۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت:« آنها که گفتند نه»

کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت:« آنها که گفتند نه»


نیما سروستانی، مستندساز ساکن سوئد، که با فیلم هایی چون "بی برقع در بند" و "قیمت من پنجاه گوسفند بود" در جشنواره های مختلف جهانی شرکت کرده و جوایزی نصیب برده، با فیلم تازه ای در جشنواره فیلم های مستند ایدفا در هلند شرکت کرده است: «آنها که گفتند نه».
این فیلم مستند حاصل سال ها تحقیق و تصویر برداری درباره واقعه کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت و به ویژه در سال 1367 است.
با نیما سروستانی درباره این فیلم گفت و گو کرده ام.
اساساً درباره کشتار سال 67 زیاد حرف نزده نشده و فیلم و گزارش زیادی وجود ندارد. فکر می کنید چرا؟
فکر می کنم کشتار دهه شصت بخاطر وجود اختناق در ایران مخفی ماند و در عین حال وسایل ارتباط جمعی ای که امروز وجود دارد، آن موقع وجود نداشت، برای همین آنها موفق شدند این کشتارها را تا حدی مخفی نگه دارند. البته در سال های اول انقلاب با کمال میل می خواستند که اخبار این کشتارها برای ایجاد رعب و وحشت منتشر شود. اما آن زمان هم شرایطی نبود که کسی بتواند گزارشی بنویسد یا فیلمی بسازد. ولی بعد از اعدام های سال 67 کم کم خبرش بیرون آمد اما نه به طور گسترده. می دانید که فتوای خمینی برای کشتار زندانیان مخفیانه صادر شد و فتوایی نبود که اعلام شود. حتی خود زندانیان  سیاسی و خانواده های آنان هم وسعت آن را نمی دانستند. در ایران تا به امروز حرف زدن و گزارش تهیه کردن درباره این موضوع ممنوع است. اولین بار آیت الله منتظری در کتاب خاطرات اش در این باره حرف زد و آن موقع بود که ما متوجه شدیم وسعت قتل عام چقدر بوده.
چه شد که شما تصمیم گرفتید در این باره فیلمی بسازید؟
من ابتدا تصمیم داشتم که فیلمی درباره اعدام برادر کوچک ام بسازم. موقعیتی پیش آمد که سال 2000 به ایران بروم. با خواندن خاطرات آیت الله منتظری و تحقیقات خودم، تصمیم گرفتم که فیلم تنها درباره برادرم نباشد، بلکه بپردازم به قتل عامی که صورت گرفته. با آیت الله منتظری ملاقات کردم و ایشان اطلاعاتی در این مورد دراختیارم گذاشت. همه این سال ها به دنبال ساخت فیلمی بودم که درخور طرح این مساله باشد. الان که فیلم را نگاه می کنم فکر می کنم موفق بوده تا گوشه ای از این جنایت را به نمایش بگذارد.
همان طور که اشاره کردید از مدت ها قبل قصد داشتید فیلمی در این مورد بسازید، اما در فیلم متمرکز شدید روی دادگاهی که رسمی نیست و با هدف جلب کردن توجه افکار عمومی به این موضوع برگزار شد. چرا نخواستید که از این دادگاه فراتر بروید؟ حتماً آدم های دیگری هم هستند که اطلاعاتی درباره آن دوران دارند اما در این دادگاه شرکت نکرده اند...
طبیعتاً هزاران نفر داریم که درباره کشتارهای دهه شصت در جریان بوده اند و به هر دلیلی جان سالم به در برده اند. ولی این طور نبود که فقط روی دادگاه متمرکز بشوم. طی سیزده چهارده سال گذشته مرتب در حال فیلم گرفتن و تحقیق بودم. در ایران- با وجود خطراتی که داشت- بارها تصویربرداری کردم. در ایران با خیلی ها که از دوران سیاه دهه شصت لطمه دیده اند مصاحبه کرده ام. شخصیتی بوده که شش ماه دنبال کرده ام. خیلی از خانواده ها را در ایران دنبال کردم و برای این موضوع به سیزده چهارده کشور مختلف سفر کردم. نکته این بود که مجموع این ماده خام من را راضی نمی کرد. تا حدود هفت سال پیش این بحث پیش آمد که خود ما یعنی خانواده ها دادگاه به راه بیندازند. یعنی حالا که دنیا ترجیح داده بخاطر روابط اقتصادی با ایران - یا هر چیز دیگری که هست  از این مساله چشم بپوشد، ما خودمان دادگاه تشکیل بدهیم. از اول قرار داشتیم که خط سیاسی ای دنبال نشود و همه بیایند و شهادت بدهند. این به من انگیزه داد تا منتظر بمانم. نزدیک صد و بیست شاهد در این دادگاه حاضر شدند که ما همه را ضبط کردیم و برای تدوین گرمان هم زیرنویس انگلیسی گذاشتیم چون زبان فارسی نمی دانست. به هر حال ماده خام بسیار زیادی داشتیم اما وقتی پشت میز تدوین یک مستند می نشینی باید تصمیم بگیری که چه خط داستانی را می خواهی دنبال کنی. آنجا بود که تصمیم گرفتیم بیشتر از تصاویر دادگاه استفاده کنیم.
در این خط داستان انتخابی تان، ایرج مصداقی، یکی از اشخاص دادگاه را انتخاب کردید که فیلم با او شروع و با او تمام می شود. چرا این شخصیت را انتخاب کردید؟
دورانی که درباره این کشتار تحقیق می کردم، کتاب های خاطرات زیادی را در این باره خواندم. آن موقع به کتاب های ایرج مصداقی در این باره برخوردم. ده دوازده سال پیش با او در این باره گفت و گو کردم و مدتی هم دنبالش کردم. انتخابم به دلیل مستندات او بود، جمع آوری اسامی و عکس ها و کشیدن نقشه زندان ها و کارهایی از این دست که انجام داده بود. من کسان دیگری را هم تا پنج شش ماه دنبال کردم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که هم شناختم از مصداقی در این ده دوازده سال بیشتر شده و هم تحقیقات او کاملتر از بقیه است و فقط خاطرات ننوشته و در واقع فعال بود در این زمینه برای افشاگری.
در فیلم نماهایی هست که شما در دادگاه ارائه کرده اید؛ نماهایی از قبرستان خاوران، گفت و گو با یک قبرکن که در این باره حرف می زند و گفت و گو با آیت الله منتظری. این ها ماده خام شگفت انگیزی به نظر می رسند. چرا در فیلم از آنها بیشتر استفاده نکردید؟
رفتن و دیدن آیت الله منتظری نوعی خطر کردن بود. به این معنی که وقتی وارد محله اش می شدی اطلاعات و هزار جور مامور آنجا بود. ما دوربین و وسایل مان را با خود نبردیم. آنها را بعداً یکی از آشناهای آیت الله منتظری برای ما آورد داخل. از این نوع تاکیتک ها استفاده کردیم که توانستیم این نماها را بگیریم. یا در خاوران تحقیق کردیم و فهمیدیم که بیشتر از شش تا هفت دقیقه نمی توانیم آنجا باشیم چون احتمالاً مامورانی داشتند که به آنها اطلاع می داد که کسی با دوربین در خاوران است. خیلی فشرده و مشخص تصمیم گرفتیم که چه می خواهیم در آنجا تصویر برداری کنیم و چند دقیقه وقت داریم تا دستگیر نشویم. برای من خیلی مهم بود که یک قبرکنی پیدا کنم که خودش آن موقع قبر کنده باشد و شهادت بدهد. پیدا کردن چنین شخصیتی خیلی کار مشکلی بود، اما بالاخره قبرکنی را پیدا کردم که در فیلم می بینید و حاضر شد شهادت بدهد. البته ما از در دیگری وارد شدیم، اما دیدیم که خودش مایل است در این باره حرف بزند و ما خیلی خوشحال شدیم. این که در فیلم استفاده بیشتری نکردیم، باید بگویم که خیلی تصاویر دیگری هم از داخل ایران داریم که استفاده نکردیم که همه برمی گردد به میز مونتاژ و محدودیت نود دقیقه ای و انتخاب از میان بیشتر از چهارصد و هفتاد ساعت ماده خام. کار تدوین خیلی سنگین بود و یک سال طول کشید.
در فیلم قسمتی هست که به توکیو پرواز می کنید تا به سمیناری بروید که قرار است پورمحمدی که به عنوان یکی از عاملین این جنایت ها معرفی اش می کنید، در آن شرکت کند. درباره این داستان غریب توضیح دهید و این که اگر او می آمد چه اتفاقی می افتاد؟
ماجرای توکیو از چهار سال قبل تر شروع شده بود. به من اطلاع دادند که پورمحمدی می خواهد برود به قرقیزستان برای یک سخنرانی . متاسفانه دیر خبر شدم و تنها یک روز قبل از سفرش به من اطلاع دادند. با همه تلاشم نتوانستم به آنجا بروم چون تنها ده ساعت فرصت داشتیم که از سوئد به آنجا برویم و نیاز به ویزا و مجوز شرکت در این سمینار هم داشتیم که در این ده ساعت غیرممکن بود. منتظر ماندم تا این که قرار بود جلسه ای در توکیو برگزار شود که آن موقع زلزله و سونامی آمد و این جلسه عقب افتاد تا این که بالاخره زمان برگزاری اش به آنجا رفیتم. دورانی بود که تحریم ها علیه شخصیت های ایرانی داشت شروع می شد. نمی دانم چرا نیامد، اما معاونش، بلندیان، به جایش آمده بود. اگر خودش را می دیدیم، نمی دانم چه اتفاقی می افتاد، اما فکر می کنم حتماً جایی گیرش می انداختیم که نتواند مقاومت کند و مجبور شود در این باره حرف بزند، همان طور که بلندیان در این باره حرف زد و در فیلم هست. البته او متوجه نشد که ما در حال فیلمبرداری هستیم، چون از فاصله دور فیلم می گرفتیم با میکروفون مخفی. طبیعتاً اگر خودش بود خیلی بهتر می شد، چون خودش جزو کمیته مرگ و نماینده وزارت اطلاعات در آنجا بود.
فیلم را تقدیم کرده اید به برادرتان رستم...
زمانی که برادرم رستم  دستگیر شد، هجده سالش بود و برادر دیگرم شانزده سال داشت. آنها به خانه ما هجوم آوردند و پدرم و دو برادرم را بردند و طبیعتاً می خواستند که ما را هم بگیرند اما ما خانه نبودیم . فردایش متوجه شدیم چه اتفاقی افتاده. رستم نه تنها برای من بلکه برای تمام زندانیان سیاسی آن دوره در عادل آباد شیراز سمبل مقاومت بود و به بقیه انرژی می داد. روزی که می خواستند او را برای اعدام ببرند، با روحیه بسیار بالایی وسایلش را بین زندانیان تقسیم می کند و مرگ را انتخاب می کند، در حالی که می توانست اعدام نشود و همکاری کند. همکاری به این معنی که فقط اسم چند نفر را بگوید. اما همین که نه گفت به حکومت، این آنقدر ارزش داشت که فیلم را تقدیم کنم به او. البته نه تنها به او بلکه فیلم همین طور تقدیم شده به هزاران نوجوان و جوانی که در دهه شصت توسط این حکومت قتل عام شدند.  


منبع: ایران وایر

هیچ نظری موجود نیست: