۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

اسماعيل نوری علا
در جبهه ای که می گويند روياروی "سکولارها" و "معتقدان به حکومت مذهبی دموکرات" وجود دارد، هيچ "دشمن مشترکی" نايستاده است تا اين دو عليه آن با هم متحد شوند. دشمن سکولاريسم اعتقاد به حکومت مذهبی است و اين ترفند که به ترکيب "حکومت مذهبی" صفاتی همچون دموکراتيک و آزاديخواهانه بچسبانيم دردی را از سکولارهای ما دوا نمی کند. گروه های مختلف معتقد به "حکومت مذهبی"، با هر صفت که بخوانندش، همگی در يک اردوگاه و در برابر سکولارها قرار دارند، حتی اگر بين خودشان به هزار دسته و شاخه تقسيم شده باشند و با يکديگر بجنگند. سکولارها، با کنار آنان ايستادن، صرفاً تن به استفادهء ابزاری از خود می دهند




فکر می کنم که بالاخره وقت آن رسيده باشد که بکوشيم به اين پرسش پاسخ دهيم که «آيا می توانيم در کشورمان حکومتی سکولار اما اسلامی داشته باشيم؟» اگرچه اين پرسش، در غياب هر شرح و بسطی، بيشتر به شوخی می ماند تا طرح مسئله ای که پاسخ جدی بطلبد اما، به گمان من، ما همگی امروز، بيش از هر زمان ديگری در سی سالهء اخير، چه بخواهيم و چه نه، و چه به روی خود بياوريم و چه نياوريم، در گير اين پرسش ايم و هر حرکت و اظهار نظرمان نيز می تواند براحتی پاسخ ما به اين پرسش را افشا کند، حتی اگر نيت مان را، با هزار ترفند و استتار، پشت ديوار ده ها توجيه پنهان کرده باشيم.
بگذاريد، اين هفته، من نيز پاسخ خود را به اين پرسش ارائه داده و دلايلم را نيز عرضه کنم و سپس بگويم که، با بر چشم داشتن چنين عينکی، حوادث و اشخاص مطرح اين روزها را چگونه می بينيم. در اين مورد اخير هم فقط به آوردن دو سه نمونه اکتفا کرده و بقيهء کار را به کسانی وا می نهم که يا چون من می انديشيده اند و يا دلايلی که در اينجا اقامه می کنم با حال و روزشان مناسبت دارد و آنها را می پذيرند. البته در هر دو مورد هم اصل خطابم با آن دوستانی است که خود را «سکولار» می دانند اما رفتارشان گاه نشان می دهد که در اخذ و کاربرد مفهوم سکولاريسم دچار تزلزل اند.
اما، قبل از انجام اين مقصود، بايد اين نکتهء تدافعی را هم توضيح دهم که من نه مخالف «جنبش سبز» ام، نه قصد ايجاد اختلال در وحدتی را دارم که ديگران فکر می کنند می توان در ميان نيروهای مبارز اپوزيسيون بوجود آورد، و نه می خواهم که تخم یأس و نوميدی را در ميان خوانندگان مقالاتم، و بخصوص جوانان ايرانی، بويژه در داخل کشور، بپراکنم. برعکس، هدف من چيزی نيست جز ارائهء فکرهائی در راستای هرچه فشرده کردن نيروهای مبارز عليه حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان و، در عين حال، شرکت کردن در بحث گسترده ای که ميان مخالفان اين حکومت برای يافتن راهکارهای از ميان برداشتن نهادی جهنمی نابهنگام، و ضد بشر (بنا بر آن تعريفی که از بشر در اعلاميهء جهانی حقوق بشر می شود) در داخل و خارج ايران برقرار است.
******
مطالبی که گفته شد مرا مجهز به ديدگاهی می کند که بتوانم از پنجرهء آن به وضعيت کنونی جامعهء خودمان نگريسته و آنچه را در آن می گذرد به تحليل بکشانم (تحليلی که مدعی داشتن صلابت قانون وار نيست و فقط در حد يک نگاه منسجم می تواند قابل اعتناء و بررسی باشد). و از آنجا که نمی خواهم ايستاده در فاصله ای بزرگ و دور از خاک ميهنم در مورد توازن قوای داخل کشور اظهار نظر کنم، می کوشم تا با بررسی آنچه در خارج کشور می گذرد نشان دهم که چگونه می تواند از نکات فوق الذکر به يک راهنمای عملی برای کار سياسی در اين سوی آب ها دست يافت.
بخصوص که پرداختن به اوضاع خارج کشور از آن رو نيز اهميت دارد که، لااقل از لحاظ امکان يا جرأت اعلام مواضع، اين کار در خارج کشور بسيار روشن تر از داخل ايران است و، در نتيجه، می توان با يقين بيشتری اظهار داشت که بخش عمدهء اردوگاه سکولارهای فعال ايرانی در خارج کشور حضور دارند. بی شک، در هر زمينه ای تعداد معتقدان به باورهای مختلف (و از جمله سکولاريسم) در داخل کشور بيشتر است اما، بعلت وجود حکومت سرکوبگر اسلامی، سکولارهای داخل کشور هنوز بصورت عنصری که آشکارا زير پرچم سکولاريسم فعاليت کنند چهره و صدای خود را مشخص نساخته اند.

اما، همچنانکه ديديم، احتجاج نظری منطقی (در حد درک من) می گويد که ما، با صرفنظر کردن از مواضع خويش و ايستادن زير پرچم معتقدان به حکومت مذهبی (دموکرات و غير آن فرقی نمی کند) در واقع به باورهای سکولار خود پشت کرده ايم؛ به اين خيال که می خواهيم ـ مثل اکثر مواقع ـ «بد» را در برابر «بدتر» علم کنيم؛ و غافليم از اينکه شايد حتی نتوانيم جای بد و بدتر را درست تشخيص دهيم. مگر در انقلاب ۵۷ هم صحبت از آن نبود که «هرچه شود از اين بدتر که نخواهد شد؟» مگر جوهر انقلاب آن روز هم انتخاب بين بد و بدتر نبود؟ و مگر نه اينکه ما رژيم شاه را بدتر دانستيم و گرفتار مار غاشيه شديم؟ مگر نه اين است که برای هرگونه انتخابی بايد معيار و خط کش و ضابطه ای داشت؟ معيار گزينشی که يک سکولار بکار می برد چه می تواند باشد جز اينکه آيا آنکه مرا بوحدت دعوت می کند به جدائی حکومت از مذهب باور دارد يا نه؟

بهمين دليل است که، از نظر من، زيبائی کار در آن است که، عليرغم غوغای هوچی های وابسته به کمپين آقای مهندس موسوی، و بطور کلی اصلاح طلبان حکومتی، روز بروز از تعداد عکس های مهندس موسوی و رفتارهای مذهبی با رنگ سبز کاسته می شود و عکس نداها و سهراب ها جانشين آن می گردد. سکولارهای خارج کشور بايد در اين ميدانی که برتری با آنها است، بعنوان کسانی که کارت های برنده را در دست دارند، عمل کنند و ميدان را برای معتقدان به محدود ساختن گزينش بين بد و بدتر ـ آن هم در قلمروی مقتضيات حکومت اسلامی ـ خالی نسازند. مگر بين بازی فوتبال در زمين خودی و زمين حريف فرقی نيست؟ چرا بازيکنان ورزش های ميدانی در زمين خودی کاراتر و پيروزمندانه تر عمل می کنند؟ مگر خارج کشور زمين سکولارها نيست؟ چرا بايد معتقدان به حکومت مذهبی ميداندار آن شوند و به همه امر و نهی کنند؟
در عين حال، توجه کنيم که بنظر من، اکنون حتی پرچم شير و خورشيد هم (که من آن را نشانهء هويت باستانی ايرانيان می دانم و فکر می کنم هيچ ايرانی آگاهی به اين تن نخواهد داد که آن را فرو گذارد تا پرچمی از زير بوته درآمده را به دست گيرد) نشان سکولار بودن نيست ـ هرچند که قطعاً نشان مخالفت با حکومت ولايت فقيه هست. تنها زمانی که اعلام کنيم خواهان برافتادن «همه» ی انواع حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک، و از جمله حکومت ولايت فقيه، هستيم است که در خواهيم يافت معتقدان به حکومت مذهبی چگونه، درست مثل جن از بسم الله، از ما رم کرده و دور خواهند شد.

اما، بنظر من، مشکل ما با آقای گنجی نيست. ايشان هم، درست مثل مهندس موسوی، هرگز نکوشيده تا با چراغ خاموش حرکت کند و همواره اعتقادات خود را شرافتمندانه مطرح ساخته است. مشکل ما، در واقع، با «هنرمندان و روشنفکران و انديشمندان ظاهراً سکولار» مان (که البته ممکن است همه شان ـ لااقل ته دل ـ مذهبی باشند يا نباشند) است که زير چادر آقای گنجی در برابر سازمان ملل متحد جمع می شوند.
اما، صحت اين نکته که «خارج کشور اردوگاه اصلی سکولارها» است نيز با همين اعتصاب آقای گنجی محک خورده است. ايشان اگرچه ستارگان گوناگونی را «صيد کرده» و به نيويورک برده بود تا، به خيال خود، از آنها استفادهء ابزاری کند اما جمعيت تنک و اندک پيوستگان به آن حرکت نشان از آن داشت که مردم خارج کشور به گوگوش و شهره و ابی و توزيع همچون آيت الله هائی مرجع تقليد نگاه نمی کنند که مجبور باشند به فتوای آنها سر از زير چادر معتقدان به ممکن بودن حکومت مذهبی خوب در آورند. مردم با نپيوستن شان به آن جمع اضداد نشان دادند که اينها «ستارگان اوقات تفريح» شان هستند و وزن سياسی ندارند.
اين تجربه يک بار ديگر به ما خاطر نشان ساخت که فعاليت سياسی با شرکت در فيلم و اجرای برنامه در مجالس عروسی و کاباره ها تفاوت دارد؛ منظورم برنامه هائی است که برای «ستارگان» فرق نکند که در آنها چه نقشی را بازی می کنند و يا در عروسی چه کسی می خوانند. اين تجربه آشکارا نشان داد که صرف اينکه يک خوانندهء سرشناس و يا يک هنرپيشه مشهور سوار هواپيما شود تا در نيويورک دست به تظاهرات بزند از او يک «ملينا مرکوری» ديگر نمی سازد. چرا که ملينا مرکوری نيز وزن سياسی خود را از هنرپيشگی و خوانندگی اش به دست نياورده و چنان شيرزن فرهيخته ای محسوب می شد که می توانست، فردای سقوط حکومت سرهنگ ها، مسئووليت وزارت فرهنگ و تاريخ يک کشور باستانی همچون يونان را بر عهده بگيرد، نه اينکه وقتی پشت يک ميکروفن سياسی قرار می گيرد نداند چه بگويد و، با اصرار بر اينکه من کاری جز خوانندگی بلد نيستم، متنی را که ديگری برايش تهيه کرده بخواند. (البته، باز هم گلی به جمال خانم گوگوش، که در برابر همان ميکروفن و در همان زمان که عمال برگذار کنندهء مراسم از ورود پرچم شير و خورشيد جلوگيری می کردند، از اين پرچم به گرمی و صميمانه ياد کرد و علاقه اش را بدان بيان داشت).
نکته درس آموز ديگر خط سيری است که موجب می شود، مثلاً، تلويزيون آقای اميرقاسمی و چادر آقای اکبر گنجی در انتهای آن به هم پيوند بخورند و نشان دهند که هيچ عجيب نيست که وقتی يک هنرپيشهء سياسی (که سال ها مخالف حکومت اسلامی سخن گفته و برنامه گذاشته) در تلويزيون آقای اميرقاسمی ظاهر می شود، سپس سفری بی مخاطره به تهران می کند و طعم آثار و برنامه هايش هم يک شبه «دبی پسند» می شود، امروز هم بطور طبيعی به تلواسهء شتابزده اش برای چسباندن خود به موج سبز بيانجامد. آيا در اينهمه نوعی همگرائی و چسبندگی ماهوی وجود ندارد؟ شايد هم «هنرمند» ما خواسته با زرنگی خاص خود از اکبر گنجی استفادهء ابزاری کند، غافل از اينکه همهء در باغ سبزهائی که می بيند تنها به يک جا گشوده می شوند و آن استمرار حکومت نداشکن و سهراب کشی است که اکنون می خواهد خود را بزک کند و بر شانه های گوگوش و ابی بايستد تا در ظاهر حکومت اسلامی دموکراتيک به پژمراندن اميد جوانان وطن ادامه دهد.

۱. بنظر من اين يک نکتهء بديهی است که حکومت مبتنی بر مذهب (و البته ايدئولوژی) هيچ مابه ازاء ـ يا آلترناتيو ـ ی جز حکومت فارغ از مذهب (و البته ايدئولوژی) ندارد. يک «حکومت» نمی تواند کمی مذهبی و کمی سکولار باشد تا ما بتوانيم در اين «ملغمهء خيالی» در صد های اين دو عنصر را بالا و پائين بريم. اين در حالی است که «حاکمان» می توانند دارای باورهای مذهبی باشند يا نباشند، اشتباه گرفتن «حکومت» و «حاکم» سخت سوء تفاهم آفرين است. حکومت مذهبی و حکومت سکولار جمع اضدادند. يک حکومت مبتنی بر مذهب معين می خواهد همهء مذاهب و عقايد ديگر را، به زور چماق و سرنيزه و مسلسل، مقهور خود کند و، اگر امکانش پيش آمد، آنها را براندازد. حال آنکه حکومت سکولار می گويد وقتی هيچ مذهبی به داخل ماشين حکومت رخنه نکند آنگاه همهء مذاهب و عقايد فرصت آن را خواهند داشت تا مکاتب ايمانی خود را تبليغ و شرايع فردمدار خويش را تدريس کنند. بعبارت ديگر، مذاهب (و ايدئولوژی ها) مجموعه هائی يکه خواه، متجاوز، و فضول اند و بايد بوسيلهء يک «داور بی طرف» مجبور شوند که کاری به يکديگر نداشته باشند. کسی که معتقد به برقراری حکومت مذهبی است چاره ای ندارد که، حتی در توجيه خواست خود، به اين يکه خواهی و تجاوز و فضولی گری اعتراف و کند؛ چرا که اگر جز اين بود او نيازی نداشت که بکوشد تا مذهب (يا ايدئولوژی ی) خود را بقدرت برساند. معتقدان به يک مذهب و باور ايدئولوژيک از آن رو خواستار دست يابی به قدرت اند که می خواهند گوناگونی مذهبی و عقيدتی را براندازند. پس هم يکه خواهند، هم متجاوز و هم فضول، و به همين دليل قابليت جمع شدن با سکولاريسم را ندارند. ۲. البته اعتقاد به حکومت مذهبی يک اعتقاد تک شکلی و گوناگونی ناپذير نيست و اين نکته ای بديهی است که در ميان معتقدان به مذهبی شدن حکومت انواع و اقسام آدميان، باورها، تصورات و نظريه ها وجود دارند و، در نتيجه و علی القاعده، نمی توان همهء آنها را در رديف هم دانست و، با يک برچسب واحد، يکجا بسته بندی شان کرد. عده ای براستی معتقدند که با آوردن مذهب خويش به داخل حکومت خواهند توانست جامعه ای اخلاقی، منزه، و به دور از ناهنجاری های رايج اجتماعی بوجود آورند. پس، بحث کنونی بحث دربارهء وجود گوناگونی طبيعی عقايد و باورها نيست و، از آنجا که يک انسان سکولار در پی ميدان دادن به تنوع عقايد و باورها و خارج کردن جامعه از وضعيت تک صدائی و يکه خواهی است، هيچ سکولاری نمی تواند چشم بر واقعيت اين گوناگونی ی «واقعاً موجود» بسته و همهء معتقدان به امکان تزويج حکومت و مذهب (يا ايدئولوژی) را به يک چوب براند؛ و يا، با نگاه پر از شک و ترديد، هرگونه «ادعای دموکراسی و آزادی خواهی» در درون اردوگاه معتقدان به حکومت مذهبی را نوعی توطئه و مکر و حيله ببيند. اما، در همان حال، مبارزه برای رسيدن به حکومتی سکولار ربطی به تصديق وجود اين رنگارنگی عقيدتی ندارد و مبارزين اين راه بايد بدانند که همهء اجزاء اين طيف «مذهب ـ سياست»، در انديشهء سياسی خود دارای يک امر مشترک اند و آن برتری دادن مذهب خود بر ديگر مذاهب و عقايد و لامذهبی ها و دهری گری ها است. پس، يک سکولار اگرچه می خواهد جامعه ای بيافريند که همهء اين مذاهب و مکاتب در آن آزادانه عمل کنند اما ناچار است از رسيدن هريک از آنها به حاکميت جلوگيری کند. اينجا است که سکولاريسم حکم داور يک بازی فوتبال را پيدا می کند که از يکسو به همهء بازيکنان به يک صورت می نگرد و برايشان حقوقی مساوی قائل است و وجود دو تيم و دوازده عقيده و سليقه و روش بازی را درک می کند و به شکفتن آنها ميدان می دهد اما، در همان حال، مواظب است که يک بازيکن به حقوق تعين شدهء بازيکنان ديگر تجاوز نکند. سکولاريسم کارت های زرد و قرمر و سوت داوری خود را برای جلوگيری از چنين «تزاحم» ممکنی آماده می سازد. ۳. اينگونه است که سکولاريسم نمی تواند مخالف و يا متضاد با مذاهب باشد و بجای داوری در بين آنها بکوشد تا عقيده و نظری را که می پندارد «اصول سکولاريسم» نام دارد بر ديگران «تحميل» کند. در چنين وضعيتی (که ديده ام آن را «ديکتاتوری سکولاريستی» يا «سکولاريسم بنيادگرا» هم می خوانند) ما ديگر با سکولاريسم واقعی روياروی نيستيم؛ بلکه با مذهب يا ايدئولوژی جديدی روبروئيم که می کوشد خود را با ماسک سکولاريسم بر ذهنيت ما غالب کند. سکولاريسم يک مکتب نيست که اصولی داشته باشد، در بيشتر مواقع اين اهل «مذاهب سياسی» هستند که می کوشند پايمردی سکولارها بر روی اصول خود را با برچسب هائی همچون «ديکتاتوری سکولاريستی» يا «سکولاريسم بنيادگرا» امری نامعقول و افراط گرايانه جلوه دهند، بخصوص وقتی که خودشان بصور محيلانه ای که به آن خواهم پرداخت در مواضع عقيدتی ـ سياسی خود محکم و پابرجا می مانند. ۴. افسانهء ضد مذهب بودن سکولاريسم نيز بوسيلهء مشتاقان برقراری حکومت مذهبی جعل شده است. در عين حال، مدعيان سکولاريسمی که معتقد است بايد با کل مذهب مبارزه کرده و آن را ريشه کن ساخت نيز سکولاريست واقعی محسوب نمی شوند بلکه صاحب مکتبانی هستند که می خواهند به نام سکولاريسم به حکومت برسند و آنگاه، با استفاده از قدرت حکومتی، و بجای فراهم کردن موجبات آزادی عقايد، به سرکوب بخشی از عقايد که بنظر آنها «مجموعهء خرافات» است و مذهب نام دارد بپردازند. توجه کنيم که مبارزه با خرافات يک برنامهء سکولاريستی نبوده و کوششی فلسفی، علمی، آگاه سازانه است که نبايد آن را بصورت اعمال قدرت و تحميل عقيده درآورد. برانداختن خرافات و از بين بردن مذاهب، چه اين کارها نيک باشند و چه بد، اساساً موضوع و مطمح نظر سکولاريسم نيست و سکولارها ناگزيرند با اينگونه مبارزهء تحميل گرانه هم مخالفت کنند؛ حتی اگر خود متهم به جاده صاف کن اهل خرافات شوند. ۵. از لحاظ نظری، يک واقعيت ديگر را هم بايد از نظر دور نداشت: راه بين «سکولاريسم» و «اعتقاد به ممکن بودن حکومت مذهبی دموکراتيک» راهی يک طرفه است. دليل اين امر هم روشن است. يک فرد مذهبی برای اينکه سکولار شود به تغيير مذهب و اعتقاد خود نياز ندارد و فقط کافی است به اين آگاهی ساده و مختصر نائل آيد که مذهب و عقيدهء او برای خود او مفيد است و دليلی وجود ندارد که او بکوشد، با دستيابی به ماشين قدرتمند حکومت، عقيدهء خود را بر ديگران تحميل کند. بخصوص که منطق هم حکم می کند که تبليغ جذاب عقايد تنها راه يارگيری در صحنهء اجتماع است، حال آنکه تحميل عقايد جز انزجار و روگردانی عمومی نتيجه ای ندارد. پس، يک آدم مذهبی، اگر دقيق فکر کند، قهراً در می يابد که برای گسترش مذهب مورد اعتقادش بايد در پی ايجاد جاذبه برای آن باشد، نه اينکه با توسل به زور برای آن دافعه ايجاد کند. پس هر آدم مذهبی يا باورمند به عقيده، بصورتی بالقوه، می تواند سکولار نيز باشد حال آنکه يک آدم سکولار نمی تواند خواهان برقراری حکومتی مذهبی باشد که سکولار هم هست. اين راه عقلاً و منطقاً بسته است و، بقول مولانا، اين چنين شيری خدا هم نافريد! ۶. در جبهه ای که می گويند روياروی «سکولارها» و «معتقدان به حکومت مذهبی دموکرات» وجود دارد، هيچ «دشمن مشترکی» نايستاده است تا اين دو عليه آن با هم متحد شوند. دشمن سکولاريسم اعتقاد به حکومت مذهبی است و اين ترفند که به ترکيب «حکومت مذهبی» صفاتی همچون دموکراتيک و آزاديخواهانه بچسبانيم نيز دردی را از سکولارهای ما دوا نمی کند. گروه های مختلف معتقد به «حکومت مذهبی»، با هر صفت که بخوانندش، همگی در يک اردوگاه و در برابر سکولارها قرار دارند، حتی اگر بين خودشان به هزار دسته و شاخه تقسيم شده باشند و با يکديگر بجنگند. ۷. به همين دليل، خطرناک ترين اشتباه سکولارها آن است که بخواهند با يک جبههء مذهبی مخالف «حاکمان مذهبی وقت» بوحدت عمل برسند، به اين خيال که از اختلاف مابين دو جناح موافق حکومت مذهبی استفاده کرده و، با تقويت يکی، ديگری را از ميدان به در کنند. چنين سکولار ساده لوحی متوجه آن نيست که اختلاف های درون اردوگاهی اختلاف نظر در روش و تاکتيک است و الا، در سطح اعتقاد به «حکومت مذهبی»، بين آنها اختلافی وجود ندارد؛ و اگر جناح مخالف حاکمان مذهبی برای اتحاد عمل دست خود را به سوی سکولارها دراز کند قطعاً قصد دارد تا از آنها استفادهء ابزاری کرده و تا زمانی با آنها همراه باشد که فکر کند می تواند از ابزارها و امکانات سکولارها برای برانداختن حريف داخل اردوگاهی خود استفاده کند. اما اگر در اين کار توفيق يابد آنگاه خود نخستين کس خواهد بود که عليه سکولارها شمشير برکشد. سکولارها، با کنار آنان ايستادن، صرفاً تن به استفادهء ابزاری از خود می دهند. ۱. «جنبش سبز» ی که در جريانات مربوط به انتخابات اخير در ايران شکل گرفته مهمترين چالش را فراروی سکولارها قرار داده است، چرا که يافتن و تقويت عناصر و علامات سکولار در اين جريان کار آسانی نيست وقتی، به اقتضای شرايط حاکم بر کشور، همه چيز با زبان و فرهنگ و طعم و مزهء مذهبی مطرح می شود. شعارها با «يک يا حسين، تا ميرحسين» آغاز می شود، به «نصر و من الله و فتح قريب» می کشد و در «الله اکبر» شبانهء مردم تجلی می يابد. داشتن قرائت سکولاری از اين شعارها و علائم کار بسيار دشواری است. اما آيا اين دشواری بايد سکولارها را به پذيرش اين نکته رهنمون شود که جنبش ـ لااقل در شکل فعلی خود ـ جنبشی سکولار نيست؟ و، لذا، سکولارها بايد بصورتی تاکتيکی با شعائر و علامات مذهبی جنبش همراه شوند تا نه از قافله عقب بمانند و نه همهء ممکنات آينده را از دست بدهند؟ به گمان من پاسخ مثبت دادن به اين پرسش ها سرآغاز افتادن سکولارها به دامچالهء وسيله شدن است. اما درست به همين دليل هم هست که می بينيم آدم هائی که تا ديروز آشکارا معتقد به سکولاريسم بوده اند يکباره سبزپوش می شوند، پای صحبت های «سياسی ـ مذهبی» ی حجه الاسلام کديور (که من برای دانش مذهبی اش احترام قائلم) می نشينند و کف می زنند، فتواهای آيت الله منتظری و ديگر دينکاران مخالف حکومت خامنه ای را همچون ورق زر می برند، و اگر تا ديروز معتقد به پرچم شير و خورشيد نشان بوده اند امروز پرچم هاشان را بايگانی می کنند تا «همرنگ» جماعت شوند. ۲. به چند چهرهء مطرح اين روزها بنگريم. بگذاريد از خود آقای مهندس ميرحسين موسوی آغاز کنم که اگرچه در داخل کشور است اما در خارج کشور هم حضوری محوری دارد. آيا ايشان در لحظه ای از زندگی خود تمايلی به سکولاريسم داشته و يا معتقد بوده است که حکومت بايد از مذهب جدا باشد؟ آدم هائی که بفکر به شب رساندن روز خويش اند و غم بزرگشان غم نان و پرداخت هزينه های روزمره است ناگزيرند تا از منظر اين گرفتاری ها دست به گزينش بزنند. اما آيا يک فعال سياسی مدعی سکولاريسم، آن هم در تنعم خارج کشور، هم حق دارد چنين کند؟ آيا می توان سکولار بود و خيال کرد که در رکاب مهندس موسوی هم می توان به سکولاريسم رسيد؟ اين دختر خانم های دانشگاهی خارج کشور که با پيرهن آستين کوتاه و موهای افشان عکس مهندس موسوی را در دست می گيرند و برای تجديد انتخابات و رئيس جمهور شدن ايشان گلو پاره می کنند آيا تصوری هم از حکومت اسلامی مورد علاقهء آقای مهندس دارند؟ آيا می فهمند که چگونه عرت و شوکت و شرف اسلام ايشان ممکن است يکجا با ماتيکی که آنها بر لب هاشان می مالند متزلزل گردد و خواهران زينب مجبور شوند، برای «نهی از منکر» هم که شده، با دستمال زبر و خشن لب های آنان را خونين کنند؟ آيا می دانند که زنان کارمند ايران به دستور همين آقای مهندس موسوی مجبور شدند که بين ادامهء کار و حجاب اسلامی يکی را انتخاب کنند؟ آيا نمی بينند که حداکثر آزاديخواهی فمنيستی آقای مهندس در شمايل همسر ايشان متجلی می شود که اخيراً روسری رنگی را از پستوی خانه خارج کرده و کيف صنايع دستی رنگارنگ بافت قشقائی در دست می گيرند؟ اگر اين ظواهر، که در پی سی سال توسری خوردن به دست آمده، نوعی پيشرفت به سوی برقراری جامعه ای سکولار محسوب شود، آيا هيچ حساب کرده اند که چند سال ديگر بايد «کوشيد» تا به آن سر منزل مقصود رسيد؟ آيا فکر می کنند که چنان حکومتی حداقل به نوه های آنان برسد؟ توجه کنيد که من نه با موج مخالفم و نه با سبز شدن. بسيار زيبا و شکوهمند است که جنبش جوانان ايران سبز است و مواج. اما، از ۲۲ خرداد به بعد اين موج سبز ديگر نمی تواند ربطی به آقای مهندس موسوی و رياست جمهوری سيادتی ايشان داشته باشد. آيا موج سبز با «تقلب کردن در انتخابات» مخالف است يا با «رياست جمهوری احمدی نژاد»؟ و اگر، با همين روند تقلب زدهء انتخابات اسلامی، موسوی برنده اعلام شده بود تکليف اين موج سبز با نفس تقلب چه می بود؟ ۲. آقای اکبر گنجی نمونهء بارز انسان های هوشمند و خوشفکری است که با همهء ذکاوت و هوش نتوانسته اند دل به سکولاريسم بسپارند و در عمق و انتهای هرچه که می کنند و می گويند می توان اعتقاد شان به ممکن بودن حکومت مذهبی (البته دموکرات) را يافت. ايشان خود بر اين موضوع اشراف کامل دارند و آنچه از ايشان سر می زند چندان هم در سطح «ناخود اگاهی» حرکت نمی کند؛ چرا که ايشان در هر کجا که لازم آيد نسبت به شعارها و شعائر مبنی بر براندازی حکومت مذهبی در ايران از خود حساسيت نشان می دهد. اگر ايشان با تلويزيون های ايرانی خواستار سرنگونی حکومت اسلامی مصاحبه نمی کند، اگر کسی را که پرچم شير و خورشيد در دست دارد به جمع خود راه نمی دهد، اگر از مدعوين اش می خواهد که شعار سرنگونی ندهند اينها همه نشانهء آن است که نه تنها با مذهبی بودن حکومت مشکلی ندارد بلکه در آن حکومت مذهبی که دوست می دارد برقرار شود هنجارها همه اسلامی خواهد بود. ۳. مخالفان سکولاريسم هر کجا که نياز افتد، آماده اند تا از سکولارها استفادهء ابزاری کنند. و همين «آمادگی» است که اين روزها از آقای اکبر گنجی هم يک «صياد ستاره ها» ی ديگر ساخته است. آيا آقای گنجی براستی اهميتی برای، بقول انقلابيون مذهبی، «مطرب های عهد سلطنت» قائل است؟ و يا آيا عمل هنرپيشگان زنی را که در برابر دوربين با همتای مرد خود به معاشقه پرداخته اند تأييد می کند؟ آيا در حکومت مذهبی، اما دموکراتيک!، ايشان ساختن فيلم هائی همچون آثاری که خانم آغداشلو در جوانی در آنها بازی کرده اند ممکن است ـ حتی اگر کارگردان آن آقای کيارستمی باشد؟ آيا گوگوش های آيندهء ايران در آن حکومت حق خواهند داشت همچون گوگوش ديروز که هيچ، گوگوش پا به سن گذاشتهء امروز حتی، بخوانند و برقصند؟ اگر به اين پرسش ها پاسخ مثبت دهيم آنگاه ديگر چه نيازی به «مذهبی» بودن حکومت خواهد بود که آقای گنجی اينگونه سرسختانه از آن دل نمی کند؟ چرا که در اين صورت «مذهبی بودن حکومت» قرار است در کجا کارائی پيدا کند، کارهائی را ممنوع سازد و کارهائی را مجاز بشمارد؟ ۴. در جريانات اخير، يکی از ايرادات وارده به آقای خامنه ای آن است که ايشان مرتباً از همهء مردم خواسته که در انتخابات شرکت کنند. اما پس از انجام انتخابات، بی اعتنا به رأی مردم، آن کسی را از صندوق بيرون آورده که منفور ملت است. اما آيا اين نوع عمل کردن خاص آقای خامنه ای و دستگاه ولايت فقيه است؟ آيا نه اينکه آقای گنجی هم ابتدا از همهء ايرانيان مقيم آمريکا «دعوت عام» کرد تا در اعتصاب غذای سه روزهء ايشان در نيويورک (که، با داشتن وقت معين آغاز و انجام، خود پديدهء بی مانندی است و بيشتر به گرفتن رژيم غذائی شباهت دارد تا اعتصاب غذای سياسی) شرکت کنند؟ و آيا نه اينکه در «روز واقعه» معلوم شد که اين دعوت چندان هم عام نبوده و برای ورود به زير چادر ايشان شرايطی وجود دارد؛ از جمله اينکه نبايد پرچم ملی ايران را با خود داشت و شعار ضد حکومت اسلامی سر داد؟ آيا چگونه می شود اينگونه دعوت و پذيرائی را «عام» دانست و از آن بوی استفادهء ابزاری نشنيد؟ درست همان بوئی که معتقدان به بايکوت انواع انتخاباتی که در رژيم ولايت فقيه صورت می گيرد از آن می شنوند؟ يا، صريح تر بگويم، بوی همان «خدعه» ای که آقای خمينی در پاريس بکار برد و کارش را هم چنان ماهرانه انجام داد که ابوالحسن بنی صدر آيت الله زاده را نيز متحير ساخت؟ ۵. بنظر من، اساساً، بر اساس دو دوتا چهارتائی ساده، هيچ «مذهبی ی سياسی کار» و هيچ «ايدئولوژی زدهء طالب قدرت» نمی تواند از ترفند استفادهء ابزاری استفاده نکند و، در راه رسيدن به مقصود خويش، که همانا برقراری حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک است، از پسله کاری، پنهان سازی، ظاهر نمائی و خدعه ورزی خودداری نمايد. مذهب و ايدئولوژی، با اولويت دادن به «مصلحت»، کشندهء هرگونه اخلاق اند، حتی اگر کارگزاران شان خود اين نکته را در نيافته باشند. تنها در حوزهء سياسی آلوده به مذهب يا ايدئولوژی است که «هدف وسيله را توجيه می کند». سکولارها اگر اين صفات و مشخصات حريفان خود را نشناسند، تنها ارزش خود را ال حد يک نردبام، يا پلکان، يا «وسيلهء نقليه» پائين می آورند و خود به هيزم جهنمی تبديل می شوند که در آن منکران سکولاريسم ـ چه بخواهند و چه نه ـ جسم و جان اين همه جوانی و رعنائی را ه نام نامی عقيده و باور خود، می سوزانند.

هیچ نظری موجود نیست: