۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

خیلی‌ها زمان شاه مسئولیت داشتند و تمایل زیادی به همکاری با جمهوری اسلامی داشتند... از وزیر زمان شاه تا درباری و ساواکی... مثلا آقای دکتر مهدوی، وزیر بازرگانی پیشین تحلیل‌های اقتصادی می‌داد و پیش‌بینی‌هایش اکثرا درست از آب درمی‌آمد.


IranGateTimes









1- داشتن عوامل اطلاعاتی در خارج از کشور از جمله در طیف رژیم سابق. خیلی‌ها زمان شاه مسئولیت داشتند و تمایل زیادی به همکاری با جمهوری اسلامی داشتند... از وزیر زمان شاه تا درباری و ساواکی... مثلا آقای دکتر مهدوی، وزیر بازرگانی پیشین تحلیل‌های اقتصادی می‌داد و پیش‌بینی‌هایش اکثرا درست از آب درمی‌آمد. 

خیانت را ببین! رژیمی با کشتار گسترده معتقدان به استقلال و آزادی و  صاحبان نقشهای تعیین کننده در انقلاب ایران (فهرستی از 2000 اعدام شده در سال 60 را انتشار داده‌ایم)، در سود انگلستان و امریکا و اسرائیل جنگ را ادامه می‌دهد و برای ادامه جنگ که سرانجامش تبدیل کردن پیروزی به شکست شد، دست بدامان عوامل رژیم سابق برای خرید اسلحه و «تحلیل اقتصادی» می گردد! لابد گم شدن 100 میلیارد دلار در دوران جنگ 8 ساله و نصف شدن درآمد خانوارهای ایرانی، حاصل «تحلیلهای اقتصادی بوده‌اند که گویا اکثرا درست از آب در می‌آمده‌اند.
طرفه این‌که همین فریدون مهدوی، با همان قربانی فر، در دوره بوش پسر و تسلط محافظه کاران جدید بر وزارت دفاع امریکا، به آنها راه‌کار براندازی رژیم را ارائه می‌کند!

2- او در باره دلیل ارتباط با امریکا و در توضیح آمدن هیأت مک فارلین به ایران می گوید:« ما شدیدا در مضیقه بودیم و عراق ۱۴ شهر ما را گرفته و در حال پیشروی بود. ما دیدیم اسلحه استراتژیکی که بتواند از پس تانک‌های T72 که روس‌ها ۲۰۰۰ تای آن را به صدام داده بودند بربیاید موشک آمریکایی است. خود آمریکایی‌ها به ما پیشنهاد کردند که به ما کمک کنند و پیشنهاداتی هم در مورد انتخابات داشتند.»
بدین‌ترتیب، باآنکه در خرداد 60، صدام پیشنهاد غیر متعهد را پذیرفت، رژیم کودتا جنگ را ادامه داد. برابر توافق بهنگام معامله برسر گروگانها (اکتبر سورپرایز) حکومت ریگان می‌باید اسلحه در اختیار رژیم می‌گذاشت. در عمل، به اندازه‌ای اسلحه به رژیم می‌فروخت که جنگ ادامه پیدا کند تا که طوفان انقلاب ایران یکسره فرو نشیند. و اینک، مشاور نخست وزیر وقت و یکی از واسطه‌ها در گفتگوها و معامله پنهانی اعتراف می‌کند که برخلاف ادعای رژیم، قوای ایران در موقعیت پیروزی که در وضعیت شکست بوده‌اند. به سخن دیگر، جنگ پیروز که می‌توانست در خرداد 60 خاتمه پیدا کند، را به جائی رسانده بودند که نیاز به سلاحها امرکائی را داشتند! همان سلاحها که بهنگام امضای توافق با حکومت کارتر، با آن‌که آن حکومت حاضر بود تحویل بدهد، نخواستند. زیرا می‌خواستند برضد منتخب مردم ایران کودتا کنند و نمی‌خواستند، پیش از کودتا، اسلحه در اختیار ارتش قرارگیرد و جنگ با پیروزی ایران تمام شود.

3- اما چرا امریکائی ها نیاز به مذاکره با رژیم ایران را داشتند؟ آقای محسن کنگرلو می گوید: « زمان انتخابات آمریکا بود و آن‌ها می‌گفتند اگر گروگان‌ها آزاد شوند محبوبیت ریگان افزایش پیدا می‌کند.».

 آقای کنگرلو دو تاریخ را جا به جا می‌کندو ناخواسته اعترافی بس گویا می‌کند: تاریخ اول انتخابات ریاست جمهوری امریکا در 1980 بود. در آن تاریخ بود که ریگان برای انتخاب شدن نیاز داشت گروگانها پیش از انتخابات ریاست جمهوری آزاد نشوند تا که کارتر شکست بخورد و ریگان پیروز شود. معامله پنهانی انجام گرفت و افتضاح اکتبر سورپرایز نام گرفت. تاریخ دوم بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا در 1984 است که درآن، ریگان برای بار دوم انتخاب شد. دیگر انتخاباتی نبود که آزاد کردن گروگانهای امریکائی در لبنان تأثیری درآن داشته باشد. ایران گیت دنباله اکتبر سورپرایز بود و هدف از آن، تصرف رژیم توسط «میانه‌‌‌روها» بود و به این هدف نیز رسید. هم‌اکنون ایران گیتی‌ها بر ایران حکومت می‌کنند.   

4- محسن کنگرلو در باره اهداف امریکا از دادن اسلحه به رژیم ایران اینطور می گوید:«ما موشک را می‌خریدیم و پول می‌دادیم. منتها آنها می‌خواستند نه ما برنده شویم و نه صدام. آن‌ها می‌خواستند خودشان برنده شوند»

این اعتراف بازگو کردن واقعیتی است که هم گزارشهای دو مجلس امریکا درباره افتضاح ایران گیت برآن تصریح می‌کنند و هم آلن کلارک وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر گفته‌است: «انگلستان دوست و دشمن ندارد، تنها منافع دارد، جنگ ایران و عراق در سود انگلیس و غرب بود، اسباب ایجاد و ادامه آن را فراهم کردیم. بدینخاطر به هر دو طرف اسلحه فروختیم».

5- میزان وابستگی رژیم را به خارج از جمله امریکا را در این جمله عجیب آقای محسن کنگرلو، مشاهده می‌کنیم:«جنگ بین آمریکا و انگلیس بر سر بازار ایران بود. انگلیس تمایل زیادی برای ارتباط با ایران داشت منتها آمریکایی‌ها نگذاشتند»

بدین ترتیب، در پی کودتای خرداد 60، رژیم خمینی ایران به روزگار و وضعیتی بازگرداند که امریکا و انگلیس برسر سلطه بر اقتصادش، بایکدیگر کشمکش کرده‌اند و غلبه با امریکا شده‌است. هیچ از راه اتفاق نیست اگر بعد از کودتای 28 مرداد 1332، نیز، امریکا و انگلستان برسر تسلط بر سازمان برنامه، بنابراین اقتصاد ایران، کشماکش کردند و غلبه با امریکا شد.

 6- اما در باره چرائی استفاده مک فارلین و همراهاش از پاسپورتهای ایرلندی، آقای محسن کنگرلو می گوید:«ما عمدا گفتیم که با پاسپورت ایرلندی بیایند. اگر با پاسپورت آمریکایی می‌آمدند از‌‌ همان مقصد لو می‌رفتند»

بدین‌سان، او دروغ خمینی را لو می‌دهد. نه تنها  او و دستیارانش از آمدن هیأت اطلاع داشته‌اند، بلکه ترتیب آمدن را هم معین کرده مبادا لو برود. با این‌همه احتیاط، باز لو رفت.
بدین‌ترتیب برخلاف قول خمینی (عده‌ای با پاسپورت عوضی آمده ایران آنها را درجائی قرارداده) و هاشمی رفسنجانی (چون پاسپورتها ایرلندی بود ما آنها را نمی شناختیم) و سازندگان فیلم «من روحانی هستم»، این دو و علی خامنه‌ای و میرحسین موسوی و احمد خمینی و دستیارانشان از این سفر اطلاع داشته‌اند.
در افشای افتضاح ایران گیت، نزدیکان آیت الله منتظری با آقای بنی‌صدر همکاری کردند. بابت این‌کار، آیت الله منتظری عزل شد و شماری از نزدیکانش به اعدام و حبس محکوم شدند.


مصاحبه روزنامه شرق با محسن کنگرلو 

   مهسا جزینی: آنچه در آمریکا به «ایران–کنترا» یا «ایران‌گیت» و در ایران به قضیه مک‌فارلین معروف شد به یک ماجرای یک و نیم‌ ساله (از ۲۹ مرداد ۱۳۶۴ تا ۱۳ اسفند ۱۳۶۵) باز می‌گردد؛ دوره‌ای که ایران به دنبال خرید سلاح‌های نظامی پیشرفته برای مقابله با ماشین جنگی عراق بود اما از سویی بودجه کافی هم در اختیار نداشت. در کتاب ماجرای مک‌فارلین آمده است که آمریکا اعلام آمادگی کرده تا در برابر کم کردن برخی فشارهای انقلابیون لبنانی بر آمریکا و آزادی گروگان‌ها، برخی نیازهای مهم جنگی ایران را تامین کند. معامله بر سر خرید اسلحه از یک‌ سو و آزادی گروگان‌ها از سویی دیگر، غیرمستقیم آغاز می‌شود تا خرداد ۶۵ که یک گروه آمریکایی به سرپرستی مک‌فارلین و اولیور نورث، اعضای شورای ملی امنیت ایالات ‌متحده، به ایران می‌آیند. آن‌ها خواهان دیدار با سران جمهوری اسلامی بودند که به نتیجه نمی‌رسد و بی‌نتیجه برمی‌گردند. روزنامه «الشراع» لبنان چند ماه بعد قضیه را فاش می‌کند. هاشمی به فرمان امام(ره) در نماز جمعه قضیه را برای مردم بازگو می‌کند اما بازتاب‌های قضیه در آمریکا به یک رسوایی می‌انجامد. مشخص می‌شود که سود حاصل از فروش تسلیحات به ایران، صرف کمک مالی به شورشیان نیکاراگوآ می‌شده در حالی که کنگره آمریکا آن را ممنوع کرده بود. کنگره، دولت آمریکا را به شدت تحت فشار قرار می‌دهد و بعد هم در گزارشی تحت عنوان «تاور» به بررسی ابعاد مختلف موضوع می‌پردازد. کمتر از یک ماه به سالگرد ماجرای مک‌فارلین مانده اما ساخت فیلمی درباره حسن روحانی و هیاهو درباره نقش او در این ماجرا باز همه را متوجه رخدادی کرده که نزدیک به ۳۰ سال از آن می‌گذرد. «شرق» در گفت‌وگویی با مشاور وقت امنیتی نخست‌وزیر، این ماجرا را بازخوانی کرده است.
«... عصر آقای کنگرلو، مشاور نخست‌وزیر، آمد و راجع به آوردن موشک تاو توسط «قربانی‌فر» و آوردن پیام از «بوش»، معاون رئیس‌جمهور آمریکا گزارش داد.... عصر آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمریکایی‌ها را داد. [آمریکایی‌ها] اطلاعات چندان مهمی نداده‌اند و خواستار آمدن به ایران به طور سری برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند... کنگرلو اطلاع داد واسطه آمریکایی‌ها فردا به تهران می‌آید... آقای کنگرلو آمد و از پذیرفتن آمریکایی‌ها در خصوص تحویل قطعات «هاگ» در مقابل کمک به آزادی گروگان‌هایشان در لبنان خبر داد...» (تکه‌هایی از خاطرات هاشمی رفسنجانی. از کتاب امید و دلواپسی سال ۶۴) این نخستین بار است که محسن کنگرلو مشاور امنیتی نخست‌وزیری در دهه ۶۰ درباره آغاز ماجرای مک‌فارلین صحبت می‌کند. کنگرلو که سابقه فعالیت سیاسی از پیش از انقلاب را دارد، بنیانگذار تشکیلات «فجر اسلام» و عضو شورای مرکزی گروه چریکی «توحیدی صف» است. بعد از انقلاب هم از اعضای تشکیل‌دهنده سپاه بوده است. کنگرلو که اکنون بازنشسته وزارت کشور است، دعوت ما به گفت‌وگو را پذیرفت و در یک غروب زمستانی به دفتر «شرق» آمد. قصد ما این بود که گفت‌وگو را در سالگرد ماجرای مک‌فارلین منتشر کنیم. اما بعد از طرح دوباره ماجرا در هفته اخیر با انتشار فیلم «من روحانی نیستم» و حرف و حدیث‌های پیش‌آمده سراغ او رفتیم. بخش نخست گفت‌وگو را می‌خوانید:


نخستین بار ما با اسم شما در خاطرات آقای هاشمی و در ماجرای مک‌فارلین برخورد می‌کنیم، شما آن زمان مشاور نخست‌وزیر بودید، چطور پای شما به قضیه مک‌فارلین کشیده‌ می‌شود. به عبارت دیگر مگر وظایف مشاور امنیتی در آن زمان چه بود؟
من در کارهای امنیتی و اطلاعاتی مشاور مهندس موسوی، نخست‌وزیر وقت بودم. این کار‌ها، یعنی همین قضیه مک‌فارلین هم امنیتی تلقی می‌شود و هم اطلاعاتی، به هر حال فرد مورد اعتماد مهندس موسوی بودم.

قبل از آنکه شما وارد نخست‌وزیری شوید فعالیت‌های امنیتی خارج از حیطه دولت توسط انقلابیون و گروه‌های مختلف انجام می‌شد؟
بله، همه بودند. ما فعالیت‌های وسیعی در تهران داشتیم. بعضا با عنوان فجر اسلام و بعضا نه. من همه این‌ها را با آقای بهشتی هماهنگ می‌کردم. ما در آن زمان به همراه شهید منتظری و شهید کلاهدوز در اداره گذرنامه بودیم. من از تاریخ اول فروردین ۶۱ مشاور امنیتی آقای موسوی شدم.

وظایف شما چه بود؟
از آنجایی که خودمان نیروی مردمی بودیم و با عامه مردم در ارتباط بودیم، از مردم اطلاعات جمع‌آوری می‌کردیم و مردم هم مرتبا جریان‌های مختلف را گزارش می‌کردند.

‌این پست چه تفاوتی با معاونت امنیتی نخست‌وزیر داشت؟ منظورم گروهی است که زیر نظر آقای حجاریان و خسرو تهرانی بودند.
آقای حجاریان نیروی آقای خسرو تهرانی بود که او هم معاونت امنیتی بود و کارهای اجرایی را برعهده داشت. ما کار مشاوره داشتیم. مثلا ما هر روز بولتن شایعات داشتیم، هر شایعه‌ای بود نیرو‌ها به ما گزارش می‌دادند. مثلا درباره موسوی شایعه شده بود که کمونیست است. یا شایعاتی بر سر مسائل اقتصادی و کوپن‌ها مطرح شده بود. بولتن دیگری درباره جنگ داشتیم. اطلاعات غیررسمی صحیح را درباره وضعیت جبهه‌ها جمع‌آوری می‌کردیم. این اطلاعات را از ارتش و سپاه می‌گرفتیم. ما مرتب با نیروهای خودمان در جبهه‌ها تماس داشتیم.

پس به معاونت گزارش نمی‌شد؟
خیر.

در مورد گروه‌ها و افراد فعال چطور؟
بله. مرتبا همه اطلاعات، دستگیری‌ها، ترور‌ها و درگیری‌ها به ما گزارش داده می‌شد. ما نیروهای مردمی زیادی داشتیم و اصلا مشکلی در جمع‌آوری اطلاعات نداشتیم.

بحثی هست که بعضی از اعضای حزب توده ارتباطاتی داشتند و گزارش‌هایی می‌دادند، آیا به شما هم مراجعه می‌کردند؟
خیر، ما با حزب توده هیچ ارتباطی نداشتیم.

دستگیری‌ها چطور؟ آقای حجاریان جایی می‌گوید به ما اطلاعات غلط می‌دادند یا زمان درست دستگیری آن‌ها فرا نرسیده بوده.
آن‌ها کار اجرایی داشتند. ما مشاوره می‌دادیم.

آیا این نیرو‌ها حقوق می‌گرفتند؟
خیر، حقوق نمی‌گرفتند. نیروهای زیادی داشتیم و به همین خاطر نخست‌وزیری از وضعیت تمام نقاط کشور و تمام وزارتخانه‌ها مطلع بود.

اطلاعات وزارتخانه‌ها را هم نیروهای مردمی گزارش می‌دادند؟
خیر، مدتی بود که در هر وزارتخانه یک دفتر نخست‌وزیری تاسیس شده بود. اگر به کار کسی در وزارتخانه رسیدگی نمی‌شد به آن دفتر مراجعه و شکایت می‌کرد. ما به شکایت‌ها رسیدگی و مشکلات آن‌ها را حل می‌کردیم.

در اواسط دهه ۶۰، وضعیت جنگ تغییر می‌کند. افرادی از داخل شروع به تلاش برای دریافت و جمع‌آوری تسلیحات می‌کنند. این اقدامات به چه صورت بود؟ آیا به کسی یا کسانی در این رابطه وظایفی محول می‌شد؟
در آن زمان تقریبا همه خودشان را مسئول می‌دانستند. برای خرید تسلیحات، وزارت دفاع مسئول بود با این حال هر کس در هر جا که می‌توانست کمک می‌کرد. عوامل اطلاعاتی در خارج از کشور هم داشتیم. عامل‌های حزب‌اللهی و غیرحزب‌اللهی داشتیم. این عوامل کمک زیادی به جنگ و جبهه کردند.

ارتباط با این عوامل چطور بود؟
ارتباط‌ها به طرق مختلف بود. خیلی‌ها زمان شاه مسئولیت داشتند و تمایل زیادی به همکاری با جمهوری اسلامی در رابطه با جنگ داشتند. توقعی هم نداشتند. از وزیر زمان شاه تا درباری و ساواکی.

اسم این اشخاص را نمی‌برید؟
مثلا آقای دکتر مهدوی، وزیر بازرگانی پیشین تحلیل‌های اقتصادی می‌داد و پیش‌بینی‌هایش اکثرا درست از آب درمی‌آمد.

چطور با آقای قربانی‌فر که دلال اسلحه بود آشنا شدید؟
یک ایرانی در پاریس زندگی می‌کرد و به دلایلی نمی‌توانست به ایران بازگردد. من با او آشنا بودم و او نیز از موقعیت من در ایران آگاه بود. قربانی‌فر را به من معرفی کرد. من البته پس از رعایت احتیاط‌های امنیتی و اطلاعاتی لازم با قربانی‌فر از طریق همین فرد مربوط شدم.

پس خرید اسلحه را آغاز کردید؟
بله، ما بیشتر از اسلحه به موشک و تانک احتیاج داشتیم. با این حال نمی‌خواستیم به هر قیمتی این امکانات را به دست بیاوریم.

آنجا که آقای هاشمی در خاطراتشان از شما و آقای قربانی‌فر نام می‌برند، در واقع از مدت‌ها قبل، اسلحه‌ها از طریق ایشان خریداری شده بود. چطور قبل از آن از ایشان نام برده نشده؟
آقای هاشمی نماینده امام و از مسئولان جنگ بودند و من از طرف آقای موسوی اختیار داشتم که به آقای هاشمی هم گزارش بدهم. من به ایشان گزارش عملکرد می‌دادم و به من اعتماد داشتند. البته‌‌ همان زمان هم من با پشتیبانی وزارت اطلاعات و وزارت خارجه عمل می‌کردم.

این اقدامات موازی‌کاری نبود؟
موازی‌کاری در همه جای دنیا اتفاق می‌افتد. مخصوصا آن زمان که انقلاب تازه پیروز شده بود و هنوز هم نهادهای مسئول در کارهای خود خوب جا نیفتاده بودند. هنوز هم موازی‌کاری در خیلی زمینه‌ها هست نه فقط در ایران بلکه حتی در کشورهای اروپایی و آمریکایی هم هست. هر چقدر کار سری‌تر باشد در سیستم اداری نمی‌گنجد و باید توسط اشخاص انجام شود.

‌در خاطرات آقای هاشمی نامه‌ای از آقای قربانی‌فر منتشر شده که فکر می‌کنم شما نامه را برای ایشان برده باشید. این بحث قبلا مطرح شده بود که آقای قربانی‌فر با بوش پدر صحبت می‌کند و غیر از فروش اسلحه انتظارات دیگری هم از طرف آمریکایی‌ها در این مبادلات مطرح می‌شده. این مباحث چه زمانی مطرح شد؟
این نامه در ارتباط با‌‌ همان خرید‌ها و آزادی گروگان‌هاست و آنچه در نامه ذکر شده درست است.

این ابتکار قربانی‌فر بود که خرید و فروش اسلحه را با آزادی گروگان‌ها در لبنان گره بزند؟
ما شدیدا در مضیقه بودیم و عراق ۱۴ شهر ما را گرفته و در حال پیشروی بود. ما دیدیم اسلحه استراتژیکی که بتواند از پس تانک‌های T72 که روس‌ها ۲۰۰۰ تای آن را به صدام داده بودند بربیاید موشک آمریکایی است. خود آمریکایی‌ها به ما پیشنهاد کردند که به ما کمک کنند و پیشنهاداتی هم در مورد انتخابات داشتند.

چه ارتباطی به بحث انتخابات پیدا می‌کرد؟
زمان انتخابات آمریکا بود و آن‌ها می‌گفتند اگر گروگان‌ها آزاد شوند محبوبیت ریگان افزایش پیدا می‌کند.

پس پیام تبادل را اولین ‌بار قربانی‌فر در قالب آن نامه می‌آورد؟
آن نامه درباره تعهداتی بود که ما باید عمل می‌کردیم و عمل نکرده بودیم.

این تعهدات چه چیزهایی بود؟
ما موشک را می‌خریدیم و پول می‌دادیم. منتها آن‌ها می‌خواستند نه ما برنده شویم و نه صدام. آن‌ها می‌خواستند خودشان برنده شوند و در زمانی برنده شدن آن‌ها به معنی هم‌نظر بودن ایران، ترکیه و عربستان بود. در منطقه بعضی از کشور‌ها رابطه صد ساله با آمریکا دارند و هیچ تصمیمی بدون اذن آمریکا نمی‌گیرند. به صورت طبیعی ممکن است زمانی منافع آمریکا و ایران یکی شود. ما از این فرصت استفاده کردیم و موشک‌ها را گرفتیم.

تعهداتی که گفتید چه چیزهایی بود؟
ما موشک‌ها را گرفته بودیم و از آنجا که به کسی اعتماد نداشتیم اول باید موشک‌ها را امتحان و بعد از آن پولش را پرداخت می‌کردیم. ما پول تعدادی از آن‌ها را دادیم و تعدادی را هم ندادیم.

این کار دلیل خاصی داشت؟
به علت گرانی، بعد هم جنگ بین آمریکا و انگلیس بر سر بازار ایران بود. انگلیس تمایل زیادی برای ارتباط با ایران داشت منتها آمریکایی‌ها نگذاشتند.

آقای هاشمی هم در خاطراتش می‌گوید که تعدادی را به علت گرانی و تعدادی دیگر را به خاطر داشتن مارک اسرائیلی نخریدیم.
هرچه آقای هاشمی می‌گوید درست است.

آقای قربانی‌فر جایی می‌گوید که ایران پول من را نداد.
درست می‌گوید.

چه اتفاقی افتاد که مک‌فارلین و گروهش تصمیم گرفتند به ایران بیایند؟
همان‌طور که ما می‌خواستیم در جنگ پیروز شویم آن‌ها هم قصد پیروزی در انتخابات را داشتند. آن‌ها ریسک کردند و به ایران آمدند.

حتی آقای هاشمی گفته که با پاسپورت ایرلندی آمده بودند.
ما عمدا گفتیم که با پاسپورت ایرلندی بیایند. اگر با پاسپورت آمریکایی می‌آمدند از‌‌ همان مقصد لو می‌رفتند.

‌نمی‌شد مذاکرات در کشور ثالث انجام شود؟
آن‌ها می‌خواستند با مقامات درجه اول ایران صحبت کنند و مشکل را به صورت بنیادی حل کنند.

چرا آقای وردی‌نژاد و دکتر هادی برای گفت‌وگو با آمریکایی‌ها انتخاب شدند؟
آقای هاشمی آن‌ها را معرفی کردند.

آقای شیخ‌الاسلام قائم‌مقام وزارت خارجه جایی می‌گوید که شخصی را که زبان می‌دانست با آن‌ها فرستاده بودیم.
آنچه که می‌دانم‌‌ همان بود که گفتم.

چرا جمع‌بندی سران قوا قبل از اینکه آن‌ها به ایران بیایند انجام نشد؟
حتی خود من هم باور نمی‌کردم که آمریکایی‌ها چنین ریسکی کنند.

آقای هاشمی هم در خاطراتش می‌گوید که ما در عمل انجام شده قرار گرفتیم.
بله، آن‌ها گفتند ما برای صحبت درباره گروگان‌ها به ایران می‌آییم تا حرفی که زدید انجام شود. آن‌ها فکر می‌کردند غیرممکن است ایران کاری را که گفته انجام ندهد. آن‌ها وساطت ایران را برای آزادی گروگان‌هایشان در لبنان می‌خواستند. اما ما اعتماد نکردیم. احتمال می‌رفت که آن‌ها به قولشان عمل نکنند. اصولا من معتقدم که سیاستمدار حداقل در دوران بازنشستگی و افتادن آب‌ها از آسیاب، باید راست بگوید تا به تجربه‌های کشور بیفزاید. اگرچه می‌دانم که اکثریت سیاستمداران جهان حتی تا آخر عمر به وصیت ماکیاولی عمل می‌کنند من در خاطراتم که به زودی منتشر می‌شود، آنچه از حقیقت می‌دانم را برای ملت ایران و علاقه‌مندان به تاریخ بازگو خواهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست: