ميلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران»
عنوان كتابي است كه نخستين بار در سال 1371 توسط دانشگاه پيتسبورگ در آمريكا منتشر شد و پس از ترجمه آن توسط شهريار خواجيان، در سال 1386 از سوي نشر اختران در تيراژ دو هزار نسخه به چاپ رسيد.
نويسنده در پيشگفتاري كه نگاشته است، ضمن اشاره به رويدادهاي سياسي روسيه در اوايل دهه 90 ميلادي در اثناي آمادهسازي متن كتاب و فراهم آمدن شرايط براي دستيابي به اسناد موجود در بايگانيهاي كمينترن و حزب كمونيست ايران، خاطرنشان ميسازد: «با توجه به اين كه بررسي سريع اسناد نشان داد كه چارچوب كلي دستنويس و نيز نتيجهگيريهاي آن درست بوده است، تصميم گرفتم كه فقط يك بخش پاياني براي كتاب بنويسم كه خواننده از طريق آن بتواند اطلاعات بيشتري درباره جنبش جنگل و متحدان ناپايدار شوروي- كمونيست آن به دست آورد. تجزيه و تحليل مفصلتر اسناد تازه به دست آمده را در كتاب ديگرم دربارهي تاريخ حزب كمونيست ايران، «قربانيان ايمان: كمونيستهاي ايران و روسيهي شوروي، 1940-1917» انجام خواهم داد.»
خسرو شاكري در سال 1317 در تهران به دنيا آمد. تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان البرز به پايان رسانيد و سپس راهي آمريكا شد. ليسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتي كاليفرنيا گرفت و سپس تحصيلاتش را در همين رشته در دانشگاه اينديانا تا اخذ مدرك فوق ليسانس ادامه داد. آنگاه به فرانسه رفت و با تحصيل در دانشگاه سوربن، موفق به اخذ دكتراي تاريخ از اين دانشگاه گرديد. وي در معرفي خود مينويسد: «من در يك خانواده مسلمان با يك گرايش شديد عرفاني و ديدگاه نوع دوستانه و پيشينه قومي گوناگون به دنيا آمدم. تا 17 سالگي در تهران زندگي كردم. آنگاه به آمريكا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگليس، ايتاليا و آلمان به تحصيل پرداختم. شكيبايي روشنفكرانه غيرمعمول خانوادهام اين امكان را به من داد تا در يك دوره حساس- دبيرستان- درگير «سياست» شوم. پشتيبان دكتر مصدق شدم كه ميهندوستي، شكيبايي و ارزشهاي دموكراتيك را به من آموخت. تربيت انسانمدارانه اوليه من در ايران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثير رويكرد مصدق به سياست، در مرحله بعد و در اثر آموزش دموكراتيك غربي، كارآموزي و پالايش محققانه، خرد و روشنگري سوسياليستي، تقويت شد و به لحاظ كيفي قوام يافت.» شاكري در جريان شكلگيري سازمان كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج كشور و حاكميت تفكر چپ بر آن، از جمله نيروهاي فعال اين سازمان و نيز جبهه ملي محسوب ميشد. او در سال 1339 در حالي كه سعي داشت به كوبا برود، در مكزيك بازداشت شد. سال بعد از آن، شاكري تماسهايي با مقامات مصري گرفت تا بتواند به توافقاتي براي راهاندازي يك ايستگاه راديويي در قاهره به منظور پخش برنامههايي عليه رژيم پهلوي، دست يابد كه البته اين تلاشها در نهايت به نتيجهاي نرسيد. در اواخر سال 1342، طي سفري به الجزاير با احمدبن بلا رئيسجمهوري وقت اين كشور ملاقات كرد و مذاكراتي براي دريافت كمك جهت مبارزه با رژيم شاه داشت. شاكري سال 1343 به نمايندگي از كنفدراسيون در گردهماييهاي اتحاديه بينالمللي دانشجويان كه در نيوزيلند و نيز بلغارستان برگزار گرديد، شركت كرد. وي در سال 1344 به عنوان يكي از اعضاي دبيرخانه كنفدراسيون، فعاليتهاي سياسي خود را ادامه داد و سپس به عنوان دبير بينالمللي كنفدراسيون ملاقاتهايي را با اوتانت - دبيركل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمايتهاي بينالمللي از مبارزات دانشجويي عليه رژيم پهلوي داشت؛ در سال 1347 شاكري به عنوان دبير انتشارات كنفدراسيون مكاتباتي با حاج آقا مصطفي خميني داشت كه ضمن اعلام حمايت كنفدراسيون از امام خميني، تعدادي از نسخههاي نشريه «16 آذر» را نيز ارسال كرد. فرزند امام در پاسخ با توجه به اعتقادات مذهبي ملت ايران، از محتواي نشريات ارسالي اظهار ناخرسندي كرد و خواستار توجه بيشتر گردانندگان آن به مسائل و موضوعات ديني گرديد. شاكري در سال 1351 نيز پس از اعدام تعدادي از اعضاي سازمان مجاهدين و چريكهاي فدايي خلق با كورت والدهايم - دبير كل وقت سازمان ملل- ملاقات كرد و اعتراض كنفدراسيون را به اين اقدامات به اطلاع وي رسانيد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شاكري به تدريس تاريخ ايران و آسياي باختري در فرانسه مشغول بود و اينك استاد بازنشسته تاريخ مؤسسه تحقيقات عالي علوم اجتماعي پاريس است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در مقالهاي به نقد و بررسي كتاب حاضر پرداخته است. در اين نقد ميخوانيم:
«جنبش جنگل» در دوره و زماني آغاز گرديد و ادامه يافت كه ايران يكي از حساسترين مقاطع تاريخ معاصر خويش را طي ميكرد. ميرزا يونس معروف به «ميرزا كوچكخان» در سال 1294 حركت انقلابي و ضداشغالگري بيگانه را آغاز كرد و سرانجام در آذر ماه 1300 جان بر سر اين راه گذارد. در طول قريب 7 سال استمرار اين حركت كه از آن در تاريخ معاصر تحت عنوان «جنبش جنگل» ياد ميشود، ايران تحولات بسياري را پشت سر گذارد و در اثناي آن، با شكست اين جنبش و ديگر حركتهاي مذهبي و استقلالطلبانه، زمينه براي تحقق برنامههاي انگليس در ايران فراهم آمد.
ورود ميرزا كوچكخان به عرصه سياست، به دوران پرفراز و نشيب مشروطه باز ميگشت. در آن هنگام ميرزا كه طلبهاي جوان بود فعالانه در جريان پي افكندن نظام مشروطه حاضر بود و پس از آغاز دوران استبداد صغير توسط محمدعلي شاه كه به دنبال بمباران مجلس از سوي قواي قزاق به فرماندهي لياخف روسي شكل گرفت، با پيوستن به قواي انقلابي گيلان، عازم تهران گرديد و در مبارزات براي فتح تهران و استقرار مجدد مشروطه، تلاشي جدي از خود به خرج داد. حضور در اين مبارزات، ميرزا را با مسائل نظامي آشنا ساخت و چه بسا بتوان تجربيات همين دوران را پايه فعاليتهاي مسلحانه وي در سالهاي بعدي به حساب آورد. ورود قواي روس به خاك ايران پس از بياعتنايي مجلس دوم به اولتيماتوم روسيه براي اخراج شوستر از ايران در اواخر سال 1289 و جنايات بيشماري كه در تبريز و ديگر شهرهاي شمالي كشورمان انجام دادند، ماجراي ديگري بود كه بيترديد تأثيري عميق بر روحيه ميرزا كوچكخان باقي گذارد و خسارات و مضرات ناشي از حضور قواي بيگانه در خاك ميهن را به روشني، آشكار ساخت. براساس اين تجربه بود كه پس از ورود ارتش روسيه به مناطق شمالي كشورمان در خلال جنگ جهاني اول، ميرزا كوچكخان وظيفه سنگين ايستادگي در برابر اشغالگران و مبارزهاي جدي براي بيرون راندن آنها از خاك ميهن را بر دوش خويش احساس كرد. از اين مقطع است كه جنبش جنگل به زعامت ميرزا كوچكخان شكل ميگيرد و از آنجا كه هدف مقدسي را براي خود برگزيده بود، از حمايت و پشتيباني مردم منطقه كه رنج و مشقت ناشي از حضور نيروهاي اشغالگر را با تمام وجود احساس ميكردند، برخوردار ميگردد. بتدريج نيروهاي ميرزا رو به فزوني ميگذارند و نبردهاي ميان اين نيروها و ارتشيان روس، با شهامتي كه مدافعان وطن از خويش نشان ميدادند، عمدتاً با پيروزي اين نيروها قرين ميگردد.
اگر جنبش جنگل، محدود به مبارزه ميان جمعي وطندوست و غيرتمند با قواي نظامي اشغالگر بيگانه بود، تحليل و بررسي اين واقعه، كار چندان مشكلي به نظر نميرسيد. در بسياري از كشورها، جبهه آزاديبخش در مقابل بيگانگان اشغالگر تشكيل شده و كثيري از آنها به موفقيت دست يافتهاند. تاريخنگاري بسياري از اين جنبشها در واقع شرح عملكرد يك جريان مشخص و تك بعدي است كه البته چندان هم دشوار نيست. جنبش جنگل نيز اگرچه در نوع خود يك حركت آزاديبخش به شمار ميرفت، اما زمانه و دوران اين جنبش مملو از تحولات پيچيده و غامض سياسي، فرهنگي و بينالمللي است. گويي كشتي جنبش جنگل در ميان دريايي توفاني كه هر لحظه امواجي سهمگين بر بدنه آن ميكوبند و به اين سو و آن سويش ميكشانند، گرفتار آمده و در حالي كه نزاعها و درگيريهاي ميان سرنشينان اين كشتي نيز هر لحظه بيش از پيش بالا ميگيرد، قصد دارد خود را به سر منزل مقصود برساند. بيترديد آنان كه خواسته باشند، مسير حركت اين كشتي و آنچه را در آن گذشته است براي ديگران شرح دهند، كاري بس دشوار در پيش رو خواهند داشت.
دكتر خسرو شاكري با نگارش كتاب «ميلاد زخم؛ جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران» تلاش كرده است تا در جهت روشن ساختن مسائل اين برهه از تاريخ كشورمان گام بردارد. بهرهگيري از منابع و مآخذ گوناگون توسط نويسنده محترم موجب گرديده است تا خوانندگان با متني درخور توجه از لحاظ اسنادي مواجه باشند، ضمن آن كه دكتر شاكري با پرداختن به مسائل و موضوعات گوناگوني كه در اين مقطع تاريخي، آثار و تبعات خود را بر جنبش جنگل و تحولات سياسي كشورمان گذاردند، توصيف نسبتاً جامعي از اين دوران به خوانندگان كتاب عرضه ميدارد؛ اين در حالي است كه عليرغم وجود نكات و موضوعات بسيار درخور توجه در جنبش جنگل، آنگونه كه بايد تاكنون به اين مسئله پرداخته نشده، لذا ماهيت آن و چهره قهرمان اين جنبش؛ ميرزا كوچكخان، تا حد زيادي براي مردم كشورمان در محاق مانده و كمبود منابع جامع در اين زمينه حتي باعث گرديده است كه بسياري از علاقهمندان به موضوعات تاريخي نيز شناخت دقيقي از ميرزا و نهضت او نداشته باشند و سؤالات و ابهامات متعددي در اين زمينه برايشان حل ناشده باقي بماند.
از سوي ديگر، با توجه به پيچيدگيها و تنوع موضوعات داخلي و بينالمللي در اين زمان، بررسي جنبش جنگل حاوي عبرتهاي تاريخي فراواني نيز ميتواند باشد. خوشبختانه دكتر شاكري با پرداختن به جنبههاي مختلف اين جنبش و همچنين نقش قدرتهاي بزرگ و زدوبندهاي سياسي و اقتصادي ميان آنها، به خوبي توانسته است از پس تشريح آثار و عواقب اينگونه «معاملات كلان» بر سرنوشت جنبشها و نهضتهاي آزاديبخش ملي و مذهبي برآيد. در اين چارچوب، به ويژه بايد از اميدهاي واهي به مكتب ماركسيسم و سردمداران نخستين انقلاب سوسياليستي در جهان كه به حاكميت اين مرام در كشور پهناور روسيه انجاميد، ياد كرد كه جنبش جنگل ناچار از پرداخت بهايي سنگين بدين خاطر شد.
به طور كلي در بررسي جنبش جنگل، نخستين نكته مورد توجه پژوهشگران، شخصيت ميرزا كوچكخان است. در حقيقت اين شخصيت از ويژگيهايي برخوردار بود كه ميتوانست به جذب اقشار مختلف مردم حول خويش بپردازد و آنها را در مسير پرمخاطره يك جنبش آزاديبخش مسلحانه عليه اشغالگران انگليسي و روسي به پيش ببرد. دكتر شاكري در كتاب خويش از اين شخصيت، تحت عنوان «رهبر فرهمند» ياد كرده است: «از آنجا كه تلاش براي اقدام جمعي انجمنها، مجلس و حتي احزاب اروپايي مآب- شكست خورده بود، ايرانيان به استقبال يك رهبر فرهمند، شتافتند» (ص82) اين تحليل در كليت خود، صحيح است؛ به ويژه اشاره به ناكامي نهادهايي مانند انجمنها، احزاب و حتي مجلس كه محور و مبناي نظام مشروطه به شمار ميآمد، كاملاً بجاست. در اين زمينه بايد گفت تشكيل انجمنها و حزبهاي متعدد در دوران پس از استقرار مشروطه، اگرچه به ظاهر حركتي در جهت مشاركت هرچه بيشتر مردم در امور سياسي محسوب ميشد و فضاي جامعه از با آنچه در دوران استبداد پيش از مشروطه وجود داشت، بكلي متفاوت ميساخت، اما اينگونه نهادها به هيچ وجه موجب نهادينه شدن نظام پارلمانتاريستي و دمكراسي در محيط آن زمان نشدند و بالعكس، بر هرج و مرج و تشنج در جامعه افزودند و زمينه استقرار مجدد ديكتاتوري و استبداد را فراهم آوردند. نخستين موج ديكتاتوري با به توپ بستن مجلس و برانداختن نظام مشروطه توسط محمدعلي شاه، تنها كمتر از دو سال از پي افكندن آن، كشور را در بر گرفت. البته شكي نيست كه سهم محمدعلي شاه و خوي وخصلتهاي فردي وي در خلق اين ماجرا را بايد در نظر داشت، اما آنچه از عملكرد انجمنها، مطبوعات، احزاب و نيروهاي سياسي آتشين مزاج اين دوره در تاريخ ثبت است، سهم قابل توجهي از اين واقعه تأسفبار را نيز بر دوش آنها ميگذارد. اگر چنين سبكسريهايي صورت نميگرفت، تا جايي كه نواميس شاه نيز از گزند تهاجمات قلمي در امان نماندند، چه بسا روند حوادث به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
گذشته از اين مسائل كه بايد به مثابه پوسته ظاهري مشروطهخواهي انجمنيها و حزبيها به شمار آورد، خودباختگي اغلب سردمداران اين نهادها در مقابل فرهنگ و فلسفه غربي، هجومي سهمگين به مباني تفكر ديني را به انحاي گوناگون به نام روشنگري و روشنفكري در پي داشت. اگرچه واكنش يكدست و يكساني از سوي تمامي اقشار جامعه، به ويژه روحانيون بلندپايه كه نقش تعيين كنندهاي در جهتگيريهاي اجتماعي داشتند، در مقابل اين حركت شكل نگرفت، اما همين تفرق و تشتت، فضا و شرايطي را دامن زد كه محمدعلي شاه توانست با به راه انداختن موج سركوب، بساط مشروطه را كه فينفسه ميتوانست منافع مردم را در برداشته باشد، برچيند و استبداد را بر كشور حاكم سازد. بديهي است هرچند هجوم افكار غربي و تلاش براي زدودن فرهنگ ديني از كشور، مورد پذيرش جامعه نبود، اما در عين حال استبداد و ديكتاتوري قاجاري نيز به طريق اولي مورد نفرت مردم قرار داشت؛ لذا اين وضعيت تنها اندكي بيش از يكسال توانست دوام بياورد و با برافتادن بساط استبداد، مجدداً انجمنها، محافل و گروههاي سياسي و افراد و شخصيتهاي گوناگون، بساط خود را در جامعه گستردند و بيآن كه تجربهاي از گذشته آموخته باشند، مجدداً به همان روش و رويه پيشين خود روي آوردند؛ البته اينبار تندتر، بيمحاباتر و جسورانهتر.
در حالي كه پادشاهي نابالغ بر تخت نشسته و شيرازه امور به واسطه منفعتطلبيهاي شخصي درباريان و ناكارآمدي آنها از هم گسيخته شده بود و كشور هر روز بيش از پيش در بحران اقتصادي و اجتماعي فرو ميرفت، فعالان عرصه سياست كه به انحاي مختلف گردهم آمده بودند، فقط به اين دلخوش ميداشتند كه سخنرانيها و مقالات آتشين خود را بيوقفه ادامه دهند و حادثهاي پشت حادثه بيافرينند. طبيعتاً جامعهاي كه خود را در مشكلات گوناگون گرفتار و حقوق سياسي و اقتصادي خويش را به كلي زائل شده ميبيند، حق دارد از اين همه جار و جنجالهاي بيمحتوا خسته شود و از انجمنها و احزابي كه جز به منافع خويش نميانديشند، سلب اعتماد نمايد.
مردم گيلان از آنجا كه تشكيل دهنده يكي از سه سپاه اصلي براي فتح تهران به حساب ميآمدند و رنج و مرارت بيشتري در مبارزه با استبداد برخود هموار ساخته بودند، طبيعتاً نارضايتي دوچنداني در خود احساس ميكردند. اگرچه فرمانده سپاه آنها؛ محمدولي خان تنكابني معروف به «سپهدار اعظم» چندي پس از برافتادن استبداد محمدعلي شاهي توانست بر كرسي نخستوزيري تكيه زند و علاوه بر كسب شأن و منزلت سياسي بالا، املاك وسيع خويش را در شمال حفظ كند و همچنان در رديف بزرگترين ملاكين ايران باقي بماند، اما عموم گيلانيان از آن همه تلاش و كوشش، نه تنها حظ و بهرهاي نبردند بلكه بيتدبيريها و آشفتگيهاي بعد از فتح تهران موجب شد تا آنان جزو اولين دسته از مردم ايران باشند كه با هجوم قواي روس به خاك كشورمان، مورد ظلم و ستم اشغالگران واقع گردند. اين بلايا و مصائب البته علاوه بر رنج و مشقاتي بود كه به واسطه حضور برخي حكام ظالم همچون آصفالدوله بر مردم اين خطه ميرفت و كم از ظلم و بيداد بيگانگان نداشت. همانگونه كه دكتر شاكري به درستي اشاره كرده است، انجمنهاي خلقالساعه در دوران مشروطه نه تنها در انجام آنچه عموم جامعه از آنها انتظار داشتند، شكست خوردند بلكه «از قضا صفرا فزودند» و موجبات نااميدي مطلق مردم را از خود فراهم آوردند. اما آيا اين به تنهايي ميتواند عاملي براي رويكرد گيلانيان به ميرزا كوچكخان شود و وي در ميان آنان به جايگاهي دست يابد كه از او به عنوان يك رهبر فرهمند ياد شود؟ آيا به صرف آن كه ميرزا، اسلحه به دست گرفت و شعار مبارزه براي آزادي و استقلال سر داد، جمعيت به دور او گرد آمدند؟ آيا در آن هنگام كم بودند شخصيتهاي اسلحه به دستي كه خود را منادي آزادي جامعه ميدانستند؟ بايد گفت انجمنهايي كه دكتر شاكري از آنها ياد ميكند، مركز تجمع اينگونه افراد و سردادن چنين شعارهايي بودند؛ بنابراين اگر ميرزا را به صرف اسلحهاي در دست و شعاري بر لب در نظر بگيريم، به واسطه پيشينهاي كه اين گونه افراد و انجمنها از خود در ذهنيت مردم ايجاد كرده بودند، اتفاقاً ميبايست مورد خشم و بياعتمادي مردم قرار ميگرفت، نه در كانون عواطف و حمايتهاي بيدريغ آنان. ميرزا چه چيزي را علاوه بر اسلحه و شعار در اختيار داشت كه در آن بحبوحه بياعتمادي به اين دو عامل، موجب اعتماد مردم به او شد؟
عنوان كتابي است كه نخستين بار در سال 1371 توسط دانشگاه پيتسبورگ در آمريكا منتشر شد و پس از ترجمه آن توسط شهريار خواجيان، در سال 1386 از سوي نشر اختران در تيراژ دو هزار نسخه به چاپ رسيد.
نويسنده در پيشگفتاري كه نگاشته است، ضمن اشاره به رويدادهاي سياسي روسيه در اوايل دهه 90 ميلادي در اثناي آمادهسازي متن كتاب و فراهم آمدن شرايط براي دستيابي به اسناد موجود در بايگانيهاي كمينترن و حزب كمونيست ايران، خاطرنشان ميسازد: «با توجه به اين كه بررسي سريع اسناد نشان داد كه چارچوب كلي دستنويس و نيز نتيجهگيريهاي آن درست بوده است، تصميم گرفتم كه فقط يك بخش پاياني براي كتاب بنويسم كه خواننده از طريق آن بتواند اطلاعات بيشتري درباره جنبش جنگل و متحدان ناپايدار شوروي- كمونيست آن به دست آورد. تجزيه و تحليل مفصلتر اسناد تازه به دست آمده را در كتاب ديگرم دربارهي تاريخ حزب كمونيست ايران، «قربانيان ايمان: كمونيستهاي ايران و روسيهي شوروي، 1940-1917» انجام خواهم داد.»
خسرو شاكري در سال 1317 در تهران به دنيا آمد. تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان البرز به پايان رسانيد و سپس راهي آمريكا شد. ليسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتي كاليفرنيا گرفت و سپس تحصيلاتش را در همين رشته در دانشگاه اينديانا تا اخذ مدرك فوق ليسانس ادامه داد. آنگاه به فرانسه رفت و با تحصيل در دانشگاه سوربن، موفق به اخذ دكتراي تاريخ از اين دانشگاه گرديد. وي در معرفي خود مينويسد: «من در يك خانواده مسلمان با يك گرايش شديد عرفاني و ديدگاه نوع دوستانه و پيشينه قومي گوناگون به دنيا آمدم. تا 17 سالگي در تهران زندگي كردم. آنگاه به آمريكا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگليس، ايتاليا و آلمان به تحصيل پرداختم. شكيبايي روشنفكرانه غيرمعمول خانوادهام اين امكان را به من داد تا در يك دوره حساس- دبيرستان- درگير «سياست» شوم. پشتيبان دكتر مصدق شدم كه ميهندوستي، شكيبايي و ارزشهاي دموكراتيك را به من آموخت. تربيت انسانمدارانه اوليه من در ايران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثير رويكرد مصدق به سياست، در مرحله بعد و در اثر آموزش دموكراتيك غربي، كارآموزي و پالايش محققانه، خرد و روشنگري سوسياليستي، تقويت شد و به لحاظ كيفي قوام يافت.» شاكري در جريان شكلگيري سازمان كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج كشور و حاكميت تفكر چپ بر آن، از جمله نيروهاي فعال اين سازمان و نيز جبهه ملي محسوب ميشد. او در سال 1339 در حالي كه سعي داشت به كوبا برود، در مكزيك بازداشت شد. سال بعد از آن، شاكري تماسهايي با مقامات مصري گرفت تا بتواند به توافقاتي براي راهاندازي يك ايستگاه راديويي در قاهره به منظور پخش برنامههايي عليه رژيم پهلوي، دست يابد كه البته اين تلاشها در نهايت به نتيجهاي نرسيد. در اواخر سال 1342، طي سفري به الجزاير با احمدبن بلا رئيسجمهوري وقت اين كشور ملاقات كرد و مذاكراتي براي دريافت كمك جهت مبارزه با رژيم شاه داشت. شاكري سال 1343 به نمايندگي از كنفدراسيون در گردهماييهاي اتحاديه بينالمللي دانشجويان كه در نيوزيلند و نيز بلغارستان برگزار گرديد، شركت كرد. وي در سال 1344 به عنوان يكي از اعضاي دبيرخانه كنفدراسيون، فعاليتهاي سياسي خود را ادامه داد و سپس به عنوان دبير بينالمللي كنفدراسيون ملاقاتهايي را با اوتانت - دبيركل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمايتهاي بينالمللي از مبارزات دانشجويي عليه رژيم پهلوي داشت؛ در سال 1347 شاكري به عنوان دبير انتشارات كنفدراسيون مكاتباتي با حاج آقا مصطفي خميني داشت كه ضمن اعلام حمايت كنفدراسيون از امام خميني، تعدادي از نسخههاي نشريه «16 آذر» را نيز ارسال كرد. فرزند امام در پاسخ با توجه به اعتقادات مذهبي ملت ايران، از محتواي نشريات ارسالي اظهار ناخرسندي كرد و خواستار توجه بيشتر گردانندگان آن به مسائل و موضوعات ديني گرديد. شاكري در سال 1351 نيز پس از اعدام تعدادي از اعضاي سازمان مجاهدين و چريكهاي فدايي خلق با كورت والدهايم - دبير كل وقت سازمان ملل- ملاقات كرد و اعتراض كنفدراسيون را به اين اقدامات به اطلاع وي رسانيد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شاكري به تدريس تاريخ ايران و آسياي باختري در فرانسه مشغول بود و اينك استاد بازنشسته تاريخ مؤسسه تحقيقات عالي علوم اجتماعي پاريس است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در مقالهاي به نقد و بررسي كتاب حاضر پرداخته است. در اين نقد ميخوانيم:
«جنبش جنگل» در دوره و زماني آغاز گرديد و ادامه يافت كه ايران يكي از حساسترين مقاطع تاريخ معاصر خويش را طي ميكرد. ميرزا يونس معروف به «ميرزا كوچكخان» در سال 1294 حركت انقلابي و ضداشغالگري بيگانه را آغاز كرد و سرانجام در آذر ماه 1300 جان بر سر اين راه گذارد. در طول قريب 7 سال استمرار اين حركت كه از آن در تاريخ معاصر تحت عنوان «جنبش جنگل» ياد ميشود، ايران تحولات بسياري را پشت سر گذارد و در اثناي آن، با شكست اين جنبش و ديگر حركتهاي مذهبي و استقلالطلبانه، زمينه براي تحقق برنامههاي انگليس در ايران فراهم آمد.
ورود ميرزا كوچكخان به عرصه سياست، به دوران پرفراز و نشيب مشروطه باز ميگشت. در آن هنگام ميرزا كه طلبهاي جوان بود فعالانه در جريان پي افكندن نظام مشروطه حاضر بود و پس از آغاز دوران استبداد صغير توسط محمدعلي شاه كه به دنبال بمباران مجلس از سوي قواي قزاق به فرماندهي لياخف روسي شكل گرفت، با پيوستن به قواي انقلابي گيلان، عازم تهران گرديد و در مبارزات براي فتح تهران و استقرار مجدد مشروطه، تلاشي جدي از خود به خرج داد. حضور در اين مبارزات، ميرزا را با مسائل نظامي آشنا ساخت و چه بسا بتوان تجربيات همين دوران را پايه فعاليتهاي مسلحانه وي در سالهاي بعدي به حساب آورد. ورود قواي روس به خاك ايران پس از بياعتنايي مجلس دوم به اولتيماتوم روسيه براي اخراج شوستر از ايران در اواخر سال 1289 و جنايات بيشماري كه در تبريز و ديگر شهرهاي شمالي كشورمان انجام دادند، ماجراي ديگري بود كه بيترديد تأثيري عميق بر روحيه ميرزا كوچكخان باقي گذارد و خسارات و مضرات ناشي از حضور قواي بيگانه در خاك ميهن را به روشني، آشكار ساخت. براساس اين تجربه بود كه پس از ورود ارتش روسيه به مناطق شمالي كشورمان در خلال جنگ جهاني اول، ميرزا كوچكخان وظيفه سنگين ايستادگي در برابر اشغالگران و مبارزهاي جدي براي بيرون راندن آنها از خاك ميهن را بر دوش خويش احساس كرد. از اين مقطع است كه جنبش جنگل به زعامت ميرزا كوچكخان شكل ميگيرد و از آنجا كه هدف مقدسي را براي خود برگزيده بود، از حمايت و پشتيباني مردم منطقه كه رنج و مشقت ناشي از حضور نيروهاي اشغالگر را با تمام وجود احساس ميكردند، برخوردار ميگردد. بتدريج نيروهاي ميرزا رو به فزوني ميگذارند و نبردهاي ميان اين نيروها و ارتشيان روس، با شهامتي كه مدافعان وطن از خويش نشان ميدادند، عمدتاً با پيروزي اين نيروها قرين ميگردد.
اگر جنبش جنگل، محدود به مبارزه ميان جمعي وطندوست و غيرتمند با قواي نظامي اشغالگر بيگانه بود، تحليل و بررسي اين واقعه، كار چندان مشكلي به نظر نميرسيد. در بسياري از كشورها، جبهه آزاديبخش در مقابل بيگانگان اشغالگر تشكيل شده و كثيري از آنها به موفقيت دست يافتهاند. تاريخنگاري بسياري از اين جنبشها در واقع شرح عملكرد يك جريان مشخص و تك بعدي است كه البته چندان هم دشوار نيست. جنبش جنگل نيز اگرچه در نوع خود يك حركت آزاديبخش به شمار ميرفت، اما زمانه و دوران اين جنبش مملو از تحولات پيچيده و غامض سياسي، فرهنگي و بينالمللي است. گويي كشتي جنبش جنگل در ميان دريايي توفاني كه هر لحظه امواجي سهمگين بر بدنه آن ميكوبند و به اين سو و آن سويش ميكشانند، گرفتار آمده و در حالي كه نزاعها و درگيريهاي ميان سرنشينان اين كشتي نيز هر لحظه بيش از پيش بالا ميگيرد، قصد دارد خود را به سر منزل مقصود برساند. بيترديد آنان كه خواسته باشند، مسير حركت اين كشتي و آنچه را در آن گذشته است براي ديگران شرح دهند، كاري بس دشوار در پيش رو خواهند داشت.
دكتر خسرو شاكري با نگارش كتاب «ميلاد زخم؛ جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران» تلاش كرده است تا در جهت روشن ساختن مسائل اين برهه از تاريخ كشورمان گام بردارد. بهرهگيري از منابع و مآخذ گوناگون توسط نويسنده محترم موجب گرديده است تا خوانندگان با متني درخور توجه از لحاظ اسنادي مواجه باشند، ضمن آن كه دكتر شاكري با پرداختن به مسائل و موضوعات گوناگوني كه در اين مقطع تاريخي، آثار و تبعات خود را بر جنبش جنگل و تحولات سياسي كشورمان گذاردند، توصيف نسبتاً جامعي از اين دوران به خوانندگان كتاب عرضه ميدارد؛ اين در حالي است كه عليرغم وجود نكات و موضوعات بسيار درخور توجه در جنبش جنگل، آنگونه كه بايد تاكنون به اين مسئله پرداخته نشده، لذا ماهيت آن و چهره قهرمان اين جنبش؛ ميرزا كوچكخان، تا حد زيادي براي مردم كشورمان در محاق مانده و كمبود منابع جامع در اين زمينه حتي باعث گرديده است كه بسياري از علاقهمندان به موضوعات تاريخي نيز شناخت دقيقي از ميرزا و نهضت او نداشته باشند و سؤالات و ابهامات متعددي در اين زمينه برايشان حل ناشده باقي بماند.
از سوي ديگر، با توجه به پيچيدگيها و تنوع موضوعات داخلي و بينالمللي در اين زمان، بررسي جنبش جنگل حاوي عبرتهاي تاريخي فراواني نيز ميتواند باشد. خوشبختانه دكتر شاكري با پرداختن به جنبههاي مختلف اين جنبش و همچنين نقش قدرتهاي بزرگ و زدوبندهاي سياسي و اقتصادي ميان آنها، به خوبي توانسته است از پس تشريح آثار و عواقب اينگونه «معاملات كلان» بر سرنوشت جنبشها و نهضتهاي آزاديبخش ملي و مذهبي برآيد. در اين چارچوب، به ويژه بايد از اميدهاي واهي به مكتب ماركسيسم و سردمداران نخستين انقلاب سوسياليستي در جهان كه به حاكميت اين مرام در كشور پهناور روسيه انجاميد، ياد كرد كه جنبش جنگل ناچار از پرداخت بهايي سنگين بدين خاطر شد.
به طور كلي در بررسي جنبش جنگل، نخستين نكته مورد توجه پژوهشگران، شخصيت ميرزا كوچكخان است. در حقيقت اين شخصيت از ويژگيهايي برخوردار بود كه ميتوانست به جذب اقشار مختلف مردم حول خويش بپردازد و آنها را در مسير پرمخاطره يك جنبش آزاديبخش مسلحانه عليه اشغالگران انگليسي و روسي به پيش ببرد. دكتر شاكري در كتاب خويش از اين شخصيت، تحت عنوان «رهبر فرهمند» ياد كرده است: «از آنجا كه تلاش براي اقدام جمعي انجمنها، مجلس و حتي احزاب اروپايي مآب- شكست خورده بود، ايرانيان به استقبال يك رهبر فرهمند، شتافتند» (ص82) اين تحليل در كليت خود، صحيح است؛ به ويژه اشاره به ناكامي نهادهايي مانند انجمنها، احزاب و حتي مجلس كه محور و مبناي نظام مشروطه به شمار ميآمد، كاملاً بجاست. در اين زمينه بايد گفت تشكيل انجمنها و حزبهاي متعدد در دوران پس از استقرار مشروطه، اگرچه به ظاهر حركتي در جهت مشاركت هرچه بيشتر مردم در امور سياسي محسوب ميشد و فضاي جامعه از با آنچه در دوران استبداد پيش از مشروطه وجود داشت، بكلي متفاوت ميساخت، اما اينگونه نهادها به هيچ وجه موجب نهادينه شدن نظام پارلمانتاريستي و دمكراسي در محيط آن زمان نشدند و بالعكس، بر هرج و مرج و تشنج در جامعه افزودند و زمينه استقرار مجدد ديكتاتوري و استبداد را فراهم آوردند. نخستين موج ديكتاتوري با به توپ بستن مجلس و برانداختن نظام مشروطه توسط محمدعلي شاه، تنها كمتر از دو سال از پي افكندن آن، كشور را در بر گرفت. البته شكي نيست كه سهم محمدعلي شاه و خوي وخصلتهاي فردي وي در خلق اين ماجرا را بايد در نظر داشت، اما آنچه از عملكرد انجمنها، مطبوعات، احزاب و نيروهاي سياسي آتشين مزاج اين دوره در تاريخ ثبت است، سهم قابل توجهي از اين واقعه تأسفبار را نيز بر دوش آنها ميگذارد. اگر چنين سبكسريهايي صورت نميگرفت، تا جايي كه نواميس شاه نيز از گزند تهاجمات قلمي در امان نماندند، چه بسا روند حوادث به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
گذشته از اين مسائل كه بايد به مثابه پوسته ظاهري مشروطهخواهي انجمنيها و حزبيها به شمار آورد، خودباختگي اغلب سردمداران اين نهادها در مقابل فرهنگ و فلسفه غربي، هجومي سهمگين به مباني تفكر ديني را به انحاي گوناگون به نام روشنگري و روشنفكري در پي داشت. اگرچه واكنش يكدست و يكساني از سوي تمامي اقشار جامعه، به ويژه روحانيون بلندپايه كه نقش تعيين كنندهاي در جهتگيريهاي اجتماعي داشتند، در مقابل اين حركت شكل نگرفت، اما همين تفرق و تشتت، فضا و شرايطي را دامن زد كه محمدعلي شاه توانست با به راه انداختن موج سركوب، بساط مشروطه را كه فينفسه ميتوانست منافع مردم را در برداشته باشد، برچيند و استبداد را بر كشور حاكم سازد. بديهي است هرچند هجوم افكار غربي و تلاش براي زدودن فرهنگ ديني از كشور، مورد پذيرش جامعه نبود، اما در عين حال استبداد و ديكتاتوري قاجاري نيز به طريق اولي مورد نفرت مردم قرار داشت؛ لذا اين وضعيت تنها اندكي بيش از يكسال توانست دوام بياورد و با برافتادن بساط استبداد، مجدداً انجمنها، محافل و گروههاي سياسي و افراد و شخصيتهاي گوناگون، بساط خود را در جامعه گستردند و بيآن كه تجربهاي از گذشته آموخته باشند، مجدداً به همان روش و رويه پيشين خود روي آوردند؛ البته اينبار تندتر، بيمحاباتر و جسورانهتر.
در حالي كه پادشاهي نابالغ بر تخت نشسته و شيرازه امور به واسطه منفعتطلبيهاي شخصي درباريان و ناكارآمدي آنها از هم گسيخته شده بود و كشور هر روز بيش از پيش در بحران اقتصادي و اجتماعي فرو ميرفت، فعالان عرصه سياست كه به انحاي مختلف گردهم آمده بودند، فقط به اين دلخوش ميداشتند كه سخنرانيها و مقالات آتشين خود را بيوقفه ادامه دهند و حادثهاي پشت حادثه بيافرينند. طبيعتاً جامعهاي كه خود را در مشكلات گوناگون گرفتار و حقوق سياسي و اقتصادي خويش را به كلي زائل شده ميبيند، حق دارد از اين همه جار و جنجالهاي بيمحتوا خسته شود و از انجمنها و احزابي كه جز به منافع خويش نميانديشند، سلب اعتماد نمايد.
مردم گيلان از آنجا كه تشكيل دهنده يكي از سه سپاه اصلي براي فتح تهران به حساب ميآمدند و رنج و مرارت بيشتري در مبارزه با استبداد برخود هموار ساخته بودند، طبيعتاً نارضايتي دوچنداني در خود احساس ميكردند. اگرچه فرمانده سپاه آنها؛ محمدولي خان تنكابني معروف به «سپهدار اعظم» چندي پس از برافتادن استبداد محمدعلي شاهي توانست بر كرسي نخستوزيري تكيه زند و علاوه بر كسب شأن و منزلت سياسي بالا، املاك وسيع خويش را در شمال حفظ كند و همچنان در رديف بزرگترين ملاكين ايران باقي بماند، اما عموم گيلانيان از آن همه تلاش و كوشش، نه تنها حظ و بهرهاي نبردند بلكه بيتدبيريها و آشفتگيهاي بعد از فتح تهران موجب شد تا آنان جزو اولين دسته از مردم ايران باشند كه با هجوم قواي روس به خاك كشورمان، مورد ظلم و ستم اشغالگران واقع گردند. اين بلايا و مصائب البته علاوه بر رنج و مشقاتي بود كه به واسطه حضور برخي حكام ظالم همچون آصفالدوله بر مردم اين خطه ميرفت و كم از ظلم و بيداد بيگانگان نداشت. همانگونه كه دكتر شاكري به درستي اشاره كرده است، انجمنهاي خلقالساعه در دوران مشروطه نه تنها در انجام آنچه عموم جامعه از آنها انتظار داشتند، شكست خوردند بلكه «از قضا صفرا فزودند» و موجبات نااميدي مطلق مردم را از خود فراهم آوردند. اما آيا اين به تنهايي ميتواند عاملي براي رويكرد گيلانيان به ميرزا كوچكخان شود و وي در ميان آنان به جايگاهي دست يابد كه از او به عنوان يك رهبر فرهمند ياد شود؟ آيا به صرف آن كه ميرزا، اسلحه به دست گرفت و شعار مبارزه براي آزادي و استقلال سر داد، جمعيت به دور او گرد آمدند؟ آيا در آن هنگام كم بودند شخصيتهاي اسلحه به دستي كه خود را منادي آزادي جامعه ميدانستند؟ بايد گفت انجمنهايي كه دكتر شاكري از آنها ياد ميكند، مركز تجمع اينگونه افراد و سردادن چنين شعارهايي بودند؛ بنابراين اگر ميرزا را به صرف اسلحهاي در دست و شعاري بر لب در نظر بگيريم، به واسطه پيشينهاي كه اين گونه افراد و انجمنها از خود در ذهنيت مردم ايجاد كرده بودند، اتفاقاً ميبايست مورد خشم و بياعتمادي مردم قرار ميگرفت، نه در كانون عواطف و حمايتهاي بيدريغ آنان. ميرزا چه چيزي را علاوه بر اسلحه و شعار در اختيار داشت كه در آن بحبوحه بياعتمادي به اين دو عامل، موجب اعتماد مردم به او شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر