۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

پاسخ‌ھای در خور تامل به پرسش‌ھای حائز اھميت

image

یونس پارسا بناب – واشنگتن

در آمد

در عرض يکسال گذشته بعضی از خوانندگان اين نشريه و ھمچنين تعدادی از شرکت‌کنندگان در اطاق‌ھای پالتاکی و سمينارھا، يک سری پرسش‌ھای مناسب و مھمی درباره مطالبی که نگارنده در اين نشريه و يا در سمينارھا ارائه داده‌ام، مطرح ساخته‌اند که فوق‌العاده حائز اھميت می‌باشند. تعدادی از اين سئوالات عبارتند از:

الف – منبع و يا عامل اصلی رشد جنبش‌ھای بنيادگرايی دينی و مذھبی، منجمله اسلام‌گرايی (اسلام سياسی) چيست؟

ب – تفاوت‌ھای اساسی بين جنبش‌ھای مترقی و دمکراتيک، و جنبش‌ھای ارتجاعی و غيردمکراتيک کدامند؟

پ – آيا نگارنده با تجزيه و تحليل پست‌مدرنيست‌ھا درباره علل بروز اسلام سياسی در دوره بعد از پايان «جنگ سرد» موافق است يا خير؟

ت – آيا نگارند در مقالات و سمينارھای خود به پديده «اسلاموفوبيا» (ترس از اسلام) توجه و اشاره دارد؟

ث – آيا بنظز نگارنده تلاقی بين نظام جھانی سرمايه (امپرياليسم) و بنيادگرايی‌ھای متنوع، بويژه اسلام سياسی، کاذب است و يا واقعی؟ و بالاخره ج – وظيفه اصلی نيروھای چپ (در راس آنھا مارکسيست‌ھا) در مقابل اين تلاقی‌ھا چيست؟

در اين نوشتار تلاش می کنم تا پاسخ‌ھايی در خور تامل به اين پرسش‌ھای حائز اھميت ارائه بدھم.

منبع و عامل رشد بنيادگرايی

الف– عروج و گسترش انديشه‌ھا و عملکردھای «التراناسيوناليستی» (پان‌ايسم، شووئنيزم ملی، خاک‌پرستی، الحاق‌طلبی، جدايی‌خواھی و محلی‌گرايی) از يک سو و بنيادگرايی‌ھای دينی (مانند سلفيسم، اسلام‌گرايی، صھيونيزم، ھندوتوا و ايونجليکائی راستگرا) و امت‌گرايی‌ھای مذھبی (مانند وھابيگری، لامائيسم و تئوکراسی ولايت فقيه) از سوی ديگر ھمگی منبعث از فعل و انفالات حرکت سرمايه (جھانی شدن) در فاز کنونی نظام جھانی سرمايه‌داری بويژه در سی سال گذسته است.

بر اساس اين جمع بندی من ازاستراتژی سياسی نيرو ھای چپ ايران ( در راس آنھا مارکسيست ھا) که مبارزه عليه " کلان" پروژه آمريکا ( کنترل نظامی بر کره خاکی) را جدا از مبارزه عليه " خرده" پروژه ھای التراناسيوناليستی و بنيادگرايی ھای دينی و مذھبی ( منجمله اسلام سياسی) نمی بينند, حمايت ميکنم.

ب - پديده اسلام سياسی ( اسلامگرايی) اردرون متون کلاسيک و سنتی اسلامی و يا از درون جوامع سنتی پيشا استعماری و "پيشا مدرنيته" مسلمانان در نيامده و تحقيقا پديده ای نو ظھور در "عصر جديد" است. در واقع تمام جنبش ھای ايدئولوژيکی, سياسی و اجتماعی در عصر جديد ( يعنی عصر واقعا موجود سرمايه داری که امروز ھم جھانی تر و ھم شکاف براندازتر گشته است), پديده ھای نوظھور و "مدرن " بوده و جزء لاينفک نظام جھانی سرمايه ھستند.

جنبش ھای مترقی و جنبش ھای ارتجاعی

پ – اما به صرف پذيرش اين امرکه اين جنبش ھا پديده ھايی "مدرن" ھستند, کافی برای شناسائی آنھا نيست. ضرروری است که ما بعد از بررسی ديدگاه ھا و عملکرد ھای اين جنبش ھا, درک کنيم که کداميک از اين جنبش ھا خواھان انتقال جامعه به پيش در جھت نقد و رد "مدرنيته سرمايه داری" و شرکت در "تعبير و تنظيم جھانی نو" بر اساس چشم انداز ھای "مدرنيته سوسياليستی" ھستند.

ت – بخش قابل توجھی از جنبش ھای متعلق به اردوگاه چپ ( و مشخصا مارکسيست ھا) بر آن ھستند که بھترين وسيله برای شناخت چالش ھای جدی که بشريت زحمتکش بويژه کارگران و ديگر قربانيان نظام با آنھا روبرو ھستند, ھمانا ابزار و و آزمون ھای ماترياليسم تاريخی است. اما در مقابل اين جنبش ھا, ما شاھد جنبش ھايی ھستيم که از وضع موجود دفاع کرده و بقای آن را خواھانند. اين جنبش ھا فقط محدود به جنبش ھای ليبرال و يا سوسيال دمکراسی نيستند. مدافعين ديگر وضع واقعا موجود که

بصورت انواع و اقسام دينی و مذھبی( و يا شبه دينی و مذھبی) و يا تبار گرايی و شبه پانيستی و التراناسيوناليستی در سراسر جھان بويژه در کشور ھای پيرامونی (حدودا در سی سال گذشته) عروج و گسترش يافته اند, نه تنھا در دفاع از وضع موجود, مبارزات و استراتژی ھای متعلق به جنبش ھای ملی ١٩٩١ را رد می- – گرايی پوپوليستی عمدتا باندونگ و " مبارزات جھانی طبقه کارگر دھه ھای ١٩١٧ کنند, بلکه به انگاشت و پراتيک " حق مالکيت" برمنابع طبيعی و انسانی" را به عنوان "قانون مقدس و ابدی" احترام گذاشته و از پروسه ھای فلاکت بار "خصوصی سازی" و "کالا سازی" دفاع می کنند.

ث – روشن است که اين جنبش ھا مترقی نبوده و بطور نمايان ارتجاعی ھستند. بصرف اينکه اين جنبش ھا در زمان ھا و مکان ھای گوناگونی موفق شده اند که توده ھای قابل توجھی از تھی دستان, دھقانان و حتی کارگران را بعد از جلب بسوی شعارھای خود بسيج سازند, بھيچ وجه و نوعی ويژه گیھای ١٩١٨), نازيسم در – يوتوپيکی و ارتجاعی اين جنبش ھا را تغيير نمی دھد. فاشيسم در ايتاليا (١٩٢٢- ١٩٣٣), صھيونيسم در اروپا و فلسطين ( در سالھای بين دو جنگ حھانی) و فالانژيسم – آلمان ( ١٩۴۵-١٩۴٢ ) بھترين نمونه ھای جدی اين نوع جنبش ھا در نيمه اول قرن بيستم بودند. – ١٩ در اسپانيا ( ۵٠

ج – از نيمه دوم قرن بيستم به اين سو و بويژه در سی سال گذشته, اسلامگرايی و امت گرايی, ھندوگرايی سياسی (ھندوتوا), لامائيسم و بنيادگرايی مسيحی نمونه ھای جديدی از اين نوع جنبش ھا ھستند که موفق شده اند در کشورھای مختلف جھان (به غير از کشور ھای آمريکای لاتين) بخشی از توده ھای مردم (فرودستان و تھيدستان و ديگر قربانيان نظام جھانی سرمايه) را در داخل "خانواده بزرگ توھمات" بسيج سازند.

چ – موفقيت اين جنبش ھا مثل گذشته از عدم توانايی و ناکامی چپ اصيل و جدی در مقابله با تھاجم سرمايه که از فرصت تاريخی ناشی از سقوط و فروپاشی نيروھای چالشگر ضذ نظام سرمايه ( شوروی, جنبش ھای بخش سه قاره, و جنبش ھای کارگری اروپای غربی) حداکثر استفاده را برای تھاجم جديد سرتاسری عليه جھان, در دھه ھای بويژه پس از پايان دوره "جنگ سرد" به پيش برد, سر چشمه می گيرد.

پست مدرنيست ھا و فرھنگ گرايی

ح – نگارنده با تجزيه و تحليل بخش بزرگی از "پست-مدرنيست ھا" که عروج و گسترش اسلام گرايی را "فرھنگی" می بينند, مخالف بوده و آن را مانند ديگر بنيادگرايی ھا از عوارض تعميق و تنوع شکاف عظيمی که جھانی تر شدن سرمايه در جھان, بويژه درکشور ھای آسيا و آفريقا بوجود آورده, محسوب میدارد. ھنوز ھم اعتقاد دارم که انگاشت "فرھنگ گرايی" تعداد بزرگی از پست مدرنيست ھا, بويژه در زمينه ھای سر چشمه و علل رشد اسلام گرايی, خصوصا در خاورميانه و آسيای جنوبی, از ديدگاه فراتاريخی "يوروسنتريسم" (اروپا محوری – اروپا مرکز انگاری) آنھا سرچسمه ميگيرد. شايان توجه است که انگاشت فرھنگ گرايی و ديدگاه يوروسنتريسم محدود به نخبه گان و روشنفکران ساکن کشور ھای مرکز نمی شود. بلکه بخش قابل توجھی از نخبگان و محققان "اسلاميست" در کشور ھای مسلمان نيز بر آن ھستند که عامل اصلی عقب افتاده گی ھا و وجود مسائل موجود اجتماعی در جوامع مسلمان نشين را بايد در ساختار و ناھنجاری ھای فرھنگی آن جوامع جستجو کرد. "خالداعظم" وجود اين انگاشت در بين روشنفکران اسلاميست را ناشی از گرايش فکری آنان بنوعی از اروپا محوری می داند.

خ – فرھنگ گرايان پست مدرنيست, چه از نوع سکولار و چه از نوع اسلاميست در نوشته ھای خود تاکيد می ورزند که علت اصلی عقب ماندگی جوامع پيرامونی آسيای جنوب غربی (خاورميانه) و آسيای جنوبی, عمدتا ناشی از خصوصيات فرھنگی آن جوامع می باشد. اين ويژه گی ھا از نظر اينان نقش بزرگی در عدم رشد ريشه ھای سرمايه داری و نبود علائم اوليه پروسه تاريخی تجدد طلبی (مدرنيته) در آن کشور ھا داشته اند. اگر اين گفتمان تا اواخر جنگ جھانی دوم و حتی حداقل تا دو دھه بعد از پايان جنگ يک گفتمان بلامنازع و غير قابل چالش بود, امروز پژوھش ھای جامع, مستند و تاريخی از طرف محققين و جامعه شناسان سياسی چين, ژاپن, مصرو ....... نشان می دھند که ريشه ھا و علائم ھم, سرمايه داری, و ھم تجدد طلبی ھمراه با روند سکولاريسم نه فقط در اروپا بلکه در بخش بزرگی از جھان غير اروپايی نيز در قرون پيش از عروج سرمايه داری بوجود آمده بودند.

د – پژوھش در باره ريشه ھای پيدايش علائم و اشکال "سرمايه داری ابتدايی", تعداد قابل توجھی از مارکسيست ھا را در دھه ھای ١٩۵٠ و ١٩٧٠ به اين جمع بندی رسانيد که علائم اوليه ظھور تجدد طلبی در چين به قرون حداقل سيزده ھم و چھاردھم و در کشور ھای عربی و مسلمان نشين به قرون نھم و دھم ميلادی می رسند. البته نا گفته نماند که اين نوع نگاه به تاريخ باعث گشت که اين مارکسيست ھا شديدا مورد حمله از سوی يوروسنتريست ھا, ھم در کشور ھای مرکز و ھم در کشور ھای پيرامونی, منجمله حاميان اسلام سياسی (مانند برھان قليوئی) قرار گيرند.

ذ - ولی پيروزی سرمايه داری تاريخی در اروپای آتلانتيک, بويژه در آغاز قرن شانزده ام, و آغاز استعمار جھان غير اروپايی, نه تنھا رشد ريشه ھای آغازين سرمايه داری و پروسه ای تجدد طلبی را در آن کشور ھا در نطفه خفه کرد, بلکه با تقسيم جھان به خطه ھای پيرامونی و مرکز, نسخه مدرنيته خود را با توسل به زور اسلحه و تاراج منابع, اعمال ساخته و امکان راه ھای ديگر رسيدن به تجددطلبی را بروی بشريت مسدود ساخت.

ر – من ھميشه به پديده "اسلاموفوبيا" (ترس از اسلام) در نوشته ھا و در کنفرانس ھا و جلسات پالتاکی توجه کرده و حساسيت نشان داده ام. اما بايد دوباره تاکيد کنم که "ترس از اسلام" تنھا ترفند و لولو خرخره ای نيست که حاکمين مسلط در کاخ سفيد و ديگر کاخ ھا به آنھا در جھت تحميق افکار عمومی بين المللی, بويژه در آمريکا, متوسل می شوند. آيا توسل حاکمين نظام جھانی به ترفند ھا و لولوخرخره ھايی چون "خطرسرخ", "خطر زرد", "ترس از کرملين", " خطر ترس از فساد بيطرفی" در دوره پنجاه و شش ساله جنگ سرد فراموش شده اند؟ امروز روز شعار لولوخرخره ای "ساينوفوبيا" (ترس از چين) و نتيجتا حمايت از تئوکراسی مذھبی – برده داری لامائيسم (تحت رھبری دالايی لاما) را چگونه ارزيابی می کنيد؟

ز – در تھيه جواب ھای مناسب به اين سئوالات من توضيح مارکسيست ھای طرفدار تئوری ھای "وابستگی" و " نظام جھانی سرمايه" را بيشتر از توضيحات ديگران نزديک به نظرگاه خود يافته ام:

سرمايه داری / امپرياليسم "پير" که به مرحله "فرتوتی" و "بی ربطی" خود رسيده است, محتاج است که وجود امپرياليستی دسته جمعی خود را متعھد به "جنگھای بی پايان" عليه کشور ھای جنوب سازد.

ميليتاريزه ساختن پروسه جھانی شدن تنھا وسيله ای است که توسط آن نظام می تواند دسترسی خود را به منابع سياره زمين در خدمت منافع ھيئت ھای حاکمه کشور ھای شمال, تامين سازد. در رسيدن به اين ھدف, اين نظام فرتوت حاضر استکه با توسل به تلاقی ھا و جنگھای کاذب "تمدن ھا" و فرھنگ ھای در "در دام مذاھب افتاده" اسلامی, مسيحی, يھودی, ھندوی و .......... به ايجاد آپارتايدی در سطح جھانی" تحت قيموت سرمايه دست بزند.

ژ- بعضی از چپ ھای مارکسيست مثل طارق امين خان, معتقدند که اسلام سياسی در تلاقی جدی با نظام جھانی سرمايه و در راس آن آمريکا است. در صورتی که تحليل ھا و بررسی ويژگی ھای نيرو ھای اساسی در جوامع خاورميانه و آسيای جنوبی عکس اين نظرگاه را ترسيم می کنند. پيش از معرفی ويژگی- ھای نيرو ھای اساسی در آن جوامع, در اينجا بطور مختصر به بررسی گفتمان مسلط در کشور ھای مرکز بويژه آمريکا, در رابطه نظام جھانی با پديده بنيادگرايی متنوع, بويژه اسلام سياسی می پردازم.

رابطه نظام جھانی و اسلام سياسی

س – حاکمين بر کاخ سفيد ادعا می کنند که دشمن اصلی آمريکا, بويژه در خاورميانه و آسيای جنو بی اسلام سياسی است که در جنگ با آمريکا است. اين حاکمان مجبور و محتاجند که اين گفتمان را تبليغ کنند تا در انظار و افکار عمومی, بويژه در آمريکا و کشور ھای عضو "ناتو" فجايع ناشی از جنگ ھای ساخت آمريکا را در پيشبرد پروژه ای جھانی نظام, مبنی بر تسلط نظامی بر کره خاکی تحت نام "جنگ عليه ترروريسم" توجيه سازند. نگاھی اجمالی به اين جنگھا دقيقا نشان می دھد که تلاقی ھای آمريکا با نيروھای طالبان, القاعده و ديگر "تروريست ھا" در کشور ھای افعانستان, عراق, پاکستان و .... تلاقی ھای کاذب و مرموز بوده و ماموريتشان انحراف اذھان عمومی از توجه به تلاقی ھای واقعی است.

ش - با اينکه در افغانستان, نيرو ھای طالبان و القاعده در فرصت ھايی نيرو ھای اشغالگر را مورد حمله قرار می دھند, ولی در عين حال حاضرند که تحت عنايت و دوستی کامل آمريکا دوباره به حاکميت در افغانستان دست يابند. (البته مبنی بر اين امر که آمريکا نيروھای نظامی خود را از خاک آن کشور بيرون بکشد). اما آمريکا در باتلاقی فرو رفته که نمی تواند به تخليه نيرو ھای نظامی دست بزند, زيرا در آن صورت ھئيت حاکمه آمريکا قدرت تبليغی "حرف نھايی" خود ( جنگ عليه تروريسم) را با دست خود

تضعيف خواھد ساخت. در تحت چنين شرايطی وجود طالبان و القاعده و ديگر "تروريست ھا" سودمند و ضروری برای پيسبرد پروژه آمريکا در آن منطقه از جھان است, و نبايد نابود گردند.

ص – ھمانطور که ديده می شود در عراق تھاجمات و حملات نيروھای اسلاميست صرفا و فقط بر عليه نيروھای اشغالگر نيست. آيا نبايد موفقيت "سيا" را در ايجاد جنگ داخلی بين شيعيان و سنی ھای اسلاميست در ارتباط با اين امر جدی بگيريم؟ بدون ترديد آمريکا از نظر سياسی در عراق با نا کامی روبرو گرديده است. زيرا رژيم تحت الحمايه آمريکا ( دولت نوری المالکی) ھيچ نوع اعتبار و مشروعيتی در عراق ندارد. ولی از سوی ديگر جنبش ھای مقاومت عراق نتوانسته اند ضربه ھای جدی و مھمی را بر نيروھای نظامی اشغالگران وارد سازند. در يک چشم انداز تاريخی و در مقام مقايسه, چھل سال پيش, ويتنامی ھا بدون توسل به مشروعيت ھای مذھبی و دينی از يک سو و عملکردھای چريکی (تروريستی) از سوی ديگر موفق به اخراج کامل و جدی نيروھای اشغالگر از ميھن خود گشتند. آيا ايدولوژی اسلام سياسی مسئوليتی در مقابل عدم موفقيت مردم عراق ندارد؟

ض – در لبنان حزب لله موفق شد تا يک ضربه شديد نظامی بر پيکره ارتش مھاجم اسرائيل در جنگ تابستان ٢٠٠۶ وارد سازد. بھمان اندازه, پيش از حزب لله کمونيست ھای لبنان توانايی ھای خود را در مناطق جنوبی لبنان در رويارويی با نيروھای اشغالگر بنحو بارز و جدی نشان داده بودند.

واقعيت اين است که حزب لله با حمايت مشترک ايران, سوريه و قدرت ھای غربی ( که عليرغم اختلافاتشن, از عروج کمونيست ھا در جنوب لبنان بيشتر از اسلاميست ھا ھراس داشتند), ايجاد و تقويت گشت. امروز از سويی حزب لله يک "بن بست سياسی" برای لبنانی ھای غير شيعه محسوب می شود, زيرا که پروژه ھای اجتماعی, فرھنگی و سياسی آن مورد قبول آنھا نيست. از سوی ديگر آنطور که مبلغين جمھوری اسلامی ايران و حاميان کاخ سفيد می خواھند بما حقنه کرده و بقبولانند, حزب لله احتمالا آنطور که بايد و شايد, حتی مورد حمايت شيعه ھای سکولار لبنان ھم نيست.

ط – در فلسطين, حماس نيز مانند "سکولاريست" ھای درون سازمان "ساف" موفق به ايجاد يک "مقاومت موثرتر" عليه اشغال و تجاوز دولت اسرائيل نگشته است. در اينجا اشاره به دو نقطه تاريخی حائز اھميت است. اول اينکه "اخته شدن" و تضعيف سازمان ھا و گروه ھای متشکل درون "ساف" بويزه "الفتح" بوسيله سياست ھای سيستماتيکی که توسط اسرائيل, امريکا و اتحاديه اروپا در فلسطين در دوره ای پس از انغقاد قرار داد "اسلو" بويژه در دوره بيماری طولانی و مرموز ياسر عرفات, تعبيه گشت به پيش برده شد. دوم اينکه تجزيه فلسطين به دو بخش ضعيف کرانه غربی و نوار غزه بخواست مردم فلسطين و بر اساس اصل تعيين حق سرنوشت ملی بوقوع نپيوست, پيشبرد اين تجزيه در پروژه نظام جھانی سرمايه ماه ھا پيش از مرگ عرفات به عھده اسرائيل گذاشته شده بود.

ظ – در تحليل نھايی بايد توجه کرد که اسلام گرايی (اسلام سياسی) جنبشی در جھت يک نوع نوگرايی دينی نيست, بلکه مانند ديگر بنياد گرايی و امت گرايی ھا فقط يک جنبش سياسی است که با توسل به عادات نکوھيده و انديشه ھای تاريک و ارتجاعی موفق شده است که در سی سال گذشته بويژه بعد از پايان دوره "جنگ سرد" توده ھای وسيعی را زير شعارھايی از اين گونه بسيج سازد.

اما صرف موفقيت اين جنبش ھا در نبود چپ متحد و متشکل بھيچ وجه ويژگی ھای ارتجاعی آن منجمله اشتعال جنگھای محلی خانمانسوز ميان شيعيان و سنی ھا را نمی تواند از نظر نيروھای مترقی پنھان نگاه دارد.پس در اين شرايط نيرو ھای چپ, دمکراتيک و برابری طلب ھمراه با نيروھای طرفدار حاکميت ملی که بطور نمايان بعنوان حلقه ھای متنوع و مترقی سکولار با نظام جھانی سرمايه خط کشی کرده اند, چگونه می توانند به تعبيه و تنظيم يک بديل پيشرو و جدی در مقابل نظام جھانی از يک سو و اسلام سياسی از سوی ديگر نايل آيند؟

پاسخ مناسب به اين پرسش جدی از ما می خواھد که ابتدا به بررسی ويژگی ھای نيرو ھای اساسی و چند و چون صف بندی آنھا در کشور ھای خاورميانه و آسيای جنوبی (افغانستان, پاکستان و ....) بپردازيم و سپس در بخش جمع بندی و نتيجه گيری, چند وچون, وظيفه و ابعاد "چه بايد کرد؟" نيرو ھای چپ ضد نظام جھانی سرمايه را شرح دھيم.

ويژگی ھای نيرو ھای اساسی

در حال حاضر عملکرد آمريکا در پياده کردن پروژه جھانی خود درمنطقه خاورميانه و آسيای جنوبی و بررسی تلاقی ھای سياسی و عکس العمل نيرو ھای سياسی درون آن کشور ھا نسبت به تھاجم و سياست‌ھای عملکردی آمريکا, نشان می دھد که در اين کشور ھای استراتژيک , چھار نيروی اساسی در مقابل ھم و در رابطه با چالش آمريکا صف آرايی کرده اند.

الف – نيروھايی که به گذشته ناسيوناليستی خود می بالند. بخش بزرگی از اين نيروھا در واقع چيزی به غير از وارثين اخته شده و اخلاف دژنره و فاسد شده بوروکراسی و بطور عمده بقايای جنبش ھای ضد استعماری و آزادی بخش ملی ( که زمانی در دھه ھای ١٩۵٠ و ١٩۶٠ ميلادی به حق نظام جھانی سرمايه را به چالش جدی طلبيده بودند), نيستند.آنھا امروز در اسرع وقت و سر بزنگاه به "تعامل" و مماشات و کرنش در مقابل تجاوزگران و اشغالگران متوسل می شوند.مردمان اين کشور ھا بويژه کارگران و زحمتکشان ديگر به اين نيروھا و برنامه ھاشان اميدوار نيستند.

ب – نيروھايی که به جنبش ھای بنيادگرايی, از جمله اسلامی تعلق دارند. اين نيرو ھا در تقويت شرايط پر از آشوب, آشفته گی و بحرانی که راس نظام جھانی سرمايه (آمريکا) در منطقه به ويژه در کشور ھای افغانستان و پاکستان تعبيه کرده است, نقش مھمی ايفا کرده و در پروسه "بالکانيزه" کردن بعضی از اين کشورھا نقشی کليدی بنفع پروژه جھانی آمريکا دارند.

پ – نيروھايی که دور محور "دمکراسی خواھی" و خواسته ھای "حقوق بشری" متشکل شده اند. اين نيروھا به حمايت کشور ھای مرکز, بخصوص آمريکا تکيه کرده و خواھان "تغيير رژيم" در اين کشورھا از طريق انقلاب ھای مخملی, نارنجی و ..... ھستند.

بدون ترديد تسخير قدرت توسط ھر يک از اين نيرو ھای سياسی نمی تواند به رھايی کارگران و ديگر زحمتکشان اين کشور ھا از يوغ ستم ملی و استثمار طبقاتی نظام جھانی و ھمدستان بومی آن منجر شود.

واقعيت اين است که منافع طبقات کمپرادور بومی که طبيعتا و ضرورتا با منافع کنونی محور ھای اصلی نظام جھانی ( آمريکا, اتحاديه اروپا و ژاپن) در منطقه معرفی و تعريف می شوند, از طريق سه نيروی فوق اذکر بيان می گردند. شايان توجه است که ديپلماسی, فعاليت ھای سياسی و و کمک ھای نظامی دولت آمريکا, پيوسته اين سه نيرو را بجان ھم می اندازد, تا از عواقب تلاقی ھا و جنگھای آنھا با يکديگر بنفع پيشبرد پروژه خود در خاورميانه "بزرگ" استفاده شايان و ممتازی ببرد.

ت – و بلاخره نيرو ھای چپ مارکسيست و ديگر نيروھای برابری طلب و آزادی خواه که خواھان براندازی نظام استثماری سرمايه داری و رھايی از يوغ امپرياليسم و ارتجاع ھستند. وظيفه اين نيرو ھا چيست و چه بايد بکنند؟

جمع بندی و نتيجه گيری

درگيری اين نيروھای انقلابی در اين تلاقی ھا و جنگھا بوسيله ايجاد ائتلاف و اتحاد با ھر يک از سه نيروی فوق ( مثل انتخاب بد و بدتر, يعنی حمايت از رژيم برای جلوگيری از پيروزی بنيادگرايان در پاکستان, مصر و غيره و يا بر عکس حمايت از نيرو ھای "دمکراسی خواه" در مبارزه عليه جمھوری اسلامی حاکم بر ايران, سودان و .....) محکوم به شکست است. کمونيست ھا و ديگر نيرو ھای مترقی و آزاديخواه بايد در گستره ھای طبيعی خود نظير دفاع از منافع اقتضادی و اجتماعی طبقه کارگر و ديگر زحمتکشان, دفاع از دمکراسی, حاکميت و امنيت ملی مستقل از امپرياليسم – که ھر سه از نظر تکامل تاريخی جدا ناپذير بوده و در ھم تنيده اند – به مبارزه خود ادامه دھند.

امروز مناطق وسيع و ژئوپولتيکی خاورميانه – اقيانوس ھند به ميدان اصلی تلاقی و مبارزه کليدی بين راس نظام جھانی سرمايه (امپرياليسم آمريکا) و موتلفين و ھمدستان کمپرادور بومی اش از يک سو و ملت ھا و خلق ھای جھان از سوی ديگر تبديل شده است. شکست پروژه آمريکا در اين مناطق شرطی لازم برای پيشبرد مبارزه و ايجاد موفقيت و شرايط مناسب در جھت ترقی, رفاه و استقرار عدالت اجتماعی در ھرمنطقه از جھان ماست. شکست نيروھای مقاومت در اين مناطق و مشخصا در عراق, پيروزی ھا و پيشرفت ھای مردمان ديگر مناطق جھان ( آسيا, آمريکای لاتين و ...) را شکننده و آسيب پذير می سازد. اين نکته بھيچ وجه به اين معنی نيست که ما به اھميت مبارزاتی که امروز مردم مناطق مختلف جھان ( از نپال در آسيای جنوبی گرفته تا ونزوئلا و.... در آمريکای لاتين) به جلو می- برند, کم بھا بدھيم. بلکه به اين معنی است که مردم جھان نبايد اجازه بدھند که آمريکا درراس نظام جھانی سرمايه, در منطقه خاورميانه و آسيای جنوبی که برای وارد کردن "ضربه اول" جنايتبارش در قرن بيست و يکم انتخاب کرده پيروز گردد.

منابع و ماخذ

١ - محمد تقی آيت اللھی, ولايت فقيه زير بنای فکری مشروطه مشروعه: سيری در افکار و مبارزات سيد عبدالحسين لاریء. تھران ١٣۶٣

٢ - سمير امين. "يوروسنتريسم". نيويورک . ١٩٨٨

٣ - سمير امين. "وسوسه ھای تئوکراتيک: يھوديت, مسيحيت و اسلام": در نشريه "ديالکتيک, جھان ھستی و جامعه" .( شماره دوارده ( ١٩٩٩

۴ – يونس پارسا بناب. "تاملی دوباره در مورد رابطه نظام جھانی سرمايه و بنيادگرايی". نشريه "ايرانيان" ٢٣ فروردين ١٣٨٧

۵ - يونس پارسا بناب. " رابطه نظام جھانی سرمايه و بنيادگرايی, يک بررسی موردی درباره رابطه بين مرکز و حاشيه". نشريه "شھرگان" ھشت آوريل ٢٠٠٨

هیچ نظری موجود نیست: