۱۳۹۸ خرداد ۳۰, پنجشنبه

مصطفی شعاعیان/ فصل هفتم قسمت اول 
محمود طوقی
گزاره هایی برای آموزش

شعاعيان در مقدمه كتاب«جنگل» روشن مى‏ كند كه به ‏دنبال روايت روزشمار تاريخ نيست. روايت تاريخ براى او از زاويه تحليل تاريخ معنا مى‏ يابد. و تحليل تاريخ براى او بدان معناست كه نشان دهد كجائيم. چرا و چه بايد كرد.
شعاعيان يك پروپاگانديست بزرگ است. هر حادثه و موقعيتى براى او يك درس است. پس آن‏را مى‏ گشايد و به دقت توضيح مى ‏دهد. شعاعيان در پى آنست كه از روايت انقلاب گيلان يك كادر حزبى بسازد.
پس از انقلاب شروع مى ‏كند. به حزب مى ‏رسد و از حزب به جبهه و از جبهه به‌وظايف آدم‏ ها و گروه‏ ها مى ‏رسد. و نشان مى ‏دهد كه پيشاهنگ چه فاصله ‏اى بايد با توده داشته باشد. و چگونه توده را با خود همراه كند و او را به سطح خود فرابروياند.
شعاعيان براى گريز از سانسور[1] آموزش‏ هاى خود را در بين تفسير و تحليل رويدادهاى انقلاب گيلان جاى داده است. و اما در بازخوانى براى سهولت كار آموزش‏ ها در بخشى جدا آورده مى‏ شود.
 
اشكال مبارزه
شعاعيان مبارزات مردم را در سه كلاس جاى مى ‏دهد:
۱- مبارزه از بالا
۲- مبارزه از وسط
۳-مبارزه از پايين
در بحث مبارزه از بالا او به رفرميست‏ هايى چون اميركبير و قائم ‏مقام و جمال ‏الدين اسدآبادى اشاره مى  ‏كند و نشان مى ‏دهد. اگر مبارز از بالا به سرعت با حركت رو پايين گره نخورد فرجامش مرگ مصلحين است. هم چنان‏كه قائم‏ مقام و اميركبير و سيدجمال سر در اين راه باختند.
در مبارزه از وسط كه مراد انقلاب مشروطه است. شروطى مى‏ گذارد كه اگر متحقق نشود انقلاب جاى خود را به ضدانقلاب مى ‏دهد، اما آن شروط:
۱- پيوند جدى با پايين
۲- انهدام بى ‏امان مواضع سياسى، اقتصادى، اجتماعى دشمن
۳- داشتن طرح ‏هاى اساسى و ريشه ‏اى جهت سازندگى
-۴ داشتن كادرها و سازمانى متحرك، پركار، سازنده و هوشيار
۵- داشتن رهبرى آبديده، آگاه و بصير
و اما مبارزه از پايين، مبارزه ‏اى است:
۱-توده ‏اى
۲- با فرهنگ و برنامه خود
۳- داشتن سازمان و رهبرى
۴-شكست دادن استعمار و ارتجاع در همه عرصه ‏ها

ويژگى‏ هاىخرده بورژوازى
۱- خرده ‏بورژوازى به ‏علت خاصيت توليدى ـ طبقاتي ش (كه خود مستقيما در امر توليد دخالت ندارد)، نمى ‏تواند يك مبارزه ريشه ‏اى، برنامه ‏هايى اساسى و سازمان قاطعى را تشكيل دهد.
۲- خرده‏ بورژوازى از امنيت، قانون، آزادى، استقلال و مجلس تصورات
 وهم ‏آميزى دارد.
۳-خرده ‏بورژوازى ميراث دندان‏ گير فلسفى ندارد.
۴- خرده ‏بورژوازى مى ‏تواند انقلاب را هدايت كند اما بعد از پيروزى نمى‏ تواند سياست جديدى را جانشين مناسبات توليدى گذشته كند.
۵- طولانى شدن انقلاب مى ‏تواند باعث روشن شدن ضعف‏ هاى جبرى خرده ‏بورژوازى شود. پس انقلاب، انديشه و سازمان و فرهنگ خود را مى‏ سازد. و رهبرى را از دست خرده ‏بورژوازى بيرون مى‏ آورد. و به‌دست بورژوازى يا پرولتاريا مى‏ سپارد.
۶- اگر انقلاب با طولانى كردن عمر و پرورش ذهنى خود رهبرى را از دست خرده ‏بورژوازى بيرون نياورد انقلاب قربانى خواهد شد.
۷- عناصرى از خرده ‏بورژوازى مى‏ توانند تا رهبرى انقلاب ارتقاء يابند. و حاكميت طبقه ‏اى ديگر را به شكل ريشه ‏اى متحقق كنند. مهم نيست افراد در چه طبقه ‏اى به ‏دنيا مى ‏آيند. مهم آنست كه براى چه طبقه ‏اى مبارزه مى ‏كنند.
۸- در زمان پيكارهاى منطقى و فلسفى پيش از انقلاب، دانش طبقاتى بورژوازى و پرولتاريا مى ‏تواند بخش ‏هايى از خرده‏ بورژوازى را جدا كند. زنگارهاى وابستگى طبقاتى آن‏ها را پاك كند. و جوهر طبقاتى جديدى را جانشين آن سازد. اين عناصر قادرند به‌رهبرى انقلاب برسند و نهضت را هدايت كنند.
اين درك عميق از خرده‏ بورژوازى در سال‏ هاى بعد، به‏ خصوص بعد از سال‏هاى۵۷به بعد در بين چپ ايران نادر بود.

رابطهعينوذهن
از ديرباز بين چپ‏ هاى ايران پارادوكس عين و ذهن مورد بحث بوده است. در ارجحيت عامل عينى بر ذهنى بحثى نيست. زير بنا يا ساخت اقتصادى يا سطح نيروهاى توليد و مناسبات اجتماعى بايد به آن درجه از رشد برسد كه ضرورت تحول مطرح شود. و اين ضرورت در روبناى جامعه خود را نشان دهد و عامل ذهنى از اين مرحله وارد عمل مى ‏شود.
عده‏ اى بر اين باورند كه بايد بورژوازى مستقر شود، طبقه كارگر صنعتى به ‏وجود آيد و در مرحله معينى از رشد و گسترش و آگاهى، حزب طبقه كارگر به‏ وجود آيد. و بعد مسأله انقلاب و انقلاب كارگرى مطرح شود.
پس پيشاپيش در نبود يا در مرحله جنينى و يا در مرحله آغازين شكل ‏گيرى صنعت و پرولتارياى صنعتى طرح حزب و انقلاب غلط است.
شعاعيان مى‏ پذيرد كه شرط تحول هر جامعه ‏اى، تحول در مناسبات توليدى‏ ست. اما ضرورت انقلاب را منوط به رشد عددى طبقه كارگر نمى ‏داند.
طبقه كارگر در مراحل آغازين گسترش خود نيز با داشتن تشكيلاتى انقلابى بايد وارد مبارزه سياسى شود. و مبارزه را جهت انهدام مناسبات كهن و پايه ‏ريزى و استقرار مناسبات نوين سوق دهد.
عامل ذهنى، فرهنگ انقلابى و بالاخره سازمان انقلابى است كه قادر است مادامى‏ كه طبقه موجوديت اقتصادى خود را كامل نكرده است، انقلاب را به راه بيندازد شعاعيان براى عنصر ذهنى ارزشى بسيار قائل بود.

نكاتىپيرامونانقلابمشروطه
۱- به ‏علت ضعف طبقات اصلى (بورژوازى و پرولتاريا) رهبرى وجه مترقى مشروطه را خرده ‏بورژوازى در دست داشت. و اين خرده‏ بورژوازى، خرده ‏بورژوازى شهرى بود كه از مظالم حكومت به تنگ آمده بود.
۲- جنبش مشروطه از سياست، اقتصاد و آزادى، انديشه ‏اى تنگ و خفه داشت.
۳- جنبش فاقد ميراث فلسفى و ذهنى بود.
۴- ضعف جدى مشروطه، ضعف ذهنى و فلسفه انقلابى بود. پس نه سازمان مبارزه نه رهبرى انقلابى، نه كادرهاى مبرز شكل نگرفتند.
۵- انقلاب نتوانست خود را به پايگاه اساسى خود يعنى توده و روستا برساند.
۶- ستارخان پس از آن دلاورى‏ ها به ‏جاى آن‏كه به سرعت سازمان‏ هاى مملكتى را اشغال كند. قدرت‏ هاى انقلابى را جايگزين قدرت‏ هاى ضدانقلابى بكند. مردم را هرچه بيشتر مسلح بكند. تعليمات انقلابى بدهد. لشكر انقلاب را مجهزسازد، با سادگى تمام تقاضاى بازنشستگى و رفتن به «بابا باغى»[2] را مى ‏كند.
۷- حزب و رهبرى سياسى و ورزيده ‏اى كه هم‏ سطح ستارخان باشد نبود.
۸-ستارخان يك سردار بود. سردار ملى نيازمند يك رهبر سياسى ملى، يك تشكيلات سياسى ـ انقلابى، ملى بود.
۹- شور و تب انقلابى در شهرها به ‏خاطر حضور بورژوازى تجارى بود.
۱۰- انقلاب فرانسه تأثير هيجانى با چاشنى ضعيفى از آگاهى داشت و منجر شد به‎الگوبردارى ناشيانه از شعارهاى بورژوازى فرانسه.
۱۱-. شيخ محمد خيابانى درست بر جاى پاى اشتباهات پاريس پا مى ‏گذاشت. همان‏طور كه آن‏ها از ارتش منتظر در پشت دروازه ‏هاى پاريس غافل شدند. خيابانی نيز از قواى ژاندارم و مخبرالسطنه غافل شد.
۱۲- انقلاب ۱۹۰۵ روسيه نيز به روى انقلاب ايران تأثير گذاشت. ضمن آن‏كه انقلابيون روسيه سعى مى‏ كردند به ايران كمك لجستيك و تشكيلاتى هم بكنند. اما خود آن‏ها نيز در حال آموختن بودند و كمك‏ هاى آنان از گسترش هيجان و آگاهى‏ هاى اوليه بالاتر نرفت.
۱۳- تضاد بين دو استعمار، روس و انگليس امكان مساعدى براى رشد نهضت مشروطه بود. اما مشروطه به ‏علت ضعف‏ هاى جدى نتوانست از اين تضاد به خوبى استفاده كند. تا آن‏كه در برابر رشد انقلاب دو استعمارگر به سازش رسيدند.
۱۴- در روزنامه قانون (ملكم) و حبل ‏المتين (مؤيدالاسلام) هر دو در نشر انقلاب مؤثر بودند. اما رسالت روزنامه تنها برانگيختن شور در مردم نيست بلكه؛
ـ زبان انقلاب و ناشر فرهنگ آن است.
ـ سازمان‏ده است.
ـ راهنما است.
ـ عامل وحدت است در برنامه و تاكتيك انقلاب
ـ طنابى است كه همه حلقه ‏هاى كشور را به هم وصل مى‏ كند.
۱۵-كتاب‏ هاى طالبوف و سياست‏نامه ابراهيم ‏بيگ در مردم تكانى به ‏وجود آورد. با نگاهى به اين دو كتاب به سطح نازل فرهنگ انقلاب پى مى‏ بريم.
۱۶- ميرزاآقاخان كرمانى از ملكم و سيدجمال از لحاظ فراست و دانش اجتماعى بالاتر بود، اما به ‏خاطر وارستگى آثارش انتشار نيافت و نتوانست تأثير واقعى خود را بكند.
۱۷- محصلين، بازرگانان، جويندگان كار جزء سفراى انقلاب بودند كه با خود آگاهى از وضعيت غرب به ايران مى‏ آوردند.
۱۸- معممين به بغداد و شام و قسطنطنيه مى ‏رفتند و با خود آگاهى مى‏ آوردند. طباطبايى و ميرزا يحيى دولت‏ آبادى از اين دست بودند.
۱۹-عده‏ اى ديگر چون حيدرخان و على مسيو بودند كه آگاهى‏ هاى انقلابى را به‏ خاطر ارتباط ‏هاى ‏شان با احزاب انقلابى روسيه به ايران مى ‏آورند. اما آنان نيز نتوانستند خود را از تاروپود كيفيات خرده ‏بورژوايى خلاص كنند.

حزبوانقلاب
۱- حزب و انقلاب محصول و نتيجه متقابل يكديگرند. بدون حزب انقلابى، انقلاب و بدون انقلاب حزب انقلابى، هيچ‏كدام قوام نخواهد آمد. انقلاب حزب را و حزب انقلاب را مى ‏سازد.
۲- شرايط انقلابى، حزب خود را مى‏ سازد و حزب متقابلاً شرايط انقلابى را تكامل مى‏ بخشد.
۳- شرايط انقلابى بدون حضور حزب انقلابى مى ‏تواند وارد انقلاب شود، اما در اين مرحله بايد حزب انقلابى ساخته شود.
۴- به‏ هرروى انقلابى بدون تشكيلات و حزب انقلابى خود قادر نيست سامان يابد و بقاى تاريخى خود را تضمين كند.
۵- جوامعى كه پيشاپيش حزب خود را ساخته ‏اند و شبكه ‏بندى‏ هاى لازم را درجهت حل مسأله اسلحه و ارتش انقلابى برقرار كردند با گام‏هاى مطمئن ‏ترى مبارزه را به‎پايان مى ‏رسانند.
 
انقلاب مشروطه و حزب انقلابى
مرحله اول انقلاب مشروطه، مرحله مسالمت ‏آميز بود. در مرحله دوم انقلاب وارد فاز مسلحانه شد. اين مرحله بدون حزب انقلابى آغاز گشت. انقلاب از حزب انقلابى جلو افتاد.
تشكيلات انقلاب در اين مرحله انجمن ‏ها، و در سيمايى مشخص و ممتاز «سازمان دست غيبى» على مسيو بود. كه نقش انقلابيون روس در تشكيل آن برجسته بود.
اين ‏ها شكل‏ هاى اوليه حزب انقلابى بودند. اما هرگز نتوانستند. به تشكيلات و حزب انقلابى به مفهوم همه جانبه ‏اش برسند و در همان حالت ابتدايى و جنينى باقى ماندند.[3]

جلو افتادن انقلاب از حزبش
با آماده شدن شرايط مادى و معنوى قيام مسلحانه هيچ مانعى ندارد كه انقلاب از حزبش جلو بيفتد. اين نقض انقلاب مشروطه نبود. اما اين‏كه نتوانست هرگز حزبش را بسازد اين نقض انقلاب بود و اين نقض ناشى از تسلط رهبرى خرده ‏بورژوازى بر انقلاب بود.
انجمن‏ ها در آگاه كردن مردم نسبت به فجايع استبداد و بازگو كردن ارزش قانون مهم بودند اما جوهره آن‏ها براى يك مبارزه انقلابى بار نيامده بود. به ‏جز انجمن تبريز كه بخش علنى انجمن غيبى بود. هرچند پيش از انقلاب سازمان سياسى انقلاب موجوديت نيافت. اما تجربيات عملى انقلاب ضرورت تشكيل چنين سازمانى را در دستور كار قرار داد.
بدون حزب انقلابى تأمين خواسته ‏هاى تاريخى خلق امكان‏ پذير نيست. و باز روشن شد كه يك ارتش انقلابى بدون حزب انقلابى قادر نخواهد بود خواسته ‏هاى تاريخى مردم را به ثمر برساند. اما اين نياز يك نياز دوطرفه است. متقابلاً نيز هيچ حزب سياسى ـ انقلابى نمى‏ تواند خود را از ارتش انقلابى بى‏ نياز سازد.
از دست رفتن پيروزى‏ هاى جنگى ستارخان به‏ خاطر آن بود كه سازمان سياسى هم ‏وزن به ‏وجود نيامد.

يك نكته مهم
احساس يك نقض و احساس فوريت رفع نقض به ‏معناى دانستگى شيوه ‏هاى مطمئن براى رفع نقض نيست.
ضرورت تشكيل حزب احساس مى‏ شد. اما خرد لازم آن نبود. همان‏ گونه كه انقلاب از حزب خود جلو افتاد بار ديگر حزب سياسى از سياست پيش افتاد. انقلاب هنوز به‎ارتش سياسى ـ سازمان خود به درستى دست نيافته بود.
خرده‏ بورژوازى احزابى ساخت كه به ‏قول كسروى جز «وراجى و سدّراه جنبش» شدن كارى نكرد. انقلاب و ضدانقلاب در زير يك سقف جمع شدند.

يك درس
انقلاب بدون حزب انقلابى و حزب انقلابى بدون ارتش انقلابى هرگز قادر به تحول انقلابى جامعه نخواهد بود.
ارتش انقلاب معمولاً از قواى پارتيزان، نيروهاى پراكنده، و نيروهاى مقاومت تشكيل مى‏ شود و در روند خود به ارتش كلاسيك تغيير شكل مى‏ دهد. اين ارتش پس از پيروزى بايد ستون فقرات ارتش حكومت انقلابى را تشكيل دهد. هيچ انقلابى پس از پيروزى ارتش خود را به يك‏باره منحل نمى ‏كند و مادامى‏ كه حكومت انقلابى به استقرار و حاكميت شكست‏ ناپذير خود اطمينان نيافته به مثابه نخستين قدم و فورى‏ ترى اعمال دست به خلع سلاح نيروهاى پارتيزان انقلاب نمى ‏زند.

پاركاتابك،خلعسلاحانقلاب
طرح و تصويب قانون خلع سلاح عمومى جدا كردن اسلحه از دست اصيل ‏ترين نيروهاى انقلابى يعنى مجاهدين تبريز بود. نگاه كنيم به نيروهايى كه در انقلاب مسلح شده بودند.
۱-نيروهاى يفرم‏خان، كه خود رئيس نظميه بود.
۲- نيروهاى سردار اسعد بختيارى كه در حكومت بود.
۳- نيروهاى سپهدار كه در حكومت بود.
۴- نيروهاى عشايرى و ياغيان كه در دستور كار حكومت نبودند.
۵- مجاهدين تبريز كه سردار و سالار ملى رياست آن‏ها را داشتند.
ضدانقلاب خوب مى‏ دانست كه خلع سلاح مجاهدان تبريز يعنى خلع سلاح ارتش انقلاب. چرا كه ضدانقلاب فورى‏ ترين امر را خلع سلاح انقلاب تشخيص داده بود و اين تشخيص ضدانقلابى به ‏غايت درست بود. نخست آن ‏كه سردار و سالار ملى در تهران بودند و دير نبود كه انقلاب متوجه شود چه كلاه بزرگى به سرش رفته است، پس امكان تجديد انقلاب بود. بيهوده نبود كه ضرب‏ الاجل ۴۸ ساعته داده شد.

ساده ‏دلى انقلابى، اشتباهى تاريخى
مشكل كار در آن بود كه ضدانقلاب در كار خود آگاه و انقلاب در كار خود دچار ناآگاهى اسفناكى بود. ضعف دانش سياسى بيداد مى‏ كرد. پس ستار و باقر را مُجاب كردند كه هدف آن‏ ها نيستند، بلكه مراد امنيت كلى كشور است.
اين ناآگاهى سر ديگرى هم داشت، حيدرخان كه به ‏قول كسروى افزار كار شده بود و آگاه نبود كه منظور خلع سلاح ستارخان نيست، مراد خلع سلاح انقلاب است. دسته ‏بندى‏ هاى موقت پايتخت و رفتن ستارخان به سوى جناح محافظه ‏كار موقتى است. پس او نيز مقابل ستارخان ايستاد.

يك اگر تاريخى
اگر تبريز به چند و چون قضايا آگاه بود. و قبل از فرستادن سردار سنگرهاى انقلاب را محكم مى‏ كرد. و اگر تهران با حضور سازمان‏ده بزرگى چون حيدرخان حزب انقلابى را سازمان داده بود حضور سردار و سالار ملى فرصت خوبى بود كه انقلاب بَدَل خود را به ضدانقلاب بزند. و با سرنگون كردن حكومت سازش، انقلاب را به مجراى اصلى خود بيندازد.
اما انقلاب از عاملين فتح تهران شناخت درستى نداشت. انقلاب از ماهيت قدرت بى‏ خبر بود. و مى‏ پنداشت انقلاب يعنى مجلس و مجلس يعنى قانون، از ديالكتيك قدرت و قانون درك درستى نداشت. و نمى‏ دانست كه مجلس و قانون تا زمانى كارگزار كشور است كه قدرت مسلح مردم در پشت آن باشد.

اصولمبارزهجبهه اى
مبارزه جبهه ‏اى در وهله نخست برمى‏ گردد به مرحله انقلاب. وقتى مرحله انقلاب ضداستعمارى يا ضدديكتاتورى، يا ضدفاشيسم باشد مبارزه
جبهه ‏اى در دستور كار قرار مى ‏گيرد با شرايط زير:
۱- برنامه جبهه
برنامه حداقل يا متوسط رو به پايين است حدى كه مورد توافق تمامى نيروهاى داخل جبهه قرار گيرد اين برنامه لزوما منطبق نيست با برنامه مترقى‏ ترين نيروهاى دخيل در جبهه.
۲- بر عهده راديكال ‏ترين نيروهاست كه همين برنامه حداقل را آن‏ ها در دستور كار قرار دهند تا با جلب هرچه بيشتر مردم رهبرى جبهه را به ‏دست آورند.
۳- طرح شعارهاى راديكال و برنامه حداكثر باعث تجزيه جبهه و شكست انقلاب مى ‏شود.
۴- تبليغات نبايد تشتت‏ آفرين باشد.
۵- حزب انقلابى رهبرى و گسترش خود را نه در تبليغات و بحث‏ هاى ايدئولوژيك تشتت‏ آفرين بلكه با طرح‏ هاى صحيح ‏هاى و تاكتيك‏هاى مناسب و راهنمايى جبهه به‌سوى پيروزى صفوف خود را فشرده و رهبرى خود را اعمال مى ‏كند.
۶- كسب هژمونى در جبهه با ادعاى صرف و حقانيت تاريخى ممكن نيست. منجر به متلاشى شدن جبهه مى ‏شود. اين حق براى تك تك اعضاى جبهه محفوظ است به‌شكلى ماهرانه، دقيق، خستگى ‏ناپذير لياقت خود را عملاً به ديگران نشان دهند. خود را به رهبرى انقلاب برسانند.
۷- در جبهه انتقادات داخلى قدغن نيست. اما انتقادات به ‏شكلى دوستانه در نقد تاكتيك‏ ها و شيوه ‏هاى ارائه شده داده مى‏ شود. و اين خود راهى است براى ثابت كردن حقانيت رهبرى خود به توده ‏ها.
۸- از عناصر شركت‏ كننده در جبهه، در مورد آرمان‏ ها و ايدئولوژى و حزب آن‏ ها سؤالى نمى‏ شود تنها شرط مبارزه بر عليه استعمار است.
۹- وحدت در جبهه به ‏معناى عدم تلاش براى رسيدن به رهبرى جبهه نيست.
۱۰- ارائه شعارهاى عملى، تنظيم برنامه ‏هايى كه تبلور خواست مردم باشد. ارايه تاكتيك ‏هاى صحيح، نزديكى فروتنانه با مردم. راهنمايى ‏هاى اصولى، افشاى صميمانه و عينى اين يا آن تاكتيك غلط ارائه شده توسط اعضاى جبهه به گونه ‏اى كه وحدت‏ شكنانه نباشد راهى است به سوى رهبرى.
۱۱- رابطه جبهه ‏اى، وحدت و انتقاد است. وحدت وجه عمده و انتقاد وجه مغلوب رابطه است رابطه با دشمن رسواگرانه است و با دوست افشاگرانه است، انتقادى دوستانه، سازنده و توأم با نشان دادن راه همراه با صميمت و دلسوزى انقلابى.
۱۲- تا زمانى‏ كه دشمن مشترك در مقابل جبهه حى و حاضر است. هر عملى كه وحدت جبهه را نقض كند غيراصولى و ابلهانه و خائنانه است.
۱۳- جبهه مى‏ تواند كمك خارجى را قبول كند. اما چگونگى مصرف اين كمك ربطى به اهداءكننده ندارد. تنها حقى كه براى كمك ‏دهنده باقى است دادن تذكر در صورتى‏ كه ببيند در مصرف كمك مزبور نابسامانى ‏هايى موجود است. فقط تذكر نه بيشتر. استقلال داخلى جبهه نبايد مخدوش شود.
۱۴- ملاك وحدت يا گسست با اين يا آن طبقه، اين يا آن گروه، سود و زيان آن‏ها براى جنبش است. رهبرى نهضت زمانى‏ كه سود مى‏ جويد جانب وحدت را مى‏ گيرد، وقتى زيان اين رابطه افزايش مى ‏يابد جانب گسست و جدايى را مى‏ گيرد. آنچه در اين ميان حياتى است قابليت و شعور رهبرى است براى سنجش اين سود و زيان و زمان اين وحدت و گسست.

چند نكته براى كار سياسى
۱- هيچ طبقه ‏اى نمى ‏تواند به ‏يك‏باره دشمنان تاريخى خود را به گور كند. بلكه با به ‏كار بردن تاكتيك ‏هايى به سوى هدف كلى و استراتژى، حركت مى ‏كند. بدون برنامه و هدف‏ هاى تاكتيكى هيچ، استراتژى به ‏يك‏باره متحقق نمى ‏شود.
۲-  در هر مبارزه تاريخى ـ اجتماعى، در مراحل مختلف مبارزه حزب انقلابى براى خود دوستان و دشمنانى مشخص مى‏ كند. و با كمك متقابل متحدان خود، دشمنان خود را درهم مى‏ كوبد و به مرحله جديدترى وارد مى‏ شود. در اين مرحله ممكن است، دوستان سابق، دشمنان امروزين باشند. و حزب دوستان متحدين تازه ‏ترى پيدا كند. اين وحدت و كثرت، اين جدايى و پيوند تا نبرد آخرين ادامه مى‏ يابد. تا در جنگ مرگ و زندگى، حاكميت مطلق انقلاب تثبيت شود.
۳-هيچ انقلابى قادر نيست به همان سرعت كه مواضع سياسى ـ اقتصادى ضدانقلاب را در هم مى ‏كوبد مواضع فرهنگى و اخلاقى آن‏را نيز تصاحب كند. در اينجا مبارزه طولانى و هوشيارانه لازم است.
تا در مدتى طولانى نخست مردم را آماده شنيدن كند. بعد آن‏ها را به فكر وادارد. و بعد از انديشيدن باور كنند و ايمان بياورند. و بعد آن‏ها را همراه آرمان و ايدئولوژى خود بكشد.
حزب انقلابى با يك نشست و كنگره مى‏ تواند به نتايجى برسد. اما حتما ضرورت ندارد كه آن‏را صريحا با مردم در ميان بگذارند. حزب قبل از هر چيز با برنامه ‏ها و شعارهاى لازم مردم را با خود همراه مى ‏كند. با تماس با توده و به ميدان آوردن و بالا بردن شعور اوست كه مى ‏تواند طبقه را تا سطح خود بالا بياورد و به خود حياتى تاريخى بخشد. مبارزه فرهنگى ظريف‏ ترين و دقيق ‏ترين بخش از مبارزات يك حزب انقلابى را شكل مى ‏دهد.

فراسترهبرى
جنبش انقلابى با فراز و نشيب‏ هايى روبه ‏روست. و هنر رهبرى در آنست كه كشتى انقلاب را به سلامت به بندرگاه پيروزى برساند. اما جنبش هميشه با فراز روبه ‏رو نيست. با فرودهايى مرگبار نيز روبه ‏روست. در اين زمان است كه حفظ وضع موجود بهترين گزينه‏ اى است كه در جلو پاى رهبرى است. و تثبيت وضع موجود نيازمند عقب ‏نشينى است.
يك حزب انقلابى پيروزى را منوط به جنگ نمى ‏كند. بلكه بر مبناى اوضاع عمومى خويش و دشمن در قالب طرح شعارهاى روز، مذاكرات تودرتو، برنامه ‏هاى حداقل و تاكتيك‏ هاى عملى خود را به پيروزى نزديك مى‏ كند.
يك نهضت انقلابى علاوه بر مهمات نظامى پيوسته تير تركشش پُر است از تيرهاى ديپلماتيك خوش‏ تراش و زيبا. مذاكره و جنگ براى او دو روى يك سكه ‏اند. در موقعيت مناسب دستور حمله و پيشروى مى  ‏دهد و در زمانى‏ كه ايستادن باعث از بين رفتن ذخاير انقلاب مى‏  شود فرمان عقب‏ نشينى سريع را مى ‏دهد.
استقامت در جايى‏ كه نبايد استقامت كرد ماجراجويى است و عقب‏ نشينى در جايى‏ كه بايد ايستاد محافظه  ‏كارى است.
اما شرايط هميشه به روى تاكتيك پيش‏روى و عقب‏ نشينى تنظيم نمى        ‏شود. گاهى تثبيت موقعيت موجود بهترين تاكتيك انقلاب است. در چنين شرايطى نهضت مجبور است مصالحه كند. مصالحه يعنى دادن و گرفتن امتياز و گاهى دادن امتياز براى خريدن وقت است.

يك نكته مهم
حقانيت تاريخى و قدرتمندى تاريخى نبايد با موقعيت لحظه و روز انقلاب و ضدانقلاب مخلوط شود. انقلاب به لحاظ تاريخى قدرتمند و پيروز است. چرا كه او طرف حق و حقيقت است. و حقيقت بالاخره بر ناراستى پيروز خواهد شد. اما اين پيروزى تاريخى ربطى به پيروزى يا شكست اين لحظه و اين روز ندارد. پيروزى و شكست را در اين لحظه وضعيت عينى نيروها تعيين مى‏          كند.
پس به عهده رهبرى است كه بسته به شرايط و اوضاع و احوال قوا و مواضع خويش و رقيب، موقعيت را به روشنى تشخيص دهد و دست به عمل بزند. و اين عمل ممكن است نه جنگ كه صلح و حتى مصالحه باشد.



[1]. اداره سانسور كه در واقع شعبه ای  از اداره ساواك بود. در آخرين لحظه متوجه اهميت كتاب شد و از پخش كتاب
جلوگيرى كرد و كتاب توقيف شد
[2]. باغى نزديك تبريز
[3]. يك سؤال
چرا شعاعيان از فرقه اجتماعيون ـ عاميون حرف نمى ‏زند. اين فرقه از كارگران ايران مقيم قفقاز شكل گرفت. و به شدت
تحت تأثير انقلابيون روسيه بود. نام فرقه اجتماعيون ـ عاميون ترجمه حزب سوسيال دمكرات بود. در انقلاب مشروطه سهم بسزايى داشت. احمد كسروى تاريخ‏نگار بزرگ مشروطه در تاريخ مشروطه ‏اش به تفصيل از نقش اين حزب سخن مى‏ گويد.
اما اين حزب نتوانست بر مشكلات داخلى خود فائق بيايد و بعد از پيروزى مشروطه خود را منحل كرد و كمى بعد بر زمينه آن حزب عدالت به ‏وجود آمد.

هیچ نظری موجود نیست: