۱۴۰۰ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

سیر انحطاط و رذالت – نمونه احمد میراحسان
ایرج مصداقی

سید احمد میراحسان

چهارسال پیش در مقاله‌ای تحت عنوان «نومسلمانان دو آتشه در عرصه هنر»[1]، راجع به سید‌احمد میراحسان و تعدادی دیگر از همپالکی‌های او نوشتم. اما در روزهای اخیر رویدادی سبب شد تصمیم بگیرم بیشتر به این شخص بپردازم. این رویداد توطئه‌ی دستگاه امنیتی برای تحت فشارقرار دادن سینماگران متعهد ایران است. میراحسان در کانون این توطئه قرار دارد. اما قضیه از چه قرار است؟  

در فروردین ۱۴۰۰ هیجده فیلمساز ایرانی از جمله محمد رسول‌اف و جعفر پناهی توافق محرمانه چین و ایران را محکوم می‌کنند. بیانیه کوتاه آنان چنین می‌‌گوید:‌

 

در پاسخ به اعلام موضع وزین دو خطی «فیلم‌سازان» متعهد کشورمان، میراحسان مطلبی طولانی می‌نویسد که در سایت امنیتی مشرق نیوز انتشار می‌یابد.  

او اعتراض فیلمسازان را معادل «همدستی یهودی‌های داخلی و نولیبرال» با «شیطان بزرگ، و گیم آمریکایی» قلمداد می‌کند و خطاب به آن‌‌ها می‌نویسد:‌

«کی گفت شما مردم ایران هستید؟ شما حتی تعداد قابل اعتنایی از همه فیلمسازان ایران هم نیستید! این هجده نفر ایرانی مستندساز و فیلمساز سینمای حرفه‌ای داستانی هستید که مشهورترین‌تان «جعفر پناهی» است با سرنوشت تاریک فروش هنر خود به وحشی‌ترین قدرت‌های تجاوزکار جهان برای شهرت، پول و جایزه!» 

سپس درباره‌ی هنرمندان متعهد کشورمان که ۴۳ نفر دیگر نیز به آن‌ها پیوسته‌اند، افاضات می‌کند که: «پاره‌ای از اینان، همان‌هایی هستند که در سالروز انقلاب اسلامی، امسال، به نشر سینه‌چاک تمجید از اقدام کنگره آمریه به کتابخانه کنگره آمریکا پرداخته و پاره‌ای هم فیلم بفروش‌های حرفه‌ای به سیاست‌های خاورمیانه‌ای غرب و سربازان جشنواره‌های دولت‌های خونریزند و البته یکی دو تن هم تعجبم را در امضای متنی تا بدین حد غیرمنطقی و سخیف و خدمتگزار سیاست آمریکا، سبب شده‌اند و به هر رو همه اینها، تا اینجا به‌عنوان شهروندانی معمولی که هجده نفر و از هشتاد و اندی میلیون نفر با شناسنامه ایرانی‌اند، حق داشته‌اند که نظرشان را بگویند و البته محق نبوده‌اند درباره چیزی که نمی‌دانند نهان‌کارانه به فریبکاری و دروغ متوسل شوند و صدالبته حرفشان نه به معنی راستی نظرشان است و نه به معنی اهمیت آن.» [2]

میراحسان درباره‌ی پنهان‌کاری رژیم و عدم افشای مفاد قرارداد با چین می‌نویسد:‌

«این «ما فیلمسازان» چقدر باید خرفت باشند که نفهمند پنهان‌کاری در چنین وضعی نه مخفی‌کاری علیه ملت خود که علیه دشمن بی‌رحم و خونریز است که چهل سال به‌طور مدام در همه جهان آتش و خون به پا کرده و کانون توجه و وحشی‌گری‌اش ایران و صدای عدالتخواهانه انقلاب اسلامی بوده است.»

در پی جوسازی این «هنرمند» قلابی، رسانه‌‌ی امنیتی مشرق نیوز که به نوشته‌ی او بال و پر داده بود، درخواست دستگیری و برخورد قضایی و امنیتی با امضا‌ءکنندگان نامه  را پیش می‌کشد:

مشرق نیوز که محمد رسول‌اف را نویسنده اصلی بیانیه و جعفر پناهی را «همراه اصلی» او معرفی می‌کند، چنین می‌نویسد:

«صبوری نهادهای نظارتی در مقابل چنین اقدامی برای عدم برخوردهای ممکن با هسته‌ بیانیه نویسان ضد امنیتی که با القاء مخدوش کردن سلب اعتماد به دولتمردان توام است، جایز نیست.» [3]

این سایت امنیتی در مورد امضا‌کنندگان می‌نویسد: «آنان همواره در کانون تولید بحران حضور داشته و جزو پیاده نظام هنری بیگانگان محسوب می‌شوند اما هیچگاه برخوردی حرفه‌ای و جدی از سوی وزارت ارشاد به عنوان متولی این حوزه و دستگاه‌های نظارتی با این عناصر صورت نگرفته است.» [4]

تشخیص تهدیدهای امنیتی در لابلای این خطوط دشوار نیست. در مقابل این فشارها اما محمد رسو‌ل‌‌اف نه تنها پا پس نمی‌گذارد بلکه در توییتی دیگر می‌نویسد: «پس از بیانیه‌ هجده فیلمساز درباره‌ قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین خبرنگار مشرق‌نیوز با اغلب امضاکنندگان برای پس‌گرفتن امضای خود تماس گرفته و در مواردی گفته‌ چنانچه ابراز ندامت نکنید توسط محمدجواد ظریف از کار ممنوع‌ و به زودی دستگیر می‌شوید.»

محمد رسول‌اف

جواد ظریف طی سال‌های گذشته کمپین‌های مختلفی را در دفاع از سیاست‌‌های ایران برباده رژیم با استفاده از نام «سلبریتی‌»‌هایی که تحت فشار دستگاه‌ امنیتی بسیج می‌شدند، سازماندهی کرده است.[5] پر بیراه نیست که این بار نیز امنیتی‌ها نام «ظریف» را به میان می‌کشند و رسول‌اف با «ظرافت» از آن یاد می‌کند.

در این فضا بار دیگر احمد میراحسان به عنوان هنرمند، کلید اجرای سناریوی امنیتی را می‌زند. اکنون مهم است او را با رجوع به گذشته‌اش بهتر بشناسیم و دریابیم چگونه به جامه‌ی هنرمند حزب‌اللهی درآمده و همدست جنایت‌های رژیم شده است.   

از مارکسیسم لنینیسم تا اسلامیسم: یک راه خونبار

احمد میراحسان در سال ۱۳۳۲ در لاهیجان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. در دهه ۵۰ به شاعران شعر حجم پیوست که شکل سازمان‌یافته و پالایش‌شده‌ی موج نو بود. شعرهای وی گاه و بیگاه در نشریه تماشا و فردوسی با نام «راحا محمد سینا» انتشار می‌یافت. 

در سال ۱۳۵۴ مدت کوتاهی به زندان افتاد و با افرادی همچون ابوالحسن کریمی که بعدها به «لاجوردی گیلان» مشهور شد و جنایات زیادی را رقم زد آشنا گردید. میراحسان پس از پیروزی انقلاب به سازمان مارکسیستی لنینیستی «پیکار در راه آزادی طبقه‌ کارگر» پیوست. تحت تأثیر او، برادرانش علی و مجید و خواهرش طاهره نیز به هواداری از پیکار برخاستند. نام تشکیلاتی سید‌احمد در سازمان پیکار «حامد» بود. او به همراه ارژنگ رحیم‌زاده و ... عضو هیئت تحریریه ۱۶ آذر، نشریه دانش‌آموزی، دانشجویی پیکار بود. اشعار او با نام «سرتوک» با تم اولترا چپ و در تقدس «اکتبر خونین» و «کمون پاریس» و ... در نشریه پیکار انتشار می‌یافت.

پس از شروع سرکوب سراسری نیروهای سیاسی در تابستان ۶۰، سید‌احمد فراری شد. در اول دیماه ۱۳۶۰ خواهرش زهرا ( طاهره) به همراه دختر خاله‌‌اش مینو ستوده‌‌پیما، و صدیقه فلک‌رو در یک خانه‌ در رشت دستگیر شدند. طاهره پشتیبان دیگر دوست این سه نفر بود که در همان روز در خانه‌ی مسکونی‌‌‌اش در رشت دستگیر شد.

نوزده روز بعد در روز ۲۰ دیماه ۱۳۶۰ از بیمارستان ۲۲ آبان لاهیجان به خانواده‌ی میراحسان تلفنی خبر دادند که پاسداران چهار جنازه از چالوس به بیمارستان آورده‌اند. خانواده‌ی میر‌احسان در سردخانه بیمارستان جنازه‌ی شکنجه‌شده‌ی دخترشان را یافتند. به‌دلیل مارکسیست بودن به خانواده‌ها اجازه ندادند عزیزان‌شان را در گورستان عمومی شهر دفن کنند. خانواده صدیقه او را در باغ خانه‌شان دفن کردند. طاهره خواهر احمد میراحسان و مینو دخترخاله‌اش در خورتای جوشل در باغ خانوادگی‌شان دفن شدند. از محل دفن طاهره‌ی پشتیبان اطلاع ندارم.

طاهره میراحسان در سال ۱۳۳۷ در لاهیجان به دنیا آمد. بعد از گرفتن دیپلم، مدتی با یکی از دوستانش در کارخانه قرقره‌سازی قزوین به کار مشغول شد. در سال ۱۳۵۸ به سازمان پیکار پیوست و در بخش تشکیلات دانشجویان و دانش‌آموزان سازمان پیکار فعالیت می‌کرد. وی پس از مدتی به بخش چاپ نشریات پیکار در رشت منتقل شد.

زهرا «طاهره» میراحسان


مینو ستوده‌پیما ۷ فروردین ۱۳۳۹ در لاهیجان بدنیا آمد. او دانشجو و مجرد بود و در تشکیلات دانشجویان و دانش‌آموزان سازمان پیکار و چاپخانه سازمان پیکار در رشت فعالیت می‌کرد. نامزد او، ولی‌الله رودگریان نیز در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ اعدام شد.

مینو ستوده‌پیما

صدیقه فلک‌رو در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا ‌آمد. مجرد و دانشجوی دانشگاه تهران در رشته‌ی ادبیات فارسی بود. او نیز در بخش نشریات پیکار در رشت فعال بود.

صدیقه فلک‌رو

طاهره پشتیبان در سال ۱۳۳۹ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۸ دیپلم گرفت و پیش از دستگیری ماه‌ها بود که فعالیت سیاسی نداشت.

طاهره‌ پشتیبان

تا آنجا که می‌دانم جمپور طهماسبی و حسن جهانگیری لاکانی و ولی‌الله رودگریان از جمله دوستان نزدیک سید‌احمد میراحسان در لاهیجان بودند که پس از دستگیری و تحمل شکنجه‌های بسیار اعدام شدند.

جمپور طهماسبی

جمپور در سال ١٣٣٣ در مالفجان (از توابع سیاهکل در استان گیلان) به دنیا آمد. از دانشکده مدیریت لاهیجان (استان گیلان)، مدرک لیسانس گرفت. وی در گیلان و تهران در بخش چاپ مرکزی سازمان پیکار فعالیت داشت. در نیمه تیرماه ۱۳۶۰ دستگیر شد و روز ٣١ تیر ماه سال ۱۳۶۰ در زندان اوین تیرباران شد.

حسن جهانگیری لاکانی

حسن جهانگیری لاکانی در ۱۵ خرداد ۱۳۶۲ بر سر قراری که لو رفته بود دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. وی که به شدت شكنجه شده بود سه بار دست به خودكشى ناموفق زد و عاقبت در ۱۱ آذر ۱۳۶۲ در زندان اوین تیرباران شد.

ولی‌الله رودگریان

ارژنگ رحیم‌زاده در سال ۱۳۳۲ در قوچان به دنیا آمد و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. وی که  همراه تشکیلاتی میراحسان بود در بهمن ۱۳۶۰ در تهران دستگیر و ۳۰ شهریور ۱۳۶۱ تیرباران شد.

توابیت و سرسپردگی به حزب‌الله

میراحسان با داشتن چنین دوستان و آشنایانی در سال ۱۳۶۱ دستگیر شد. در زندان به اسلام گروید و به همکاری با رژیم در زندان‌های قزلحصار و گوهردشت پرداخت. وی با آن که به ۱۲ سال زندان محکوم شده بود در سال ۱۳۶۶ آزاد شد. او در زندان از دوستان نزدیک فرهاد غریب یکی از توابان بسیار فعال سازمان پیکار بود. غریب در بهار ۶۳ همراه با چند تن دیگر از وابستگان سازمان پیکار و سهند و اتحادیه کمونیست‌ها که در شعبه‌های بازجویی اوین به شکنجه‌گران کمک می‌کردند، کلیه زندانیان مارکسیست «خط ۳» را در زندان قزلحصار بازجویی کردند. دوستی و صمیمیت میراحسان و فرهاد غریب پس از آزادی از زندان نیز ادامه یافت و همچنان ادامه دارد.

علی، برادر کوچکتر احمد نیز که هوادار پیکار بود در زندان تواب شد و پس از آزادی از زندان به مسلمان دوآتشه تبدیل شد و عکس خمینی را به در و دیوار خانه آویخت. مجید برادر دیگرش همچنان خود را چپ اما ضد‌امپریالیست و آمریکا ستیز می‌داند و از این بابت به سید‌احمد نزدیک است.

خود او که در قالب یک مسلمان دوآتشه فرو رفته در توصیف «اسلام ناب محمدی»‌ چنین می‌نویسد:‌

«اینکه تفسیری دیکتاتور مآبانه از اسلام به اسم دروغین شیعیگری ناب حقوق مردم را ندیده گیرد یا تفسیری لیبرال، حقیقت ولایت الهی و ولایت معصوم (ص)و حقایق مربوط به عالم غیب و علم الهی را نفی کند، دیگر ممکن نیست. این بحث‌ها دیگر برای مردم مسلمان و آگاه ما کهنه شده است !

مسئله‌ای که امروز مطرح شده ، مسئله‌ای کاملاً حل شده در گفتمان امام (ره ) از مفهوم ولایت است و با گرد و خاک کردن پیرامون آن، نمی‌توان نه به سود برداشتی متحجر و مستبدانه و ضد حق الناس، و نه به سود برداشتی لیبرال و ضد حقیقت الهی ولایت، تفسیر امام (ره ) را محو کرد. از یاد نبریم که جمهوری اسلامی، بر اساس اسلام ناب محمدی (ص)، اسلام قرآن و اهل بیت علیهم السلام و عقل و نه عقل با تعریف مدرن بلکه عقل در هدایت قرآن و تعریف معصوم (ع) طی آموزش امام (ره ) و نه آموزش متفاوت هیچ مرجع دیگر تحقق یافت و همه ناگزیرند به آن وفادار باشند، زیرا جمهوری اسلامی بدون نام امام، اصلاً شناخته شده نیست، و مردم  به معرفی اسلام از زبان امام (ره) مساله تشکیل حکومت تحت مفاهیم  بنیادین اسلام و حق مردم برگردان حکومت و نحوه تشکیل حکومت و اساس انتخاب و میزان بودن رأی مردم و حق الناس بودن آن را گردن نهادند ... پس انقلاب اسلامی، بازگرداندن معنای حکومت با محتوای ولایت فقیه به حقیقت نبوی و علوی آن بود. معنایش هم روشن است .

ولایت، امری الهی است مختص رسول الله حضرت محمد (ص) و اوصیاء معصوم(ع) او تا ظهور امام عصر (عج) در زمان غیبت هم این نقش به فقیه جامع الشرایط و توانمند در اداره جامعه اسلامی می‌رسد. اما چه در زمان رسول الله (ص) و چه ائمه معصومین (علیه السلام) و چه امروز تنها و تنها راه مشروع تشکیل حکومت بوسیله یک ولی خواست اکثریت مردم است و با استفاده از نیروی ولایت و اراده نامعمول و الهی تنها به امام زمان اختصاص دارد، باید پرسید.»  [6] 

سید‌احمد پس از آزادی از زندان با فاطمه موقر زنی محجبه که دختر حجت‌الاسلام موقر یکی از روحانیون آستانه اشرفیه است، ازدواج کرد. احمد چنان متشرع است که دخترهای فامیل بایستی در حضور او حجاب سر کنند و رو بگیرند. بارها تنها و با خانواده با کاروان‌های عازم کربلا به عراق سفر کرده است. 

آیت‌الله قربانی و حجت‌الاسلام موقر پدرزن میراحسان

شب‌های جمعه در منزل آن‌ها مراسم روضه و دعا و عزاداری است و در طول هفته به دیدار با زعمای شهر مشغول است. او سخنران کلیشه‌ای مراسم‌های عاشورا و اربعین با سس روشنفکری است. به گونه‌ای از واژ‌ه‌های فلسفی و لاتین استفاده می‌کند که مخاطب گرچه از حرف‌هایش سر در نمی‌آورد ولی گمان می‌کند «دانشمند» است. گاه آدم‌های کم‌سواد که شناخت چندانی از شخصیت او ندارند، مقهور لفاظی‌هایش می‌شوند.


او که به شدت ضد‌غربی و ضدآمریکایی است ابایی ندارد خدا را شکر کند که خواهر و دخترخاله‌‌اش اعدام شده‌اند وگرنه به خارج از کشور می‌رفتند و در غرب به فساد کشیده می‌شدند. روشن است که میراحسان ذره‌ای عاطفه نسبت به دوستان و رفقای نزدیکش که در عنفوان جوانی پر پر شدند ندارد و از این بابت مورد نفرت لاهیجانی‌هایی است که از گذشته‌ی او و سیاهکاری‌های امروزش خبر دارند.

از چپ سیدعباس صالحی معاون وزیر ارشاد، محمدحسین مهدوی

 او با عموی همسرش محمدحسین مهدوی، مشهور به «م. مؤید» یکی از شعرای موج نو و اعضای اولیه کانون نویسندگان دهه‌ی ۴۰ نزدیکی و مجالست بسیار دارد. این شخص که سال‌هاست به «اصل»‌اش رجوع کرده است، در نزدیکی به نظام اسلامی همه‌ی مدارج را پیموده است. با فرصت‌طلبی از سید‌عباس صالحی معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که برای اعطای گواهی‌نامه درجه یک هنری به منزلش رفته، در «اتاق روضه» با «چای روضه» پذیرایی می‌کند و بخش کوتاهی از کتاب خود، «حسینِ علی، درود خداوند بر او باد» را می‌خواند. در طول سال هم «مؤید» روضه هفتگی در منزلش دایر می‌کند. جالب این‌جاست که در دیدار با معاون وزیر ارشاد هنگام خاطره‌گویی از دوران کودکی‌اش در نجف، از «مواجهه‌اش با امام خمینی (ره) در قطب علمی جهان تشیع» صحبت می‌کند.[7]

حال آن‌که خمینی در مهر ۱۳۴۴ به نجف رفته و این شاعر حقه‌باز که متولد ۱۳۲۲ در نجف است در آن هنگام ۲۲ ساله بوده و از دهه‌ی ۳۰ در لاهیجان زندگی می‌کرده است. پس چنین دیداری نمی‌توانسته در کودکی وی در نجف صورت گرفته باشد.

به واسطه‌ی مناسباتی چنین آلوده به ریا‌ است که میراحسان پا به حوزه‌ی «ادب و هنر اسلامی» می‌گذارد.  

او پس از بازگشت به لاهیجان، به عنوان یک حزب‌اللهی و مسلمان دو آتشه به تبلیغ دیدگاه‌های مذهبی و سیاسی رژیم می‌پردازد و به همکاری با حوزه‌ی علمیه قم مشغول می‌شود. رفته رفته به عنوان منتقد شعر و شاعر حزب‌اللهی و سپس منتقد سینما و فیلمساز مستند به محافل ادبی و هنری راه می‌یابد و به بلندگوی نظام اسلامی و سیاست‌های ضد فرهنگی‌اش تبدیل می‌شود.   

«روایت شاعرانه» از انقلاب اسلامی

در سال ۱۳۸۵ وقتی صفارهرندی وزیر ارشاد اسلامی دولت احمدی‌نژاد، جشنواره شعر راه‌انداخت و علیرضا قزوه رئیس آن شد چنانچه انتظار می‌رفت میراحسان یکی از داوران این جشنواره شد. در همان سال در «نشست علمی تحلیل شعر و اندیشه دكتر طاهره صفارزاده، تصریح كرد: خانم صفارزاده برجسته ترین شاعر زنده شعر نو ایران است .» [8]و یكی از بهترین شعرهای سلمان هراتی را شعری دانست که برای «امام خمینی» سروده بود.[9]

وی از جمله سخنران دومین نشست بررسی «کارنامه چهل‌ساله سینمای ایران» بود که به همت مدرسه اسلامی هنر قم در این شهر برگزار شد.

فیلم مستند «این خانه که می‌بارد» ساخته‌ی میراحسان ما را بیشتر با ماهیت او آشنا می‌کند. این فیلم در پاییز و زمستان ۱۳۸۹ تهیه شده است. میراحسان در روایت خود از انقلاب «ابتدا به سند‌ها و خاطرات آیت‌الله قربانی رجوع می‌کند که بعد از انقلاب امام جمعه و نماینده‌‌ی ولی فقیه در استان گیلان است، در میان اسناد فعالیت‌های شهید کریمی (دادستان انقلاب اسلامی) جستجو کرده و به سراغ کسانی می‌رود که از سال‌ها پیش با شاه مبارزه کرده بودند، حبس شده بودند و در سال ۵٧ هدایت انقلاب را به عهده داشتند.» [10]

این افراد چه کسانی هستند:‌

زین‌العابدین قربانی، یک دهه حاکم شرع جنایتکار گیلان بود. وی پس از پیروزی انقلاب ابتدا به ریاست کمیته‌های انقلاب اسلامی شرق گیلان رسید و سپس ریاست دادگاه‌های انقلاب اسلامی استان گیلان را به عهده گرفت و در سیاه‌ترین روزهای دهه‌ی ۶۰ جنایات زیادی را در استان گیلان که یکی از مراکز مهم گروه‌های سیاسی بود رقم زد. پسرعموهای همسر وی علاءالدین، کمال‌الدین، نجم‌الدین و شمس‌‌الدین عترتی کوشالی فرزندان آیت‌الله محمدکاظم عترتی کوشالی و نوه‌های آیت‌الله عبدالحسین عترتی در سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ در لاهیجان اعدام شدند. عصمت شریعتی همسر علاءالدین و نوه استاد محمد‌تقی شریعتی نیز در تهران اعدام شد. قربانی در جریان کشتار ۶۷ در مقام امام جمعه لاهیجان و حاکم شرع در این جنایت دست داشت. [11]

صحنه‌ای از فیلم میراحسان (ابوالحسن کریمی) در جلوی تظاهرات با کت و عینک

ابوالحسن کریمی یکی از بزرگترین جنایتکاران گیلان در دهه‌ی ۶۰ بود که آوازه‌اش در ایران پیچیده بود و به دلیل بدنامی برکنار شد و عاقبت در فروردین ۱۳۶۵ توسط مجاهدین کشته شد. نفرت از او آن‌چنان بود که قربانی که امام جمعه بود حاضر نشد بر جسد او نماز بگذارد. کریمی که به دیوانگی مشهور بود تا زمان مرگ (در سن ۳۸) سالگی ازدواج نکرد. او می‌گفت در فکر رسیدن به «حور‌العین» است، و نه «حور‌الطین». حور‌العین، حوریان بهشتی را گویند و حور‌الطین (آمیخته‌ای از خاک و آب) مورد نظر کریمی، زنان زمینی هستند.

به واقع «روایت شاعرانه» میراحسان از «انقلاب اسلامی» تطهیر دو چهره‌ی جنایتکار و منفور گیلان است.

در ادامه‌ی این خط مداحی، میراحسان یس از کشته شدن قاسم سلیمانی به حاتمی‌کیا یکی از سینماگران نزدیک به سپاه پاسداران می‌نویسد:

«ادای دینت به پروردگارت و نه به حاج قاسم، ساختن بی‌درنگ یك فیلم سینمایی در عصر پرده‌پوشی و دوران شرك است؛ فیلمی كه نمایشگر چهره یك بنده ناب باشد؛ نمایشگر چهره یك موحد خالص، یكی از صدیقین، یكی از شاهدین، یكی از شهدا، یكی از حواریون مسیح نه در بیست و یك قرن پیش بلكه در میان ما و حتی فراتر از آن، فیلمی درباره حضور عینی كسی از كسان و یاران منجی موعود ما و یكی از رجعت‌كنندگان به عصر نبوی و عدل جهانی ولیعصر كه بدون انتظار ظهورش چه یاوه می‌نماید زیستن در این دنیای سراسر ظلمات و رنج و ملال و دروغ و جهل و تفرعن و درندگی دنیای ما.» [12] 

سو‌استفاده از همنشینی با هنرمندان غیرحکومتی

معاشرت گاه و بیگاه با کیارستمی، دست میراحسان را برای حمله به هنرمندان متعهد کشورمان باز کرده است.

نمی‌دانم دلیل این معاشرت چه بود. اما می‌دانم بسیاری اوقات که کیارستمی به شمال می‌رفت تلاش می‌کرد میراحسان متوجه نشود. دوستان و آشنایان کیارستمی می‌دانند که او هرگز به این شخص اعتماد نداشت. بطور مثال در حضور او لب به مشروب نمی‌زد. چه بسا می‌ترسید وی به عنوان مأمور «امر به معروف و نهی از منکر» برایش مشکل ایجاد کند.

گمان می‌کنم روحیه‌ی محافظه‌کار کیارستمی که باعث شد در نامه‌ی کذایی به احمدی‌نژاد مشتی دروغ سرهم کند و از سر «راستی و صداقت» بگوید که او را بیشتر دوست دارد اما به رفسنجانی[13]  رأی داده، گاهی اوقات در کنار میراحسان قرارش می‌داد. تا آن‌جا که در سفر به لاهیجان ژولیت بینوش بازیگر معروف فرانسوی را به دیدار میراحسان هم برد. چه بسا رابطه‌ی کیارستمی با میراحسان در ترغیب پناهی به تماس با او مؤثر بود.

موضوع این تماس برمی‌گردد به دیماه ۱۳۹۰. جعفر پناهی قصد داشت فیلم «پرده بسته» را در چمخاله و در ویلایش بسازد. وی با میراحسان تماس گرفت و با استقبال شدید او روبرو شد.

 طی این تماس میراحسان همراه با پناهی به ویلای او رفت و یکی دو ایده هم در مورد فیلمی که او در نظر داشت بسازد و هنوز فیلم‌نامه‌اش را ننوشته بود داد و با استقبال پناهی روبرو شد. اما این اولین و آخرین دیدار آن‌ها بود.

چرا که میراحسان پس از طرح موضوع با رؤسایش در «اداره اطلاعات» گیلان روی حزب‌اللهی‌اش را به پناهی نشان داد.  

در تماس تلفنی بعدی ضمن توهین به پناهی مدعی شد که او هنوز فیلم‌ساز نیست و فیلم‌سازی برایش زود است و باید یاد بگیرد و بیشتر مطالعه کند.

بعلاوه به پناهی توصیه کرد فریب جشنواره‌های خارجی و جوایز بین‌المللی را نخورد و «توبه» کند. از قرار معلوم تلفن شنود می‌شد و میراحسان می‌خواست تعهد خود به نظام را به رخ رؤسایش بکشد. اما پاسخ محکم و قاطع پناهی به میراحسان و شنود‌کنندگان موجب خشم بیش از حد او شد.

از آن تاریخ به بعد از هر فرصتی برای حمله به پناهی استفاده می‌کند. البته پناهی بدون اهمیت‌دادن به ایده‌های او شخصاً فیلمنامه‌ی «پرده بسته» را نوشت و جایزه‌ی خرس نقره‌ای بهترین فیلمنامه جشنواره برلین به این کار تعلق گرفت. به دلیل ممنوع‌الخروج بودن پناهی، کامبوزیا پرتوی(همکار وی در ساخت فیلم) جایزه را در برلین دریافت کرد.

شمقدری معاون سینمایی دولت احمدی نژاد یکی از مخالفان این فیلم بود و به جشنواره برلین برای پذیرش آن شدیداً حمله کرد و ساخت این فیلم را جرم و غیرقانونی خواند. [14]

همراه با موفقیت‌های روزافزون پناهی، دشمنی میراحسان و دستگاه امنیتی با او بیشتر و بیشتر شد.

پس از آن که فیلم «سه‌رخ» پناهی در سال ۱۳۹۷ مورد تحسین جشنواره‌های بین‌المللی قرار گرفت و در هفتادو یکمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم کن نخل طلایی بهترین فیلمنامه را برای جعفر پناهی به ارمغان آورد و هیئت داوران جشنواره‌ فیلم آنتالیا پرتقال طلایی بهترین فیلم و هامبورگ جایزه داگلاس سیرک را به جعفر پناهی اهدا کردند و جشنواره‌ی فیلم سلیمانیه آن را به عنوان بهترین فیلم جشنواره شناخت ناگهان میراحسان به صحنه فرستاده شد تا در سایه‌ی حمایت از کیارستمی که دیگر زنده نبود هر آن‌چه را که شایسته‌ی خود و رؤسایش بود نثار پناهی و فیلمسازان معترض کشور کند.

او در مقام نماینده‌ی انحصاری کیارستمی که هیچ قرابتی با او نداشت از پناهی بازخواست می‌کرد که چرا در جشنواره فیلم کن نام کیارستمی را به میان کشیده است!

او که پیشتر گفته بود خوشحال است نظام اسلامی خواهرش را اعدام کرده تا او با خروج از کشور به «فحشا»‌ کشیده نشود، این بار خوشحالی‌اش را از مرگ کیارستمی ابراز کرد و نوشت:

«آرزوی کن و همه جشنواره‌های غرب که از کیارستمی در بازی سیاسی سوءاستفاده کنند، با همراه باد رفتن او، برای همیشه بر باد رفت. حالا آنها با سوژه سیاسی کاری در جشنواره‌های سینمایی شان، با پا در میانی فردی می کوشند دست کم در غیاب کارگردانی که نمرده و منش و روش مستقل اش از خاطر زدودنی نیست، در حد یک وانموده و نمایش، خسرانشان را جبران کنند! و چهره نیالوده و مستقل کیارستمی را آلوده سیاست بازی خود سازند. سال‌ها پیش، همان زمان که پناهی شروع کرد در بازی سیاسی غرب علیه ایران شرکت کند تمایلم را به ادامه دیدار و گفتگو با او از دست دادم. پیشنهاد نوشتن فیلمنامه برای یکی از فیلم هایی که معنای بارز «فیلمفروشی» داشت، شگرد مضحکی برای حق‌السکوت من بود. ماجرای چمخاله را بعید است از یاد برده باشد. همزمان با این گسست، کیارستمی معترض به او، بند مراوده با پناهی را پاره کرد.» [15] 

کینه‌ و حسادت میراحسان در خدمت سیاست‌های امنیتی

مشاهده می‌کنیم پس از مرگ تلخ کیارستمی، نظام اسلامی می‌کوشد از این هنرمند که مطلقاً ربطی به اسلام و سینمای ایدئولوژیک و مبلغان آن ندارد ابزاری برای حمله به سینمای معترض بسازد. میراحسان عامل این سیاست کثیف است.

دیدیم همه‌ی آن‌چه میراحسان در مورد رابطه‌اش با پناهی می‌گوید دروغ محض است. او در مورد گسست کیارستمی از پناهی نیز دروغ می‌گوید. کیارستمی از نظام اسلامی و فیلمسازی در داخل ایران گسسته بود. او تحت عنوان تجربه‌‌ی نو، به فیلمسازی در غرب روی آورده بود. [16]

موضوع دلگیری کیارستمی از پناهی شخصی بود و هیچ‌ ربطی به دیدگاه‌های سیاسی و نوع فیلم‌سازی پناهی و تعامل‌اش با جشنواره‌های بین‌المللی و ... نداشت. توجه کنیم که کیارستمی خود یکی از اولین کسانی بود که پس از انقلاب از سوی جشنواره‌های بین‌المللی مورد تقدیر قرار گرفت و جوایز بین‌المللی متعدد دریافت کرد. متأسفانه در مقطعی رفتار و گفتار کیارستمی مورد سوءاستفاده‌ی میراحسان و دیگر بلندگوهای رژیم قرار گرفت.[17] البته کیارستمی پیش از مرگ با پناهی تماس گرفت و او به دیدارش رفت.

آخر این که نقد میراحسان در مورد پناهی سراسر کینه‌‌جویی است. او در مورد آثار پناهی می‌نویسد:‌

«هر اهل سینمایی در ایران، اگر نخواهد دروغ بگوید، یقین دارد، پناهی پس از ۸۸، نه تنها فیلم مهمی نساخت بلکه فیلم های بسیار بد و سطحی سر هم کرد و سر هم‌بندی در هر حال، کار یک هنرمند نیست بویژه که نه تنها این سر هم بندی بد است، بلکه بدتر انجام دادن آن طبق نیازهای قدرت های غربی در پروژه‌ی بی رحمانه خاورمیانه است. فیلم‌هایی که در مقام وانموده‌ها به دروغ آزادی خواهی وحشیانه که بوی نفت و سلاح آن را نمی‌توانند نهان سازند، در جشنواره های شان چون فسیلی هوا می‌شود و هیچ واجد ارزش زیبایی شناسانه نیستند و مسلماً با آثاری که در جشنواره های خارجی با ارزش های یکّه ساختاری و جهان اندیشگون زبانزد می‌شوند، فرق دارند.»

این گونه داوری «میراحسان‌وار» از روی علم غیب نوع حزب‌اللهی است. چرا که او خود اعتراف می‌کند: «من حتی «سه رخ» را ندیده‌ام تا ببینم به عنوان یک فیلم چه رخ دادی است و شاید فیلم برجسته ای باشد اما من به بازی پناهی، کاراکتر او وقوف دارم و به بازی او در وارد کردن کیارستمی معترضم. او حالا بازی دیگری را به صحنه کن برده است تا آنچه را وانمود کند که کیارستمی از آن منزجر بود!» [18]

این سخن کذبی دیگر است. از آن‌جا که بارها فرصت شرکت در جشنواره‌های بین‌المللی فیلم را داشته‌ام، می‌دانم محال است فیلمی واجد شرایط لازم نباشد و مورد توجه شرکت‌کنندگان قرار گیرد. گزارش‌های منتشر شده در رسانه‌های بین‌المللی حاکی از استقبال شرکت کنندگان در جشنواره‌ها از فیلم‌‌های پناهی بوده است. ذائقه‌ی تماشاگران را هیأت داوران و یا گردانندگان جشنواره‌ها شکل نمی‌دهند.

آخرین بار در مارس ۲۰۲۰ شخصاً در فستیوال فیلم برلین هنگام نمایش فیلم «شیطان وجود ندارد» محمد رسول‌اف ابراز احساسات شدید تماشاگران را که پس از پایان فیلم به‌پا خاسته بودند دیدم.

تنها نظام اسلامی و بلندگوهایش هستند که از موفقیت‌های بین‌المللی سینماگران معترض ایران رنجیده‌ می‌شوند.  

پناهی جوایزی همچون شیر طلایی ونیز، خرس طلایى برلین، دوربین طلایى کن، یوزپلنگ طلایى لوکارنو، هوگوى طلایى شیکاگو، خوشه طلایى والادولد، لاله طلایى استانبول، قلب طلایى بوسنى، پرمدئوس طلایى گرجستان، پودوى طلایى شیلى، اسب طلایى دبى را دریافت کرده است و نشریه نیویورکر مستند ۷۶ دقیقه‌ای «این فیلم نیست» به کارگردانی مشترک جعفر پناهی و مجتبی میرطهماسب  را یکی از ۶۲ فیلم جریان‌ساز و تاثیرگذار دنیای مستند در یک قرن اخیر لقب داد.

تندیس و دیپلم افتخار بهترین پژوهش بخش مستند جشنواره بین‌المللی فیلم شهر که به ابتکار سازمان هنری و فرهنگی شهرداری تهران برگزار می‌شود بالاترین جایزه‌ای است که میراحسان دریافت کرده اما با خیره‌سری ادعا می‌کند جعفر پناهی فیلمساز نیست و بایستی بیشتر مطالعه کند. 

با چنین توشه‌ای، عجیب نیست چهره‌ی مورد علاقه‌‌اش مسعود ده‌نمکی چماقدار مشهور انصار‌ حزب‌الله باشد که در پناه رانت‌های عجیب و غیریب نظام اسلامی، فیلمساز و کارگردان شده است.

میراحسان در سال ۱۳۹۲ در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران گفت: بیشتر از یک سال روی یک پروژه مستند براساس فیلم‌های ده نمکی و شخصیت وی کار کرده و قول داد مستند او را بسازد. وی مدعی شد ده‌نمکی در آثارش در مقابل جریانات صاحب سرمایه موضع می‌گیرد و «اگر شاهکار هم بسازد از پیش محکوم است»[19]

دفاع از سریال «دادستان» ده‌ نمکی، آخرین دسته‌گلی است که این منتقد فیلم اسلامی به آب داده است. [20] وگرنه پیشتر در دفاع از «ماجرای نیمروز» نیز دست به قلم شده بود.

درگیری با فرهادی بر سر گورخواب‌ها

درگیری میراحسان با هنرمندان آن‌هم در مورد مسائلی که ربطی به او ندارد مسبوق به سابقه است. وقتی فرهادی اسکار ۲۰۱۲ را برای «جدایی نادر از سیمین» برد، میراحسان جزو اولین کسانی بود که به دلیل «آمریکاستیزی» سوز دلش را به رشته‌ی تحریر درآورد:

«یک جدایی» اسکار را همان طور که پیش بینی کرده بوده و خوابش را دیده بودم، برد! و من نمی‌ترسم که مثل همیشه یک انگ و افترا سبب شود که از زدن حرف دلم پشیمان شوم. سال‌هاست که من از ارتجاعی بودنم مفتخرم! متأسفم که مثل بسیاری، نمی‌توانم احساس یکدست شعف و ستایشی شیدا سر، نسبت «به یک جدایی...» داشته باشم». [21]

وقتی در سال ۱۳۹۵ اصغر فرهادی در مورد ماجرای گورخواب‌ها نوشت: «امروز گزارش تکان‌دهنده زندگی مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستان‌های اطراف تهران شب‌های سرد را به صبح می‌رسانند خواندم» و تأکید کرد که از دیدن آن «سراسر وجودم شرم» است؛ میراحسان به خشم آمد. او که به شدت از جوایز بین‌المللی فرهادی از جمله دریافت اسکار ۲۰۱۲، خرس طلایی برلین، بهترین فیلمنامه کن، گلدن گلوب ۲۰۱۲ ، سزار ۲۰۱۲ ، هوگوی طلایی شیکاگو، گئورک طلایی مسکو، زردآلویی طلای ایروان، آرنا طلایی کرواسی، جایزه اوترا سن‌سباستین و ...گزیده بود به میدان فرستاده شد و نوشت:

«این چه قلبی است که حتی برای یک بار از جهان کابوس‌واری که همان داستان او به همان شاهزادگان نفتی ـ همان نوکران آمریکا و سردمداران آمریکا و حمله مدافعان لیبرالش به کودکان و زنان و مردان و جوانان و سالخوردگان یمن و سوریه و فلسطین و افغانستان و عراق و پاکستان و… تحمیل کرده‌اند و نسل‌کشی و شیعه‌کشی و مسلمان‌کشی و انسان‌کشی راه انداخته‌اند، نلرزیده و وحشی‌ترین جنایتکاران را محکوم نکرده؛ بلکه از دستشان جایزه گرفته و مطابق میل‌شان سخن گفته است؟

بنا به همه این دلایل و بنا به اسکاری که در پیش است و بازی و سیاست‌بازی رسوایی خود را دارد. به من حق بدهید که دفاع شما را از فقرای ایرانی باور نکنم، تازه بیچاره این آقای روحانی این وسط چه کاره است؟ به قول نوشته آن سایت شما و دوستان اشرافی و نفت‌خوار و اقشار سرمایه‌داری انگلی ایران و لیبرال‌های رانت‌خوار جمع تسویه با یک صدم پول‌هایی که به سرقت رفته و یا به سبب دهن‌کجی به خواست عدالت و آزادی و استقلال ایرانی نصیب‌تان گشته، صدها سرپناه و محل غذای پخش گرم می‌توانید فراهم آورید، یک دولت دارای این همه مشکلات که همه مثل افراد مهجور توقع دارند او برایشان همه چیز را مهیا کند، در این فشار عظیم دوستان جهانی‌تان، چه می‌تواند بکند حتی اگر بخواهد؟

کمی منصف، عاقل، خدمتگزار و مدافع مردم باشید، ادای انسان‌دوستی آسان است، انسان‌دوست بودن در عمل، و رها از وسوسۀ شهرت و ثروت و محبوبیت، سخن معقول زدن و کار و تلاش کردن و عمل مسئولانه ولو یک قدم به سود ملت، کار بس سختی است.» [22]

بخت با میراحسان یار نبود و فرهادی دوباره اسکار برد تا خشم او از «آمریکای جهانخوار» و جشنواره‌ی سینمایی‌اش دو چندان شود.

البته بایستی اضافه کنم فرهادی متأسفانه چندین بار در کمپین‌های سیاسی سازماندهی‌شده توسط جواد ظریف شرکت داشته است. برای مثال او و تعدادی از هنرمندان با هدایت ظریف به «تحریم دارویی» آمریکا و ترامپ اعتراض کردند اما به روی خودشان نیاوردند این خامنه‌ای بود که ایرانیان را از «واکسن آمریکایی و انگلیسی» و داروها و امکانات آمریکایی برای مقابله با کرونا محروم کرد و روزهای سیاه کرونایی در ایران را رقم زد.

البته احمد میراحسان شخصاً در مورد کرونا نیز افاضاتی داشته و همسو با خامنه‌ای و عقب‌مانده‌ترین جناح‌های نظام اسلامی مدعی شده است که «سرمایه‌داری جهانی درصدد ایجاد نظم جابرانه تازه‌ای در جهان است» و «شیوع بیماری‌های مرگبار مثل کرونا، یک پیش‌زمینه این تحول تازه ساختاری است». [23] 

فضای آلوده سینمای ایران و مسئولیت ما

همه‌ی آن‌چه که در این مقاله آوردم فضای ناسالمی را که در محافل سینمایی ایران جریان دارد نشان می‌دهد. دیدیم که همراهی‌ها و همنشینی‌های خواسته و ناخواسته‌ی هنرمندان حکومتی و غیرحکومتی چگونه آب به آسیاب سیاست‌های امنیتی رژیم می‌ریزد.

به سینمای ایران نگاه کنیم: دو منتقد سینمایی‌ همواره در صحنه‌اش یکی احمد میراحسان است و دیگری مسعود فراستی. هر دو محصول کارگاه «تواب‌سازی» رژیم در زندان‌های دهه‌ی ۶۰ هستند. یکی شاعر سابق پیکار و دیگری سخنگوی حزب مائوئیست رنجبران. این دو گاه به جنگ زرگری با هم نیز می‌پردازند. نتیجه اما در خدمت سینمای حکومتی قرار می‌گیرد.

اگرچه آشنایی مختصر با سینما و تاریخ سیاسی معاصر ایران، حقارت امثال میراحسان‌ها و بی‌قدری‌شان را مشخص می‌کند.

اما همراهی‌‌های مستقیم و غیرمستقیم هنرمندان غیرحکومتی با چنین جرثومه‌هایی توجیه‌پذیر نیست. چنانچه با هیچ توجیهی نمی‌توان همنشینی کیارستمی و تماس پناهی با میراحسان را توضیح داد. او چه چیز می‌توانست به آن‌ها بدهد؟

ساده نباشیم، محال است کسی که شاهد جنایات رژیم در دهه‌ی ۶۰ بوده، پرپر شدن عزیزانش را دیده و به جای تلاش برای احقاق حقوق آنان، همدست جانیان شده بتواند رهاوردی جز تباهکاری داشته باشد.

پرسش این جاست پناهی و کیارستمی از سوابق ننگین میراحسان بی‌خبر بودند؟  بعید است دوستان شمالی این دو چیزی در این مورد نگفته باشند.  

همچنان که بعید است فرهادی و دیگر سلبریتی‌ها درباره‌ی فساد عمیق حکومت که دامنگیر حیطه‌ی بهداشت و درمان هم هست چیزی ندانند.

پس مشکل ما، فقط میراحسان‌ها و امثال او نیستند. ما خود بخشی از مشکل هستیم. در این‌جا نظر به آن «مایی» دارم که به هر دلیل و با هر توجیهی به چنین افراد خطرناک حقیری قدر و مقام می‌دهند. همان «مایی» که آهسته آهسته همه‌ی تباهکاری‌ها به چشم‌اش عادی شده و قبح همه چیز نزدش ریخته است.

 

ایرج مصداقی

آوریل ۲۰۲۱

 


[1]  https://www.radiozamaneh.com/350904/

[2]  https://www.mashreghnews.ir/news/1201339

[3]  https://www.mashreghnews.ir/news/1200094

[4]  https://www.mashreghnews.ir/news/1200094

[5]  https://www.mashreghnews.ir/news/910094

[6]  https://tadbireshargh.ir/24665

[7]  https://www.isna.ir/news/95071710639

[8]  https://www.mehrnews.com/news/299367

[9]   https://iqna.ir/fa/news/1498636/

[10]  http://micronarrative.ir/reading-blog/83-raining-house-ahmad-mirehsan1.html?fbclid=IwAR1UomMi3nt3oqD__2_SIp3fuIN1L90PA4pv1lvvwDu-dQa9Qy0IiuW1fYg

[11] https://www.radiozamaneh.com/392839

[13]  https://www.mashreghnews.ir/news/599153

[14]  https://www.bbc.com/persian/mobile/arts/2013/02/130228_l41_cinema_partovi_moghadam_passports

[15]  http://www.chekhabar.ir/News/113014

[16]  https://www.bbc.com/persian/iran/2013/05/130530_u04_kiarostami_iran

[17]  http://farhikhtegandaily.com/news/37977

[18]  http://www.chekhabar.ir/News/113014

[19]  https://akharinkhabar.ir/cinema/121517

[20]  https://www.mashreghnews.ir/news/1191431

[21]  روزنامه شرق، یک‌شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰، شماره ۱۴۸۰

[22]  https://www.seratnews.com/fa/news/341408

[23]  https://www.mashreghnews.ir/news/1201339

 

Chiang Kai-shek and the Battle for China. A biography of the Chinese Nat...

1950s CHINESE CIVIL WAR DOCUMENTARY MAO ZEDONG VS. CHIANG KAI-SHEK KMT...

چشم انداز: خامنه‌ای ۸۲ ساله‌شد؛ همه پولتیک‌های یک رهبر مادام‌العمر

چشم‌انداز: انفرادی، تجاوز و شکنجه؛ روایت‌هایی از وضعیت زندانیان سیاسی

USA-CHINE : Sri Lanka, la prochaine explosion ? - Michel Midi avec Jean-...

Prof. Ilan Pappé: 2 State Solution is a Cover For The West To Ignore Abu...

Occupation routine, Hebron: Officer pepper-sprays face of Palestinian bo...

صادق هدایت در این مورد چه زیبا گفته است: جلوی گرسنه‌های بیچاره در طول سال هر چه‌قدر غذا بخوریم مشکلی ندارد؛

صادق هدایت با آثارش زنده است و در جامعه ما حضور دارد!

صادق هدایت در این مورد چه زیبا گفته است:

جلوی گرسنه‌های بیچاره در طول سال هر چه‌قدر غذا بخوریم مشکلی ندارد؛

اما جلوی آن روزه‌دارانی که خودشان خواسته‌اند غذا نخورند نباید چیزی بخوری!!

هدایت می‌گوید: «افکار پوسیده هیچ‌وقت خود‌به‌خود نابود نمی‌شود. چه بسیار کسانی که پایبند به هیچ‌گونه فکر و عقیده‌ای نمی‌باشند ولی در موضوع خرافات خون‌سردی خود را از دست می‌دهند و این از آن‌جا ناشی می‌شود که زن عوام این افکار را به گوش بچه خوانده‌است و بعد از آن‌که بزرگ می‌شود هر گونه فکر و عقیده‌ای را می‌تواند بسنجد، قبول یا رد بکند مگر خرافات را. چون از بچگی به او تلقین شده و هیچ موقع نتوانسته آن را امتحان بکند. از این جهت تاثیر خودش را همیشه نگه می‌دارد و پیوسته قوی تر می‌شود..»

«برای از بین بردن این‌گونه موهومات هیچ چیز بهتر از آن نیست که چاپ بشود تا از اهمیت و اعتبار آن کاسته، سستی آن را واضح و آشکار بنماید.»‌(هدایت، صادق، نیرنگستان، تابان امیر کبیر)

این روزها اپیدمی کرونا در ایران غوغا می کند. وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اعلام کرد: ۲۴ هزار و ۳۴۶ بیمار جدید کرونا در شبانه روز گذشته شناسایی شد و با فوت ۳۹۸ نفر دیگر از هموطنان مبتلا به کوید ۱۹ در شبانه روز گذشته، تعداد جان باختگان این بیماری در ایران به ۶۷ هزار و ۱۳۰ نفر رسید.

مرکز روابط عمومی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی روز دوشنبه در اطلاعیه ای اعلام کرد: از دیروز تا روز ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ و بر اساس معیارهای قطعی تشخیصی، ۲۴ هزار و ۳۴۶ بیمار جدید مبتلا به کوید۱۹ در کشور شناسایی شد که سه هزار و ۹۰۱ نفر از آن ها بستری شدند و مجموع بیماران کوید۱۹ در کشور به دو میلیون و ۲۶۱ هزار و ۴۳۵ نفر رسید.

بر اساس این گزارش، هم اکنون ۲۵۷ شهرستان قرمز و ۱۲۹ شهرستان نارنجی هستند و بر اساس مصوبات ستاد ملی مقابله با کرونا مسافرت «از» و «به» شهرهای با وضعیت قرمز و نارنجی ممنوع است. هم چنین ۵۱ شهرستان در وضعیت زرد و فقط ۱۱ شهرستان در وضعیت آبی قرار دارند.

با این وجود دولت و آخوندهای حکومتی اعلام کرده‌اند که در ماه رمضان همه فرایض دینی باید اجرا شوند.

صادق هدایت و آثار وی یکی از چالش ‌برانگیزترین شخصیت‌ها و متن‌های فرهنگی، ادبی و هنری ایران است. به عبارت دیگر، صادق هدایت یکی از معدود نویسندگان انگشت‌شمار معاصر ایرانی است که افکار خود را بی‌پرده بیان کرده است.

هدایت در نوشته‌های دسته دوم، چندان دغدغه ادبی و هنری ندارد. زیرا همه تلاش او در این است که از سویی مصیبت‌های جامعه خود، مانند خرافه‌پرستی، نیرنگ، دورویی، چاپلوسی و فساد دولتی و غیردولتی را برملا سازد و عاملان آن از نظر هدایت – آخوندها، اسلام و دولت‌های وفادار به آن‌ها- هستند و از سوی دیگر خرد، فرهنگ و تمدن انسانی در زیر صدها اثر اسلامی پنهان مانده‌اند. بنابراین، صادق هدایت، از استثنا‌های زمان و هم از استثناهای تاریخ معاصر ایران است.

نوزدهم فروردین، سالگرد خودکشی صادق هدایت است. صادق هدایت شاید بیش از ۲۵ سال گوشت نخورد. صادق در سال ۱۳۰۶ هنگامی که در پاریس اقامت داشت کتابی تحت عنوان «فواید گیاه‌خواری» نگاشت که آن را به «دوست‌داران راستی و درستی» ارمغان داد.

هدایت‌ تحصیل‌کرده‌ غرب‌ است‌ و مانند‌ سایر روشنفکران‌ یکصد و پنجاه‌ ساله‌ اخیر جوهر مورد بحث‌اش‌ انسان‌ و تاریخ‌ است‌ که‌ با پوششی‌ از صورت‌ غربی‌ تفسیر می‌گردد. هدایت‌ در مقدمه‌ای‌ که‌ بر کتاب‌ بازرس‌ گوگول‌ نوشته‌ چنین‌ می‌آورد:

«همان‌طور که‌ امروز ناگزیریم‌ از لحاظ‌ علمی‌ و هنری‌ و فنی‌ از دنیای‌ متمدن‌ استفاده‌ کنیم‌ از لحاظ‌ ادبی‌ و فکری‌ نیز راه‌ دیگری‌ در دسترس‌ ما نخواهد بود و برای‌ این‌ منظور نیازمند به‌ ترجمه‌ دقیق‌ و صحیح‌ آثار ادبی‌ دنیا هستیم.»‌‌(قاسم‌ صافی، به‌ اهتمام، مجموعه‌ گفتارهایی‌ درباره‌ چند تن‌ از رجال‌ ادب‌ و تاریخ‌ ایران، کتابخانه‌ مرکزی‌ و مرکز اسناد، دانشگاه‌ تهران، شماره‌ ۲۲، ۱۳۵۷، ص‌ ۱۹۴)

صادق هدایت، حدود ۶۰ سال پیش در پاریس خودکشی کرد. ۶۰ سال پس از درگذشت صادق هدایت باز هم دامنه ‌تاثیر او بر نسل‌های بعدی داستان‌نویسان ایرانی بسیار چشم‌گیر است؟ در تاریخ ادبیات داستانی ما اثری در حد بوف کور یا حتی بهتر از آن نوشته نشده است. به این معنی می‌توانیم بگوییم که ادبیات هدایت هنوز هم در جامعه ما طرفداران زیادی دارد.

اصولا زندگی ادبی و اجتماعی هدایت را می‌توانیم به دوران پس از جنگ جهانی اول که مقارن بود با استبداد رضاشاهی و پس از پایان جنگ جهانی دوم که به اشغال ایران توسط قوای متفقین انجامید و برخی آزادی‌های اجتماعی و سیاسی را با خود آورد، تقسیم کنیم.

بوف کور شاخص‌ترین اثری که هدایت آفریده، برآمده از دوران نخست زندگی او و حاجی آقا یکی از واقع‌گراترین و خواندنی‌ترین آثار هدایت در دوران پسین زندگی‌اش پدید آمد.

تفاوت این دو اثر به خوبی نمایانگر تاثیرپذیری هدایت از شرایط اجتماعی و سیاسی زمان خودش است. اگر بوف کور را درون‌گراترین اثر داستانی ایران در نظر بگیریم، حاجی آقا برونگراترین اثری است که هدایت نوشته است. اصوللا یکی از ویژگی‌های هدایت، گوناگونی و تنوع اندیشه‌ها و استعدادهای اوست.

نمایش‌نامه‌های «پروین دختر ساسان» و «مازیار» ماندگار هستند و یا «افسانه آفرینش» و «وغ وغ ساهاب». هم‌چنین برای شناخت هدایت و درک افکار او می‌بایست مقالاتی مانند «فواید گیاه‌خواری»، نقد «ویس و رامین» و نقد «کافکا» و مطالعات وی درباره فرهنگ فولکلور و زبان پهلوی را هم در نظر داشت. از همین روی به خاطر گستردگی آثار هدایت است که او تا کنون، داستان‌نویسی و حتی پژوهش و نقد ادبی جامعه ایران را تحت تاثیر خود قرار داده است.

نثر هدایت ساده و بی‌پیرایه و عاری از دشوارنویسی‌ست. وی از زبان و فرهنگ مردم به خوبی و در حد زیبایی بهره می‌گیرد و همین مایه غنای داستان‌هایش است.

توصیفات هدایت رئالیستی، به جنبه‌های روانی و درونی چهره‌ها و اشخاص داستانی خود می‌اندیشید، ضمن آن‌که از وصف ظاهر آن‌ها نیز درنمی‌ماند.

طنز قوی و انتقادیِ صادق هدایت در سرتاسر آثار داستانی و تحقیقیِ وی سایه افکنده ‌است. وجود این خصیصه، در رفتارهای اجتماعی او هم گزارش شده‌ است.

اما عمده شهرت صادق هدایت به خاطر کتاب «بوف کور» است. البته این نویسنده در خارج از ایران نیز کاملا شناخته شده است.

صادق در این کتاب جامع و مفید با دلایل بی‌شماری از نظر فلسفی و اخلاقی و علمی فواید گیاه‌خواری را ثابت و مدلل ساخته و در تحریک احساسات بشر در ترک گوشت‌خواری چنین می‌گوید: «قصاب‌ها تا بازوی خود را در روده و خون حیوان فرو می‌برند پس از آن او را جدا می‌کنند و بعد آن لاشه‌های لرزان حیوانات را با سر‌های بریده و شقیقه‌های کبود و شکم‌های پاره‌شده و جگر‌های سرخ که اغلب داغِ چوب و تازیانه که پیش از کشت به حیوان زده‌اند روی گوشت او نمودار است در گاری به چنگ آویخته و یا روی اسب انداخته به دکان‌های قصابی می‌فرستند. آن‌ها این لاشه‌ها را گرفته تکه تکه نموده دست‌ها و پیش‌بند خود را از نو خون‌آلود می‌نمایند و این تکه‌های گوشت کشته‌شده فروخته می‌شود. مردم شکم خود را پر از این گوشت مردار کرده و در همه خانه‌ها هنگام خوردن، بوی دل به هم زن عضلات سرخ‌کرده و پخته‌شده که با هزارگونه آب و تاب رنگ‌رزی کرده‌اند بلند می‌شود. بچه، زن؛ مرد، از این تکه‌ها می‌خورند و این‌ها همان مردمانی هستند که لاف تربیت و ظرافت اخلاق و پاک‌دامنی و پرهیزکاری و مهربانی می‌زنند. قاضی، ملا، آموزگار، شاعر، ادیب، نقاش، نویسنده و همه کسانی که گمان می‌کنند در زندگانی کمال مطلوب عالی‌تری از زرپرستی و شکم‌چرانی دارند هنگامی که می‌خواهند فکر نمایند معده آنان از لاشه و خون لخته‌شده جانوران سنگین است… این‌ها همان حیوانات بی‌آزار و دست‌آموزی هستند که آدمی‌زاد، شیر آنان را نوشیده و پشم آنان را پوشیده و هم‌بازی بچه‌های او بوده‌اند. بشر خودخواه به این هم قناعت نکرده می‌خواهد خون آنان را بنوشد…»

غذای صادق منحصر بود به سبزیجات، میوه، کره، تخم‌مرغ و گوجه فرنگی و روغن زیتون…

در برخی گزارشات در توصیف خانه و زندگی او آمده است اطاق صادق هدایت در عین سادگی خیلی آشفته است. یک فرش معمولی در کف آن گسترده شده و یک جای‌لباسی در گوشه‌ای نهاده شده است. در گوشه دیگر اطاق دیوانی قرار گرفته که در کنار آن دو صندلی راحت و دو مبل مستعمل دیده می‌شود. نصف اطاق هدایت را میز بزرگی گرفته که مملو از کتاب است و صادق در پشت آن هم مطالعه می‌کند و هم چیز می‌نویسد و هم غذا می‌خورد.

صادق عاشق گربه است و غالبا یک گربه خاکستری بزرگ زیبا در روی میز او خوابیده است. این گربه را چندی پیش یکی از بستگان نزدیک صادق که می‌دانست او عاشق گربه است برایش به هدیه آورد و صادق در مواظبت و مراقبت او بسیار کوشید. شاید یکی از بهترین سرگرمی‌های هدایت نوازش و محبت به این گربه است. با دست خود به او بادام می‌دهد و هنگامی که بیمار می‌شود خودش در حلق او دوا می‌چکاند.

در روی میز بزرگ اطاق صادق غیر از کتاب، همیشه مقدار زیادی سیگار‌های گوناگون و مشروبات مختلف از ودکا، آب‌جو، شراب، لیکور چیده شده است و صادق فیلسوف که غالبا از بی‌عدالتی «دنیای دون» متاثر و متالم است به نوشیدن ودکا و آب‌جو می‌پردازد و …

در هر گوشه اطاق او کتاب انباشته شده است و غالبا این کتب به زبان فرانسه، انگلیسی و پهلوی و فارسی است. مطالعه او وقت خاص و معینی ندارد، می‌توان گفت: او «همیشه و هیچ‌وقت» عاشق و علاقه‌مند به کتاب است و نیست…

صادق به لباس‌های تیره‌رنگ بیش از لباس‌های روشن علاقه داشت و با آن‌که ظاهرا به شیک‌پوشی تظاهر نمی‌کرد، اصولا بسیار تمیز و بسیار مرتب لباس می‌پوشید و، چون اندام او خیلی مناسب و ظریف بود جامه در پیکر او جلوه خاصی دارد.

او خیلی به ندرت به سینما می‌رفت و از اکثر فیلم‌های آمریکایی متنفر بود، ولی در مقابل عشق و علاقه وافری به موسیقی فرنگی مخصوصا موسیقی کلاسیک داشت.

وی به آرتیست‌های خواننده به ویژه به «مارلن دیتریش» ارادت خاصی داشته و از قطعات دلکش و شیوای «چای کوفسکی» موسیقی‌دان بزرگ روسی لذت فراوان می‌برد. پس از چای‌کوفسکی به قطعات بتهوون و شوپن هم بی‌علاقه نبود. او با آن‌که رقص می‌دانست، ولی نمی‌رقصد، اما از شنیدن والس‌های اشتراوس به شدت لذت می‌برد.

در بین نویسندگان و شعرای غیرایرانی به «والت زیگمن» آمریکایی علاقه شایانی داشت و پس از او به «ولتر» با نظر احترام می‌نگریست و تاکنون آثار او را به کرات خوانده و از زیر نظر گذرانیده است.

در بین مجسمه‌سازان به مجسمه‌ساز معروف فرانسه «رودن» محبت و ارادت فراوان دارد، ولی تعجب در این است که در اطاق او عکس هیچ‌یک از آثار این هنرمند دیده نمی‌شود…

در بین شعرا و نویسندگان ایرانی به خیام بیش از همه علاقه‌مند است و پس از او به حافظ و سعدی هم توجه و علاقه دارد، ولی درباره شعرای ایران می‌گوید: «آثار شعرای بزرگ ما درست مانند باغ پر از گلی است که عطر گل‌ها به قدری تند و شدید است که انسان بیش از آن‌که به کیفیت و چگونگی آن پی برد از شدت و تندی عطر مدهوش و بی‌خود می‌گردد…»

او خیام را بزرگ‌ترین شاعر ایران می‌داند و از این رو در مقدمه «ترانه‌های خیام» که در سال ۱۳۱۳ نگاشته بحث و مطالعه مفصلی درباره عقاید و افکار او نموده است.

بحث جامع و موثری که صادق درباره خیام نموده به عینه روح حقیقی و عقیده باطنی صادق را نمودار و آشکار می‌سازد و در حقیقت صادق عقاید و افکار خود را ترانه‌های خیام منعکس دیده و تالمات و شکنجه‌های روحی و یأس و نومیدی خود را در زندگی با یأس و شکنجه‌های خیام مطابق و موافق تشخیص داده است.

صادق را در حقیقت باید خیام این عصر دانست، زیرا همان عذاب وتالماتی که خیام احساس می‌نموده امروز صادق احساس و درک می‌کند. صادق تالمات خود را با تالمات خیام در هم آمیخته و در این باره چنین می‌نویسد: «ترانه‌های خیام آینه‌ایست که هرکس ولو بی‌قید و لاابالی باشد یک تکه از افکار، یک قسمت از یاس‌های خود را در آن منعکس می‌بینید و تکان می‌خورد. از این رباعیات یک مذهب فلسفی مستفاد می‌شود که امروز طرف توجه علمای طبیعی است. شراب گس و تلخ‌مزه خیام هرچه کهنه‌تر می‌شود بر گیرندگی‌اش می‌افزاید. جنگ خیام با خرافات و موهومات محیط خودش در سرتاسر ترانه‌های او آشکار است و تمام زهرخنده‌های او شامل حال زهاد و فق‌ها و الهیون می‌شود و به قدری با استادی و زبردستی دماغ آن‌ها را می‌مالاند که نظیرش دیده نشده است. بدبینی خیام از سن جوانی‌اش وجود داشته و این بدبینی هیچ‌وقت گریبان او را رها نکرده است و یکی از اختصاصات فکری خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی می‌نماید لفظ خوشی در گلو گیر می‌کند. خیام ماه‌رویان را تنها وسیله تکمیل عیش و تزئیین مجلس خود می‌داند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه می‌کند و زن و ساقی برای خیام یک نوع سرچشمه کیف و لذات بدیعی هستند که هیچ کدام را به عرض نمی‌رساند. از همه این چیز‌های خوب و خوش یک لذت آنی جسته است. خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده و اخلاق و عادت و افکار آن‌ها را با زخم زبان‌های تند محکوم می‌کند و به هیچ وجه تلقینات جامعه را نمی‌پذیرد. نزد هیچ‌کس از شعرا و نویسندگان اسلام لحن صریح نفی خدا و برهم زدن اساس افسانه‌های مذهبی سامی مانند خیام دیده نمی‌شود و شاید بتوانیم خیام را از جمله ایرانیان ضدعرب مانند به‌آفرید و ابومسلم و بابک و ابن مقفع بدانیم. خیام با لحن تاسف‌انگیزی اشاره به پادشاهان پیشین ایرانی می‌کند و یک میل و رغب و تاسف شدیدی نسبت به گذشته ایران دارد. خیام جز روش دهر، خدایی نمی‌شناخته و خدایی را که مذاهب سامی تصور می‌کرده‌اند منکر بوده است و گل‌های خندان، بلبلان نالان، کشتزار‌های خرم، نسیم بامداد، مهتاب روی مهتابی، مه رویان پری‌وش، آهنگ چنگ، شراب گل‌گون را بهشت خود می‌دانسته است…»

کمی مطالعه و تعمق در آثار و نوشتجات هدایت همین روح را به عینه در نظر خواننده مرتسم و نمودار می‌سازد.

در کتاب‌های «زنده به گور» و «سه قطره خون» صادق هدایت روح بدبینی و یأس به قدری شدید و قوی است که انسان پس از خواندن آن گرفتار یک تشنج شدید عصبی می‌گردد. در کتاب‌های «پروین» و «انیران» هدایت باز همان علاقه و عشق خیام به ایران باستان به خوبی هویداست و صادق از حمله اسکندر و عرب به ایران به قدری متاثر و متألم است که ایران را پس از این یورش‌ها مضمحل و نابود می‌بیند.

صادق بر اثر این عشق و علاقه سیزده سال قبل تمام کتب خود را بفروخت و به بمبئی رفت و در آن‌جا به تحصیل زبان پهلوی پرداخت و به ترجمه «کارنامه اردشیر بابکان» مشغول گردید و امروز هم یکی از سرگرمی‌های او مطالعه آثار پهلوی و کتب ایران قدیم می‌باشد.

صادق هدایت با آن‌که فرزند «اعتضادالملک» یعنی پسرعموی «مخبرالسلطنه» هدایت و فرزند یکی از خانواده‌های بزرگ و اشرافی ایران است، ولی کوچک‌ترین علاقه روحی و معنوی به خانواده خود نداشت. صادق با آن‌که در منزل پدرش به سر می‌برد، ولی در معنی از آنان جدا و فکر، طرز زندگی، روحیه و اخلاق و مسلکش با هیچ‌یک از افراد خانواده خود توافق و تطابق نداشت و از این‌رو در حالی که در بین آنان به سر می‌برد از آنان دور و بیگانه است…

صادق به زندگی آدمیان مانند یک «کمدی» نگریسته و با آن‌که در درون، گرفتار یک انقلاب و طوفان روحی است، ولی در ظاهر مهر خاموشی بر لب زده و دم نمی‌زند.

صادق به قدری به این مردم بوقلمون‌صفت بدبین است که نه می‌خواهد آثارش را بخوانند و نه می‌خواهد درباره آثار او سخن گویند…

گفته می‌شود یکی از دوستان نزدیک صادق تحت عنوان «دوست من صادق هدایت» در «ژورنال دو تهران» مقاله‌ای منتشر کرد که در آن طرز فکر و روحیات و خصوصیات صادق را توصیف کرد. صادق پس از انتشار این مقاله به قدری برآشفت که دوست ده‌ساله‌ خود را تهدید به دعوت محاکمه کرد.

در بمبئی که محیطی مخلوط از تمدن اروپایی و آسیایی بود، صادق زندگی جدیدی آغاز کرد. وی در جست‌وجوی علم و تازگی به هندوستان رفته بود و در این شهر خود را در دنیای جدیدی که بدان قدم گذاشته بود غرق کرد. خانه او آپارتمان کوچکی بود که در کنار دریا قرار داشت. این اطاق، با مبل‌های قشنگی به رنگ آبی و پرده‌های زیبایی به رنگ آبی آسمانی تزئین شده بود. در گوشه آن گرامافون سبزرنگی بود و در این محیط کوچک آبی‌رنگ آسمانی صادق به تجزیه و تحلیل آن‌چه در خارج از خانه در مدت روز می‌دید می‌پرداخت.

در بمبئی تنها دوستان شفیقش «پرتو» و همین «فرخ کیوانی» بودند. ش. پرتو که صادق بعضی از آثار خود را با همکاری او نوشته، در آن وقت در بمبئی «ویس کنسول» بود. فرخ کیوانی هم در این شهر تحصیل می‌کرد. عصر‌ها که پرتو از کنسول‌گری خارج می‌شد و فرخ کیوانی از مدرسه برمی‌گشت این سه دوست جمع می‌شدند. در کنار دریا یا در پارک‌های عمومی، در گوشه‌ای روی نیمکتی می‌نشستند. در این وقت بچه‌ها و دختر‌ها و پسر‌ها روی شن‌های کنار دریا و یا چمن‌ها بازی می‌کردند و این سه نفر آن‌جا نشسته بودند و به دنیا می‌خندیدند.

در این ایام که صادق به مرحله جدیدی از زندگی خود قدم گذاشته بود، بدبینی او در گفتارش نیز کاملا هویدا بود. در هفت هشت ماهی که در بمبئی بود تکیه کلامش این شده بود: «راجع به دنیای دون چه عقیده‌ای دارید؟»

از آثار دیگر معروف صادق باید کتب «سایه‌روشن»، «اصفهان نصف جهان»، «حاجی آقا»، «ولنگاری»، «سگ ولگرد»، «بوف کور» و «نیرنگستان» را نام برد. او کتاب «انیران» را به اتفاق دکتر پرتو و بزرگ علوی نگاشت و یکی دیگر از کتب معروف او که به همراهی مسعود فرزاد نوشته کتاب «وغ وغ ساهاب» است که از نظر سبک نگارش طرز خاص و بدیعی دارد.

صادق اصولا در کتب مختلف خود اعم از داستان، یا نمایشنامه و یا فلکلور دارای سبک و شیوه جدید و بدیعی است که باید به آن «مکتب صادق» نام نهاد.

نظر صادق هدایت در باره بی‌بی‌سی فارسی هم جالب است. رادیو و تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی یک خبرگزاری بی‌طرف نبوده و عمدتا حافط منافع بریتانیا بوده است و از سوی دیگر این خبرگزاری که در ایران پربننده است همه دوره حکومت پهلوی و هم دوره جمهوری اسلامی نه تنها کم‌ترین کمکی به مبارزات نداشته بلکه برعکس در خدمت حاکمیت‌ها و جناح بندی‌ها آن بوده‌اند.

در این مورد نظرات زنده‌یادان صادق هدایت و احمد شاملو این دو نویسنده معروف جامعه ایران آموزنده و حائز اهمیت است.

حدود شصت سال پیش به دنبال دعوت بی‌بی‌سی از صادق هدایت برای اجرای برنامه در این رادیو هدایت در مصاحبه‌ای چنین گفته است:

وحشتناک است.

چرا؟

زکی سه! … برای این‌که تو رادیوی بی‌بی‌سی برایم لقمه گرفته‌اند و حرفم را زده‌اند.

کی؟
همین دوست و آشناهائی که در لندن نشسته‌اند… تو بحبوبه جنگ… آقای مینوی. آقای فرزاد. اول مینوی، بعد هم فرزاد… تو مخ لندن بست نشسته‌اند، معنی همکاری با انگلیسی‌ها را هم خوب می‌دانند و تازه سه قورت و نیم‌شان هم باقی‌ست…

آن‌وقت‌ها مینوی سنگ هیتلر به سینه می‌زد. وقیحانه مجیز گوبلز را می‌گفت* حالا جیره خوار چرچیل شده است. چه‌طور توجیه بکنند که چرا تو گه غلطیده‌اند؟ پس چکار بکنند؟ خودشان که می‌دانند ازشان کار نابه‌جا می‌خواهند.
برو مجله روزگار نو (مجله تبلیغاتی در لندن) را بخوان می‌بینی… آقایان تو این هیر و ویر، تو این دنیای پر زد و خورد علم و منطق کارشان شده که ملت‌شان را دعوت بکنند دوباره درویش بشوند. صوفی بشوند…غصه خوری هم می‌کنند… «افسوس که ایرانی‌ها دارند از عرفان دور می‌شوند»… زکی!… باید گه خودشان را قاشق قاشق تو حلق خودشان ریخت که قرقره بکنند… باید برای هرکدام‌شان یک شیشه از آب جوی خیابان استانبول فرستاد که تا هر وقت به یاد عنعنات ملی آبغوره گرفتند درش را باز بکنند و یک نفس عمیق بکشند تا حال‌شان جا بیاید…

تازه همه این ها بمن چه مربوط؟ چرا مرا ول نمی‌کنند؟

لابد اربابشان بخودش گفته…! این‌ها که چیزی بارشان نیست. یکی نشسته برای صدمین بار نسخه خطی حافظ را چرک‌نویس و پاک‌نویس می‌کند و آن یکی هم که متخصص گنده گوزی‌ست. پس باید فکری کرد.

چه باید کرد؟

شامورتی بازی! باید یک موجود تازه از توی قوطی جن‌گیرها درآورد تا عالم و آدم انگشت به دهان حیرت بمانند. آن موجود کیست؟

صادق در افکار و باورهای مترقی و پیش رو داشت و نسبت به زندگی آشفته کارگران بسیار متاثر و متالم بود و این امر از مقاله‌ای که او در مجله «پیام نو» تحت عنوان «فردا» نگاشته به خوبی روشن است.

بدون تردید صادق هدایت امروز یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایران به شمار می‌رود و همان‌طور که گذشت دارای مکتب خاصی است که باید آن را زنده نگه داشت.

هدایت در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجاره‌ای‌اش با گاز خودکشی کرد. آخوند مرتضی مطهری در پاسخ به این پرسش که چرا هدایت خودکشی کرد، پاسخ چندش‌آوری می‌دهد: «یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف‌زاده بود. او پول توجیبی بیش از حد کافی داشت، اما فکر صحیح و منظم نداشت. او از مواهب ایمان بی‌بهره بود. جهان را مانند خود او بوالهوس و گزافه‌کار و ابله می‌دانست…»

حمله به صادق هدایت در دوران پس از انقلاب ۵۷ در ایران بی‌سابقه نیست. علی موسوی گرمارودی، یکی از شاعران مورد توجه خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی، چندی پیش با تاکید بر این که نویسنده‌ «توپ مرواری» (صادق هدایت) توهین‌های زشتی به سومین امام شیعیان کرده است، گفته بود:

«وظیفه‌ هر قلم به دست اهل قبله می‌دانم که حداقل به جوانان این کشور بفهماند که چه بی‌شرف‌هایی در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند؛ اسم‌شان هم صادق بود و هدایت مردم را بر عهده داشتند.»

انتشار آثار صادق هدایت در ایران پس از انقلاب با دشواری‌های بسیار همراه بوده است. بسیاری از آثار او نیز که اجازه تجدید چاپ گرفته، با حذفیات چشم‌گیر و حتی مخل منتشر شده است.

از میان نوشته‌های «هدایت»، به مهم‌ترین اثر انتقادی او، «توپ مرواری»، که طنز تند و تیزی بگفته خود او «بر ضد خرافات و موهومات» و «برای براندازی آن‌ها نوشته شده»، هرگز اجازه چاپ نداده‌اند در حالی که علاقه‌مندان به خواندنش به آسانی می‌توانند آن را در بازار سیاه یا در اینترنت بیابند.

نام این کتاب از توپی گرفته شده که در دوران قاجاریه سال‌ها در تهران قرار داشت و بسیاری از خرافاتی ها معتقد بودند که اگر زن یا دوشیزه‌ای آن را لمس کند یا سوارش بشود به زودی شوهری دل‌خواه خواهد یافت. از همین‌رو زنان و دختران خرافاتی بسیاری هر روز برای سوار شدن بر آن و حاجت گرفتن از «توپ مرواری» صف می‌بستند.

صادق هدایت، که از او به نام راه‌گشای داستان‌نویسی مدرن در ایران یاد می‌شود، و بیش‌تر آثارش، مانند «بوف کور» و «سگ ولگرد»، به چندین زبان خارجی برگردانده شده؛ «توپ مرواری» را در سال ۱۳۲۶ نوشت اما این نوشته تند و تیز و سرشار از طنز گزنده، هرگز چاپ نشد تا سال ۱۳۵۸ در اوائل حکومت اسلامی که به صورت زیرزمینی، و با نام مستعار «هادی صداقت» در بازار سیاه انتشار یافت.

صادق هدایت، ببا وجود مخالفت حکومت جمهوری اسلامی با وی و آثارش، به هر روی، به عنوان یکی از پیشروان داستان‌نویسی مدرن در ایران، خوانندگان خود را حفظ کرده است و در دانشکده‌های ادبیات نیز، خواه ناخواه، باید به او پرداخت.

وی که زاده ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱ بود، روز نوزدهم فروردین ماه ۱۳۳۰ در آپارتمان محقرش در خیابان «شامپیونه» در پاریس با گاز خودکشی کرد. پیکر صادق هدایت در قطعه ۸۵ گورستان «پرلاشز» پاریس به خاک سپرده شده است.

صادق هدایت: «آن‌چه اسلامی به ایران هدیه داد.»:

ما که عادت نداشتیم دختران‌مان را زنده به گور کنیم، ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمی‌دانستیم همه این‌ها را از ما گرفتند و به جاش فقرو پشیمانی و مرده‌پرستی و گریه و گدائی و اسف واطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کون‌شوئی و خلا رفتن برایمان آوردند، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود‌پرستی و بی‌ذوقی و مرگ و بدبختی است.

در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادت‌شان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن می‌شویند و به آهنگ نعره موذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست می‌شوند و برای خدای خون‌خوارشان ورد و اَفسون می‌خوانند…

عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایش‌گر است خدای جهودی آن‌ها قهار و جبار و کین توز است و همه‌اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را می‌دهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را می‌فرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آن‌قدر از آن‌ها قتل‌عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.

تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذت‌های موهوم شهوانی و شکم‌پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه‌اش زیر سلطه اموات زندگی می‌کنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت می‌کنند کاری که پست‌ترین جانوران نمی‌کنند.

عوض این‌که به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند. این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل می‌کرد و نه سر قدم می‌رفت، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!

تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم می‌غلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه‌های بی‌معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل بدهند.

سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند. اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می‌بلعد.

همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید به زبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی‌همه چیز بار بیاورد. مگر برای ما چه آوردند؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی‌تناسب به هم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی اقوام ملل است و به ضرب شمشیر به مردم زورچپان کرده‌اند. یعنی شمشیر بران و کاسه گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت‌المال مسلمین بپردازید یا سرتان را می‌بریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند.

صادق هدایت، نویسنده، مترجم، روشنفکر و یکی از بنیادگزاران ادبیات داستانی مدرن در ایران است. بوف کور صادق هدایت هنوز بر ادبیات مدرن ایرانی سایه افکنده است و آن‌چنان‌که برخی از منتقدان ادبی ایران باور دارند، نویسندگان ایرانی بعد از دهه‌های طولانی که از نوشته شدن «بوف کور» می‌گذرد، به ویژه این اثر او را پیشروترین نمونه داستان مدرن ایران می‌دانند.

اما دستاوردهای زندگی و آثار هدایت در ایران امروز بخت چندانی برای انتشار آزاد و آسان ندارند. کتاب‌های او یا منتشر نمی‌شوند یا پس از گذر از تیغ سانسور منشتر می‌شوند.

آثار صادق هدایت به جز داستان‌های کوتاه و بلند، بسیار متنوع‌اند؛ از نقد و ترجمه‌ ادبی تا گردآوری قصه‌های عامیانه و فولکلور؛ از طنز و انتقاد اجتماعی تا برگردان متون کهن به فارسی؛ از نمایش‌نامه تا نوشته‌هایی در فواید گیاه‌خواری و…

آثار و تالیفات صادق هدایت: گذشته از مقالاتی که از وی در مجله‌ها به طبع رسیده تالیفات متعددی دارد که از این قرار است: ۱- داستان‌ها: زنده بگور، ولنگاری، حاجی آقا، فردا، توپ مروارید. ۲- نمایش‌نامه‌ها: پروین دختر ساسان، مازیار، افسانه آفرینش. ۳- آثار تحقیقی: فوائد گیاه‌خواری، انسان و حیوان، ترانه‌های خیام، پیام کافکا. ۴- سفرنامه‌ها: اصفهان نصف جهان، در جاده نمک. ۵- فرهنگ عامه: اوسانه، نیرنگستان، فلکلور یا فرهنگ توده. ۶- گجسته ابالش، کارنامه اردشیر بابکان، گزارش گمان شکن، یادگار جاماسب، زند و هومن سن، شهرستان ایران شهر ترجمه از متن پهلوی. ۷- دیوار، مسخ گراکوس شکارچی: ترجمه از فرانسه.‌(دهخدا، علی اکبر، لغت‌نامه دهخدا، دانشگاه تهران، چاپ دوم، چاپ گستر، ۱۳۷۷‌ه.‌ش، ج ۱۰، ص ۱۴۷۸۶)

شرح حال صادق هدایت به قلم خودش:

«من همان‌قدر از شرح حال خودم شرم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش‌بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقه خوانندگان‌ست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانه زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم به علاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچه چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیده خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلا اندازه اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.

از این گذشته، شرح حال من هیچ نکته برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل‌توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و روسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازده بی‌مصرف قضاوت محیط درباره من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.»

نهایتا آن‌چه داستان‌‌نویسی مدرن و معاصر ایران خوانده می‌شود، به طور جدی و مشخص با هدایت آغاز می‌شود. کاری که کسانی مانند محمد علی جمال‌زاده و علی اکبر دهخدا پیش از هدایت انجام دادند، از نظر ساد‌ه‌نویسی و راه دادن واژگان عامیانه به زبان ادبی، برای داستن‌نویسی بستری مناسب فراهم کرد.

هدایت به دنبال فرم‌های تازه‌ ادبی به تجربه‌های مختلفی که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، به ویژه در ادبیات غرب و روسیه انجام شده بود نظر داشت. داستان‌های کوتاه روسی و در وهله اول آثار آنتوان چخوف، و آثار نویسندگان آلمانی‌زبان، به ویژه فرانتس کافکا به لحاظ فرم و محتوا در کار او تاثیر گذاشت.

بی‌تردید صادق هدایت یکی از نویسندگان دهه‌های اول قرن حاضر (دوران پهلوی اول) است. وی همراه با بعضی از نویسندگان هم‌عصر خود «چوبک، بزرگ علوی، جمال‌زاده و…» را بانیان سرآغاز ادبیات مدرن و رمان‌نویسی در ایران می‌دانند. هدایت با آثار خود و هم‌چنین ترجمه آثار غربی، مهم‌ترین و جس.رترین منتقد مذهب در عصر خویش بود. از ویژگی‌های بارز آثار هدایت می‌توان نفد وی به فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌های مردم ایران و تمسخر بسیاری از رسم‌ها و سنت‌ها و باورهای ایرانی و اسلامی اشاره کرد. این خصایص سبب شد که هدایت از اقبال خوبی نزد کسانی که به اسلام و سنت‌های برگرفته از آن و آخوندهای مفت‌خور و تبه‌کار که فتواهای قتل هم صادر می‌کردند برخوردار شود. صادق هدایت را باید یکی از جسورترین نویسندگان در نقد اسلام و مقدسات خرافی دانست. وی، در واقع نه به خاطر هنر نوشتنش بلکه به خاطر همین جسارت و گستاخی به مقدسات اسلامی در آثاری مثل «توپ مرواری» است که همواره توسط جمهوری اسلامی و عده‌ای خرافه‌پرست تکریم می‌شود؛ وگرنه مشخص است که کتاب‌های صادق هدایت از لحاظ ادبیات و جنبه‌های فنی داستان‌نویسی ایرادی ندارد.

اما صادق هدایت علاوه بر داخل کشور در عصر خود و به‌ویژه بعد از مرگش به‌شدت مورد توجه جوامع داخل و خارج کشور قرار گرفت. از نظر بسیاری از مراکز به ظاهر ادبی و دانشگاهی و حتی رسانه‌های غربی، هدایت چون با آثارش بنای نقد خرافات اسلامی اسلام را داشت از این‌رو می‌توانست در مدرن‌سازی جامعه ایران و رشد آته‌سیسم نقش مهمی داشته باشد.

شاخص‌ترین اثرش‌ بوف کور را اغلب در طبقه‌بندی ادبیات سورئالیستی جا می‌دهند. منتقدان در دو داستان کوتاه زنده به‌گور و «سه قطره خون» نیز برخی از ویژگی‌های این نوع را برجسته می‌بینند. هدایت همزمان با آثار «سورئالیستی» خود، داستان‌هایی چون «عروسک پشت پرده» و «طلب آمرزش» را نیز نوشته که داستان‌هایی رئالیستی به شمار می‌روند.

نیما می‌نویسد هدایت به شکل کار بی‌اعتناست و شخصیت‌های داستان‌هایش «نوع تفکرات و تکلمات خود را از دست داده به جای آن‌ها خود نویسنده است که دارد آن‌طور که دلش می‌‎خواهد، حرف می‏‌زند.»

نیما یوشیج پس از خواندن چند کتابی که هدایت برایش فرستاده با اشاره به داستان «آخرین لب‌خند» خطاب به او می‌نویسد: معلوم است بیانات پرسناژهای فوق، طبیعی‌‏ِ آن‌ها، یعنی بیانی که رئالیزم در صنعت ایجاب می‎کند، نیست. نفوذ یک ایده‏‌آلیزم سمج و نافذ است که صنعت را در نقاط حساس واقع شده‏‌ خود ایده‏‌آلیزه می‏‌کند.

نیما در این نامه که شاهدی بر دانش وسیع تئوریک و آشنایی گسترده‌ او با داستان‌نوسی مدرن جهان است پس از بررسی جنبه‌های مختلف داستان‌های رئالیستی هدایت به این نتیجه می‌رسد که در این آثار «انسان به مسایلی برخورد می‏‌کند که با آن مقدار رئالیزم که نویسنده خود را ملزم به رعایت از اقتضائات آن می‏‌کند، خیلی منافات دارد.»

اما بنیان‌گذار شعر نو در پایان‌نامه و پس از انتقادهایی به کاستی‌های کار هدایت از منظر داستان‌نویسی مدرن، نثر او را می‌ستاید و تلاش‌های او در این زمینه را هم‌سنگ کار خود در شعر عنوان می‌کند: «کاری که تو در نثر انجام دادی، من در نظم کلمات خشن و سقط انجام داده‌ام که به نتیجه‌ زحمت آن‌ها را رام کرده‌ام…»

هدایت از زبان راوی بوف کور می‌گوید: «اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه‌ام معرفی بکنم …» او تاکید می‌کند که «من فقط برای سایه‌ خودم می‌نویسم…»

با استفاده از همین تعبیر شاید بتوان گفت هدایت نزدیک به بیش از هشت دهه است که بر داستان‌نویسی معاصر ایران سایه گسترده‌ای انداخته است!

«فقط با سایه خودم خوب می‌توانم حرف بزنم، اوست که مرا وادار به حرف زدن می‌کند، فقط او می‌تواند مرا بشناسد، او حتما می‌فهمد … می‌خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه‌چکه در گلوی خشک سایه‌ام چکانیده به او بگویم:

«این زندگی من است!»

سه‌شنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۰ – بیستم آوریل ۲۰۲۱

            بهرام  رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com