩ـ مجاهد ضمیمه‌ی ٢٦١، پیش گفته ص ٧
٣٠ـ کتاب …..At warپیش گفته، ص ٩5و ٩٦
٣١ـ مجاهد ضمیمه‌ی ٢٦١، پیش گفته، ص ٨
٣٢ـ مجاهد ضمیمه‌ی ٢٦١، ص ١٢٠ و ٤٧
٣٣ـ در یکی از فهرست‌های مجاهدین (مجاهد، ضمیمه‌ی ٢٦١، ص ١٣٢) تاریخ اعدام او اول تیر اعلام شده. در منبعی دیگر (کتاب …..At warص ٩٩) نام و عکس او در میان کشته شدگان تظاهرات ٣٠ خرداد می‌آید. در حالی که در همین کتاب، ص ٢٨٤، تاریخ اعدام او را ٣١ خرداد ذکر می کنند
٣٤ـ برگرفته از کتاب …..At warپیش گفته ص ١٠٠، و نشریه "قیام ایران" ش١٤، ١٩ تیر ١٣٦٠
٣٥ـ کار اقلیت شماره ١١٩، ٣١ تیر ١٣٦٠، ص ٨
٣٦ـ پیشین
٣٧ـ پیکار ش ١١٢، ٨ تیر ١٣٦٠
٣٨ـ کار اقلیت فوق‌العاده‌ی خبری ٤، ٨ تیر ١٣٦٠
٣٩ـ پیشین
٤٠ـ کتاب …..At warص ١٢٨
٤١ـ نشریه "گفتگوهای زندان" پیش گفته ص ٢٣
٤٢ـ پیشین ص ٢٢
٤٣ـ کتاب"خوب نگاه کنید راستکی است" پروانه علیزاده، انتشارات خاوران، مهر١٣٦٦، ص ٢٦،٣٢و ٣٣
٤٤ـ کتاب "حقیقت ساده" دفتر اول م. رها، انتشر: به همت تشکل مستقل دموکراتیک زنان ایرانی در هانوورپف چاپ دوم، پائیز ٧٤، ص ٤٩
٤٥ـ گفتگوهای زندان پیش گفته، ص ٢٦
٤٦ـ "حقیقت ساده" پیش گفته ص ٢٣
٤٧ـ گفتگوهای زندان، پیش گفته، ص ٢٤
٤٨ـ خوب نگاه کنید.." پیش گفته، ص ٤٣
٤٩ـ گفتگوهای زندان" پیش گفته، ص ٢٥
٥٠ـ خوب نگاه کنید..." پیش گفته، ص٤٣
٥١ـ گفتگوهای زندان" پیش گفته، ص ٢٧ و ٢٨ ....
٥٢ـ "حقیقت ساده" پیش گفته، ص ٢٥
٥٣ـ گفته‌ی ابوالحسن بنی‌صدر به نگارندگان
٥٤ـ "حقیقت ساده" پیش گفته، ص ٢٤
٥٥ـ "مجاهد" ضمیمه‌ی ٢٦١، پیش‌گفته
٥٦ـ "کار"(اقلیت) فوق‌العاده‌ی خبری٤، ٨ تیر ١٣٦٠
٥٧ـ کتاب …..At warپیش گفته، ص ١٦٠
٥٨ـ برگرفته از :"آرمانی که می‌جوشد" پیش گفته، ص ١٥٨(متن خلاصه شده)
٥٩ـ "ایران، نقض حقوق بشر" از انتشارات عفو بین‌املل لندن، ١٣٦٦، ص ٤٠
٦٠ـ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، چاپخانه‌ی مجلس شورای اسلامی، شهریور ١٣٦٨، ص ٢٨
٦١ـ کار (اقلیت)، ش ١٠٨، ١٦ اردیبهشت ١٣٦٠
٦٢ـ فرهنگ فارسی عمید، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، ١٣٦٠
٦٣ـ "انقلاب اسلامی" ش ٩٤، بهمن ١٣٥٩
٦٤ـ کتاب "روزها بر رئیس جمهور چگونه می‌گذرد" ابوالحسن بنی‌صدر، جلد سوم، ص ٢٢
٦٥ـ روزنامه‌ی "جمهوری اسلامی" ٢٩ اردیبهشت ١٣٦٠
٦٦ـ کار(اقلیت) ش١٠٥، ٢٦ فروردین ١٣٦٠
٦٧ـ پیشین
٦٨ـ گفته‌ی ابوالحسن بنی‌صدربه نگارندگان
٦٩ـ کار، اقلیت، ش ١٠٥، ٢٦ فروردین ١٣٦٠
٧٠ـ "جمهوری اسلامی" ٢٩ اردیبهشت ١٣٦٠، آنچه از "گزارش" هیئت بررسی شکنجه در این قسمت آمده برگرفته از این متن است.
٧١ـ "افشای سند مربوط به توطئه‌ی سرکوب سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی" کار"اقلیت( ش ١١٢، ١٣ خرداد ١٣٦٠
٧٢ـ "کار"(اقلیت) ش ٩٨، ٣٠ بهمن ١٣٥٩
٧٣ـ فدائیان اقلیت در اسفند ماه گزارش می‌دهند که ٦٠‌نفر از "هواداران سازمان مفغودالاثر" شده‌اند. "کار"، ش ١٠١، ٢٠ اسفند ١٣٥٩
٧٤ـ اطلاعات ٢٠ فروردین ١٣٦٠
٧٥ـ عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب ١٣٧٨،
٧٦ـ جمهوری اسلامی، ٢٥ خرداد ١٣٦٠
٧٧ـ کار (اکثریت) ش ١١٨، ٢٤ تیر ١٣٦٠
٧٨ـ کار فوق‌العاده خبری (١)، ٢٨ خرداد ١٣٦٠
٧٩ـ یادداشت‌های محسن فاضل ، پیش گفته، ص ٥١
٨٠ـ جخ امروز از مادر نزاده‌ام، احمد شاملو

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

نامه شاهرخ زمانی، کارگر زندانی به احمد شهید: به کدامین جرم و گناه این همه آزار و شکنجه؟

نامه شاهرخ زمانی، کارگر زندانی به احمد شهید:
به کدامین جرم و گناه این همه آزار و شکنجه؟
جناب احمد شهید من شاهرخ زمانی فعال سندیکایی بدون کوچکترین تقصیر و گناه در خرداد ۱۳۹۰ توسط اداره اطلاعات تبریز دستگیر شدم ،۳۶ روز در انفرادی بازداشت بودم پس از ۳۳ روز اعتصاب غذا در اعتراض به دستگیری و نگهداری غیر قانونی مرا تحویل زندان مرکزی تبریز دادند . همچنین پس از چهار ماه شکنجه ، اذیت و آزار در اداره اطلاعات و زندان مرکزی تبریز در دادگاه انقلاب شعبه 1 به ریاست قاضی حمل بر بدون داشتن کوچکترین مدرکی علیه من و بدون اعتراف به اتهامات دروغین وارد شده ، دقیقا" بنا به دستور کتبی اداره اطلاعات مرا به ۱۱ سال زندان محکوم کردند.در مقابل اعتراض و ارایه لایحه دفاعی از طرف وکیل مدافع اینجانب به دادگاه :
که این دادگاه با استناد به کدام مدارک موجود در پرونده و یا با استناد به کدام اعتراف و کدام ماده مشخص قانونی مطابق با مدارک (در صورت وجود) ۱۱ سال زندان برای موکل من شاهرخ زمانی که هیچ گناهی مرتکب نشده است ، صادر کردید؟
قاضی حمل بر چند لحظه ای سکوت کرد با سرخ و سفید شدن گفت : من کاره ای نیستم ، اداره اطلاعات این طور خواسته است

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

حمایت اززندانیان سیاسی،بخشی ازمبارزه طبقاتی است

حمایت اززندانیان سیاسی،بخشی ازمبارزه طبقاتی است

بیستم ژوئن -31 خرداد،روزحمایت اززندانیان سیاسی است
یکی ازراهکارهای این حمایت،مبارزه برای لغومجازات اعدام است
علیه مجازات اعدام
نگارش : رزا لوکزامبورگ
ترجمه : کیوان شفیعی
 
برای زندانیان سیاسی­ ای که شکار یک نظام کهنه بودند، ما نه در آرزوی عفو بودیم و نه در پی‌ بخشش و بزرگواری. ما حق آزادی و ابراز وجود و انقلاب را برای صدها انسان شجاع و وفاداری (معتقد) طلب کردیم، که در زندان‌ها و بازداشت­گاه‌ها (قلعه­ها) فریاد و ضجه برمی‌­کشند؛ زیرا که تحت دیکتاتوری مجرمان امپریالیست سابق، از برای مردم، صلح و سوسیالیسم جنگیده بودند.
اکنون آنان همه آزاد هستند.
ما باری دیگر خود را در عناوین و رده‌ها آماده برای نبرد می‌‌یابیم.
این دار و دسته­ی "شیدمن" و متحدین بورژوایش هم­راه با "مکس" - پرنس بادن­- در مقام رهبریشان نبودند که ما را آزاد ساختند. این انقلاب پرولتاریایی بود، که درهای سلول­های ما را گشود. اما طبقه‌ای دیگر از ساکنین بخت برگشته در آن عمارت­های تاریک و نمور کاملا فراموش گشته­اند. در حال حاضر هیچ کس در فکر چهره‌های افسرده‌ای که در تاریکی و حزنت در پشت آن غم تاریکی دیوارهای زندان رها گشته­اند، تنها به سبب جرایمی ناچیز بر ضد قانون رایج نیست. بی‌ شک آنان نیز قربانیان بخت برگشته­ی یک نظام اجتماعی شناخته شده­ ا ند، که انقلاب آن را هدف قرار داده است؛ قربانیان یک جنگ امپریالیستی که رنج و بی‌ نوایی را تا به آخرین حد خود بسان شکنجه‌ای غیر قابل تحمل رساند، و قربانیان آن قصابی ترس­ناک انسان­ها، که به یک بی‌ ثباتی در غرایز پایه­ای­شان کشیده شدند.
عدالت طبقه­ ی بورژوازی باری دیگر هم­چون توری بوده است، که به کوسه‌های بزرگ و درنده اجازه­ی فرار داد؛ در حالی که ماهی­های ساردین کوچک در دام افتادند. منفعت برندگانی که در خلال جنگ میلیون­ها به جیب زدند، همگی یا بی‌ گناه شناخته شدند و یا با مجازات­های مسخره‌ای روبرو گشته و به حال خود گذاشته شدند. اما سارقین دون­پا، مرد و زن، با مجازات­هایی دراکونین­وار (دراکونین از حاکمین سفاک یونان قدیم پیش از دوران رفرم سوفوکل) تنبیه گشتند. زخم خورده با گرسنگی و سرما در سلول­هایی که به سختی گرم می‌‌شوند، این رهاشدگان جامعه در انتظار عفو و رفعت هستند.
آنان در ناامیدی منتظر ملت­هایی گشته اند، که مشغله­ی اصلی­شان دریدن گلوی یک­دیگر و تقسیم تاج و تخت بود. آخرین "هنزولام­ها" (خاندانی سلطنتی که مشترکا امپراطوری آلمان، پروس و رومانی را تشکیل می‌‌دادند) این بی‌­نوایان را فراموش کردند و از زمان فتح قدرت هیچ عفوی در کار نبوده است، نه حتا در تعطیلات رسمی‌ "بردگان آلمان" که روز تولد قیصر است.
اکنون انقلاب پرولتاریایی باید با (حداقل) کمی‌ مهربانی هم که شده به افشای زندگی‌ تاریک زندان­ها، کاستی­های مجازات­های دراکونین­وار، براندازی مجازات­های بربری در استفاده از زنجیر و شلاق، ارتقای وضعیت تا حداکثر امکان، مراقبت­های پزشکی‌، ورود و پخش غذا و شرایط کار بپردازد. این یک وظیفه­ی افتخارآمیز است.
سیستم مجازات رایج که آغشته به روح خشن طبقاتی و بربریسم طبقاتیست باید از ریشه تغییر یافته و جایگزینی بیابد.
اما یک اصلاح کامل در توازن با روح سوسیالیسم، تنها می‌‌تواند بر پایه­ی یک نظام اقتصادی اجتماعی جدید برپا شود. چنان که جرم و مجازات بر اساس آخرین تحلیل­ها ریشه‌هایی‌ عمیق در چگونگی‌ نظام سازمان­دهی جامعه دارند. یک سنجش ریشه‌ای حتا بدون پروسه‌های پیچیده­ی قانونی نیز می‌‌تواند اتخاذ شود. مجازات اعدام، این بزرگ­ترین شرم واکنش حداکثری سیستم آلمان، باید به طور کامل به دور انداخته شود. چرا این دولت جدید کارگران و سربازان تا بدین حد مردد است؟! مفاخری چون "بکاریا"، "لیدبور"، "بارت"، و "دومینگ"، آیا این زشتی برای شما وجود ندارد؟!
می‌­دانم که شما وقت و فرصت کافی‌ ندارید، باید به هزاران نکته توجه کنید، و هزاران سختی و وظیفه در برابر شما قرار دارد. همه­ی این­ها کاملا درست است. اما از نزدیک توجه کنید، که واقعا به چه مقدار از زمان نیاز است برای این که: "مجازات اعدام ملغی شود!" آیا شما به بحث و جدل خواهید پرداخت و در پی‌ یک مناظره­ ی طولانی، رای­گیری را لازم می‌‌دانید؟! آیا خود را در دل پیچیده­گی­های تشریفاتی، در ریزبینی­های حقوقی، در سئوالات خطوط قرمز دپارتمان­ها و بخش­ها از دست خواهید داد؟!
آه! که چقدر این انقلاب آلمانی، آلمانی است!! چقدر بحث و جدلی و انتخابی است!! چقدر خشک و فاقد وقار و بزرگی‌ است!!
مجازات اعدام فراموش شده، تنها یکی‌ از آن جزئیات به عزلت رفته است. اما چقدر دقیق، روح و فضای داخلی­ای‌ که انقلاب را اداره می‌‌کند با این جزئیات کوچک به خود خیانت می‌‌کند!! بگذارید یک بار به هر بخش عادی از انقلاب فرانسه رجوع کنیم. به عنوان مثال، بگذارید به کتاب خشک "میگنت" بپردازیم. آیا کسی‌ می‌‌تواند این کتاب را بدون سردرد و تپش قلب بخواند؟؟ آیا کسی‌ پس از گشودن آن، مهم نیست از کدام صفحه، می‌‌تواند آن را به کناری بگذارد پیش از آن که با نفسی حبس شده آخرین آهنگ آن تراژدی ترس­ناک را بشنود؟ این هم­چون سمفونی بتهوون است، که به درون یک زشتی و غول­آسایی هم­چون تندر و توفانی بر پیکر زمان، عظیم با شکوه، در دستاوردها و اشتباهاتش، در شکست و پیروزی، در اولین ضجه­ی طفلی ضعیف با تمام نفس، کشیده شده است.
و اکنون برای مادر آلمان این امر چگونه خواهد بود؟؟!!
همه جا در شهرهای کوچک و بزرگ، هنوز و همواره، حضور و عمل­کرد شهروندان قدیمی‌ و آگاه سوسیال دموکراسی بی‌ استفاده و فاقد اعتبار، همانان که کارت­های (بج) عضویت برایشان همه چیز است و انسانیت و روح برایشان هیچ است، حس می‌‌شود.
اما بگذارید این را فراموش نکنیم: تاریخ جهان بدون عظمت روح، بدون اعتماد به نفس قوی و بدون کنش­های آزادانه و اصیل ساخته نشده است.
"لیبکنخت" و من، در حین ترک دالان­های مهمان نوازی که چندی پیش در آن زندگی‌ می‌‌کردیم، او در میان هم­بندان رنگ و رو رفته‌اش در زندان، و من با سارقین فقیر و زنان خیابانی عزیزم، با آنان که سه سال و نیم از زندگی‌ خود را در زیر یک سقف از کنارشان عبور کردم، ما هر دو - همان­طور که آنان ما را بدرقه می‌‌کردند­- سوگند یاد کردیم: "که ما نباید شما را فراموش کنیم!"
ما از کمیته­ی اجرایی انجمن کارگران و سربازان می‌‌خواهیم، که به یک تغییر و اصلاح فوری در بهبود وضعیت بسیاری از زندانیان در زندان­های آلمان اقدام کند!
ما خواستار حذف کامل مجازات اعدام از کُدهای مجازات آلمان هستیم!
در خلال این چهار سال قتل عام مردم، خون بسان سیلابی جاری گشته است. امروز، هر قطره از آن خون باارزش باید با خلوص تمام در جامی بلورین حفظ و حراست شود.
فعالیت­های انقلابی‌ و بشردوستی‌ ژرف، این دو مهم (در هم تنیده) به تنهایی نفس حقیقی‌ سوسیالیسم هستند.
جهان باید دگرگون شود. اما هر اشکی که می‌‌چکد، زمانی‌ که می‌‌توان آن را تحت حفاظت قرار داد، اما دریغ ورزیده می‌‌شود، این یک اتهام است و فرد (آنان که چشم بر بی‌ عدالتی فرو نبسته و از کنارش عبور می‌‌کنند) جرمی‌ را مرتکب شده، که با بی‌ توجهی و رهایی خود از بار سنگین مسئولیت آن به کرم بی‌ دفاعی در دل خاک آسیب رسانده است

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

تقویم تاریخ، خرداد ماه

تقویم تاریخ، خرداد ماه
وقتی چیز غریبی می‌شنویم، نباید پیشاپیش آن را رّد کنیم، چرا که این کار نابخردی است. در واقع، چیزهای هولناکی ممکن است درست باشند و بسیاری از چیزها که آشنا و یا ستایش شده هستند چه بسا که دروغ باشند. حقیقت به خودی خود حقیقت است نه از آن رو که مردمان بسیاری بدان باور دارند.

ابن نفیس، «شرح معنی القانون»
.............................
تاریخ، علم بررسی حوادث گذشته است اما فایده آن برای گذشته نیست بلكه برای حال و آینده است. تاریخ گذشته ای است که زمان حال را پدید آورده و حرکتی است که به سوی آینده در جریان است.
E. H. Carr (ادوارد هالی یت کار) در کتاب تاریخ چیست؟ What Is History گفته است: علم تاریخ علم شناخت و تفسیر گذشته انسان¬ها در پرتو حال است که براساس روش¬ها، گزینش¬ها و تفسیرهای مورخان بدست می¬آید.
....
دانیل لیتل Daniel Little نویسندۀ مدخل «فلسفۀتاریخ» در دایرة‌المعارف استنفورد هم ضمن اشاره به این نکته که چیزی به عنوان «تاریخ بی طرف» وجود ندارد و ذهنیت مورخ مقدم بر واقعیت هایی است كه در اسناد و مدارك یافت می‌شود.، می‌گوید:
تاریخ از تفسیر تاریخی و علاقه تاریخی شکل گرفته است، حتی اگر آن ر...
plus

صفویه شناسی شریعتی؛ کالبدشکافی یک انحطاط

صفویه شناسی شریعتی؛ کالبدشکافی یک انحطاط

شریعتی1
این نوشتار می کوشد تا نگاهی داشته باشد به صفویه شناسی شریعتی و این که آیا نقد شریعتی بر صفویه درست و کامل بود یا دارای ضعف ها و نواقص و اشکالاتی است؟ دیگر این که او ازچه زاویه و نگرشی به نقد صفویه پرداخت ؟ و آیا این نقد لازم بود و نیز برای امروز ما  هم کارآمدی دارد یا نه ؟
مقدمه : به یاد ۲۹خرداد سالروز خاموشی علی شریعتی
تشکیل حکومت صفویه در ایران یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ ایران است و در حقیقت سرفصل جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد تا آن جا که می شود مدعی شد از آن واقعه به بعد تاریخ ایران را باید به دوره ی قبل و پس از صفویه تقسیم کرد و هم از این روست که بسیاری از محققین تاریخ ایران مبدا تاریخ معاصر ایران را از دوران شکل گیری صفویه در ایران می دانند .
مولفه های این مدعا که صفویه آغاز حیات تاریخ معاصر ایران است، در شکل گیری نظمی جدید  مبتنی بر تمرکز سیاسی و شکل گیری حکومتی واحد حول دولتی مرکزی از سویی و از سوی دیگر تشکیل حکومتی مذهبی با رسمیت یافتن مذهب تشیع در ایران و همکاری و دخالت و حمایت و حضور روحانیت شیعه در حکومت و هم چنین برقراری ارتباط با جهان جدید و به طور اخص با کشورهای غربی و مراودات و تعاملات حکومت صفویه با اروپاییان – می باشد که در گذشته مسبوق به سابقه نبوده است . به این ترتیب ایران از نظر حیات سیاسی و مذهبی و اجتماعی و فرهنگی به دوران کاملا نوینی قدم نهاد که خود آغاز گر تحولات دیگری در ایران شد که تا به امروز ادامه یافته است .
مناقشه بر سر حسن و قبح این حادثه ی بزرگ در ایران میان اندیشمندان ایرانی از دیر باز سابقه داشته است .
در میان موافقین و تایید کنندگان نظام صفویه ادله ای چون جلوگیری از تجزیه و انحلال ایران در دیگر قدرتها و ایجاد اتحاد و یکپارچگی دینی و سرزمینی در ایران و برقراری امنیت و اقتدار سیاسی و نظامی و رونق اقتصادی و تشکیل یک حاکمیت ملی در ایران از مهم ترین دلایل می باشد .
اما از سوی دیگر نظم دینی و نظامی و سیاسی صفویه منتقدین و مخالفینی نیز دارد که شاید بتوان ادعا کرد مشهورترین آنان علی شریعتی است .کسی که یک کتاب ازمجموعه  آثارش  به طور کامل نقد صفویه است. وی بی محابا به نقد بی امان و البته بسیار سخت و دشوار نظامی همت گماشت که وفاداران و حامیان سرسختی دارد وآنان نقد شریعتی را یکی از منکرات نابخشودنی شریعتی میدانند (که البته شریعتی از این منکرات به وفور دارد ) و از همین رو این جدال و مناقشه هم چنان از دو سوی این میدان اعتقاد و تفکر- و بعضا نفع و بهره – ادامه دارد .
این نوشتار می کوشد تا نگاهی داشته باشد به صفویه شناسی شریعتی و این که آیا نقد شریعتی بر صفویه جامع و کامل بود یا دارای ضعف ها و نواقص و اشکالاتی است؟ دیگر این که او ازچه زاویه و نگرشی به نقد صفویه پرداخت ؟ و آیا این نقد لازم بود و نیز برای امروز ما  هم کارآمدی دارد یا نه ؟
شاید هیچ ناظر بیرونی تصور نمی کرد و یا تصور نمی کند که شریعتی مسلمان شیعه که خود نظریه پرداز گونه ای اندیشه گری برگرفته از دین و به طور اخص شیعه است به نظامی شیعه مذهب و حامی تشیع که از پس سال ها حاکمیت های سنی مذهب در ایران برآمده است این چنین بتازد و با تیغ نقادی خود وارد منازعه ای شود که سال ها پس از رفتن خود او موافقان و مخالفان آن بدان ادمه می دهند و ادله ی خود را برتر و به ثواب نزدیکتر از دیگری می دانند .
برای چرایی این حکایت دراز باید روی به نقد شریعتی نقاد صفویه بیاوریم و ببینیم که ادعای او مبنی بر فرو بردن تمدن ایرانی به دوره ی انحطاط از سوی صفویه تا چه اندازه درست و استوار است و اینکه آیا این نگاه ،نگرشی جامع و کامل و درستی بوده است یا خیر ؟
چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد ؟
جای پرسشی ذهن سوز است که چرا شریعتی دین دار از میان تمامی حاکمیت های ایران قبل  و پس از اسلام به نقد دو سلسله ساسانی و صفوی پرداخت که هر دو یک وجه مشترک داشتند و آن همانا متصف به صفت دینی بودن این دو حکومت و تمرکز سیاسی و مذهبی بود که هر دو حکومت در تاریخ ایران به وجود آوردند ؟!
البته شریعتی در این راه نظام صفوی را به طور سیستماتیک و برنامه محور نقد کرد و نظام ساسانی را در تایید ادله ی خود به عنوان نمونه و مثال عینی یک نظام دینی متمرکز مثال زد و بدان پرداخت . بر این اساس به جاست که نخست اشاره ای اجمالی به برخورد شریعتی با حکومت ساسانی شود تا مقدمه ای باشد بر ای ورود به موضوع صفویه .
شریعتی در تحلیل نظام دینی ساسانی و موقعیت مذهب زرتشتی در حکومت ساسانی چنین می گوید : در عصر ساسانیان که خود مدعیان مذهب اند و خاندان روحانی و فرزندان ساسان خوتای ، موبد بزرگ معبد استخر و قیامشان قیام دینی است و رسالتشان احیای مذهب زرتشتی و موبدان ، حتی بر پادشاهان حکومت می رانند و هم مظهر قدرت سیاسی و هم اقتصادی و هم مذهبی شده اند و رژیم مقتدر سلطنت را تکیه گاه و حتی ابزار دست خود ساخته اند و بیش از نیمی از تمامی املاک مزروعی کشور راتصاحب کرده اند و آتشگاه ها از همه وقت گرم تر و روشن تر و آبادتر ، در سراسر ایران تکثیر می شود و بزرگترین امپراطوری جهان ، حامی متعصب این مذهب می گردد و موبد موبدان ، تاج را از جانب اهورامزدا بر فرق شاهنشاهان ساسانی می نهد و خود به نام روحانیت ، بر نیمی از جهان متمدن و مقتدر آن عصرحکومت می کند و برای اولین بار مذهب زردشت مذهب رسمی حکومت می شود ، از درون پوک می شود و متزلزل و بی جاذبه و با تنی نیرومند که به شدت و به زور رشد می کند و چاق و چرب می شود ، اما بی روح و بی اندیشه و بی حیات و حرکت وشور و حرارت ، چه این مذهب که ابتدا یک ایمان بود و یک دعوت و هدایت ، که عشق در دل ها بر می افروخت و حرکت در جامعه می آفرید و در عمق ارواح و افکار مردم رسوخ می کرد ، تبدیل به ” قدرت شد و نظام حاکم ” و مجموعه ای از مراسم و وظایف و اعمال تکراری تقلیدی بی هدف و بی ثمر و بینشی متحجر ، واین بود که دیدیم مذهب زرتشت ، نه یک روح که یک ” مجسمه پولادین ” شده بود و در این عصر شده بود یک گنبد عظیم و زرین بر روی ” هیچ ” توخالی و خلوت که دو فریاد بی دنباله و ناشیانه ی مانی و مزدک ، چه طنینی در آن افکند و بعددر همین روزگار ، یک لگد عرب ، چه آسان این قصر شکوهمند موریانه خورده را فرو ریخت ! .۱
باز گردیم به پرسش نخستین خود : چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟
برای پاسخ به این پرسش کلیدی و بنیادی باید به تعریف او از انسان و سپس جبرهای تحمیل شده به انسان در طول تاریخ از سوی شریعتی بپردازیم تا به نظام های سلطه (طبیعت یا تاریخ) برسیم که چگونه از نظر شریعتی مانعی سترگ بر سر رهایی و آزادی او عمل کرده اند .
شریعتی هماره انسان را عبارت می داند از : آزادی ،آگاهی، آفرینندگی و معتقد است که انسان برای انسان شدن و رسیدن به تعریف خود از انسان بودن همواره تحت سلطه ی طبیعت، تاریخ ،جامعه و خویشتن بوده است و در رهایی از این بندها در جبر تحمیلی تاریخ اسیر و برده ی ذلیل و زبونی شده است در دستان صاحبان زر و زور و تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح یا استبداد و استثمار و استحمار و از میان این سه گونه شناخته شده ی نظام سلطه در طول تاریخ بدترین و هول ناک ترین و و حشتناک ترین و بی رحمانه ترین و ظالمانه ترین نوع سلطه و حاکمیت را سلطه و اقتدار دینی و مذهبی و یا همان تزویر و استحمار می داند که خشن ترین و سنگین ترین نوع سلطه و اقتدار بوده است .
شریعتی آغاز آگاهی بشر رادر تفسیر دینی و اسطوره ای او که همانا آگاهی انسان به عریانی خویش پس از خوردن میوه ی ممنوعه (به تفسیر شریعتی میوه ی آگاهی ) است می داند و پایان قرآن که سوره ی ناس (مردم ) است را نشانه ی این که بشر برای آزادی از سلطه ی{ زر و زور و تزویر ذکر شده در این سوره ی پایانی قرآن} باید همواره جد و جهد و هوشیاری و مقاومت از خود نشان دهد واز پای ننشیند . به گفته ی شریعتی در سفر حج نیز باز خداوند یادآور می شود که از میان سه سمبل سلطه آن که شقی تر و خطرناک تر و محوری تر و اصلی تر است الهه یا بت فریب و نیرنگ و جهل است که در فریب و مکر دینی در طول تاریخ متجلی بوده و اشکال گونه گون می تواند داشته باشد .
 همگان می دانند که یکی از دلایل حملات تند و سخت آیت ا… مطهری به شریعتی در همین تفسیر و روایت او از روند تاریخ بود که سه گانه ی زرو زور و تزویر یا فرعون وقارون و بلعم باعورا را به کل تاریخ تعمیم داده و از همه بدتر این که نقش فریب و نیرنگ مذهبی و دینی روحانیان مذاهب و ادیان را زیر بنای این استبداد و استثمار بر شمرده و به هزاران روایت این سه گانه ی همیشه مسلط تاریخ رابیان کرده و بر آن تاکید ورزیده است.
از همین روی است که شریعتی پای به عرصه ی نقد صفویه می گذارد، عرصه ای که اساتیدی چون استاد محمود حکیمی آن را تونل وحشت تاریخ ایران نام نهاده اند و اساتیدی دیگر چون دکتر جواد طباطبایی علی رغم تفاوت دیدگاه ونگرشی که با شریعتی دارند با او در انحطاط ایران از زمان صفویه اشتراک دارند و دارای اجماع نظر می باشند .چنان که دکتر طباطبایی می نویسند : می توان گفت که دریافتی از تشیع که با ورود علمای جبل عامل به ایران عرضه شد و با محمد باقر مجلسی صورتی مدون پیدا کرد در جهت خلاف تحول مطلوب بود و بدین سان اندیشه ی دینی نیز منحنی زوال اندیشه در ایران را دنبال کرد . مثنوی مکافات نامه نمونه ای از وضعیت زوال اندیشه و انحطاط ایران در پایان دوره ی صفوی است …
 و یا در جای دیگر می نویسند :… دوره ی گذار تاریخ ایران که با شکست جنگ چالدران آغاز شد و با شکست ایران در جنگ های ایران و روس و فروپاشی ایران زمین به پایان رسید دوره ی انحطاط تاریخی و زوال اندیشه در ایران بود .
 و در نهایت معتقدند که زوال اندیشه و انحطاط تاریخی ایران هم چون دو وجه وضعیتی یگانه بود که در دوره ی گذار موجب شد تا ایران از رتبه ی کشوری زنده و زاینده به درکات هبوط غیر قابل بازگشت رانده شود . نقش ایرانیان در عمل و نظر در راندن کشور خود به سراشیب هبوط بیشتر از آن بود که برای دردهای مزمن ایران به آسانی درمانی پیدا شود .۲
حال با این مقدمه باید ببینیم آیا شریعتی توانسته است به درستی و به دور از جفا و خطا ، حاکمیت صفویه را نقد کند یا خیر ؟
شریعتی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی و در کتاب بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی به طور مبسوط در کتاب نخستین و به طور اجمال در کتاب دوم به نقادی صفویه پرداخته است و همگان می دانند که تا پایان عمر بر این ایده و نظر خود وفادار ماند و حتی حملات سنت گرایان یا ارباب دین نیز نتوانست نظر او را تغییر دهد . اگر پوسته ی این کتاب ( تشیع علوی و تشیع صفوی ) را که بخشی از آن مشمول مرور زمان شده و کاربرد مصداقی یامثالی آن تغییر کرده و یا منتفی شده را برداریم جان کلام و جوهر کلام او در این کتاب را می توان این گونه صورت بندی کرد :
اضلاع صورت بندی شده ی شریعتی در نقد صفویه :
۱-صفویه با رسمیت دادن به تشیع و حاکمیت رسمی و حکومتی دین این مذهب را از حرکت و نوآوری و تغییر طلبی و جوشش و آفرینش تهی کرد و تبدیل به یک مذهب حاکم ولی منقبض و منجمد و ایستا و شکست خورده از درون کرد . به طوریکه در این باره طباطبایی از قول ادوارد براون با اشاره به آیه ۱۴ از سوره ی سبا می نویسند که ایران زمین در واپسین دهه های فرمان روایی صفویان مانند کالبد بی جان سلیمان نبی بر عصایی تکیه داده بود که مانع از افتادن آن می شد و لاجرم موریانه ای می توانست عامل سقوط آن شود .۳
۲- صفویه با برگرفتن دین و برگزیدن آن به عنوان ایدوئولوژی نظام حاکم آن را ابزاری برای اعمال سلطه و ابزار ی برای قدرت و تسلط برحکومت کردند و دین وسیله و ابزار و عمله ی قدرت و حکومت شد. در این باره شریعتی می گوید: تشیع ضد” وضع موجود ” تشیع ” وفق وضع موجود” می شود تشیعی که به عنوان یک نیرو در برابر حاکمیت بود به عنوان یک نیرو در کنار وپشت سر این قدرت می ایستد و از آن جانبداری می کند ! کارش و نقشش عوض می شود ، تشیعی که حالت انتقادی به وضع موجود حاکم است حالا یک رسالت تازه دارد و آن نقش” توجیهی ” است ! … و در ادامه می افزاید : روحانی و عالم شیعی از کنار مردم برخاست و در کنار سلطان صفوی نشست ُ”تشیع مردمی” تبدیل شد به” تشیع دولتی ” . ۴
۳- صفویه دین را ابزار حیله و فریب و بهره کشی و تزویر خود ساختند تا بتوانند توجیهی برای اعمال خود داشته باشند .صفویه در این اکسیرشجره نامه سازی و نیرنگ دینی برای تصاحب قدرت نسب خود را که از پدرانی اهل سنت و مادرانی مسیحی زاده بودند (شاه اسماعیل ) به سادات و امامان شیعه پیوند زدند و تشیع را پشوانه ی حکومت خود ساختند .
۴- صفویه با برگرفتن قشر و پوسته ی دین که از طریق فقهای حکومتی آن را اعمال می کردند باعث رونق ریا و تزویر میان مردم و جامعه ی زمان خود شدند و گوهرو جوهر دین در پس پوسته ی ظاهری دین مغفول و مدفون شد و یا به نسیان وفراموشی سپرده شد و دین که باید راهی برای رهایی انسان باشد به وسیله ای بدل شد که از آن جز خرافه و ارتجاع و درماندگی چیز دیگری حاصل نمی شد.
 در این باره طباطبایی نقل قولی دارد از کتاب تاریخ افغانان که به وضوح نمایانگر این ادله ی شریعتی می باشد : فتح علی خان قاجار شاه سلطان حسین را متقاعد کرد که از پیر زنی در استر آباد شنیده است که اگر دو پاچه ی بز را با ۳۲۵ نخود پخته و دوشیزه ای باکره ۱۲۰۰ بار لااله الاالله بخواند و بر آن فوت کند سپاهیانی که با آن خوراک اطعام شوند از نظرها ناپدید خواهندشد و بر دشمن غلبه خواهند یافت. ۵
-۵ صفویه با تشکیل حکومت اقتدارگرای دینی باعث گسست و تفرقه و تبعیض و خصومت و خشونت میان اقوام و فرق داخل در حوزه ی تمدنی ایران شد وحتی کار به جایی کشید که بر خلاف هدف اولیه ی تشکیل حکومت صفوی که جلوگیری از خطر تجزیه و جدایی بخش هایی از مناطق مرزی ایران از کشور بود خود عاملی اساسی در ایجاد زمینه ی تفرقه و شورش و جدایی در ایران شد . شورش محمود افغان که بعدها زمینه ی جدایی کامل افغانستان از ایران شد یکی از آن نمونه هاست .
شریعتی در این باره نوشته : مجموعه ی این مراسم و شعائر تقلیدی در جهت تحریک تعصب و تفرقه و انجام فرقه بازی سیاسی در میان توده به نام مذهب استخدام شد و بالاخره همه این اشکال و اشیاء فقط احساسات را بر می انگیخت اما کمترین نقشی در شناخت و شعور و بیداری مردم شیعه و تحلیل وتفسیر و بیان روشنگرانه ی حقایق اعتقادی و آموزش درست و وسیع مفاهیم مذهبی و طرح و تجسم روح و فلسفه و آثار رستاخیز کربلا نداشت … هدف صفویه تنها تحریک تعصب ها و احساسات ناآگاهانه توده بود و برگزاری کارناوال های مذهبی و تراژدی های تاریخی به سبک مسیحیت … چه بسا این مراسم و تشریفات ظاهری وعاطفی خود وسیله ای بود که مردم از شناخت حقیقت و تفکر و مطالعه مکتب تشیع و انقلاب کربلا غافل ماندند ُ زیرا هیچ جهلی سنگین تر از جهل مردمی نیست که یک نوع” احساس معرفت کاذب ” پیدا کرده اند . ۶
هم چنین استاد زرین کوب در این باب نظریه ای دارند که می توان آن را تاییدی بر نظریه ی شریعتی دانست آن جا که می نویسند:  عامل عمده ی بلاواسطه ی این از هم پاشیدگی( دوران شاه سلطان حسین ) خشونت و بی تسامحی به اتباع مذاهب و ادیان اقلیت ها بود که از اتحاد دین و دولت پدید آمده بود و سابقه ی آن به عهدشاه تهماسب اول و انتخاب محقق کرکی به عنوان نایب الامام می رسید . لاجرم درحالی که مجلسی در کتاب الرجعه ی خویش روایت می کرد که به حکم اخبار ، سلطنت در خاندان صفوی همواره و تا آخرالزمان ادامه خواهد یافت و آنها آن را به صاحب الزمان تحویل خواهند داد یک شورش ضد شیعی در خراسان به سلطنت شاه سلطان حسین و به سلطنت ۲۳۰ ساله ی صفویه پایان داد .۷
۶ – و در نهایت صفویه با این بازی بزرگی که به راه انداختند آغازگر انحطاطی شدند که تمدن ایرانی پس از آن نتوانست قد راست کند و تعصب وتصلب و جزمیت و خشک اندیشی و خرافه پرستی چنان دامنگیر جامعه ایرانی شد که دیگر گفتمان نوینی در جامعه ی ایرانی زاده نشد و تکرار و تقلید و اطاعت جای عقلانیت و خرد و زایش و نوزایی را چنان تنگ کرد که از تمدن بزرگ قرن سوم و چهارم هجری فقط یاد و خاطره ای باقی ماند و شاید هم نماند . اندیشه ها خشکید و هر گونه دیگر اندیشی و دگر باشی نفی و طرد شد و با غلبه ی اخبارییون بر اصولیین نه تنها سایر مذاهب و ادیان که مسلمانان اهل سنت و عرفا و صوفیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند و همه باید از یک روایت و قرائت از دین پیروی می کردند و آن دینی بود که ملا باشی های صفوی آن را عرضه می کردند.
ادله شریعتی بر آغازانحطاط ازدوران صفویه :
شریعتی در اقامه ی دلایل خود بر آغاز انحطاط ایران از سلسله صفویه چنین می گوید :  تا پیش از صفویه ایران قلب فرهنگی جهان اسلام بود و علمای اسلامی ما از شمال آفریقا تا چین ، در مسیر جنبش های فکری و جریانهای علمی و تبادل و تفاهم فرهنگی مداوم بودند و دایره ی تشعشع اندیشه متفکران ایرانی تمامی شرق را شامل می شد و هم چون سرچشمه ی جوشانی از فکر و فرهنگ ، ایران از غرب تا مصر و از شرق تا چین را سیراب می ساخت و تصادفی نبود اگر در دربار ترکان عثمانی هم به فارسی شعر می سرودند و زبان رسمی و علمی و ادبی شبه قاره ی عظیم هند فارسی بود و در اصطلاحات مذهبی مسلمانان تا خاور دور فارسی بسیار شنیده می شود و حتی نام کوچه ها و خیابان های زنگبار هم اکنون نام های فارسی است و کتابخانه های اسلامی در سراسر جهان از آثار علمای اسلامی ایران انباشته است ، آن چنان که گویی فرهنگ و علوم اسلامی را رسالتی بوده است که متفکران ایرانی بدان مبعوث بوده اند ، اما پس ا ز صفویه که ایران ،به نام تشیع ، درهای خود را به روی دنیای اسلامی بست و تنها یک دریچه باز گذاشت و آن هم به روی اروپای مسیحی ، فرهنگ اسلامی هم چون رودی که در حوضچه ای فرو ریزد و بایستد ، به رکود گرایید واز تکاپو ایستاد و فقیر ماند و جهان بینی تنگ شد و تعصب ها شدت یافت وروحیه فرقه ای شد و بینش قشری و علوم تنها در کار حاشیه نویسی و نقل قول و تکرار مکررات . برخی شکفتن نبوغ هایی چون ملا صدرا و علامه دوانی و میرداماد و شیخ بهایی را دلیل نقض این نظریه می آورند ، این درست است که در این هنگام ما پیشرفت های درخشانی در فلسفه و اصول و سیاست داخلی و تکنیک و هنر داشته ایم ، ولی سیاست “درهای بسته و در گلیم خود پیچیدن ” سیاستی نیست که بی درنگ آثار رکود را ظاهر سازد ، بلکه غالبا تحت تاثیر نیروی روحی اولیه ای که  این در خود فرو رفتن هم از مظاهر آن است ، موج های بلندی بر می خیزد که ازعناصر و مایه های موجود که هنوز غنی و متنوع است تغذیه می کند ، ولی هم چون درختی که در گلدان می روید ، این شکوفایی دیری نمی یابد و پس از تغذیه ذخیره ی غذایی اش ، به پژمردگی و مرگ رو می کند … پا در گلیم خود پیچیدن و درها را بر روی هر نسیمی که در جهان می وزد بستن و از هر چه در ورای ” ما” می گذرد بریدن ، نتیجه اش فقر معنوی و مادی و رکود اجتماعی و ناچار جمود ذهنی و توقفی که در آن ، تنها تعصب های ارتجاعی و کهنه پرستی و تنگ نظری های بومی رشد می کند که ثمره نهایی آن ، دور افتادن از زمان و صحنه جهان است .۸
شریعتی باز درباره ی این انحطاط یادآور می شود :  …اما صفویه از این فرهنگ و از این میراث پر از خون و تلاش و جهاد و ایثار و آگاهی و مسئولیت و حرکت ، دستمایه ای برای ایجاد یک قدرت خشن سلطنتی و قومی و نظامی متعصبانه ، برای تحکیم قدرت حکومتش بر توده و استخدام ایمان توده در مبارزه با قدرت عثمانی ها و هم دستی با توطئه سازان مسیحیت اروپایی که از قدرت اسلام در اروپای شرقی و سلطه اش بر مدیترانه به هراس افاده بود و زخم های کاری خورده بود ، بر گرد ایران و تشیع”حصاری سیاه ” بر افراشت و از ما و فرهنگ ما جزیره ای ساخت که با تاریخ اسلام و با قرآن وبا دنیای اسلامی قطع رابطه کرد و طبیعی است که پس از چند سال درون اینحصار به ” جمود ، جهل و رکود مرگبار و انحطاط وحشتناک” دچار شد و به مرحله ای از “ارتجاع و انجماد” رسید که مترقی ترین دعوت انقلابی تاریخ به شکل یک ” فرقه متعصبانه بسته منجمد و ظاهر پرست ، که تنها به درد” سیاست بازان و قداره سازان” می خورد ،در آمد .۹
اما سوالی که پیش می آید این است که آیا این روایت شریعتی از صفویه همه ی صفویه بود ؟ آیا شریعتی به نقد و نظر درباره ی نظام سیاسی و اقتصادی و ادبی و هنری صفویه نیز پرداخته است یا خیر ؟
به نظر می رسد که شریعتی نخواسته یا درست تر بگوییم نتوانسته به سایر وجوه نظام حاکم صفویه بپردازد و در نتیجه منتقدین شریعتی از همین نقصان  در سست کردن ادله ی او بهره گرفته اند.آنان معتقدند که اگر نظریات شریعتی درباره ی وجه مشروعیت سازی صفویه برای قدرت تراشی برای خود و ابزار انگاری دین برای توجیه سلطه ی خود و دولتی و حکومتی کردن دین که امری انتخابی و باطنی و شخصی است درست باشد ولی نقد او باز دارای اشکال عمده و خلا بزرگی است و آن این که صفویه خدمات و حسناتی داشته است که شریعتی از آنان چشم پوشی کرده و یا نادیده گرفته و آن این که صفویه با تشکیل یک حکومت ملی مبتنی بر تشیع و ملیت ایرانی کشور ایران را از خطر تجزیه و یا پاره پاره شدن و یا انحلال در کشورهای قدرتمند رقیب نجات داد و باعث ایجاد یک حکومت مرکزی و امنیت و آرامش به ویژه امنیت راه ها و ساخت کاروان سراها و در نتیجه رونق اقتصادی وامنیت روانی برای جامعه شده و حتی معتقد به رشد هنر نقاشی و فرش و منسوجات و سفال سازی و معماری و … در دوران صفویه می باشند .
باید گفت و اذعان کرد که نظر منتقدین درست است و اقتدار صفویه باعث ثبات و احیای حکومت ملی واحد در ایران گشت به طوریکه ازبکان و دولت عثمانی دیگر از دست درازی به کشور دست برداشتندو شاه عباس توانست با ذکاوت پرتغالی ها را از بندرعباس بیرون براند و جنوب ایران از دست آنان آزاد کند ویک دوره امنیت و رونق اقتصادی همراه با رفاه نسبی نصیب کشور شود که سفرنامه نویسان فرنگی نیز بدان اذعان کرده اند.
شریعتی به توان اقتصادی و سیاسی و نظامی صفویه نپرداخته ، این غفلت ناشی از چیست ؟
پاسخ این پرسش این است که یا او وقت و فرصت این کاررا نداشته تابه همه ی ابعاد حاکمیت صفویه بپردازد و یا اینکه این بعد از ساختار حکومت صفوی برای او اهمیتی نداشته و یا اینکه برای او وجود بستر و اتمسفر و گفتمان آزاد فکری و دینی و فرهنگی به قدری حیاتی و تعیین کننده است که از منظر او حکومتی که فاقد حداقل فضای آزاد اندیشی و صبوری و شکیبایی است و با اختناق و خفقان عقیدتی و فکری که ایجاد کرده دیگر جایی برای بررسی ابعاد دیگر از ساختارحکومت نمی ماند . چرا که وقتی اندیشه و تفکر دچار رکود حبس و جور و خفقان شود آن جامعه در سراشیبی سقوط و تباهی و اضمحلال قرار گرفته است هر چند که علائمی از پیشرفت در سایر ابعاد داشته باشد . البته آن نیز به زودی به مرداب جمود و تحجر و توقف خواهد رسید .
ضعف و اشکال دیگری بر نقد شریعتی سایه افکنده است و البته در سایر آثار شریعتی نیز می توان آن را مشاهده کرد عدم انسجام یک تحلیل یا نقد در گفتار یا نوشتار اوست که باعث سوء فهم از سوی خوانندگان یا منتقدینش شده است (والبته  طیفی از منتقدین شریعتی نیز تمامی این آثار متنوع و وسیع شریعتی را مطالعه نکرده و یا فرصت آن را نداشته اند که تورق کنند) .به طور مثال اوصفویه را در همین کتاب تشع علوی و تشیع صفوی از جهت این که باعث تضعیف دولت عثمانی در برابر هجوم جهان غرب به جهان اسلام شده مورد ملامت قرار می دهد و اگر چه بر فساد و تباهی عثمانی تاکید می کند ولی معتقد است که باید دربرابر استعمار غرب از عثمانی دفاع می شد . مسلم است که هیچ ایرانی این دیدگاه را امروزه نمی پذیرد اگرچه زمانی برای خود طرفدارانی داشت . اما جالب این است که در همان زمان نیز شریعتی در اثر دیگری از آثارش (یادداشتی که سال ها پس از انقلاب با عنوان آثار گونه گون منتشر شد ) نظر دیگری در این باره داده است که قابل توجه است و باعث تغییر نظر خواننده نسبت به نظریه ی سابق شریعتی درباره ی عثمانی می شود . او می نویسد : … در یک رژیم حق وقتی انحراف پیدا شد باید از میان برود ُ ولو به وسیله ی یک ناحق این یک قانون کلی است . حکومت عثمانی حکومت حقی است زیرا اسلامی است اماچون فاسد و منحرف می شود باید از میان برود . قانون طبیعت قانون اصالت لیاقت است نه اصالت حق . طبیعت به لایق متوجه است نه به محق. درست است که به نظر من این ها حق تر بوده ولی چون فاسد و انحرافی شده بود و چون وسیله ی هوای و هوس عده ای به نام آبا و کلیسا و پاپ شده بود ناچار هر اصل دیگری ولو کثیف تر و منحط تر حق داشت جانشین شود .۱۰
چگونه ابعاد انحطاط عصر صفوی گسترده تر می شود ؟
ایجاد جنگ های فرقه ای و مذهبی با دسته های معروف به تولاییان و تبراییان که کارشان دشنام به سه خلیفه ی اول پس از پیامبر بود( به طوریکه در معابر اگر کسی لحظه ای تردید در این لعن نفرین می کرد به گفته شریعتی محتسبان و شحنه گان صفوی با دشنه خنجر و تیزی شمشیر او را از تردید بیرون می کشیدند) باعث ایجاد کینه ها و نفرت ها و خون ریزیها در دوکشور ایران و عثمانی میان شیعیان و اهل سنت شد و حتی درگیری های قومی و مذهبی منجر به شورش ها و تجزیه طلبی ها از سوی مرزنشینان در دوره ی صفوی گردید وبرخوردهای خصومت آمیز با مومنان به سایر ادیان و مذاهب و فرق باعث تشدید تعصبات و بالا گرفتن مجالس لعن و نفرین بر این و آن شد که نتیجه ای جز فرو کاستن فرهنگ و تمدن ایرانی از آن همه عظمت و جهان گشایی علمی و فرهنگی و تمدنی به جویبار خشک اخباری گری بود که خسران بزرگی بر پیکر تمدن ایرانی وارد کرد .
پناهی سمنانی در این مورد می نویسد :  مسئله ی جدال بین شیعه وسنی ، بار دیگر در نتیجه تلقینات محمد باقر مجلسی و جانشین وی که نواده ی او نیز بود (میر محمد حسن خاتون آبادی ) تازه شد و تعذیب و آزار سنی مذهبان شیروان و داغستان ، به موازات آزار عیسویان گرجستان و ارمنستان ، دستاویزهای مناسبی را در اختیار دو همسایه طمع کار شرق و غرب ، یعنی روسیه و عثمانی قرار داد . همان طور که عیسوی مذهبان گرجستان و ارمنستان از ستمعمال صفوی می خواستند خود را زیر پرچم تزار بکشانند ، سنی مذهبان مناطق غربی نیز چشم امید به عثمانی دوخته بودند. ۱۱
هم چنین آمده است که  در کارخانه های کوزه گران هر جا سبوی دهن تنگی به نظرشاگردان ملا محمد باقر مجلسی درآمد شکستند و تاویلش چنان کردند که در هنگام وزیدن باد از دهن کوزه ها ، آواز هو بر می آید و این آواز ، یا هو زدن شیوه ی صوفیان است . حتی کسی یارای پوشیدن جبه پشم شتر یا لباس پشمینه را نداشت ، متبعان فاضل مجلسی می گفتند که این لباس ها ، پوشش صوفیان است . ۱۲کار بدانجا کشید که  در شب ۱۲ ژانویه ۱۷۰۶ (شاه سلطان حسین ) با حضور درباریان در عمارت چهل ستون در ضیافت مجلل به صرف شام مشغول بود که ناگهان یکی از ستون های بلند چوبین آتش گرفته شعله ی آن به پاره ای از ستون هاو قسمتی از سقف سرایت کرد . از قراری که نقل می کنند شاه به کسی اجازه ی اطفای حریق را نداده و گفته بود چون مشیت اللهی تعلق به سوختن این تالار گرفته او با خواست خداوند ستیزه نخواهدکرد .۱۳
شریعتی درباره ی برگزاری مراسم ها و آیین های جدید سوگواری که صفویه در ایران رواج داد و شکل نوینی از مذهب را ترویج کرد می گوید :  وزیر امور روزه خوانی و تعزیه داری رفت به اروپای شرقی و درباره ی مراسم دینی و تشریفات مذهبی آن جا تحقیق کرد ، مطالعه کرد و بسیاری از آن سنت ها و مراسم جمعی مذهبی و تظاهرات اجتماعی مسیحیت و برگزاری و نقل مصیبت های مسیح و حواریون و شهدای تاریخ مسیحیت و نیز علائم و شعائر و ابزارها و وسایل خاص این مراسم و دکورها ی ویژه محافل دینی و کلیسا را اقتباس کرد و همه را به ایران آورد ودر این جا به کمک روحانیون وابسته به رژیم صفوی آن فرم ها و رسوم را با تشیع و تاریخ تشیع و مصالح ملی و مذهبی ایران تطبیق دادند . مراسمی از نوع تعزیه گردانی ، شبیه سازی نعش و علم و کتل و پرده داری و شمایل کشی و معرکه گیری و قفل بندی و زنجیر زنی و تیغ زنی و موزیک و سنج زنی و تعزیه خوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی مصیبت خوانی و نوحه سرایی جمعی که همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هر کسی با آن آشناست به سادگی تشخیص می دهد که تقلید است …قفل زنی و زنجیر زنی و تیغ زنیحتی هم اکنون به همین شکل در لورد (LOURDES ) سالیانه در سالروز شهادت مسیح برگزار می شود … حتی گاه به قدری ناشیانه این تقلید را کرده اند که شکل صلیب را که هم در مراسممذهبی مسیحی ها جلو دسته ها می برند ، صفویه بدون آن که کم ترین تغییری در آن بدهند به ایران آوردند و همین الان هم بدون توجه به شکل رمزی و مذهبی آن در مسیحیت جلو دسته ها راه می برند و همه می بینند که شاخصه نمایان هردسته ی سینه زنی همین صلیب یعنی جریده است و عین حال در نظر هیچ کس معلوم نیست برای چیست ؟ جریده اصولا تلفظ فارسی ” جروئیده ” و GROIX یعنی صلیب است و حرف G در ایتالیایی و لاتین صدای ج می دهد . ۱۴
با این حال اگر سخن منتقدین درباره ی نقد صفویه درست باشد می شود این گونه گفت که نقد شریعتی دارای نقص و ضعف است ولی این بدان معنا نیست که نقد او بر صفویه باطل است بلکه می شود گفت که نقد او کامل و جامع نیست و باید که که در فرصتی مناسب از سوی دیگر محققین کامل شود.
سرطان انحطاط تمامی اندام نظام صفوی را می بلعد:
ااز منظری دیگر به نظر نگارنده نقد شریعتی دارای نقص است و آن این که اگر شریعتی به نقد سیاسی نظام صفوی نیز می پرداخت انبانی از ادله محکم و استواری می یافت که چگونه حکومتی که با نام کلب آستان علی (ع) یا کلب آستان رضا(ع) خود را می خوانده دست به چه جنایت های هولناک و درند ه گی ها می زده به طوری که حتی این سلسه قتل و جنایت و خیانت به پدر و فرزندرا به درجه ای از حد رساند که در هیچ حکومتی نمی توان سراغ گرفت !!
نمونه ای از این اعمال مشمئز کننده را یادآور می شویم تا تاکید کنیم که شریعتی از نقد سیاسی صفوی غافل شد و یا زمانه و مرگ فرصت را از او ستاند وگرنه باید که بدین مهم نیز می پداخت .
استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره می نویسد : شاه اسماعیل که به قولی او را نخستین فرد مقتدر این سلسله می دانند در همان ابتدای کار در تحکیم اقتدار خود از قتل عام مردم به ویژه زنان در مواقع تسلط بر شهر خودداری نمی کرد وبا این که خود را فردی مذهبی به حساب می آورد با این حال از کشتن زنان آبستن نیز ابایی نداشت ، او در تبریز بسیاری ازمردم شهر را قتل عام کرد و سربازانش زنان آبستن را با جنینی که در شکمشان بود کشتند .شاه اسماعیل سیصد زن را که گفته می شد روسپیگری می کرده اند دستور داد به صف در آوردند و هر یک را به دو نیمه کردند ، او حتی در ارتکاب به این جنایات به مادر خود نیز رحم نکرد . او مادر خود را فرا خواند و چون معلوم شد که به عقد یکی از امیران حاظر در نبرد دربند در آمده است پس از طعن وی فرمان داد تا او را در برابر ش سر بریدند .و به قول لرد استانلی در سفرنامه های ونیزان گمان نمی رود از زمان نرون تاکنون چنین ستمکاره ی خون آشامی به جهان آمده باشد .۱۵
درباره ی شاه عباس اول و مشهورترین سلطان صفوی می نویسد :عده ی زنان حرم شاه عباس از چهارصد تا پانصد نفر نوشته اند ، بیشتر این زنان ، زیبا رویانی بودند که امیران و حکام گرجستان و ارمنستان و ولایات دیگر برای شاه هدیه می فرستادند و با گرفتن پست و مقامی بر می گشتند . پیترودلاواله در سفرنامه ی خود اشاره دارد به این که شاه عباس به خاطر تصاحب زنی که همسر تهمورث خان گرجی بود { جنگی به راه اندخت } و با وی جنگید و او را از کشورش بیرون کرد و با این که خواهر این زن قبلا به ازدواج شاه در آمده و از جمله ی زنان سوگلی حرم بود ، خواهر دیگر را نیز بدین وسیله تصاحب کرد… شاه عباس در تمام سفرهای خود ، حتی سفرهای جنگی بیشتر زنان حرم را همراه می برد ، در سفرهای جنگی ، خواجه سرایان دستور داشتند که اگر دشمن غالب و شکست سپاه مایه ی فرار شد ، سر زنان حرم را ببرند تا به دست دشمن اسیر نشوند … او پسر خود صفی میرزا را کور کرد و به دست نابودی سپرد ، دو پسر دیگر خود سلطان محمد میرزا و امام قلی میرزا را هم کور کرد و از حیات نومید ساخت .۱۶
گرچه این اعمال و رفتار در تاریخ دراز ایران بی سابقه نیست و بلکه بسیار هم به وفور دیده می شود ولی از سلسله ای که با داعیه ی برپایی دین بر سریر قدرت نشسته است و پادشاهی که برای عرض ارادت به امام رضا با عنوان کلب آستان علی چکمه بر دوش از اصفهان تا مشهد را پیاده می پیماید بسیار حیرت آور است !
به گفته ی استاد نصرا… فلسفی : شاه عباس یک دسته جلاد نیز داشته به نام چیگیین یا گوشت خام خور . کارایشان آن بود که مقصران را به فرمان شاه زنده زنده می خوردند و این مجازات وحشیانه ی نفرت انگیز ظاهرا از دوره ی حکومت مغول و تیمور و به واسطه ی شاه اسماعیل اول به شاه عباس رسیده بود … روزی خباز و کبابی فروشی را به جرم کم فروشی اولی را در تنور افکند . دومی را به سیخ کشید . ۱۷ کور کردن ، گوش و بینی و زبان بریدن، زنده پوست کندن ، در آب جوش سوزاندن ، دست و پای بریدن، قطعه قطعه کردن  ، در خام گاو کشیدن، شکم دریدن و گردن زدن و کباب کردن و سرب در گلو ریختن و… از متداول ترین شیوه های مجازات در دوره ی شاه عباس و دیگر سلاطین صفوی بود .او خوشنویس معروف دوره ی صفوی یعنی میرعماد قزوینی را به اتهام گرایش به اهل سنت به قتل رساند اگرچه دلایل دیگری هم چون رقابت بین علیرضا عباسی و میرعماد را در این واقعه دخیل می دانند . از جمله تصفیه های خونینی که شاه عباس در عرصه ی سیاسی بدان دست زد قتل عام و سرکوب نهضت حروفیه و نقطویه بود که با نیرنگ خاص شاه عباس صورت گرفت و تمامی مخالفان را از میان برد .
سایر سلاطین صفوی نیز از این گونه نبوغ و شگفتی ها بی بهره نبودند : شاه اسماعیل دوم برای آن که سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتی ایمن بماند در همان آغاز فرمانروایی عده ی زیادی از طوایف استاجلو را کشت و بدین گونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از اعمام و بردار زادگان را که می ترسید به صورت مدعیانش در آیند هلاک کرد … دوران سلطنت شاه صفی نیز دوره ای خونین ، هول انگیز اما کوتاه بود . در حال مستی که برای او تقریبا دائم بود خشونت طبع او غالبا به نحو موحشی بی نقاب می شد و به حد جنون و جنایت می رسید . در پاره ای از این موارد ، امرا ، درباریان ، خوجه سرایان و حتی همسران خود را به طور بی رحمانه ای به مرگ و شکنجه محکوم می کرد . امام قلی خان فاتح هرمز و بیگلربیگی فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بی هیچ دلیلی با تمام فرزندانش در قزوین به قتل آورد. …شاه صفی دوم یا شاه سلیمان نیز مانند شاه صفی اولیک پادشاه نیمه دیوانه بود .قسمت عمده ای از اوقات عمرش را در شراب خواری ، بد مستی و بی رحمی گذشت و به اقتضای هوس شاهانه در این لحظه های شوم و تاریک خشونت های خویش طی سال ها چشم ها بیرون آورد ، گوش ها برید ، بینی هاکند و زندگی ها بر اد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرو می نشاند . به قول شاردن یکی از درباریانش گفته بود که هر وقت از حضورش مرخص می شدم دست بر سرم می بردم که آیا سر جای خود هست یا نیست ؟ ۱۸و شاه سلطان حسین همو که تمامی عصاره ی آن سقوط به اسفل السافلینی بود که آیینه ی تمام نمای انحطاط صفویه شد . خرافات ، ترس و جبن ، دره ندگی و زن بارگی ، بی لیاقتی و بی خردی کا او را بدانجا کشاند که اطراف او را تار عنکبوتی از منجم باشیها و حکیم باشی ها و ملا باشی ها تنیده بودند و او حیات و ممات خود را در دستان آنان می دید.
چرا شریعتی ابوذر را بر ابوعلی ترجیح داد ؟
نگارنده از این نوع نقد شریعتی به نتیجه ای دیگر هم  رسیده است و آن این که در پاسخ به بسیاری ازمنتقدین شریعتی که او را متهم می کنند بابرگزیدن ابوذر و فرو گذاشتن ابو علی دچار خطای فاحشی شده و سیاست را بر فرهنگ ترجیح داده ، معتقدم شریعتی به دلیل اعتقاد به فرهنگ وآزادی فرهنگ بوده که ابوذر را بر ابوعلی ترجیح داده است. دلیل این مدعا این است که شریعتی همیشه از واقعه ی نهضت شعوبیه و ایجاد رنسانس فرهنگی سخن می گوید که پس از حمله ی اعراب به ایران پس از دو قرن سکوت( به قول مرحوم استاد زرین کوب ) به وقوع پیوست که ایران را دگرگون کرد و باعث آفرینش نبوغ و نوزایی و خلاقیت وزایش متفکرین و اندیشمندانی شد که تا پیش از آن در هیچ دوره ای ازتاریخ ایران بدین گونه سابقه نداشت و این مهم را از تعداد اندیشمندان و شاهکارها و نبوغ های آنان می توان فهمید که فضای آن روز ایران و جهان اسلام رادگرگون کرد و تمدنی آفرید که به عصر طلایی ایرانیان شهرت یافت . شریعتی معتقد است این مهم به وقوع نپیوست مگر به دلیل بذر شکوفایی  که نهضت عدالت خواهی و آزادی خواهی و نوجویی و پیشرفت و شکست تفکر ارسطویی و برپایی اندیشه استقرایی که دانش تجربی و تعقل و خرد ورزی را جایگزین فلسفه ی ذهنی ارسطویی کرد که تمدن غرب را دچار درماندگی و ایستایی کرده بود و بارش باران وحی و کلام خداوند در قرآن که در جای جای آن دعوت و تشویق به جستجو و فهم تفکر و تعقل و دیدن و گشتن و تجربه کردن داده بود و سفیرانی چون ابوذر و سلمان و بلال حاملان آن بودند زمینه و بستر ی فراخ برای همگان گسترد تاهر اندیشه و تفکری در آن بروید و بجوشد و ببالد و ابوعلی و ابوریحان و رازی و فارابی و خواجه نصیر و خو اجه رشید و نظام الملک و محمدغزالی و احمد غزالی و ابن خلدون و سهروردی و فردوسی و حافظ و مولاناو رودکی و خیام و خوارزمی و ناصرخسرو نمونه ای از این بذرهای شکفته در دشت آزادی و عدالت و خردورزی است که مجاهدان اصلاح گری چون ابوذر و سلمان افشاندند و از اینروست که زمینه و زمین آماده ی کشت است که دانه در خود می پروراند و می شکوفاند
و این چنین است که شریعتی نخست از ابوذر سخن گفت تا ابوعلی که اگر فضا و زمانه ی آزاد تنفس و روییدن باشد ابوعلی ها در آن خواهند رویید و از نقد صفویه سخن گفت که اگر بهار آزادی و آزاداندیشی فراهم باشد علم و پیشرفت و نوزایی و دین داری نیز هست و اگرآن گوهر نباشد آن دگر نیز نخواهد بود. اگر بخواهیم از تمثیلی امروزین برای فهم کلام استفاده کنیم می توانیم از حکومت های خودکامه و استبدادی عربی چون تونس و مصر و عراق و لیبی و بحرین و یمن و … نام ببریم که در این کشورها همه چیز بود و آن چه نبود آزادی وحق انتخاب و حق نقادی و اعتراض بود که گویی هیچ نبود یعنی امنیت و نان و توسعه ی سرکوبگرانه و اقتدارگرانه منهای حق بنیادین آزادی بود واین بود که بهار عربی و خیزش عرب برای کسب این حق مسلم و حیاتی بود که اگر این باشد همه هست و اگر این نباشد آن داشته ها هم بر باد خواهد رفت .اگر فضای تنفس آزاد برای رویش هر اندیشه و تفکری باشد در این سفره ی پهن آزادی همه چیز می روید و می بالد و ابوذر سمبل و نماد حق آزادی و نقد و اعتراض بود تا در پناه این نعمت بزرگ ُ عدالت و پیشرفت و تمدن و دانش و فرهنگ هم به بار نشیند و نه این که زبان نقد و اعتراض ابوذر بریده شود و در تبعید و تنهایی جان سپارد و انحراف و اختناق و انحطاط چونان موریانه پیکره ی تمدن تازه تاسیس اسلام را فرا بگیرد و ماحصل آن برپایی حکومت سلطنتی و موروثی و سرکوبگر و غداره بند اموی باشد که تبعیض و سرکوب را جایگزین عدالت و آزادی اسلام نخستین کرد! .
شریعتی حتی در تعریف و تعبیری که از تمدن  دارد نیزبر  امر بنیادین آزادی و فضای آزاد حق اندیشه و بیان و امنیت آزاد اندیشه ها تاکید می کند . وی پس از نقل قول هایی از تعریف تمدن ها که حاصل مشترک آن ها را این گونه بیان می کند که تمدن مجموعه ی تجربیات، اطلاعات، ذخائرو آثار معنوی و مادی یک گروه انسانی است به تعریف و دریافت خود از تمدن می پردازد و می نویسد :… به عقیده ی من تمدن عبارت است از “زمینه ی مساعدی که درآن هر استعدادی مجال شکفتن و رشد آزادانه را داشته باشد و هم چنین جهتی که به این استعدادها می دهد و عواملی که در تحریک این استعدادها در شکفتن و تکامل آن موثر است . بنا به تعریف اول ( نقل شده از دیگر صاحب نظران ) مردانی مانند موسی ُ زرتشت ُ عیسی ُ محمد ُ و مارکس و پرودن و روسو به هیچوجه دخالتی در تمدن نداشتند ُ زیرا نه چیزی کشف و اختراع کرده اند و نه بر تجربیات علمی و ادبی و هنری و صنعتی چیزی افزوده اند . ولی در مطالعه ی آغاز تمدن ها نقش این شخصیت ها به خوبی محسوس است . پس این شخصیت ها طرح این زمینه ی مساعد را برای شکفتن هر گونه استعدادی ریخته اند و هنگامی که طرح ریخته شد و زمینه مساعد گردید خود به خود استعدادها در این زمینه می شکفد و رویدادها و ثمرات عینی تمدن خودنمایی می کند.۱۹
چگونه انحطاط ؛ دانش ، شعرو ادب را نیز در خود فرو برد ؟
 شریعتی به هوشمندی و ذکاوت تمام دریافته بود که صفویه اگرچه در ظاهر برای ایرانی امنیت و آبادانی و دین واحد به ارمغان آورده بود ولی آن را که باید بیاورد نیاورده بود و آن همانا گوهر گران بهای اختیار و آزادی و و آگاهی و حق تفکر آزاد و خلاق و گوناگونی افکار و ایده ها و تضارب آرا و اندیشه ها بود که بدل به یکسان سازی اندیشه ها شده بود و هیچ اندیشیدنی را بر نمی تابید گرچه او حتی ملاصدرا باشد ! . اگرچه در تاریخ ایران وجود سرکوب و خفقان و اختناق امری بدیهی به شمار می رود که مختص صفویان نیست ولی شریعتی از حاکمیت تفکری سخن می گوید که ایران را چونان قرون وسطی دچار تصلب و تحجری کرد که استقلال اندیشه و خرد را از جامعه و مردم ستاند که تا آن زمان بی سابقه یا کم سابقه بود . به طور مثال: در زمینه ی دانش البته به علوم غیر شرعی توجه زیادی نمی شد . پزشکی با وجود فایده ی عملی آن توسعه یی نیافت و گه گاه حتی در خارج از حوزه ی اعتقاد وذهنیات عامه هم با تمسک به سحر یا دعا انجام می شد . ریاضی به علت آن که در بعضی امور شرعی مثل تعیین قبله و تقسیم ارث مفید بود مورد تعلیم یا رجوع می گشت . اما در مورد نجوم علاقه یی که اظهار می شد غالبا میراث تقالید بدوی و مبنی بر اعتقاد خرافه آمیز به تاثیر اجرام آسمانی در سرنوشت انسان بود.۲۰
در ادبیات و شعر و فرهنگ کار به جایی کشید که کلمات و واژگان به نازل ترین مرتبه ی خود سقوط کردند و کاربرد کلمات و عبارات غلو آمیز و سراسر تهی از محتوا که انسا را به شگفتی وا می دارد . در متنی که عده ای از روحانیون به شاه سلطان حسین صفوی که ذلیل ترین و ناشایست ترین و خوارترین سلاطین صفوی بود به عنوان وثیقه ی آنان در حمایت از حرکت او در بر پایی امر به معروف و نهی از منکر نوشته اند(البته پس از مقدمه ای و مواخره ای طولانی که دارد و مجال آوردن آن در این نوشتار نیست ) این چنین از شاه صفوی یاد کرده اند : … اعلیحضرت کیوان رفعت مریخ صولت مشتری سعادت والاجاه انجم سپاه ، سلطان دین پرور و خاقان معدلت گستر ، جم نشان فریدون فر ، سلیمان مکان خورشید افسر ، نبوی حسب مرتضوی نسب ، جعفری مذهب موسی ادب ، زیبنده ی تاج و تخت کیانی ، وارث مرتبه ی سلیمانی ، طرازنده ی افسر و اورنگ ، نگارنده ی دانش و فرهنگ ، خسرو جم قدر فلک اقتدار داور دین پرور والاتبار ، برگزیده ی کردگار آسمان وزمین و قهرمان مطلق العنان ماء و طین غلام با اخلاص امیرالمومنین،ملاذاهاظم السلاطین ، ملاذاکارم الخواقین ، حامی حوزه الدین حارس شریعت سیدالمرسلین ، مروج طریقه الائمه الطاهرین ، ظل الله فی الارضین ، السلطان بن السلطان بن السلطان ، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابوالمظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان … و الی آخر ۲۱ و نمونه ی چنین ادبیاتی را نیز در مقدمه ی کتاب زادالمعاد محمدباقر مجلسی خطاب به شاه سلطان حسین می بینیم که شریعتی در کتاب خود عینا آن را نقل کرده است .
حتی این وضعیت ادب و شعر در دوران صفویه موجب شده است که ادوارد براون نسبت بهاین مسئله که چرا هیچ شعر بزرگی در ایران دوره ی صفوی ظهور نکرده است تعجب کند و علت را از استاد محمدقزوینی جویا شود و قزوینی در جواب می نویسد : علی ای حال شکی نیست که در عهد صفویه ادبیات و شعر فارسی به پایه ی پستی افتاده است و حتی یک شاعر درجه اول هم در این عصر به ظهور نیامده است ودلیل آن را نخست در وحدت مذهبی ایران می داند که مخالف شعر و تصوف و عرفان بوده است و دیگر این که به جای شعرا و حکمای بزرگ ، فقهایی مانند مجلسی ، محقق ثانی ، شیخ حر عاملی و شیخ بهایی به ظهور رسیدند… ۲۲
فرجام پایانی صفویه در نگاه نافذ استاد زرین کوب :
در تحلیل نهایی که استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب از عصر صفویه دارد به لحاظ دارا بودن مرتبه ی علمی و آکادمیک این بزرگ فرهیخته و هم از این رو که به قول محققین بی طرف ایشان وجهه ی ایدئولوژیک ندارد و یا بسیار کم دارد ضروری دانستم که به جای استناد به شریعتی به او استناد کنم تا اثبات شود که داوری شریعتی در باب صفویه تا چه حد درست یا نادرست است. دکتر زرین کوب می نویسند :  جامعه ی عهد صفوی جامعه یی سنتی ، غالبا بی تسامح و احیانا آکنده از تضادهای ناشی از اتحاد دین و دولت و مخصوصا از اکراه و الزام در امور مربوط به وجدان بود . التزام تقلید در جزئیات امور هرروزینه ی زندگی ،دنیای قزلباش را از تحقیق و واقع نگری دور می کرد و شیوع تعصب بین شیعه و سنی ، همزیستی صادقانه ی فریقین را که صلح و امنیت و ترقی مملکت بدون آن ممکن نمی شد ، غیرممکن می کرد _ در بسیاری موارد هم در بین هر دو طرف همه چیز را تحت حکمیت و حکومت شمشیر و خون قرار می داد … حاصل رواج شکنجه هایی چون آدم سوزی ، مثله کردن و نظایر آن قبایح که از جانب حکام اعمال می شد و وسیله ی تنبیه و تعزیر و موجب استقرار امن عام به شمار می آمد تدریجا آن شد که رافت و اخلاق انسانی روز به روز در تمام طبقات تنزل پیدا کرد و تقریبا درنده خویی حکام عرف و غیر عرف در مردم عادی هم شایع گشت . بدین گونه قتل عام یک شهر ، در قفس انداختن و آتش زدن یک متهم ، و زنده زنده خورده شدن یک دشمن که پادشاه یا صاحب قدرت دیوانه ای آن را وسیله تشفی خود می یافت امری عادی گشت این که در بین طبقات عام از میر غضب و سرباز و قراول و قاضی و شحنه همواره کسانی هم پیدا می شدند که بدون کراهت و با آسودگیخاطر به بهانه ی اجرای یک حکم سلطانی یک شهر ، یک فرقه یا یک دشمن را با چنین شکنجه هایی نابود نمایند و آن گونه عقوبت های وحشیانه و غیر انسانی را در حق هم نوعان خود اعمال نمایند ، نشان می داد که تکرار لفظی یا فکری آنگونه تنبیهات در ضمن ذکر مصائب اولیا قباحت آن اعمال را در اذهان از بین برده بود و روحیه ی عامه را در التزام تعصب های جاهلانه ای که به آن ها تلقین شده بود مثل روحیه همان حکام از محتوای عطوفت و رافت انسانی خالی شده بود . ۲۳
این انحطاط با ما چه کرد ؟
به نظر می رسد نتیجه ی فراخواندن روحانیان و علمای بلند پایه از لبنان و عراق به ایران و اقتباس از عزاداریها و مراسم سوگواری مسیحیان در شهادت مسیح باعث حاکمیت و هژمونی قرائتی فقهی و قشری و ظاهر گرا در دین شد ، به حدی که دایرت المعارفی از ادعیه و احادیث توسط مجلسی و دیگران جمع آوری شد که برای هر لحظه و هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر مناسبت و هر کار و فعل و عمل و رفتاری ادعیه ای خاص به وجود آمد و حتی تعیین نوع جنسیت فرزند و شفای بسیاری از بیماری ها به خواندن وردی تنزل پیدا کرد و گویی که عقل و اندیشهو دانش و تجربه و علم و خرد در انسان عصر صفوی جایگاهی ندارد و قرآن این کلام زنده کننده و زندگی بخش که جای جای آن دعوت به کشف و تجربه و تعقل و تفکر و جستجو و عمل صالح است کاملا از این بخش از تاریخ ایران رخت بر بسته است و گویی که خداوند انسانی فاقد خرد و عقلانیت خلق کرده که فقط و فقط باید تماشاگر کز کرده و یک جا منجمد و متوقف شده ای است که باید برای او دعایی خواند شاید که مرگ لحظه ای بر او رحم آورد و او بیشتر بزید .
 خرافات اندام دین و اندیشه را در نوردید و تشیع مبدل گشت به مذهب سوگواری و عزا وحتی ما را بدان جا کشاند که بیش از آن که به شادی میلاد پیامبر و امامان بپردازیم به برپایی عظیم عزا برای آنان بنشینیم و این نگرش در فرهنگ و لباس و آداب و کلام ما نیز سرایت کرد. نمونه نمادین و عبرت آموز این گفتمان عصرصفوی تمام و کمال در رفتار و تصمیمات شاه سلطان حسین صفوی متجلی است آن جایی که وقتی خبر محاصره و نزدیک شدن افغان ها برای تصرف پایتخت را می شنود از روحانیان می خواهد که استخاره کنند تا او تصمیم بگیرد که مقاومت کند یاتسلیم شود که نتیجه ی آن هم در تاریخ روشن شد و او سر خود و دودمانش را بر باد داد تا همگان شاهد برپایی ستون هایی از انحطاط در خاک تاریخ و فرهنگ ملتی باشند که بیش از دوهزار سال قبل از آن پیامبری یکتاپرست و توحیدی از آنجا ظهور کرد و شهریار خردمند و نیک اندیشی اولین منشور حقوق بشر را به گوش جهانیان رساند تالقب ذوالقرنین را از قرآن بگیرد و اولین و شاید تنهاقومی باشند که کلام وحی قرآن و دعوت رهایی بخش و انسان نواز دین محمد(ص) را و عدالت انسانی و زیبای پرمهر علی(ع) را ( در نامه به مالک اشتر که مردم یا در دین با تو برادرند و یا در انسانیت ) به گوش جان سپردند و تمدنی خلق کردند که سرایش شاهنامه کار حماسی حکیم یکتاپرست فردوسی بزرگ و مثنوی و معنوی مولانای عظیم تنها نمونه ای از این جهش بزرگ و آفرینش تمدنی و فرهنگیاین ملت بوده است که نظایر آن در هیچ کجای جهان عرب و جهان اسلام دیده نشده و پدید نیامده است .
گفتار پایانی :
کار شریعتی پایان نیافته است .او سال هاست که از میان ما رفته ، اما داوری درباره ی زبان و قلم و کردار او ادامه داشته و دارد.  اینک باید همه ی صاحبنظران در باب این انحطاط و به ویژه نوع صفوی آن بکاوند و بکوشند تا ابعاد ناگشوده ی  این سقوط روشن شود تا چراغ راهی باشد برای آیندگان . حتی به جاست که محققین این به بار جای نام تشیع صفوی که شریعتی بر صفویه نهاد از انحطاط صفوی بگویند و بنویسند و کتاب ها تالیف کنند . اما شریعتی از هم میهنانش و از همه صاحبان قلم و فکر و آزادگان و آزادی جویان این انتظار کوچک را دارد که در قبال قلب و نفس و جانی که او برای تعالی و ترقی و بالندگی و زایش و آفرینندگی و پیشرفت و توسعه میهن و ملتش هدیه کرد درباره ی او منصفانه قضاوت کنند و حتی المقدور قبل از هر رایی درباره ی او تمامی آثار قلمی و شفاهی او را پیش چشم تیزبین و نقاد خود بنهند و آن گاه داوری کنند .
شریعتی و بسیاری از بزرگان اندیشه وفرهنگ این مرزو بوم هم چون  استاد جواد طباطبایی ( که بنده به عنوان یک منتقد نوع نگاه و داوری دکتر طباطبایی نسبت به شریعتی) ، با همه ی ضعف ها و خطاها و اشتباهات خود از گنجینه های فرهنگی و تاریخی این کشور هستند و نفی و طرد و حذف یکدیگر و خود مطلق بینی و تیشه ی انتقام گیری به دست گرفتن و متهم جویی و صدور احکام نابودی و اعدام ( اندیشه ها ) نه تنها کمکی به علاج این انحطاط تاریخی نخواهد کرد که زخمی دیگر بر پیکر به انحطاط رفته ی این سرزمین خواهد زد و خواهد افزود .
منابع :
۱- تشیع علوی و تشیع صفوی علی شریعتی صفحات ۳۴ و ۳۳
۲-دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران سید جواد طباطبایی نشر نگاه معاصر ۱۳۸۱ صفحات ۵۲۰و ۴۲۲
۳-همان منبع صفحه ۴۳۹
۴- تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه ۱۸۳ و ۱۹۶
۵- دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران صفحه ۸۵
۶- تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه ۱۷۹
۷- روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط پهلوی دکتر عبدالحسین زرین کوب انتشارات سخن ۱۳۸۴ صفحه ۷۱۲
۸- بازشناسی هویت ایرانی اسلامی علی شریعتی م آ۲۷ انتشارات الهام صفحه ۱۵۶ تا ۱۵۴
۹- همان صفحه ۲۳۶
۱۰- آثار گونه گون جلد اول علی شریعتی انتشارات مونا ۱۳۶۴ صفحه ۲۵۰
۱۱- شاه سلطان حسین صفوی تراژدی ناتوانی حکومت پناهی سمنانی ناشر کتاب نمونه ۱۳۷۴ صفحه ۱۱۸
۱۲- همان صفحه ۶۷
۱۳- همان صفحه ۸۲
۱۴- تشیع علوی و تشیع صفوی صفحات ۱۷۳ تا ۱۷۰
۱۵- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۲۳۱ تا ۲۳۰
۱۶- همان صفحات ۶۹۷ و ۲۶۲ و ۲۵۶
۱۷- زندگانی شاه عباس اول جلد دوم تالیف نصرا…فلسفی صفحه ۱۲۷ انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۴۴
۱۸- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۷۰۷ و ۷۰۲
۱۹- آثار گونه گون جلد اول صفحه ۲۶۱
۲۰- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۷۱۵
۲۱- کیهان اندیشه شماره ی ۸۲ بهمن و اسفند ۱۳۷۷صفحه ۸۸
۲۲- ایران عصر صفوی راجر سیوری ترجمه کامبیز عزیزی نشر مرکز ۱۳۷۴ صفحه ۲۰۲
۲۳- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۷۲۴