Print Friendly
متن سخنرانی نجیب محفوظ در مراسم جایزه نوبل ادبیات
فلسطینیها را از شرّ تجاوز رها کنید!
برگردان: عباس شکریSun 10 08 2014
تنها تماشاگر زوال ما نباشید. شما هم باید نقشی سازنده و شایسته که با موقعیتتان سازگار است، بازی کنید. با توجه به موضع و موقعیتتان، حتا اگر از انسان حرفی به میان نیاوریم، مسئولیت هر نوع گمراهی و به اشتباه انداختن حیوان یا گیاه، در هر گوشهی جهان به عهدهی شما است.
فلسطینیها را از شرّ باتوم و تجاوز رها کنید! نه، اسرائیلیها را از خوار کردن میراث بزرگ معنویشان نجات دهید!
اشاره:
نجیب محفوظ نویسنده و نمایشنامهنویس مصری و برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1988، در سخنرانی اش در آکادمی سوئد 26 سال پیش از برقراری عدالت گفت و خواهان تشکیل دو دولت اسرائیل و فلسطین شد. در پیوند با بحران غزه و مسئله ی فلسطین و اسرائیل ترجمه ی این سخنرانی را تقدیم تان می کنیم.
خانمها و آقایان
در آغاز، میل دارم سپاسگزار آکادمی سوئد و کمیتهی نوبل ادبیات باشم که به تلاش هماره و بی وقفهی من توجه داشتهاند. در ضمن، از شما میخواهم که با شکیبایی پذیرای سخنان من باشید. چرا که این سخنان با زبانی ادا میشود که برای بسیاری از شما، ناآشنا است، اما همین زبان ناآشنا، برندهی واقعی جایزهی نوبل ادبیات است. هدف از بیان سخن با زبان خودم این است که شاید برای نخستین مرتبه ملودی و آهنگ این زبان بر فراز فرهنگ و تمدن شما به پرواز درآید. البته، آرزو میکنم که این آخرین مرتبه هم نباشد. تردیدی نیست که آفرینشگران ادبی سرزمین من، با شایستگی تمام، از نشستن کنار نویسندگان بینالمللی که در جهان غمانگیز ما رایحهی شادی و دانش را میپراکنند، لذت خواهند برد.
لحظهای که نام من به عنوان برندهی جایزهی نوبل ادبی خوانده شد، به یکی از روزنامهنگاران خارجی در قاهره گفتم: احساس شگفتی دارم و در خاموشی و سکوت، از خود پرسیدم: کی هستم؟ بنابراین اجازه دهید خودم را تا آنجا که ممکن است به عنوان موضوع عینی انسانی معرفی کنم. من فرزند دو تمدنی هستم که در دوران معینی از تاریخ، شادی ازدواج را شکل دادند. نخستینشان، هفتهزار ساله است و ریشه در تمدن فرعونی دارد. دومی اما، هزار و چهارصد ساله است و اسلامی. به نظرم نیازی نباشد که این دو فرهنگ را به شما معرفی کنم، شما فرهیختگان امروز هستید و به یقین اینها را آموختهاید. اما، بیان آن برای یادآوری و آشنایی بیشترشما با شرایط اکنون، پر بیراه نیست.
در مورد پیروزیها، بناهای با شکوه و تمدن امپراتوری فراعنه سخن نخواهم گفت، چرا که این تمدن در وجدان مدرن و معاصر به غرور فرسوده تبدیل شده است که احساس بیقراری را برمیانگیزاند. سپاس ایزد را. در مورد هدایت انسان به وجود خدای یکتا، که برای نخستین بار در سپیده دم وجدان انسانی، طرح شد هم حرفی نخواهم زد. این ماجرا تاریخی بلندبالا دارد که تصور میکنم در میان شما کسی نباشد که با نام پیامبر یا پادشاه آخِناتون آشنا نباشد. (آخِناتون یا «اخناتون»به معنای کسی که برای اتونسودمند است. نام آغازینش آمنحوتپ چهارم بوده است. آمنحوتپ به معنای آمون خُرسند است [فرعون مصر باستانمیان سالهای 1352 – 1336 پیش از میلاد یا 1351 – 1334 پیش از میلاد] او از دودمان هیجدهم بود که آیینی یکتاپرستانه را بنیاد نهاد و خدای آن آتون نام داشت. او فرزند آمنووتب سوم بودو در آغاز برای جانشینی فرعون برگزیده نشده بود. ولی پس از مرگ برادرش توتمس او بدین جایگاه رسید. پنداشته میشود که او همزمان با پدرش به پادشاهی پرداخته باشد. مترجم) حتا در مورد دستاوردهای این تمدن در دو زمینهی هنر و ادبیات و معجزهی آن؛ اهرام ثلاثه، معبد کرنک و تندیس ابوالهول هم، چیزی نمیگویم. چرا که، اگر کسی باشد که هنوز شانس دیدن از این عجایب را نداشته است، بی تردید، در مورد آنها خوانده و اندیشیده است.
بنابراین، به من اجازه دهید که تمدن فراعنه که داستانی تخیلی به نظر میرسد،- و از آنجا که، ذات شخصیت من هم انگار چنین مقدر شده که قصهگوی باشم،- را روایت کنم. نخست به این بخش ثبت شده در تاریخ باستان گوش کنید: اسناد و شواهد کهن نشان میدهند که فرعون، وجود خدا را از رابطه گناهآمیز برخی از زنان حرم با مردان دستگاه حکومتی آموخت. انتظار میرفت که با توجه به شرایط روح زمان خود، این ماجرا را پایان دهد. اما او، به جای هر نوع عمل شتابزده، مردان قانوندان را فراخواند و از آنها خواست تا در این مورد به تحقیق بپردازند. به آنها توضیح داد که او به دنبال حقیقت است، طوری که بتواند کیفر آنها را بر اساس عدالت جاری کند.
به نظر من، کشف این کردار و کنش، از یافتن امپراتوریها و یا روشِ ساختن اهرامهایشان ارزشمندتر است. این یافتهها بیشتر از والایی تمدن به ما میگوید تا هر ثروت و شکوه و جلال ظاهری. دشواری این است که اکنون گاهی تمدن تنها روایت تاریخ تمدن گذشته انگاشته میشود. به یقین، روزی اهرام مصر با همهی عظمتشان ناپدید خواهند شد. اما، حقیقت و عدالت تا زمانی که انسان ذهنی اندیشهگر و وجدانی زنده دارد، باقی خواهند ماند.
در مورد اسلام هم نمیخواهم از تمدن اسلامی بگویم که همهی بشریت را فرا میخواند تا تحت رهبری و هدایت خالق، که خواهان؛ آزادی، برابری و بخشش استمتحد شوند. حتا در مورد عظمت پیامبر آن هم چیزی نمیگویم. چرا که در میان متفکران حاضر در اینجا، کسانی هستند که او را بزرگترین مرد تاریخ میدانند. از پیروزیهای آن هم نمیگویم که هزاران منار در اینجا و آنجا کاشته است که مردم را به نماز، دعا، دینداری و نیکی، در سرزمینهای گسترده از کرانههای هند و چین تا مرزهای فرانسه، فرا میخوانند. حتا از برادری بین ادیان و نژادها که دستاورد روح مدارا است، صحبت نمیکنم، چرا که این نوع مدارا، در پیشا امروز، امروز و پساامروز ناشناخته
دخترفلسطینی از فرصت آتش بس استفاده کرده و در میان خرابه های خانه به دنبال کتاب هایش است
بوده و خواهد ماند.
در عوض، میخواهم تمدنی را معرفی کنم که در حرکت چشمگیر خود یکی از آشکارترین ویژگیهایاش را به طور فشرده نشان میدهد: پس از پیروزی در برابر امپراتوری بیزانس، تعداد زیادی از اسیران جنگی را در قبالِ کتابهای قدیمی یونان در حوزهی فیزیک، ریاضی و فلسفه، آزاد کردند. این رویداد شاهد مستندی است از ارزشمندی روح انسان برای کسب آگاهی و دانش، اگرچه متقاضی، خدا باور بود و از بتپرستان، میوهی تمدن را میطلبید.
سرنوشت من این بود که در دامان این دو تمدن زاده و از شیرشان تغذیه کُنم تا ادبیات و هنرشان را بیاموزم و بعد هم، افشرهی فرهنگ جذاب شما را بنوشم. از همهی این الهامها – چنانچه از نگرانیهای خودم – واژهها میتراویدند. این واژهها شایستگی داشتند تا در ستایش و قدردانی از کمیته نوبل ادبیات که افتخار بزرگ دریافت جایزهی نوبل را نصیب من کرده است، به کار برده شوند. سپاس، نثار همهی کسانی که این دو تمدن را برپا کردند.
خانمها و آقایان؛
شاید در شگفت باشید؛ کسی از اهالی جهان سوم، چگونه توانسته ذهناش را چنان آرام کند و سامان دهد که بتواند داستان بنویسد؟ حق با شما است. من اهل سرزمین کار هستم، سرزمینی که کمر مردماناش زیر بار قرض خم میشود، مردمی که باز پرداخت بدهیشان، آنها را در معرض گرسنگی و چیزی نزدیک به آن قرار میدهد. برخی از مردماناش در آسیا به خاطر سیل و توفان، به هلاکت میرسند و همین سرنوشت دیگرانی است در آفریقا به خاطر قحطی و گرسنگی، در آفریقای جنوبی میلیونها سیاه از گردونهی معمول زندگی، به خاطر نفی حضورشان و محرومیت از همهی حقوق انسانی در عهد حقوق بشر، کنار گذاشته شدهاند؛ چنین به نظر میرسد که آنها انسان به شمار نیامدهاند. در کرانههای غربی رود اردن و نوار غزه، کسانی با وجود آن که در سرزمین آبا و اجدادی خود زندگی میکنند، به هلاکت میرسند. آنها حق دارند که بخواهند حق آب و گِل برایشان منظور شود و امنیت. آنها حق دارند که از جهانیان بخواهند تا سرزمین کهن و آبا و اجدادیشان را به رسمیت بشناسند و ازآن آنان بدانند. آنها؛ زنان، مردان، جوانان و کودکان این منطقه، بهای سنگینی به خاطر شجاعت و حرکتهای افتخارآمیزشانپرداختهاند؛ شکسته شدن استخوانشان، کشته شدن با باتوم، تخریب خانه و کاشانهشان و شکنجه در زندانها و خانههای ناامنی که هیچ کس نمیداند، آنها کجایاند و چرا باید وجود داشته باشند. صد و پنجاه میلیون عرب، پیرامون آنها، شاهد رویدادی است که در خشم و اندوه رُخ میدهد. این کنش، تهدیدی است جدی برای منطقه که اگر با دانش و خردورزی حل نشود، خرابیهای زیادی به جای خواهد گذاشت. نه تنها این، که آرزوی دیرین عدالتخواهان و صلحجویان، که صلح پایدار است، بر باد خواهد رفت.
آری، کسی از اهالی جهان سوم، چگونه توانسته ذهناش را چنان آرام کند که بتواند داستان بنویسد؟ خوشبختانه، هنر هم سخاوتمند است و هم همدلی دارد. هنر به همان ترتیب که با شادی و خرسندی همدلی دارد، بیابانها را هم به زوال و شرایط اسفبار نمیکشاند. هنر شرایط مساوی برای هر دو فراهم میکند تا بتوانند بیانگر آن چیزی باشند که چون غدهای راه گلو را بسته است.
در لحظهی بسیار مهم تاریخ تمدن، غیرقابل تصور و غیرقابل قبول است که آه و نالههای بشر باید در خلاء از بین برود یا بمیرد. تردیدی نیست که بشر به میانسالی رسیده است و در دوران ما، انتظار رابطه حسنه بین قدرتهای بزرگ را بر دوش حمل میکند. اکنون، ذهن انسان عهدهدار حذف همهی دلایل خرابیها و نابودیها است. این ذهنیت، مانند دانشمندان که خود را ملزم میدانند تا محیط زیست را از هر آلودگی زیستمحیطی پالوده کنند، روشنفکرها هم خود را ناگزیر میدانند که جامعهی بشری را از هر آلودگی اخلاقی پاک کنند. این هم حق ما است و هم وظیفهی ما که از رهبران جهان متمدن و اقتصاددانهای آنها بخواهیم که روشی مؤثر ایجاد کنند که با جهشی مناسب، دور ماندگان از قافلهی تمدن را هم مورد توجه قرار دهد و آنان را به عهد کنونی رهنمون شود.
در ایام قدیم هر رهبری تنها برای خوشبختی ملت خود تلاش میکرد. سایر ملتها یا دشمن پنداشته میشدند یا موضوعی برای نابودی و سوءاستفاده. توجهی به ارزشها نمیشد، بلکه افتخار و برتری فردی مورد توجه بود. به همین خاطر، اخلاق، آرمانها و ارزشها از بین رفته بودند. بسیاری از ابزار غیراخلاقی، توجیهپذیر شده بودند و بیشمار روح انسانی در معرض هلاکت بودند. دروغ، فریب، خیانت، ظلم و جور نشانههای افتخار و غرور و عظمت به شمار میرفتند. امروز، نیاز است که این باور از بنیان تغییر کند. اکنون باید بزرگی و افتخار رهبران دنیای متمدن، با ترازوی ذهنیتشان از جهان و احساس مسئولیت در برابر بشر، اندازه گیری شود. اگرچه دو جهان متمدن و جهان سوم وجود دارد، اما هر دو عضو یک خانوادهاند. هر انسانی مسئولیتهایی را برای بهتر شدن این خانواده، بر دوش دارد. بدیهی است که مقیاس این مسئولیت بر این اساس خواهد بود که او از دانش، خرد، تمدن و فرهیختگی چه بهرهای برده است. هر چند از جهان سوم حرف میزنم، اما با کاربرد نام جهان سوم، منظورم، گریز از مرزهای مسئولیت و وظیفهام نیست. بنابراین، تنها تماشاگر زوال ما نباشید. شما هم باید نقشی سازنده و شایسته که با موقعیتتان سازگار است، بازی کنید. با توجه به موضع و موقعیتتان، حتا اگر از انسان حرفی به میان نیاوریم، مسئولیت هر نوع گمراهی و به اشتباه انداختن حیوان یا گیاه، در هر گوشهی جهان به عهدهی شما است. ما به اندازه کافی از واژهها استفاده کردهایم تا حرف بزنیم، اکنون وقت عمل است و به قولی از تعارف کم کن و بر مبلغ افزا یا به عمل کار برآید به سخن گفتن نیست. اکنون زمان آن فرارسیده که به سروری راهزنان و رباخواران پایان دهیم. در دورهای زندگی میکنیم که محدودهی مسئولیت رهبران، همهی جهان است. سیاهان به بردگی گرفته شده در جنوب آفریقا را نجات دهید! فلسطینیها را از شرّ باتوم و تجاوز رها کنید! نه، اسرائیلیها را از خوار کردن میراث بزرگ معنویشان نجات دهید! کسانی که در رنج بازپرداخت بدهیشان هستند را از قوانین سرسخت مالی، نجات دهید! توجه آنها را به این نکته جلب کنید که مسئولیتشان در برابر انسان باید بیشتر از تعهدشان به قانون علمی باشد که شاید در زمان نیز گم شده باشد.
از شما پوزش میخواهم، احساس میکنم که اندکی آرامش شما را به هم زدهام. اما، از کسی که اهل جهان سوم است، چه توقعی دارید؟ آیا از کوزه همان نمیتراود که در اوست؟ افزون بر این، ناله انسان نیازمند، اگر نه در واحهی متمدن شما، کجا امکان طنین دارد؟ واحهای که از سوی بنیانگذاران بزرگ آن آماده شده تا در خدمت علم، ادبیات و ارزشهای والای انسانی باشد. چنانچه “او” روزی به امید دستیابی به بخشش، سرزمین خود را برای خدمت به نیکیهای عالم اختصاص داد، تقاضای ما فرزندان جهان سوم هم این است که این امکان را یکبار داشته باشیم، امکان متمدن شدن و دنبال کردن نمونهها و الگوهای خویش را میگویم. بدیهی است که این فرایند ممکن نیست مگر آن که بتوان از رفتار آنان آموخت و تصور ذهنی آنان را هم به صورت مراقبه، در چشمانداز نه چندان دور نگه داشت.
خانمها و اقایان؛
با وجود این همه پلشتی که در پیرامون ما در جریان است، متعهد شدهام که تا پایان، خوشبین بمانم. نمیخواهم سخن کانت: «نیکی این دنیا، پیروزی آن دنیا است» را تکرار کنم. هر کنش نیک، هر روز پیروزی را به دست میآورد. شاید، دوزخ ضعیفتر از آنی است که ما میپنداریم. در برابر ما سند پاک نشدنی موجود است: این حقیقت که پیروزی هماره در کنار نیکیها قرار دارد، وگرنه، انبوهی از انسانهای سرگردان نمیتوانستند توانایی مقابله با جانوران، حشرات، بلایای طبیعی، ترس و خودپرستی، رشد و تکثیر مدام را کسب کنند. آنها حتا نمیتوانستند، ملتهای خود را سامان دهند، برتری آفرینش و نوآوری خود را نشان دهند، فضا را تسخیر کنند، و سرانجام حتا نمیتوانستند، اعلامیهی جهانی حقوق بشر را بنویسند و منتشر کنند. حقیقت امر این است که پلشتی و زشتی روزگار، سرسخت، خشن و ستیزهگر است. از سوی دیگر هم انسان دریافته که چه چیزی شادی بخش است و کدام چیز دردآور. شاعر بزرگ ما ابولعلا معری حق داشت که سرود:
“اندوه به وقت مرگ
صد چندان است
لذت ببر
از وقت زاده شدن.”
در پایان، بار دیگر سپاسگزار شما هستم و تقاضای بخشش دارم.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
Abbasshokri @gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر