جنایت و مکافات (بخش نخست)
ناصر مهاجر
از مرگِ مجید شریف، پروانه اسکندری، داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، ۲۰ سال گذشت. از این انسانهای آرمانخواه و چهرههای فروزندهی مقاومتِ سیاسی و فرهنگی در برابر جمهوری اسلامی ایران، با سنگدلی و خشونتی کممانند جان ستاندند؛ به ویژه از پروانهی اسکندری و داریوش فروهر. صداهای اعتراض نسبت به این جنایت هولناک نیز کممانند بود و سبب آنکه حکومتگران در برابر آراء همگان به پاسخ آیند، برای نخستینبار قتلهای سیاسی را محکوم کنند و موذیانه آن را به بدکاری شماری از مزدوران خودسرشان نسبت دهند؛ به شیوهی مرسوم و متداول همهی حکومتهای خودکامه. از این رو تا همین روز دانسته نیست آمران، طراحان و سازماندهندگان "قتلهای زنجیرهای" کهها بودند، چهها در سر داشتند، چرا آن پنج تن را آماج دشنههای آختهی خود ساختند، و دیگر پرسشهای هنوز پاسخنایافته.
برای آنکه این بیداد به بوتهی فراموشی سپرده نشود و تلاش برای دادخواهی از پای نیفتد، ناگزیریم چندوچون واقعیت و نیز سازوکار لاپوشانی و کژدیسی آن را بازگوییم و بازشکافیم و همواره بر آگاهیهامان بیافزاییم؛ نیز آنگونه که پرستو فروهر به نیکی بازگفته، از یاد نبریم: «قربانیان جنایتهای سیاسی، آنان که به جرم دگراندیشی کشته شدهاند و دادخواهیشان به انجام نرسیده، مردگانی هستند که خاکسپاریشان ناتمام مانده است. مرگشان بر جهان ما زندگان، سنگینی میکند. تنها زمانی میتوان سرگذشت آنان را به گذشته سپرد که دادخواهی ما به سرانجامی عادلانه رسیده باشد. تنها در آن هنگام، سرگذشت آنان به گذشته خواهد پیوست؛ تا برگی از تاریخ باشد برای عبرت آیندگان».
آنچه در زیر میآید تنها چند هفته پس از کُشتار مجید شریف، پروانه اسکندری، داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، به رشتهی نگارش درآمد و در نشریهی آرش شمارهی ۶۹ (دی ۱۳۷۷) چاپ شد. اگر کژی و کوژی داشت ـو نه کمی و کاستیـ[۱] و یا دادههایی نادرست، در اختیار عصر نو قرار نمیدادمش و از دوستان نمیخواستم به بازچاپش برآیند.
ن.م
۴ آذر ۱۳۹۷/ ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸
***
وحشتآفرینان و مرگآوران، در آستانهی بیست سالگی "جمهوری اسلامی"شان بیش از پیش به تبهکاری آلوده شدهاند و ایران را وحشتکدهی دگراندیشان و دگرخواهان ساختهاند. اوج موجهای پیدرپی مرگآفرینی و وحشتپراکنیشان در آبان و آذر ۱۳۷۷ بود. در این ماههای رویندگی و روشنایی، خشکمغزان و شبپرستان، پنج تن از نگهداران آتش مقاومت سیاسی و فرهنگی را در برابر استبداد دینی از پای انداختند؛ چون گذشته به وحشیانهترین شکلها و روشها. برخلافِ گذشته اما این بار وحشتپراکنیشان کارگر نیفتاد و وحشیگریشان در سیاهی شب گم نگشت و صدایی در گلو فرو نشکست. و صدا، صداهایی که از این سو و آن سو بلند شد و بلندتر شد، سرانجام چنان بانگی یافت که وحشت در دل وحشتآفرینان و مرگآوران انداخت و آنها را به واپسنشینیهایی واداشت. چرا و چگونه؟
به بازسازی چندوچون جنایتها میپردازیم و بازشناسی زمینههای کُشتار پنج دگراندیش و بررسی فرضیههای موجود دربارهی این آخرین موج وحشتآفرینی؛ در فضای سیاسی ـ اجتماعیِ تازهای که در ایران به وجود آمده و دگرگونیهایی که در پهنهی داخلی و خارجی صورت گرفته و مکافات برایشان به بار آورده.
مصیبت
در آغاز خبر کشته شدن پروانه و داریوش فروهر را میدهند. آنها را در خانهشان کشتهاند؛ شمارهی ۲۴ کوچهی شهید مرادزاده، خیابان هدایت تهران... میگویند که «این جنایت بعد از ساعت ۳۰/۱۹ دقیقهی روز یکشنبه اول آذر ۱۳۷۷ روی داده است.[۲] اما نادرستی گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی خیلی زود فاش میشود؛ از سوی بستگان و همرزمان پروانه و داریوش فروهر که به محض آگاهی از این جنایت هولناک، خبرگزاریهای خارجی را آگاه میکنند که کُشتار این دو مبارز دلیر و پیگیر نهضت ملی میان هشت و نیم شب سی آبان و هشت و نیم صبح اول آذر روی داده، یعنی در فاصلهی میان آخرین دیدار آنها با دوستانشان و اولین تلفنهای صبحگاهی دوستانشان به آنها.[۳] ناگفتهماندهها، ناروشنیها و ناراستیهای آن "گزارش" را نیز همان همرزمان و بستگان آشکار مینمایند؛ پس از اینکه گزارش به شکل یکسانی در روزنامههای ایران آمد:
«... خبرنگار ما از محل وقوع جنایت گزارش داد: شاهدان عینی معتقدند قاتل یا قاتلان، با داریوش فروهر و همسرش آشنا بودهاند؛ چرا که با جعبهی شیرینی و دسته گُل وارد خانه شدهاند. به گفتهی شاهدان عینی، راز قتل هنگامی فاش شد که عصر یکشنبه، چند تن که از قبل دعوت داشتهاند زنگ درِ خانهی فروهر را به صدا درمیآورند و چون در را باز نمیکنند، مشکوک میشوند و یکی از مهمانان از دیوارِ خانه وارد حیاط میشود و در را باز میکند و هنگامی که مهمانان واردِ خانه میشوند، صحنهی جنایت را میبینند. به گفتهی شاهدان، قاتل یا قاتلان، داریوش فروهر را در دفتر کارش در طبقهی بالای ساختمان با سه ضربهی کارد بر سینهاش کشته و او را هم روی مبل نشاندهاند.»[۴]
از "شاهدان عینی"ای که گفته میشود "قاتل یا قاتلان" را «با جعبهی شیرینی و دسته گُل» دیدهاند، خبری در دست نیست. وجود خارجی دارند؟ نمیدانیم. اما میدانیم کسی که «جعبهی شیرینی و دسته گُل» در دست داشت از دوستان نزدیک پروانه و داریوش فروهر است که با شنیدن خبر هولناک، شیرینی و دسته گُل را به زمین میکوبد و دَم درِ خانهی شمارهی ۲۴ کوچهی شهید مرادزاده به هقهق میافتد؛[۵] حدود ساعت شش شب یکشنبهی اول آذر و کمی پس از اینکه یکی از «میهمانان از دیوار خانه وارد حیاط میشود... صحنهی جنایت را میبیند» و از پا افتاده، خبر جنایت را به گوش دیگران میرساند و به گوش نیروهای انتظامی؛ و به گوش چند تنی از بستگان؛ از جمله به دکتر بهروز برومند که چندوچون جنایت را با شهامت به یکی از رادیوهای فارسی زبان برون مرزی باز میگوید:
«معاینهی پزشکی فروهر را به عمل آوردم؛ اما یارای آن را نیافتم که پیکر پروانه فروهر را معاینه کنم. نتیجهی معاینهی من و معاینهی پزشک قانونی این است: با هر دو پیش از کُشتن بدرفتاری بسیار شده است. ضربههای کارد وقتی وارد شدهاند که هر دو به حالت فلج درآمده بودند. نخست آنها را به حالت فلج درآورده و سپس سلاخیشان کردهاند. به هر یک از آنها دست کم ۱۵ ضربه کارد وارد شده است. هر دو در طبقهی بالا بودهاند. نخست پروانه را در حضور شوهرش کشتهاند و سپس او را که هنوز زنده بوده است به طبقهی پایین آورده و سلاخی کردهاند.»[۶]
دکتر برومند این واقعیت را نیز فاش میکند که نیروهای انتظامی و مأمورینی که از سوی وزارت اطلاعات به محل وقوع جنایت فرستاده میشوند، بیدرنگ همه، همهی دوستان و بستگانِ ماتمگرفتهی فروهرها را که حالا در گوشهای از حیاط خانه وارفتهاند، از آنجا بیرون میکنند و حیاط و خانه را به تصرف خود درمیآورند. اعتراض و التماس نزدیکترین خویشان قربانیان هم که از هر گوشهی شهر به این خانه سرازیر شدهاند، به جایی نمیرسد. حدود نیمه شب، اما میگذارند مادر و خواهر پروانه و برادر داریوش فروهر و چند تنی دیگر از نزدیکترین کسانِ به خونخفتگان وارد حیاط خانه شوند؛ و نه حتا وارد ساختمان. همین. وگرنه تا ده روز پس از این رویداد، یعنی تا سهشنبه دهم آذر، خانه در تصرف مأموران انتظامی و امنیتی حکومت میماند. این را آرش، فرزند پروانه و داریوش فروهر گواهی داده است:
«با آنکه ما از مقامات قضایی حکم تحویل خانه را گرفته بودیم، مأموران امنیتی به این حکم اعتنا نکردند و تا کارشان تمام نشد ما را به داخل خانه راه ندادند. وقتی آنها رفتند و ما به داخل خانه وارد شدیم، آنجا را مانند یک زبالهدان آشفته یافتیم. همه جا را زیر و رو کرده و تمام پروندهها و یادداشتها و اوراق و اسناد خصوصی پدرم را با خود برده بودند. از جمله دفتری را که پدرم خاطرات خود را در آن مینوشت.»[۷]
اینکه بستگان و دوستان پروانه و داریوش فروهر سکوت و بیخبری پیشه نمیکنند، صدایشان را بلند میکنند و آن را به گوش دیگران میرسانند، ثمربخش است. اولین ثمرهاش این است که "گزارش جنایت" تغییر میکند و "تدقیق" میشود. "گزارش" تازه طوری تنظیم شده که با پیشآمدهای تازه میخواند و میتواند بسته به سیر رویدادهایی که دیگر به سختی پیشبینیپذیر است، کشوقوس یابد. بدین ترتیب "قاتل یا قاتلان" را از زیر علامت سؤال خارج میکنند و یک "گروه چهار پنج نفره" را وارد صحنه میکنند. از این پس انگیزهی جنایت است که به زیر علامت سؤال میرود؛ آن هم بهطور کلی، چه بهطور ضمنی پیشنهاد میکنند: دلیل این جنایت سیاسیست و سرچشمهاش مسائل بینالمللی. "گزارش"شان را روزنامهی همشهری چاپ میکند. در روز سهشنبه سوم آذر:
«دو روز پس از جنایت هولناکِ خیابان هدایت تهران که طی آن یکی از چهرههای سیاسی نیم قرن اخیر و همسرش با ضربات دشنهی چندین ناشناس به قتل رسیدند، هنوز سرنخی از جنایتکاران به دست نیامده است... جنایتکاران که به نظر میآید از قامتِ بلند فروهر وحشت داشتهاند، با آنکه دستکم به سلاحهای سرد مسلح بودهاند، اما به صورت یک گروه چهار ـ پنج نفره به وی حملهور شدند و توان رویارویی انفرادی را با او در خود نیافتند... کارآگاهان حدس میزنند قاتلان فروهر با وی اختلاف شخصی یا خانوادگی داشتهاند... پروانه فروهر همسر ۵۸ سالهی فروهر نیز که نویسنده و محقق بود، در حالی به قتل رسید که در طبقهی اول منزل خود سرگرم دم کردن چای بود... مهاجمانی که فروهر و همسرش را با ضربات کارد به قتل رساندهاند، بخشهایی از منزل آنها را بههم ریختهاند، اما به نظر میآید چیزی به سرقت نبردهاند. گفته میشود که این دو، ساعاتی پیش از برگزاری یک میهمانی در منزل خود و پیش از آنکه میهمانانشان سر برسند، به قتل رسیدهاند. در همین حال برخی اطلاعات غیر رسمی حاکی است داریوش فروهر در آخرین غروب زندگیاش قصد داشته با چند تن از کُردها بر سر ماجرای رهبر کُردهای پ.ک.ک. که اینک در ایتالیا تحت نظر است، مذاکره کند.»[۸]
شاخ و برگ این نمایشنامه را وزارت کشور پرورش میدهد و دو تا از روزنامههایشان. تهران تایمز از قول یکی از مقامات وزارت کشور مینویسد: «فروهر برای برگزاری تظاهرات در برابر سفارت ایتالیا در تهران اجازه خواسته بود.»[۹] و سلام میافزاید: «فروهر در روزی که کُشته شد با چند کُرد قرار داشت.»[۱۰] و همان مقام وزارت کشور درمیآید: «امکان دارد فروهر به دلیل حمایت آشکار از عبدالله اوجالان رهبر حزب کارگران ترکیه کشته شده باشد.»[۱۱]
نمایشنامهنویسی و دروغبافیهاشان بیپاسخ نمیماند. نه تنها از سوی بستگان و یاران فروهرها که از سوی مردمی که جسارت به خرج میدهند و در آئین خاکسپاری این دو مبارز نهضت ملی شرکت میجویند و فریاد برمیآورند: «طالبان حیا کن، مملکتو رها کن»، «مرگ بر استبداد»، «ای جلاد ننگت باد».[۱۲]
خبرگزاران خارجیای که در روز پنجشنبه ۵ آذر در مسجد فخرآباد بودند و نیز در بهشت زهرا، در گزارشهایشان آوردهاند که این آئین سوگواری «به گونهای خودجوش به یک گردهمآیی اعتراضی تبدیل شد» و در جریان آن بیش از ده هزار تظاهرکننده[۱۳]«فریاد آزادیخواهی و انجام اراده و خواست ملت را سردادند،... سرود «ای ایران» خواندند و اکثراً پرچمهای کوچک سبز و سفید و قرمز را بدون آرم جمهوری اسلامی بر روی آن، به همراه داشتند.»[۱۴]
همان شب پنجشنبه، خبر از «دستگیری چند مظنون به قتل داریوش فروهر و همسرش» میدهند و از قول سرهنگ مقدم، رئیس ادارهی حقوقی و سخنگوی ناحیهی انتظامی تهران بزرگ، در روزنامهها مینویسند:
«نظر به اینکه تحقیقات جنایی زمانبر است و از طرفی بیان شواهد و سرنخها ممکن است به سیر تحقیقات لطمه وارد کند، اطلاعات تکمیلی بعداً به اطلاع هموطنان عزیز و بستگان و آشنایان آن مرحومان خواهد رسید.»[۱۵]
با این توجیه است که از کار سناریوپردازی در مورد کُشتار پروانه و داریوش فروهر واپس مینشینند و برای نخستین بار تن میدهند که چندوچون جنایت از زبان قاضی جنایی دادگستری بازگفته شود:
«بهمنش قاضی جنایی پرونده گفت: طبق تحقیقات به عمل آمده در این زمینه، تاکنون مشخص شده است که به طور قطع داریوش فروهر و همسرش شنبه شب در حدود نیم ساعت پس از صرف شام به قتل رسیدهاند... داریوش فروهر و همسرش با دو کارد مختلف به قتل رسیدند و همین موضوع حاکی از این است که قاتلان بیش از یک نفر بودند. طبق اعلام نظر پزشکی قانونی، پروانه فروهر در زمان قتل دچار حالت خفگی بوده و در حالی که فعالیت مغزی داشته با ضربات متعدد کارد (۲۵ ضربه) او را به قتل رسانیدهاند. تشخیص حالت خفگی و بیهوشی این احتمال را مطرح میکند که قاتلان ممکن است با پاشیدن مادهی بیهوشکننده، ضربههای دشنه را بر تن پروانه وارد کرده باشند. بهمنش تأکید کرد که در این جنایت انگیزهی سرقت در میان نبوده است... هنوز معلوم نیست که قاتلان آشنا بودهاند یا خیر. اما چیزی که کاملاً روشن شده این است که این جنایت به صورت گروهی طراحی و اجرا شده و نوع قتل و صحنهی جنایت حاکی آنست که این جنایت توسط عدهای آدمکش حرفهای صورت گرفته است... تحقیقات به عمل آمده نشان میدهد که درها و پنجرهها و معابر ورودی به خانه نشکسته و عاملان جنایت به طور عادی وارد منزل فروهر شدهاند.»[۱۶]
و به این ترتیب گفتههای مخالفین خود را تأیید میکنند که قتل داریوش و پروانه فروهر قتلیست سیاسی. از مقولهی همان قتلهای سیاسی یک دههی گذشته که با قتل کاظم سامی، رهبر جاما، آغاز شد. او را نیز پس از آنکه بیهوش کردند با ضربههای دشنه سلاخی میکنند. عبدالرحمان برومند و شاپور بختیار را نیز. و رضا مظلومان را.
باز هم مصیبت
در همان پنجشنبهای که جسم بیجان پروانه و داریوش فروهر به خاک سپرده میشود، خبر مرگ مشکوک دیگری در روزنامهها پدیدار میگردد:
«جسد دکتر مجید شریف نویسنده و مترجم معاصر که خانوادهاش از روز پنجشنبهی گذشته از وی خبری نداشتند، امروز با حضور دو تن از بستگانشان در پزشکی قانونی شناسایی شد. یکی از بستگان این مرحوم در تماس با روزنامهی همشهری ضمن بیان این مطلب گفت: مرحوم شریف ساعت ۷ صبح پنجشنبه با گرمکن از منزل خارج میشود و برابر گزارش کلانتری منطقه (حوالی خیابان مفتح و مطهری) ساعت ۸ صبح جسد وی پیدا میشود. به گفتهی این عضو خانواده، وی هنگام خروج از منزل به خانواده گفته بود که برای تشییع جنازهی استاد محمدتقی جعفری به مشهد میرود. اما روز یکشنبه که وی بازنگشت، خانواده نگران و به جستجوی وی برمیآیند تا اینکه صبح روز یکشنبه به کلانتری محل رفته جریان گم شدن ایشان را به اطلاع مقامات انتظامی میرسانند و صبح دیروز جسد پیدا شده با مشخصات نامبرده مطابقت داده و صحت آن مورد تأیید خانواده قرار میگیرد. وی افزود: دکتر شریف از نظر بدنی سالم و در کمال صحت قرار داشتند. اما از قرار سکتهی قلبی کردند. هنوز تحقیقات پزشکی قانونی کامل نشده و گزارش نهایی در روزهای آتی ارائه خواهد شد.»[۱۷]
پس مجید شریف را پیش از پروانه و داریوش فروهر کشتهاند؛ دو روز پیشتر از آنها. در روز ۲۸ آبان. چگونه؟ سرنخی در دست نیست. اما خبر را طوری تنظیم میکنند که شک برانگیزانند. آخر اگر او پا به راه مشهد داشت و به "تشییع جنازهی استاد محمدتقی جعفری" میرفت چرا گرمکن به تن کرده بود؟ و چرا علت مرگ «از قرار سکتهی قلبی»ست؟ و چرا درست پیش از آوردن علتِ مرگ آوردهاند که مجید شریف «از نظر بدنی سالم و در کمال صحت» بود. نه. یک جای کار میلنگد. تنظیمکنندگان خبر اما میدانند چه میکنند. میخواهند بگویند که ماجرا ساده نیست و رمز و رازی در این مرگ نهفته است که "عاقلان دانند"! به زبان بیزبانی میگویند که کار، کارِ خودشان است.
در روزهایی که پس آن روز میآید، دیگر خبری دربارهی چندوچون کشته شدن مجید شریف نمیبینیم و نمیشنویم. جز اینکه پزشکی قانونی هم اعلام میکند «نتیجهی قطعی دربارهی علت مرگ دکتر مجید شریف یک ماه بعد اعلام میشود».[۱۸] بدینسان پروندهی این قتل هم عجالتاً بسته میشود؛ در سکوتی سنگین. سکوتِ خانواده، سکوت دوستان و یاران. حتا در خارج از کشور هم خاموشیست.
مصیبت بر مصیبت افزوده میشود
یک هفته پس از انتشار خبر کشته شدن مجید شریف، محمد مختاری ناپدید میشود. روز پنجشنبه ۱۲ آذر، نزدیک پنج بعد از ظهر از خانه بیرون میزند تا جزئی خریدی کند و زود بازگردد که هرگز بازنمیگردد! پس از دو روز زجرآورِ بیخبری، خبر ناپدید شدنش پخش میشود. در فضایی دهشتبار و دلهرهآور. پیش از همه، جامعهی تبعیدیان خارج از کشور است که به تکاپو میافتد. کانون نویسندگان ایران (در تبعید)، کانون پخش خبر است و جنبوجوش. در میان فرنگیان نیز انجمن قلم است که زودتر از همه به حرکت درآمده است و نگرانیاش را نسبت به سرنوشت محمد مختاری به گوش رسانههای همگانی میرساند. خبرنگاران بدون مرز، دیدهبان حقوق بشر و عفو بینالملل یکی پس از دیگری به حرکت درمیآیند و صدا. و صدای نگرانی، پژواکی جهانی پیدا میکند.
همسر محمد مختاری، مریم حسینزاده هم پس از اینکه به رئیس جمهور اسلامی نامه مینویسد و درخواست کمک میکند و به جایی نمیرسد، سکوتش را میشکند و با چند رسانهی فارسی زبان ایرانی و خارجی برون مرزی به گفتگو مینشیند. همکاران محمد مختاری و شماری از نویسندگان و دگراندیشان ایران نیز همین رویه را پیش میگیرند. ۲۰ نفر از آنها در نامهای به خاتمی مینویسند:
«با توجه به رخدادهای اخیر و تهدیدهای علنی در بعضی نشریات، احساس خطر بر جان ایشان [محمد مختاری] و سایر نویسندگان ما را بر آن میدارد که از شما بخواهیم هرچه زودتر پیش از آنکه فاجعهای دیگر در رسد، ما و خانوادهی ایشان را از سلامت ایشان مطلع فرمایید و اقدامی برای رفع احساس عدم امنیت این دسته از شهروندان به عمل آورید.»[۱۹]
دریغ! همان روزی که این نامه انتشار مییابد، جسد محمد مختاری هم پیدا میشود. و روزنامههای ایران، همانها که در آن یک هفتهی پُر از دهشت و دلهره نسبت به خبر ناپدید شدن و سرنوشت نامعین نویسندهی دگراندیش و کوشندهی آزادی بیان، کمترین حساسیتی نشان نداده بودند، نوشتند:
«جسد محمد مختاری نویسندهی کتاب تمرین مدارا که پنجشنبهی گذشته ناپدید شده بود در اطراف شهر ری ورامین پیدا شد. در تماس با همشهری، یکی از اعضای خانوادهی مختاری در این مورد گفت: روز گذشته از طریق یکی از آشنایان باخبر شدیم که جسدی به پزشکی قانونی آمده و پسر آقای مختاری به اتفاق یکی دیگر از افراد خانواده به پزشکی قانونی رفته و هویت جسد پیدا شده را با مشخصات مرحوم مختاری تطبیق داده و دریافتند که جسد پیدا شده، پدر ناپدید شدهی وی میباشد. این عضو خانواده از دادن اطلاعات بیشتر دربارهی چگونگی ماجرا خودداری کرد و آن را به تحقیقات بیشتر نیروهای انتظامی موکول کرد. گفتنیست [که در] یک ماه گذشته نیز عدهای ناشناس وی را به مکانی ناشناس برده و پس از ۲۴ ساعت رهایش ساخته بودند.»[۲۰]
چون همیشه از دادن «اطلاعات بیشتر دربارهی چگونگی ماجرا» خودداری کردند. این بار، اما بیاعتنایی و بیعلاقگیشان در پیگیری ماجرا را به حساب یک «عضو خانواده»ی مختاری گذاشتند که نمیخواست موش آزمایشگاهشان شود. وگرنه «دادن اطلاعات بیشتر» در اینباره کار شاقی نبود. کافی بود که به پزشکی قانونی بروند و به جسد نگاهی بیندازند تا ببینند خطافتادگی روی گردنش را، جای ضربه بر پیشانیش را و خراشهای مچ دستش را...[۲۱]
اندوه پوینده
همان روزی که جسد مختاری پیدا میشود، یکی دیگر از نویسندگان دگراندیش گم میشود! او محمدجعفر پوینده است؛ یکی از ۲۰ نویسندهای که دلنگران جان محمد مختاری بود و خطر را احساس کرده بود و برای پیشگیری از فاجعه، آستین بالا زده بود. پوینده را بین ساعت یک و نیم تا دو بعد از ظهر چهارشنبه ۱۸ آذر میربایند. برای رسیدگی به شکایتاش از یکی از بنگاههای انتشاراتی، به اتحادیهی ناشران میرفت تا در جلسهی "هیئت حل اختلاف" شرکت کند. اما هرگز به آنجا نمیرسد. این را یکی از مسئولان اتحادیه میگوید:
«در اتحادیهی ناشران منتظر آقای پوینده بودیم که ایشان نه به محل آمد و نه تماسی گرفت که انصراف خود از آمدن را اعلام کند.»[۲۲]
فضا چنان دهشتبار و دلهرهآور است که جای درنگ نمیگذارد. همسر محمدجعفر پوینده، صدیقه صاحبی، بیفوت وقت به راه میافتد.
«از همان ساعات اولیه همراه تنها فرزندم به تمامی مراکز رسمی و قابل دسترسی، اعم از آگاهی کل تهران، پزشکی قانونی، بیمارستانها و نواحی مختلف نیروی انتظامی مراجعه کردم، اما هیچ خبر یا نشانی از وی به دست نیاوردم.»[۲۳]
حتا به رئیس جمهور اسلامی هم نامه مینویسد و از او میخواهد که «به عنوان رئیس قوهی مجریه و حامی قانون و...، از همهی امکانات خود برای یافتن همسرش و نیز هرگونه اقدامی که به حفظ جان او کمک کند، استفاده نماید.»[۲۴]
با نمابر نامه را به همهی روزنامهها میفرستد. خبرگزاریهای خارجی را هم در جریان قرار میدهد. و به زودی خبر ناپدید شدن محمدجعفر پوینده در کنار خبر پیدا شدن جسد محمد مختاری، یکی از خبرهای مهم روز میشود، به مهمترین روزنامههای دنیا راه مییابد و حتا از رادیو تلویزیونهای اروپا پخش میشود.
حالا افکار عمومی دنیا نسبت به سرنوشت جامعهی روشنفکرانِ دگراندیشِ ایران حساس است و چشمانداز تارومار کردن نخبگان این جامعه به دستِ بنیادگرایان و تکرار تجربهی الجزایر، بیمناک. جنبش گسترده و فراگیر جامعهی ایرانیانِ پراکنده در اروپا و آمریکا هم به این حساسیت و بیم جهانیان دامن میزند. صدای اعتراض نه، فریاد اعتراض از همه سو بلند است؛ بلندتر از همیشه. و این اعتراضیست به بیدادی که بر روشنفکر دگراندیش ایران رفته است و میرود. اعتراض به بیکسی و بیپناهی او در جمهوری اسلامی!
خبر ناپدید شدن محمدجعفر پوینده در روزنامههای روز شنبه ۲۱ آذر تهران میآید و این نخستین بار در تاریخچهی جمهوری اسلامی ایران است که روزنامهها خبر از ناپدید شدن کسی میدهند که جسدش هنوز یافت نشده است.
«در حالی که روز گذشته پنجاهمین سالروز حقوق بشر در اکثر کشورهای دنیا گرامی داشته میشد، محمدجعفر پوینده، مترجم کتاب حقوق بشر که به تازگی انتشار یافته است، از چهارشنبهی گذشته ناپدید شده و از وی اثری نیست. این حادثه در حالی روی داده است که جسد محمد مختاری که یک هفته قبل ناپدید شده بود، پنجشنبهی گذشته در حالی که آثاری از خفگی در گردنش مشاهده میشد، توسط خانوادهاش در پزشکی قانونی شناسایی شد...»[۲۵]
همان روزی که این خبر در روزنامههای آن وحشتکده چاپ میشود، روشنفکران دگراندیش ایران که بیشترشان خانه و زندگیشان را رها کرده و مخفی و نیمهمخفی شدهاند، دست به نوشتن یک اطلاعیه و یک نامه میزنند که یکی رسمیست و به نام «ریاست محترم جمهوری اسلامی» و دیگری غیر رسمیست و «خطاب به مردم ایران». در زیر این خطابیه که بیش از هر چیز دلهره و دهشت جامعهی روشنفکران دگراندیش ایران را نشان میدهد، امضای 51 تن آمده است. آن هم به صورتی درهم و برهم، و نه به ترتیب الفبا.
«هموطنان عزیز، مصیبت بر مصیبت افزوده میشود و کسی پاسخگو نیست. مرگهای دلخراش اهل قلم در ماههای اخیر نشاندهندهی خشونتی مهارگسیخته است که هدفش نابودی آزادی و امنیت شهروندان و ایجاد آشفتگی در نظام جامعهی مدنی است. هنوز از فاجعهی هولناک قتل داریوش فروهر و همسرش دیری نگذشته است که جسد محمد مختاری نویسنده، شاعر، متفکر، پس از ربوده شدن وی در سردخانهی پزشکی قانونی پیدا میشود. و هنوز نعش این شهید عزیز بر روی دست ما مانده است که خبردار میشویم محمدجعفر پوینده، نویسنده و مترجم ارجمند، ناپدید شده است. در این اواخر شاهد مرگهای مشکوک و قتلهای فجیع بودهایم. به اعتقاد ما امواج خشونتآفرین در این روزها به عمد تدارک دیده شده است. ضمن افشای این خشونت سازمانیافته و ابراز عدم امنیت جانی اهل قلم و اندیشه، خواستار پاسخگویی صریح مقامات مسئول مملکت هستیم و اعلام میداریم در صورت وقوع اتفاقاتی از این دست، نهادهای قانونی از مسئولیت مشترک حفظ جان شهروندان مبرا نخواهند بود. از تمام کسانی که این موقعیت ضد آزادی و امنیت عمومی را برنمیتابد میخواهیم به این وحشتآفرینی خاتمه دهند.»[۲۶]
در نامهای هم که به پیوست این اطلاعیه برای رئیس جمهور میفرستند، "مصرانه" میخواهند که:
«۱ـ امنیت کامل آنان برای فعالیت عادی و فرهنگیشان تأمین شود.
۲ـ شرایطی فراهم گردد تا نویسندگان بتوانند کانون نویسندگان ایران را به عنوان سازمان صنفی خود به صورت علنی تشکیل دهند.
۳ـ عوامل قتلهای این چند سال و به خصوص قتلهای اخیر هرچه سریعتر شناسایی و محاکمه شوند و به مجازات رسند.»[۲۷]
نامه و اطلاعیهی یاران محمدجعفر پوینده بر سرنوشت این نویسنده تأثیری نمیگذارد. نمیتواند هم تأثیر بگذارد. چه، او را همان روزی که ناپدید میکنند، میکشند؛ به مانند محمد مختاری. این خبر اما درست روزی انتشار پیدا میکند که اعلامیه و نامهی ۵۱ نویسنده پخش میشود.
«جسد محمدجعفر پوینده نویسنده و مترجم و عضو کانون نویسندگان که هفتهی گذشته ناپدید شده بود، دیروز توسط خانوادهاش شناسایی شد. یکی از بستگان پوینده در تماس با همشهری گفت: ربایندگان عصر روز چهارم دی، وی را به قتل رساندند و جنازهاش را در اطراف شهریار رها کردند. مهاجمان مدارک شناسایی پوینده را ربودند؛ اما انگشتر طلا و یکی دو نشانهی دیگر را برجای گذاشتند...»[۲۸]
نازنین، دختر محمدجعفر پوینده «... با اعلام این خبر به خبرگزاری جمهوری اسلامی گفت: پاسگاه نیروی انتظامی شهریار، جسد پدرم را پنجشبه در کنار پُل راهآهن بادامک شهریار پیدا کرده بود، ولی به علت عدم وجود اوراق شناسایی همراه وی، قادر به شناسایی وی نشده بود... مأموران نیروی انتظامی، روز گذشته پس از انتشار عکس (پوینده) در روزنامه موفق به شناسایی جسد وی شدند... علت مرگ پدرم "خفگی" اعلام شده و هماکنون جسد وی برای تحقیقات بیشتر در پزشکی قانونی نگهداری میشود.»[۲۹]
خبر مصیبتبار است و دردناک. اما دهشت و دلهرهای که به بار میآورد، فراتر از مصیبت و درد است. پرسش این است: قربانی بعدی کیست؟ سایهی مرگ بر سر چه کسیست؟ چه کس دیگر فردا در میان ما نیست؟ نفس در سینهها حبس است. ترس همه جا حاکم است.
«بستگانم صبحها مرا به سر کار میبرند. بسیاری از نویسندگان خانههایشان را ترک کردهاند. تا از پایین پلهها صدای پا میشنوم، شبح مرگ را پیش چشمانم میبینم.»[۳۰]
خبرهایی که از ایران میآید، جامعهی ایرانیان خارج از کشور را تکان میدهد. تکانی سخت. اینها مرگ محمدجعفر پوینده را فریاد میکنند. فریادی که از رسانهها پخش میشود و خواستههای ۵۱ نویسندهی دگراندیشی را که جانشان در خطر است نیز بازمیتابانند. همه نگرانند. چه ایرانیها و چه فرنگیها: روشنفکران و انجمنهایی که از حقوق اهل قلم دفاع میکنند؛ شخصیتها و نهادهایی که انساندوستاند و از حقوق بشر پاسداری میکنند، سازمانها و احزاب ترقیخواه؛ و حتا برخی دولتها. هرکس به بیان و زبان خود میخواهد و میگوید که باید به این موج جنایت پایان داده شود. در مصاحبهها، مقالهها، طومارهای امضا، راهپیماییها، تحصنها و... انگشت اتهام به سوی کل حکومت است و یا پارههایی از حکومت. و در این میان کانون نویسندگان ایران (در تبعید) روشنتر از دیگران خواستههای این جنبش گستردهی اعتراضی را بیان میکند:
«بدیهی است که ما نیز از خواستههای سهگانهی همکارانمان حمایت فعال میکنیم. به دلیل شرایط ویژهی خود. اما ما بهمثابه کانون نویسندگان ایران (در تبعید)، یعنی اندام کارایی که از تیغ برهنهی کوردلان حکومت اسلامی گریخته است، خواستههای ویژهی خود را مطالبه داریم و بر خواستههای سهگانهی همکارانمان در ایران، سه خواست تازه میافزاییم:
۱ـ چون مقامات قضایی حکومت اسلامی خود یکی از متهمین به سازمانگری این قتلهای بیرحمانه هستند و هیچگونه استقلالی از سازمانهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران ندارند، در صورت دستگیری عاملان جنایت سالهای اخیر، متهمین میباید در دادگاهی با قضاوت و قضات بینالمللی محاکمه شوند تا ریشههای وابستگی آنها به مراکز متعدد قدرت بیپردهپوشی برای ایران و جهان عریان شود.
۲ـ ما خواستار اعزام یک تیم متخصص بینالمللی از سوی سازمان ملل متحد به ایران برای بررسی جنایات اخیر هستیم.
۳ـ و بالاخره ما خواستار برپایی دادگاهی بینالمللی برای محاکمهی رهبران جمهوری اسلامی هستیم. رهبرانی که دست داشتنشان در قتلها و ترورهای مخالفین سیاسیشان در دادگاه میکونوس به اثبات رسیده است.»[۳۱]
این خواستهها به صورتی گسترده در رسانههای مهم اروپا و امریکای شمالی بازتابنده میشود. جمهوری اسلامی در تنگنا قرار میگیرد. حرکتِ اعتراضی ایرانیان تبعیدی "چهرهی جهانی" تازهی حکومت ایران را خدشهدار کرده است و "ثبات و امنیت" ایران را به زیر سؤال برده است. ایستادگی دگراندیشان ایران هم بیسابقه است. شرکت هزارها نفر در آئین خاکسپاری محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، نماد یک حرکت اعتراضی رو به رشد است؛ و بستر مناسبی برای شکوفایی جنبشی به راستی آزادیخواه. این همه، تضاد میان جناحهای مختلف حکومت را به اوج میرساند. در این نقطه است که مغز دستگاه تروریستیشان به "دستهای پنهان" فرمان ایست میدهد.
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــ
[۱] از کمیها و کاستیها یکی هم ماجرای کشته شدن حمید حاجیزاده، شاعر است. بیش از یک سال پس از قتلهای سیاسی سال ۱۳۷۷ نشریهی پیام هاجر، به مدیریت اعظم طالقانی، «گزارش یک قتل، کارون در من است امشب» را منتشر کرد؛ به قلم محمد حاجیزاده برادر حمید حاجیزاده. او نوشت که چگونه «حمید حاجیزاده، شاعر و نویسندهی دگراندیش و کارون کودک ۹ سالهاش، نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ با بیش از 2۷ ضربه چاقو سلاخی شدند». فرخنده حاجیزاده در گفتگو با تارنمای روز آنلاین (۲۱ دسامبر ۲۰۱۱) میگوید: «تعداد و نوع ضرباتی که زده بودند به شدت شبیه قتل فروهرها بود، این قدر این ۴ قتل یعنی قتل حمید و کارون حاجیزاده و قتل داریوش و پروانه فروهر شبیه هم بود که انگار یک سناریو بوده، تنها تفاوت این بود که داریوش فروهر را روی صندلی نشانده بودند و حمید چون خانهاش در حال بازسازی بوده و میز و صندلی هم نداشته روی زمین بود، بیشتر ضربهها از قسمت بالای سینه زده شده بود...»
[۲] روزنامهی جمهوری اسلامی، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۷۷
[۳] رویتر، یکشنبه ۲۲ نوامبر (اول آذر ۱۳۷۷) ساعت هفت و پنجاه دقیقه به وقت شرق آمریکا
[۴] روزنامهی همشهری، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۷۷
[۵] گفتگوی نگارنده با آرش فروهر
[۶] گفتگوی دکتر بهروز برومند با رادیو ایران ـ لسآنجلس، ۲ آذر ۱۳۷۷
[۷] هفتهنامهی کیهان (چاپ لندن)، شماره ۷۳۶، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۷۷
[۸] روزنامهی همشهری، سهشنبه ۳ آذر ۱۳۷۷
[۹] رویتر، ۲ و ۵۲ دقیقه بامداد شرق آمریکا. ۲۵ نوامبر ۱۹۹۹
[۱۰] پیشین
[۱۱] هفتهنامهی ایران تایمز، شمارهی ۱۴۱۲۰، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۷۷
[۱۲] هفتهنامهی کیهان (چاپ لندن) شمارهی ۷۳۵، ۱۲ آذر ۱۳۷۷
[۱۳] هفتهنامهی ایران تایمز، شمارهی ۱۴۱۲۰، ۱۳ جمعه آذر ۱۳۷۷
[۱۴] پیشین
[۱۵] روزنامهی همشهری، پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۷۷
[۱۶] روزنامهی ایران، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۷۷
[۱۷] روزنامهی همشهری، ۵ آذر ۱۳۷۷
[۱۸] هفتهنامهی آبان، شمارهی ۵۳، شنبه ۷ آذر ۱۳۷۷
[۱۹] نامه به «ریاست محترم جمهور جناب حجتالاسلام خاتمی» به امضای احمد بشیری، سیمین بهبهانی، محمدجعفر پوینده، فرج تیممی، هوشنگ حسامی، محمد حقوقی، محمد خلیلی، روشنک داریوش، علیاشرف درویشیان، فرشته ساری، عمران صلاحی، فرزانه طاهری، شیرین عبادی، سیروس علینژاد، کاظم کردوانی، منصور کوشان، هوشنگ گلشیری، فیروز گوران و کاوه گوهرین.
[۲۰] روزنامهی همشهری، پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۷۷
[۲۱] اطلاعیهی مطبوعاتی عفو بینالملل، شماره ردیف MDE1312519، ۱۱ دسامبر ۱۹۹۸
[۲۲] روزنامهی همشهری، ۲۱ آذر 1377
[۲۳] پیشین
[۲۴] پیشین و نیز کیهان (چاپ لندن)، شمارهی ۷۳۷، پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۷۷
[۲۵] روزنامهی همشهری، ۲۲ آذر ۱۳۷۷
[۲۶] خطاب به مردم ایران را رنگینکمانی از نویسندگان و پژوهندگان دگراندیش داخل کشور امضا میکنند؛ از احمد شاملو گرفته که در موضع سازشناپذیری با حاکمیت مانده است تا هوشنگ گلشیری، تا چنگیز پهلوان که با جناحهایی از حاکمیت در رابطه بود.
[۲۷] پیشین
[۲۸] روزنامهی همشهری،دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۷۷
[۲۹] روزنامهی جمهوری اسلامی، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۷۷
[۳۰] میگویند که نویسندگان غیر مذهبی ایران مخفی شدهاند؛ رویتر دوشنبه ۱۴ دسامبر ۱۹۹۸، جاناتان لیونز
[۳۱] اطلاعیه کانون نویسندگان ایران در (تبعید) به مناسبت راهپیمایی اعتراضی در برابر دادگاه لاهه، ۱۷/۱۲/۱۹۹۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر