پائولو جوردانو
«نمیخواهم از کنار آن چه که اپیدمی برملا میکند، ساده بگذرم»
برگردان فارسی: بهروز عارفی - تقی تام
پائولو جوردانو
«نمیخواهم از کنار آن چه که اپیدمی برملا میکند، ساده بگذرم»
پائولو جوردانو، شیفتهی ریاضیات و رماننویس ایتالیائی که با رمان «تنهائی اعدادِ اول» شهرت یافت، بین ۲۹ فوریه و ۶ مارس ۲۰۲۰، درست پیش از آنکه ایتالیا در قرنطینه فرورود، رسالهی کوتاهی با عنوان «واگیری» نوشتهاست.
لوموند بخشهائی از آن را در ۲۴ مارس منتشر کرد. واگیری، رساله ای هشدار دهنده
پائولو جوردانو، متولد ۱۹۸۲ در تورینو دارای دکترای فیزیک و رماننویس است. او با انتشار نخستین کتابش «تنهائی اعداد اول» (۲۰۰۸) شهرت یافت. این کتاب در سه و نیم میلیون نسخه در جهان به فروش رفت. دو کتاب دیگر او «بدن انسان» (۲۰۱۳) و «خُلق و خوی نامحلول» (۲۰۱۵) را انتشارات «سُوی» در فرانسه منتشر کردهاست.
بین ۲۹ فوریه و ۶ مارس، درست قبل از آن که ایتالیا کاملا قرنطینه شود، پائولو جوردانو «واگیری» Contagions را نوشت. این رساله، دنبالهی مقالهای ست که وی در ۲۵ فوریه در «کوریه دلا سِرا» روزنامهی چاپ میلان نوشته بود. در آن مقاله، او با تکیه بر آمارها نشان میدهد که چرا مردم باید در انزوا بمانند. در روی سایت این روزنامه، سه و نیم میلیون نفر این مقاله را خواندند. با این مقاله، شوق نوشتن رساله را یافت. در این نوشته، ریاضیات، اکولوژی (زیست بوم) و اطلاعات با هم تلاقی می کنند: «این جزوه، از یک نقطه نظر، نقطهی پایانی ناگهانی بر ماجرائی ست که مدت ها پیش برای من آغاز شدهاست.»
در ایتالیا، «واگیری» به صورت کتاب اینترنتی، با همکاری کوریه دلا سِرا منتشر شد. نویسنده نیمی از درآمد آن را به اورژانس پرشکی اختصاص دادهاست.
ناتالی بوئر، آن را به فرانسه ترجمه کردهاست و روز ۲۴ مارس ، انتشارات «سوی» آن را منتشر کرد. روزنامه لوموند، بخش عمدهای از آن را منتشر میکند.
این کتاب، سه هفته پیش نوشته شدهاست، اما ابدیتی به نظر میرسد، ابدیتی هشدار دهنده.. .
واگیری پائولو جوردانو ترجمه تقی تام- بهروز عارفی
بر زمین ماندن
در این روز نادر ۲۹ فوریه، یکی از شنبههای سال کبیسه، در حالی می نویسم که تعداد واگیریهای تایید شده در جهان، از ۸۵ هزار نفر گذشته – نزدیک به ۸۰ هزار فقط در چین- و نزدیک به سه هزار نفر جان خود را از دست دادهاند. نزدیک به یک ماه است که این حسابرسی عجیب، ته ذهنی مرا در این روزهای اشغال می کند. در این لحظه نیز، به نقشهی شیوع ویروس در جهان که بیمارستان جان هاپکینز تهیه کرده، نگاه میکنم. دایرههای قرمز بر زمینهای خاکستری، ناحیههای شیوع ویروس را نشان میدهند: رنگ اخطار را میشد با فراست بیشتری انتخاب کرد. اما، همه میدانند، ویروسها قرمزاند، اضطراری و اورژانس ها نیز قرمزاند. اگر چین و آسیای جنوب شرقی را یک لکهی بزرگ پوشانده، سراسر جهان زیر تگرگ قرمز و رَش rash [واژه پزشکی که به معنای کهیر است] رار دارد، و مشخص است که به طور گریزناپذیر به وخامت خواهد گرائید.
ایتالیا در میان غافلگیری شماری از ناظران، روی سکوی «قهرمانی» این مسابقه اضطراب آور قرار گرفت(...) در چارچوب مقررات قرنطینه، قرارهای روزهای آینده من لغو شدهاست؛ خود من نیز برخی را به عقب انداختهام. در فضای خالی دور از انتظاری پرت شدهام. در زمان حالی به سر می بریم که همه سخت در آن سهیماند: در حال گذر از مرحله ای هستیم که زندگی روزانه مان معلق شده، و اهنگ زندگی روزانهمان قطع شدهاست، مثل برخی ترانهها که وقتی طبل از زدن باز می ایستد، به انسان انبساط خاطر دست میدهد. مدرسهها بسته شده، کمتر هواپیمائی پرواز میکند، قدمهای تنها و پرصدا در راهروهای موزهها، در همه جا بیشتر از هر زمانی سکوت حکم فرماست.
من تصمیم گرفتم این خلاء را با نوشتن پر کنم، برای این که با نشانهها فاصله داشته و بهتر در مورد همه این اوضاع فکر کنم. نوشتن، گاهی قدرت تبدیل به پارسنگی را دارد که بر زمین میخکوب شدهاست. تازه، این همه مطلب نیست: من نمیخواهم از کنار آن چه که اپیدمی برملا میکند، به سادگی بگذرم. آن گاه که بر ترس مسلط شدی، ایدههای ناپایدار در یک لحظه ناپدید خواهند شد- در بیماری ها همیشه وضع به این گونه است.
زمانی که شما این صفحهها را میخوانید، اوضاع تغییر خواهد کرد و ارقام متفاوت خواهند بود. اپیدمی گسترش یافته و همهی گوشههای متمدن جهان را فراخواهد گرفت – و یا این که مهار شدهاست- این نکته اهمیتی ندارد. واکنشهائی که اکنون واگیری برمیانگیزد، باز هم معتبر خواهد بود. زیرا، ما با یک حادثهی ناگهانی یا یک بلا روبرو نیستیم. آن چه رخ داده، چیز تازهای نیست: این وضع قبلا پیش آمده و بازهم پیش خواهد آمد.
بعداز ظهرهای یک شیفتهی دانش و فنون
به یاد میآورم که بعداز ظهر بعضی روزها، در دوره دبیرستان، کلاس دهم و یازدهم، وقت را با ساده کردن اصطلاحها می گذراندیم. یک سلسله نمودارهای موجود در یک کتاب را کپی می کردیم، قدم به قدم، آنها را مختصر و قابل فهم میکردیم: مثلا 0,-1/2, a2
پشت پنجره، شب میرسید و چهرهی روشن من زیر چراغ، جای چشم انداز را میگرفت. بعداز ظهر های آرامی بودند. «مرتب سازی حبابی» الگوریتمی، در سنی که همه چیز در من و خارج از من – به ویژه در من- به نظر میرسید به آشفتگی میکشد. زمان زیادی پیش از نوشتن، ریاضیات به من امکان داد تا جلوی دلهرهام را بگیرم. هنوز گاهی پیش میآید، صبح به محض بیدارشدن، محاسبات و سلسله اعدادی را ابداع میکنم: عموما، این کار علامت این است که یک جای کار میلنگد. من فرض میکنم که این کار از من، یک شیفتهی دانش و فنون میسازد. من آن را میپذیرم. و به عبارتی این مخمصه را قبول میکنم. زیرا، در این لحظهها، پیش میآید که برای شیفتگان دانش و فنون، ریاضیات فقط برای وقت گذرانی نیست: ریاضیات ابزار ضروری برای درک اوضاع و خلاص شدن از دست تلقینهاست.
اپیدمیها پیش از آن که اورژانسهای پزشکی باشند، اورژانسهای ریاضیاتی هستند. زیرا، ریاضیات واقعا دانش اعداد نیست، ریاضیات دانش روابط است: ریاضیات پیوند و تبادل میان ذات های گوناگون را با تکیه بر فراموش کردن این که این ذاتها از چه ساخته شدهاند، و نیز در عین حال، با انتزاعِ آنها به شکل حرف، کاربرد، محور، نقطهها و سطحهاست. واگیری، عفونتی در شبکه مناسبات ماست .
ریاضیاتِ واگیری
این مقوله مثل تودهای از ابرها در افق دیدهمی شد، اما کشور چین دور است و بعد ملاحظه میکنید ... هنگامی که واگیری بر سر ما فرود آمد، ما را گیج کرد.
برای زدودن ناباوریام، فکر کردم که بهتر است با شروع از مدل اس آی آر [مدل ریاضیاتی بیماریهای عفونی]، که استخوانبندی شفاف هر اپیدمی می باشد، (...) دست بهدامن ریاضیات شوم.
کو وِ ۲ [سارس-کو وِ-۲، نوع کرورناویروس که اپیدمی کووید-۹ را شایع می کند] ساده ترین شکلِ زندگی است که ما می شناسیم. برای درک عملکرد آن؛ ما باید هوش محدود او را در نظر بگیریم و همان طوری که او ما را میبیند، خودمان را ببینیم. و به یاد داشتهباشیم که کو و-۲ اهمیتی برای ما، سنِ ما، جنسِ ما، ملیت ما و یا اولویتهای ما قائل نیست. برای ویروس، کل بشریت در سه گروه تقسیم میشوند: مستعدها، یعنی همهی کسانی را که میتواند آلوده کند، آلوده ها یعنی کسانی که دچار عفونت کرده است؛ و مردودها، یعنی کسانی که نمیتواند مبتلا کند.
مستعدها، آلودهها، مردودها: SIR
بر طبق نقشهی واگیری که بر روی صفحهی کامپیوتر من چشمک می زند، تعداد مبتلایان در جهان، در این لحظه، به ۴۰ هزار نفر میرسد، شمار مردودها، مردهها یا بهبودیافتگان کمی بیشتر است. ولی، باید مراقب گروه دیگری بود، گروهی که نام شان نیامدهاست. مستعدها، انسانهائی که هنوز کوو-۲ می تواند مبتلا کند، جمعیتی کمی کمتر از ۷ میلیارد و نیم است.
در این جهان عجیب و غریب غیر خطی
بعد از ظهر، در انتظار گزارش «دفاع غیرنظامی» هستم. از این پس فقط به این مطلب توجه میکنم. رویدادهای دیگری در جهان رخ میدهند که اهمیت دارند و در اخبار بازتاب مییابند، اما آنها را تماشا نمیکنم.
۲۴ فوریه، شمار مبتلایان در ایتالیا ۲۳۱ نفر بود. روز بعد، به ۳۲۲ نفر رسید. دو روز بعد ۴۷۰ نفر بودند؛ سپس به ۶۵۵، ۸۸۸، ۱۱۲۸ رسید. امروز، اول مارسِ که روزی بارانی است، به ۱۶۹۴ نفر رسیدهاست. انتظار چنین چیزی را نداشتیم. و نیز انتظار آن چه در انتظارمان است (...). هنگامی که چیزی رشد می کند، مایلیم فکر کنیم که رشد آن هر روز برابر خواهد بود. به زبان ریاضیات، ما همواره منتظر یک رشد یک بعدی هستیم. این نگاه قویتر از ماست.
در حالی که افزایش موارد بیماری هر روز بیشتر از روز پیش است. به نظر میرسد که این امر غیرقابل کنترل است. من میتوانم اضافه کنم که این یکی از راههائی ست که ویروس برای منکوب کردن ما پیداکرده، اما چنین گفتهای امتیاز بزرگی نسبت به هوشمندی محدود آن است. در واقع، خود طبیعت به صورت یک بعدی سامان نیافتهاست. طبیعت ترجیح میدهد که رشد گیج کننده یا کاملا آرام، مثل توان چندم و لگاریتم داشتهباشد. طبیعت بنا به ماهیت آن غیر خطی است.
اپیدمی ها امری استثنائی نیستند. باوجود این، رفتاری که موجب غافلگیری دانشمندان نمیشود، میتواند دیگران را نیز مبهوت سازد. افزایش موارد در این صورت، به نظر ما «یک انفجار» میآید؛ اگر عنوان روزنامهها را نگاه کنیم، این افزایش «نگران کننده» و «دراماتیک» است، در حالی که کاملا قابل پیش بینی بودهاست. تحریف آن چه طبیعی ست، موجب ایجاد ترس میشود. مورد کووید-۱۹ نه در ایتالیا و نه در جای دیگر، به صورت یک نواخت افزایش نمییابد؛ در این مرحله، بسیار سریعتر افزایش می یابد و این امر، به هیچ وجه، واقعا اسرارآمیز نیست.
آرزوی بهترینها
دیروز، برای صرف شام، پیش دوستان رفتم. به خودم گفتم، این بار آخر است. موقعی که تعداد مبتلایان از ۲۰۰۰ نفر بگذرد، خودم را قرنطینه خواهم کرد. هنگام بازگشت به خانه، با هیچ کس روبوسی نکردم، که کمی موجب دلخوری دوستان شد. در واقعیت، آنها کمی مردد بودند. به نظر میرسید این اپیدمی بیشتر از آن که باید، فکر مرا مشغول کردهاست. من بیشتر فردی خود بیمارانگار هستم، یک شب در میان،از همسرم میخواهم که دستانش روی پیشانیام بگذارد، در حالی که مسئله این نیست. من از بیمار شدن نمیترسم. پس، در این صورت، از چه چیزی می ترسم؟ از همهی آن چیزهائی که ممکن است واگیری تغییر دهد. به این نکته پی میبریم که داربست تمدنی که من میشناسم، کاخیست که با ورق بازی می سازند. من از «لوح سفید» می ترسم، و همچنین از عکس آن: یعنی که ترس بیهوده بگذرد، بدون آن که نشانهای از خود برجا گذارد.
سر شام همه تکرار میکردند: «یک هفتهی دیگر، همه چیز تمام میشود»، « آره، تو خواهی دید، چند روز دیگر همه چیز عادی خواهد شد». بانوئی از دوستان از من پرسید که چرا ساکت ماندهام. من فقط شانههایم را بالا انداختم، مایل نبودم نقش اخطاردهنده و حتی بدتر از آن نقش پرندهی بدیمن را بازی کنم.
اگر ما علیه کو و-۲، پادِتن (آنتی کور) نداریم، اما علیه هر چه ما را پریشان میکند، داریم. ما همیشه میخواهیم تاریخ آغاز و تاریخ پایان هر چیزی را بداینم. ما عادت داریم که آهنگ خود را بر طبیعت تحمیل کنیم و نه برعکس آن. لذا، من میخواهم که واگیری در عرض یک هفته تمام شود و به حالت عادی برگردیم. من با امید، خواهانش هستم.
اما، در واگیری، ما نیازمندیم بدانیم که آرزوی چه چیزی عادلانه است. زیرا، معلوم نیست که آرزوی بهترینها برای خود و آرزوی بهترین شکل، به هم ارتباط داشتهباشند. آرزوی محال، شدیدا محال خواهد بود و ما را با تکرار یاس مواجه میسازد. اِشکال اندیشه جادوئی در چنین بحرانهائی، بیش از آن که نادرست باشد، این است که ما را مستقیما به سوی اضطراب سوق می دهد.
متوقف کردن واقعی واگیری
"- خوب، پس واقعا چگونه باید جلو واگیری را گرفت؟ - با یک واکسن - و اگر واکسنی وجود نداشت؟» - با شکیبائی بیشتر.»
اپیدمولوگ ها می دانند که تنها راه متوقف کردن اپیدمی ، کاهش دادن مستعد هاست. باید تراکم آن ها در جمعیت به طرزی کاهش یابد که پخش آن را غیرممکن کند. (...)
واکسن ها قدرت ریاضی دارند که ما را از ردیف مستعدها به گروهبندی مردودها منتقل کند، بدون این که بیمار شدهباشیم. ما به واکسن علاقه داریم برای این که ما را از شر ویروس نجات میدهد، اما بیش از ما، واکسن مورد توجه متخصصان بیماریهای عفونی است زیرا که آن ها ما را از اپیدمی نجات میدهند. ضروری نخواهد بود که همه واکسینه شوند، کافی ست که ما جزو آن درصد معناداری باشیم که برای رسیدن به حد موسوم به «مصونیت گروه زی» واکسینه می شوند.
به این دلیل، ما باید هر زمان که لازم باشد، مقاومت کنیم. تنها واکسنی که در اختیار داریم، شکل کمی ناخوشایند احتیاط است.
ریاضیات احتیاط
من می خواهم به هر قیمتی که شده، به کوهستان برسم. این تعطیلات جایزهی قبولی در امتحانات بود. دوستانم نیز به اندازهی من مشتاق سفر بودند. به ویژه که هزینهی سفر و هتل در «دو آلپ» پرداخت شدهبود و با کمی بلندپروازی، بلیط اسکی روزانه هم خریداری شدهبود. پس از خروج از تونل سالبرتران دچار توفان برف شدیم. احتمالا تازه شروع شدهبود زیرا جاده هنوز پاک بود. به هم دیگر گفتیم: «می گذریم». ده کیلومتر دورتر، پشت صف اتومبیلهای متوقف، گیر کردیم. با زحمت زیاد، زنجیر چرخها را بستیم، بهویژه که بار اول بود. هنگام راه افتادن دوباره، تا قوزک پای مان را برف گرفتهبود. من به پدرم تلفن زدم. بالحنی مهربان گفت در برخی اوضاع، صرف نظر کردن تنها شکلِ ممکنِ جسارت است.
من این درس احتیاط را مدیون او هستم و حتی بیشتر از او، مدیون استدلال ریاضی آن.
سرعت زیاد یکی از وسواس های او بود و هرگاه در اتوبان، اتومبیلی مثل فشفشه با سرعت زیاد از کنار ما میگذشت، او میگفت که روشن است که راننده آن انسان نادانی ست. شدت ضربه به صورت متناسب با سرعت زیاد نمیشود، بلکه تصاعدی بالا میرود. من کودک بودم. دارای دانش کافی برای درک این مطلب نبودم. خیلی با آن فاصله داشتم. سالها بعد، در پرتو فیزیک، آن جمله را تفسیر کردم. در فرمول انرژی سینتیک، انرژی یک جسم در حرکت، سرعت نیست که به حساب میآید، توان دوی آن است. E= ½ mv2
بدین ترتیب، شوک خود انرژی بود و پدر من از اختلاف بین رشد خطی و رشد غیر خطی صحبت میکرد. او به من یادآور شد که اندیشهی باطنی ما گاهی نادرست است. حرکت با سرعت بالاتر از حد در اتوبان، خطرناکتر از آن چه میپنداشتیم، نبود، بلکه بسیار بسیار خطرناکتر بود.
بیماری «پا- دست – دهان»
در میلان، مدرسهها، دانشگاهها، موزهها، تئاترها و سالنهای ورزشی را بستهاند. بر روی تلفن همراهم، عکس های اندوهبار خیابانهای مرکز شهر را دریافت میکنم. یک روز ۲ مارس که به ۱۵ اوت شباهت دارد. در اینجا، در رم، هنوز هوائی تا حدی عادی استنشاق میکنیم، اما این یک عادی بودن مشروط است. همه جا، رسیدن تغییر محسوس است.
هم اکنون، واگیری پیوندهای ما را بر هم زدهاست. واگیری، تنهائی بزرگی پدید آورده: از جمله تنهائی بیماران در بخش مراقبتهای ویژه که از فراز شیشهای تماس میگیرند و یکی دیگر، تنهائی دهانهای پنهان در پشت ماسکها، نگاههای مظنون و ضرورت ماندن در خانهی خود. در واگیری، همهی ما آزاد هستیم ولی در اقامتگاه تحت نظر.
یک هفته پیش از تولد دوازده سالگیام، به بیماری سختی مبتلا شدم که پا-دست-دهان مینامند. درست دور لبهای من و منتهای اعضای بدنم جوش زد. تب نداشتم، حتی رنج هم نمیبردم، به جز از خارش، ولی چون سندرومی بسیار مسری بود، در نوعی انزوای خانگی قرار داشتم. هنگامی که اتاقم را ترک میکردم، مجبور بودم دستکش سفید دست کنم، درست مثل مرد نامرئی.
بیماری پوستی عجیب و غریبی بود، با این حال، خودم را بسیار تنها و تحقیر شده حس میکردم و کاملا به یاد دارم که روز تولدم گریه کردم.
هیچ کس دوست ندارد طرد و منزوی شود. دانستن این نکته که جدائی ما از جهان گذراست، برای زدودن رنج ما کافی نیست. ما نیاز نومیدانهای حس می کنیم که در کنار دیگران باشیم و در میان این دیگران، علاقه داریم که با افرادی که برای ما اهمیت دارند، کمتر از یک متر فاصله داشته باشیم. این یک خواست ثابت است که به نفس کشیدن شبیه است.
علیه تقدیر
اپیدمی ما را تشویق میکند تا خودمان را عضوی از یک جمع تلقی کنیم. اپیدمی ما را مجبور میکند تخیلی را به کار بندیم که به آن عادت نکردهایم: یعنی که بپذیریم ما به صورتی پیچیده یکی به دیگری وابستهایم و حضور دیگری را در گزینش های انفرادیمان در نظر گیریم. در واگیری، ما یک ارگانیسم واحد هستیم. در واگیری، ما از نو یک جماعت میشویم (...)
در جریان یک اپیدمی، مستعدها برای از محافظت از دیگران، باید از خود نیز محافظت کنند. مستعد ها نیز یک زنجیرهی بهداشتی تشکیل میدهند.
بدین ترتیب، در واگیری، آن چه انجام میدهیم یا از انجامش خودداری میکنیم، منحصرا به خود ما مربوط نمیشود. این چیزی است که دوست دارم فراموشش نکنم، از جمله پس از تمام شدن همهی این ماجراها.
پس، من در جستجوی فرمول موجزی هستم، شعاری که به یاد داشته باشم که آن را در یک مقالهی مجله دانش (ساینس) سال ۱۹۷۲ یافتم: More is different (یعنی "بیشتر متفاوت است"). فیلیپ وارن اندرسن آن مقاله را در مورد الکترونها و مولکولها نوشتهاست، اما او از ما نیز صحبت میکند: اثر انباشت شده عملهای خاص ما بر جمع، با مجموعِ آن اثرهای خاص متفاوت است. اگر شمار ما زیاد باشد، هر کدام از رفتارهای ما پیامدهای کلی انتزاعی دارد که تصور آن دشوار است. در واگیری، فقدان همبستگی، پیش از هر چیزی، از نبود تخیل (ایماژیناسیون) ناشی میشود.
هیچ انسانی یک جزیره نیست
زمانی که به دبیرستان میرفتم، غالباً علیه جهانی شدن تظاهرات میکردند. من فقط در یکی از آنها شرکت کردم و مایوس شدم. درست نمیفهمیدم از چه چیزی شکایت میکنیم؛ همهی مطالبات حالت مجرد و عام. صمیمانه بگویم، جهانیشدن برای من نامطبوع نبود. زیرا مسافرتهای زیبا و موسیقی عالی را نوید میداد.
امروزه نیز لفظ «جهانی شدن»، همچون ایدهای گنگ و مبهم، که غالبا تغییر شکل میدهد، مرا گیج میکند. ولی لااقل میتوانم حد و حدود آن را، از روی آثار جانبی آن، حدس بزنم. یک پاندمی (همه گیری) مثلا. مثلا این شکل جدید مسئولیت، به معنای گستردهی آن، که هیچ یک از ما نمیتواند گریبان خود را از آن رها کند.
حقیقتا هیچ یک از ما. اگر موجودات انسانی را که ما بین هم کنش و واکنش میکنند با خطوط یک خودکار به هم وصل کنیم، دنیا به شکل یک صفحهی عظیم خط خطی به نظر میآید. در سال ۲۰۲۰ حتی یک زاهد بسیار گوشهگیر، ارتباطات حداقلی با دنیای خارج دارد. به زبان ریاضی میتوانیم بگوئیم که در یک نمودار پیوسته و بسیار بسیار وابسته و مربوط بههم، که فاقد جهت مشخصی هست، قرار داریم [گراف کانکس که به فارسی "گراف همبند" ترجمه شده]. این ویروس، خطوط یک قلم را دنبال میکند و به همه جا میرسد.
این مراقبه یا درون پوئی قدیمی جان دون، که « هیچ انسانی یک جزیره نیست»، در مورد واگیری، معنای جدید و ناروشنی مییابد. در سوپرمارکت
یکی از دوستان من با یک دختر ژاپنی ازدواج کردهاست. آن ها در استان میلان زندگی میکنند و دختر بچهای پنج ساله دارند. همین دیروز که مادر و دختر برای خرید به فروشگاه رفتهبودند، دو نفر شروع به عربده کشیدن میکنند که همه این ها تقصیر ایشان است و بایستی به کشورشان، چین، برگردند.
ترس ما را وادار به واکنش های غریبی می کند. در سال ۱۹۸۲، سال تولد من، اولین مورد ایدز در ایتالیا تشخیص داده شد. در آن زمان پدرم جراحی ۳۴ ساله بود. برایم تعریف میکند که در اولین مرحله، او و همکارانش نمی دانستند چگونه باید رفتار کرد، چون هیچکس دقیقا از چیستی این ویروس آگاه نبود. وقتی می خواستند مریضی را عمل کنند، دو جفت دستکش رویهم می پوشیدند. روزی در اطاق عمل، یک قطره خون از بازوی یک مریض مبتلا به ایدز به زمین چکید. دکتر بیهوشی در حالیکه فریاد میکشید، به عقب جهید.
همه پزشک بودند و با این حال می ترسیدند. هیچ کس حقیقتا در حدی که از پس یک ماموریت جدید بر آید، نیست. در این قبیل اوضاع و احوال که در حال حاضر می گذرانیم، انواع واکنش ها را شاهدیم: خشم، هراس، خون سردی، وقاحت، ناباوری، تسلیم و رضا. کافی است این هارا به خاطر بسپاریم تا اندکی بیشتر احتیاط کنیم، تا کمی بیشر دلسوزی و همدردی داشتهباشیم، و نیز برای این که از توهینهای ناشایست در فروشگاهها اجتناب کنیم.
به هرحال- و جُدا از مشکلات غلبه ناپذیر ما برای تشخیص خطوط چهرهی آسیائی ها-، واگیری این اپیدمی کاملا تقصیر«آنها» نیست. اگر ما میخواهیم حقیقتا یک مقصر تعیین کنیم، آن مقصر ما هستیم.
یک پیشگوئی خیلی ساده
ویروس ها، در کنار باکتریها، قارچها و سلولهای تکیاخته، به خاطر نابودسازی محیط زیست به جاهای دیگر پراکنده شدهاند. اگر ما اندکی از خودمحوربینی خودمان کم کنیم، در خواهیم یافت که بیشتر، این میکربهای جدید نیستند که به سوی ما میآیند، بلکه بیشتر این ما هستیم که آنها را از لانههایشان بیرون میکشیم.
نیاز روزافزون به تغذیه، میلیونها تن را وامیدارد حیواناتی را بخورند که بهتر میبود به آنها دست نزنند. مثلا در افریقای غربی ، مصرف حیوانات شکاریِ بالقوه خطرناک- از جمله خفاش که در این منطقه متاسفانه مخزن ویروس ابولاست- در حال افزایش است.
تماس بین خفاش و گوریل، یعنی راهی که از آن ابولا میتواند به راحتی به انسان منتقل شود، از طریق فراوانی میوههای رسیده روی درختها تسهیل شد. این فراوانی میوهها به نوبهی خود محصول باران های شدید غیر عادی است که به طور متناوب ، پس از دورههای خشکسالی، می بارند، خشک سالیهائی که خود نتیجهی تغییرات اقلیمیاند...
از این واقعیات سرگیجه میگیریم. زنجیرهای مرگبار از علل و معلول. بنابراین، زنجیرههائی از این قبیل، نیازمند آن است که از سوی افرادی که روز به روز تعدادشان زیادتر میشوند، مورد تامل قرار گیرد. زیرا این خطر وجود دارد که سر آخر با پاندمی جدیدی، وحشتناکتر از این روبرو شویم. و باز هم این ما، همچنان ما هستیم که با رفتارمان درمنشاء آن قرار داریم.
در ابتدا با گفتن این که آنچه اکنون بر ما می رود، در گذشته نیز اتفاق افتاده و بعدا نیز روی خواهد داد، به خود اجازه دادم کمی اغراق کنم. این یک پیشگوئی فی البداهه نبود. این حتی یک پیش گوئی نبود. اکنون بیطرفانه میتوانم حتی بگویم که آنچه با کووید-۱۹ بر سر ما آمد، به کرات در آینده پیش خواهد آمد. زیرا واگیری فقط نشانهای از بیماری است. در حالیکه خودِ عفونت در محیط زیست ما وجود دارد.
در هوای آفتابی، باران میبارد
در دهه ۱۹۸۰ ، موهای لطیف اسپریزده مد بود. هر روز صدها هکتولیتر لاک درهوا پخش می شد. سپس کشف کردیم که گازهای فرئون در لایهی اوزون سوراخی باز میکند ، که اگر ما اقدامی نکنیم، این خطر وجود دارد که خورشید ما را کباب کند. همه، آرایش موهای خود را عوض کردند و به این ترتیب بشریت نجات یافت.
در این مورد به گونهای موثر با هم همکاری کردیم. ولی تصور سوراخ اوزون راحت بود. سوراخی بود و ما همه قادریم یک سوراخ را مجسم کنیم. در مقابل، آن چه را که امروز می خواهند در نظر آوریم، بسیار فرِار تر است.
چنین است یکی از تناقضات دوران ما: در حالیکه واقعیت هر روز پیچیدهتر از روز پیش میشود، ما روز به روز در مقابل این پیچیدگی سرکشتر و نا فرمانتر میشویم.
تغییرات آب و هوائی را در نظر آوریم. افزایش درجهی حرارت زمین به سیاست های قیمت نفت و برنامههای تعطیلات ما، به خاموش کردن چراغ راهرو و به رقابتهای اقتصادی بین چین و آمریکا بستگی دارد؛ همچنین بستگی دارد به گوشتی که ما در بازار میخریم و نیز به جنگلزدائی بیحساب و کتاب. میبینیم که امر شخصی و امر کلی به شیوهای اسرار آمیز چنان در هم تنیدهاند که حتی پیش از آن که طرح یک استدلال را بریزیم از پا در آمدهایم. (...)
بالاخره، به نظر میرسد که تنها امر قطعی این است که مغز ما به اندازهی کافی مجهز نیست. ولی نفع ما در این است که هرچه زودتر آن را مجهز کنیم. در بین بیماریهائی که از تغییرات اقلیمی می توانند بهره مند شوند، علاوه بر ابولا، میتوان از مالاریا، دنگ، وبا، بیماری لیم، ویروس نیل غربی و حتی اسهال نام برد. گرچه این آخری برای ما زیاد ناراحت کننده نیست ، ولی در جاهای دیگر مخاطرهای بسیار جدی است. دنیا برای «گندزدن به خود» آماده میشود.
بنابراین، واگیری نیز دعوتی است به اندیشیدن. قرنطینه یا چلهنشینی این موقعیت را برای ما فراهم میسازد. به چه بیاندیشیم؟ به این واقعیت که ما تنها به جامعهی انسانی تعلق نداریم. ما مهاجمترین نوع از انواع یک زیست بوم(اکوسیستم) عالی و در عین حال شکننده هستیم.
انگل ها
من تابستانها را در سالنتو، واقع در دماغهی جنوب شرقی منطقه پوئیلس میگذرانم. وقتی از راه دور، که زیاد پیش میآید، به این نواحی فکر میکنم ، درختان زیتون در نظرم مجسم میشود. در مسیر اوستونی به دریا، انواع قدیمی شکوهمندی یافت میشود که به انسان این احساس را میدهد که با نباتات سرو کار نداریم. تنههائی رسا و با احساس دارند، تنه هائی که به نظر میرسد نازکدل و حساساند. من خود نیز گاهی به این میل جادوئی تن دادهام که یکی از آنها در آغوش بگیرم تا اندکی از نیروی آن را از آن خود کنم.
در سال ۲۰۱۰ یک بیماری انگلی به نام زیللا فستیدیوزا نزدیک گالی پلی پیداشد. از آن جا به آرامی سفرش را به سمت شمال آغاز و سر راه خود کیلومتر به کیلومتر، درختان زیتون را آلوده کرد. در ابتدا به نظر میرسید که آفتاب برگهایشان را سوزاندهاست، اما با گذشت زمان درختان به اسکلت تبدیل شدند. تابستان گذشته در مسیر بریندی سی به لچه، گورستان درختان بی روح خاکستری را دیدم.
با این حال، ده سال کافی نبوده که بر سر وجود یا عدم زیللا ، توافق حاصل شود.
(...) در این فاصله، انگلها پیشروی میکنند و به آرامی خود را تکثیر میکنند. در مناطق آنتیب، کُرس، و مایورکا نیز ظاهر شدهاست. زیللا نقاطی که مردم برای تعطیلات میروند را دوست دارد.
کارشناسان
چهار مارس دولت ایتالیا بستن در مدارس را در تمام کشور اعلام کرد. من با دو سه نفر سر این موضوع مجادله کووید۱۹ و گریپ فصلی دور میزد. همچنین در بارهی اقدامات قرنطینه بحث میکردیم که برخی آن را ضعیف و برخی زیادی شدید ارزیابی میکردند.
از ابتدا این طور بوده: از یک سو کسانی هستند که معتقدند که ویروس تمایل دارد شما را به بیمارستان بفرستد؛ از سوی دیگر عدهای از آن همچون سرماخوردگی سادهای حرف میزنند که به آن پر بها داده شدهاست. عدهای هستند که میگویند که باید دستهای خود را کمی بیش از معمول بشوئیم، و جمعی دیگر که خواهان قرنطینه کردن کل کشورند. همه میگویند « بر حسب نظر کارشناسان»، «به حرف کارشناسان گوش کنیم»، «ولی کارشناسان چنین فکر میکنند».
سیمون ویل نوشته « چیزی که در علم مقدس است، همانا حقیقت است». ولی وقتی ما با دادههای واحدی سروکار داریم، مدلهای یکسانی را مورد استفاده قرار میدهیم و به نتایج متضادی میرسیم، حقیقت کدام است؟
در مورد واگیری، علم ما را مایوس کرد. ما دنبال چیزهای قطعی بودیم ولی به ما نظرات خود را ارائه دادند. ما فراموش کردهایم که همیشه چنین بودهاست، یا بهتر است بگوئیم که فقط این چنین است که برای علم، شک همیشه مقدس تر از حقیقت است. در حال حاضر این امر برای ما مهم نیست. ما به دعوای کارشناسان نگاه میکنیم، مانند بچهها که، از پائین به بالا، به کشمکشهای پدر و مادرشان نگاه میکنند. سپس ما، بین خودمان دعوا میکنیم.
خدای پان [خدای چوپانان در اساطیر یونانی]
وقتی روزنامهها تصمیم گرفتند که تعداد اشخاص مبتلا را دیگر در صفحات اول شان چاپ نکنند، به من احساس نارضایتی و خیانت دست داد. شروع کردم به مشورت با دیگران. در مورد واگیری، اطلاعات شفاف، یک حق نیست، بلکه یک پیشگیری اساسی است.
هرچه یک فرد مستعد بیشتر در معرض اطلاعات قرار گیرد- در بارهی ارقام، مکانها، تمرکز بیماران در بیمارستانها-، طرز برخورد بهتری به این موضوع پیدا خواهد کرد. (...)
با این وجود در روزهای نخست، ارقام را متهم به پراکندن تخم هراس کردند. بنابراین بهتر دانستند روشی پیداکنند که ارقام را کمتر نشان دهند. بلافاصله بعد از این بود که واقعا شاهد گسترش وسیع هراس شدیم: مردم میگفتند اگر حقیقت را از ما پنهان میکنند، به این جهت است که اوضاع وخیمتر از آن است که بهنظر میرسد. بعد از دو روز ارقام به صفحات اول برگشتند و همان جا ماندند.
این لغزش ها نشانهی مناسباتی سامان ناگرفتهاست. یک مثلث احساساتی سه وجهی وجود دارد که ظاهرا کارکرد آن، در دوران مدرنیته به ناگهان متوقف شدهاست، در این موقعیت، شهروندان، نهادها و کارشناسان از دوست داشتن هم ناتوانند.
اگر نهادها به کارشناسان بدگمانند، به ما شهروندان، به مقاومتهای هیجانی ما، نیز چندان خوش گمان نیستند. کارشناسان نیز اعتماد چندانی به ما ندارند، با ما به زبانی بسیار ساده، که ما آن را مشکوک تلقی میکنیم، حرف میزنند. و اما ما به نهادها از پیش مشکوکیم، حتی پیش از آنکه ما به شکاکیت خودمان به آنها ادامه دهیم. به این جهت است که ما میخواهیم به کارشناسان نزدیک شویم، ولی میبینیم که آن ها مرددند. در حالت ابهام و دودلی، ما بدترین گرایش را بر میگزینیم و سوء ظن همه را متوجه خود میکنیم.
ویروس کورونا، این دور باطل را بر ما آشکار کرد. یک دور بی اعتمادی، که هرگاه علم به زندگی روزمره ما خراش کوچکی وارد کند، تولید میشود. از این دور است که نه ارقام، بلکه هراس زاده میشود.
آز سوی دیگر، هراس یکی از اختراعات خدای چوپانان( خدای پان) است. گاه برای خدای پان اتفاق افتاده که چنان زوزه شدیدی کشیده ، که خودش از صدای خود ترسیده واز ترس خود پا به فرار گذاشته است.
شمارش روزها
(...) در حالی که اپیدمی پیشرفت میکند، و به رقم یک صد هزار مبتلا نزدیک میشود، برنامهی زمانی من نیز از هم فرو می پاشد. ماه مارس با پیش بینی ها مطابقت نخواهد داشت. خواهیم دید که در ماه آوریل چه خواهد شد. با از دست دادن کنترل، احساس غریبی به آدم دست می دهد. به آن عادت ندارم، با آن مخالفت نیز نخواهم کرد. هر یک از دیدارهایم را که لغو میکنم یا به تعویق می اندازم، متاسفم. با چیز بسیار بزرگ تری روبرو هستیم که شایسته توجه و احترام ماست. چیزی که هرقدر فداکاری و هر اندازه مسئولیتی را که در توان ماست، از ما میطلبد.
این بحران در ارتباط نزدیک با زمان است. به شیوهي خود، زمان را سازماندهی کنیم، آن را به سوی خود برگردانیم و به آن تن دهیم. ما تحت تسلط موجودی میکروسکپی هستیم که با نخوت بهجای ما تصمیم می گیرد. مانند موقعی که در یک راهبندان زندانی شدهایم، به خود میپیچیم و خشمناکیم، بدون این که کسی دورو بر ما باشد. گیر کرده در این منگنه نامرئی، مایلیم به حالت عادی بر گردیم، و حدس میزنیم که چنین حقی را داریم. به ناگهان، عادی شدن میشود مقدس ترین چیزی که داریم، در گذشته هرگز چنین اهمیتی به آن ندادهبودیم و اگر با دقت بیاندیشیم حتی به خوبی نمیدانیم از چه تشکیل شدهاست: چیزی است که ما مصرا میخواهیم به ما بر گردانند.
بدین ترتیب، عادی شدن به حالت تعلیق در آمده و هیچ کس در موقعیتی نیست که پیش بینی کند تا کی. زمانِ نابهنجاری فرارسیده است و ما باید یاد بگیریم که در این نابهنجاری زندگی کنیم، باید دلائلی برای پذیرش آن بیابیم که فقط ترس از مردن نباشند. شاید حقیقت داشتهباشد که ویروسها از داشتن هوش محروماند، با این حال شایستگیهای بیشتری از ما دارند: آنها از ظرفیت جهش و دگرگونی سریع و انطباق با محیط بر خوردارند. نفع ما در این است که بذر آن را از آن ها بگیریم(...).
مزمور ۹۰ حاوی استمدادی است که در این ساعات به خاطرم می آید: «به ما تعلیم بده تا بدانیم که دوران عمر ما چقدر کوتاه است، تا شاید عاقل شویم.» [ از متن ترجمهی فارسی کتاب مقدس ۲۰۱۲ ، عینا نقل شد- م]
اگر این مزمور به خاطرم میآید، شاید به این جهت است که در دوران اپیدمی، ما از شمارش باز نمی ایستیم. می شماریم بیماران را و آنان را که شفا یافتهاند، مردهها را میشماریم، بستری شدگان در بیمارستان و روزهای از دسترفته کلاس را میشماریم، میلیاردهائی که در بورسها سوخت، تعداد ماسکهای فروخته شده و ساعاتی که ما را از دریافت نتیجهی تستمان جدا میسازد، می شماریم؛ می شماریم کیلومترهائی که ما را از کانون سرایت دور میسازد و تعداد اطاق های لغو شده هتل ها را، تعداد روابطمان و آن تعدادی را که از آنها چشمپوشی میکنیم، میشماریم. میشماریم روزها را، به ویژه روزها را، روزهائی که پیش از پایان وضعیت اضطراری طی خواهند شد.
با این حال احساس میکنم که این مزمور گرایش دیگری را به ما القاء میکند: به ما تعلیم بده که روزهای خود را خوب بشمریم تا روزهایمان را ارزشمند سازیم. همه روزها یمان را، از جمله روزهائی که مانند فواصل دردناکی بهنظرمان میآید .
میتوانیم به خود بگوئیم که کووید-۱۹حادثهای منزوی است، یک مصیبت یا غَضَب الهی است، یا فریاد بکشیم که کاملا تقصیر آنهاست. هیچ کس ما را باز نخواهد داشت. یا این که میتوانیم کوشش کنیم به آن معنائی بخشیم و بهترین استفاده را از این فرصت زمانی ببریم. از آن برای اندیشیدن به چیزی استفاده کنیم که عادی سازی، ما را از اندیشیدن به آن باز می دارد: چگونه به این جا رسیدیم و چگونه می خواهیم جریان زندگی مان را از سرگیریم.
روزها را بشماریم. قلب خود را به روی خرد بگشائیم. نگذاریم که این رنج بیهوده بگذرد.
Paolo Giordano ContagionsEdition Seuil, Paris, Mars 2020
|
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر