گریز از متن، توقف در حاشیه
(در تقابل رویكرد عرفان ایرانی با عقل و منطق فلسفی)
نسرین پورهمرنگ
فلسفه درك ماهیت وجود است، پیراسته از تناسبهای معنایی كه وجود را در شرایط خاص مكانی و زمانی قرار میدهد. هر اندازه این پیرایش دقیقتر و عمیقتر باشد، درك فلسفی دقیقتر و صحیحتر صورت خواهد گرفت. این صحت همان حقیقت امر است. حقیقتی كه بر خلاف تصور، قرار نیست در آینده به آن برسیم، بلكه رسیدهایم ولو بیخبر، و این به مقصد رسیدن گاه شاید حاوی اتفاق تازه و غیرمكرری نباشد. در تعریف چیستی فلسفه و رویكردها و راهكارهایش همچون سایر مباحث اظهار نظرها فراوان است. عدهیی منشای فلسفه را جز حیرت و تعجب چیز دیگر ندانستهاند در حالی كه علمای رواقی اعتقادی به آنچه حیرت و تعجب خوانده شده است نداشتند و میگفتند فلاسفه در هماهنگی كامل با طبیعت زندگی میكنند. منشای این هماهنگی رضایتمندی است و رضایت جز حاصل عقل فعال و دوراندیش، چیز دیگری نمیباشد. اما گاه این رضایتمندی آنجا كه ناگزیر، بارها و بارها بال اندیشه بر وادی مرگ و نیستی به پرواز درمیآید به یاسی عمیق منتهی شود كه از آن هم گریزی نیست. اما شاید چندان دقیق نباشد كه این روحیهی یاس و دردمندی را گسترش داده و كل مسائل و موضوعات فلسفی را «پاسخی در برابر مسالهی مرگ» بدانیم، پاسخی كه حاصل ژرف اندیشیهای مداوم دربارهی مرگ است آنچنان كه بعضیها ابراز داشتهاند.
ویل دورانت صاحب مجموعهی عظیم تاریخ تمدن، در كتاب تاریخ فلسفه میگوید: « در فلسفه لذتی وجود دارد، حتی در سراب بیابانهای علم مابعدالطبیعه جذب و كششی هست. هر طالب علمی این معنی را تا هنگامی كه ضروریات قاطع حیات مادی او را از مقام بلند اندیشه به سرزمین پست مبارزهی اقتصادی فرو نیاورده است درك میكند.» (1( وی در ادامهی همین نوشتار اضافه میكند: «علم عبارت است از مشاهدهی نتایج و تحصیل وسایل، فلسفه عبارت است از انتقاد و تنظیم غایات... علم بدون فلسفه مجموعهی اموری است كه دورنما و ارزش ندارد و نمیتواند ما را از قتل و كشتار حفظ كند و از نومیدی نجات بخشد. علم دانستن است و فلسفه حكمت و خردمندی است.» (2) نیچه در مقدمهی «حكمت شادان» میگوید: «معنی زندگی برای ما این است كه خود و آنچه را كه به آن برمیخوریم، به روشنی و شعلهی آتشی مبادل سازیم.» بیتردید برای یك فیلسوف رسیدن به روشنی جز به واسطهی درك و فهم بنیادیترین امور و اساسیترین مسائل تحقق نمییابد. تلاش برای رسیدن نه از طریق یك قصد از پیش طراحی شده كه یك بیقراری فروكش نشدنی به پیش میرود تا بدانجا كه حقیقت نام گرفته است برسد. حریم امنی كه میتوان در آن آسود، اما نه حریمی محصور شده، كه بیكرانه و بیافق. اما شاید بیكرانگی و بیافقی مرزهای حقیقت خود اظطرابآور باشد، اضطرابی كه بارها و بارها در گذشته و حال تجربه كردهایم.
ویل دورانت صاحب مجموعهی عظیم تاریخ تمدن، در كتاب تاریخ فلسفه میگوید: « در فلسفه لذتی وجود دارد، حتی در سراب بیابانهای علم مابعدالطبیعه جذب و كششی هست. هر طالب علمی این معنی را تا هنگامی كه ضروریات قاطع حیات مادی او را از مقام بلند اندیشه به سرزمین پست مبارزهی اقتصادی فرو نیاورده است درك میكند.» (1( وی در ادامهی همین نوشتار اضافه میكند: «علم عبارت است از مشاهدهی نتایج و تحصیل وسایل، فلسفه عبارت است از انتقاد و تنظیم غایات... علم بدون فلسفه مجموعهی اموری است كه دورنما و ارزش ندارد و نمیتواند ما را از قتل و كشتار حفظ كند و از نومیدی نجات بخشد. علم دانستن است و فلسفه حكمت و خردمندی است.» (2) نیچه در مقدمهی «حكمت شادان» میگوید: «معنی زندگی برای ما این است كه خود و آنچه را كه به آن برمیخوریم، به روشنی و شعلهی آتشی مبادل سازیم.» بیتردید برای یك فیلسوف رسیدن به روشنی جز به واسطهی درك و فهم بنیادیترین امور و اساسیترین مسائل تحقق نمییابد. تلاش برای رسیدن نه از طریق یك قصد از پیش طراحی شده كه یك بیقراری فروكش نشدنی به پیش میرود تا بدانجا كه حقیقت نام گرفته است برسد. حریم امنی كه میتوان در آن آسود، اما نه حریمی محصور شده، كه بیكرانه و بیافق. اما شاید بیكرانگی و بیافقی مرزهای حقیقت خود اظطرابآور باشد، اضطرابی كه بارها و بارها در گذشته و حال تجربه كردهایم.
دكتر غلامحسین دینانی در مجموعهی ارزشمند «ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام» میگوید: «اندیشهی فلسفی در جایی مجال بروز و ظهور مییابد كه پرسش اساسی مطرح گردد. به عبارت دیگر میتوان گفت كه فكر فلسفی با طرح پرسش اساسی زنده میماند و آنجا كه پرسش اساسی نیست، فلسفه هم وجود ندارد. فلسفه با پرسش آغاز شده و ادامهی حیات آن نیز در گرو و دوام پرسش خواهد بود.» (3)
اما اینكه فلاسفه چه پرسشهایی مطرح میكنند و چه سنخ مشكلاتی را پیش میكشند شاید پاسخش به قول آلنراین فسلوف علوم اجتماعی و استاد دانشگاه آكسفورد تناقض آمیز و در عین حال مهم جلوه كند. وی میگوید: «مهم بودنش در این است كه اگر بتوانیم راز این مطلب را كشف كنیم میتوانیم تا حدود زیادی دریابیم كه سنخ مسائل فلسفی چیست، و تناقض آمیزیاش در اینجا است كه طرح این مساله منافاتی ندارد با اینكه بگوییم به درستی نمیتوان گفت مساله چیست؟ فلسفه بر خلاف سایر فنون آكادمیك فنی است خودآگاهانه و همین جنبهی فلسفیدن، سر دو مطلب را روشن میكند: یكی سلطهیی كه فلسفه بر بسیاری از مردم دارد و دیگری یاسی كه میتواند در تماشاگران و یا مشتغلان به فلسفه ایجاد كند.» (4(
با توجه به آنچه گفته شد میتوان دریافت فلسفه معرفتی نیست كه حصولش به راحتی امكانپذیر باشد. و آن هنگام كه گام در راهش برداشته میشود از دستیابی به نتایج صحیح از پیش مطمئن بود و اصلاً انتظار داشت كه فلسفه و فلسفیدن در میان هر جمع و جامعهیی رایج باشد و اگر هم رایج باشد در مسیری درست به حركت خود ادامه دهد. آیزایا برلین از فلاسفهی سرشناس غربی در این باره سخنان ارزشمند و قابل توجهی بیان میدارد: «مسائل فلسفی در نفس خودشان جالب توجهاند و غالباً با مفروضاتی سر و كار دارند كه بسیاری از عقاید عادی بر آنها پیریزی شدهاند. مردم نمیخواهند چیزهایی كه به نظرشان مسلم است زیاد وارسی شود. وقتی وادار به تعمق در اموری میشوند كه پایهی اعتقاداتشان است كم كم احساس نارضایتی میكنند و اما در واقع بسیاری از پیشفرضهای مربوط به معتقدات عادی و ناشی از شعور متعارف در دایرهی تحلیل فلسفی قرار میگیرند و وقتی درست سنجیده شدند، گاهی معلوم میشود نه آنچنان محكم و استوارند كه در نظر اول به نظر میرسید و نه معنا و نتایجشان به آن روشنی است. فلاسفه با تحقیق در این گونه امور شناختی را كه افراد از خودشان دارند افزایش میدهند.» (5( وقتی بیش از حد مورد كند و كاو قرار میگیریم ناراحت و افسرده میشویم و حتی دست به مقاومت و پرخاشگری و یا دفاع از خودمان میزنیم چرا؟! آیزایا برلین در این باره میگوید: «تصور میكنم بعضاً به این دلیل كه مردم دوست ندارند بیش از حد تحلیل شوند و كسی ریشههایشان را بیرون بیاورد و از نزدیك وارسی كند، و بعضاً به این جهت كه لزوم عمل از این كار جلوگیری میكند. اگر شما به طور فعال سرگرم نوع خاصی از زندگی باشید این كار عامل باز دارنده و حتی عاقبت شاید فلج كنندهای است كه دائماً از شما بپرسند چرا این كار را میكنید؟ آیا مطمئنید كه هدفهایی كه تعقیب میكیند هدفهای حقیقی است ؟ ... اگر اینگونه سوالها از حد بگذرد مردم مرعوب یا عصبانی میشوند و اعتماد به نفس شان سست میشود و حتی شروع به مقاومت میكنند.» (6) اما این تنها مردم عادی نیستند كه در مقابل پرسشهای از حد گذشتهی فلسفی مرعوب و عصبانی میشوند و دست به مقاومت میزنند. پیشتر نیز در مقالهیی عنوان نمودم كه برای هویت انسان تعریفی دقیقتر از این وجود ندارد كه انسان موجودی است در احاطهی معنا. معناها در قالب ساختارهای گوناگون، ذهن و عین انسان را در احاطهی خود در آوردهاند. برای انسانها در انداختن و تداوم حركت زندگی جز به واسطهی ساختارها، در میان ساختارها و به سمت ساختارها امكانپذیر نیست. ساختارها همان باورها ، قدمگاهها، تكیهگاهها و مقصدهای فردی و اجتماعی انسانها هستند. از باورهای ذهنی و تكیهگاههای عاطفی گرفته تا ساختارهای اجتماعی در قالب قوانین، هنجارها، سازمانها و نهادها،شیوههای كسب معاش و انجام معاشرت، جملگی در قالب ساختارهایی صورت میگیرند كه صحت و درستی و یا دستكم ناگزیری و اجبار وجودشان را پذیرفتهایم. انسانها بسیاری از باورها و ساختارها را به ارث میبرند بدون اینكه در ساختن آنها نقشی داشته باشند و یا در ماهیت و چیستی آنها كندو كاو نموده باشند. چه بسا اگر بخواهند دربارهی چیستی و چگونگی شكلگیری بسیاری از باورها و ساختارهایی كه در طی زندگی آگاهانه و ناآگاهانه با آنها سر و كار دارند و با تكیه بدانها حركتهای زندگی خود را سر و سامان میدهند، تفكر و تامل نمایند و مورد تحقیق و باز كاوی قرار دهند، در مورد صحتشان دچار تردید شوند. چنین كاری از انسانهایی كه چندان اهل كنجكاوی و جستوجو نیستند و ذهن پویا و فعالی ندارند كمتر سر میزند.
اما اینكه فلاسفه چه پرسشهایی مطرح میكنند و چه سنخ مشكلاتی را پیش میكشند شاید پاسخش به قول آلنراین فسلوف علوم اجتماعی و استاد دانشگاه آكسفورد تناقض آمیز و در عین حال مهم جلوه كند. وی میگوید: «مهم بودنش در این است كه اگر بتوانیم راز این مطلب را كشف كنیم میتوانیم تا حدود زیادی دریابیم كه سنخ مسائل فلسفی چیست، و تناقض آمیزیاش در اینجا است كه طرح این مساله منافاتی ندارد با اینكه بگوییم به درستی نمیتوان گفت مساله چیست؟ فلسفه بر خلاف سایر فنون آكادمیك فنی است خودآگاهانه و همین جنبهی فلسفیدن، سر دو مطلب را روشن میكند: یكی سلطهیی كه فلسفه بر بسیاری از مردم دارد و دیگری یاسی كه میتواند در تماشاگران و یا مشتغلان به فلسفه ایجاد كند.» (4(
با توجه به آنچه گفته شد میتوان دریافت فلسفه معرفتی نیست كه حصولش به راحتی امكانپذیر باشد. و آن هنگام كه گام در راهش برداشته میشود از دستیابی به نتایج صحیح از پیش مطمئن بود و اصلاً انتظار داشت كه فلسفه و فلسفیدن در میان هر جمع و جامعهیی رایج باشد و اگر هم رایج باشد در مسیری درست به حركت خود ادامه دهد. آیزایا برلین از فلاسفهی سرشناس غربی در این باره سخنان ارزشمند و قابل توجهی بیان میدارد: «مسائل فلسفی در نفس خودشان جالب توجهاند و غالباً با مفروضاتی سر و كار دارند كه بسیاری از عقاید عادی بر آنها پیریزی شدهاند. مردم نمیخواهند چیزهایی كه به نظرشان مسلم است زیاد وارسی شود. وقتی وادار به تعمق در اموری میشوند كه پایهی اعتقاداتشان است كم كم احساس نارضایتی میكنند و اما در واقع بسیاری از پیشفرضهای مربوط به معتقدات عادی و ناشی از شعور متعارف در دایرهی تحلیل فلسفی قرار میگیرند و وقتی درست سنجیده شدند، گاهی معلوم میشود نه آنچنان محكم و استوارند كه در نظر اول به نظر میرسید و نه معنا و نتایجشان به آن روشنی است. فلاسفه با تحقیق در این گونه امور شناختی را كه افراد از خودشان دارند افزایش میدهند.» (5( وقتی بیش از حد مورد كند و كاو قرار میگیریم ناراحت و افسرده میشویم و حتی دست به مقاومت و پرخاشگری و یا دفاع از خودمان میزنیم چرا؟! آیزایا برلین در این باره میگوید: «تصور میكنم بعضاً به این دلیل كه مردم دوست ندارند بیش از حد تحلیل شوند و كسی ریشههایشان را بیرون بیاورد و از نزدیك وارسی كند، و بعضاً به این جهت كه لزوم عمل از این كار جلوگیری میكند. اگر شما به طور فعال سرگرم نوع خاصی از زندگی باشید این كار عامل باز دارنده و حتی عاقبت شاید فلج كنندهای است كه دائماً از شما بپرسند چرا این كار را میكنید؟ آیا مطمئنید كه هدفهایی كه تعقیب میكیند هدفهای حقیقی است ؟ ... اگر اینگونه سوالها از حد بگذرد مردم مرعوب یا عصبانی میشوند و اعتماد به نفس شان سست میشود و حتی شروع به مقاومت میكنند.» (6) اما این تنها مردم عادی نیستند كه در مقابل پرسشهای از حد گذشتهی فلسفی مرعوب و عصبانی میشوند و دست به مقاومت میزنند. پیشتر نیز در مقالهیی عنوان نمودم كه برای هویت انسان تعریفی دقیقتر از این وجود ندارد كه انسان موجودی است در احاطهی معنا. معناها در قالب ساختارهای گوناگون، ذهن و عین انسان را در احاطهی خود در آوردهاند. برای انسانها در انداختن و تداوم حركت زندگی جز به واسطهی ساختارها، در میان ساختارها و به سمت ساختارها امكانپذیر نیست. ساختارها همان باورها ، قدمگاهها، تكیهگاهها و مقصدهای فردی و اجتماعی انسانها هستند. از باورهای ذهنی و تكیهگاههای عاطفی گرفته تا ساختارهای اجتماعی در قالب قوانین، هنجارها، سازمانها و نهادها،شیوههای كسب معاش و انجام معاشرت، جملگی در قالب ساختارهایی صورت میگیرند كه صحت و درستی و یا دستكم ناگزیری و اجبار وجودشان را پذیرفتهایم. انسانها بسیاری از باورها و ساختارها را به ارث میبرند بدون اینكه در ساختن آنها نقشی داشته باشند و یا در ماهیت و چیستی آنها كندو كاو نموده باشند. چه بسا اگر بخواهند دربارهی چیستی و چگونگی شكلگیری بسیاری از باورها و ساختارهایی كه در طی زندگی آگاهانه و ناآگاهانه با آنها سر و كار دارند و با تكیه بدانها حركتهای زندگی خود را سر و سامان میدهند، تفكر و تامل نمایند و مورد تحقیق و باز كاوی قرار دهند، در مورد صحتشان دچار تردید شوند. چنین كاری از انسانهایی كه چندان اهل كنجكاوی و جستوجو نیستند و ذهن پویا و فعالی ندارند كمتر سر میزند.
قدرتهای سیاسی و اجتماعی نیز، و در مجموع هر شكلی از قدرت - جز در قالب ساختارها و باورها شكل نمیگیرند و دوام نمیآورند. اگر ساختارها و باورهایی كه به قدرتهای موجود در میان هر جامعهیی موجودیت دادهاند مورد پرسش مداوم قرار گیرند چه بسا كه صاحبان قدرت مشروعیت خود را از دست بدهند و ناگزیر از سپردن آن به دیگری باشند.
اندیشهی فلسفی و اذهان نقاد و پرسشگر از آن روی كه هیچ را بدون تحقیق و كندوكاو و جز بواسطهی انطباق با معیارهای عقل سلیم نمیپذیرند میتوانند در جوامع بسته و استبدادی با واكنش تند صاحبان قدرت و عوام هوچیگر و متعصب مواجه شوند. تاریح اندیشهی فلسفی در ایران بازگوكنندهی قصهی پردرد و رنج معدود نخبگان عقلگرا در مقابل جمع پرشمار اهل تعصب و فاقد اندیشه است. این مخالفتها شدت و ضعف داشته و برحسب شرایط مختلف تاریخی از فراز و نشیب برخوردار بوده است.
«در برحی موارد شدت این مخالفت به اندازهیی بوده كه كتب فلسفی یا به دریا ریخته شده و یا طعمهی شعلههای سوزان آتش گشته است. به احتمال میتوان گفت، گمنام بودن نویسندگان رسائل اخوالالصفا كه تعدادی از اندیشمندان را تشكیل میدهند با این مخالفتها بیارتباط نیست.» (7(
فهرست كردن آمار اعدامها و تبعیدهای دانشمندان عقلگرا و فلاسفهی تاثیرگذار در صحنهی حیات اجتماعی ایران و شكنجهها و تبعیدهایی كه در حق آنان صورت گرفته است به مكتوبات طولانی نیازمند است. ماجرای زندگی شیخ شهابالدین سهروردی از جمله مشهورترین این موارد است. اما این مخالفتها و شكنجهها و اعدامها همواره از ناحیهی قدرت و به تحریك علمای قشرگرا و عوام هوچیگر و متعصب صورت نگرفته است. بخش عمدهیی از مخالفت با فلاسفه و فرزانگان عقلگرا در طی حیات فكری - اجتماعی ایرانیان از ناحیهی عرفا و اهل تصوف صورت گرفته است. آثار آنان مشحون از مخالفتها و تحقیرها نسبت به عقلگرایان است.
سابقهی پیدایش فرقهی تصوف ادر ایران به قرون اولیهی هجری میرسد. زهد و فقر و ریاضت در حیات اجتماعی عقیدتی ایرانیان پیش از اسلام هیچگونه حضوری نداشته است. آیین زرتشت با مفاهیم و عوالم زهد و فقر و ریاضت پیشگی بیگانه است.
در سرودههای مختلف اوستا از ملك و ثروت و سعی و تلاش ستایش شده است. در سنت مزدیسنا زرتشت، هم اولین گلهدار، هم نخستین روحانی و هم نخستین جنگجو است و همین روحیهی جنگجویی و ثروت اندوزی است كه تعلیمات زرتشت را از مذاهب قدیم هندوان و آنچه در نزد آریاهای ریگودا وجود داشت جدا میكند. در وندیداد به روشنی و وضوح میخوانیم كه: «در آن نقطه از زمین كه انسان عبادت میكند و خانه و رمه و زن و فرزند به وجود میآورد، غله و میوه حاصل میكند و گله و چارپای وی فزونی مییابد خجستهترین نقطهی روی زمین است.» (8) همچنین در وندیداد میخوانیم كه گرسنگی و زهد و ریاضت مستوجب كیفر است. (9) اینها از آن روی بود كه انسان زاهد پیشه و گرسنه نمیتواند به عمران و آبادانی سرزمینهایش بكوشد و كشاورزی و گلهداری كند و برای تربیت فرزندانش از قدرت و قوت لازم برخوردار باشد. البته ذكر این نكته هم ضروری است كه ثنویت موجود در آیین زرتشت، ثنویت روح و جسم نیست، كه ناگزیر از تقابل باشند و ستیز، و آدمی ملزم به شكست یكی به نفع دیگری باشد. ثنویت زرتشتی، ثنویت خیر و شر است و جسم جزو قلمرو خیر است نه قلمرو شر. اما وجود بعضی از عناصر عرفانی در آیین زرتشت و تعدادی دیگر از آیینهای عهد ساسانی جای تردید ندارد. در این میان باید از تاثیرگذاری آیین مانی، عقاید گنوسی، آیین بودائی و مندائی ، دین مسیحی، آیین برهمایی و فرقههایی بدعتگذار زرتشی نام برد.
ایران جنگزده و خسته از كشمكشهای كلامی و مذهبی ، فاصلهی طبقاتی و تفرقهها و ستیزههای اجتماعی، بدون آنكه سابقهی زهدورزی و ریاضت پیشگی و فقرطلبی داشته باشد به این سمت و سو كشیده میشود.
اندیشهی فلسفی و اذهان نقاد و پرسشگر از آن روی كه هیچ را بدون تحقیق و كندوكاو و جز بواسطهی انطباق با معیارهای عقل سلیم نمیپذیرند میتوانند در جوامع بسته و استبدادی با واكنش تند صاحبان قدرت و عوام هوچیگر و متعصب مواجه شوند. تاریح اندیشهی فلسفی در ایران بازگوكنندهی قصهی پردرد و رنج معدود نخبگان عقلگرا در مقابل جمع پرشمار اهل تعصب و فاقد اندیشه است. این مخالفتها شدت و ضعف داشته و برحسب شرایط مختلف تاریخی از فراز و نشیب برخوردار بوده است.
«در برحی موارد شدت این مخالفت به اندازهیی بوده كه كتب فلسفی یا به دریا ریخته شده و یا طعمهی شعلههای سوزان آتش گشته است. به احتمال میتوان گفت، گمنام بودن نویسندگان رسائل اخوالالصفا كه تعدادی از اندیشمندان را تشكیل میدهند با این مخالفتها بیارتباط نیست.» (7(
فهرست كردن آمار اعدامها و تبعیدهای دانشمندان عقلگرا و فلاسفهی تاثیرگذار در صحنهی حیات اجتماعی ایران و شكنجهها و تبعیدهایی كه در حق آنان صورت گرفته است به مكتوبات طولانی نیازمند است. ماجرای زندگی شیخ شهابالدین سهروردی از جمله مشهورترین این موارد است. اما این مخالفتها و شكنجهها و اعدامها همواره از ناحیهی قدرت و به تحریك علمای قشرگرا و عوام هوچیگر و متعصب صورت نگرفته است. بخش عمدهیی از مخالفت با فلاسفه و فرزانگان عقلگرا در طی حیات فكری - اجتماعی ایرانیان از ناحیهی عرفا و اهل تصوف صورت گرفته است. آثار آنان مشحون از مخالفتها و تحقیرها نسبت به عقلگرایان است.
سابقهی پیدایش فرقهی تصوف ادر ایران به قرون اولیهی هجری میرسد. زهد و فقر و ریاضت در حیات اجتماعی عقیدتی ایرانیان پیش از اسلام هیچگونه حضوری نداشته است. آیین زرتشت با مفاهیم و عوالم زهد و فقر و ریاضت پیشگی بیگانه است.
در سرودههای مختلف اوستا از ملك و ثروت و سعی و تلاش ستایش شده است. در سنت مزدیسنا زرتشت، هم اولین گلهدار، هم نخستین روحانی و هم نخستین جنگجو است و همین روحیهی جنگجویی و ثروت اندوزی است كه تعلیمات زرتشت را از مذاهب قدیم هندوان و آنچه در نزد آریاهای ریگودا وجود داشت جدا میكند. در وندیداد به روشنی و وضوح میخوانیم كه: «در آن نقطه از زمین كه انسان عبادت میكند و خانه و رمه و زن و فرزند به وجود میآورد، غله و میوه حاصل میكند و گله و چارپای وی فزونی مییابد خجستهترین نقطهی روی زمین است.» (8) همچنین در وندیداد میخوانیم كه گرسنگی و زهد و ریاضت مستوجب كیفر است. (9) اینها از آن روی بود كه انسان زاهد پیشه و گرسنه نمیتواند به عمران و آبادانی سرزمینهایش بكوشد و كشاورزی و گلهداری كند و برای تربیت فرزندانش از قدرت و قوت لازم برخوردار باشد. البته ذكر این نكته هم ضروری است كه ثنویت موجود در آیین زرتشت، ثنویت روح و جسم نیست، كه ناگزیر از تقابل باشند و ستیز، و آدمی ملزم به شكست یكی به نفع دیگری باشد. ثنویت زرتشتی، ثنویت خیر و شر است و جسم جزو قلمرو خیر است نه قلمرو شر. اما وجود بعضی از عناصر عرفانی در آیین زرتشت و تعدادی دیگر از آیینهای عهد ساسانی جای تردید ندارد. در این میان باید از تاثیرگذاری آیین مانی، عقاید گنوسی، آیین بودائی و مندائی ، دین مسیحی، آیین برهمایی و فرقههایی بدعتگذار زرتشی نام برد.
ایران جنگزده و خسته از كشمكشهای كلامی و مذهبی ، فاصلهی طبقاتی و تفرقهها و ستیزههای اجتماعی، بدون آنكه سابقهی زهدورزی و ریاضت پیشگی و فقرطلبی داشته باشد به این سمت و سو كشیده میشود.
واژگان و مفاهیم سالك و مرید و شیخ و پیر و مراد، مقامات و احوال، توحید و وحدت وجود، وسایط و حضرات خمس، كرامت و تجلی اشراق، جبر و اختیار، خانقاه و خرقه و خرقهپوشی و زهد و سماع، وارد فرهنگ و حیات فكری و اجتماعی ایرانیان میشود.
_ ازل و ابد زمان مورد توجه و مطلوب صوفیان است. آنان توجهی به گذشته ، حال و آینده ندارند.
_ باید دیگری را از مقصود آگاه ساخت بدون آنكه به لفظ و ظاهر توجه كرد.
_ آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند نكتهها هست بسی محرم اسرار كجاست (حافظ)
_اعیان ثابته، در حكم آییهاند كه وجود حق به احكام اینان ظاهر و به صورت ایشان نمایان شده است. عدم آیینهی هستی است مطلق كزو پیداست عكس تابش حق (شیخ محمود شبستری)
_ هم در جمع هستند و هم در تفرقه، هر كه را تفرقه نباشد عبادت نیست و آن كس را كه جمع نباشد معرفت نیست.
_ خرابات مكان عاشقان و آستان لامكان و آشیانهی مرغ جان است.
_ ذوق و شرب از ثمرات تجلی و نتایج كشف حاصل میشوند.
_ شاهد هر آن چیزی است كه در دل است و مستولی بر آن. شاهد آن نیست كه مویی و میانی دارد بندهی طلعت آن باش كه آنی دارد
_ شریعت امر به التزام بندگی، طریقت پیمودن راه، و حقیقت مشاهدهی ربوبیت است
_ به هنگام سكر و غلبهی حال سخنانی بر زبان سالك جاری میشود كه از آن بوی خودستایی به مشام میرسد كه شطح خوانده میشود: «من از پروردگام دو سال كوچكترم» (ابن عربی)
_ در اوان سلوك سخنانی كه دعوی به حق است از اهل معرفت به اضطراب و اضطرار بر زبان جاری میشود و طامات نامیده میشود.
_ بازگشتن به حال و حس و علم خویش صحو است و غیبتی كه به واردی قوی روی نماید سُكر است.
جنید میگوید: «خون مرا بر قبض و رجا مرا بر بسط میدارد. قبض واردی است كه اشارت به عتاب و عدم لطف و تادیب از جانب خدا دارد. بسط اشارت به لطف و قبول و انس از طرف حق است. »
_ باید دیگری را از مقصود آگاه ساخت بدون آنكه به لفظ و ظاهر توجه كرد.
_ آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند نكتهها هست بسی محرم اسرار كجاست (حافظ)
_اعیان ثابته، در حكم آییهاند كه وجود حق به احكام اینان ظاهر و به صورت ایشان نمایان شده است. عدم آیینهی هستی است مطلق كزو پیداست عكس تابش حق (شیخ محمود شبستری)
_ هم در جمع هستند و هم در تفرقه، هر كه را تفرقه نباشد عبادت نیست و آن كس را كه جمع نباشد معرفت نیست.
_ خرابات مكان عاشقان و آستان لامكان و آشیانهی مرغ جان است.
_ ذوق و شرب از ثمرات تجلی و نتایج كشف حاصل میشوند.
_ شاهد هر آن چیزی است كه در دل است و مستولی بر آن. شاهد آن نیست كه مویی و میانی دارد بندهی طلعت آن باش كه آنی دارد
_ شریعت امر به التزام بندگی، طریقت پیمودن راه، و حقیقت مشاهدهی ربوبیت است
_ به هنگام سكر و غلبهی حال سخنانی بر زبان سالك جاری میشود كه از آن بوی خودستایی به مشام میرسد كه شطح خوانده میشود: «من از پروردگام دو سال كوچكترم» (ابن عربی)
_ در اوان سلوك سخنانی كه دعوی به حق است از اهل معرفت به اضطراب و اضطرار بر زبان جاری میشود و طامات نامیده میشود.
_ بازگشتن به حال و حس و علم خویش صحو است و غیبتی كه به واردی قوی روی نماید سُكر است.
جنید میگوید: «خون مرا بر قبض و رجا مرا بر بسط میدارد. قبض واردی است كه اشارت به عتاب و عدم لطف و تادیب از جانب خدا دارد. بسط اشارت به لطف و قبول و انس از طرف حق است. »
واژگان و مفاهیم مربوط به حوزهی فكری و فرهنگی صوفیه فراوان است كه جای پرداختن به همهی آنها در این نوشتار مختصر نیست. اما به صورت اشاره میتوان از اندراج، انطوأ، تلوین و تمكین، تواجد و وجد و مواجید و وجود، جوهر و عرض، جوهر اول، حضرات خمس، خواطر، ستر و تجلی، سر، صفات جمالیه، صفالت جلالیه، غیبت و حضور، غیرت، غین و رین، فنا و بقا، فیض اقدس، فیض مقدس، قبض و بسط، قُرب و بُعد، قرب فرایض، قرب نوافل، كفر، لاهوت، محاضره، و... نام برد.
در شرایطی كه آشوب و تفرقهی فكری و نزاعهای اجتماعی و اختلاف شدید طبقاتی ایرانِ، آسیب دیده از حملهی مهاجمان را دچار ضعف و سستی و بیماری كرده است و بحثها و جدلهای خسته كننده و بی حاصل كلامی، آن را بی رمقتر و خستهتر و ناامیدتر میكند، فضا برای پدیداری طریقهی تصوف - فقر و زهد و بی خبری - مهیا میشود. خراسان مهد تصوف میشود. ابراهیم ادهم از این سرزمین در تصوف نام و آوازهی بلند مییابد. او شاهزادهیی بلخی تبار است كه پای در طریقهی تصوف مینهد. ماجرای توبهاش رنگ افسانه و قصه به خود میگیرد. بایزید بسطامی، دیگر عارف بلند آوازهی این سرزمین است. زندگی روحانیاش بین حال قبص و حال سُكر تقسیم شده است و گهگاه خشم و نفرت فقها و اهل ظاهر را نسبت به وی برمیانگیزد. «سبحانی مااعظم شانی» شیخ را، دعاوی رعونتآمیز میخوانند كه حاصلش كفر بود و الحاد. بنابر روایت كتاب سهلكی وقتی شیح به شهری میرفت، عدهیی بسیار دنبال وی به راه افتادند. پرسید اینها چه میخواهند؟ گفتند از صحبت تو بهره میجویند. برگشت و گفت «انی اناالله...»، قوم رهایش كردند و گفتند مگر دیوانه است. اما شیح ابوسعیدابیالخیر اولین شیخ بزرگ صوفیه است كه سماع و قول و غزل را در خراسان در بین صوفیه رواج داد. مدعیان، شكایت به نزد سلطان محمود بردند و كم باقی مانده بود تا به اتهام زندقه و اباحیگری سر بر بالای دار بسپارد. آنچه در اقوالش میتوان جست جلوه و آمیزهیی از تفكر وحدت و فنا است كه حلاج و بایزید را به خاطر میآورد.
در شرایطی كه آشوب و تفرقهی فكری و نزاعهای اجتماعی و اختلاف شدید طبقاتی ایرانِ، آسیب دیده از حملهی مهاجمان را دچار ضعف و سستی و بیماری كرده است و بحثها و جدلهای خسته كننده و بی حاصل كلامی، آن را بی رمقتر و خستهتر و ناامیدتر میكند، فضا برای پدیداری طریقهی تصوف - فقر و زهد و بی خبری - مهیا میشود. خراسان مهد تصوف میشود. ابراهیم ادهم از این سرزمین در تصوف نام و آوازهی بلند مییابد. او شاهزادهیی بلخی تبار است كه پای در طریقهی تصوف مینهد. ماجرای توبهاش رنگ افسانه و قصه به خود میگیرد. بایزید بسطامی، دیگر عارف بلند آوازهی این سرزمین است. زندگی روحانیاش بین حال قبص و حال سُكر تقسیم شده است و گهگاه خشم و نفرت فقها و اهل ظاهر را نسبت به وی برمیانگیزد. «سبحانی مااعظم شانی» شیخ را، دعاوی رعونتآمیز میخوانند كه حاصلش كفر بود و الحاد. بنابر روایت كتاب سهلكی وقتی شیح به شهری میرفت، عدهیی بسیار دنبال وی به راه افتادند. پرسید اینها چه میخواهند؟ گفتند از صحبت تو بهره میجویند. برگشت و گفت «انی اناالله...»، قوم رهایش كردند و گفتند مگر دیوانه است. اما شیح ابوسعیدابیالخیر اولین شیخ بزرگ صوفیه است كه سماع و قول و غزل را در خراسان در بین صوفیه رواج داد. مدعیان، شكایت به نزد سلطان محمود بردند و كم باقی مانده بود تا به اتهام زندقه و اباحیگری سر بر بالای دار بسپارد. آنچه در اقوالش میتوان جست جلوه و آمیزهیی از تفكر وحدت و فنا است كه حلاج و بایزید را به خاطر میآورد.
در سال 478 هجری زمانی كه پیر دلسوختهی هرات خواجه عبدالله انصاری به سن 82 سالگی رسیده بود خشم و تعصبش بر ضد یك واعظ هرات كه در كلامش بوی فلسفه میشنید فتنهی عظیمی برپا كرد. بر اثر تحریك شیخ، عامه بر وی شوریدند. خانماناش را به آتش كشیدند و او را تا مدرسهی نظامیهی پوشنگ دنبال كردند و فتنهها بر سر او در آوردند.
سخن دربارهی میراث صوفیه در ایران فراوان است كه اصلاً مجال پرداختن به همهی آنها ولو به طور اشارهوار در این نوشتار امكانپذیر نیست. در بغداد نیز تصوف حال و هوای خودش را داشت. اگر چه در اوایل عهد عباسی و در دورهی سری سقطی و جنید و حلاج به اوج خود رسید، اما با وفات شبلی تقریباً به پایان راهش نزدیك شد. اگر چه امام غزالی، شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ شهابالدین سهروردی را میتوان از تاثیر پذیران مكتب بغداد به شمار آورد.
شعر صوفیه نیز دنیای وسیع خود را در عالم ادبیات ایران دارد. باباطاهر و عینالقضاة و سنائی و عطار و مولانا از شهرهگان این عرصه هستند كه هر یك به ویژه مولانا مجالی مستقل و بس فراخ را میطلبند. اما نمیتوان همین سخن و اشارهی مختصر دربارهی میراث صوفیه را بدون اشاره به آثار برجای مانده از امام محمد غزالی فقیهی كه در اواخر عمر خود روی به عرفان و طریق تصوف آورد و در واقع بسیار شجاعانه همهی گذشتهی خود را انكار كرد به پایان رسانید.
اثر عظیم و تاثیرگذار وی در جهان اسلام، تهافتالفلاسفه یا براندازی و نابودی فلاسفه نام دارد. غزالی تحصیلكردهی مدارس نظامیه است، مدارسی كه خواجه نظامالملك آنها را بنیان نهاد. و بنابر عقیدهی عدهیی غرض وی از تاسیس این مدارس جانبداری از مذهب فقهی شافعی و اشاعهی طریقهی اشعری بود. یكی از عمدهترین تعلیمات این مدارس خصومت با حكمت و فلسفه بود.
غزالی در این كتاب بیست مساله را مطرح كرده و در هر بیست مساله نظریهی فلاسفه را رد كرده است. اما در سه مورد از بیست مورد مواضع آنان را مستحق كیفر كفر دانسته است كه عبارتند از: -1 - قول به قِدم زمانی عالم 2- انكار علم خداوند به جزئیات 3- انكار بازگشت اجساد و حشر و نشر آنها در روز قیامت .
سخن دربارهی میراث صوفیه در ایران فراوان است كه اصلاً مجال پرداختن به همهی آنها ولو به طور اشارهوار در این نوشتار امكانپذیر نیست. در بغداد نیز تصوف حال و هوای خودش را داشت. اگر چه در اوایل عهد عباسی و در دورهی سری سقطی و جنید و حلاج به اوج خود رسید، اما با وفات شبلی تقریباً به پایان راهش نزدیك شد. اگر چه امام غزالی، شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ شهابالدین سهروردی را میتوان از تاثیر پذیران مكتب بغداد به شمار آورد.
شعر صوفیه نیز دنیای وسیع خود را در عالم ادبیات ایران دارد. باباطاهر و عینالقضاة و سنائی و عطار و مولانا از شهرهگان این عرصه هستند كه هر یك به ویژه مولانا مجالی مستقل و بس فراخ را میطلبند. اما نمیتوان همین سخن و اشارهی مختصر دربارهی میراث صوفیه را بدون اشاره به آثار برجای مانده از امام محمد غزالی فقیهی كه در اواخر عمر خود روی به عرفان و طریق تصوف آورد و در واقع بسیار شجاعانه همهی گذشتهی خود را انكار كرد به پایان رسانید.
اثر عظیم و تاثیرگذار وی در جهان اسلام، تهافتالفلاسفه یا براندازی و نابودی فلاسفه نام دارد. غزالی تحصیلكردهی مدارس نظامیه است، مدارسی كه خواجه نظامالملك آنها را بنیان نهاد. و بنابر عقیدهی عدهیی غرض وی از تاسیس این مدارس جانبداری از مذهب فقهی شافعی و اشاعهی طریقهی اشعری بود. یكی از عمدهترین تعلیمات این مدارس خصومت با حكمت و فلسفه بود.
غزالی در این كتاب بیست مساله را مطرح كرده و در هر بیست مساله نظریهی فلاسفه را رد كرده است. اما در سه مورد از بیست مورد مواضع آنان را مستحق كیفر كفر دانسته است كه عبارتند از: -1 - قول به قِدم زمانی عالم 2- انكار علم خداوند به جزئیات 3- انكار بازگشت اجساد و حشر و نشر آنها در روز قیامت .
غزالی تا پایان عمر حتی زمانی كه روی به تصوف آورد نسبت به فلاسفه دشمن باقی ماند.اگر چه غزالی در این دشمنیها از انگیزهی جاهطلبی و شهرت طلبی تهی نبود. این دشمنی و انكار عقل مستقل اندیش، همانطور كه گفته شد تنها مختص همردههای قشری مسلك غزالی نبود. عوام از یك سو، صاحبان قدرت از دیگر سو و عرفا و اهل تصوف نیز از سویی دیگر بر عقل و عقلانیت حمله میكردند و آن را دستمایهی تحقیر و تمسخر قرار میدادند. اما ذكر این نكته در اینجا ضروری است كه اگر چه تصوف میراث دوران پر ابهام و پرهیاهو و پر رنج تاریخ حیات مردمان این سرزمین است، اما بیانگر یك واقعیت نهفتهی دیگر نیز هست و آن واقعیت روح و ذهن از متن گریز جامعهی ایرانی است. برای ارزیابی میراث صوفیه نباید مسحور و مفتون ادبیات آنان شد، كه شیوهی معیشت آنان باید مد نظر قرار بگیرد. تعلیمات صوفیه با همهی عمق و غنا، ترغیب افراد برای گریختن از متن جامعه و پناه بردن به كنج عوالم قبض و بسط و صحو و سُكر فردی است. گریختن از رویارویی مستقیم با معضلات بیشمار جامعهی ایرانی و تلاشی ولو اندك برای بازسازی آن و تاثیرگذاری بر جریانات جامعه و بجای آن پناه بردن به كنج خلوت و عزلت، فرار كردن از متن و سپردن آن به صاحبان قدرت و پناه بردن به حاشیه برای كسب احساس آسایش و آسودگیِ عرفان ایرانی، بیانگر روح آزادیخواهی و جبرگریزی مردمی است كه برای رسیدن به آزادی و استقلال فكری و فردی به حاشیه و كنج خلوت پناه میبرند. حاشیهیی كه دیگر قابل تصرف و اعمال نظر از سوی صاحبان قدرت و آزار و اذیتهای عوام نیست.
در تناسبهای برقرار شده در عوالم روحانی و فردی، چه تاثیری میتوان بر جامعه نهاد و اصلاً جایگاه تناسبهای پیچیدهی اجتماعی در این عوالم فردی كجاست؟! آیا باید بر ضرورت و فواید حیات جمعی خط بطان كشید؟!
ماهیت عمل فلسفی یعنی فلسفیدن جدای از هر تعریفی كه برای چیستی فلسفه عرضه كنیم، توانایی تشخیص حاشیهها و گریز از آنها و حركت كردن، حركت طولی در مسیر محور اصلی موضوع است. به حاشیه رفتن گریز از متن اصلی است. متوقف و مستقر شدن در یك سطح است. اگر چه میتوان آنقدر در شاخ و برگ و جزءیات این سطح مستغرق شد كه از همهی عالم و آدم بیخبر ماند.
در تناسبهای برقرار شده در عوالم روحانی و فردی، چه تاثیری میتوان بر جامعه نهاد و اصلاً جایگاه تناسبهای پیچیدهی اجتماعی در این عوالم فردی كجاست؟! آیا باید بر ضرورت و فواید حیات جمعی خط بطان كشید؟!
ماهیت عمل فلسفی یعنی فلسفیدن جدای از هر تعریفی كه برای چیستی فلسفه عرضه كنیم، توانایی تشخیص حاشیهها و گریز از آنها و حركت كردن، حركت طولی در مسیر محور اصلی موضوع است. به حاشیه رفتن گریز از متن اصلی است. متوقف و مستقر شدن در یك سطح است. اگر چه میتوان آنقدر در شاخ و برگ و جزءیات این سطح مستغرق شد كه از همهی عالم و آدم بیخبر ماند.
حركتهای طولی و حركتهای رو به پیش، _ حركتهایی كه نیروهای جدید را وارد عرصهی زندگی میكنند و سنتها و زوایای جدید را برقرار میسازند _ جز به واسطهی برخورداری از ذهنیت فلسفی یعنی پردازش دادهها و دستیابی به نتایج اساسی امكانپذیر نیست. ولو اینكه این نتایج اساسی در مقاطعی دیگر اساسیت خود را از دست بدهند. اذهان حاشیهجو میتوانند از ظرافت و لطافت و حساسیتهای ویژه برخوردار باشند اما در بطن این ظرافتها و لطافتها و حساسیتها جز تكرار، چیز چندانی برای مشاهده وجود ندارد. اگر چه ظرایف و احساسات در جای خود لازمهی زندگی هستند. اما ضرورتی كه به مستی و مدهوشی بیانجامد در درازمدت ضرورت وجودی خود را از دست میدهد.
«اگر قرار باشد مخیله تكان بخورد و قوهی فكر و ادراك به كار بیفتد و زندگی فكری و ذهنی تزلزل و پسرفت نكند و طلب حقیقت متوقف نشود، مسلمات و پیشفرضها باید دستكم تا حدی كه جامعه از حركت باز نایستند مورد شك و سوال قرار بگیرند. انسانها و اندیشهها بعضاً از طریق پدركشی پیشرفت میكنند،... توسعه و پیشرفت به همین وابسته است.» (10)
«اگر قرار باشد مخیله تكان بخورد و قوهی فكر و ادراك به كار بیفتد و زندگی فكری و ذهنی تزلزل و پسرفت نكند و طلب حقیقت متوقف نشود، مسلمات و پیشفرضها باید دستكم تا حدی كه جامعه از حركت باز نایستند مورد شك و سوال قرار بگیرند. انسانها و اندیشهها بعضاً از طریق پدركشی پیشرفت میكنند،... توسعه و پیشرفت به همین وابسته است.» (10)
حتی اگر نمیتوانیم به توسعه و پیشرفت برسیم دستكم آنكه ضرورت وجودی خود را از دست ندهیم.
1- تاریخ فلسفه/ ویلدورانت/ ترجمهی عباس زریاب/ شركت انتشارات علمی و فرهنگی
2- پیشین
3- ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام (جلد 1)/ دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی/ انتشارات طرح نو
4- فلسفهی علوم اجتماعی/ آلن راین/ ترجمهی عبدالكریم سروش/ انتشارات صراط
5- مردان اندیشه/ براین مگی/ ترجمهی عزتالله فولادوند/ انتشارات طرح نو
6- پیشین
7- ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام (جلد1(
8-اوستا/ دفتر ششم، وندیداد/ فرگرد سوم/ گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه/ جلد دوم/ انتشارات مروارید
9- پیشین/ فرگرد چهارم
10- مردان اندیشه/براین مگی/ گفتگو با آیزایا برلین /عزت الله فولادوند
2- پیشین
3- ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام (جلد 1)/ دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی/ انتشارات طرح نو
4- فلسفهی علوم اجتماعی/ آلن راین/ ترجمهی عبدالكریم سروش/ انتشارات صراط
5- مردان اندیشه/ براین مگی/ ترجمهی عزتالله فولادوند/ انتشارات طرح نو
6- پیشین
7- ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام (جلد1(
8-اوستا/ دفتر ششم، وندیداد/ فرگرد سوم/ گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه/ جلد دوم/ انتشارات مروارید
9- پیشین/ فرگرد چهارم
10- مردان اندیشه/براین مگی/ گفتگو با آیزایا برلین /عزت الله فولادوند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر