چه باید کرد؟ نقدی به گذشته و نگاهی به امروز- قسمت سوم |
15 فروردين 1395 | |
ب) نظام جمهوری اسلامی و استراتژی و تاکتیک های مختلف در قبال آن از زمان شکل گیری و تاسیس نظام جمهوری اسلامی تاکنون، جریان های سیاسی و شخصیت های مهم، استراتژی های مختلفی را در قبال جمهوری اسلامی بکار گرفته اند. نگاهی با فاصله، به برخی از مهمترین و تاثیر گذارترین آنها: دوره اول، دوره فعالیت های مسالمت آمیز سیاسی و سرکوب آنها از سال 1357 تا 30 خرداد 1360 1. استراتژی همکاری و شراکت در قدرت: جبهه ملی و نهضت آزادی و شخصیت هائی چون آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، ابولحسن بنی صدر نمونه های شاخص در این دسته بندی هستند. این جریان ها و شخصیت ها به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن باور داشته، رهبری خمینی را پذیرفته در تلاش بودند تا با حفط انتقادات خود، با حضور خود در قدرت (منظور قدرت در کلیت نظام است و نه در دولت) مسیر تحولات را به سمت مورد نظر خود هدایت کنند. پاسخ خمینی: در مورد این دسته، خمینی سیاستِ خرید زمان را پیشه کرد. ابتدا آنها را در بازی قدرت راه داد، همزمان و به تدریج اما، به قیچی کردن پر و بال آنها اقدام کرد. ضد استراتژی خمینی در قبال این دسته این بود که در شروع کار از توان مدیریتی افرادی در نهضت آزادی و جبهه ملی یا شخصیت های منفردی چون بنی صدر و قطب زاده و ... برای تثبیت نظام خود کمک بگیرد. همزمان به دلیل محبوبیت شخصیت هائی چون طالقانی و منتظری از رودروئی مستقیم با آنها پرهیز می کرد. خمینی دریافته بود که برای مقابله با نیروهای سیاسی جوان و جذاب، نیاز به آن دارد تا فراتر از ساختار سنتی حوزه و مسجد، سیستم و ساختار جدیدی را پایه ریزی کند که توان مقابله با جریان های سیاسی رقیب یا مخالف را داشته باشد (تاسیس حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تاسیس سپاه پاسداران و نهادهای اطلاعاتی و امنیتی که به تدریج هر چه بیشتر تخصصی و گسترده تر شدند). خمینی هوشمندانه دیگران را به بازی گرفت، آنها را ابزار تثبیت خود کرد و سپس آنها را به کنار انداخت. استراتژی خمینی از آغاز انحصار و تصاحب کامل قدرت بود: تبدیل شعار "همه با هم" به "همه با من" و "حزب، فقط حزب الله و رهبر فقط روح الله". هدف نهائی او استقرار حکومت اسلامی و ولایت فقیه بود که سرانجام آن را محقق کرد. برای رسیدن به این هدف، در گام اول و با نگاهی ابزاری به نیروهائی که در این دسته بندی به آن اشاره شد، برنامه خود را به پیش برد. 2. استراتژی مماشات و التزام به قانون اساسی با هدف کسب قدرت یا مشارکت در قدرت: شاخص ترین نیروها در این دسته بندی: سازمان مجاهدین خلق، حزب توده ایران، حزب دمکرات کردستان ایران، بعدها سازمان اکثریت، آیت الله کاظم شریعتمداری (حزب جمهوری خلق مسلمان)، ماموستا عزالدین حسینی، برخی روشنفکران سرشناس، حقوقدانانی که در تنظیم قانون اساسی شرکت داشتند و ... جریان ها و اشخاص در این دسته بندی از یکسو بر وحدت خویش با خمینی در مورد اهداف ضد سلطنتی انقلاب 1357 تاکید داشتند، از سوی دیگر اما در پذیرش رهبری تام و تمام خمینی و در تائید کلیت نظام یا قانون اساسی و بعدها در پذیرش ولایت فقیه، با او مخالف بوده و مقاومت نشان می دادند. استراتژی آنها بر این پایه استوار بود که در چهارچوب فعالیت مسالمیت آمیز سیاسی و با التزام به قانون اساسی، به رقابت و به بازی قدرت با خمینی وارد شوند. بخشی از نیروها در این دسته بندی خواهان این بودند تا با اثبات وفاداری خود، به هرم قدرت وارد شوند: حزب توده و بعد ها سازمان اکثریت. بخش بزرگتری در این دسته بندی اما (سازمان مجاهدین خلق)، به دنبال آن بود تا با شکاف انداختن در بالای هرم قدرت، خود، قدرت سیاسی را بطور کامل تصاحب کنند و در این راه، دیگر نیروهای حاضر در این دسته بندی را به هم پیمانی با خود دعوت می کرد. پاسخ خمینی: خمینی در برخورد با این دسته ابتدا سعی کرد مدارا کند. او وانمود کرد که آماده بحث و گفتگو با این نیروهاست و حاضر است در دنیای فعالیت سیاسی به آنها میدان بدهد (انتخابات مجلس دوره اول و اولین انتخابات ریاست جمهوری، همچنین مذاکره با نیروهای کُرد در کردستان). در عمل اما خمینی به دنبال آن بود که با خرید زمان و آموزش و تشکل نیروهای سرکوبگر، زمینه را برای قلع و قمع، دستگیری، اعدام و سرکوب و حذف کامل این نیروها آماده کند. حذف آیت الله شریعتمداری یک گام مهم در این راستا بود که قاطعیت خمینی در پیشبرد هدفش را نشان می داد. جنگ در کردستان، کشتار مردم بی دفاع در روستاها و شهرهای مختلف کردستان، اعدام های گسترده در کردستان و سپس در گنبد و خوزستان، "انقلاب فرهنگی" و سرکوب دانشجویان و بیرون کردن نیروهای سیاسی از دانشگاه ها و اخراج و "تصفیه" اساتید دانشگاه ها، توقیف و بستن رونامه های منتقد بویژه رونامه آیندگان، تصفیه گسترده کارمندان و نیروهای مسلح و انتظامی، حمله به مراکز و دفاتر نیروهای سیاسی و تجمعات و تظاهرات مسالمت آمیز آنها، در کنار سرکوب های اجتماعی مانند حمله به زنان و اجباری کردن تدریجی حجاب، همه و همه حلقه هائی از زنجیره ی حذف و سرکوب مخالفین بود که خمینی در حال بافتن آن بود. 3. استراتژی مخالفت و مبارزه با نظام جمهوری اسلامی: شاخص ترین ها در این دسته بندی: جبهه دمکراتیک ملی ایران، سازمان چریک های فدائی خلق تا قبل از انشعاب اکثریت و انشعاب های بعدی، سازمان پیکار و ... این نیروها ابتدا در پذیرش رهبری خمینی تردید داشته یا در درون خود بر سر آن یکدست نبودند. بر سر ماهیت مذهبی حکومت اسلامی و سیاست های نظام در سرکوب آزادی های فردی، سرکوب زنان، سرکوب حقوق ملیت ها، پذیرش قانون اساسی ... تردید داشته یا مخالف جمهوری اسلامی بودند. در تحولاتی که نیروهای حاضر در این دسته بندی پشت سر گذاشتند، یک دسته به جریانی که در دسته بندی شماره دو (بالا) به آن اشاره شد، پیوستند (همکاری جبهه دمکراتیک ملی با سازمان مجاهدین خلق)، دسته دیگر با تندروی های غیر مسئولانه، به اقدامات مسلحانه ی محدود در کردستان و گنبد و ترکمن صحرا روی آوردند (سازمان پیکار و سازمان چریک های فدائی خلق). پاسخ خمینی: سرکوب مستقیم، دستگیری، زندان، تهدید، ضرب و جرح، سر به نیست کردن و کشتن افراد و بعدا غیر قانونی اعلام کردن آن نیروها یا فعالیت هایشان و ... باز هم دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام در شهرهای مختلف و گسترش جنگ و کشتار در کردستان. در مورد آندسته از نیروها که حاضر به همکاری با نظام بودند (مانند حزب توده و سازمان اکثریت)، نظام جمهوری اسلامی ابتدا راه را برای فعالیت علنی و سیاسی آنها تحت کنترلِ خودش باز گذاشت و از آنها استفاده سیاسی کرد. بعدها از آنها در زمینه شناسائی و سرکوب نیروهای مخالف استفاده کرد و نهایتا پس از آنکه دیگر استفاده از آنها را لازم نمی دید، آنها را نیز دستگیر و زندان کرد و بخشی را هم حذف فیزیکی کرد. نتیجه: استراتژی خمینی از آغاز، انحصار کامل قدرت و حذف هر نیروی مخالف بود. هدف او تاسیس حکومت اسلامی و حاکمیت ولایت فقیه به عنوان یک الگوی سیاسی بود. او این استراتژی را به طور گام به گام پیش برد. تاکتیک های او: دروغ (از همان زمانِ استقرار در فرانسه)، وعده های فریبکارانه، تضعیف نیروهای مخالف، ایجاد شکاف و چند دستگی بین نیروهای مخالف، ایجاد ترس در جامعه، تقویت و گسترش دستگاه اطلاعاتی و سرکوب، فریبکاری سیاسی از طریق مقدس سازی مذهبی در مورد خودش. تنها دو سال و چهار ماه بعد از انقلاب 1357، خمینی و تمامیتِ نظام تحت رهبری او همه ی منافذ و راه های مسالمت آمیز فعالیت سیاسی و تغییر و تحولات دمکراتیک را سد کرده و تحولات سیاسی در ایران را به مسیر راه حل های غیر مسالمت آمیز هدایت کردند. خمینی البته از چنین رویاروئی استقبال می کرد. او برای پوشاندن ناتوانی های حکومت اسلامی و وعده و وعیدهایش در اداره کشور نیاز به بحران و دشمن تراشی داشت. جدا از بحران های خارجی، بحران های داخلیِ مهار پذیر نیز می توانست به خمینی در تثبیت حکومتش کمک کند. رهبران نیروهای سیاسی ایران نیز (بویژه رهبری سازمان مجاهدین خلق به عنوان نیرومندترین و تاثیرگذار ترین سازمان سیاسی سراسری کشور در آنزمان)، با بی تدبیری یا بخاطر قدرت طلبی و جنگ ایدئولوژیک با خمینی و به دلیل ناتوانی از دورنگری، در چاهی که خمینی برای آنها کنده بود افتادند. ثمره آن: کشته شدن هزار هزار انسان (از همه طرف های درگیر)، ضدیت ایدئولوژیک، جدائی و چند دستگی بین مردم ایران و تقویت کینه و نفرت و بدبینی و گسترش بی اعتمادی در فرهنگ سیاسی ایران. به این ترتیب تحولات سیاسیِ دمکراتیک و مسالمت آمیز در ایران قفل شد و تاکنون (1395) نیز ادامه داشته و به بن بست رسید. دلایل ناکامی های استراتژیک استراتژی های مختلف جریان های سیاسی که در بالا به آن اشاره شد هیچ کدام به نتیجه نرسید. این استراتژی ها در سه زمینه فاقد درک و ارزشیابی درست بودند: اول: اشتباه محاسبه نیروهای سیاسی در درکِ اهمیت و نقشِ مذهبی خمینی و تقدسی که او از خود ایجاد کرده بود، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص میزان نفوذ خمینی بر روی توده ی مردم، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص توان خمینی در فریبکاری و سرکوب و جنایت، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص توان خمینی در دنیای سیاست و بازی های سیاسی دوم: اشتباه محاسبه نیروهای سیاسی در تشخیص توانمندی های خود و تشکیلاتشان (همراه با غلو کردن، خود را بزرگتر و توانمند تر از آنچه بودند دیده و تبلیغ می کردند)، اشتباه محاسبه و توهم آنها در تشخیص میزان تاثیر گذاری خود در جامعه و بر روی توده ی مردم سوم: اشتباه محاسبه و عدم شناخت درست نیروی های سیاسی در تشخیص میزان مذهبی بودن جامعه و تاثیر پذیری جامعه به لحاظ احساسی از خمینی، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص میزان آمادگی جامعه در ریسک پذیری و ورود به رویاروئی با خمینی و حمایت از آنها ارزشیابی و محاسبات اشتباه در زمینه های فوق از سوی نیروهای سیاسی، خود به خود به اتخاذ راه کارهائی منجر می شد که دور از واقعیت بود و در نتیجه میزان موفقیت آن نیز کاهش می یافت. اینگونه بود که تحولات سیاسی به لبه خطرناک هرج و مرج و درگیری و جنگ مسلحانه با رژیم حاکم کشانده شد. دلیل دیگر شکست استراتژیک نیروهای سیاسی مخالف خمینی و نظامش در این بود که اساسا استراتژی های ترسیم شده از سوی آنان قبل از آنکه حاصل کار یک اتاق فکر و جمعی از مشاوران و متخصصین باشد، محصول فکری و تصمیم گیری یک یا چند نفر در هرم رهبری آن تشکیلات بوده است. آنهم رهبرانی که اغلب فاقد دانش لازم سیاسی و دوربینی و همه جانبه نگری سیاسی- اجتماعی بوده و اغلب نگاهی ایدئولوژیک به مسائل داشته اند. (به دلیل نبود تجربه ی دمکراسی در ایران، احزاب سیاسی در ایران در مرحله مقدماتیِ تکوین و شکل گیری خود بوده و سخن در مورد اتاق فکر و گروه مشاوران تخصصی شاید به دور از واقعیت است. در احزاب و تشکل های سیاسی ایرانی نقش فرد در هرم رهبری بسیار برجسته و تعیین کننده است. این خود نشانه ای از ساختار غیر دمکراتیک در این تشکل ها می باشد.) همچنین باید در نظر داشت که از وظایف یک نیروی سیاسی آن است تا در ارتباط با استراتژی و تاکتیک هائی که بر آن اساس اهداف و برنامه خود را دنبال می کند، با سنجش همه دستاوردها و نتایج کار و با در نظر داشت واکنش های جامعه و مردم، بعد از هر دوره زمانی، آن استراتژی و تاکتیک ها را مورد بازبینی و بررسی قرار داده و در صورت نیاز تغییرات و تصحیحات لازم در ارتباط با آن را اعمال کند. در مورد اغلب نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که در بالا به آنها اشاره شد می توان گفت که – تا آنجا که نویسنده اطلاع دارد- چنین بررسی و تجدید نظرهائی یا صورت نگرفته یا نتایج آن بطور شفاف به عرصه افکار عمومی منتقل نشده است. تاسف بار این است که در پس قدرت طلبی حاکمان و یا بی تدبیری نیروهای سیاسی، آنچه در تمام این تحولات از سوی همه طرف های درگیر نادیده گرفته شد، منافع ملی ایران بود. سرنوشت یک کشور و یک مردم و آینده آن که برای چند دهه به کام جنگ و درگیری و خشونت کشانده شد و از پیشرفت و ترقی باز ماند. وضعیتی که البته مسئولیت نخست آن متوجه خمینی و رهبران رژیم حاکم می باشد. دوره دوم، دوره شروع و گسترش جنگ مسلحانه، شکل گیری ائتلاف سیاسی شورای ملی مقاومت، اعدام و کشتار زندانیان سیاسی، پایان عصر خمینی از 30 خرداد 1360 تا عملیات فروغ جاویدان 1367 با پایان دوره تحولات مسالمت آمیز در 30 خرداد 1360، موج دستگیری و اعدام اعضاء گروه های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی و نوجوانان و جوانان هوادار این نیروها، بویژه هواداران سازمان مجاهدین خلق شروع و از همان شب در دسته های چند ده نفره و چند صد نفره در زندان های مختلف تهران و دیگر شهرهای سراسر کشور شروع شد. خبر آن نیز از رسانه های عمومی کشور اعلام می شد. سازمان مجاهدین خلق با شعار مرگ بر خمینی و خمینی بدتر از شاه، بر علیه رژیم جمهوری اسلامی اعلام جنگ مسلحانه نمود. برای مدت ها درگیری های مسلحانه خیابانی و دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام های دسته جمعی، موضوع اصلی صحنه سیاسی و اجتماعی ایران شد. این وضعیت با کمی اُفت و خیز برای سالها ادامه داشت. بدین ترتیب فعالیت سیاسی مسالمت آمیز و تحولات دمکراتیک دیگر موضوعی تمام شده بود. تبعات سرکوب سیستماتیک نظام جمهوری اسلامی و جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدین بر علیه این رژیم دامن همه سازمان های سیاسی دیگر مخالف رژیم را گرفته و نیروهای سرکوبگر نظام هر کجا که می توانستند هر مخالفی را با هر گرایش سیاسی که داشت دستگیر می کردند. بسیاری از آنان اعدام شدند. بسیاری دیگر از مخالفان برای مدت ها به زندگی مخفی روی آوردند. بخش دیگری نیز ناچار به ترک کشور شدند. بسیاری از خانواده های فعالین سیاسی، به دلیل دستگیری و زندان و اعدامِ عزیزانشان یا به دلیل بی اطلاعی از وضعیت آنها از هم پاشیده شد، یا به شدت آسیب روحی دیده و یا به انزوای اجتماعی کشانده شدند. بسیاری از این خانواده ها هنوز و بعد از نزدیک به چهار دهه از زخم های آن زمان به خود می پیچیند. اینک سالهاست که نسل جدیدی از کودکان آن زمان که پدران و مادران خود را از دست داده یا در زندان به دنیا آمده و بزرگ شده اند به سخن آمده و از درد ها و رنج های خود می گویند. شاید بتوان گفت از اواخر سال 1362 دیگر نیروی سیاسی متشکل و سازماندهی شده ی مخالف رژیم که در ایران به شکل تشکیلاتی، حتی مخفی، فعالیت کند وجود نداشت. آنچه بود افراد پراکنده و یا بازماندگان خانواده های فعالین سیاسی بودند که به مناسبت های مختلف فعالیت های غیر سازماندهی شده و غیر سیستماتیک می کردند. در پائیز 1362 در کردستان نیز آخرین منطقه ی آزادِ تحت کنترل نیروهای پیشمرگه در منطقه آلان سردشت، پس از هفت شبانه روز جنگ و درگیری به تصرف نیروهای نظامی رژیم جمهوری اسلامی در آمده بود. در سال 1360 و 1361 در پی حملات نیروهای امنیتی- اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی به خانه هایِ امن سازمان مجاهدین خلق، بخشی از رهبری سازمان مجاهدین کشته شدند. (کشته شدن موسی خیابانی، اشرف ربیعی، محمد ظابطی و ...) بدین ترتیب عملا تشکیلات این سازمان در ایران نابود شد. باقی مانده رهبری این سازمان نیز کمی بعد به کردستان، به ترکیه، به پاکستان منتقل شدند. بخشی از آن طریق به عراق و بخشی دیگر نیز به فرانسه و محل استقرار مسعود رجوی منتقل شدند. مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق در حالی که بدنه این سازمان و هوادارن آن در زندان و زیر شکنجه بودند به همراه ابولحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران که بطور غیر قانونی از مقامش خلع شده بود به فرانسه پرواز کردند. سازمان مجاهدین و ابولحسن بنی صدر پیشتر و در ایران تشکیل "شورای ملی مقاومت" را اعلام کرده بودند. در پاریس به تدریج گروه ها و سازمان ها و برخی اشخاص برجسته سیاسی به این ائتلاف سیاسی ملحق شدند. به نظر می رسید که طیف بزرگی از نیروهای آزادیخواه با گرایش های مختلف سیاسی پذیرفته بودند که با وجود اختلاف با همدیگر، می توانند بر پایه ی برخی اصول موردِ توافق با هم به همکاری بپردازند. در مدت کوتاهی اما، این تشکلِ تازه شکل گرفته از هم پاشید. ابولحسن بنی صدر، حزب دمکرات کردستان ایران به عنوان بزرگترین حزب سیاسی کردستانی در این ائتلاف، به دلیل اعتراض به سیاست های مسعود رجوی و نبود ساختار دمکراتیک در شورای ملی مقاومت از این ائتلاف بیرون رفتند (مجاهدین از اخراج یا پایان همکاری صحبت می کنند). با جدائی برخی دیگر از گروه ها و شخصیت های سیاسی از این شورا، چند سال بعد فقط یک اسم بود که از این ائتلاف سیاسی باقی مانده بود. بدین ترتیب شورای ملی مقاومت به ویترین و پوششی تبدیل شد برای سازمان مجاهدین خلق و وابستگان به آن که اساسا قدرت های سیاسی غیر ایرانی طرف گفتگوی آنها هستند. در این سال ها، دیگر احزاب و گروه های سیاسی مخالف رژیم ایران نیز هر کدام سیر تحول درونی خود را دنبال کردند. با ترور شاپور بختیار عملا نهضت مقاومت ملی از فعالیت باز ایستاد. احزاب کردی دچار چند دستگی و انشعاب های متعدد شده و فعالیت نظامی خود را متوقف کردند. احزاب چپ و مارکسیستی نیز در مسیر انشعاب و انشعاب حرکت کردند. به این ترتیب عملا هیج نیروی سیاسی جدی که پایه در ایران داشته و بر تحولات داخل ایران نفوذ و تاثیر داشته باشد، وجود نداشت. فعالیت این نیروها به انتشار نشریه، تظاهرات گاه و بی گاه محدود می شد. روندی که به تدریج کمتر و کوچک تر می شد. در این میان سازمان مجاهدین خلق در عراق با حمایت صدام حسین به بازسازی تشکیلاتی خود اقدام کرده و با جذب افرادی از خانواده های اعدام شدگان وابسته به این سازمان و نیز جذب نیروهائی که از زندان آزاد شده بودند، آنها را به عراق مننقل می کرد. مسعود رجوی در خرداد سال 1366 با اعلام "تاسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران" در خاک عراق، استراتژی جدید سازمان مجاهدین را اعلام کرد: "جنگ آزادیبخش، ارتش آزادیبخش". نیروهای سازمان مجاهدین با انگیزه بسیار بالا و با پذیرش سخت ترین شرایط آب و هوائی و امکانات زیستی در بیابان های عراق خود را برای نبرد با نیروهای جمهوری اسلامی آماده می کردند. پیوستن زنان مجاهد به نیروهای رزمی پیاده که در کوه و دشت و صحرا با نیروهای جمهوری اسلامی می جنگیدند تحول جدیدی در عرصه مبارزه به حساب می آمد. حاصل این استراتژی، چندین جنگ در مناطق مرزی ایران و عراق بود که در آن ده ها مجاهد خلق و صدها نفر از نیروهای نظامی جمهوری اسلامی کشته شدند. هزاران نفر به اسارت نیروهای مجاهدین در آمدند. نقطه اوج عملیات ارتش آزادیبخشِ سازمان مجاهدین، عملیات فروغ جاویدان (رژیم جمهوری اسلامی آن را مرصاد می نامد) بود. حاصل آن: کشته شدن نزدیک 1300 نفر مجاهد خلق و آنگونه که رهبری مجاهدین ادعا کرد کشته شدن بیش از 55 هزار نفر از نیروهای نظامی جمهوری اسلامی. پس از آن "ارتش آزادیبخش" دیگر نتوانست عملیات نظامی داشته باشد. با سقوط صدام حسین، نیروهای نظامی مجاهدین در عراق در کسوت ارتش آزادیبخش سلاح و تجهیزات خود را به نیروهای آمریکائی مستقر در عراق تحویل داده و تمام مراکز خود را ترک و در قرارگاه اشرف مستقر شدند. چند سال بعد، آنها ناگزیر به تخلیه این قرارگاه شده و به کمپ لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بین المللی عراق منتقل شدند. از آن زمان از حدود 3000 نفر نیروهای مجاهدین خلقِ مستقر در عراق، حدود 800 تا 1000 نفر به آلبانی منتقل شده اند. نتیجه: جهت گیری تحولات سیاسی در ایران از سال 1357 به بعد بیش از هر چیز، از دو نیرو بیشترین تاثیر را پذیرفته است: خمینی و مقلدین و پیروانش که اکنون نیز رهبری جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند. سازمان مجاهدین خلق و رهبر آن مسعود رجوی. این دو نیرو درگیر یک جنگ و رقابت دیرینه ی ایدئولوژیک بودند. ریشه این درگیری جدا از تفسیر و برداشت هر یک از آنها از اسلام و تشیع، به دوره ی زندان های شاه در اوائل دهه 50 شمسی بر می گردد. آمال و آرزوی هر یک از این دو نیرو، نابودی و حذف طرف دیگر است. بنیاد این تقابل بر تنفر و کشتار بنا شده است. هر دو نیرو در عمل به دخالت مذهب در حکومت پایبند هستند. آنچه که برای این دو نیرو اصلا اهمیت ندارد، منافع ملی ایران است. با این وجود هر دو نیرو فریبکارانه اهداف خود را پشت دفاع از مردم ایران، آزادی، عدالت و ... پنهان می کنند. ادعاهائی که البته دیگر امروز کاملا رنگ باخته است. متاسفانه رهبران بسیاری از دیگر نیروهای سیاسی، فاقد ژرف نگری کافی در تشخیص ماهیت جنگ بین این دو نیرو بوده و با حمایت از یک نیرو در مقابل دیگری، عملا وارد یک بازی اشتباه شده و به سهم خود منافع ملی ایران را پایمال کردند. مسئولیت اصلی پایان دوره فعالیت مسالمت آمیز سیاسی و کشانده شدن ایران به طرف خشونت و جنگ و درگیری های مسلحانه با شخص آیت الله خمینی و نظام تحت رهبری او می باشد. همزمان، رهبری سازمان مجاهدین خلق با اعلام جنگ مسلحانه یک ماجراجوئی بی حاصل اما خونبار را رقم زد. این تصمیم در حالی اتخاذ و اعلام شده که صده ها هزار نیروهای هوادار مجاهدین به دلیل سالها فعالیت علنی در شهر و محله شان برای نیروهای سرکوبگر رژیم شناخته شده بودند و فرصتی برای مخفی شدن نداشتند. از فردای اعلام جنگ مسلحانه از سوی رجوی، جان و زندگی این توده های هوادار و خانواده هایشان در معرض خطر مستقیم دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام قرار گرفت. بسیاری از آنان نیز ناگزیر به زندگی مخفی روی آورده، کار خود را از دست داده، شهر و محل زندگی خود را ترک کرده و یا باید از کشور خارج می شدند. جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین در سال 1360 و بعدا تشکیل ارتش آزادیبخش در سال 1366 چند ویژگی مهم دارد: اول: بر اساس سخنرانی های مسعود رجوی می توان گفت چنین تصمیمی، یک تصمیم گیری فردی با مسئولیت خود او بوده است. نظر به نقش تعیین کننده و روشی که او در اداره امور دارد، موافقت چند نفر دیگر در رهبری این سازمان با اعلام این تصمیم را می توان ناشی از القائات او دانست. چنین تصمیمی نمی تواند خواست عمومی مردم ایران یا حتی توده های هوادار این تشکیلات را نمایندگی کند. بنابر این تصمیمی "ولی فقیه" مآبانه می باشد. تصمیمی که برای ده ها هزار نفر معنی مرگ و زندگی داشت و روند تحولات سیاسی در ایران را کاملا تغییر داد. دوم: با این تصمیم، چند چیز به گفتمان غالب در فرهنگ سیاسی ایران تبدیل شد: خشونت، توانِ قدرت نظامی، تنفر، کشتن و "حذف" دیگران سوم: با این تصمیم، گفتمان "هر که با من نیست، بر من است" تقویت شد. مطابق آن بجای آنکه معیارِ صلاحیت یک نیروی سیاسی، پایبندی به منافع ملی ایران و ارائه یک برنامه منسجم باشد، تعداد "شهدا" و میزان مقاومت" به یک معیار تبدیل شد. چهارم: سازمان مجاهدین خلق با ادعای سرنگونی یک دیکتاتوری مذهبی، به همکاری تنگاتنگ با یک دیکتاتوری دیگر، یعنی صدام حسین در عراق روی آورد. چنین سیاستی، سیاستی فریبکارانه و در تقابل با ادعاهای دمکراتیک و پایبندی به ارزش های انسانی و حقوق بشری است. پنجم: سازمان مجاهدین با اسرار بر ادامه ی این استراتژی، هر چه بیشتر خود را از مردم و نیروهای سیاسی ایران دور و جدا کرده و راه هرگونه همبستگی و ائتلاف گسترده و ملی را مسدود کرد. ششم: مسعود رجوی، رهبری مجاهدین، بجای پاسخگوئی و تصحیح استراتژی خود، به تقدس سازی در مورد خود دست زد، با دامن زدن به خود حق پنداری، نیروهای سیاسی دیگر را از خود دور کرد. هر صدای اعتراض و مخالف در درون یا بیرون تشکیلات را سرکوب کرد و با تهدید و توهین و یا با ترور شخصیت سعی در حذف این اعتراضات نمود. هفتم: به همه دلایلی که در بالا آمد، سازمان مجاهدین و رهبری آن بویژه مسعود رجوی با استراتژی جنگ مسلحانه، با تشکیل ارتش آزادیبخش و بویژه با عملیات فروغ جاویدان عملا به ادامه عمر نظام جمهوری اسلامی کمک کرد. نباید فراموش کرد که مسعود رجوی همیشه پایان جنگ را طناب مرگ بر گردن رژیم توصیف می کرد. در زمانی که خمینی به قول خودش جام زهر را سرکشیده و آبرویش را با خدا معامله کرده بود، باید به مردم بخاطر ادامه دادن یک جنگ خانمانسوز به مدت هشت سال پاسخ می داد. در آنزمان به دلیل مخالفت گسترده مردم و نیروهای نظامی با ادامه جنگ، جامعه آبستن حوادثی بود که برخورد رژیم با آن، مسلما منجر به آن می شد تا خمینی و تمامیت نظامش ضعیف تر از آن که بود، بشود. رجوی اما، با عملیات فروغ جاویدان راه فرار برای خمینی ایجاد کرد تا بجای پاسخگوئی به چرائی ادامه جنگ، کشته و زخمی شدن میلیون ها انسان و ویرانی شهرها و مناطق بزرگی از ایران، اذهان مردم را به "عملیات مرصاد" سرگرم کند. این دوره با مرگ خمینی به پایان می رسد. خمینی شخصیتی بود که بخاطر آتوریته اش می توانست هر گشایشی را در سیاست داخلی ایران ممکن سازد. در عوض، او در شهریور و مهر ماه سال 1367، کوته زمانی قبل از مرگش، با فرمانی به خط خودش هیئتی را مسئول حذف و کشتار زندانیان سیاسی کرد. این زندانیان یا دوران محکومیتشان را می گذراندند یا حتی دوره محکومیتشان به سر رسیده بود اما همچنان در زندان نگه داشته شده بودند. آمار دقیقی از این کشتار که در مدت چند هفته انجام شده وجود ندارد. گفته های مختلف بر روی حداقل 5 هزار نفر توافق دارند. این اقدام خمینی اگر چه نشان دهنده نوعی تنفر او نسبت به این افراد است، اما به خوبی نشان می دهد که او از بیرون آمدن این افراد از زندان و تاثیری که آنها می توانستند در تغییر فضای سیاسی جامعه داشته باشند نگران بوده است. از این رو حذف و کشتار آنان را تضمینی برای بقای بدون دردسر حکومتش می دید. این واقعیت و حذف آیت الله منتنظری از سمت قائم مقامی که به این کشتار ها اعتراض کرده بود نشان می دهد که نظام جمهوری اسلامی تا کجا فاقد هرگونه ظرفیت برای تغییر مسالمت آمیز یا حتی اصلاحات بوده و هست. حنیف حیدرنژاد 15 فروردین 1395 / 3 آوریل 2016 http://www.hanifhidarnejad.com |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر