۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

امپراطوری جھانی آشوب و وظيفه چپ جھانی


درآمد
شرايط پر از ھرج ومرج و آشوب و بی امنی که ما امروز شاھد آن در اکثر نقاط جھان ھستيم و عمدتا
برای سال ھا از انظار افکار عمومی پنھان مانده بود ، امروز برملا و رسانه ای تر گشته است . مردم
عادی در کوچه و بازار چه در کشورھای مرکز و چه در کشورھای پيرامونی از اوضاع بشدت
ناراحت و خشمگين بوده ولی مطمئن نيستند که چه بايد بکنند . رسانه ھای گروھی و تحليلگران سياسی
که قرار است خواسته ھا و احتياجات مردم را منعکس سازند در مقابل وقوع سريع السير حوادث و
عکس العمل ھای مقامات دولتی در برخورد به اين وقايع دائما " شوک " گشته و اظھار " تعجب " می
کنند . خود ھيئت ھای حاکمه بطور مرتب و بی مھابا حرف ھائی را به زبان می آورند که تا ديروز
بيان آنھا تابو و " حرام " محسوب می شد . به چندين فقره از اين " سورپريزھا " که در نه ماه گذشته
اتفاق افتاده اند توجه کنيد :
- اعلام نتيجه انتخابات رياست جمھوری در ايران و تظاھرات وسيع اقشار مختلف مردم عليه آن
،
- چرخش به راست افراطی در جامعه آمريکا و ايزوله ساختن حتی نمايندگان " معتدل " درون
حزب جمھوريخواه در يک سال اخير ،
- سقوط مالی دوبی
- ورشکستگی چندين دولت بزرگ ايالتی مثل کاليفرنيا در آمريکا ،
- ورشکستگی چندين دولت در کشورھائی مثل ايسلند و يونان در اروپا ،
- چرخش به راست در شيلی برخلاف روند غالب در آمريکای لاتين ،
- چرخش به " چپ " در انتخابات منطقه ای در فرانسه ،
- جروبحث داغ و بروز اختلافات " جدی " بين دولتمردان آمريکا و اسرائيل ( اوباما و نتنياھو )
بر سر مسئله فلسطين از جمله ادامه ی ساختن شھرک ھای اسرائيلی در مناطق فلسطينی نشين
بويژه در شرق اورشليم،
- قيام مردم در قرقيزستان و سرنگونی دولت باکيوف
در پرتو بحران عميق ساختاری نظام و آشوب جھانی منبعث از آن، اين " سورپريزھا " و " شوک ھا
" ھم د راذھان و افکار مردم و ھم در بين تحليلگران سياسی پرسش ھائی را ايجاد می کنند که حائز
اھميت می باشند : آيا در بحبوحه اين آشوب جھانی ، در حال حاضر اروپا و آمريکای لاتين بطور
نسبی با ثبات تر از ديگر مناطق ھستند ؟ آری فقط کمی . چين چطور ؟ آری تا اندازه ای ولی اين ثبات
تضمين و تامين ندارد . وقتی ابر غول ھائی مثل آمريکا و چين " سرفه " می کنند ،خيلی از کشورھا "
مريض " می شوند . در اعصار پيشاسرمايه داری ، آشوب ھا پيوسته در سطح محلی و کشوری و در
نھايت و بندرت در سطح امپراطوری و منطقه ای بوقوع می پيوستند ، ولی امروزه آشوب ، جھانی
است . زيرا که نظام سرمايه يک امپراطوری جھانی است . بحران مالی يونان که مجله " فورچن "
آنرا به اسم " گردباد يونان " می خواند با بحران آلمان که وقوعش در آينده نزديک قابل پيش بينی است
، ارتباط دارد و بحران آلمان نيز با بحران ساختاری راس نظام ( آمريکا ) گره خورده است . به کلامی
ديگر مسئله يونان مسئله آلمان ، مسئله آلمان مسئله آمريکا و بالاخره مسئله آمريکا مسئله جھان است .
قطعيت درباره آينده آشوبی که در سراسر جھان بوجود آمده ھم در کوتاه مدت و ھم درميان مدت غير
قابل پيش بينی دقيق و مناسب است . ولی بحث و تبادل نظر درباره شکلگيری و عوامل اصلی اين
آشوب می توانند چالشگران ضد نظام را در تھيه و تنظيم راھکارھای مبارزاتی در سطح ملی ، منطقه
ای و جھانی آماده تر سازند . در اين نوشتار بعد از بررسی اوضاع متحول جھان در شصت سال
٢٠١٠ و نقش آمريکا در آن که منجر به شکلگيری و گسترش " امپراطوری آشوب " – گذشته ١٩۴٧
گشته است ، به چند وچون آينده جھان و وظيفه نيروھای چالشگر ضد نظام می پردازيم .
نقش نظام جھانی در شکلگيری و
رشد امپراطوری آشوب
٢٠١٠ ) تغييرات بزرگی در اکناف جھان و در سطوح و حيطه – در جريان دو دھه گذشته ( ١٩٩٠
ھای گوناگون بوقوع پيوسته اند که در زندگی آينده جوامع بشری تاثيرات فراگير و تعيين کننده ای بجا
خواھند گذاشت . در اين مدت ، شوروی و کشورھای اروپای شرقی که در نتيجه عملکرد سياست ھای
گلاسنوست و پروسترويکا و قبول منطق حرکت سرمايه ( انباشت سود ) با فروپاشی اجتماعی و
بحران ھای سياسی و اقتصادی روبرو شده بودند ، دچار فروپاشی و تجزيه ھمه جانبه گشته و درھای
خود را به روی ھجوم و نفوذ افسارگسيخته قدرت ھای درون جی ی ٧ بويژه آمريکا ، ژاپن و اتحاديه
اروپا ( آلمان ) باز کردند . فروپاشی شوروی و تبديل چين توده ای به يک کشور سرمايه داری نه تنھا
به پروسه جنبش ھای رھائيبخش ملی در کشورھای پيرامونی ( جنوب ) خاتمه داد بلکه منجر به
نابودی و اخته شدن جنبش ھای کارگری ( سوسيال دموکراسی ) در اروپای غربی نيز گشت . حمله
نظامی آمريکا به عراق در جنگ ١٩٩٠ خليج فارس و سپس به افغانستان در سال ٢٠٠١ و متعاقبا
دوباره به عراق در سال ٢٠٠٣ که صرفا برای کسب ھژمونی نفتی در مدار منطقه خاورميانه و
اقيانوس ھند در چھارچوب " نظام نوين جھانی " و صدور دموکراسی بود ، فقط به بمباران شھرھا و
روستاھای عراق و افغانستان و قتل عام بيش از يک ميليون نفر از مردم عراق و افغانستان محدود نشد
. ادامه اين سياست و نظاميگری جھان را بيشتر از پيش به سوی ھرج و مرج ، نا امنی و آشوب سوق
داد که ما امروزه شاھد تبلور عملکرد آن در فلسطين ، افغانستان ، پاکستان ، يمن ، سومالی ، سودان ،
کنگو و.... ھستيم . در بررسی اين تغييرات در جھان بعد از دوره " جنگ سرد " از ١٩٩٠ به اين سو
لازم است که نگاھی اجمالی به وقايع مھمی که در طول نيمه اول قرن بيستم اتفاق افتاده بيافکنيم . زيرا
بايد خاطر نشان ساخت و تاکيد کرد که تمام جريانات مھم در ۶٠ سال گذشته ريشه در اتفاقات و
حوادث مھم ۵٠ سال اول قرن بيستم داشته اند . اين اتفاقات بزرگ – بروز بحران عميق ساختاری در
١٨٧٣ ، جنگ اول جھانی در ١٩١۴ ، انقلاب اکتبر در ١٩١٧ ، سقوط و رکود بزرگ بازارھای
جھان سرمايه داری در ١٩٢٩ ، جنگ جھانی دوم در ١٩٣٩ و انقلاب چين در ١٩۴٩ – در ارتباط با
ھم بوده و پی آمدھای آنھا نقش عظيمی در شکلگيری حوادث نيمه دوم قرن بيستم ، عروج آمريکا به
قله نظام جھانی سرمايه وبروز بحران عميق ساختاری نظام در اواخر دھه ٢٠٠٠ داشته اند . شايان
توجه است که ويژگی ھای حوادث مھم شصت سال گذشته از بعضی لحاظ شباھت ھائی ھم با روند
جريانات نيمه اول قرن بيستم داشتند که در اينجا به بخشی از آنھا اشاره می شود .
نگاھی تطبيقی به دوره ھای بلافاصله
بعد از دو جنگ جھانی:
تشابھات
١٩۵۵ در آمريکا که از جنگ جھانی دوم پيروزمند و فاتح بيرون آمده و از – در سال ھای ١٩۴٧
نظر نظامی ، سياسی و اقتصادی به عنوان يک قدرت متوفق مسلح به بمب اتمی در صحنه بين المللی
ظھور کرده بود ، جوی پر از دلھره و نااميدی حاکم بود . بر خلاف انتظار در اين دوره از تمايلات
صلح جويانه ، آرامش طلبی و تنش زدائی خبری نبود . بدين معنی که درست مثل سال ھای بلافاصله
بعد از پايان جنگ جھانی اول ، آنچه که حاکم بر افکار و اذھان عمومی بود جوی پر از عدم احساس
امنيت و خوف و ترس از به اصطلاح خطر سرخ و بلشويسم بود که حاکميت با ايجاد آن می خواست
مردم را به پذيرش سياست ھای تھاجمی و نظامی در سطح جھانی ( مثل اشتعال جنگ کره و اجرای
کودتای بيست و ھشت مرداد در ايران ) از يک سو و سرکوب و اخته کردن جنبش کارگری در داخل
آمريکا آماده سازد . عملکرد اين سياست از طرف ھيئت حاکمه آمريکا منجر به بروز اوجگيری دوره
١٩۴٧ گشت که ضربات شديدی بر پيکر – مکارتيسم ( نوعی فاشيزم آمريکائی ) در سال ھای ١٩۵۵
جنبش کارگری در خود آمريکا و جنبش ھای رھائيبخش ملی در کشورھای سه قاره وارد آورد .
مورخين سياسی بويژه مارکسيست ھا عوامل مشابه و ھمگونی را در ايجاد اين جو و سياست تھاجمی
آمريکا ھم در بعد از جنگ جھانی اول و ھم در بعد از جنگ جھانی دوم در داخل آمريکا و در سطح
جھانی ذکر کرده اند که قابل تامل می باشند . در ھر دو دوره اکثر کارگران در آمريکا توانسته بودند
از اوضاع جنگ که منبعث از بحران ھای عميق نظام سرمايه داری بودند ، نھايت استفاده را در جھت
سازماندھی خود انجام داده و نسبتا از موضع قدرت ( و اتخاذ ابتکارات مبارزاتی و تشکيلاتی )
صاحبان سرمايه و کارخانجات را به مذاکرات موفقيت آميز در جھت اخذ مزد و مزايای بھتر وادار
سازند . از سوی ديگر ، در ھر دو دوره اکثر کشورھای توسعه نيافته پيرامونی در بند ( کشورھای
مستعمره و نيمه مستعمره از چين ، ويتنام ، ھندوستان و ايران و.... در آسيا گرفته تا کشورھای
آمريکای لاتين و آفريقا ) با گسترش امواج جنبش ھای رھائيبخش خواھان استقلال و آزادی از يوغ
نظام سرمايه ( کشورھای استعمار گر کھن و جديد ) بودند . اين روند بالطبع به دلخواه حاکمين سرمايه
نبود . از نظر آنھا ، ھم کارگران در آمريکا و کشورھای اروپای آتلانتيک بدون ترديد می بايستی اخته
، رام و مطيع می گشتند و ھم بايد جنبش ھای رھائيبخش سرکوب گشته و ھژمونی نظام حاکم را پذيرا
می شدند . مضاف بر اين در ھر يک از اين دوره ھا ، آمريکا که به مثابه يک فاتح از جنگ بيرون
آمده و خواست و برنامه اش توسعه و گسترش حوزه ھای نفوذی خود و سپس جھانی سازی " دکترين
مونرو " در کشورھای بويژه جھان سوم بود ، به آسانی نمی توانست به خواست خود جامه عمل
بپوشاند . زيرا در اين دوره ھا نه تنھا مبارزات و تلاطمات سياسی کارگری ( منجمله در خود آمريکا )
اوج گرفته بودند ، بلکه در بعضی از کشورھای توسعه نيافته و جھان سومی شرايط انقلابی رھائيبخش
منجر به تسخير قدرت در کشورھای مثل روسيه ( ١٩١٧ ) ، چين ( ١٩۴٩ ) و بخش ھائی از ويتنام و
کره ( ١٩۵۴ ) توسط انقلابيون شده بود . بدون ترديد پيروزی انقلاب ( گسست از محور نظام حاکم
سرمايه ) در اين کشورھا که مجموعا بخش قابل توجھی از جھان را از نظر وسعت خاک ، منابع
طبيعی و انسانی در بر می گرفتند ، باعث شده بود که در آمريکا ، صاحبان ثروت و قدرت احساس
خطر کنند که مبادا موقعيت متوفق انحصاری خود را در جھان بويژه در کشورھای جھان سوم ، نتوانند
توسعه داده و تثبيت سازند . در نتيجه در ھر يک از اين دوره ھا ، رشد مبارزات کارگری در آمريکا
و کشورھای اروپا از يک سو و تشديد شرايط انقلابی و " بيداری ملت ھای جنوب " ( اوجگيری
جنبش ھای رھائيبخش ) در کشورھای سه قاره ، خواب آرام را برای حاکميت انحصارات اوليگوپولی
ھای نوخاسته بويژه آمريکا ، حرام کرده بود . سردمداران کلان سرمايه داری وقايع متحول و انقلابی
بويژه در کشورھای جھان سوم را ، خطر واقعی و اساسی به موجوديت سيستمی می ديدند که برای
آنھا سال ھا ناز و نعمت و قدرقدرتی در اقيانوسی پراز فقر و فلاکت اعطا کرده بود . چگونگی پروژه
جھانی آمريکا و عملکرد آن را در اکناف جھان نمی توان بدون توجه به اين نکته مھم درک کرد .
تفاوت ھا
عليرغم اين تشابه ، يک تفاوت اساسی و ماھوی بين اين دو دوره ( دوره ھای بلافاصله بعد از جنگ
اول و دوم جھانی ) موجود بود که بالطبع در روند اوضاع بين المللی و سياست جھانی آمريکا تاثير به
سزائی داشت . در دوره بعد از پايان جنگ جھانی اول ، پيروزی ضد انقلاب و نيروھای راست در
آلمان که منجر به اعدام و قتل انقلابيونی چون روزالوکزامبورگ و کارل ليب نخت ( رھبران جنبش
انقلابی اسپارتاکوس ) در آن کشور گرديد و شکست انقلاب و سرنگونی دولت کارگری مجارستان به
رھبری بلاکن ، شوروی انقلابی و جوان را در صحنه مبارزات بويژه در قاره اروپا تنھا گذاشت . با
اينکه بلشويک ھا و کمينترن تحت رھنمود داھيانه و مرحله ساز لنين موفق شدند که يک " متحد طبيعی
" ( جنبش ھای رھائيبخش ملی در آسيا – چين ، ھندوستان ، افغانستان ، ايران و... ) پيدا کرده و بخش
قابل توجھی از رھبران آن جنبش ھا را به ياران مطمئن خود در " آسيای بيدار " تبديل سازند ، ولی
نظام جھانی ( مرکب از چھارده کشور امپرياليستی ) با استقرار ديکتاتوری ھای نظامی متمرکز و
کمپرادور به محور نظام در کشورھای ھمجوار و ھمسايه شوروی ( چين ، افغانستان ، ايران ، ترکيه ،
لھستان ، رومانی و غيره ) تحت سياست " کمربند امنيتی " توانست با محاصره جغرافيائی و " تحديد
شوروی " به راه و حيات خود يعنی به توسعه بازارھای وابسته به نظام جھانی در مناطق مختلف
جھان کم و بيش به سرعت و بدون مانع ادامه دھد . در صورتيکه شرايط بين المللی بلافاصله بعد از
جنگ جھانی دوم با اوضاع حاکم بعد از جنگ جھانی اول تفاوت فاحشی داشت . با پايان جنگ جھانی
دوم نه تنھا شوروی پيروزمند و محبوب از جنگ بيرون آمد بلکه ارتش سرخ با تصرف و رھائی
قسمت بزرگی از اروپای شرقی به مانع بزرگی در مقابل توسعه و گسترش نفوذ آمريکا در کشورھای
مختلف آسيای شرقی ، آسيای جنوبی و اروپای شرقی تبديل گشت . با اينکه آمريکا بلافاصله بعد از
پايان جنگ جھانی دوم توانست از اوضاع نابسامان منبعث از جنگ در اروپای غربی ( ويرانی شھرھا
، بيکاری مزمن ، کمبود مواد غذائی و وضع سخت معيشت ) حداکثر استفاده را ببرد و آن بخش از
اروپا را تحت نام " متحدين آمريکا " به زير سلطه اقتصادی ، نظامی ، سياسی و فرھنگی خود بکشد ،
ولی در اقدامات خود برای کشاندن اروپای شرقی به زير سلطه خود موفق نشد . رھبران شوروی و
کشورھای اروپای شرقی ھدف اصلی برنامه ھای به ظاھر فريبنده نظير " برنامه مارشال " و " اصل
چھار " دولت ھای وقت آمريکا را تشخيص داده و از قبول آنھا سرباز زدند . اين امر در تقسيم اروپا
به دو قطب شرقی و غربی متخاصم که کم و بيش به ھمان وضع تا سال ١٩٩١ باقی ماند ، نقش
اساسی بازی می کرد . بايد خاطرنشان شاخت که فقط کشورھای اروپای شرقی نبودند که به کمک ھای
قاطع و بيدريغ شوروی پس از اتمام جنگ جھانی دوم در مقابل توسعه و نفوذ سرمايه داری
امپرياليستی آمريکا ايستادگی کرده و با موفقيت توانستند در راه گسست پيوند از نظام جھانی سرمايه
گام بردارند . بلکه در ھمان دوره تلاطمات سياسی و مبارزات رھائيبخش در ديگر نقاط جھان
بخصوص در چين ، کره شمالی و ويتنام شمالی آن کشورھا را نيز از مدار و حوزه نفوذ آمريکا خارج
ساخت . کمک ھای عظيم نظامی و مالی آمريکا به رژيم چيان کايشک در چين ، مداخله حمله نظامی
به کره تحت لوای سازمان ملل متحد و کمک ھای ھمه جانيه به فرانسه در ويتنام و الجزيره و به
انگلستان در ايران ، برمه ، و مالايا نتوانستند جلو پيروزی نيروھای انقلابی و رھائيبخش را در آن
کشورھا بگيرند . در يک کلام در دوره بعد از پايان جنگ جھانی دوم ( دھه ھای ۵٠ و ۶٠ ميلادی )
آمريکا و متحدانش بر خلاف دوره بعد از جنگ جھانی اول ( دھه ھای ٢٠ و ٣٠ ميلادی ) در مقابل
ظھور و عروج سه ستون مقاومت بزرگ – شوروی و متحدينش ، جنبش ھای رھائيبخش در سه قاره
و جنبش ھای عظيم و متشکل کارگری بويژه در اروپای غربی – مجبور گشتند که از پياده کردن
پروژه جھانی آمريکا ( جھانی ساختن " دکترين مونرو " ) برای مدتی صرف نظر کرده و به جای آن
به اعمال سياست " جنگ سرد " در جھان متوسل گردند . سياست ويران ساز " جنگ سرد " آمريکا
که با فراز و نشيب ھای خود تا اواخر دھه ٨٠ قرن بيستم ادامه يافت ، با ھدف فروپاشی و تجزيه
شوروی ، سرکوب و اخته کردن جنبش ھای کارگری در اروپای غربی و سرکوب جنبش ھای
رھائيبخش ملی در کشورھای سه قاره توسط ھيئت حاکمه آمريکا ( عمدتا اوليگوپولی ھای انحصاری )
تعبيه و پياده گشت . اين سياست خارجی در اين دوره نه تنھا تناقضی با سياست و امور داخلی آمريکا
نداشت بلکه انعکاس دقيقی از آن بود . به موازات پيشبرد سياست ھای ضد کمونيستی و ضد برابری
طلبی در سطح جھانی ، در داخل آمريکا حاکمين برای جلوگيری از اشاعه انديشه ھا و فعاليت ھای
صلح جوئی و برابری طلبی دست به اتخاذ سياستی ضد کمونيستی زد که در اوايل دھه ١٩۵٠ در
شکل ماکارتيسم ظھور کرد . ھدف اين سياست داخلی ( ھمانند ھدف " جنگ سرد " در سياست
خارجی ) اين بود که حاکمين با وارد کردن شوک به مردم بويژه اقشار مختلف بينابينی ، آنھا را از
طريق رسانه ھای گروھی رايج ( بويژه رسانه نوظھور تلويزيون ) برای يک مبارزه تلخ و طولانی
عليه سوسياليسم و ھر نوع انديشه برابری طلبی که دشمن و خطر اصلی برای زندگی " آبرومندانه " و
راه و روش زندگی " متحدانه " معرفی می شدند ، آماده سازد . در اين دوره ، در رسانه ھای گروھی
رايج و ھمگانی و ديگر نھادھای ھنری ، فرھنگی ، دينی و مذھبی نه تنھا سوسياليسم و کمونيسم بلکه
ھر نوع حرکت در جھت کسب برابری طلبی و صلح جوئی به عنوان خطر اصلی در جھان وانمود
گشته و ايده " مرگ بھتر از سرخ بودن است " به شعار روز تبديل شد . در تحت اين شرايط اکثر
کمونيست ھا و ديگر چپ ھای متعلق به نحله ھای مختلف سوسياليستی بويژه در آمريکا به اين جمع
بندی و نتيجه گيری رسيدند که اوضاع سياسی و جو حاکم بر آمريکا اين امکان را بوجود آورده است
که اين کشور بسوی برقراری يک نوع فاشيسم آمريکائی سوق بيابد . ولی بر خلاف اين جو حاکم بر
آمريکا ، اوضاع بين المللی اميدوار کننده و پر از فرصت ھای نوين برای نيروھای متعلق به جنبش
ھای کارگری در اروپا و جنبش ھای رھائيبخش استعمار زدائی و ملی زائی در کشورھای آسيا و
آفريقا و آمريکای لاتين بود . شوروی که يک ششم کره خاکی را در بر ميگرفت ، از جنگ جھانی
پيروز بيرون آمده و بسرعت به نوسازی خود پرداخته بود . چين بعد از پيروزی انقلاب دست به
بزرگترين رفورم ارضی و پياده کردن برنامه ھا و تامين رفاه عمومی زده بود که تا آن زمان در تاريخ
معاصر کشورھای دربند جھان سوم بی نظير بود . اين دو کشور با گسست موثر و جدی از محور نظام
جھانی سرمايه و با ايجاد ھمبستگی بين خود و حمايت از موسسين " کنفرانس باندونگ " اين اميد را
بين کمونيست ھا و ديگر روشنفکران برابری طلب در کشورھای جھان سوم بوجود آورده بودند که در
حرکت به پيش خود موفق خواھند شد که با گسست از نظام جھانی سرمايه و با ايجاد اتونومی ملی (
کسب استقلال سياسی و حاکميت ملی در جھت قرار دادن سياست خارجی در خدمت سياست داخلی )
کشورھای خود را از مرحله عقب افتادگی و توسعه نيافتگی رھا سازند . البته نيروھای رھائيبخش
متعلق به جنبش ھای پوپوليستی ملی و کارگری و کمونيستی بر اين امر وقوف کامل داشتند که اين راه
رھائی پر از مشقت و بس طولانی خواھد بود ولی آنھا اعتقاد داشتند که مبارزه در راه اعتلای آزادی و
عدالت اجتماعی ( که برای خلق ھای دربند جھان سوم يک امر حياتی بود ) بالاخره به پيروزی خواھد
رسيد . برای اينکه آگاھی و اطلاعات خود را از اين پرسش که چرا نيروھای چپ و در راس آنھا
مارکسيست ھا نتوانستند با مبارزات خود در آن دوره به آن امر حياتی جامع عمل بپوشانند . بھتر است
جنبه ھای مھم سياست ھای " جنگ سرد " را مورد بررسی قرار دھيم .
تعبيه " جنگ سرد " برعليه سه ستون مقاومت
وجه مھم دوره بعد از جنگ جھانی دوم ، تجديد قوا و آرايش جديد نيروھای ضد انقلابی راست تحت
رھبری آمريکا بود که در اين دوره تحت پوشش جنگ سرد بمثابه قويترين کشور سرمايه داری به
تدريج به عنوان تنھا ابر قدرت بلامنازع نظامی در راس نظام جھانی سرمايه قرار گرفت . درست
۶٠ و ٧٠ ميلادی در مقابل سه ستون مقاومت مردم جھان ناچار به ، است که آمريکا در دھه ھای ۵٠
عقب نشينی گشته و حتی حاضر به دادن امتيازات بويژه در کشورھای جھان سوم شد، ولی رشد
اوضاع در دھه ھای بعد بويژه بعد از پايان دوره جنگ سرد نشان داد که آن عقب نشينی ھا و اعطای
امتيازات جملگی تاکتيکی و با برنامه بوده و صرفا جھت تجديد قوا و آغاز تھاجمات بيشتر عليه بويژه
کشورھای پيرامونی دربند ، تعبيه و تنظيم گشته بودند . امروز با عطف به گذشته و در يک چشم انداز
تاريخی ، بخوبی می توانيم به اين امر اذعان کنيم که دو جنگ اصلی آمريکا در آسيا ( جنگ کره در
نيمه اول دھه ۵٠ و جنگ ويتنام در دھه ١٩۶٠ ) با ھدف اصلی تضعيف انقلاب پيروزمند چين از يک
سو و سرنگونی دولت ھای پوپوليستی منبعث از جنبش ھای رھائيبخش ملی در سه قاره و سرکوب
نيروھای چپ عام در آن کشورھا از سوی ديگر توسط اوليگوپولی ھای نوظھور ( شبکه نظامی –
صنعتی و مالی آمريکا ) به نمايندگی ھيئت ھای حاکمه ، به مورد اجرا گذاشته شدند . پيشبرد اين جنگ
ھای " گرم " در کشورھای دربند پيرامونی و سياست " جنگ سرد " بويژه در اروپا به مقدار زيادی
از رشد انقلابی جھانی جلوگيری کرده و آنرا تا حدودی از مسير درست خود منحرف ساخت . براه
انداختن تبليغات وسيع در سطح جھانی تحت عناوين گوناگون چون " خطر سرخ " ، " خطر زرد " و
" خطر بی تعھدی " و تقسيم جھان به دو قطب کاذب و مصنوعی " غرب " و " شرق " عملا تقسيم
اروپا به دو بخش شرقی و غربی و اشتعال مسابقات تسليحاتی فلاکت بار و تحميل آنھا بر شوروی آن
کشور را به تدريج فرسوده ساخته و سقوط و فروپاشی و تجزيه آنرا ميسر ساخت . شايد بزرگترين
طنز در پيروزی نيروھای راست و ضد انقلاب در عصر جنگ سرد که عملا تا سال ھای آخر دھه
١٩٨٠ و آغاز دھه ١٩٩٠ به طول انجاميد ، اين باشد که طبقات حاکم در کشورھای سرمايه داری
پيشرفته صنعتی موفق شدند که با توسل به جنگ ( چه از نوع گرم و چه از نوع سرد ) از وقوع
دوباره رکود ھای بزرگ و ادواری اقتصادی به مدت نزديک به ۴۵ سال جلوگيری کنند . به سخن
ديگر ، رکود و کساد بازارھای سرمايه داری که ھميشه دامنگير جوامع سرمايه داری می گردند ( مثل
رکود بزرگ دھه ١٩٣٠ و خطر حدوث آن در اواخر دھه ١٩۴٠ ) در اين دوره طولانی که به اسم
جنگ سرد معروف گشت ، با ادامه و راه انداختن جنگ ھای گرم و سرد بوقوع نپيوستند . برای
پيشبرد اين سياست که در انطباق با خواست سرمايه داری جھانی در حرکت بسوی تسخير بيشتر
بازارھا از يک سو و ميسر ساختن شرايط برای ضميمه ساختن پديده ميليتاريسم ( نظاميگری ) به
متابوليسم و تاروپود نظام جھانی از سوی ديگر بود ، آمريکا علاوه بر توسل به جنگ ھای مستقيم (
مثل کره و ويتنام ) به اشتعال جنگ ھای متعددی در اکناف جھان دست زد که در آنھا بطور غير
، مستقيم شرکت فعال داشت . اشتعال ۵ جنگ بين اسرائيل و کشورھای عربی ( در سال ھای ١٩۴٧
١٩٧٣ و ١٩٨٢ ) ، سه جنگ بين پاکستان و ھندوستان ، جنگ يونان و ترکيه برسر ، ١٩۶٧ ، ١٩۵۶
قبرس و جنگ بين سومالی و اتيوپی برسر اوگادن که بعدا به نام " جنگ ھای نيابتی " معروف گشتند ،
نمونه ھای مھمی از سياست آمريکا در دوره جنگ سرد بودند . علاوه بر جنگ ھای منطقه ای در
کشورھای عمدتا پيرامونی ، آمريکا در اين دوره که به خاطر عروج سه ستون مقاومت ( سويتيسم ،
جنبش ھای کارگری اروپا و جنبش ھای رھائيبخش ملی در کشورھای سه قاره ) عقب نشينی کرده و
حتی مجبور به دادن امتيازات به کارگران در آمريکا و دولت – ملت ھای در بند جھان سوم گشته بود ،
در خفا با بر پا ساختن کودتاھای ضد ملی و نظامی در ايران ( ١٩۵٣ ) ، گواتمالا ( ١٩۵۴ ) ، آرژانتين
١٩۵۵ ) ، تايلند ( ١٩۵٨ ) ، کنگو ( ١٩۶٠ ) ، جمھوری دومينيکن ( ١٩۶٢ ) ، برزيل ( ١٩۶۴ ) ، غنا )
١٩۶۵ ) ، اندونزی ( ١٩۶۶ ) ، پرو ( ١٩۶٨ ) ، کامبوج ( ١٩٧٠ ) و شيلی ( ١٩٧٣ ) به توسعه حوزه )
ھای نفوذ خود پرداخته و از گسترش انديشه ھای رھائيبخش ملی و کارگری در کشورھای سه قاره
جلوگيری کرد . با اشتعال جنگ ھای مستقيم و غير مستقيم و با بر پا ساختن کودتاھای ضد ملی زائی
در کشورھای سه قاره و با مداخلات سياسی و تبليغات فرھنگی در اروپای غربی در جھت اخته کردن
جنبش ھای کارگری و سوسياليستی ، امپرياليسم آمريکا نه تنھا ادامه زندگی در ناز و نعمت ھيئت ھای
حاکمه کشورھای مسلط مرکز را تضمين ساخت ، بلکه فرصت يافت که بعد از گذار از " نقاھت " و "
بھبودی " تجديد قوا کرده و به تھاجم ھارتر و اصلی خود اين بار در سطح کره خاکی دست بزند . يکی
از وظايف مھم مارکسيست ھا و ديگر نيروھای دموکراتيک و مترقی در آن دوره که نزديک به چھل و
پنج سال طول کشيد ، اين بود که از تجارب تاريخی و مبارزاتی ملی ( ضد امپرياليستی ) و طبقاتی (
سوسياليستی ) خود ، جريانات اصلی در سطح ملی – کشوری ، منطقه ای و جھانی را که در دو سوی
جھان دو قطبی شده اتفاق می افتادند ، شناسائی کرده و از جنبش ھا و حرکت ھای رھائيبخش که بويژه
در کشورھای در بند پيرامونی در جھت گسست از سيستم حاکم جھانی به وقوع می پيوستند ، جانبداری
و حمايت نمايند . سرنوشت چپ ( و در راس آنھا مارکسيست ھا ) از اين به بعد ھر چه باشد باز ھم
اين وظيفه بويژه در شرايط پر از تلاطم و آشوب موجود در جھان امروز ھمچنان به قوت خود باقی
خواھد ماند .
اوضاع فعلی و آينده جھان
امروز ما چه تصويری از اوضاع جھان را در مقابل خود داريم ؟ چگونه آنرا با تصويری که از
اوضاع حاکم و جاری در جھان از ١٩۴٧ تا ١٩٩٠ داشتيم ، می توانيم مقايسه کنيم . آن زمان کلان
سرمايه داری با مداخلات نظامی ، پيشبرد جنگ سرد ، اعمال ماکارتيسم و کودتاھا عليه کارگران و
ملل تحت ستم زندگی را برای مردم تلخ و ناگوار ساخته و آينده را تيره و تار مجسم می کرد . ولی در
عوض پيروزی شوروی در جنگ دوم جھانی ، پيروزی کمونيست ھا در چين و عروج جنبش ھای
رھائيبخش استعمارزدائی و ملی درکشورھای سه قاره تصوير بھتر ، روشنتر و اميدوار کننده تری از
زندگی را برای بشريت زحمتکش ارائه می دادند . در اوضاع حاکم فعلی يعنی از پايان دوره جنگ
سرد به اين سو نيز ھيئت ھای حاکمه نظام جھانی به نمايندگی اوليگوپولی ھای مالی بويژه آمريکا ،
درست مثل زمان جنگ سرد با تبليغ " بازار آزاد " نئوليبرالی ، صدور " دموکراسی " ، حقوق بشر و
" موھبت ھای " جھانی سازی و با تبليغ مبارزه عليه " تروريسم " ( در کشورھای خاورميانه و آسيای
جنوبی ) و عليه دزدان دريائی ( در سواحل شرقی آفريقا ) و عليه مواد مخدر ( در آمريکای لاتين )
می خواھند توسعه پايگاه ھای نظامی ، مداخلات سياسی و گسترش جنگ ھای بی پايان خود را در
اذھان جھانيان توجيه سازند . در عمل نظام جھانی با نظامی سازی روند دھشت انگيز جھانی گرائی
زندگی را بر ميلياردھا انسان در اکناف مختلف جھان تلخ ساخته و با استقرار ضد انقلاب ، تشديد روند
کمپرادورسازی و اشتعال و گسترش جنگ ھای قومی ، مذھبی و دينی در کشورھای بويژه در بند
پيرامونی ،تصويری تراژيک و دردناک از اوضاع جھان عرضه می کند . به کلامی ديگر ، نظام
جھانی تحت رھبری اوليگوپولی ھای انحصاری عمدتا مالی ، جھانی پراز ھرج و مرج و امپراطوری
پر از آشوبی را به وجود آورده است که احتمال دارد که جھان ما را به سوی تخريب محيط زيست و
تمدن بشری سوق داده و شرايط را برای رواج سبعيت و " بشريت تھی از انسانيت " در سطح کره
خاکی مھيا سازد . اما بر خلاف آن زمان ، در فقدان يک چپ متحد و در نبود يک ھمبستگی جھانی
بين نيروھای رھائيبخش در اين دوره خبر و نشانی از پيروزی و نويد يک آينده بھتر برای بشريت
بطور مادی ديده و يا شنيده نمی شود . در عوض آنچه را که امروز شاھد آن ھستيم اين است که بر
١٩٧٣ ( دوره اوج جنبش ھای کارگری و ضد استعماری ملی ) اکنون حتی – خلاف سال ھای ١٩۵٠
ھمان جنبش ھای انقلابی ھم که عليرغم کمبودھا و محدوديت ھای سياسی و تاريخی خود نويد بخش و
اميدوارکننده بودند ، در مقابل تھاجم ضد انقلاب- تضعيف، منحرف و اخته گشته و يا به کلی با سقوط
و تلاشی و تجزيه روبرو شده اند . بطور خلاصه تفاوت بزرگ بين اين دو دوره و مقطع تاريخی اين
١٩٧٣ ، کلان سرمايه داری در مقابل سه ستون مقاومت قوی قرار داشت . – است که در دوره ١٩۵٠
در حالی که اکنون از آن ستون ھای مقاومت خبری نيست و کلان سرمايه داری نظام جھانی اين بار بر
خلاف آن زمان بدون مانع جدی و بزرگ عرض اندام کرده و خواھان گسترش بيشتر سيطره بلامنازع
خود بر کليه کره خاکی است . مسلما پی آمدھای اين وضع در جھان نمی تواند خوش آيند قربانيان نظام
جھانی ( که ٨٠ در صد جمعيت متجاوز از شش و نيم ميليارد نفری جھان کنونی را تشکيل می دھند )
و چالشگران و نيروھای رھائيبخش و برابری طلب در جھان باشند . روشن است که خواست راس
نظام بويژه در دوره تعميق بحران ساختاری کنونی ، تشديد استثمار ، نابرابری ، ميليتاريزه ساختن
گلوبوليزاسيون سرمايه ، قطبی ساختن جھان ، گسترش جنگ ھای " ساخت آمريکا " و ايجاد بحران
ھای سياسی و اقتصادی بويژه در کشورھای در بند پيرامونی است . در سير تاريخ معاصر اين
تمايلات نظام تا اندازه ای بوسيله مقاومت و مبارزات متشکل طبقه کارگر و ديگر قربانيان سيستم
جھانی سرمايه ، مھار گشته و کلان سرمايه داران اوليگوپولی ھای انحصاری – مالی مجبور شده اند
تا در مواقعی در مقابل مبارزات کارگری و ملی عقب نشينی کرده و حتی امتيازاتی نيز بدھند ، ولی
٢٠١٠ ) با فقدان و يا کاھش اين مبارزات ھم در کشورھای – امروز بويژه در ده سال گذشته ( ٢٠٠٠
مسلط مرکز و ھم در کشورھای دربند پيرامونی ، کلان سرمايه داری فرصت يافته که با تشديد سياست
ھای نئوليبرالی خصوصی سازی و ضد ملی زائی به نرخ استثمار کارگران از يک سو و به بعد و
عمق تاراج منابع طبيعی و انسانی در کشورھای در بند پيرامونی از سوی ديگر ( صرفا جھت انباشت
سود بيشتر ) بيافزايد . در پرتو بحران عميق ساختاری در نظام جھانی سرمايه ، اگر به آينده دورتری
نظر بيافکنيم ، می توانيم امکان وقوع دو جريان و يا حالت را در نظر بگيريم . يکم اينکه اوضاع حاکم
کنونی ممکن است که ھمچنان تا مدتھای زيادی به عمر خود ادامه داده و حاکميت سرمايه در اکناف
جھان دست نخورده باقی بماند و با چالشی جديد و جدی روبرو نگردد . دوم اينکه با رشد جنبش ھای
بويژه کارگری در کشورھای مسلط مرکز و اوجگيری مجدد جنبش ھای رھائيبخش در کشورھای در
بند پيرامونی ( " بيداری مجدد جنوب " ) مبارزات نوين تحت ھدايت چالشگران ضد نظام ( که دارای
چشم اندازھای سوسياليستی ھستند ) بر عليه حاکميت جھانی سرمايه شکل بگيرند . آنچه که قريب به
يقين است اين است که ادامه حاکميت سرمايه و تشديد روندھای ميليتاريزه سازی و مالی سازی
گلوبوليزاسيون و گسترش جنگ ھای " بی پايان " ساخت آمريکا در اکناف جھان ھيچ چيزی برای
بشريت زحمتکش جھان جز فلاکت اقتصادی روزافزون، تخريب محيط زيست و سبعيت اجتماعی به
ارمغان نخواھد آورد .
جمعبندی و نتيجه گيری
در نتيجه به نظر نگارنده تنھا آلترناتيو در مقابل نظام جھانی سرمايه(امپرياليسم) و اميد انسان برای
فردای بھتر و بھبود زندگی انسانی ھمانا احياء مجدد اپوزيسيون اصيل و مقتدر از چپ دموکراتيک و
سکولار با چشم اندازھای سوسياليستی است که قادر به قرار گرفتن در راس جنبش ھای وسيع
کارگری و جنبش ھای رھائيبخش بخش ملی و توده ای بوده و مثل گذشته در تاريخ نظام جھانی
سرمايه به عنوان تنھا آنتی تز می تواند با مبارزات خود نظام جھانی را بطور جدی به چالش بطلبد .
آيا وقوع اين امر ، يعنی تولد و احيای مجدد اپوزيسيون جدی امکان دارد ؟ جواب به اين پرسش مثبت
است . درست است که امروز روز بحران عميق ساختاری سرمايه جھانی و خرده بحران ھای منبعث
از آن ، فلاکت اقتصادی و نا امنی ھای اجتماعی و خطرات ناشی از تخريب محيط زيست ھمراه با نا
امنی ھا ، آوارگی ھا و بی خانمانی ھا را برای توده ھای مردم ببار آورده ولی مارکسيسم و بررسی
تاريخ نشان می دھد که بحران ھا در ضمن شرايطی را ببار می آورند که در تحت آنھا چالشگران ضد
نظام با بسيج قربانيان نظام جھانی فرصت پيدا می کنند که آلترناتيو مترقی خود را بعد از طرح و
تنظيم ( با کمک قربانيان نظام ) جايگزين نظام جھانی بی ربط و فرتوت سازند . اپوزيسيون و آن بديلی
که موفق شد در مقابل حاکميت سرمايه در سطح جھانی با انقلاب بلشويکی ظھور کرده و با حمايت و
ھمکاری جنبش ھای رھائيبخش ملی در کشورھای آسيا در مقابل اين حاکميت ايستادگی کند ، ريشه
ھايش در بحران عميق ساختاری ( که نظام سرمايه را در اواخر قرن نوزدھم و اوايل قرن بيستم در بر
گرفته بود ) نھفته بوده و شيوع و گسترش آن در نقاط مختلف جھان نيز تابعی از آن بحران و پی
آمدھای آن ( مثل جنگ جھانی اول ) بوده است . اين چالش و يا ستون مقاومت بعد از پيروزی و
گسست پيوند از حاکميت و سيطره نظام جھانی سرمايه ( عليرغم کمبودھا و محدوديت ھای تاريخی و
سياسی خود ) روی زندگی صدھا ميليون انسان تاثير مثبت و سازنده گذاشت . نه تنھا وجود کشور
شوراھا به کيفيت و توسعه جنبش ھای کارگری در اروپا در سال ھای بين دو جنگ جھانی کمک ھای
موثری کرد بلکه ھمراه با چين و کشورھای عضو کنفرانس باندونگ به عنوان يک اپوزيسيون جدی
سال ھا مقابل تھاجمات نظامی و سياسی نظام سرمايه مقاومت کرد . تبديل نشدن آن به يک آلترناتيو
پيروز در مقابل نظام جھانی و تضعيف و شکست آن در مصاف بزرگ در طول نيمه دوم قرن بيستم به
ھمان اندازه که ناشی از کمبودھا و تناقضات درونی اجزاء آن اپوزيسيون بود به ھمان اندازه نيز منتج
از قدرت برتر مادی نظام جھانی سرمايه و اعمال فشار از جانب آن بود . شکست تجربه سوويتيسم ،
تبديل چين توده ای و جمھوری دموکراتيک ويتنام به کشورھای سرمايه داری در ھر حال نمی توانند
ضربه ھای نھائی بر پيکر سوسياليسم باشند . به ھمان نسبت افول و فرود جنبش ھای رھائيبخش ملی
نيز دال بر پايان مبارزات ملی و آغاز " تلاقی تمدن ھا " نبوده و امر احتمال احيای " بيداری مجدد
جنوب " در ھمبستگی با مبارزات کارگری در کشورھای شمال به قوت خود باقی است . البته احمقانه
است که فکر کنيم شکستی در کار نبوده و به کمبودھا و عقب نشينی ھا در تجربه سی سال شوروی
۶٠ و ، ١٩۶٠ ) و چين توده ای و جنبش ھای پوپوليستی – رھائيبخش ملی در دھه ھای ۵٠ -١٩٩٠)
٧٠ کم بھا دھيم . ولی احمقانه تر آن خواھد بود که تصور کنيم با مرگ و نابودی شوروی و تبديل چين
به يک کشور ھار سرمايه داری ، مارکسيسم نيز " مرده " و يا طبقه کارگر از نفس افتاده است . به
ھمان نسبت باز ھم احمقانه تر خواھد بود که تصور کنيم که با نابودی آرمان ھای باندونگ و ھمبستگی
ھای سه قاره تاريخ مبارزات ملی به پايان عمر خود رسيده است . تا زمانی که سرمايه حاکميت دارد و
شرايط وخيم در اقتصاد جھانی حکايت از فقر فزاينده و ستم طبقاتی بيشتر و بروز بحران ھای قحطی
و ناامنی و آشوب در جھان می کند ، سوسياليسم نيز به عنوان تنھا بديل سرمايه داری واقعا موجود
باقی خواھد ماند . به ھمان اندازه تا زمانی که منطق حرکت سرمايه ( گلوبوليزاسيون ) در جھت
انباشت سود بيشتر رواج دارد ، به ھمان اندازه پولاريزاسيون نيز که جھان را به دو بخش لازم و
ملزوم ھم ( مرکزی ھای مسلط ثروتمند و پيرامونی ھای دربند فقير ) تقسيم می کند ، وجود خواھد
داشت . در نتيجه تا زمانی که اين شکاف اندازی و قطب سازی وجود دارد مبارزات رھائيبخش ملی
در جھت گسست از محور نظام سرمايه نيز به قوت خود باقی خواھد ماند . ولی نگارنده با مارکسيست
ھائی که معتقدند روند پولاريزاسيون منبعث از گلوبوليزاسيون سرمايه زمانی به پايان عمر خود می
رسد که سوسياليسم به عنوان يک بديل جدی و اصيل جايگزين سرمايه داری واقعا موجود گردد ،
موافقم . زيرا سوسياليسم نتيجه منطقی پروسه تاريخی مبارزه قربانيان اصلی نظام عليه وضع موجود
است . به کلامی ديگر سوسياليسم در يک مصاف روياروئی تاريخی و جدی با نظام جھانی سرمايه در
جھت حل تضاد اصلی بين کار و سرمايه و سپس در لغو ھر نوع قطب سازی ديکته شده از سوی
سرمايه پا به عرصه وجود گذاشت و انديشه ھا و پروژه ھای مربوط به آن اساسا در نفی اقتصاد
سياسی و فلسفه نظام سرمايه داری رشد و گسترش يافته است . اکنون که نظام جھانی با تعرض خود
عليه ھر نوع برابری طلبی و فقرزدائی در جھان به صورتی جھانی عمل می کند ، مارکسيست ھا و
ديگر نيروھای برابری طلب نيز بايد با گشايش جبھه ھای جھانی ، پروژه خود را به ميان قربانيان
نظام جھانی سرمايه برده و آنھا را عليه نظام بسيج سازند . اگر چه تا اين اواخر يعنی بيش از برملا
گشتن و رسانه ای شدن بحران عميق ساختاری نظام سرمايه داری ، ارائه يک پروژه جھانی برای
مصاف و درگيری با نظام جھانی ممکن بود توسط حتی بعضی از چپ ھای مارکسيست يک عمل و
استراتژی " آرمان گرايانه " و يا حتی " تخيلی " و غير قابل وصول تلقی گردد ولی امروز در بحبوحه
بحران ساختاری نظام و پی آمدھای منبعث از آن گسترش ميليتاريسم و جنگ ھای ساخت آمريکا از
يک سو و افزايش فلاکت بار بيکاری مزمن ھم در کشورھای شمال و ھم در کشورھای جنوب از
سوی ديگر فرصت نوينی به چالشگران نظام داده است که پروژه جھانی خود را مطرح سازند . اگر
چپ متحد جھانی و در راس آن مارکسيست ھا ، پروژه خود را عرضه کنند ، مطمئنا ديگر نيروھای
اجتماعی و سياسی برابری طلب و رھائيبخش به دور آن حلقه خواھند زد . در خاتمه بايد خاطرنشان
ساخت که تغيير اساسی جھان فقط با رشد و مبارزات قربانيان نظام جھانی بويژه کارگران و
زحمتکشان ، در واحدھای اين نظام ( کشورھا و مناطق مختلف ) به سرانجام مطلوب و جھانی بھتر
خواھد رسيد . بدون تحول نھادی بينشی ، سياسی و اجتماعی در سطح کشوری ھر نوع بحثی پيرامون
مبارزه برای دگرديسی اساسی و ايجا د و استقرار يک بديل جدی در مقابل اين نظام در سطح جھانی
بی ربط و در بھترين شکلش يک تمرين نافرجام در سطح آکادميک خواھد بود .

هیچ نظری موجود نیست: