۱۳۹۶ فروردین ۳۰, چهارشنبه

آیت الله قتل عام منم
که به جلاد مفتخر بودم
یار با قاضی و معاشر با
بازپرس و شکنجه گر بودم
***
آیت الله قتل عام منم
که کلید بهشت می دادم
تا حصار جنون کنم بنیاد
به کفِ جهل ، خشت می دادم
***
آیت الله قتل عام منم
که به سرچفیه و به کف خنجر
بهر خاموشی چراغ به شهر
می زدم دار و می شکستم در
***
آیت الله قتل عام منم
که شدم رهزنی سفارت گیر
کشوری را به وحشتی بردم
بسته درظلم و خسته در زنجیر
***
آیت الله قتل عام منم
که شدم قهرمان خط امام
تا کند جهل بر بساط جنون
عقل را خوار و عشق را اعدام
***
آیت الله قتل عام منم
که مسلمان شدم به خوابی خوش
ناگهان در وجود خود کردم
انقلابی در انقلابی خوش
***
آیت الله قتل عام منم
که به تأیید جهل دیربنه
چهره ام را گرفت مشتی ریش
جبهه ام پینه زد در آئینه
***
آیت الله قتل عام منم
که مسیرم ، مسیر باد آمد
دین از یاد رفتۀ ام ناگه
همره عطسه ای به یاد آمد
***
آیت الله قتل عام منم
که لباس کمیته پوشیدم
توسری را به ر وسری بستم
مست در کوچه ها خروشیدم
***
آیت الله قتل عام منم
که گرفتم به دست فندک خویش
شعله بردم کتاب سوزان را
زان سوی پامنار تا تجریش
***
آیت الله قتل عام منم
که کمر بستۀ امام شدم
صف شکن گشتم و شرار افکن
مردِ ترویج انهدام شدم
***
آیت الله قتل عام منم
که نوآئین شدم به آسانی
مشت هایم درشت و کافرکوب
آشتی کرد با مسلمانی
***
آیت الله قتل عام منم
که به خون سرخ گشت چاقویم
مرگ بر این و مرگ بر آن شد
روز و شب هی هی و هیاهویم
***
آیت الله قتل عام منم
که به نام خدا چماق زدم
تا تباهی به شهر خیمه زند
سنگ بر شور و اشتیاق زدم
***
آیت الله قتل عام منم
که صدای گلوله در گوشم
به اوین هدیه ای الهی بود
بهر وجدان کور و خاموشم
***
آیت الله قتل عام منم
که درآن جمعه های سرد و سیاه
پشت شیخ ایستاده ام به نماز
در چمنزار سبز دانشگاه
***
آیت الله قتل عام منم
که شعور از سرم به در شده بود
بی گنه کودکِ فرشته وشم
ناگهان تیغۀ تبر شده بود
***
آیت الله قتل عام منم
که ستم دیدم و نظر بستم
نه فقط سدّ راه مِهر شدم
خدمت کینه را کمر بستم
***
آیت الله قتل عام منم
که قلم را به شرّ فروختمی
که هنر را به ظلم باختمی
که شرف را به سِکــّه دوختمی
***
آیت الله قتل عام منم
طشت رسوای روی بام منم
نا به سامان و ناتمام منم
ننگ آلوده ای به نام منم
***
آیت الله قتل عامم من
رهرو مرگ و انهدامم من
ننگ من یادگار تاریخ است
تکیه زن خوش بر این مقامم من
***
نکته ای ای مانده است و شاعر نیز
سخنی دارد و بگیر به گوش
گرچه تلخ شت لیک حق با اوست
سخن حق ز شاعران بنیوش :
***
ایکه درسال ِ شصت و هفت ، سکوت ــ
کرده ای وقت قتل عام بزرگ
«آیت الله قتل عام» تویی !
خواه روباه باش ، خواهی گرگ !
……………………………………
م.سحر
9.4.2017 پاریس

هیچ نظری موجود نیست: