۱۴۰۰ مهر ۸, پنجشنبه
۱۴۰۰ مهر ۷, چهارشنبه
۱۴۰۰ مهر ۵, دوشنبه
میرزا محمد کلانتر در خاطراتش در کتاب تاریخ کرمان در بخش فارسنامه از حرکت نادر به
بر ما چه رفته است – محمود طوقی
میرزا محمد کلانتر در خاطراتش در کتاب تاریخ کرمان در بخش فارسنامه از حرکت نادر به سوی کرمان چنین می نویسد:
در اواخر سنه ۱۱۵۹هجری موکب والا از اصفهان ،از راه نیریز به صوب کرمان نهضت فرمود. در اوایل صفر ۱۱۶۰ هجری در پای چنار مرزبانی خارج کرمان ،سرادق ظلم و تعدی بر کشیده خیمه جور و اعتساف بر پای کرد.
اعیان فارس به کرمان به خدمت نادر آمدند و مواخذه شدند.میرزا باقر وزیر و میرزا اسماعیل کلانتر و ۹ مستوفی را از دو چشم نابینا نمودند. پس به جناب میرزا محمد حسین کلانترفرمود ۱۰نفر ازعُمال را که پسنده اویند از میانه ۷۳ نفر فارسی برداشته باقی را چشم کنده میهمان نسق چی کند .پس ۶۳ نفر کلانتران فارس و ۱۱۶ نفر از اهالی کرمان را برحسب حکم پادشاه عدالت پناه کشتند و جنازه آن ها را در میدان انداختند واز سر های آن ها که به شمار۱۷۹ نفربود دوکله مناره ساختند وبه مراسم معدلت پرداختند.
میرزا محمد کلانتر گوید: نسق چیان از علینقی بیگ لر می خواستند که عده کشته فارسیان از ۶۳ نفر کمتر نشود که مبادا کله مناره ناحقی شده موردمواخذه شویم.
آن گاه به فرمان همایونی بر دیوار باغی که نزدیک سراپرده شاهی بود سوراخ تنگی کرده سر خاندانقلی بیگ (نایب الحکومه کرمان)را از سوراخ بیرون آورده طناب محکمی بر سر و گردن او بستند و سر دیگر طناب را به دو گاو بسته و چوب به گاو ها می زدند ،سر خاندانقلی بیگ بیچاره با بیشتراعصاب و عروق آن کنده شد.»
قبل از آن که کمی خم بشویم روی دفتر خاطرات میرزا محمد کلانتر که از دبیران موکب همایونی است وببینیم تاریخ نویس نادری در سطرهای نوشته ونانوشته اش چه می گوید بپردازیم به معنای چند لغت:
نهضت: حرکت
سرادق: سرا پرده، خیمه
اعتساف: زور گفتن
معدلت: دادرسی
کلانتر: رئیس صنوف
مستوفی: حسابدار کل
نسق چی: سردسته میرغضبان
بیگ لر: امیربزرگ شهر
بیگ: لقبی است ترکی به معنای امیر وارباب
منظور از راه نیریز به صوب کرمان نهضت فرمود حرکت به سمت کرمان وفتح کردن آن منطقه بوده است. در آن روزگارهر منطقه در دست حاکمی بوده است که باید یک بیک فتح و حکومت آن جا بدست نزدیکان پادشاه جدید داده می شده است و این داستان در فتح بعدی توسط پادشاه بعدی تکرار می شده است.
مرزبانی کرمان که وظیفه حفاظت از شهررادارد از بین می رود وشهر تسلیم می شود. وسپاه فاتح در آن جا چادر می زند.که از آن بدین شکل یاد می شود«سرادق ظلم وتعدی برکشیده خیمه جور و اعتساف بر پای کرد »
اعیان فارس به خدمتش آمدند.به این معنا نیست که خود آمدند. بعد از فتح شهر دستگیری ها آغاز می شود و اعیان شهر را دست بسته به خدمت نادر می آورند. از اینجا به بعد مراسم معدلت که منظور دادگاهی کردن این افراداست آغاز می شود.
در این دادگاه عندالورد ۱۱ نفر را کور می کنند: وزیر و یکی از بزرگان فارس و ۹ حسابدار که از آنان بنام مستوفیان یاد می شود.
مستوفیان از افراد لشگری نبودند حسابدارانی بودندکه در آن روزگار کارشان محاسبه مالیات بودمالیاتی که حکومت های وقت از زارعین بر حسب زمین زیر کشت و گاو و گوسفند های شان و یا از کسبه و صنعت گران شهری بر حسب کارکردشان می گرفتند.
بعد نادربه میرزا حسین نامی که از بزرگان فارس است می گوید از ۷۳ نفری که از اهالی فارس دستگیر شده اند ده نفر را که ازنزدیکان خوداوست جدا کند و باقی را کور کنندو بدست میر غضبان که همان نسق چی هاست بدهند. که معلوم می شود نادر نظر لطفی به این آدم به علتی که بر ما معلوم نیست داشته است. به احتمال زیاد در میانه راه سبیل اطرافیان نادر را چرب کرده است.
پس ۶۳ نفر از بزرگان فارس و ۱۱۶ نفر از اهالی کرمان را به فرمان آن پادشاه عدالت پناه می کشند و از سر آن ها مناره می سازند که بنظر می رسد از رسوم فاتحان آن روز گار بوده است .و مشغول مراسم معدلت می شوند که منظور تنبیه ومجازات دیگر دستگیر شدگان بوده است .
دونکته مهم در این قسمت از روز نوشت این میرزا بنویس درباری هست:
پادشاه عدالت پناه
مراسم معدلت
از مراسم معدلت بایدشروع کرد که دادگاه و دادرسی دستگیر شدگان است.شهری فتح می شود.بزرگان ومسئولین شهر دستگیر می شوند .عده ای را کور می کنند که معلوم نیست حداقل در نزد خاطرات نویس درباری جرمشان چیست . بعد ۱۷۹ نفر رامی کشند و به رسم فاتحان آن روز گاراز سرشان مناره می سازند آن هم بفرمان پادشاهی که عدالت پناه است که بدرستی روشن نیست عدالت این آدم در کجاست و بعد به مراسم معدلت می پردازند که ادامه دادرسی است و درواقع مجازات دیگرانی ست که دستگیر شده اند.
ودر همین حال میر غضبان از علینقی نامی که امیر بزرگ شهر است می خواهند که کشته شدگان فارس از ۶۳ نفر کمتر نباشندتا مبادا مناره ای که از سر ها درست شده است شکل غیر منظمی بگیرد و نادر آن ها را بازخواست کند.
نسق چیان در آن روزگارمیر غضبان بودند گروهی که با پادشاه حرکت می کردند وکارشان کشتن کسانی بود که شاه فرمان می داد در کارشان؛ ساختن مناره از سر و چشم محکومین؛ بدان اندازه خبره بودند که می دانستند با چه تعدادی ازسر یا چشم می توان مناره ساخت و اگر سرها و چشم ها از تعداد معینی کمتر باشد شکل هندسی مناره از کار درست در نمی آید و شکل نا موزون به مذاق حضرت سلطان خوش نمی آید و بد سلیقگی شان مورد باز خواست قرار می گیرد.
در آخر مراسم دادرسی نوبت به نایب الحکومه کرمان می رسد که معاون فرماندار شهر بوده است.کشتن آدم ها در آن روزگار با شغل شان نسبت معینی داشته است .فی المثل مستوفیان را کور می کردند که دیگر توانند کار حسابداری کنندچرا که کارشان با ثبت و نوشتن دارایی ها و کارکرد مردم مربوط بوده است پس به فرمان آن پادشاه عدالت پناه ، سوراخی بر دیوار باغی درست می کنند سر نایب الحکومه کرمان رااز سوراخ رد می کننددست و پایش را به دو گاو می بندند،آن دو گاو را تازیانه می زنند تا بدن را از سر جدا کنند.
عناصر داستان همگی در صحنه اند و در یک نبرد تاریخی هرکدام بر اساس بار طبقاتی و فکری خود عمل می کنند: سروران سردار کشواد هومان آرش دشمنان از دشمنان می گذریم که در طول تاریخ ایران زمین همیشه حضور داشته اند و تا روز آخری که آخرین آجر جامعه طبقاتی کشیده می شود و جهان برمدار دیگری می چرخد حضور خواهند داشت ؛جدا از نام ها و نشان های شان ،جدا از درجه سبوعیت شان. سروران در جنگ حضوری ملموس ندارند مثل همیشه .تنها فرمان می رانندودژ خوی و به بردگی کشاننده مردمانند. آن گونه که هومان برای پیوستنش به دشمن دلیل می آورد. بر گرده مردمان سوارند و با به بندگی کشاندن مردمان نان خودرا درتنورزحمت دیگران برشته می کنند و می خورند و ولی نعمتان خودرا می آزارند. جنگ بر پا می کنند و مردمان زحمتکش را برای فزون خواهی های شان به میدان جنگی می فرستند که در بر پایی آن هیچ نقشی و سودی ندارند.اگر پیروز شوندقهرمانان میدان نبرد آن هایند و اگر شکست بخورند رنجبران شکست خورده اند و با جان و مال شان باید تاوان این شکست را بدهند. سردار اما سردار است از طبقه جنگاوران ، آن گونه که خود می گوید نقشی درآغاز جنگ نداشته است . تنها به وظیفه خود عمل می کند اما همیشه این گونه نیست .اینان نیز در برپایی این جنگ ها نقشی و سهمی دارند. کشواد از طبقه پهلوانان است از طبقات میانی جامعه . زندگی خود می کنند ونان خود می خورند اما مهر به خاک ومردم خود دارند و در دوران سختی به کمک مردم خود می آیند.
دیالکتیک شکست و قهرمانی در حماسه آرش* – محمود طوقی
عناصر داستان همگی در صحنه اند و در یک نبرد تاریخی هرکدام بر اساس بار طبقاتی و فکری خود عمل می کنند:
سروران
سردار
کشواد
هومان
آرش
دشمنان
از دشمنان می گذریم که در طول تاریخ ایران زمین همیشه حضور داشته اند و تا روز آخری که آخرین آجر جامعه طبقاتی کشیده می شود و جهان برمدار دیگری می چرخد حضور خواهند داشت ؛جدا از نام ها و نشان های شان ،جدا از درجه سبوعیت شان.
سروران در جنگ حضوری ملموس ندارند مثل همیشه .تنها فرمان می رانندودژ خوی و به بردگی کشاننده مردمانند. آن گونه که هومان برای پیوستنش به دشمن دلیل می آورد.
بر گرده مردمان سوارند و با به بندگی کشاندن مردمان نان خودرا درتنورزحمت دیگران برشته می کنند و می خورند و ولی نعمتان خودرا می آزارند. جنگ بر پا می کنند و مردمان زحمتکش را برای فزون خواهی های شان به میدان جنگی می فرستند که در بر پایی آن هیچ نقشی و سودی ندارند.اگر پیروز شوندقهرمانان میدان نبرد آن هایند و اگر شکست بخورند رنجبران شکست خورده اند و با جان و مال شان باید تاوان این شکست را بدهند.
سردار اما سردار است از طبقه جنگاوران ، آن گونه که خود می گوید نقشی درآغاز جنگ نداشته است . تنها به وظیفه خود عمل می کند اما همیشه این گونه نیست .اینان نیز در برپایی این جنگ ها نقشی و سهمی دارند.
کشواد
از طبقه پهلوانان است از طبقات میانی جامعه . زندگی خود می کنند ونان خود می خورند اما مهر به خاک ومردم خود دارند و در دوران سختی به کمک مردم خود می آیند.
کشواد پهلوانی ست تیرانداز و نام آور،اما معترض است و اعتراض او به تفرقه ای ست که دشمن را کامیاب کرده است .واوبراین باور است که آن هاپیشاپیش شکست خورده اند واین شکست نه از دشمن که ازدست نیرو های خودی ست .سهمش را در جنگ ادا کرده است اما حاضر نیست ننگ شکست را به جان بخرد.برایش نام برتر از مرگ است.در آئین پهلوانی چنین است.
حاضر نیست ننگ شکست را گردن بگیرد. وبه سردار می گوید :
سروران از جنگ خسته اند می خواهند بر گردند و درآسایش مثل همیشه زندگی کنند و برایشان مهم نیست چه کسانی به بندگی می روند اما می خواهند ننگ شکست را هم گردن نگیرند.
کشواد از دیگر سو منکر عمل قهرمانی ست . وقتی که آرش گردن می گیرد تا تیر بیندازد و نام و زندگی خود را به داو می گذارد با او مخالفت می کند واو را باز می دارد. و می گوید قهرمان مردم را کاهل می کند باید در روزگار تنگ مردم خود بپا خیزند و دشمن را به دست خود برانند و آزادی را خود به چنگ بیاورند.
قهرمان و عمل قهرمانی
قهرمان و عمل قهرمانی بحثی قدیم است،ملتی که قهرمان ندارد وملتی که نیاز به قهرمان دارد.باید دید از کدام سو به این داستان نگاه می کنیم.
سه نگاه به عمل قهرمانی وجود دارد ؛نگاهی اپورتویستی وراست ،نگاهی چپروانه و نگاهی اصولی.
اپورتونیسم از این زاویه عمل قهرمانی را تخطئه می کند که خود از این خصیصه تهی ست .پس برای تخطئه کردن عمل قهرمانی به این گزاره می چسبد که توده ها سازندگان تاریخند نه قهرمانان. که البته این گزاره به خودی خود غلط نیست. ودید چپ از این زاویه عمل قهرمانی را رد می کند که تنها برای توده ها در تاریخ نقش قائل است.واز درک دیالکتیکی قهرمان و توده و نقش عمل قهرمانی در ساختن تاریخ فاصله ای بسیار دارد.
این گزاره درستی است که تاریخ را قهرمانان نمی سازند اما عمل قهرمانی در تاریخ برای خود جایی دارد.
وقتی توده و طبقه دیگر در میدان مبارزه نیستند .وپیشاهنگ در گوشه رینگ گرفتار شده است و راهی و جایی جز تسلیم وزانو زدن برای او نمانده است دوران دوران قهرمانی و شهادت است. جایی برای سازش و عقب نشینی نیست . دراین روزگار است که مردم شکست خورده ونومید چشم به عمل قهرمانانی دارند تا آن ها را به ادامه نبرد امیدوارکنند به آن ها راه رانشان بدهند.وبه آنان بباورانند که می توانند بر خیزند و دست به عملی قهرمانی بزنند وخود را آزاد کنند.
هومان
نیز از طبقه پهلوانان است بی هیچ مهری به خاک و مردم .پهلوانی است که همه می پندارند کشته شده است .اما او به دشمن پناه برده است از دژخویی و بندگی که بر او روا داشته اند. و براین باور است که وقتی قرار است بندبندگی بر گردن نهاد ودژخویی سروران را تاب آورددیگر مهری به خاک نیست و به تبع آن مهری به مردمان این خاک. واگر قرار است گردن کج کنیم همان بهتر جایی کردن کج کنیم که آخورش چال تر وفربهیش بیشتر باشد.
آرش
اما مردی از طبقه رنجبران است ؛مردی چوپان پیش از جنگ وهم اکنون ستوربان؛ نگهبان و نگه دار اسبان .اززمره مردمانی که از دسترنج خود نان به سفره فرزندان می برند ودر هیچ سوی این جنگ و بطور کل هیچ جنگی نیستند اما نیک می داند که شکست و بندگی را او وطبقه او باید مثل همیشه گردن بگیرند.عاملیت تاریخی رهایی خود و دیگران با اوست نه با سروران و پهلوانان و سرداران.
وتیر را باید مثل همیشه تاریخ برای رهایی خود و دیگران او رها کند. و نام وننگ و شکست و پرداخت هرینه هم بااوست.و راه دیگری جز این ندارد که نام وننگ را بجان بخرد وتیر رهایی را او وتنها اوست که باید از چله کمان رها کند امری که به آن می گویند عاملیت تاریخی .
و رها می کند تیررهایی را، تیری که همچنان می رود از فراز پنج دریا و هفت دشت و هزار بیابان از فرای زمان ها و مکان ها وهم چنان می رود و می گذرد تا روزی که در جهانی که آدمی به رهایی رسد بی هیچ سرور و دشمنی بی هیچ سردار و مرزی و فرود می آید بر آستانه تاریخی که نامش آزادی ست.
باز خوانی حماسه آرش
۱
از مردانی بسیار که از سرزمین های دور و دشت های پر باران آمده بودندهرگزکسی به سرزمین های خود باز نگشت در نبردی که حاصلش جز شکست چیزی نبود.
دل ها پراندوه
آسمان تاریک
خورشید گریخته و ماه پنهان بود
ابرمی بارید و جز آذرخشی چند هیچ روشنی بر جنگ ومرد جنگ نبود .
۲
آرش مردی رمه دار در ناحیت مرزی با توران بود . واکنون مردی ستوربان بود وکاریش پیش از این با جنگ نبود وهنر جنگ وایضاً از تیر انداختن هیچ نمی دانست .
۳
آرش در نزدیکی کشواد تیرانداز نام آور جنگ ایستاده بود که سردار سپاه ایران ازغبار می آید با پایی چوبین و شمشیری را عصا کرده و کشواد را بنام می خواند.
پرسش او از کشواد این است که اگر تیر بیندازی تا کجا می رود و کشواد می گوید :یک فرسنگ جنگ به فرجامی شوم رسیده بود و سپاه ایران شکست خورده شرایط دشمن را پذیرفته بود تاتیری انداخته شود و مرز همان باشد.
سردار می گوید کافی باشد ،پس بسوی سپاه توران که به گروه دیوان می مانند برو وبگو تیر را تو می اندازی.
کشواد نمی پذیرد.چون اگرتیربیندازد سرزمین های بسیار و مردمانی بسیارتر در اسارت دشمن خواهند بودو از فردا نفرین تمامی کسانی که در اسارت تورانیان اند نصیب او خواهد بود.
سردار می گوید :ما برای هر پهنا صد مرد داده ایم تو مارا یک فرسنگ به پیش می بری .
کشواد می گوید :وقتی کشوری از دست رفته است یک فرسنگ را چه سود .آنان مارا شکست نداده اند از این پیش ما خود شکست خورده بودیم.
اما سردار هم حرف هایی برای گفتن دارد.او نیز در پی این جنگ نبوده است .اما زمانی که جنگ در گرفت و دشمن آمد باید یگانگی می کردند امابیگانگی کردند و هر کس راه خودرا رفت.
و به کشواد می گوید :تو راست می گویی .بیداد گران مائیم از ما بخود ما نخست بیداد رفته است .
با این همه باید کاری کرد .ما با دشمن پیمان کرده ایم.
و کشواد کمانش را می شکند و می گوید من با کسی پیمان نکرده ام .
وسردار می گوید :اماآن فرمان سرور توست و کشواد می گوید درشکست هیچکس به دیگری سرور نیست.
وسردار می گوید اگر تا فردا تیر نیندازی لگد کوبمان می کنند و کشواد می گوید من به سم اسپان تن می دهم و به آن پستی نه .و دور می شود.
۴
پس بدنبال پیکی می گردند تا از دشمن فرصتی بخواهند وهمه می گویند :آرش که از مردم این حوالی ست و زبان دشمن را می داند.
آرش به دور می نگرد و خیل دشمنان را می بیند با خندهایی برلب و جام هایی برکف.
۵
آرش پیام را می گیرد و با پای پیاده به سوی شاه توران می رود.
شاه توران می پرسد: تیرانداز تویی ؟
آرش می گوید: من مردی ستور بانم .پیغام آورده ام ،زنهار یکروزه مارا بس نیست تیرانداز ما خسته است .
و شاه توران به تمسخر می گوید:تیرانداز تویی!و آرش می گوید :نه. وباز شاه توران به تمسخر می گوید :امامن شنیدم که گفتی تویی. وآرش می گوید :هرگز و شاه توران می گوید پیمان را توباید بجا ی آوری .
آرش می گوید :ما خرد شده ایم.وشاه توران می گوید:خردتر خواهید شد وقتی تو تیر بیفکنی.
ما پیمان کرده ایم اما نگفتیم تیرانداز را چه کسی بر می گزیند .ومن می گویم تو.
وآرش می گوید :آنان نمی پذیرند و شاه توران به سپاه خویش می نگرد وآن ها به خنده لب باز می کنند .وشاه توران می گوید می پذیرند.من می توانستم ومی توانم شما را همه از دم تیغ بگذرانم وآرش می گوید :چرا نکردی؟و شاه توران می گوید تا بمانید و برای فرزندانتان بگوئید از ما چه دیدید.
آرش از سراپرده شاهی دور می شود که می شنود شاه هومان را بنام می خواند ومردی به ستهمی ده مرد از پشت سرا پرده سرخ بیرون می آید. نام و چهره ای که برای آرش آشناست. وازاو نام ونشان آرش را می پرسد و هومان می گوید او هرگز از سپاهیان نبوده است و شاه توران به آرش می گوید: او ازشما بود اما اینک با ماست.وبه سراپرده بنفش می رود.
آرش به هومان می گوید ما می پنداشتیم تو مرده ای و ای کاش مرده بودی اما بگو چرا بما پشت کردی؟
هومان می گوید :من از ستم به ستم گریختم از دژ خویی به دشمن .وآرش می گوید اما تو نخست با دشمن جنگیدی و هومان می گوید :می خواستم بدانم که مهر خاک در من هست ،نبود .
شاه از سراپرده بنفش بیرون می آید وبه هومان می گوید : باید نامه ای به پارسی به ایرانیان بنویسی تا کبوتر پیغام بر ببرد .
۶
آرش به سوی سپاه ایران می رود وبا خود می گوید:من مردی یله بودم. من به اینجا چرا آمده ام؟
وهم چنان می رود تا به برج نگهبانی ایرانیان می رسد .سرداراز غبار بیرون می آید .در یکی دست نامه ای و در دست دیگر شمشیر شعله وری وبا خشم از آرش می پرسد این راست است ؟ وآرش هیچ نمی داند وسردار با خشم می پرسد آیا توازایشانی ؟و از پرنده پیام آوری می گوید که نامه ای از دشمن آورده است به پارسی که در آن نامه آمده است آرش باید تیر را بیندازد.
سردار می پرسد : آرش چرا فریب مان دادی ؟.و می گوید شاه توران گفته است تنها به تیراندازی تو گردن می نهد ولاغیر .
آرش می گوید :من فریبتان ندادم وسردار می گوید: پس چگونه نامه به پارسی نبشتند .آرش می گوید من نبشتن نمی دانم وسردار می گوید پس اگر دلت با دشمن نیست چرا کشواد را که تیر نینداخت ستودی وآرش می گوید :پس مرا بکش و سردار شمشیر می کشد و می گوید: چنین کنم.وسرداران واسطه می شوند که شاه توران قسم خورده است که اگرآرش را بکشید از شما یک تن زنده نمی گذارم.
در همین زمان از سپاه توران کمانی می آورند کمان از هومان پهلوان است. سرداران می شناسند وهمه می گویند :هومان هرگز با دشمن سوگند نخورد آن گونه مُرد که از او هیچ نشان نماند وهنگامی که با یک سپاه تنها ماند نهراسید وایشان چندان براو ستور راندندکه کوه اندامش با خاک پست شد پس همه بگریستند وآرش چیزی نگفت که هومان زنده است و اوست که به پارسی نامه برای شاه توران نوشته است.پس از سپاهیان بر آرش سنگ زدند.
۷
آرش بر زمین افتاده بودکه دیده بان با تیری بدست می آید .آرش به او می گوید :هومان زنده است اما من نگفتم و دیده بان می گوید این را همه می دانند .او در دل های ما زنده است. وآرش می نالد واز او می پرسد از من چه می خواهی؟ می گوید تیر را پرتاب کنی و آرش می گوید: هرگز. و دیده بان می گوید: اگر پرتاب نکنی.ترا با تنی چاک چاک بر خری باژگونه سوار می کنند وبسوی تورانیان می فرستند و می گویند این پیمان نکرد آن ها ترا می کشند.
آرش تا مدتی چند به البرز می نگرد.چیزی در جانش به جنبش در می آید. و بر می خیزد .در اندیشه اش تیری چون باد تا دور دست افق می رود. پس به دیده بان می گوید :من تیر را می افکنم.
۸
آرش به سوی تورانیان می رود و می گوید من تیر را پرتاب می کنم تا هرجا که رفت مرز ایران باشد و سپاه تورانیان می گویند چنین باشد وبه زشتی می خندند.
۹
وآرش با دلی اندوهبار از خود می پرسد :تیر من تا کجا خواهدرفت.
۱۰
شاه توران به آتشی که ایرانیان افروخته اند از دورمی نگرد و بسوی هومان می رود و از او می پرسد :آیا تو مارا نفریفته ای ؟.و هومان می گوید :هرگز. وشاه توران می گوید پس چگونه رضایت دادند به تیر انداختن آرش و هومان می گوید نمی دانم و شاه توران می گوید اگر مارا فریفته باشی چندان ستوران بر اندامت برانم که هیچ نماند و هومان می گوید:چنین باشد.
۱۱
آرش به سوی قله می رود تا تیر را رها کند کشواد در میانه راه ،راه را بر او می بندد و می گوید آمده ام تا ترا باز گردانم.وآرش می پرسد چرا؟ کشواد می گوید این تیر بهانه ای ست تا دشت ها و انبوه بندگان را به تورانیان بسپارند. به بندگان بیندیش و آرش می گوید :من خود از ایشانم وکشواد می گوید :این تیر به سود بندگان نیست وآرش می گوید تواز سود وزیان چه می دانی از راهم دور شوکه مرا جز رفتن چاره ای نیست .
وکشواد می پرسد :تو تیرانداز نیکو نئی پس چرا تیر می افکنی و آرش می گوید :برای آن که بمیرم.
۱۲
آرش در میانه راه با خود حرف می زند و خودرا مذمت می کند که چرا از صحنه جنگ نگریخت یا در برابر تنگ چشمان تورانی پشت خم نکرد تا امروز گرفتار چنین مصیبتی نباشد .
اما احساس می کند چیزی دررگ ها و بازوانش به جنبش در آمده است ،نیرویی شگرف در مغزش می جوشدواز خود می پرسد این نیرو چیست .؟
۱۳
البرز آن بلند پنهان شده در ابرها آرش را می بیند که به سوی او می آید .واز خود می پرسد: این کیست که با کمانی بلند و تیری با پر سیمرغ به سوی من می آید .
۱۴
در سپاه ایران همهمه این است که چون آرش باز آیدجملگی بر او بتازند و بند از بندش جدا کنند.سردار می شنود وبا خود می گوید بازشان نمی دارم ، سزای مرد خود باخته جز این نیست.
۱۵
در میانه راه آرش پدرش را می بیند با زوبینی در دست .آرش به او می گوید :پدر چرا گریستن رابمن نیاموختی؟ وپدر می گوید: این منم که باید بگریم وآرش می گوید آیا تو فرزندت را نمی شناسی؟وپدر زوبینش را بالامی برد و می پرسد :آیا دروغ می گویند وآرش می گوید :چه کنم که باور کنی .پدرش می گوید من نیستم که باید باور کنم آن انبوه مردمان دشت باید باور کنند.
وپدر می گوید: آرش! تیر راباید با دل خود بیندازی نه بازوی خود. وآرش می گوید سرا پرده ها دورند وپدر می گوید دورتر بینداز و آرش می گوید تا دشتی که خانه ما بود وپدر می گوید دورتر بینداز و آرش می گوید تا مرز وپدر می خروشددورتر بینداز وآرش به خاک می افتدو می گوید: ای پدر به من مهر بیاموز .پس آرش راه خود می گیرد وبالا می رود.
۱۶
آرش به سنگ چینی از دیده بانان تورانی می رسد و دیده بان می گوید: آرش در بین راه با چه کسی سخن می گفتی ما تیز بنگریستیم جز تو کسی نبود .بانگش دور بود ودور می پیچید، چون آخرین فریاد یکی زخم خورده ای.وآرش راه خود می گیرد وبالا می رود و دیده بان تورانی پرنده قاصد را پرواز می دهد تا به شاه توران بگوید: آرش از برج دیده بانی توران گذشت.
۱۷
آرش بالا و بالاترمی رود و بناگاه صدای پایی را در پشت خودمی شنود. او کشواد است که می گوید: ای آرش مگذار بر ایشان امید شوی.این رهایی جاودانه نیست .هر پیمان روزی شکسته خواهد شد در آن روز تو کجایی .اگر تو آن ها را برهانی امید خواهی شدو این که در هر گدارسخت مردی خواهد آمد.این امید مردم را کاهل می کند و در هر تنگی ،چشم می گردانند تا بر گزیده ای بیاید و خود بر جای می نشینند .
وآرش اما می شنود وچیزی نمی گویدو راه خود می گیرد و بالا می رود ودیگر بانگی نمی شنود و بر بالای ابرها گردونه ناهید رامی بیند که از آسمان می گذرد.
۱۸
البرز بلند کوه زمین به آرش می گوید :آی آرش اگر تو بخواهی بادی بر می انگیزم تند ،بارش مرگ تا بر دشمنانت فروریزداماتو با این شتاب به کجا می روی؟ .آرش می گوید: به سوی بالاترین بلندی ها و البرز می گوید: آن جا پهنه گردونه رانان آسمان است و جز ایشان تا کنون بدانجا پای کسی نرسیده است وآرش هیچ نمی گوید و به سوی بالاترین بلندی ها می رود و دیگر زیر پای او آسمان است.
آرش فرزند زمین پر اندوه به بالاترین بلندی ها می رسد.
۱۹
آرش کمانش رابه ابر هاتکیه می دهد و به مادرش زمین می گوید :آرش مردی رمه دار بودبا مهری به دل او هرگز کمان نداشت ،تیری رها نکرد ،نه موری آزرد ونه دامی گسترد. نان او در گرو باد بود اما اینک چشم جهانیان به سوی اوست .جنگاوری که سخت ترین جنگ افزارش چوبدست چوپانان بود.
۲۰
پس آرش رخت از تن بدر می کند کمان تکیه داده بر ابرهارا بدست می گیردو به مادرش زمین می گوید:تنها تو میدانی که من کیستم ،پس گواه من باش وکمان خودرا که از پشت آسمان خمیده تر بود بالا می برد.
۲۱
زمین بالا می رود و آسمان فرود می آید و آرش تیر بر کمان می نهد .آرش کمان را راست تر می کند با چهل اندام.وزه را می کشد و ابرها به جنبش درمی آیند.
آرش زه را با تمامی نیرو می کشد خروش ابرهابرمی خیزد.
آرش زه را با نیروی دل می کشد آذرخشی تند پدیدمی آید. کمان آرش خم وخم تر می شود دردریا خیزاب های بلند بر می خیزد .
کمان آرش خمیده ترمی شود زمین را لرزشی سخت پدید می آید.
نعره ای از دل البرز برمی خیزد .خورشید باز می ایستد هفت آسمان زبر زیر می شوند.ابرها شکافته می شوند. رودها رااز راه خود برمی گردند.آرش تیر را رها می کند.
تیر از سه کوه بلند می گذرد.از هفت دشت پهناور ردمی شود، از چند رود و پنج دریا .
خورشید سه بار فرومی رود و فراز می آید .سه بار توفان می شود. ده روز مردان در پای البرز می ایستند تا آرش بازآید.
ایرانیان هومان رامی یابند که دشمن بر او ستورها رانده است واز سرا پرده های تورانی هیچ نشانی نمی یابند.
وتیر هم چنان از بیابان های خشک و دشت های سبز می گذرد . چند سواراز دشمن و دوست در مرز پیشین برکنار درختی ستبر و سالدار از تیر باز می مانند وتیر هم چنان می رود روز ازپی روز وشب از پی شب .
می گویند مادران داغدار و سیاهپوش،پدران دل شکسته و پشت تا کرده ،همسران چشم بدر سفید کرده وگیسو به خون خضاب کرده در شرق زمین دیده اند که تیر هم چنان از فراز ابر ها شانه به شانه گردونه ناهید دارد به سوی ناپیدای جهان می رود .
***
آرش:بهرام بیضایی ،نشر نیلوفران
ابراهیم گلستان که می گویند داستان نویس خوبی بوده است و چند کار مستند هم کرده است که این جا و آن جا جایزه ای هم گرفته است چندی است در کاخش در انگلستان نشسته است و روشنفکر دست و پابسته داخلی را به یمن زمینه مساعد داخلی به توپ می بندد و بر این باور است که شاملو شاعر شاعران ایران نه از دستور زبان چیزی می دانست و نه از شعر و با مرگش شعرش هم به پایان رسید.
ابراهیم گلستان از نگاه جلال آل احمد – محمود طوقی
ابراهیم گلستان که می گویند داستان نویس خوبی بوده است و چند کار مستند هم کرده است که این جا و آن جا جایزه ای هم گرفته است چندی است در کاخش در انگلستان نشسته است و روشنفکر دست و پابسته داخلی را به یمن زمینه مساعد داخلی به توپ می بندد و بر این باور است که شاملو شاعر شاعران ایران نه از دستور زبان چیزی می دانست و نه از شعر و با مرگش شعرش هم به پایان رسید. و فروغ فرخزاد شاهزاده شعر معاصر شعرش ساختار نداشت و نجف دریابندی مترجمی که نامش برای هر کتاب اعتباری بود و نخستین ترجمه اش وداع با اسلحه همینگوی است ترجمه بلد نبود و وقتی به دفتر کاراو رفت شروع کرد به گریستن. و دیگران نیز آدمی های درپیتی بوده اند که مفت شان هم گران است و تمامی این افاضات در مصاحبه هایش مکتوب شده است .(۱)
باید دید که جلال آل احمد دوست گرمابه و گلستانش در خرداد ۱۳۴۳ در مورد چاله ای که او برای او کنده بود تا او را چون خود نان خور کنسرسیوم نفتی فرزند زنا زاده کودتا کند چه می گویدو چگونه او را ارزیابی می کند تا ببینیم که در پیرانه سر این تحفه نطنز که فکر می کند آسمان سوراخ شده است و او از آن جا پائین افتاده است کجای این داستان است .
«با گلستان از سال ۲۵-۱۳۲۴ آشنا بودم.در همان داستان انشعاب از حزب توده.گلستان مسئول اخبار خارجی روزنامه رهبر بود یکی از روز نامه های حزب.
گلستان ازهمان روز ها می خواست تماشاچی باشداما بازیگری هم می کرد .اما این برایش کافی نبود . بهمین خاطر از تشکیلات مازندران عذرش را خواستند.
نوعی خود خواهی نمایش دهنده داشت که کمتر در دیگران می دیدی.
همیشه متکلم وحده بود وحوصله گوش دادن به دیگری را نداشت امابا هوش بود و با ذوق .خوب می نوشت و خوب عکس می گرفت.قلم هم می زد و ترجمه هم می کرد اغلب خوب گاهی هم بسیار خوب.
اما حیف که درست و حسابی درس نخوانده بود یعنی تحمل نیاموخته بود. نا چارنخوانده ملا بود.
او به پر مدعایی و دیگران به بی اعتنایی و بردباری همدیگر را به آدم ها راهنما بودیم به کتاب ها و آدم ها.
او در آبادان بود که عاقبت تکلیف خودش را روشن کرد از بازیگری به تماشاگری.
اولین تجربه جدی ما با گلستان در خود داستان انشعاب بود .او با ما بود اما با ما نیامد.
ما که انشعاب کردیم او تنها رفت. و کاغذ استعفایی به حزب نوشت ودرآمد که بله چون نزدیک ترین دوستان من رفتند دیگر جای من این جا نیست .اعتراف می کرد به اتکای ما آن جا بوده است.
اما بیش از آن خود بین بود که همراه جمع بیاید و گمنام بماند.آخر خلیل ملکی سر کرده ما بود و او به ناچار مثل من دست دوم و سوم می ماند.
واو به آبادان رفت . شاید اگر او به آبادان نرفته بود حالا روزگارش بهتر بود و با خودش بهتر کنار می آمد.
اما به هر صورت تنهایی آبادان کار خودش را کرد یعنی گلستان خل شد .تکیه کلامی که او خود به دیگران می داد و اثر این خل شدن را پیش از همه این صاحب قلم در سرش دید و در نقدی برشکار سایه و کشتی شکسته به ان اشاره کردم. که اولی مجموعه قصه ای بود ودومی ترجمه ای.
دیده بودم که پای نزدیک ترین دوستانم در چاله ای می رود که اگر سالم هم بیرون آید به تقلید کبک هاست.
مطلب که چاپ شد ناراحت شد وفهمیدیم که گلستان تحمل شنیدن انتقاد را از دست داده است
گرچه آن پیش بینی ما از کاردرست درآمد واو به حوزه تصویر تبعید شد وحالا هم اگر چیزکی می نویسد چاشنی تصویر هایی است که بر پرده می افکند .تصویر هاش بی کلام به هم مربوط نیست و کلامش بی تصویر جان ندارد.
این قضایا بود تا او شد کارمند عالیرتبه کنسرسیوم نفت.
به این اعتبار که مدتی کار گل خواهد کرد و بعد که قرض ها تمام شد فرصتی برای کار حسابی خواهد داشت.
غافل از آن که راه ها تقوای بیشتری را در خورند تا هدف ها.
آن قدر مرکز خلقت بود که تصورش را نمی کرد .من هیچ کس را آن قدر اشرف مخلوقات ندیده ام.
تا یک روز درآمد که بیا برو خارک.قرار بود از لوله کشی نفت به خارک فیلم بردارند .گفت ممکن است مطالعه من به کار تهیه عکس و فیلم ها بخورند.
طرف اصلی کار کنسرسیوم بودو ریپتون رئیس انتشارات کنسرسیوم بود. مردی فرانسوی و پلی تکنیک دیده و از شعر و نقاشی هم خبری داشت.
ریپتون پیشنهاد کنترات کتاب را داد و من گفتم بگذاریم برای بعد از آماده شدن کار .این قضیه مال سال ۱۳۳۸ است.
وبعد ازمدتی کنسرسیوم نخستین پیش قسط را دادچکی به مبلغ سه هزار تومان که پول زیادی بود.
وخانه را سراپا رنگ کردم .بله روشنفکر را همین جوری می خرند.
کتاب که تمام شد برای گلستان خواندم .پرسیدم گمان می کنی بدردشان بخورد .گفت مگر خلی.
آن ها بدنبال کاری تبلیغی برای کارشان بودند.
تا قضیه موج و مرجان و خارا پیش آمد .فیلم مستندی که گلستان ساخته بود.
موج ومرجان می گفت گلستان شده است حماسه سرای صنعت نفت که مرا و مارا در آن هیچ دستی نبود و به طریق اولی هیچ حقی برای حماسه سرایی.
از بهرام بیضایی خواستیم که برای این فیلم چیزی بنویسد .نوشت که کارنامه فیلم گلستان شده است نردبان تبلیغات کمپانی نفت.
نقد در کتاب ماه چاپ شد که چندی بعد توقیف شد.
ما که بودیم ؟.گلستان که بود.؟
هریک از ما را به تنهایی چه براحتی می توانستند مهار کنند تا زله بشویم و رضایت بدهیم به زینت المجالس این غارتکده شدن.»(۲)
جدا شدگان از حزب
نکته ای که بعضی بعنوان کردیت در حساب گلستان منظور می کنند انشعاب از حزب توده است وایستادن در برابر استالینیسم که در آن روز گارکار بزرگی بود.
بقول آل احمد از آن جایی که این انشعاب بنام ملکی رقم خورد و بیشترین لعن ونفرین ها نصیب او شد افتخار این انشعاب هم از آن اوست نه از آدم اپورتونیستی مثل گلستان که با انشعاب نرفت و از حزب استعفا داد که فرق بسیاراست بین انشعاب و استعفا و علت استعفایش را رفتن دوستانش از حزب اعلام کرد نه موضع داشتنش روی چسبندگی حزب به شوروی یا استالینیسم و هر خزعبلاتی دیگر.
نکته دوم این است که جدا شدن از حزب مهم نبود. مهم این بود که منشعبین سر از کجا در می آوردند. حزب توده از همین فرجام ها توانست حرف درست انشعاب را لجن مال کند و حرف نادرست خودش را به کرسی بنشاند.
نگاه کنیم و ببینم ملکی و جلال و گلستان سراز کجا در آوردند آن وقت می فهمیم که چرا انشعاب عاقبت بخیر نشد .
ملکی به وحدت با بقایی و بعداً به شاه رسید . جلال سراز دفاع از سنت بر آورد و به علی شریعتی نزدیک شد و گلستان شیپور چی کنسرسیوم شد که فرزند نا مشروع کودتا بود .
جمع بندی کنیم
گلستان نویسنده و فیلم ساز با استعدادی بود .نه آن گونه که خود تصور می کرد ومی کند.
گلستان فاصله بسیار دارد با آدمی مثل گلشیری اما داستان های خوب و متوسطی دارد. چند کاری هم در زمینه مستند داردکه تعریفی ست.
اما از همان آغاز در پی آن بود که تماشاچی باشد ؛بقول جلال و کناره گرفت و در بازار مکاره دنیا از قبل استعدادش به نان و نوایی رسید وشاهانه زندگی کرد.
فرق بسیار است بین او و به آذین و حتی جلال.
اما نمی توان نگاه نکرد که در سال های سیاه کودتا چه کسانی بر سفره کنسرسیوم نشستند و چه کسانی در کنار مردم خود بودند و رنج کشیدند تا دری بسوی آزادی باز کنند.
زندگی گلستان زندگی قابل دفاع و افتخاری نیست .من از رابطه غلطش با فروغ می گذرم در نوشته ای دیگر به آن پرداخته ام .(۳)
گلستان اگر سکوت می کرد و حرف نمی زد و طلبکار دیگران نبود می شد با اغماض بخاطر داستان های خوبش از شیپور چی بودن او در خدمت کنسرسیوم گذشت اما وقتی دهان باز می کند و یاوه می گوید پرونده مفتوح او چیز زیادی برای دفاعش نشان نمی دهد.
هرچنداو همیشه با فرصت طلبی از همه کس طلبکار بوده است . اما بدهکاری زیادی به مردم و انقلاب دارد. و این بماند برای بعد.
منابع:
۱- یک چاه ودو چاله :جلال آل احمد
۲-نوشتن با دوربین:پرویز جاهد
۳-کنکاش قسمت دهم: محمود طوقی، سایت لجور
۱۴۰۰ مهر ۳, شنبه
۱۴۰۰ شهریور ۳۱, چهارشنبه
۱۴۰۰ شهریور ۳۰, سهشنبه
در این نوشته تلاش می کنیم به نخستین فرضیه ها درباره رویداهای افغانستان بپردازیم. هنوز برای تحلیل پیامدها خیلی زود است، اما واقعا ضروری است که در میان انبوه سردرگمی رسانه ای کنونی، سرخطِ تحلیل را بگشاییم. در این نوشته، کوشش می کنیم به جنبه های اساسیِ ژئوپولیتیکی اشاره کنیم. طبیعتاً این متن، فراگیر نیست. چنین هدفی هم ندارد. منظور طرح چند پرسش و راهیابی برای آینده است
ژاک فات*
افغانستان: سخن از کدام شکست است؟
برگردان بهروز عارفی
|
همان گونه که می بینیم، 20 سال پس از «جنگ با تروریسم» که جورج والکِر بوش در پیِ حمله های تروریستی در 11 سپتامبر 2001 علیه طالبان و القاعده به راه انداخت، افغانستان، در چند روز به دست طالبان سقوط کرد (واژه سقوط بسیار معنی دار است). در برابر پیشروی برق آسای روزهای اخیر، نیروهای افغان یا فروریختند و یا بدون جنگ، تسلیم شدند. تشدید حمله های هوائی آمریکا چیزی را در محل تغییر نداد. طالبان هنگامی وارد کابل شدند که نیروهای واشینگتن هنوز در آن شهر بودند. طالبان ورودی های فرودگاه را کنترل می کنند و در نتیجه دسترسی به آن برای کسانی که می خواهند افغانستان را ترک کنند، نامعلوم و پرمخاطره است. هزاران افغانی برای فرار از کشور به آنجا روی می آورند. بایدن در مقابل این فروپاشی گفت که قادر نیست نتیجه نهایی این عملیات را تضمین کند.
در هرجی و مرجی وصف ناپذیر، سیاست عقب نشینی که بایدن فرمانش را صادر کرد و دولت آمریکا راه و روش آن و نیز تقویم آن را معین کرد، باوجود تقویت قابل ملاحظه ی نیروهای آمریکا از سوی پنتاگون (از 2500 تا 6000 سرباز) جهت تضمین امنیت، این عقب نشینی یک شکست کامل است. آمریکا حتی نیروهایی در قطر و کویت مستقر کرد. اما، ایالات متحده کنترل اوضاع را از دست داده است. این امر، به نوبه خود، برای بزرگترین قدرت نظامی جهان اهانت آمیز است. چرا که بیست سال پیش، جورج دبلیو بوش از جاه طلبیِ قدرتی با گستردگی بین المللی صحبت کرد[2] و اینکه هیچ چیزی نمی تواند این وضعیت را برهم زند. چهل و سومین رئیس جمهور آمریکا اظهار داشت «جنگ ما علیه تروریسم با القاعده شروع می شود ولی با آن متوقف نخواهد شد. این جنگ تا زمانی که همه گروه های تروریستی را در جهان یافته، دستگیر کرده و شکست دهیم» ادامه خواهد یافت. این بلندپروازی که با شروعِ جنگی جهانی با تروریسم به نام ارزش های امریکا، به نام ملتی «استثنایی» و «صاحبِ تقدیر»، به نام مسیحایی دموکراتیک آغازشد، امروز – ودر واقع از مدت ها پیش- دور از دسترس است. این ایده برخاسته از مبالغه ای دراز مدت است که برای ایالات متحده و نیز منحدانش بسیار گران تمام شده است. اما، این دروغ که آشکارا در رسانه ها نیز بازتاب یافته است، بی دلیل نبود: تثبیت حضور سلطه گرانه ی آمریکا در جهان و به ویژه در منطقه ای که منافع استراتژیکی و حوزه های نفوذ بسیاری به هم میرسند.
آرشیو امنیت ملی (آمریکا)[3]در 19 اوت مجموعه ای از اسناد تاریخی را منتشر کرد که از رده بندی سری خارج شده بود. این اسناد نشان میدهد که «به مدت نزدیک به بیست سال، دولت آمریکا تا چه حدی مردم آمریکا را در مورد پیشرفت ها در افغانستان فریب داد. در حالی که همزمان، واقعیت های آزاردهنده درباره ی شکست های جاری را با سرپوشِ محرمانه مخفی می کردند...» درنتیجه، واشینگتن درباره ی توهم و دروغ بافی برپایه ی اسطوره های ایدئولوژیکی بنیادگذار ایالات متحده و همچنین در مورد واقعیت تناسب قوا شکست خورده است...
پیروزی طالبان همراه با تصویرهای دهشتناک، تراژدی انسانی و پرسش های بی شمار درباره ی آینده، به عنوانِ یک رویداد بااهمیت تلقی می شود. با لحظه ی بهت آور و تاریخ دراماتیک روبرو هستیم. ولی اگر اوضاع چنین ابعادی پیدا کرده، به ویژه به سبب مفهوم سیاسی اساسی آن است. به هر حال، این پیروزی و پیامدهای آن درسی کلی تر و هشداری است ازجمله برای فرانسه که مجبوراست برای سازگاری و شکلی از عقب نشینی در جنگ ساحل آفریقا و کش و قوس های آن آماده شود.
عقب نشینی از افغانستان که جو بایدن به رغم دودلی های موجود در بین جمهوری خواهان و نیز در میان نظامیان، تصمیم آن را گرفت و بدان متعهد شد، در واقع طرحی است که بسیار پیش از آن ریخته و پرداخته شده بود. ابتدا، در سال 2012، باراک اوباما تصمیم گرفت تا نخستین گروه از سربازان امریکائی را بازگرداند. با این وجود، او مجبور شد که در تقویم بازگشت سربازان تجدید نظر کند و حتی به خاطر وخامت اوضاع، نیروهای جدیدی به افغانستان گسیل دارد. این انطباق جدید موجب بروز تردیدهای طولانی بین دو خواست شد یعنی بین عقب نشینی که کم کم تحمیل می شد و آنچه که در آن زمان برای پاسخ به ضروریات ایمنی «الزامی» به نظر می آمد.
سپس، دونالد ترامپ بود که متعهد شد به «این جنگ بی پایان» پایان دهد و «حداکثر تا سال 2021» نیروها رابرگرداند. او در فوریه 2020 در دوحه با طالبان بر سر توافقی برای خروج نیروها در تاریخ یادشده مذاکره کرد و پیش از انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 2020، به این فرایند شتاب داد. استقبال مردم از چنین عقب نشینی آن چنان زیاد بود که تابوی گفتگوی مستقیم با دشمنی که تا دیروز غیرقابل معاشرت ارزیابی می شد، شکست. گفتگو بر سر خروج نیروهای آمریکایی تا پایان مه 2020 در مقابل تعهد طالبان برای تامین امنیت و مذاکره مستقیم با حکومت کابل انجام شد. اما خشونت ها تا میزان بالاتری ادامه یافت، اختلاف ها تداوم یافته و چشم انداز خروج کامل با مقاومت هایی در کنگره و پنتاگون [وزارت دفاع] روبرو شد.
سرانجام، جوبایدن تصمیم گرفت تا کار را تمام کند. از آن پس، او بود که با انتقادهای تُند جمهوری خواهان، دونالد ترامپ و برخی از متحدان آمریکا (از جمله آالمان و بریتانیا) و نیز چند رسانه روبرو شد که این تصمیم را «فاجعه کامل» خواندند، امری که در عمل ایالات متحده را بی اعتبار می کند. روزنامه "وال استریت جورنال" بیانات بایدن را «ننگین»، «تسلیم» و «دغل کاری» نامید. این واقعیتی است که استفاده از نیروهای نظامی چنان در ذات اصلی نقش آمریکا و هویتِ امپریالیستی ایالات متحده ثبت شده که هر گُزینشِ دیگری ، غیرعادی و نسنجیده تلقی می شود. این نکته را اوباما خوب به یاد دارد، چون او که نپذیرفت در سال 2013 سوریه را بمباران کند، به شدت مورد سرزنش قرار گرفت و از جمله در فرانسه. در نتیجهی از دست دادن کنترل، بلبشوی امنیتی، نکوهش ملی... بدون تردید روز 15 اوت آثار عمیقی در حافظه ی سیاسی آمریکا برجاخواهد گذاشت. اما باید فراتر از آن را نگریست.
شکست تاریخی
عقب نشینی آمریکا و فروپاشی رژیم وابسته به واشینگتنِ افغانستان، ابتدا برای ایالات متحده یک شکست تاریخی است: شکست جنگ آمریکا با تروریسم، شکستِ «دولت سازی»[4] در حالی که کلِ سیاست خارجی ایالات متحده و مجموعه ی جنگ های آن ها به نام دموکراسی به مثابه کسبِ حقانیتِ نهایی و حقانیت شیوه کار، هدایت شده است. با این وجود، نباید به رغم شدت تصویرها، میان سقوط کابل در 2021 و سقوط سایگون در 1975، شباهت قائل شد.
در ویتنام، با نماد کسب اسقلال یک ملت در موقعیت سخت و دهشتناک جنگ سرد روبرو بودیم. تحقق هدفی که لازم و عادلانه بود که در پایان یک جنگ آزادی بخش طولانی، به دست آمد. بدین ترتیب، مردم یک کشور در نظم نوینی جایگاه خود را می یافت تا دولتی مستقل ایجاد کند. در افغانستان، با بیانِ فروپاشی و درماندگی روبرو هستیم. فروپاشی یک رژیم بدون حقانیت زیر فشار اسلامِ سیاسیِ مسلح. درماندگی دراز مدت یک منطق قدرت مسلط در منطقه ای که رقابت ها و تقسیم حوزه های نفوذ، بی وقفه، وضعیت بین المللی درگیری های استراتژیکی، ناامنی دائمی و بی ثباتی تروریستی را رقم می زنند.
مسلماً در افغانستان، ایالات متحده با دومین شکست تاریخی حود پس از ویتنام مواجه است. اما، معنای این دو شکست یکی نیست. امروز، برای مردم افغانستان، «تحقق لازم و عادلانه» وجود ندارد. برعکس، قدمی تازه در وضعیتی متفاوت، در فاجعه ای سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیکی و امنیتی می گذارند... نباید به تبلیغات حساب شده ی «میانه رویِ» برخی رهبران طالبان، برای مثال در مورد حقوق زنان وقعی گذاشت. ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان تلاش کرد درباره نیت های قدرت جدید اطمینان دهد. او گفت «ما می خواهیم بر پایه ی اصول دیپلماتیک و احترام با همه کشورهای جهان رابطه داشته باشیم. ما می خواهیم اقتصاد خوبی داشته باشیم. ما بازرگانی می خواهیم، ما دیپلماسی خوب می خواهیم ...». بااین وجود، وحشیگری سرکوب، پیگردِ مخالفان سیاسی و قتل ها نگرانی های برحق و تردیدهای زیاد ایجاد کرده، هرچند هنوز با خشونت های بی حد و اندازه ی طالبان سال های دهه 1990 فاصله داریم.
یادآوری کنیم که مجله پژوهشی The Intercept (که اسناد National Security Agency را منتشر کرده بود که ادوارد اِسنودِن از سال 2013 برملاکرد)، در 18 اوت فاش کرد که طالبان به مجموعه ی مشخصاتِ بیومتریک آمریکایی ها دست یافته اند. این مشخصات هویتی بیومتری می تواند به شناسایی افغان هائی کمک کند که برای نیروهای ائتلاف زیر رهبری واشینگتن کار کرده بودند. به نوشته ی این مجله، کار پیچیده شناسایی افراد از طریق این روش تشخیص هویت تکنولوژیکی می تواند با کمک ISI «سازمان مخفی اطلاعاتی» عمده ی پاکستان انجام گیرد ... این سازمان دائماً به دو دوده بازی کردن سیاسی شهرت دارد.
می توان نسبت به سازوکارهای منفیِ ممکن و هراسناکی نگران بود (باید هم!) که طالبان می توانند به راه اندازند: تشویقی برای اسلامیسم سیاسی و جهادیسم، فرصتی برای القاعده (متحد نزدیک طالبان)، انحطاط فزاینده ی نقش دولت های خلیج فارس. به خاطر داریم که عربستان سعودی و امارات متحده عربی، در کنار پاکستان تنها کشورهایی بودند که رژیم طالبان (در قدرت از 1996 تا 2001) را به رسمیت شناختند. اکنون، این دومین «امارت اسلامی افغانستان» از چه حمایتی برخوردار خواهد شد؟ بین پشتیبانی کامل و طرد، بحث و جدل سیاسی-رسانه ای ممکن است داغ باشد. اما، آیا مسئله هنوز به این گونه مطرح می شود؟
در زمینه طرح سوال ها، شایسته است که موضع گیری ها و گزینش های چین و روسیه را که عموماً به پشتیبانی از طالبان شهرت دارند، مورد بررسی قرار دهیم. واقعیت بسیار پیچیده تر است، خواهیم دید، اما انتخابِ پکن و مسکو آشکارا، رویه ی مثبت نسبت به افغانستان پساآمریکا و رژیمِ در حال استقرار است. شکست ایالات متحده که به طور کلی تر، شکست قدرت های غربی و ناتو نیز است، فضای برد و باخت (و مسئله های جدید) را باز می کند. این اوضاع فرصت های استراتژیکی و اقتصادی فراهم می کند. این وضع امکان می دهد تا شکل بندی منطقه ای جدیدی را در نظر گرفت.
چین و روسیه چه می خواهند
در این وضعیت دگرگون شده، چین و روسیه، همزمان رقیب و مکمل یکدیگرند. رقابت میان این دو، واقعی است. هر کدام چارچوب و راهکار منطقه ای و چندجانبه ی مناسب با منافع خود طرح می کنند. این دو بازیگر، میدان نفوذ و قدرت خاص خود را دارند. اما، در منطقه ای که تاریخ را ، هم میراث شوروی دیروز و هم بلندپروازی های چینِ پیروزمند امروز تعیین می کند ، این میدان ها را می توان کاملاً روی هم گذاشت. با این همه، اکنون مشارکت چین/روسیه از این رقابت رنج نمی برد. پکن و مسکو می توانند مشترکاً یا به موازاتِ هم، از موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان که از یوغ قدرت امریکا آزاد می شود و منطقه ای که می تواند بیشتر قابل دسترسی باشد، بهره ببرد. شکست آمریکا، از نظر استراتژیکی سنگین خواهد بود. اکنون، چین و روسیه می خواهند آشکارا تندتر به پیش روند تا بتوانند از ضعف هژمونی آمریکا و خرابی چشمگیر اعتبار آن کشور، بهره برداری کنند.
روسیه روی مناسبات با جمهوری های پیشینِ شوروی در آسیای مرکزی حساب می کند. این کشور نسبت به گفتگوهای در جریان میان واشینگتن و مقامات کشورهای مجاورِ افغانستان جهت یافتن شرایطی برای استقرار مجدد نیروهای آمریکا در منطقه نگران است. سرگئی لاوروف وزیر امورخارجه روسیه اظهار داشته که حضور نظامیان مسلحِ بیگانه در هرکدام از این کشورها که عضو «سازمان پیمان امنیت جمعی»[5] هستند، به توافق همه ی اعضای این سازمان نیاز دارد. او افزود که استقرار پایگاه های نظامی جدید به امنیت در آسیای مرکزی کمکی نخواهد کرد. گویا در نشست سران در ژنو (16 ژوئن 2020) میان بایدن و پوتین، برسرِ این موضوع تبادل نظر شده است.
از سوی دیگر، روسیه، تاجیکستان و ازبکستان در 10 اوت امسال رزمایش نظامی مشترکی در ولایت ختلون در تاجیکستان و در 20 کیلومتری مرز افغانستان را به انجام رساندند. یک هفته بعد، در 17 اوت در شرایطی که اوضاع افغانستان به سرعت در حالِ فروپاشی بود، نیروهای روسیه یک رزمایش یک ماهه را در تاجیکستان آغاز کردند. روسیه پایگاه های دفاعی اش رامستحکم تر می کرد.
روز 9 اوت، چین و روسیه رزمایش بزرگی را در ایالت خودمختار چینیِ نینگسیا (با شرکت بیش از ده هزار سرباز، زره پوش و هواپیما) شروع کردند. برای نخستین بار، در این مانور نظامی، از سیستم فرماندهی مشترک و حضور نظامیان روسی در میان فرماندهان چینی استفاده شد. هدف از این آمادگی مشترک، بررسی وضعیت ثبات، امنیت و ضدتروریسم در آسیای مرکزی بود. جَدَل چشمگیری در تلویزیون آمریکائی سی اِن اِن در گرفت که بر تفاوت هدف های میان پکن و مسکو تأکید داشت، در حالی که یکی از هدف های این رزمایش ها، نشان دادن سطح همکاری امنیتی و مشارکت استراتژیکی چین-روسیه در اوضاع تنش های رو به فزون با واشینگتن بود.
پس، دست اندازیِ نگران کننده ی طالبان بر افغانستان یک "بازی بزرگ" استراتژیکی جاه طلبانه و تناسب قوا در سطح ملی و بین المللی است. و این "بازی بزرگ" نیز به نوبه ی خود با سهم سیاسی دیپلماتیک جهت جستجوی شرایط و چارچوب همکاری در نظمِ نوینِ منطقه ای همراه است. چین و روسیه روابط خود با طالبان را حفظ و تحکیم می کنند. نه پکن، و نه مسکو نمی خواهند موقعیت خوب خود را از دست بدهند. سفیر روسیه در کابل به تماس های رسمی ادامه می دهد. این سفارت، همچون سفارت پکن باز خواهد ماند.
در ماه ژوئیه، یک هیئت طالبان به ریاست ملا عبدالغنی برادر، فرد شماره 2 طالبان در مسکو با زمیر کابولُف فرستاده ویژه روسیه برای افغانستان ملاقات کرد. سپس این هیئت به چین رفت و در تیانجین با وانگ یی وزیر امورخارجه چین در فضایی مملو از تعارفات دیپلماتیک دیدار کرد. از نگاه روسیه ممکن است شناسایی رژیم جدید رخ دهد، ولی رسماً به منش طالبان مشروط شده است، یعنی به نگرش آن ها درباره چندمسئله، به ویژه در زمینه ی امنیت و تروریسم. این امر همچنین بستگی دارد که تا چه حد تشویق و ترغیب درباره ی گفتگوی سیاسی فراگیر داخلی مفید واقع شود تا بتواند به مناقشه طولانی افغانی ها پایان دهد. گفتمان چینی ها بسیار مشابه آن است. وانگ یی به مذاکره بین افغانی فراخوانده تا به یک مصالحه برسند. در واقعیت، این زبان رسمی موضع بسیاری در جهان است: از جمله شورای امنیت، اتحادیه اروپا، ناتو، فرانسه یا ترکیه. البته این کار به شرایطی مشابه به ویژه در مورد لزوم وجود حکومتی که نماینده مردم و فراگیر باشد، نیز بستگی دارد. از طالبان خواسته اند که به تعهدات خود احترام گذارند. ارزیابی اعتبار گفتمان طالبان برای آینده بسیار دشوار است. با این وجود، باید اهمیت حمایت روسیه و چین را از طالبان خوب ارزیابی کرد. به این معنی که باید اهمیت پاسخ طالبان به درخواست مکرر مسکو و پکن درباره برخی از مسئله ها و از جمله مسئله امنیتی را سنجید.
به ویژه، چین (مانند روسیه) به برخورد طالبان نسبت به تهدید تروریستی اهمیت بسیار قائل است. چین دارای 76 کیلومتر مرز مشترک با افغانستان است و این مرز با گزینگیانگ مجاور است. چینی ها نسبت به فعالیت های گروه جدایی طلب «حزب اسلامی شرق ترکستان» (ETIM) نگران هستند. این جنبش اسلامیِ ترکستان شرقی سازمانی است که عناصر فعالِ ازبک و اویغور را دربر می گیرد و گفته می شود که چندین سوءقصد مرگبار در چین مرتکب شده است. وانگ یی اظهار داشت «ما امیدواریم که طالبان افغان به روشنی با سازمان های تروریستی قطع رابطه کنند و از جمله با همین حزب ETIM و با جدیت و به طور موثر با آن ها مبارزه کنند تا مانع ها را از سر راه بردارند، نقشی مثبت ایفا کرده و شرایط لازم برای امنیت، ثبات، توسعه و همکاری در منطقه را فراهم آورند.».
چین مانند روسیه درپیِ مدیریتِ اوضاع با استفاده از چارچوب های نهادینه ای چندجانبه، مثل «سازمان همکاری شانگهای»[6] است که دولت روسیه نیز در آن عضویت دارد. پکن باروحیه ی ضمنیِ مشارکت در ثبات و «بازسازی صلح آمیز» افغانستان، برای گروهِ امور افغانستانِ در این "سازمان" ارزش قائل است. در این رهگذر، از 12 تا 16 ژوئیه گذشته، وانگ یی از ترکمنستان، تاجیکستان و ازبکستان دیدار کرد. آخرسر، پکن جهت کمک به این بازساری، گسترش «راهرو اقتصادی چین-پاکستان»[7] را تا افغانستان پیشنهاد کرده است.
از مبالغه تا تحقیر
گرچه هم سوئی چین و روسیه فارغ از رقابت نیست، اما می خواهد در پیکربندیِ جدید منطقه ای پس از شکست آمریکا جایی باز کند. این رویکردجدیدی را که نمایان شده، باید سنجید. ابتدا، باید شکست استراتژیکی ایالات متحده را در نظر گرفته و از آن بهره گیری کرد. یِنس اِستولِنبِرگ، دبیرکل ناتو در کنفرانس مطبوعاتی در 20 اوت، نشان داد که سَمت و سوی رویدادها را خوب درک کرده است. او اظهار داشت: «آمریکا و اروپای شمالی باید به همراهی با یکدیگر در درون ناتو ادامه دهند. رویدادهای جاری افغانستان چیزی را تغییر نمی دهد. وابستگی تناسب قوای کلیِ جهانی، عملکرد تهاجمی روسیه و تثبیت چین موجب شده که حفظ یک پیوند فراآتلانتیکی اهمیت بیشتری پیدا کند».
پس از ریاست جمهوری اندوه بار دونالد ترامپ، جو بایدن خود را برای بازسازی اعتبارِ بین المللی بر زمینه ی سلطه ی بازیافته و قدرتِ برتر آمریکا در شکل های «کلاسیک تر» آماده می کرد. شکست استراتژیکیِ اخیر همراه با بدبختیِ بِلبشو و ناتوانی جهت کنترل اوضاع... برای زمانی نامعلوم اعتبارِ ایالات متحده و توانایی واقعی آن ها را در سدکردن چین برباد داد. همان گونه که روزنامه مشهور واشینگتن پست نوشت، ایالات متحده از مبالغه به تحقیر رسید. خطایی برای چین و روسیه خواهد بودکه فراموش کنند که همان گونه که معروف است، تاریخ به یک شکل دوبار تکرار نمی شود. آخرسر، بلندپروازی روس ها و به ویژه چینی ها به طور ضمنی در تقویمِ دوگانه ای یادداشت می شود.
ابتدا، چنانچه دیدیم، ثبات و امنیت همچون دل نگرانی های مشخص، فوری و مُقَدَّم می باشند. نباید به این نگرانی کم بها داد. این حساسیت ها در نگرشی جای می گیرند که به عنوان بدیلِ کامل شمرده می شوند. این بدیل ها موجب پایان مناقشه افغانی و تأمینِ شرایط توسعه ی اقتصادی می شود. آیا این بینشی اراده گرا و اغراق آمیز است؟ امروز، تصور این که چه پیش خواهد آمد، غیرممکن است. به هیچ وجه نمی توان بخت چنین بدیل ها، مخاطره های جنگ داخلی، بی ثباتی ها و بحران های احتمالی، مقاومت سیاسی و اجتماعی داخلی در برابر رژیم طالبان را پیش بینی کرد... آینده بسیار ناروشن است.
مسئله دوم، کاربست یک استراتژی است که پایه های یک همکاری، بهره برداری از منابع و ثروت های زیرزمینی افغانستان، ایجاد زیرساختارها را میسر سازد و برای چین، به روشنی خواست پیوستن به این چشم انداز در طرح های جهانی Belt and Road Initiative [جاده ابریشم جدید] است. یادآوری می کنند که افغانستان اکنون از منابع انرژی، ثروت های معدنی مهم و حتی عناصر «خاک های نادر» که در تکنولوژی های پیشرفته مصرف دارد، برخوردار است: نظیر مس، آهن، طلا، جیوه، لیتیوم، کبالت، هیدروکربورها... به دلیل بدیهیِ ناامنی و مناقشه ی بی پایان، این ثروت ها در مرحله ی عدم امکان بهره برداری قرار دارند که برای مدتی دراز مانع از به راه انداختن طرح های بزرگ شده است.
آشکار است که خروج افغانستان، دولت در انحطاط از وضعیت تاریخی جنگی برای ورود آن در استراتژیِ طرح های اقتصادی و صنعتی، گسستی عظیم یعنی تغییر الگوی سیاسی ملی و بین المللی را الزامی می کند. بلندپروازی ای به این عظمت، چالشی بزرگ است. نخست، به این خاطر که با یکی از فقیرترین کشورهای جهان روبرو هستیم. و نه فقط. آیا چین می تواند از راه اقتصادی به آنچه آمریکا نتوانست با زور انجام دهد، برسد؟ ... قطعی نیست که در وضعیت کنونی، با فاجعه ی مالی و بحران انسانی که تهدید می کند، باوجود تحریم های آمریکا و صندوق جهانی پول، ناروشنی ها درباره کمک های بانک جهانی، تنش های رو به فزون و رویارویی های قدرت ها امکان داشت تا به سادگی بتوان چنین دیدگاهی را پیاده کرد. تازه، این به معنی فراموش کردن بسیاری از مشکلات دیگر است. آخرسر، ضروری است که شرایط سیاسی داخلی نیز مساعد باشد. آیا شورشیانِ ایدئولوژیکیِ مسلحِ نخسین امارت اسلامی افغانستان، در سال های دهه 1990، قادر خواهند بود به طور کلی خود را به مسئولان سیاسی ، اداری، اجتماعی و دیپلماتیک با هدفِ استراتژی ملی و پیشرفت کلی بدل کنند؟ آنان مجبورند که حکومت کنند... اگر اکنون، منش سیاسی طالبان بیانِ خواست انطباق با اوضاع جدید و برتن کردن (یا نکردنِ) جامه ی مسئولیت ... باشد، آیا قالبِ ایدئولوژیکی طالبان کاملاً تغییر کرده است؟ در این باره، تردید وجود دارد. ولی این پرسش را باید طرح کرد.
ستیز با نظمی که بر قدرت متکی است
هنوز یک به یک مسئلهی اساسی پیرامون درس اصلیِ نمادِ 15 اوت 2021 پاسخ داده نشده است. شکست آمریکا عبارت است از نمایش روشنگرِ بحرانی که اندیشه ی استراتژیکی مسلط می نامند و برپایه ی تثبیت قدرت و اِعمال زور متکی است. انتخاب نوعِ دفاع، گزینش سیاست خارجی، گزینش های برنامه های اقتصادی، پژوهشی ... به این معنی است که انتخاب تعیین کننده ی سرمایه داری غربی و به ویژه ایالات متحده با این اندیشه ی استراتژیکی استوار و بنیاد شده و از آن حقانیت یافته است . اندیشه ای که سلسه مراتب قدرت ها، شکل بندی و تناقض های نظم بین المللی را تعیین می کند.
هر آنچه که از پایان قرن نوزدهم با روحیه و کاوُشی سخت برای یافتن بدیلی برای جنگ[8] بناشده، با درجات مختلف و در نگرشی از چندجانبه گرائی، برابری در حقوق و مطابقت با قانون بین المللی، مسئولیتِ جمعی و امنیت جمعی... جای گرفته است. از این قبیل است: تأسیس سازمان ملل متحد، ممنوعیت استفاده از زور، کنترل تسلیحات و پیمان های خلعِ سلاح، راه حل مسالمت آمیز برای پایان دادن به کشمکش ها...مجموعه ی این متن های قضائی و سیاسی که در جستجوی وسیله ی مناسب برای پیشگیری از جنگ و مهار کردن نیرو تحت تاثیر منطق ها و قدرت ها، در حال متلاشی شدن هستند، یعنی با روحیه ی این اندیشه کهنه ی استراتژیکی مسلط که اکنون تلاش دارد بیش از پیش حود را تحمیل کند.
شکست ایالات متحده در افغانستان، حاکی از بن بستِ وحشتناکِ نظم بین المللی کنونی و برداشت استراتژیکیِ سلطه جویی که این نظم را آماده می کند، است. با بن بستِ عمده ی نوعی نگرش به جهان و روابط بین المللی و بهره برداری از منابع در گستاخی و بی مسئولیتی کامل روبرو هستیم. این پدیده در رده ی چالش های وجودیِ کلیِ دوران ماست.
به یقین به جنگ طولانی افغانستان و سرانجامِ آن نیازمند نبودیم – البته اگر واقعاً سرانجام باشد...- تا این بُن بَست تاریخی را به عنوان داو کلیِ امنیت و صلح برای خلق ها ارزیابی کنیم. اما، قدرت، کاربردِ زوری که همراه آن است، چنان در آدابِ سیاسی و اجتماعی [Social] (برای این که نگوئیم جامعه گی [Sociétale]) وارد شده اند، که شایسته است هربار که ممکن است، تاکید کنیم که قدرت نه یک نوع سمت و سوی مشترک جهانشمول و نه ثابتِ ملزومِ رفتارهای اجتماعی است.
مسلم است که قدرت پارامتری است اجتماعی و سیاسی که در دراز مدت مُهر ِخود را بر تاریخ می گذارد. به ویژه سرمایه داری بی وقفه از آن تغذیه کرده است. اما این یک پارامتر اتفاقی ونفرت انگیز است... و هرگز امروز به میزان کافی به عنوان اساسِ این امر مسئله ساز راهبری بین المللی مورد اعتراض قرار نگرفته است. چگونه می توان تصور کرد (یا بهتر بگوئیم، ما را مجبور به باور کنند) که امکان دارد از راه زور و جنگ، بتوان نهادها، دموکراسی، شرایط امنیت، ماندگاری اقتصادی و اجتماعی ... را در دولتی ایجاد کرد که در درون آن بخش بسیار چشمگیری از جمعیت (36 درصد امروز) در زیر خط فقر و در ناتوانی پاسخگوئی به نیازهای اصلی خود به سر می برند؟
این مجموعه ی قضائی و سیاسی که اساساً در نیمه دوم قرن بیستم و با چشم انداز یک معماریِ هماهنگ با حقوق و مسئولیت جمعی ساخته شده، نسبی بودن مفهوم قدرت را نشان می دهد. کسب مالکیت و پیشرفت های متمدنانه برای رسیدن به نظم بین المللی متفاوت ممکن است.
نمی توان گفت - حتما نمی توان- که چین و روسیه عملکرد و برداشت های استراتژیکیِ بیگانه بامنطق قدرت ها و استفاده از زور دارند. واضح است که امروزه، این مُدل، روش بازیگران اصلی جهانی (به جز سازمان ملل متحد) است. حتی برای آنانی مثل اتحادیه اروپا که از این گفتمان استفاده می کنند، بی آنکه ابزار آن را داشته باشند، یک مدل است. بااین وجود، چند تفاوت وجود دارد. آیا کفایت خواهد کرد؟
مناقشه ی طولانیِ افغانستان، جنگی است با هزینه ی 2260 میلیارد دلار. دولت ورشکسته است. 83 میلیارد دلار برای آموزش ارتشی هزینه شده که در چند روز از هم پاشید. 100 هزار غیرنظامی و نیز 70 هزار ارتشی و پلیس افغان کشته شدند و بیش از 4000 سرباز غربی نیز در حالی که آنان را ناتو در یک ائتلاف از 31 کشور ... بسیج کرده بود. پس، نتیجه 20 سال نبرد، قربانی و ویرانی است... در واقعیت، ابتدا برای مردم افغان، 40 سال اشغالِ بیگانه و رنج های فراوان. زیرا باید مداخله ی شوروی و پیامدهای تراژیک آن را نیز در ارزیابی گنجاند، ولی همچنین جنگ داخلی پس از آن را نیز باید درنظر گرفت. احتمالاً این جنگ به پایان خواهد رسید. امیدواریم که چنین باشد. اما، همه چیز امکان دارد. پس از چهل سال تباهی، شاید دشوار بتوان ، آری شاید... بدتر از این عمل کرد.
22 اوت 2021
_____________________________________
* ژاک فات، Jacques FATH مسئول پیشین امور بین المللی حزب کمونیست فرانسه است و دارای تألیفات متعدد در زمینه امور بین المللی است.
لینک اصلی مقاله:
https://jacquesfath.international
/
[1] - منابع اصلی برای تهیه این مقاله: presse, instituts et médias français, euronews, Reuters, The New York Times, The Washington Post, Politico, les sites Défense One, Military Times, OTAN, Rand Corporation, International Institute for Strategic Studies (IISS), Council on Foreign Relations (CFR), National Security Archive, The Intercept, Global Times, South China Morning Post, RT-France, Sputniknews
[2] - سخنرانی بوش در نشست مشترک کنگره، پنجشنبه 20 سپتامبر 2001.
[3] - https://nsarchive.gwu.edu/briefing-book/afghanistan/2021-08-19/afghanistan-2020-20-year-war-20-documents
NSA نهاد پژوهشی و غیردولتی مستقلی است که در دانشگاه جورج واشینگتن دارای یک کتابخانه است. این نهاد اسناد خارج شده طبقه بندی را بر پایه ی قانون های امریکا درباره آزادی و اطلاعات منتشر می کند.
[4] - در متن فرانسه از اصطلاح «State building» استفاده شده است که می توان ایجاد یک دولت ترجمه کرد. اما مفهومِ ایدئولوژیکی آنبیشتر به معنای استقرار «حکومت»ی لیبرال به زور در ثباتی است که زیر سلطه ی غرب به دست امده است.
[5] - این یک سازمان سیاسی-نظامی (بافعالیت محدود) بین دولت هاست.که در اکتبر 2002 تاسیس شده و شامل ارمنستان، بیلاروسیه، کازاخستان، قرقیزستان، روسیه و تاجیکستان است.
[6] - سازمان همکاری شانگهای سازمانی اقتصادی-سیاسی بین دولتی است که 8 کشور (چین، هند، کازاخستان، قرقیزستان، روسیه، پاکستان، تاجیکستان و ازبکستان) در ان عضو هستند؛ 4 دولت به عنوان ناظر (افغانستان، بیِلاروسیه، ایران و مغولستان) و 6 کشور شریکِ گفتگو (ارمنستان، آذربایجان، کامبوج، سریلانکا و ترکیه) شرکت دارند.
[7] - این راهرو مجموعه ای از طرح های اقتصادی، انرژی و زیرساختاری است که هدف آن مدرنیزاسیون و تحکیم اقتصاد پاکستان در چارچوب Belt and Road initiative و جاده ابریشم جدید است.
[8] - به کتاب زیر مراجعه کنید: « Chaos. La Crise de l’ordre international libéral. La France et l’Europe dans l’ordre américain », Jacques FATH, Edition du Croquant, 2020, Pages 89 à 95.