بیعت در وحدت، در لانه ی کرکس ها
عباس منصوران
عباس منصوران
همنوایان با کرکسان در شامگاه چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ (۸ ژانویه)
در تالار وحدت گرد آمدند تا با فرمانده افزون بر سه دهه مقام امنیتی حکومت
اسلامی در باره «هنر و اجتماع» به وحدت برسند.
ارکستر همنوایان با بیت رهبری با چوب کلید روحانی
نویسنده ی «اگر دیر نشده باشد»، رفته بود تا «دیر نشده»با هم
مسلکان خویش، فریبگویی های رئیس جمهور برگزیده اشان، را واگویه کند و هم
اندیشه انه در بیعت با حکمران دولت دلالان، وظیفه مند شود تا متحجرانه
سموم ایدئولوژی طبقاتی خویش را در اندیشه حکومت شوندگان تزریق کند و مداح
باشد که: «آنچه پس از شنیدن سخنان رییسجمهور روحانی در اندیشه دیگران پدید
آمد، کلیاتی از جنس امید و بهبودی قابل تصور است.»[1] همراهان، گرد آمده بودند تا بار دیگر با مخوف ترین تروریسم دولتی بیعت کنند و بگویند در این افزون بر سه دهه کشتار «حرمت آزادی و قانونمداری را نگه داشتهام و نگه میدارم.»
و در برابر قانون آدمکشان و این همه قتل و ویرانی هولناک، همچنان «قانون
مدار» بمانند و فتوای قتل و کشتار نویسنده و هنرمند و هنر و سوسیالیست و
کارگر و کوله بر و تهی دست بلوچ و کرد و خوزستانی و همه ی ناهمسازان با ستم
در ایران را صادر کنند. آمده بودند تا دیگران را با تعزیه سر به راه شرع و
ساطور ولایت تن سپار سازند. به این گونه است که همسرایان با حکومت قتل و
ویرانی و ترور، در خوشحالی حکومت و حکومتیان که از «زمهریر» شورش گرسنگان، و
سرنگونی تا فردا، امید «عبوری» یافته اند سهیم باشند. توابان و بیعت گران
همسرا آمده بودند تا در وحدت با شعبده خاتمی و روحانی این بار هم با دولت
«تدبیر و امید» به دیپلماسی دیالوگ که چرخه ها ی مناسبات و انرژی هسته ای
را امکان پذیر ساخته اند، شریک می باشند. این یاوران فرهنگی و گزمگان
«هنری» دلالان حاکم آمده بودند تا بگویند: «در عین حال التزام به
واقعبینی و اندازه نگهداری مجابم میکند که در خرسندی دیگرانی سهیم
باشد». آن «خرسندان» و «دیگران، به بیان «کلنل» دولت آبادی کسانی جز کرکسان
و خود باخته گان نیستند، «انان »، نه 99 درصدی ها، بل که مزدوران و صاحبان
منافع مشترک و رانت خواران سیاسی و اقتصادی حاکم اند که از این شعبده ی
برون آمده از صندوق روحانی پرور رهبری و باند «معتدله» و «مؤتلفه» خرسند و
خوشحال اند. 34 سال حاکمیت جنایت و ابتذال در جامعه را تنها کرکسان و
همچنگان می توانند «هنرمندانه» نادیده وانمود سازند. این یک تصویر نیست و
نمایش، اینان واقعیت سرزمینی به خاک و خاکستر و خون نشانیده شده را انکار
می کنند. ذهنیت و ایدئولوژی اینان و فرهنگشان، فرهنگ و ایدئولوژی طبقه حاکم
است، همانگونه که ایدئولوژی حاکم در جامعه، ایدئولوژی و فرهنگ مناسبات و
طبقه حاکم است. همان مناسبات سرمایه داری تخریب گری که انسانیت را به
انحلال کشانیده، اما خود ویژه ای که در دست الیگارشی حاکم و دلالانی است از
جنس خامنه ای، بابک زنجانی و لاریجانی ها و مرتضوی و رفسنجانی و رفیق
دوست ها و سرپاسدار محمدعلی جعفری ها ست.
سردسته مداحان هنر و ادبیات مسموم، از تالار بیعت بیرون پا می
نهد تا سردسته ی چاوشگرانی از جنس خود باشد و بسراید:«از تالار بیرون رفتم
و نخواستم به این داوریها باور کنم که آقا، حکومت “بردار- بگذار”
میکند؛ یا اینکه یکیشان میآید گره میزند، یکی میآید گرهها را با
وعده باز میکند.» و این حیله همیشگی حکومتیان را که خاتمی پس از 8 سال به
عیان اعترافش کرد که «تدارکاتچی» مناسبات طبقاتی بوده است و همه فریب وعده
های پوچ و کلاهبرداری دولت های یکی بعد از دیگری ضرورت یافته به مصلحت نظام
و، حکومت را «به رغم تجربههایی که چنان گمانهایی را تصدیق میکند،» با
توهین به شعور مردم، تجربه میلیونی جامعه را انکار می کند و به سخره می
گیرد و فریب را «واقع بینی» و این بار از جنس دیگری می نمایاند و می گوید
که:»من در باورِ “درک ضرورت” هستم». بازجو عباد (علی ربیعی) جلاد کارگران،
وزیر کار و پورمحمدی جلاد کشتار تابستان 67 در زندان ها و دیگر جلادان در
پادگان حکومتی روحانی، آری به «ضرورت» و به دقت» دستچین شده و نظام یافته
اند. حکومت باندها را ضرورتی دیگری آمده است و دولت آباد، به «باور درک
ضرورت» پای بند آمده است. او و ناظری و دیگر تعزیه گردانان مرثیه خوان،
مجاز اند و آزادی اختیار دارند که با مردم باشند که تا کنون نبوده اند یا
بر مردم و به همراه ولایت، که تا کنون بوده اند. اما توده های کار و تهی
دستان و حکومت شوندگان، نیز آزادی انتخاب و حق گزینشی دیگر.
اینان که از دسترنج کارگران و زحمتکشان حول و حوش حکومت
زیسته و از مردم اعتبار یافته اند، برا یسی و چهارمین سال با حبل رئیس
جمهوری برگزیده با کلیت نظام به وحدت می نشینند. با ریسمان کسی که در
درازای بیست و سه سال فرماندهی شورای امنیت ملی حکومت به عنوان نماینده
مخصوص ولی فقیه، خمینی جلاد، که فرماندهی اش در روزهای آغازین قیام بهمن
57، کشتار نظامیان آزادیخواه و مخالف رژیم اسلامی بود به پیش برده است.
روحانی، آن «نظامی کاری» که پس از این مأموریت ها، امنیت حکومت را تا به
امروز مدیریت کرد. در دخمه با کرکسان، با کسی که از سران کشتار های دهه 60،
کشتار دسته جمعی هزاران زندانی سیاسی سال 67، کشتار کارگران و تهی دستان
در افزون بر سه دهه، اعتراض، خیزش و جنبش و سر کوب زنان، سرکوب خیزش
دانشجویان در 18 تیر سال 78 و خیزش سراسری سال 88 و سرکوب خونین آن در
شورای امنیت ملی حکومت را رهبری کرده است، با کسی که قتلهای سیاسی و زنجیره
ای هنرمندان، نویسندگان و کوشندگان فرهنگ و اندیشه را در شورای امنیت ملی و
در کنار خاتمی و خامنه ای مدیریت کرده است، قتل سعید سلطانپور، مختاری،
شریف، پوینده، احمد میرعلایی، حمید و کارون حاجی زاده ها در کرمان و غفار
حسینی ها، زال زاده و تفضلی ها ووو را این هنرمندان راستین و نویسندگان
بیدار و انسان های آزاده و نه خودفروخته گان، درنظام فقاهتی سرمایه با
راهبردهای امنیتی همراه بوده و اینک روحانی برگزیده اشان با این پیشینه، به
ضرورت حفظ نظام از سوی شورای نگهبان و ولی فقیه، میانه باز باند ولایت
فقیه و رفسنجانی- خاتمی، می شود و ماموریت می یابد تا "هم چرخ سانتریفیوژها
بچرخد و هم جامعه". و جامعه ی اینان، برای حکومت و مناسبات طبقاتی، برای
کسی که جلو ه هایی از هنر دوستی اش در چهره ی سراسر سیاه و غمبار و هولناک
فقر و فساد خیابانها با صدها هزار کودکان کار خیابانی، با کودکانی که
بالاترین میزان بیماری ایدز را در جهان دارند، تنها جلوه ی کوچکی از دنائت
طبقاتی است و جلوه هایی از هنرش و هنر دوستی اش در کنار "رهبر" را در
ماتمکده ای به نام ایران که بر در و دیوارش، مرگ و تهی دستی و فقر و فلاکت و
خفقان می بارد فریاد می زند.
این «نخبه گان» تحفه، نه در برهوت بی خبری، بل که با شمّ و
تجربه های دهها ساله و دهها باره، با جمع کرکسان، رفته بودند تا با نماینده
رهبر و رئیس جمهور «برگزیده اشان» اینک پیرامون «هنر به وحدت» برسند. ممکن
است اینان به فراموشی مغزی، آلزهایمر و دِمِنز و دهها درد بی درمان دیگر
دچار شده باشند، اما در این دم واپسینِ رها کردن آخرین نفس از منفذی و
گرفتن قبض رحیل از ملک الموت، اگر هر چیزی را فراموشی کرده باشند،یک اصل را
فراموش نمی کنند و آن تلاش در بقای مناسبات و طبقه ای است که در آن پایگاه
دارند. این ارکستر همسازان، در سمفونی بیت، برای همسرایان خود حفظ و
ماندگاری مناسباتی را وظیفه مندند که خود، جلوه هایی از فرهنگ و مادیت آن
اند. خاتمی و روحانی ها، نماینده گان اینانند و امیدشان به امامان و امام
زاده هایی از جنس نقی و خمینی تا خلافت سلسله ی الیگارش انگل، باقیِ
بقایشان باشد.
در مغز اینان جز خرافات و پوسیده گی نمی گذرد؛ هر چند نام و
صفت هنر و هنرمند را ناسزاوارانه بر خود نهند،جز عفن و تحجر در ذهنشان هیچ
مرام و اندیشه انسانی جای نگرفته است. هنر متعهد، زیبایی آفرین است و امید
بخش و برانگیزاننده ی شکوه انسان. این هنر، شور می آفریند و بالنده گی می
آورد. کرکسان فقاهتی حاکم، تاریک اندیشانند و بیگانه با خوی و سرشت انسان.
اینان هنرمندان و نویسندگانِ اصطبل فقیه اند با ذهنیت شبان- رمه گی.
همسرایانی که روزی با احمدی نژاد در گشایش برج میلاد نیز به صف می شوند و
در آرزوی شب های بیت تا بیتی با فقیه هنردوست خویش به مشاعره گرفته شوند،
چه دغدغه ای جز منافع خود! در مرداب های متعفن که جز تمساح ها و مصباح ها و
جنتی ها و روحانی ها و خامنه ای و مکارم ها در آن نمی زیند، نمی توان حتی،
غوکی صید کنند.
اینان در برهه ای به دخمه می روند که جامعه بیش از همیشه به
رهایی می اندیشد و به خود باوری، خود پویی و خود رهایی باید جهت یابد و
همراستا شود. اینان درست در برهه ای در پیچی تاریخی، به چنگ های کرکسان
نیرو می بخشند که باید و می توان انکارشان کرد به همانگونه که از آغاز
شاملوی همیشه جاودان و سعید به انکارشان برآمدند. و باید به سرنگونی اشان
برآمد. لاشخوران و آدمخوران را باید بال ها بست و به زیرشان کشید تا در
شکار زیست و زنده گی کودکان خیابانی و کار جامعه ی به ماتم و فلاکت نشانیده
شده، توان و مجال شکار نیابند و نتوانند خونشان را که قوت زنده گی باندهای
جکومتی و قدرتشان شده را بیش از این برای فربهی خویش بیاشامند. باید به
جامعه امید داد تا توان خویش را بازیابد و این خون آشامان را از شکار و
پرواز بازداشت تا امید و زندگی، فرا روید و سپیده بردمد.
دولت آبادی و همراهان به تالار وحدت و بیعت اشان برآمده با
ولی فقیه و نمایندگان و آمرین و عاملین جنایت و باندهای حاکم، این ضرورت را
درک کرده اند که روحانی به رهبری ولی فقیه اش برای «تدبیر و امید» باندهای
در سراشیبی سرنگونی به وحدت آمده اند تا منجی موعود هسته ای از کرملین،
بر توپولف راکب باشد و با موشک های سیصد سر رسد. قصه پرداز خواب و خاموشی
می سراید: «از تالار بیرون رفتم و نخواستم به این داوریها باور کنم که
آقا، حکومت “بردار- بگذار” باشد. و یا [«آقا، حکومت “بردار- بگذار”
میکند؛ یا اینکه یکیشان میآید گره میزند، یکی میآید گرهها را با
وعده باز میکند. نه؛ به رغم تجربههایی که چنان گمانهایی را تصدیق میکند، من در باورِ “درک ضرورت” هستم.]
تفاوت این نویسنده و هنرمندان غیرمردمی با توابان منفوری همانند شریفی
نیا، تنها در این است که اینان از آغاز، پیرامون بیت و باندها پرسه می زده
اند و توابان در برهه ای پیوسته اند تا «احراجی ها» را به کارگردانی و
نویسنده ی هم نوایشان، مسعود ده نمکی به«معراج» برند با «بُراق» یعنی آن
الاغ مقدسی که حضرت محمد را به شبانه به معراج برد.
هیچ شعبده بازی اینچنین گستاخانه به شعور دیگران تجاوز نکرده
است جز محمود! کرکسان و همراهان بار دیگر نشان می دهند که: "فرهنگ حاکم بر
جامعه، فرهنگ طبقه حاکم می باشد."[2]
عباس منصوران
13-1- 2014
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر