"در روز دوم یا سوم محاکمه کسروی شخصی به نام "جواد مظفری" به دادگاه آمد و با هفت تیر، "کسروی" و منشی او "حدادپور" را زد. یکی دیگر از افراد ما به نام شیخ مهدی شریعتمدار به دستور نواب با اتومبیل جلو دادگستری به حالت انتظار ایستاده بود. او مظفری را سوار ماشین کرد و به لاهیجان برد. از این ماجرا نه شاه، نه دولت و نه مردم هیچ کدام کمترین اطلاعی نداشتند [...] کار حسین امامی این بود که بعد از قتل کسروی به داخل اتاق دادگاه رفت و با چاقو شکم کسروی را پاره کرد." (احمد شهاب، گفتگو با واحد تاریخ شفاهی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)
"جمعیت فدائیان اسلام" گروهی سیاسی-مذهبی با مشی چریکی بود که توسط مجتبی میرلوحی (۱۳۰۳-۱۳۳۴ ) پایهگذاری شد. او بعدها شهرت خود را، با این ادعا که از نسل صفویان است، به نواب صفوی تغییر داد. (نواب، نام خانوادگیِ مادری وی بود)
نواب صفوی پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان صنعتی آلمانیها در تهران- جایی که در آن، سال چهارم دبیرستان تظاهراتی علیه دولت وقت برپا کرده بود- به استخدام شرکت نفت در آمد و پس از مدت کوتاهی به شرکت نفت آبادان منتقل شد. در آنجا نواب ، که گفته شده نگاهی نافذ و کلامی اثرگذار داشته است، در پی نزاعی که میان تکنیسینی انگلیسی و کارگری ایرانی رخ داد، طی یک سخنرانی برای کارگران، خواستار قصاص فرد انگلیسی شد و پس از حمله کارگران به آن فرد و دخالت پلیس، متواری شده و شبانه با قایق راهی بصره و سپس نجف شد.
در نجف، در کنار فروختن عطر برای امرار معاش، به تحصیل علوم دینی پرداخت. در یکی از حجرههای مدرسه علمیه قوام، کتاب "شیعیگری" کسروی را یافت و آن را مطالعه کرد. در این زمان برخی از کتابهای کسروی به حوزهی علمیه نجف و کربلا نیز راه یافته بود.
در این کتاب، کسروی انتقادهای صریحی از امام ششم شیعیان کرده بود. نواب این کتاب را به برخی از روحانیان برجسته، مانند حسین طباطبایی قمی و عبدالحسین امینی نشان داد و از آنها فتوای ارتداد کسروی را خواستار شد. قمی پس از مطالعه کتاب، کسروی را مرتد خواند ولی امینی، که در آن هنگام مشغول نوشتن کتاب الغدیر بود، درخواست وی برای صدور حکم ارتداد کسروی را رد کرد و از نواب خواست درساش را بخواند.
نواب تصمیم گرفت به ایران بازگردد تا در صورتی که کسروی بر مواضع خود اصرار ورزید، حکم ارتداد را در مورد وی اجرا کند. هزینه سفر وی را چند تن از روحانیان، از جمله مرجع تقلید ابوالقاسم خویی، تأمین کردند. نواب چند جلسه با کسروی به گفتگو پرداخت که سرانجام از هر دو سو به تندی و تهدید گرایید. نواب در این میان به همراه چند نفر از روحانیان "جمعیت مبارزه با بیدینی" را تشکیل داد و در ترور کسروی مصممتر شد.
در اردیبهشت ۱۳۲۴ خورشیدی، نواب صفوی، در چهارراه حشمتالدوله تهران، به سوی کسروی آتش گشود. اسلحه کمری پس از شلیک دومین گلوله از کار افتاد و کسروی از ناحیه کتف مجروح شد و پس از سه ماه بهبود یافت. نواب همانجا دستگیر شد اما با پیگیری روحانیان و عدهای از مردم، و نیز به این علت که کسروی از وی شکایت نکرد، پس از دو ماه آزاد شد.
نواب، پس از آزادی از زندان، طی بیانیهای با عنوان "دین و انتقام" جمعیت فدائیان اسلام را تأسیس کرد. در این بیانیه، هدف اصلی این جمعیت، اجرای احکام اسلامی از طریق شهادت، انتقام و قصاص بیان شده بود. ده روز پس از این بیانیه و به عنوان اولین فعالیت این جمعیت، کسروی که به اتهام توهین به اسلام تحت بازپرسی بود، به دستور و برنامهریزی نواب صفوی و به دست چند تن از فداییان اسلام در اتاق بازپرسی دادگستری تهران با گلوله و کارد به قتل رسید.
کیفیت دقیق قتل او هنوز در هالهای از ابهام قرار دارد، چنانچه روایت احمد شهاب، از فعالان اولیه فداییان اسلام، که در ابتدای این نوشتار آمد، تنها یک روایت غیر مشهور از این حادثه است.
نواب، که اینبار در صحنه ترور حاضر نبود، مخفیانه به شهرهای مختلف ایران سفر کرد و سرآخر به نجف رفت و رایزنی گستردهای برای آزادی سوءقصدکنندگان به کسروی انجام داد. در نتیجه این تلاشها، روحانیان بسیاری از ایران و عراق، خواستار آزادی این عده شدند. از جمله حسین طباطبایی قمی از کربلا چنین تلگراف زد: "آقاى رئیس الوزرا دامت شوکته فى اعزاز المسلمین: طول توقیف متهمین به قتل کسروى موجب بسى نگرانى؛ انتظار استخلاص فوری آنها را داریم. الطباطبائى قمى". همینطور هم شد و این عده سرانجام آزاد شدند. نواب پس از مدتی به ایران بازگشت و به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد.
فداییان اسلام، پس از به تخت شاهی نشستن محمدرضا پهلوی، دست به ترورها، یا به تعبیر خود "اعدامهای انقلابی" دیگری نیز زدند. در مقایسه با ترور کسروی، پشت ترورهای بعدی، انگیزههای سیاسی بیشتری نهفته بود، گرچه همیشه مخالفت با اسلام نیز بخشی از دلایل ابراز شده برای انجام ترورها بود.
آنها بین سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ دو نخستوزیر: عبدالحسین هژیر و رزمآرا را ترور کردند و سوءقصدهای نافرجامی نسبت به محمدرضا پهلوی، حسین فاطمی وزیر امور خارجه و حسین علاء نخستوزیر انجام دادند. با این حال تمام این ترورها به دستور و یا حتی در مواردی اطلاع نواب صفوی نبوده است، گرچه نقش او در ترور کسروی محرز است. ترور حسنعلی منصور نخست وزیر نیز توسط گروه دیگری از نزدیکان نواب صفوی انجام پذیرفت.
فداییان اسلام با آیت الله بروجردی مرجع تقلید روابط خصمانهای برقرار کردند، به این دلیل که وی با سیاسی کردن روحانیت مخالف بود و از فعالیتهای انقلابی نواب و فداییان حمایت نمیکرد. این گروه در مانیفست خود "راهنمای حقایق" که به قلم نواب صفوی نوشته شده بود، تعابیر بسیار تندی علیه این مرجع تقلید به کار بردند.
بخشی از کینه نواب و یارانش از بروجردی به طور خاص به این علت بود که برخی از خادمان و شاگردان بروجردی به دستور این مرجع تقلید (و یا دستکم با تمایل او) نواب را کتک زدند و از قم بیرون کردند. انگیزه برای این کار، تلاشهای نواب برای همراه کردن طلاب قم با فعالیتهای سیاسی-چریکی خود و انتقاد آشکار وی از بیعملی حوزه عملیه بود.این خصومت دو سویه موجب شد که هنگام محکوم شدن نواب به اعدام، بروجردی تلاشی برای نجات وی انجام ندهد.
با این حال، نواب با بسیاری از روحانیان سیاسی در ایران و نجف، خصوصاً آیت الله کاشانی و آیت الله روحالله خمینی روابط حسنهای داشت. نواب در ابتدا با جبهه ملی و مصدق نیز همسویی داشت، اما بعدها با آنها، بهویژه بر سر اجرای احکام اسلام، اختلاف پیدا کرد و مصدق را نیز تهدید به قتل کرد. در ابتدای نخستوزیری مصدق با نظر مساعد وی، نواب و برخی دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند.
نواب پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۳۲ به مصر، اردن، عراق، لبنان و فلسطین سفر کرد و با سیدقطب از رهبران اخوان المسلین، یاسر عرفات و شرفالدین عاملی از روحانیان لبنان دیدار کرد. گفته شده که وی عامل آشنایی آیت الله خمینی با اخوان المسلمین و ایدههای اسلامگرای این گروه بوده است. وی نهایتاً با کاشانی نیز زاویه پیدا کرد. این دو از جمله بر سر موضوع اجرای احکام اسلام با یکدیگر اختلاف پیدا کردند.
آیت الله کاشانی در پاسخ به یکی از نامههای نواب که خواسته بود "عرقفروشیها" تعطیل شود، با اشاره به اینکه نواب سید تندی است با عصبانیت گفته بود اول باید مسأله ملی شدن نفت را به انجام برسانیم و بعد به این امور برسیم.
۵ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد، نواب صفوی با صدور بیانیهای سقوط دولت مصدق را "یاریِ خداوند" و کاری مردمی توصیف کرد و راه سعادت مملکت را این دانست که "لختى و بى قیدى شرم آور زنان و موسیقى شهوتانگیز فضیلتکش و رقاصخانههاى جنایتبار و قوانین قضایى پوسیده اروپایى از میان برود و تعالیم عالى و احکام حیاتبخش اسلام جایگزین آنها گردد."
کمی بیش از دو سال بعد، در پی ترور ناکام حسین علاء به دست فداییان اسلام، نواب صفوی و چند تن از اعضای گروهش، دستگیر، محاکمه و اعدام شدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر