۱۳۹۹ اسفند ۵, سه‌شنبه

چندی است در کاخش در انگلستان نشسته است و روشنفکر دست و پابسته داخلی را به یمن زمینه مساعد داخلی به توپ می بندد

 

ابراهیم گلستان که می گویند داستان نویس خوبی بوده است و چند کار مستند هم کرده است که این جا و آن جا جایزه ای هم  گرفته است  چندی است در کاخش در انگلستان نشسته است و روشنفکر دست و پابسته داخلی را به یمن زمینه مساعد داخلی به  توپ می بندد و بر این باور است که شاملو شاعر شاعران ایران نه از دستور زبان چیزی می دانست و نه از شعر و با مرگش شعرش هم به پایان رسید. و فروغ فرخزاد شاهزاده شعر معاصر شعرش ساختار نداشت و نجف دریابندی مترجمی که نامش برای هر کتاب اعتباری بود و نخستین ترجمه اش وداع با اسلحه همینگوی است ترجمه بلد نبود و وقتی به دفتر کاراو رفت شروع کرد به گریستن. و دیگران نیز آدمی های درپیتی بوده اند که مفت شان هم گران است و تمامی این افاضات در مصاحبه هایش مکتوب شده است .(۱)

باید دید که جلال آل احمد دوست گرمابه و گلستانش در خرداد ۱۳۴۳ در مورد چاله ای که او برای او کنده بود تا او را چون خود نان خور کنسرسیوم نفتی فرزند زنا زاده کودتا کند چه می گویدو چگونه او را ارزیابی می کند تا ببینیم که در پیرانه سر این تحفه نطنز که فکر می کند آسمان سوراخ شده است و او از آن جا پائین افتاده است کجای این داستان است .

«با گلستان از سال  ۲۵-۱۳۲۴ آشنا بودم.در همان داستان انشعاب از حزب توده.گلستان مسئول اخبار خارجی روزنامه رهبر بود یکی از روز نامه های حزب.

گلستان ازهمان روز ها می خواست تماشاچی باشداما بازیگری هم می کرد .اما این برایش کافی نبود . بهمین خاطر از تشکیلات مازندران عذرش را خواستند.

نوعی خود خواهی نمایش دهنده داشت که کمتر در دیگران می دیدی.

همیشه متکلم وحده بود وحوصله گوش دادن به دیگری را نداشت امابا هوش بود و با ذوق .خوب می نوشت و خوب عکس می گرفت.قلم هم می زد و ترجمه هم می کرد  اغلب خوب گاهی هم بسیار خوب.

اما حیف که درست و حسابی درس نخوانده بود یعنی تحمل نیاموخته بود. نا چارنخوانده ملا بود.

او به پر مدعایی و دیگران به بی اعتنایی و بردباری همدیگر را به آدم ها راهنما بودیم به کتاب ها و آدم ها.

او در آبادان بود که عاقبت تکلیف خودش را روشن کرد از بازیگری به تماشاگری.

اولین تجربه جدی ما با گلستان در خود داستان انشعاب بود .او با ما بود اما با ما نیامد.

ما که انشعاب کردیم او تنها رفت. و کاغذ استعفایی به حزب نوشت ودرآمد که بله چون نزدیک ترین دوستان من رفتند دیگر جای من این جا نیست .اعتراف می کرد به اتکای ما آن جا بوده است.

اما بیش از آن خود بین بود که همراه جمع بیاید و گمنام بماند.آخر خلیل ملکی سر کرده ما بود و او به ناچار مثل من دست دوم و سوم می ماند.

واو به آبادان رفت . شاید اگر او به آبادان نرفته بود حالا روزگارش بهتر بود و با خودش بهتر کنار می آمد.

اما به هر صورت تنهایی آبادان کار خودش را کرد یعنی گلستان خل شد .تکیه کلامی که او خود به دیگران می داد و اثر این خل شدن را پیش از همه این صاحب قلم در سرش دید و در نقدی برشکار سایه و کشتی شکسته به ان اشاره کردم. که اولی مجموعه قصه ای بود  ودومی ترجمه ای.

دیده بودم که پای نزدیک ترین دوستانم در چاله ای می رود که اگر سالم هم بیرون آید به تقلید کبک هاست.

مطلب که چاپ شد ناراحت شد وفهمیدیم که گلستان تحمل شنیدن انتقاد را از دست داده است

گرچه آن پیش بینی ما از کاردرست درآمد واو به حوزه تصویر تبعید شد وحالا هم اگر چیزکی می نویسد چاشنی تصویر هایی است که بر پرده می افکند .تصویر هاش بی کلام به هم مربوط نیست و کلامش بی تصویر جان ندارد.

این قضایا بود تا او شد کارمند عالیرتبه کنسرسیوم نفت.

به این اعتبار که مدتی کار گل خواهد کرد و بعد که قرض ها تمام شد  فرصتی برای کار حسابی خواهد داشت.

غافل از آن که راه ها تقوای بیشتری را در خورند تا هدف ها.

آن قدر مرکز خلقت بود که تصورش را نمی کرد .من هیچ کس را آن قدر اشرف مخلوقات ندیده ام.

تا یک روز در‌آمد که بیا برو خارک.قرار بود از لوله کشی نفت به خارک فیلم بردارند .گفت ممکن است مطالعه من به کار تهیه عکس و فیلم ها بخورند.

طرف اصلی کار کنسرسیوم بودو ریپتون رئیس انتشارات کنسرسیوم بود. مردی فرانسوی و پلی تکنیک دیده و از شعر و نقاشی هم خبری داشت.

ریپتون پیشنهاد کنترات کتاب را داد و من گفتم بگذاریم برای بعد از آماده شدن کار .این قضیه مال سال ۱۳۳۸ است.

وبعد ازمدتی کنسرسیوم نخستین پیش قسط را دادچکی به مبلغ سه هزار تومان که پول زیادی بود.

وخانه را سراپا رنگ کردم .بله روشنفکر را همین جوری می خرند.

کتاب که تمام شد برای گلستان خواندم .پرسیدم گمان می کنی بدردشان بخورد .گفت مگر خلی.

آن ها بدنبال کاری تبلیغی برای کارشان بودند.

تا قضیه موج و مرجان و خارا پیش آمد .فیلم مستندی که گلستان ساخته بود.

موج ومرجان می گفت گلستان شده است حماسه سرای صنعت نفت که مرا و مارا در آن هیچ دستی نبود و به طریق اولی هیچ حقی برای حماسه سرایی.

از بهرام بیضایی خواستیم که برای این فیلم چیزی بنویسد .نوشت که کارنامه فیلم گلستان شده است نردبان تبلیغات کمپانی نفت.

نقد در کتاب ماه چاپ شد که چندی بعد توقیف شد.

ما که بودیم ؟.گلستان که بود.؟

هریک از ما را به تنهایی چه براحتی می توانستند مهار کنند تا زله بشویم و رضایت بدهیم به زینت المجالس این غارتکده شدن.»(۲)

جدا شدگان از حزب

نکته ای که بعضی بعنوان کردیت در حساب گلستان منظور می کنند انشعاب از حزب توده است وایستادن در برابر استالینیسم که در آن روز گارکار بزرگی بود.

 بقول آل احمد از آن جایی که این انشعاب بنام ملکی رقم خورد و بیشترین لعن ونفرین ها نصیب او شد افتخار این انشعاب هم از آن اوست نه از آدم اپورتونیستی مثل گلستان که با انشعاب نرفت و از حزب استعفا داد که فرق بسیاراست بین انشعاب و استعفا و علت استعفایش را رفتن دوستانش از حزب اعلام کرد نه موضع داشتنش روی چسبندگی حزب به شوروی یا استالینیسم و هر خزعبلاتی دیگر.

نکته دوم این است که جدا شدن از حزب مهم نبود.  مهم این بود که منشعبین سر از کجا در می آوردند. حزب توده از همین فرجام ها توانست حرف درست انشعاب را لجن مال کند و حرف نادرست خودش را به کرسی بنشاند.

نگاه کنیم و ببینم ملکی و جلال و گلستان سراز کجا در آوردند آن وقت می فهمیم که چرا انشعاب عاقبت بخیر نشد .

ملکی به وحدت با بقایی و بعداً به شاه رسید . جلال سراز دفاع از سنت بر آورد و به علی شریعتی نزدیک شد و گلستان شیپور چی کنسرسیوم شد که  فرزند نا مشروع کودتا بود .

جمع بندی کنیم

گلستان نویسنده و فیلم ساز با استعدادی بود .نه آن گونه که خود تصور می کرد ومی کند.

گلستان فاصله بسیار دارد با آدمی مثل گلشیری اما داستان های خوب و متوسطی دارد. چند کاری هم در زمینه مستند داردکه تعریفی ست.

اما از همان آغاز در پی آن بود که تماشاچی باشد ؛بقول جلال و کناره گرفت و در بازار مکاره دنیا از قبل استعدادش به نان و نوایی رسید وشاهانه زندگی کرد.

 فرق بسیار است بین او و به آذین و حتی جلال.

اما نمی توان نگاه نکرد که در سال های سیاه کودتا چه کسانی بر سفره کنسرسیوم نشستند و چه کسانی در کنار مردم خود بودند و رنج کشیدند تا دری بسوی آزادی باز کنند.

زندگی گلستان زندگی قابل دفاع و افتخاری نیست .من از رابطه غلطش با فروغ می گذرم در نوشته ای دیگر به آن پرداخته ام .(۳)

گلستان اگر سکوت می کرد و حرف نمی زد و طلبکار دیگران نبود می شد با اغماض بخاطر داستان های خوبش از شیپور چی بودن او در خدمت کنسرسیوم گذشت اما وقتی دهان باز می کند و یاوه می گوید پرونده مفتوح او چیز زیادی برای دفاعش نشان نمی دهد.

هرچنداو همیشه با فرصت طلبی از همه کس طلبکار بوده است . اما بدهکاری زیادی به مردم و انقلاب دارد. و این بماند برای بعد.

منابع:

۱- یک چاه ودو چاله :جلال آل احمد

۲-نوشتن با دوربین:پرویز جاهد

۳-کنکاش قسمت دهم: محمود طوقی، سایت لجور


هیچ نظری موجود نیست: