با میهنم چه رفته است
با میهنم چه رفته است
که زندان ها
از شبنم و شقایق سرشارند
و بازماندگان شهیدان
-انبوه ابرهای پریشان سوگوار-
در سوگ لاله های سوخته
می بارند
با میهنم چه رفته است
با میهنم چه رفته است که گل ها هنوز سوگوارند
سعید سلطانپور، گذشته از ویژگی های شخصی اش – که شخصیتی حساس، جسور، زلال و خلاق داشت که هر یک از اینها جداگانه قابل بررسی است- متعلق به نسلی است که وقتی چشم باز کرد خود را در جامعه پس از کودتای ۲۸ مرداد یافت؛ نسلی که بین ۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن زندگی کرد واین نسل، نسلی ویژه است. نسلی که بر روی خاکستر اعدام های پس از کودتا خود را شناخت، در فضای یأس و دلمرگی پس از شکست قد علم کرد مغلوب این فضا نشد، در همان شرایط خود را سازماندهی کرد و بر خلاف نسل سرگردان، سردرگم و افسردۀ کنونی که چون کشتی بی بادبان به هر سو رانده می شود، صاحب آرمان بود و برای تحقق آرمان خود نیز دست به عمل زد.
مهم این نیست که مبارزه ای که این نسل برای تحقق آرمان های خود کرد به پیروزی انجامید یا به شکست. هر مبارزۀ اجتماعی مالاً به یکی از این دو نتیجه می انجامد. مهم این است که جسارت و ارادۀ انجام این مبارزه را داشت و به طور جدی به آن اقدام کرد.
اخیراً در یکی از رسانه های امپریالیستی که به طور کامل به بلندگوی جناح فرودست قدرت تبدیل شده و در نقش دایۀ دلسوزتر از مادر سعی دارد در مقابل جناح مسلط روایت درست و به روز اسلام و شیوۀ «فعالیت مدنی» را به مردم ایران بیاموزد، نشستی برای بحث پیرامون جنبش چریک های فدائی خلق و ارزیابی آن برگزار شد. لب نتیجه گیری از بحث های آن نشست این بود که جنبش چریک های فدائی خلق نمی بایست پا می گرفت زیرا این جنبش به شکست انجامید ! گویی جنبش های اجتماعی حکایت خرید هندوانه « به شرط چاقو» است یا پا گرفتن یا نگرفتن یک جنبش اجتماعی امری انتخابی است و به پسند و تمایل یا عدم تمایل کسی وابسته است. بزرگترین دلیل ناگزیری یک جنبش اجتماعی، واقعیت و وجود آن است؛ زیرا تا شرایط عینی مشخصی برای شکل گیری جنبشی در یک جامعه فراهم نباشد چنان جنبشی به وجود نمی آید. اگر پیروز شدن یا نشدن جنبشی را مبنای این گونه داوری ها قرار دهیم، نیمی از جنبش های بزرگ تاریخ «نمی بایست» پدید آمده باشند زیرا مالاً به شکست منجر شده اند.
از رژیم کودتا و نسل بین ۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن می گفتم. از شهریور ۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد که تقریباً معادل سال های ۴۱ تا ۵۲ میلادی یعنی دوران جنگ جهانی دوم و سالهای پر آشوب پس از آن است بریتانیا ابتدا درگیر جنگ جهانی و تا چند سال پس از پایان جنگ هم عمدتاً درگیر مسائل داخلی خود بود که از ویرانی ها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی جنگ ناشی شده بود. همین درگیری قدرت های امپریالیستی با یکدیگر و فضای بین المللی ناشی از شکست نازیسم و فاشیسم و پیروزی اتحاد شوروی در جنگ حضور استعماری و قدرت سرکوب آنها را در کشورهای جهان سوم برای مدتی تضعیف و کم رنگ تر ساخت و موجب ظهور و رشد جنبش های ملی و مردمی استقلال طلبانه در مستعمرات سابق و کشورهای وابسته به آنها شد. در ایران هم طی این دوره اتفاقاتی افتاده بود. جنبش ملی کردن نفت یکی از نخستین جنبش های مردم در کشورهای سه قاره بود برای اینکه اختیار منابع زیرزمینی و ثروت های طبیعی خویش را خود به دست گیرند. اما اکنون جنگ تمام شده بود و امپریالیست ها به خود آمده بودند و رفته رفته هم پیمانی متفقین در طول جنگ جای خود را به صف آرائی قدرت های غربی در برابر بلوک شوروی و آغاز جنگ سرد می داد و بایستی با مردم ایران نیز بابت آنچه از شهریور ۲۰ تا آغاز دهۀ ۳۰ در این کشور اتفاق افتاده بود، تصفیه حساب کنند. به ویژه که جنگ کمر اقتصاد بریتانیا را شکسته بود و درآمد هنگفتی که از غارت نفت ایران از طریق AIOC عاید بریتانیا می شد برای احیای اقتصاد ورشکسته این کشور پس از جنگ اهمیت حیاتی داشت و به علاوه ایالات متحده هم به عنوان یک نیروی امپریالیستی تازه نفس، پس از جنگ تعرض خود در خارج از قاره آمریکا را آغاز کرده بود. کودتای انگلیسی- امریکایی ۲۸ مرداد در ایران اولین مورد برجسته از سلسله تجاوزات و مداخلاتی بود که ایالات متحده برای براندازی رژیم های کشورهای گوناگون سه قاره به آنها دست یازید.
این کودتا نه تنها در ایران، بلکه در دیگر مناطق جهان هم پیامدها و تأثیرات گسترده ای داشت در ایران این کودتا اپوزسیون سکولار کشور را که از نیروهای چپ و ملی تشکیل می شد در هم شکست و اگر دو دهه و نیم بعد که جامعه آثار ضربه قبلی را ترمیم و مجددا خواسته های خود را مطرح ساخت، زبان دیگری جز زبان مذهب برای بیان این خواست ها برایش باقی نمانده بود، دلیلش این بود که کودتای بیگانه بیان سوسیالیسم و ناسیونالیسم را در ایران در هم شکسته بود. رژیم کودتا با دستگیری و شکنجه و کشتار حدود سه هزار نفر از مبارزان چپ و اعدام ها ی دسته جمعی پی در پی که تا سال های اعدام روزبه ادامه داشت چپ را سرکوب کرد و با محکومیت های نسبتاً سبک دو سه ساله برای بیست و سه نفر از سرکردگان جبهه ملی هم این جبهه را در هم شکست به قول آبراهامیان «فروپاشی جبهه ملی نسبتاً آسان بود، زیرا ستون اصلی و مرکزی آن حزب ایران، از تأسیس و ایجاد سازمان های مردم نهاد و متشکل از افراد عادی جامعه خودداری کرده بود. عملکرد اصلی این حزب تأمین وزرا، مشاوران، تکنوکرات ها و کارمندان غیر نظامی برای مصدق بود.» فضای سیاسی و اجتماعی پس از کودتا، روزهای سیاه تمسخر و تحقیر میهن پرستی و مردم دوستی، فضای سیاه پس از شکست بود که «گرم رو آزادگان در بند و روسپی نامردمان در کار» بودند، فضایی که فی المثل اخوان در «زمستان» خود آن را توصیف و ترسیم کرده است: مبارزان چپ دسته دسته به چوخه های اعدام سپرده می شدند و مطبوعات رژیم کودتا که اراذلی از قماش شمس قنات آبادی آنها را اداره می کردند آیین شوهر یابی آموزش می دادند. با اعدام خسرو روزبه در سال ۱۳۳۷ آخرین مقاومت های عملی در مقابل رژیم کودتا متوقف شد. گردن فرازانی که «نوالۀ ناگزیر تقدیر را گردن نمی نهادند» یا تحویل جوخه های اعدام شده بودند یا در زندان های شهرهای دور دست تبعیدگاهی به سر می بردند و آنان که بیرون مانده بودند برخی در هم شکسته با یأس و انتظار روزگار می گذراندند و برخی دیگر – فرصت طلبان عضو حزب باد- به دنبال جبران مافات بودند. اما نسلی که سعید به آن تعلق داشت اکنون وارد دوران نوجوانی و جوانی خود می شد و به تدریج از آنچه روی داده بود آگاهی می یافت. این نسل در دهه چهل رفته رفته فضای آمیخته به رعب و یأس و تمکین دهه پیش را در هم شکست و با جمع بندی تجارب گذشته هوشمندانه دریافت که رویارویی با قهر ضد انقلابی نظام حاکم جز با قهر انقلابی ممکن نیست و درفش مبارزه قهرآمیز را بر افراشت.
در مورد قهر تاریخی که نولیبرال ها در دهه های اخیر مفهوم آن را تحریف و آن را به «خشونت» فرو کاسته اند تجزیه و تحلیل تجارب تاریخی و بیان مبانی نظری موضوع در این گفتار کوتاه ممکن نیست. اما در خور تأمل است که شبه نظریه های «ضد قهر» از زراد خانه نظری همان قدرت هایی در جهان صادر و پخش می شود که خود پیشرفته ترین و مخوف ترین افزارهای اعمال قهر را هر روزه در سراسر جهان علیه مردم به کار می برند. گویی مقابله قهرآمیز فقط برای مردم ممنوع است. حق گرانسنگی که سعید سلطان پور و نسل او بر گردن تاریخ ایران دارند را باید از این دیدگاه بررسی و ارزیابی کرد.
جا دارد این گفتار را با کلام زنده یاد سلطانپور به پایان بریم:
بسته در زنجیر
خفته در دهلیز
پلک بگشا، بالش عادت بدر، برخیز
تا کران ها، موج رستاخیز، طوفان نهایی را
کرده است آغاز
و کبوتر بر فراز آسمان باز
در زلال بی نهایت می کند پرواز
خفته در دهلیز
بسته در زنجیر
حلقه زنجیرهای سرد سنگین است
پلک بگشا، خواب ننگین است
لحظه ها با شوق آغاز قیامی سبز می رویند
لحظه ها، با انتظار انتقامی سرخ می میرند
جام ها، لب های رنگین خداوندان شب را بوسه می کارند
بسته در زنجیر
خفته در دهلیز
آفتاب شهر بی آواز ما، باید
ریشه های روشنش را در خلیج خون سرخ ما بلرزاند
باغ فردا، در دل شب هاست
…………………….
یاد او و همرزمانش گرامی و جاودانه باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر